اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

89-02-07-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري- پرسش وپاسخ

برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري

- پرسش وپاسخ

89-02-07

سوال – در يک امتحان الهي سرشکسته بيرون آمده ام و فکر ميکنم از خدا دور شده ام. چطور مي توانم به جايگاه قبلي خود برگردم ؟
پاسخ - آقا سيد مهدي قوام از منبري هاي خيلي معروف و باصفاي تهران بود. يک روز از مجلسي برمي گشته و در ميدان فردي را ديده که بلند بلند گريه مي کند. و ميگويد: بدبخت شدم، سرمايه ام رفت، بيچاره شدم. نزديک شد و ديد که يخ فروش ميدان است. چون يخ هايش را کسي نخريده، گريه مي کند. گفت: کل يخ هايت چقدرمي ارزد ؟ و پول آن را به او داد. بعد خود قوام نشست و بلند بلند گريه کرد. مرد يخ فروش پرسيد: چرا گريه ميکني ؟ فرموده بود که تو يخ هايت آب شده و من عمرم آب شده. تو به من تذکر دادي. خدا در قرآن به زيبايي ميگويد: قل يا عبادي الذي اسرفوا علي انفسهم لا تقنطو من رحمت الله. در مورد توبه و بخشش، خدا را با هيچ کس مقايسه نکنيد. اين آيه در مورد جواني نازل شده بود که پيامبر او را رد کرده بود زيرا پيامبر فرموده بودند که گناه تو اين قدر سنگين است که مي ترسم به من هم آسيب برساند. آن جوان چهل روز در بيابان صورتش رابه خاک گذاشت. اشک ريخت. آيه ي خصوصي براي او نازل شد. در مسير بندگي خدا، قطعاً خدا دوربرگردان هاي زيادي گذاشته است. فردي پرسيد: شب قدر چه زماني است ؟ چون افق هر کشوري با هم فرق مي کند. طرف گفت: شب قدر هر کس مربوط به خودش است. شب قدر يک حقيقت است. شب اتصال است. هر لحظه که تو اتصال شدي، شب قدر تو است. من به اين خواهر يا برادر عزيز تبريک ميگويم. همين که فهميده خطاکرده، همين که فهميده فرصتش را از دست داده، همين که فهميده بايد برگردد، خيلي قشنگ است. اصلا ما تو را داديم پاي آمدن، ما تو را داديم دست در زدن. هر توبه ي انسان قرين دو نگاه خداست. اول او به دلت نگاه کرده که باور کردي خطا کردي، حالا مي خواهي برگردي و او دوباره ي به تو نگاه مي کند. اصلا توبه يک قرار داد دو طرفه است. اول خدا مي آيد و بعد ما مي آييم. اصلا خدا بستر توبه را فراهم کرده است. آيه 70 سوره ي فرقان مي فرمايد:تو تغيير کن من تبديل ميکنم. فاولئک يبدل الله سيئاتهم حسنات. اگر احساس مي کني از يک امتحان بد بيرون آمدي، اول تصميم بگيريم. احسن الحال در مقابل اسفل الحال است و بدترين حال اين است که من رو به خدا نباشم. بهترين حال اين است که رو به خدا باشم. اي کسي که متوجه اشتباهت شده اي، تو رو به خدا هستي که متوجه شده اي. از خدا بخواهيم هرکس در حال گناه است از خواب بيدار بشود. اين تلقين شيطان است که آب که از سر گذشت چه يک وجب، چه صد وجب. شيطان در گناه و معصيت سه تا ضربه به ما مي زند.

قبل از اينکه من وارد گناه بشوم، شيطان گناه را ساده، شيرين و آسان جلوه مي دهد. تمام بستر را فراهم ميکند که من احساس کنم جز اين گناه راهي ندارم. مثلا من تشنه هستم و يک نوشيدني حرام سر راه من ميگذارد و احساس مي کنم راه حلال برايم بسته و فقط راه حرام است. اصلا نياز من است. شيطان در نياز شناسي فوق تخصص است. نياز من را خوب مي گويد مثل نياز جنسي و شخصيتي ولي جنس قلابي سر راه من مي گذارد. قبل از عمل براي اينکه من را به سمت گناه هل بدهد، گناه را متناسب با نياز من و ذائقه ي من و شرايط من، راههاي حلال را مي بندد و فقط راه حرام را براي من باز مي کند. حالا من به درون گناه ميروم و ميخواهم پشيمان بشوم، گناه را کوچک ميکند. ميگويد: تو که کاري نکردي. کاش گناه ما همين باشد.

