برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري
-دعا و عبادت
89-03-11
سوال – پيامبر در حديثي مي فرمايند که خدا اصرار کننده در دعا را دوست دارد. يعني اگر ما دعا کرديم و خدا نداد، بايد اصرار کنيم تا خدا بدهد؟
پاسخ - اصل دعا در مکتب ما ارزش دارد. نَفس دعا چند پيام دارد. يکي رابطه با خداست. انسان وقتي دعا ميکند يعني با خدا حرف مي زند. و در اين عالم زيباترين رابطه، رابطه با خداست. دوم اينکه دعا اعلام نيازمندي من است. اعلام فقر است. انتم فقرا. خدايا من يک چيزي را ندارم و از تو مي خواهم. سوم اعلام بي نيازي خدا و توانمندي اوست. خدايا خودت داري و خودت هم بي نياز هستي. اين طور نيست که اگر به من ندادي، سهم من کم بشود. در دعا هيچ چيزي نباشد، رابطه با خدا هست. تقويت اعتقادات مان و تحکيم اعتقادات مان هست. بخاطر همين مي گويند: دعا و اصرار بر دعا. چيزي که نبايد در دعا بياوريم اين است که خودمان را از خدا عالم تر نشان ندهيم. نگوييد: خدايا من ميدانم و تو نمي داني و اگر بدهي بهتر است. اين بهتر را خودش مي داند. اگر بهتر است او قطعا ميدهد زيرا او بهتر را براي ما مي خواهد. گنجشک کوچکي در لانه ي کوچکش روي درخت نشسته بود. باد تندي ميآمد و باد شاخه هاي کوچکي که پرنده با آن لانه ساخته بود، مي بُرد. گفت: خدايا با اين لانه ي کوچم جاي تو را تنگ کرده بودم. به باد دستور دادي که خانه ي من را خراب کند. خطاب آمد که اي پرنده، ماري به سمت لانه ي تو مي آمد و ميخواست به تو آسيب بزند، من لانه ات را خراب کردم تا تو از آنجا پرواز کني و بروي. من بهتر مي دانم تو بايد کجا باشي. در اصول کافي داريم که الدعا سلاح المومن و عمود الدين و نورالسموات والارض. اين سه تا تعبير در يک روايت آمده است. مومني که مي خواهد اعتقاداتش را حفظ کند بايد هميشه مسلح باشد و دعا کند و عمود دين است چون بهترين دعا در هدايت است. نماز را که خلاصه کنيم يک دعا بيشتر نيست و قسمت ثابت نماز حمد است. همه ي بخش هاي ديگر نماز قابل تغيير است. در حمد همه ي مقدمات را ميگوييم تا به اين دعا برسيم: اهدنا الصراط المستقيم. پس دعا عمود دين است. وقتي من با دعا دستم در دست خدا است الله نور السموات و با دعا دستم در دست اهل بيت است و آنها هم نورالسموات هستند. پس اصل اصرار بر دعا را سفارش شده است. در گام هاي بندگي، گام چهارم را تفکر و تعقل گفتيم. دعا را با تعقل و تفکر نگاه کنيد. دعا رابطه ي من و خالق است. رابطه ي من با خداي حکيم، رحيم، کريم و عالم است. دعا دائم من را مي سازد زيرا هر دعايي اعتقادات من را زياد مي کند. دعا نه تنها وسيله خواستن است بلکه وسيله زياد کردن اعتقادات من است. داريم که خدابه حضرت موسي گفت: نمک آش خودت را از من بخواه. دعا اعلام نياز است. دعا اعتراف به بي نيازي خداست. دعا درخواست حاجت است ولي با مصلحت سنجي خدا. اين خيلي مهم است. بعضي ها ميگويند: دعاکرديم، حاجت که نداد هيچ، ما را هم داغ کرد. داستان همان سوزني که مادر مهربان به بچه کوچک مي زند تا به چرخ خياطي دست نزند. بچه در دل خودش ميگويد: مادر بد، سنجاق که ندادي، سوزن هم زدي. اين داستان در مثنوي است. پير مردي بالاي سر جواني آمد که خواب بود. جوان دهانش باز بود و يک خزنده اي وارد دهان او شد. اگر به جوان مي گفت که چيزي وارد دهان تو شده، اوسکته ميکرد بنابراين چوب را برداشت و جوان را بيدار کرد و به زير درخت سيب آورد. و به زور سيب ها را مي داد که بخورد واو را مي دواند. هر چه جوان داد مي زند که پير مرد من که با توکاري نکردم، چرا من را اذيت مي کني؟ با خشونت اينکار را تکرا مي کرد و او آنقدر سيب گنديده خورد که هر چه در شکمش بود بيرون آمد. حيوان موذي هم بيرون آمد. تازه فهميد تمام اين تبيه ها از باب عشق بوده است. اين پيرمرد نگاهش کمي از اين جوان وسيع تر بوده است. کارش براي جوان قابل تفسير نيست. پس همه ي کارهاي خدا براي ما قابل تفسير نيست. نمي فهمم، پس واگذار کنم. پس اصرار بر دعا داشته باشم و دعا فقط براي رسيدن به حاجاتم نيست بلکه براي تقويت اعتقادات، نورانيت، هدايت و ارتباط من است.
