اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

88-11-17-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري-ملاک دوست داشتن خدا

برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري

-ملاک دوست داشتن خدا

88-11-17

سوال – روز تولد امام کاظم (ع) است. براي ما چه داريد ؟
پاسخ - روايت داريم که حضرت مي فرمايند: هرکس يک توفيقي يا موفقيتي را از خدا طلب مي کند ولي بر اساس فرمول مشخص شده تلاش نمي کند، خودش را مسخره ميکند. شايد بيان امام کاظم (ع ) اين باشد که اي مردم ارتباط با خدا و موفقيت هيچ کدام جاده ي يک طرفه نيست. دو طرفه است. خدايي که ما را با اين تناسب و دقت خلق کرده است، هيچ کدام از مسائل را بدون اسباب و مسببات نگذاشته است. اگر مي خواهيد خدا به شما کمک بکند، بايد با فرمولي که اومي گويد برويد. آيا شما با فرمول او رفتيد و پاسخ نگرفتيد ؟ اين تلاش را بايد از خودشان بپرسيم. هر کس که مي خواهد روي موفقيت را ببيند، البته موفقيت يک قرارداد دو طرفه است. خدا پاي قرارداد را امضاء کرده است. خدا ميگويد: من امضاء مي کنم. تو هم بيا امضا ء کن و پايش بايست. بُشري کافي که شخص مهمي در زمان آن امام بود، در آن داستان پابرهنه در مدينه دنبال آقا آمد و گفت: من تا امروز آزاد از قيد بندگي خدا بودم اما از امروز مي خواهم بنده باشم. البته در روايت داريم کسي که از قيد بندگي خدا آزاد ميشود برده ي غير خدا ميشود. در واقع از بردگي ميخواهم به بندگي بيايم. چکار کنيم که بنده باشيم ؟ امام کاظم (ع) چهارده سال در زندان بود و طعم غيبت را به مردم چشاند. مردم به امام دسترسي نداشتند. امام به مردم فهماند که اگر امام در دسترس تان نباشد چکار بايد بکنيد. اگر مي خواهيم طعم شيرين موفقيت را در تمام مراحل زندگي بچشيم فقط در غالب بندگي خداست. همه ي کارشناسان و هدف اين برنامه ها اين است که بتوانند آدرس بندگي را در موضوعات مختلف پيدا بکنند که ظاهرا سمت اصلي خدا، بندگي است. بندگي راه مستقيم است.

سوال – سالهاست از خدا دعا دارم و به من نمي دهد. خيلي ها ميگويند شايد به صلاح تو نيست و يا امتحان است. حالا مطمئن شده ام که خدا حاجتم را نخواهد داد. شايد قصه مصلحت و امتحان نباشد. شايد به دليلي که نمي دانم خدا از من روي برگردانيده است. و من را دوست ندارد. آيا خدا با بنده اش اين جوري مي کند ؟
پاسخ - مي خواهم بگويم اين برادر صبرش خيلي کم است. هزار و دويست سال است که امام زمان از خدا فرجش را طلب مي کند. نه تنها او بلکه همه ي عالم فرج او را طلب مي کنند. هر کس گرفتار است و هر کس که به او ظلم شده است با زبان بي زباني فرج آقا را مي خواهد ولي يک بار نشنيده ايم که آقا بگويد: حالا که دعايم را مستجاب نمي کني، مرا دوست نداري. حضرت يعقوب چهل سال اشک ريخت. مي دانست يوسف زنده است و مي خواست او را ببينيد. قرار بود يعقوب امتيازي بگيرد و قرار بود يوسف هم امتيازي بگيرد. چهل سال مي گذرد و دعاي يعقوب مستجاب ميشود. خانمي کنار بسترمادرش اَم يُجيب خواند و به همه ي بچه ها هم گفت اين دعا را بخوانند ولي مادرش خوب نشد. مجبور شد نيمه شب دنبال جنازه ي مادر اشک بريزد. همين خانم سي سال بعد کنار بستر پدرش که فرقش شکافته بود هرچه ام يجيب خواند، پدرش هم خوب نشد. خدا حاجت دوم را هم به او نداد. همين خانم بعد از چند سال کنار تشت پُر خون برادرش نشست و هر چه اَم يُجيب خواند برادرش خوب نشد. همين خانم وقتي برادرش به ميدان جنگ رفت، اَم يُجيب خواند که برادرش برگردد ولي برادرش برنگشت. همين خانم در سختي هاي کوفه و شام خيلي تقاضاها از خدا داشت هر چه اَمن يُجيب خواند ظاهرا برآورده نشد اما يک بار نگفت خدا من را دوست ندارد. وقتي دشمنان خواستند نمک روي زخمش بپاشند گفتند: ديدي خدا با تو و برادرانت چه کرد ؟ گفت: من از خدا چيزي جز زيبايي نديدم. شما کوچک هستيد. و اين قدر کوچک مي بينيد. من پاداش هايي که قرار است بخاطر صبرم به من بدهد را مي بينم.