امام باقر (ع) مي فرمايد: بزرگترين گناه آن است که صاحبش آنرا کوچک بشمارد. بعد از گناه نمي گذارد من استغفار کنم. ميگويد: تو با کدامرو مي خواهي به خدا نگاه کني ؟ اصلا رويت ميشود در خانه ي امام رضا (ع) بروي ؟ با همين چشم ها گناه کردي و حالا مي خواهي سجده بروي؟ همينجا بايد توي گوش شيطان بزني. بيشتر گناهکاران جهنم کساني هستند که گول تلقين شيطان را خوردند. گفت: ديرتر توبه کنيم. در روايت داريم که گناه ما را فرشته ها تا هفت ساعت نمي نويسند و اگر توبه کردي آنرا پاک ميکنند. در قرآن داريم که کسي که توبه مي کند مثل کسي است که گناه نکرده است. هيچ کس حق ندارد خودش يا ديگران را از رحمت خدا نااميد کند. اين قدر دوربرگردان هست که جاي نااميدي نيست.
سوال – جوان سي ساله هستم که ليسانس دارم ولي بيکار هستم و مجرد هستم. وضع مالي ام هم خوب نيست. با جيب خالي چطور ميشود به سمت خدا رفت ؟
پاسخ - اگر شما پدر پولدار داشتي، جيب پُر پول هم داشتي، شغل هم داشتي و يکنفر هم مي آمد به خواستگاري تو و دخترش را به تو تعارف مي کرد، اينجا ديگر با خدا کار نداشتي ؟ چه همه ي آنهايي که همه ي نعمت ها را دارند با خدا کار دارند و چه کساني که همه ي نعمتها را ندارند، باز با خدا کار دارند. چون تمام آنچه که دارند، بهانه است. هر چه هست و نيست خود خداست. چرا من اين را باور نمي کنم ؟ ماشين بنزين مي خواهد تا راه برود ولي اين بهانه است. خدا ميتواند ماشين بدون بنزين را هم راه ببرد. پدر شهيد محمد جوادي مي گفت: ماشين بنزينش تمام شده بود و قرار بود بچه ها بنزين بزنند. در يک ماموريت بنزين ماشين تمام شد و من به بچه ها گفتم: مگر قرار نبود بنزين بزنيد. گفتند: ببخشيد. فراموش کرديم. گفتم: در اين بيابان چکار کنيم ؟ محمد گفت: ميشود من رانندگي کنم. گفتم: مي خواهي شق القمر کني ؟ او پشت ماشين نشست. بسم الله گفت و ماشين را روشن کرد و به مقصد رسيديم و گفت: تا من زنده هستم اين را به کسي نگوييد. محمد نه پيامبر بود نه امام. فقط باور کرده بود هر چه در اين عالم است بهانه است و فقط خدا در اين جهان کارگردان است.