سوال – من دختري هستم که با دعا و ثنا هم نتوانستم براي خودم همسري پيدا کنم. ما نفهميديم چيزي را که خدا در سنتش قرار داده ما بايد به اصرار و زور از خدا بخواهيم. راهنمايي بفرماييد.
پاسخ - خانمي که فرمودند: اين سنت را هم بايد به زور بگيريم ميگويم که خدا اين رابطه را دوست دارد. مادر دوست دارد که بچه در آغوش او باشد. خدا هم دوست دارد ما در آغوش او باشيم. حضرت موسي به خدا گفت که تو دور هستي که من فرياد بزنم يا نزديک هستي که با تو نجوي کنم ؟ خطاب آمد: ان جليس من ذکرني. هر کس به يا من باشد، من همنشين او هستم. خدا ميخواهد ما هميشه با او باشيم. حکمت ديگر اصرار دعا اين است که شايد هنوز به آن درجه و ظرفيت نرسيده ام. شايد اگر اصرار بر دعا همراه باعمل باشد، من را به آن درجه برساند. مثل اينکه من در ترم هفتم هستم و ليسانس خود را مي خواهم. هنوز بايد کمي ديگر تلاش بکنم و زحمت بکشم و دعا هم بکن. گاهي مواقع اصلا مقدر من نبوده و خدا من را معطل مي کند تا من را با مقدر خودم آشنا کند. تو گاهي از ما چيزي ميخواهي، يا مثل آن را به تو مي دهيم يا جايگزين آنرا به تو مي دهيم. پس ما در دعا اصرار را داشته باشيم. نيازمندي مان را اعلام بکنيم با اين دعا نورانيت را حس بکنيم وبي نيازي خدا را اعتراف بکنيم. براي خدا تکليف مشخص نکنيم. ادامه هم بدهيم. کداميک از ما به اندازه حضرت يوسف دعا کرده ايم ؟ کداميک از ما به ا اندازه ي صاحب الزمان دعا کرده ايم که نه خسته شده نه گله مي کند. دعا با عمل ما را به موفقيت مي رساند. کداميک بايد بيشتر باشد ؟ يک دانش آموز يک روز درس مي خواند و يک هفته دعا ميکند و يک دانش آموز يک روز دعا مي کند و يک هفته درس مي خواند، هر دو اشتباه است. دعا و عمل هر دو بايد از روز اول با هم باشند. در مسير بندگي دعا و عمل بايد با هم باشند زيرا وقتي من دعا ميکنم، ميگويم که من مي خواهم ولي اثر و وجود از تو است. تو خالق و صاحب اثر هستي. يعني در دعا دائما ميگويم: از من حرکت از تو برکت. رابطه عبد و مولا با دعا تقويت ميشود. مثلا دعا ميکنم که همسر خوب پيدا کنم. خوب ضمن اينکه خواستگاري مي روم و تحقيق مي کنم، دعا هم بکنم و فقط به کارهاي خودم اکتفا نکنم. دعا عنصر لاينفک مرحله به مرحله ي اعمال ماست تا رسيدن به نتيجه. با اين تعابير که نور عمود است زيرا اگر ستون خراب شود خانه فرو ميريزد و دعا نور است و اگر نور نباشد نمي توانيم در تاريکي راه را پيدا کنيم، هميشه بايد دعا کنيم ولي دعا نبايد باعث بشود که از چار چوب اعتقادات مان هم بيرون برويم. بگويي که خدا، چرا به ما ندادي ؟ اين تفکر دعاي ماست.