قرار است در اين عالم براي همه چيز امتحان باشد. دادن يک نعمت امتحان است. گرفتن يک نعمت امتحان است. ندادن آن هم امتحان است. اين عزيز بايد بداند که اين دنيا مدرسه است. خوابگاه نيست که بگويد: خدايا چرا تخت هايش فراهم نيست ؟ اين دنيا رستوران نيست که بگويد: خدايا چرا ميز ناهار خوري آن سِت نيست ؟ خدايا من چه گناهي کرده ام که همه بايد غذاهاي خوب بخورند ولي من نخورم ؟ سراغ بچه يتيمي رفتم که يک هفته نان و نمک مي خوردند. اين دنيا تفريح گاه نيست که بگوييم هر جا رفتيم به ما خوش نگذشت. اين دنيا مدرسه است و در مدرسه هم اول و آخر امتحان است. همه بايد امتحان بشوند. فقط امتحان ها با هم فرق دارند. بعضي امتحان فيزيک دارند، بعضي شيمي دارند و تا کسي هم امتحان نشود، چيزي به او نمي دهند. و قرآن ميفرمايد: افراد درامتحان سه دسته هستند. يک دسته بي تابي مي کنند و خدا را محاکمه مي کنند که چرا اين طوري شد ؟ يک عده صبر و استقامت مي کنند. يک عده خيلي بالا هستند و شکر مي کنند. در زيارت عاشورا مي گويد: از خدا تشکر مي کنند. اين عزيز بايد اينگونه سوال کند که بگويد: از کجا بفهمم که خدا من را دوست دارد ؟

خدا در حديث قدسي ميفرمايد: اگر بنده هاي من بدانند که من چقدر آنها را دوست دارم، از شوق مي ميرند. اقتضاي خالق بودنش است. اقتضاي ارحم الراحمين بودنش است که ما را دوست دارد. چرا مادر من را دوست دارد ؟ چون من پاره ي تن مادر هستم. من نفخت روحي هستم. وجودم از وجود اوست. خالق من است و همه ي عالم را براي من خلق کرده است. ميشود پدري همه ي امکانات را براي رشد فرزندش فراهم بکند و باز فرزندش بگويد تو من را دوست نداري ؟ خدا مي گويد: اگر دوستت نداشتم آسمان و زمين را براي تو خلق نميکردم. 57 آيه داريم که همه مي گويند: همه چيز را براي تو خلق کرده ام. سخر لکم ما في السموات و الارض. اي انسان همه ي عالم را براي تو خلق کرده ام. بيشتر مواقع ما از خدا طلبکار هستيم و دو رکعت نماز که مي خوانيم انتظار داريم دريچه آسمان باز شود و خدا مزد ما را بدهد. در حاليکه من بدهکار هستم. در ارتباط با خدا مردم دو دسته هستند. يک دسته طلبکار هستند و يک دسته بدهکار. اگر کسي خودش را بدهکار بداند و آن بدهي که قابل پرداخت نيست. مثلا من ده ميليارد به شما بدهکار هستم. ماهي يک ميليون تومان هم که بدهم از پس اين بدهي بر نمي آيم. پس هر دفعه که به شما يک ميليون تومان مي دهم مي گويم: شرمنده هستم. هنوز هيچ کاري نکردم. لذا از هر فرصتي استفاده مي کنم که بدهي ام را بپردازم. هر چي هم که کار کنم، خودم را طلبکار شما نميدانم. حضرت فاطمه (س) با تمام گرفتاري ها نماز شب را ترک نکرد. فقط آنرا نشسته خواند. چون خودش را بدهکار مي دانست. به معناي ديگرکسي که به خدا بدهکار است هم واجبات را به جا مي آورد و هم نوافل را بجا مي آورد. در آخر هم دستهايش را بالا مي برد و مي گويد: خدايا کم آوردم. اهل بيت ميگويند: يا لطيف ارحم عبدک ذليل مسکين لسان القليل. زبانم خيلي کوچک است و لساني دارم که نمي توانم آنرا بيان کنم و عمل من هم قليل است. حالا دختري که در مکتب اين مادر تربيت شده است از شب يازده هجده داغ و مصيبت ديد.