اي جوان عزيز، خدايي که مي تواند با پول و شغل زندگي کسي را راه بيندازد، مي تواند بي پول و بي شغل هم زندگي کسي را راه بيندازد. من بايد اتصال خودم را با خدا درست کنم. اول باور کنم که آب بهانه ي رفع عطش است. همه ي علت رفع عطش نيست. سبب را خدا گذاشته است. يزيد در آخرعمر به مرضي دچار شده بود که هرچه آب مي خورد تشنه تر ميشد. چاقو بهانه ي بريدن است. شما کجا ديده ايد که با تار عنکبوت از يک شخصيت حفاظت کنند ؟ اين محافظ بهانه ي حفظ است. اين اسلحه بهانه ي حفظ است. او بايد حافظ باشد. آنکسي که حافظ است با تار عنکبوت هم ميتواند حفظ کند. هم با جيب پر پول مي تواند دامادي راه بياندازد، هم با جيب بي پول مي تواند دامادي راه بيندازد. در دانشگاه از من سوال کردند که در زمان شما خرج ازدواج چقدر بود ؟ گفتم: ده الي بيست هزار تومان. گفتند: الان ده الي بيست ميليون تومان است. گفتم: براي خدا ده هزار تومان با ده ميليون تومان برايش فرق دارد ؟ گفت: نه. گفتم: پس تو کار خودت را بکن. اين جوان عزيز به کار خدا، کار نداشته باشد. در اين صورت مسئله، ببينيد خودش بايد چکار کند ؟ من هم خودم مشکل دارم. عزيزي ميگفت: همه ي زندگي من شده سمت خدا ولي خودم نميدانم کدام سمت هستم. قرار نيست که ما براي خدا تکليف مشخص کنيم. من بدانم بايد چکار کنم، او خودش ميداند چکار کند. آقاي قرائتي نقل مي کردند که يک دانشجوي دختر خوب، موقر و موفق بود که پدرش رفتگر شهرداري بود. در دانشگاه به دنبال اين دختر خانم مي آمدند ولي وقتي مي فهميدند که پدرش رفتگر است، عقب مي رفتند. اين قدر دنبال اين دختر آمده بودند و برگشته بودند که اين دختر ناراحت شده بود و ميگفت: خدايا اين چه وضعي است ؟چرا مردم بايد با احساسات من بازي بکنند. من هم انسان هستم و به پدرم افتخار مي کنم. از ناراحتي نامه اي به داخل ضريح امام رضا (ع) انداخت. گفت: اي امام رضا (ع) خودت کمک کن. اين سيم بايد وصل بشود، اميد از همه جا قطع بشود. در هنگام غبار روبي ضريح يکي از ميهمانان تاجري بود که با پسرش به مشهد آمده بود. پسرش گفته بود که بايد در اروپا ازدواج کند و پدر متدين هم دوست داشت پسرش در ايران ازدواج کند. پسر را به امام رضا آورده بود تا شفا بگيرد و نظرش عوض بشود. پسر ميگفت: من امام رضا (ع) را دوست دارم ولي ازدواج بايد در اروپا باشد. در غبار روبي اين پدر را هم دعوت ميکنند و او التماس مي کند که يک کمي از غبارها را به او بدهند. کمي از غبار را در کاغذي مي ريزند و پدر کمي از غبار ها را به سر و صورت پسرش مي مالد ولي پسر همچنان بر سر حرف خودش است. شب پسر خوابش نمي رود. کاغذ غبار را بر مي دارد و مي بيند يک نامه است. به پدرش مي گويد: اگر مي خواهي من ازدواج بکنم، اين دختر را پيدا کن.

اگر امام رضا (ع) مي خواهد کار گرداني بکند مي داند چکارکند. او خليفة الله است. آدرس را پيدا مي کنند. پسر دختر را مي بيند و ازدواج صورت مي گيرد. دختر هنوز مبهوت است. بعد از عقد مي پرسد بگو چه کسي تو را اينجا آورده است ؟ پسر کاغذ را در مي آورد. اگر من هر چه از اسباب عادي ميخواهم برايم جور بشود، پس اتصال به خدا کجاست ؟ من بايد باور کنم که در دارا بودن هم بايد متصل بشوم، چه برسد به وقتي که ندار باشم. من به حال اين جوان غبطه مي خورم. همينکه سي سال دارد و گناه نکرده است. اين لطف خدا بوده است و احساس مي کنم که عسي ان تکرهو شي و هو خير لکم. ان مع العسر يسرا. چون باور نداريم، خد ا باز تکرارميکند. ان مع العسر يسرا. صبر کن، به من اعتماد داشته باش، نسبت به من بدبين نباش و تهمت هم نزن، ببين برايت چکار مي کنم.