سوال – من جواني هستم که در خواندن نماز کوتاهي ميکنم. من را راهنمايي کنيد.
پاسخ - شيطان در عبادات در سه مرحله به ما حمله ميکند. اگر من باور کنم، خودم را در برابر دشمن مسلح مي کنم. يک مرحله قبل از ورود به واجب، واجب را سنگين و سخت ميکند. آقايي در فرودگاه به من گفت: من در اينجا کارم طوري است که يک وقتهايي هشت ساعت پشت کامپيوتر مي نشينم و ساعت نماز ظهر هم تمام ميشود و کسي هم اينجا نيست. من چطور نماز بخوانم ؟ گفتم: شما هشت ساعت مدام کار مي کنيد ؟ گفت: نه تمام وقت. گفتم که اگر کار ضروري پيش بيايد آنرا انجام نميدهي ؟ خوب پشت کامپيوتر هم مي شود نماز خواند. اگر براي نمازت ارزش قائل بشوي، همين جا يک سجاده مي اندازي و نماز مي خواني. شهيد عباس بابايي در دانشگاه افسري امريکا تحصيل کرده بود. و براي مدرک پايان دوره به اتاق ژنرال امريکايي مي رود. ژنرال نيامده بود و وقت نماز ميشود. در اتاق ژنرال امريکايي مي تواند بگويد که نيم ساعت ديگر نماز مي خوانم ولي آنجا قبله را پيدا ميکند و شروع به خواندن نماز مي کند. ژنرال وارد ميشود و او را در حال نماز مي بيند. اين نماز در دل اين ژنرال اثر مي کند، همان اثري که نگاه موسي در دل فرعون کرد. ژنرال به او تعظيم مي کند. به اومي گويد: بعد از نماز چکار ميکردي ؟ او مي گويد: داشتم بندگي خدا را ميکردم که از تو خيلي بزرگتر است. ژنرال براي او سلام نظامي مي گذارد. آن لحظه اي که قبل از ورود عمل، شيطان مي خواهد به من حمله کند پاسخ بدهم يعني نيازم را به آن عمل تشديد بکنم. لايروبي بکنم که هيچ چيزي جايگزين آن نشود. اگر من سرفه ام بگيرد، هيچ چيز جايگزين ليوان آب نميشود. اگر بگويند که به تو پول و شيريني ميدهيم ولي آب را نخور، قبول نمي کنيم. اين آب من را نجات ميدهد. هنوز باور نکرده ام که نماز اول وقت من را نجات مي دهد. هنوز نچشيده ايم. من باور کنم که نماز اول وقت جايگزين ندارد. اگر قرار باشد که اين آقا ساعت هفت شب به نامزدش زنگ بزند، آيا چيز ديگر را جايگزين مي کند؟ هر دو منتظر ساعت هفت هستند تا با هم حرف بزنند. خدا روزي پنج بار به ما زنگ مي زند و ما جواب نمي دهيم وبي محلي مي کنيم. اول حمله ي شيطان، کمي فکر کنم که نماز مال کيست ؟ مال خودم. با کي است ؟ با خدا. براي چييست؟ براي تغذيه. به درد کجا مي خورد ؟ به درد دنيا و آخرت. جايگزين هم ندارد. هيچ چيزي جاي نماز را براي من پُر نمي کند و در دهان شيطان مي زنم و به نماز مي ايستم. حمله ي دوم شيطان وسط عمل است. قبل از عمل، عمل را سنگين ميکرد که من بار را برندارم. وسط عمل آنرا سبک ميکند که من به آن بي اعتنايي کنم. تند بخوانم يا حواسم پرت بشود. در نماز سعي کنيم به خدا نگاه کنيم همانطور که وقتي با مدير صحبت مي کنيم به او نگاه مي کنيد. حمله سوم شيطان بعد از عمل است که مي خواهد آن را باطل بکند. ضايع کند. اگر انسان فکر کند که اين عمل به چه دردي مي خورد ؟ جايگزين دارد يا نه ؟ باز به دهان شيطان مي زنم البته بايد دعا هم بکنيم که خدا حلاوت نماز را به ما بچشاند.