امام سجاد (ع) مي فرمايند: وارد خيمه شدم ديدم عمه ام زينب نماز شب نشسته مي خواند چون خودش را بدهکار مي داند ولي چون من خودم را طلبکار مي دانم، امروز کار دارم، نماز واجب را هم يادم مي رود. اگر خودم را بدهکار بدانم، اگر تمام عمرم را نماز بخوانم و روزه بگيرم و همه ي لحظات عمرم خدمت به خلق خدا بشود، همه ي مالم را صدقه بدهم، هنوز براي يکي از نعمت هاي خدا پاسخ ندادم. هنوز کفاره ي يک گناهم را ندادم. اگر اينجوري نگاه کرديم، مي گوييم خدا چقدر ما را دوست دارد که ما را تحمل مي کند. به اين جملات حضرت علي (ع) فکر کنيد: کم من قبيح سترة. اگر دوستت نداشت عيب هايت را مي پوشاند ؟ مي فرمايد: اگر به عيب هاي همديگر دست پيدا کنيم از تنفر، مرده ي يکديگر را هم دفن نمي کنيم. چه تعريف هايي از من پخش شده که من قابليت آنرا نداشتم. اين همه نعمت هاي متصل و منفصل، مخفي و آشکار، دور و نزديک، با واسطه و بي واسطه، مادي و معنوي، ظاهري و باطني داده، باز هم مي گوييد که خدا من را دوست ندارد.

سوال – ملاک دوست داشتن خدا چيست ؟
پاسخ - همه ي ما يک گمشده داريم. گمشده را بايد پيدا کنيم. گمشده اين است که ما مي بينيم بعضي ها در آسايش هستند. همه چيز دارند. مريضي و فقر ندارند و پدر و مادر هم دارند. به تعبيري عافيت کامل دارند. همه ي نعمت ها را دارند ولي بعضي ها هم ندارند. خوب آنها هم از خدا مي خواهند. خدا کداميک را بيشتر دوست دارد ؟ ملاک دوست داشتن خدا چيست ؟ از روايات ما بر مي آيد که يک بهشت در دنيا داريم و يک بهشت در آخرت داريم. بهشت در دنيا آسايش نيست. آرامش است. آن چيزي که هم آرامش است و هم آسايش، بهشت آخرت است. در بهشت آخرت است که به محض اينکه چيزي را طلب کنم براي من آماده مي کنند. هيچ زحمتي ندارد. در آنجا آسايش و آرامش هست. آن چيزي که در دنيا به بهشت تعبير شده، آرامش است. در روايت داريم که دنيا براي مومن بايد زندان باشد. دنيا مثل کوره و آتش است. دنيا تعبير به بلا شده است که انسان را مي سوزاند. حالا چکار کنم در اين دنيايي که زندان است و کوره است، من احساس آرامش کنم ؟ اگر احساس آرامش کردم يقين ميکنم که خدا من را دوست دارد. آرامشي که امام حسين (ع) در قتلگاه داشت يزيد در تخت پادشاهي نداشت. آرامشي که بعضي از فقراي ما درنداشتن دارند، بعضي از پولدارهاي ما در داشتن ندارند. آن آرامش است که احساس رابطه مي کند. آن اطمينان قلب است و آن حاصل نميشود مگر به بندگي خدا. بايد زندگي تبديل به بندگي بشود. بندگي يعني اينکه طفلي در آغوش مادر قرار مي گيرد.