سوال – بالاخره در زندگي مشکلاتي پيش مي آيد و ما بايد آنرا حل کنيم. آيا بنشينيم تا امام رضا (ع) و ائمه معصومين کارگرداني بکنند و مشکل را حل کند يا خودمان هم بايد کاري بکنيم ؟
پاسخ - ما در زندگي نبايد منتظره معجزه باشيم. در دانشگاه مي گويم: حالا همه نامه به امام رضا (ع) ننويسيد و بگوييد که تو مشکل ما را حل کن. زندگي با اسباب است و اين اسباب را هم خود ائمه سر راه ما ميگذارند. گاهي به ما معجزه نشان مي دهند که ما آنها را گم نکنيم. چون اين قدر ما آنها را نمي بينيم که اين جوري به ما نشان مي دهند. آنها قرار استکه مشکلات را با اسباب طبيعي درست کنند. پدري دکترها فرزندش را جواب کرده بودند. ظاهرا در سرش خون لخته شده بود. او بچه را پيش امام رضا (ع) مي آورد و ميگويد: يا اين را خوب کن يا او را ببر، من طاقت ندارم. اين دختر را کنار گلدان هاي ضريح انداخته بود. خادم ها، گل چهار گوشه ضريح را هر روز عوض مي کنند. گلدان ها سنگين است و با وسيله اي گلدانها را بالا مي برنند و يکي آنها را عوض مي کند. گلداني از دست خادم در مي رود و به سر دختر مي خورد. خون جاري ميشود. او را به دارالشفا مي برند و آن خادم که گلدان از دستش در رفته ميگويد: اي امام رضا (ع) کمکم کن. فردا دختر شفا پيدا ميکند زيرا گلدان به سر دختر مي خورد و رگ بسته خون ريزي مي کند و لخته خون باز ميشود.

اگر قرار باشد که اهل بيت کارگرداني کنند با اسباب طبيعي کارگرداني مي کنند. ما آنها را در زندگي گم نکنيم. هميشه هم معجزه نخواهيم. آنها هر وقت صلاح بدانند با معجزه کار را راه مي اندازند. زمان امام حسن عسگري (ع) چون مردم امامت را در زندگي شانکمرنگ کرده بود، ايشان زياد معجزه و کرامت نشان مي دادند. اخبار غيب مي گفتند و از وضعيت مردم مي گفتند. مردم امام معصوم را در زندگي شان پاک کرده بودند. اگر من هم در زندگي امامت را پاک کنم به من تلنگر مي زنند تا بيدار بشوم. آنها با اسباب عادي به زيبايي کارها را درست مي کنند. اي کسي که بيمارت را نزد امام رضا (ع) آورده اي، منتظر نباش که بيمارت را با معجزه خوب کنند. شايد هنگام بيرون آمدن خانمي يا آقايي به تو بگويد: فرزند من هم چنين بيماري داشت و پيش فلان دکتر بردم و خوب شد. اين سبب را هم امام رضا (ع) جلوي پاي تو گذاشته است. اين را هم از امام رضا داري و از او تشکر کن.

سوال – گاهي خدا به ما بلا يا مصيبت هايي مي دهد که مناسب با ظرفيت ما نيست. آيا اين درست است ؟ راهنمايي بفرماييد.
پاسخ - من مثالي بزنم. من معلم هستم و از درس هايي که داده ام امتحان ميگيرم. بعضي ها مي گويند: اين امتحان خيلي سخت بود و بالاتر از ظرفيت کلاس بود. همه نمره ي زير ده مي گيرند ولي يک نفر از ميان آنها نمره ي بيست گرفت. پس معلوم ميشود امتحان از ظرفيت کلاس بالاتر نبوده است. پس شما داريد تنبلي مي کنيد. کاش اين عزيز امتحانهايش را مي گفت و من نمونه هايي از سن خودش، موقعيت و شرايط خودش براي او ميگفتم که او توانسته اين امتحان را بگذراند و تو نتوانسته اي ؟
شب عمليات رمضان بود. يک آقايي ترکش بدستش خورده بود و درد مي کشيد و دادمي زد که اي امدادگر به داد من برس. کنارش رسيدم و يک دستي به شانه اش زدم. گفتم: چقدر داد مي زني. گفت: درد دارم. گفتم: تحمل کن. به آقا پسري که کنار معبر ايستاده بود اشاره کردم، ترکش به گردنش خورده بود. يک آستينش را گرفته بود که صدايش نيايد و آرام آرام اشک مي ريخت. گفتم: امداد گر اين را ببرد يا تو را ؟ گفت: آقاي امدادگر او را ببر. وضعش از من خراب تر است. ما مشکل دارتر از خودمان را نديده ايم که مي گوييم: ما مشکل خيلي زياد داريم و فوق تحمل ماست. علامه اميني در بستر بيماري افتاده بودند و با همان بيماري هم از دنيا رفتند. گفتند: آقا حالتان چطور است. گفت: الحمدلله از بدتر بهترم. چون من هر شرايطي داشته باشم، بدتر از آن هم هست. ما وقتي به روال عادي ظرفيت خودمان را نگاه مي کنيم، ظرفيت خودمان را در امتحانات کوچک مي بينيم. لذا هميشه مي خواهيم از ما امتحان آسان بگيرند.