سوال – چکار کنيم که مزه ي عبادت و نماز را بچشيم و ديگر از اين راه منحرف نشويم؟
پاسخ - خيلي ها ميگويند که تا ما نفهميم وارد نمي شويم. تنها مدرسه اي که خدا مي گويد: اگر مي خواهيد به شما بچشانم، بايد اول وارد بشويد همين است. به من اعتماد کنيد. يک کم قصه ي خدا را براي خودم بگويم، اعتماد مي کنم. اينکه خدا به پيامبر مي گويد: اول نعمت هاي من را، براي شان بشمار. اينها را بشمارم: قبل از اينکه من بدنيا بيايم چه کسي مادر من را آماده کرده بود؟ چه کسي سينه ي مادر را براي من پر شير کرده بود ؟ چه کسي پدر را براي من مهربان کرده بود ؟ چه کسي اين همه نعمت ها را براي من آماده کرده بود؟ حالا اعتمادم کمي بيشتر ميشود و ميگويد: به اين مدرسه بيا پزشکي را در فرودگاه ديدم. در يک حادثه ي خانوادگي عجيبي گير کرده بود. گفتم: هفت سال در اين درگيري اذيت نمي شوي؟ گفت: از شما يک فرمول ياد گرفته ام و شيطان نمي تواند من را اذيت کند. گفتم: چه ؟ گفت: روزه و نماز شب. گفت: هفته اي سه الي چهار روز روزه هستم و نماز شب را هم ترک نکرده ام و شيطان نتوانسته من را اذيت بکند. گفت: من پزشک کشيک قطار مشهد را گرفته ام و هر دو هفته يکبار به امام رضا (ع) مي روم و توسل به ايشان مي کنم. و مي گويم: به من کمک کن. گفتم: خوش بحالت که تو چشيده اي. امر به معروف يعني تنها خوري ممنوع. اگر شيريني امر به معروف را چشيده اي، به ديگران هم بچشان. اي جواني که با نماز صفا مي کني و نماز تو را از فحشا و منکر دور مي کند، اين را به رفيقت هم بچشان. اگر تبليغ نماز مي کني اخلاص است ولي اگر تبليغ خودت را مي کني ريا است. بگو نماز اين قدر حال مي دهد، نگو من اين کارها را انجام ميدهم. ما در فرمولهاي الهي فکر کنيم، خدا ميگويد: روزه سپر شما از آتش است و از مريضي ها شما را نجات مي دهد. وقتي پا در مدرسه بگذارم و بچشَم، ديگر به چيز ديگري توجه ندارد. فکر نکنيد حضرت علي (ع) نمي دانست که گناه لذت دارد ؟ کسي که کام خودش را با عسل شيرين مي کند، ديگر با قند شيرين کردن مزه نمي دهد. بايد برويم و با اعتماد هم برويم. تا حرکت نکنيم نمي توانيم مزه ي آنرا بچشيم. به جواني که ميگفت: نماز صبح سخت است، گفتم که پنج دقيقه مانده به اذان صبح از خواب بلند شو و سرت را روي مهر بگذار و هيچ چيزي هم نگو. چند روز اين کار را کرده بود و بعد به من گفت: انسان وقتي سرش را روي مهر مي گذارد ديگر نمي خواهد بردارد. به او چشاندم. بعضي از بچه ها از مادر فرارمي کنند. مادر او را مي گيرد و به خودش مي چسباند. بچه وقتي صداي ضربان قلب مادر را مي شنود، آرام مي گيرد. اي جوان اگر مي خواهي صداي ضربان لطف خدا را بشنوي، صورت را روي خاک بگذار. قول مي دهم ديگر بر نمي دارند. من در فکه و طلائيه، اين صحنه را ديدم. دکتري بود که سر به خاک آنجا گذاشت و گفت: اين خاک به من آرامش خاصي مي دهد. دختر لهستاني در طلائيه بعنوان گردشگيري آمده بود، از روي خاک بلند نمي شد و ميگفتند: منوي سفرت بهم ميخورد، مي گفت: اين خاک خيلي پاک است. خيلي تميز است. ما گفتيم: اين خاک اتصال خيلي از رزمنده ها است و خدا دارد اين اتصال را به تو مي چشاند. شيطان از اين اتصال مي ترسد و مي خواهد من اتصال برقرار نکنم. کمي براي خودمان تشويق و تنبيه براي خودم بگذارم. در قرآن 120 آيه در باره ي شيطان داريم. شيطان ابرقدرت برنامه ريزي است. جايي مي نشيند