هيچ آرامشي براي کودک لذت بخش تر از اينکه در آغوش مادر قرار بگيرد نيست. ما چون اصل مان حضرت حق است اگر در اين ارتباط بندگي با خدا قرار بگيريم باور مي کنيم که خدا ما را دوست دارد. چون در آغوشش هستم به من آرامش ميدهد. روايت داريم که امام حسين (ع) هر لحظه که به شهادت نزديکتر ميشد آرامش او بيشتر ميشد زيرا به حضرت حق نزديکتر ميشد. ما در زندگي مان آغوش خدا را گم کرده ايم. سمت خدا را گم کرده ايم. اگر خدا همه ي ماديات را به ما بدهد و آرامش را بگيرد زندگي جهنم ميشود. در روايت داريم: جهنم دنيا اضطراب است. جهنم دنيا آتش نيست. در خاطرات ريگان رئيس جمهور سابق امريکا مي خواندم که شبي دو سه ساعت بيشتر خواب نداشت. دائما با اضطراب از خواب بلند ميشد. گاهي يک شاگرد نانوا را مي بينيم که تشک او دو کيسه ي آرد است و خوابش بده و کيف هم مي کند. بهشت دنيا، آرامش است و جهنم دنيا اضطراب و تشويش خاطر است. آرامش گمشده ي امروز ماست و آنرا با آسايش مخلوط کرده ايم. گاهي بخاطر زيباي و قشنگي آرامش خودمان را بهم مي زنيم. ما يک صراط بيشتر نداريم. آن هم بندگي خداست و بايد تکليفمان را انجام بدهيم. ما در خانه دو نوع ظروف داريم. يک ظروف دم دستي و يک ظروف عتيقه اي که به ظروف عتيقه اي خيلي اعتقاد داريم، خيلي قبولش داريم چون قيمتش خيلي بالاست ولي به آن اعتماد نداريم در آن آبگوشت نمي خوريم. براي من کاربرد ندارد. به ظروف دم دستي اعتقاد نداريم ولي به آن اعتماد داريم و در ليوان معمولي آب مي خوريم. ما دو دسته امام و الگو در زندگي داريم. امام و الگوي عتيقه اي که لب تاقچه گذاشته ايم و گرد گيري هم مي کنيم و ديگري امام و الگوي دم دستي. به اهل بيت اعتقاد داريم ولي اعتماد نداريم. در زندگي دستم را به اينها نميدهم که من را راه ببرند. مي گوييم شما سر طاقچه بمانيد روز مبادا خرجتان مي کنم. براي روز مبادا به امامان قسم مي خورم. به الگو و امام دم دستي اعتماد داريم فلان بازيگر و ورزشکار و خواننده به آنها اعتماد دارم و از آنها الگوبرداري مي کنم و خودم را شبيه آنها مي کنم. در حاليکه اصلا به آن اعتقاد ندارم و نمي خواهم با آنها محشور بشوم. اين نکته را بايد پيدا کنيم.

سوال – بقيه ي مدل هاي پاسخگويي خداوند به دعا هاي ما چگونه است ؟
پاسخ - گاهي خدا مي گويد: اي بنده ي من به خاطر دستي که به طرف من بلند کردي و من نمي خواهم دستت خالي برگردد در ضمن چون نه ظرفيت آنرا داري و نه اسباب را فراهم کردي، يک بلا را از تو دورمي کنم. يک گرفتاري را از تو دفع مي کنم. از مشهد به سمت قم همراه خانواده مي آمديم. دعا و توسل مي کرديم وصدقه هم داديم ولي در يکي از شهرهاي بين مسير اتفاقي براي ما افتاد. در شهر بعدي اتفاق ديگري افتاد و 24 ساعت معطل شديم. گرفتاري مالي هم براي ما بوجود آمد گفتيم الحمدلله. در شهر بعدي اتفاق سوم براي ماشين افتاد که ماشين خوابيد و با قطار برگشتيم. خانواده ي من اعتراضي کردند که ما صدقه داديم، دعا کرديم، چرا اين اتفاقات افتاد ؟ من گفتم: يقين دارم که اين ها سپر بلاهاي بزرگتر بوده است. در عالم رويا خانمم مي بيند که در جاده به دره سقوط کرده ايم و زخمي و کشته شده ايم و او درخواست کمک ميکند. از خواب بيدار شد و گفت: به من نشان دادند اين اتفاقات سپر کدام بلا بود. اين ها بخاطر صدقه و دعاها مي تواند باشد. مدل بعدي پاسخگويي خدا اين است که بلاها را از عزيزانت دفع مي کند. در عين حال دعا دفع نمي شود.