در کلاس معارف، دانشجويي به من گفت: استاد قبلي خيلي خوب بود. سي تا سوال به ما داده بود و گفته بود از اين سي تا سوال، ده تاي آن مي آيد. من گفتم: بگذاريد من در درس دادن به شما ظلم نکنم و امتحان سخت هم بگيرم ولي در نمره دادن به شما کمک مي کنم. خدا در نمره دادن به ما کمک مي کند. خدا مي گويد: ناقص هستي بيا و جواب نيمه کاره هم داري بياور، هر چه داري بياور، فقط تو دست و پايي بزن، من به تو کمک مي کنم. نمره ي دوازده را شانزده مي دهم. نمره ي هيجده را بيست مي دهم. ما هنوزظرفيت خودمان را باور نداريم. يک نفر داد مي کشيد که خدايا من ورشکسته اقتصادي شده ام چرا من را کمک نمي کني؟ بعضي ها ورشکسته ديني ميشوند. کداميک سخت تر است ؟ بگوييد: خدايا شکر امتحان من را در فرزند و مالم قرار دادي و در دينم قرارندادي. در جنگ جمل علي به زبير گفت: يادت هست که در کوچکي که با هم بازي مي کرديم، پيامبر به تو گفت: علي را دوست داري ؟ گفتي بله. گفت: مواظب باش مقابل علي نايستي. او منقلب شد و خواست جنگ را بهم بزند ولي وقتي وارد خيمه اش شد، فرزندش به او گفت: اين همه مردم بخاطر تو آمده اند، تو مي خواهي جنگ را بهم بزني و متاسفانه جنگ را ادامه ي داد. علي گفت: کسي نزديک شمشير زبير نرود. او مي خواهد پيش فرزندش خودنمايي کند.

از خدا شاکر باشيم که امتحان من را در فقرم قرار داد، در ازدواجم قرار داد و در دينم قرار نداد. در خطبه جمعه آخر ماه رمضان پيامبر از شهادت علي در ماه رمضان خبر دادند. علي از يک چيز نگراني داشت و گفت: آيا هنگامي که شمشير به فرق من مي خورد، دين من سالم است. واقعا بگذاريم مصيبت هاي مان در دنيا، جسم و ماديات مان باشد.از مصيبت در دين، به خدا پناه ببريم. ما در مديريت در نعمتها نيازمند هدايت قرآن وعترت هستيم و در مديريت بحران و مشکلات نيازمند قرآن و عترت هستيم. اگر من بخواهم از هر نعمتي استفاده بکنم، يک هدايت مي خواهم و در مشکلات و ابتلا هم بخواهم رشد کنم، يک هدايت مي خواهم.
پس من خودم را بشناسم. صورت مسئله ي خودم را بشناسم.اگر نعمت است بشناسم و اگر مصيبت است بشناسم، اگر ابتلا است بشناسم، از کارشناس دين سوال بکنم و حکم دين را بپذيرم.
سوال – من در شش سالگي پدرم را و در شانزده سالگي مادرم را از دست داده ام و گاهي مواقع به خدا شکايت مي کنم. آيا گله کردن از خدا ايراد دارد ؟
پاسخ - در ميهماني به بچه ها ميگويم هر چه داريد به من بدهيد، بعضي ها نمي دهند ولي بعضي ها که من را مي شناسند ميگويند: يک شکلات بدهي، به تو چيزهاي بهتري مي دهد. شما هم بايد باور کنيد که اگر خدا پدر و مادر شما را گرفته است، در عوض خودش را به شما داده است. خدا، پدر مهربان پيامبر را قبل از تولدش از او گرفت و خود مهربانش را به او داد. اگر اين را بدانيد ديگر گله نمي کنيد و تشکر هم مي کنيد.