که او من را ببيند ولي من او را نبينم. دشمني آن قوي و آشکار است ولي کيد آن ضعيف است. جواني به رسول اکرم (ص) گفت: من گناه ميکنم. ايشان فرمودند: گناه نکن. سه مرتبه اين را تکرار کرد و گفت نمي شود بايد من را در آغوشتان بگيريد و برايم دعا کنيد. پيامبر او را در آغوش گرفتند و گفتند: خدايا به آبرويي که من دارم او را کمک کن. او آرام شد. از امام زمان (ع) بخواهم که من را از شيطان دور کند. مسافرمان اگر دير کند، ناراحت مي شويم و اشک ميريزيم. چند سال است که اين مسافر ما نيامده است. حضرت علي (ع) با پيرمردي مي رفتند. سه جوان به حضرت رسيدند و جسارت کردند. پيرمرد گريه اش گرفت. حضرت گفت: چرا گريه ميکني ؟ گفت: به دو دليل. يکي اينکه شما اينقدرغريب هستي و جوانان شما را نمي شناسند، دوم اينکه يکي از اين پسرها، پسر من است. من عاشق شما و او دشمن شماست. حضرت فرمود: غصه نخور الان او را خوب مي کنم. يک نگاه ولايتي کردند و در وجود اين جوان تصرف کردند و جوان خودش را از اسب به پايين انداخت و روي قدم هاي او انداخت. در حرم امام رضا(ع) به من مي گويند که پدرم مشروب مي خورد و پسرم گناه ميکند. من ميگويم: اگر سرطان داشت چطور گريه و زاري مي کردي ؟ الان هم همين کار را بکن. ما هنوز اين جوري سراغ اهل بيت نرفته ايم. من بايد پيش اهل بيت بروم و داد بزنم که بيچاره هستم. با اين همه سراغ شما آمده ام، کاسه ي گدايي من را پر کن. اتصال خود را قوي کنم، براي خودم عددي قائل نشوم، اين بهترين تفکر در اين رابطه است.
سوال – فرزند من مدتي است که بي نماز شده است و نسبت به دين بدبين شده و از همه ي احکام اسلامي زده شده است و براحتي با پسرها دوست مي شود و بددهانيميکند. ما خانواده ي مذهبي هستيم و آبرو داريم. چه رفتاري با او داشته باشيم ؟
پاسخ - من يک تلنگر به اين پدر و مادر عزيز بزنم. نگران آبروي دنياي مان هستيم يا نگران آبروي حيات آخرتي فرزندمان ؟ شايد بعضي از وقت ها بايد آبروي من هم برود تا بفهمم نقص تربيتي من کجا بود. همه ي عامل پدر و مادر نيستند ولي قطعا يک عامل پدر و مادر هستند. آن موقع که به آهن و کليسيم و ويتامين وجودي بچه ام فکر مي کردم، به خداي وجودي بچه ام هم فکر مي کردم ؟ شايد آنجا ها کم گذاشته ام. در کمبودهايي که کم گذاشته ام فکر کنم و استغفار کنم. چه بسا يک استغفار پدر و مادر بچه را خوب مي کند. يک گل خراب ميشود و تازه باغبان ميگويد: خدايا من را ببخش. پس پدر و مادر استغفار کنند. اسلام به ذات خود ندارد عيبي، هر چه هست از مسلماني ماست. جوانان ما با اسلام مشکل ندارند، با بعضي از مسلمان ها مشکل دارند. با انقلاب مشکل ندارند با بعضي از انقلابي ها مشکل دارند. با ولايت مشکل ندارند با کساني که اداي ولايتي را در ميآورند مشکل دارند. من روحاني که اشتباه ميکنم را متهم بکن تا جوانت اسلام را متهم نکند. براي او بين اسلام و مسلمين يک تفکيک قائل بشويد. اينکه بچه من نماز نمي خواند يا گناه مي کند، آثار طبيعي آن را با محبت به او بگويم. سبزي را جلوي بچه ميگذارم و مي گويم اگر نخوري قدت بلند نمي شود. ما به اجبار نمي توانيم بچه مان را در راه هدايت قرار دهيم. بگذاريد بچه هر مدلي که دلش مي خواهد نماز بخواند، در خانه يا مسجد فرقي نميکند. با او راه بياييد و در کنار اينها دعا هم بکنند. به لقمه ام هم توجه بکنم. اينها چيز هايي است که از دت من بر مي آيد. پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. اگر همه ي کارها را کردم و باز فرزندم منحرف شد، شايد من خيلي مقصر نباشم. براي سرطان بچه مان تمام زندگي مان را خرج ميکنيم ولي براي بي نمازي او هيچي خرج نمي کنيم. براي بي نمازي بايد پيش متخصص دين برويم. برايش خرج کنيم. با يک مشاور به مسافرت برود و با او دوست بشود. حتي من به بعضي از پدرها مي گويم که از سر کار مرخصي بگيريد و با فرزندتان به مسافرت بروييد. با او بگو و بخند کن و در آن لحظات شيرين هم براي او از نماز بگو. در درمان تفکر کنند. درمان را طبيب به من مي گويد، دين به من مي گويد، درمان را من نمي گويم. دختر يا پسرمان مشکل دارد بايد اين جوري عمل بکنيم. اشکالات زندگي ات را بفهم. آنهايي که هنوز ازدواج نکرده اند و مي خواهند براي فرزندشان فکر کنند، امام صادق (ع) مي گويد: از انتخاب همسر شروع کنيد. از مجلس عروسي شروع کن. از انعقاد نطفه شروع کن، از دوران بارداري، شيرخوارگي شروع کن.از اين مسير برو و فکر کن که فرمول امام جواب مي دهد يا خير. حالا اگر از مرحله ي انتخاب همسر گذشته اي، از انعقاد نطفه شروع کن و اگر از انعقاد نطفه هم گذشته اي، از دستورات دوران بارداري استفاده کن. از هر مرحله مي تواني دستور دين را پياده کني ولي بدان هرمرحله که ديرتر شروع کني، کار سخت تر ميشود ولي غير ممکن نيست. سرماخوردگي با دو عدد قرص ساده خوب ميشود ولي سرطان اين طور نيست. اين دختر خانم که يک شبِ اين طوري نشده است. پروسه اي داشته است. شما در هر مرحله اي هستيد، نسخه ي دين آنرا بگيريد و خرج هم بکنيد.
سوال – خدا هر چه مي خواهد به هر کس که بخواهد مي دهد، اين درست، ولي با گوشه و کنايه ديگران در جمع چکار کنيم؟
پاسخ - گاهي وقت ها من با شما صحبت مي کنم ولي اين قدر فکرم جاي ديگري است که اصلا متوجه حرفهاي شما نمي شوم در واقع مغزم فرمان نمي دهد. اگر فکر ما جاي ديگري باشد، آنچه چشم و گوش ما مي شنود و مي بيند خيلي ما را مورد تاثير قرار نمي دهد. بايد فکرم در بندگي خدا باشد. عزيز شهيدي در يک خانواده ي خيلي متمول بود. ايشان جبهه آمد و متحول شد. به او خيلي نيش و کنايه مي زدند که مرتجع شده اي و ريش دار شده اي و خيلي از اين حرفها به او ميگفتند. خودش ميگفت: هيچ کدام از حرفهاي اين ها در من اثر نميگذارد. وقتي حرفها در من اثر مي گذارد که گوشم به اين ها بدهکار باشد. لذا تو راه خدا برو و بقيه را رها کن. فردي به مادر امام باقر (ع) جسارت کرد. امام گفت: اگر تو راست مي گويي و مادر من چنين اشکالي داشته، خدا او را بيامرزد و اگر تو دروغ مي گويي، خدا تو را بيامرزد. اين فرد متحول شد. عذرخواهي کرد. اگر کسي در فکر بندگي خدا باشد، چشم و گوشش او کمتر اين چيزها را مي بيند و مي شنود. مي بيند ولي در آن تامل نمي کند. از آن عبور مي کند. اين ها لغو است و با کرامت از آن رد شويد. به پيامبر ساحر و يتيم و ديوانه گفتند ولي به آنها فکر نکرد و فکرش را درگير نکرد.
سوال -از نماز و شيريني آن در زندگي بگوييد.
پاسخ - بالاترين شيريني نماز اين که خدا اجازه داده است که با او بدون واسطه حرف بزنم. اين بالاترين لذت است. انسان وقتي کنار بزرگي قرار ميگيرد احساس بزرگي ميکند. خدا مي فرمايد: وقتي تو با من حرف مي زني من فکر مي کنم که فقط تو يک بنده را دارم ولي وقتي تو با من حرف مي زني، گويي صد تا خدا داري.