اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

90-03-31-حجت الاسلام و المسلمين ماندگاري- دينداري

سمت خدا

حجت الاسلام و المسلمين ماندگاري

- دينداري

90-03-31

برگشته ام امشب به خود از راه نشابور شيرين دلکم يک دو دهن شور بخوان شور، اي سوره ي اعراف من، اي قبله ي هشتم در ظلمت من پنجره اي باز کن از نور، اي طوس تو ميقات همه چله نشينان آبي تري از نور درخشان تري از تور، از شهر سناباد برايم کفن آريد اميد که با نام تو سر برکنم از گور، در حادثه موسي به هوش آمده ما ييم سبحانک يا نورتر از نورتر از نور.
سوال – لطفاً در مورد شهيد دکتر چمران توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ- من با جمله ي حضرت امام (س) از چمران ياد کنم که فرمودند: مثل چمران بميريد. اين جمله خيلي حرف دارد. چمران يک وجودي است که در لبنان زندگي مي کرده، در آمريکا درس خوانده، با امام موسي صدر زندگي کرده، با بچه هاي مبارز لبنان محشور بوده و زماني که در ايران بدنيا آمده و درس مي خوانده جز نوابغ بوده است. گاهي اوقات برخي از افراد مي گويند که کساني که نمي خواستند درس بخوانند به جبهه مي رفتند. معروف اين است که چمران از معلم خود در دوران دبيرستان نمره ي بيست و دو مي گيرد. معلم گفته بوده که هرکس اين مقدار بنويسد به او نمره ي بيست و دو مي دهم. من احساس مي کنم که چمران حجت زيبايي است. من بارها اين را به خود گفته و به کسي جسارت نمي کنم که اگر مي خواهم تنبلي کنم و آن را به شرايط زمان، شرايط شخصي، خانوادگي و اجتماعي خود نسبت بدهم، لااقل از خدا اجازه بگيرم و اين حجت ها را از روي صفحه ي روزگار پاک کنم. خاطره ي زيبايي را همسر چمران از ايشان نقل مي کند: ايشان نماينده ي مجلس، نماينده ي حضرت امام در شوراي عالي دفاع، وزير دفاع، فرمانده ي جنگ هاي نامنظم و در واقع وجود پربرکتي بود. اميرالمومنين (ع) تعبيري دارند که در مورد ايشان صادق است: شب عابد، روز زاهد. در تعبير ديگري حضرت مي فرمايند که روز مثل شير مي غرد و شب مانند يک بچه ناله مي زند. همسر ايشان مي گويد: ديروقت بود که از سر کار آمد، يک کم استراحت کرد و دوباره قبل از اذان صبح بلند شد که نماز شب بخواند. به اوگفتم مگر تو اعتقاد نداري که کارهايي که مي کني همه عبادت است؟ گفت: بله. گفتم: پس يک مقدار استراحت کن. گفت: تاجر خوب آن است که از جيب نخورد و به سرمايه ي خود اضافه کند. الگوهاي قشنگي را خدا به ما عنايت کرده و قطعاً مسئوليت من و شما و اين نسلي که مانند چمران ها را مقابل خود دارند سنگين است. يک نفر مي تواند بگويد که خدايا فاصله ي زماني و مکاني الگوهايي که تا به حال به من نشان داده بودي يک مقدار زياد بود، نمي توانستم با آنها ارتباط برقرار کنم. اما به اعتقاد من مانند چمران و مانند ديگر شهدايي که ما داشتيم همه نازنين هستند. اين چنين الگوهايي هم زبان، هم زمان، هم جنس، هم سن، هم شهري و هم رشته اي با ما هستند. يک دانشجويي با من برخورد کرد و گفت شما از الگوهاي زمان صدر اسلام مي گوييد من خيلي نمي توانم با آنها ارتباط برقرار کنم، از زمان خود ما بگوييد. گفتم: رشته ي شما چيست؟ گفت، فيزيک. گفتم من يک الگو از اين زمان مي گويم که رشته ي او نيز فيزيک هسته اي و تحصيل کرده ي آمريکا است. نمره ي عالي در درس و زندگي، بندگي و ولايت مداري، نمره ي عالي در جنگيدن و قطع وابستگي ها داشت. او نمره ي عالي در پرواز هم داشت. اين صبحت ها را که کردم گفت: اين آدم کيست؟ به او گفتم که او مصطفي چمران است. اين جوان دانشجو رفت، هرچه کتاب راجع به چمران بود خريد. گفتم آن ويژگي هايي که من و تو مي خواهيم از معصومين داشته باشيم در چمران وجود دارد. خدا کند که به من و شما هم توفيق عنايت کند مانند چمران بميريم. چون چمران زنده از دنيا رفت. خيلي از ما مرده زندگي مي کنيم اما چمران به سند قرآن زنده از دنيا رفت.
سوال – دينداري کجاي زندگي ما قرار مي گيرد و خدا کجاي زندگي ما است؟ در واقع يک روز با خدا و يک روز بي خداي ما چه تفاوتي دارد؟
پاسخ – تيم فوتبال بيست و دو نفر بازيکن دارد که يازده نفر از آنها ذخيره هستند و يازده نفر هم در زمين بازي مي کنند. اينها چند نفر مربي دارند؟ اين افراد يک تيم مربي گري دارند. با توپ بازي کردن و جابجا کردن آن از نظر همه ساده است. چون از بچگي براي ما يک توپ خريده اند و گفته اند به دنبال آن بدو. اگر دويدن به دنبال توپ اينقدر ساده بود که اين تعداد مربي نمي خواست. به سراغ يک تيم هنري مي رويم. تيم کارگرداني و تهيه کنندگي در اين برنامه ي ساده اي که ما هستيم چند نفر هستند؟ يک تعداد هستند. اگر به سراغ يک سريال يا يک فيلم نيز برويم همين گونه است. اگر قرار بود با خدا بودن و بندگي فقط به همين سه وعده نماز، سالي يک ماه روزه و دو يا سه کلمه ي ديني و خدايي هم بر سر زبان باشد، اين کار چند مربي لازم داشت؟ خيلي مربي نياز نداشت. معلوم مي شود که قصه خيلي ساده نيست که خدا صد و بيست و چهار هزار مربي گذاشته است. و هنوز نيز بعد از اينکه صد و بيست و چهار هزار مربي آمده اند، اين تعداد امام و وصي آمده اند و اين همه کتب آسماني آمده و اين همه تلاش کرده اند به آن نقطه ي اصلي و ايده آل نرسيده اند. بعضي ها مي گويند: حاج آقا حرف هاي شما تمام نشده است؟ گفتم شما فکر مي کنيد تبديل زندگي به بندگي با همين چهار کلام ميسر است. اگر چهار کلام داشت که من بلد بودم بگويم خدا اين تعداد پيامبر نمي فرستاد. من احساس مي کنم اينکه انسان بخواهند بنده ي خدا شود، ما تا مي گوييم طرف مسلمان است، مي گويند طرف نماز مي خواند و ظاهر او نيز اسلامي است. به خانم ها مي گوييم حجاب دارند و آقايان مي گوييم که ظاهر اسلامي دارند، مسجد مي روند، حرم امام رضا (ع) و مکه و مدينه هم مي روند. اگر قرار بود تمام مسلماني و بندگي و با خدا بودن به اين سه يا چهار کار خلاصه شود اين تعداد مربي لازم نبود. اينها خيلي زود هم موفق مي شدند. الان يک نفر صفر کيلومتر را به يک باشگاه فوتبال بفرستيم بعد از يک يا دو يا سه سال از او يک بازيکن حرفه اي درست مي کنند. ولي پيامبر نتوانستند از ما يک بنده ي حرفه اي درست کنند. نه اينکه آنها کم گذاشتند، کار خيلي سخت است. در معادلاتي که ما در زندگي خود داريم يک سري از آنها را من با چشم هاي خود مي بينم. اما يک سري از معادلات را با چشم هاي خود نمي بينم. تمام اين مربي ها آمده اند که بگويند: اگر تو در آن معادلاتي که با چشم هاي خود نمي بيني، از ما کمک گرفتي و باور کردي، بنده مي شوي. با يک عزيز بزگواري در مسيري هم سفر بوديم، اولين سوالي که ما از جوانان مي پرسيم اين است که داماد شده ايد يا نه. او بيست و چهار يا پنج سال داشت. از او پرسيدم شاغل هستيد يا نه؟ گفت بله. پرسيدم ماهي چقدر درآمد داريد؟ گفت ماهي پانصد هزار تومان. با مادرم هم زندگي مي کنم. گفتم چرا ازدواج نمي کنيد؟ گفت هرچه حساب کردم ديدم نمي شود. گفتم مي توانيد بگوييد که در اين محاسبات شما جاي خدا کجا است؟ يک کم فکر کرد و گفت عجب حرفي زديد. گفتم جاي خدا آن بسم اللهي است که در اول مي گوييد؟ اين معناي با خدا بودن نيست. آيا جاي خدا آن الحمداللهي است که در آخر مي گوييم؟ اين معناي با خدا بودن تنها نيست. اگر مي گويند که کارگردان يک برنامه، مربي ورزش، کارگردان يک فيلم و سريال معناي آن اين نيست که در تمام محاسبات بايد نظر کارگردان لحاظ شود. اين عزيز متقابلاً از من سوال کرد که شما چکار مي کنيد. من يک مقدار از زندگي خود و درس حوزه و دانشگاهي که خوانده ام گفتم. اينکه زندگي من اين است، شرايط من اين است. بعد گفت مي توانيد بگوييد که وضعيت اقتصادي شما چطور است و کارمند کجا هستيد؟ گفتم کارمند هيچ جا. گفت اين که نمي شود پس شما چگونه زندگي خود را مي گذرانيد. گفتم: چرا کارمند يک جايي هستم، من يک کارفرمايي دارم که حقوق من را خوب رعايت مي کند، زياد هم به من مي دهد. حق زن و فرزند، عائله، پاداش، عيدي، اضافه کاري، مأموريت را مي دهد و زياد هم مي دهد. گفت: حاج آقا او کيست؟ گفتم: خدا. من کارمند خدا شده ام. گفت يعني چه؟ گفتم يعني من در محاسبات خود خدا را در نظر مي گيرم. کسي که قرار است براي من برنامه ريزي کند خدا است نه خودم. گفت: پس عقل کجا است؟ گفتم: اصلاً عقل مي گويد که اگر تو يک نفر بزرگتر پيدا کردي ريش و قيچي را بده بدست او. لذا امام حسين (ع) در دعاي عرفه مي گويد: خدايا من را با تدبير خود از تدبير خودم بي نياز کن. پس معناي يک روز با خدا بودن اين نيست که من نماز بخوانم، ولي بعد از نماز، خودم برنامه ريزي کنم. البته در هنگام نماز نيز خودم برنامه ريزي مي کنم. يعني در نماز هم که مي گويم الله اکبر، شکل آن نماز است. وقتي مي گويم: الله اکبر فکر مي کنم در برنامه ي امروز سمت خدا چه چيزي بگويم. کاسب مي گويد که من مي خواهم به مغازه بروم، چگونه جنس ها را بچينم و با چه قيمتي بفروشم. معلم مي گويد که مي خواهم به مدرسه بروم چه چيزي بگويم. راننده مي گويد که از کدام مسير مي خواهم بروم. يعني در نماز هم با خدا نيستيم. بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدالله الرب العالمين. البته ببخشيد نمي خواهم با نماز شوخي کنم ولي شخصي گفته بود بسم الله الرحمن الرحيم و با خرده و ريزه هاي آن والظالين. اين يعني خودم کارگرداني مي کنم. يعني سر نماز هم با خدا نيستم. جواني به اعتکاف آمده براي اينکه مسئله ي شرعي بپرسد. در حرم امام رضا (ع) مي گويد: من اين طرف پرده هستم و دوست دخترم آن طرف پرده است. هر دو آمده ايم که دعا کنيم. حاج آقا اگر من يک پيامک به دوست دخترم بدهم و بگويم من را دعا کند اشکال دارد؟ همين سوال را در مکه نيز جواني از من پرسيد. معناي آن اين است که در رابطه ي خود با نامحرم که فهميدم گناه هم است هنوز کارگردان خودم هستم نه خدا. ما مي گوييم يک روز با خدا بودن و يک روز بي خدا بودن فرق آن اين است که آن روز با خدا بودن کارگردان من خدا است. چون وقتي کارگردان من خدا باشد چاي و شيريني خوردن ما هم عبادت مي شود. بارها در بحث ازدوج جوان ها گفته ام که در محاسبات شما جاي خدا کجا است؟ در موارد بسياري دختران عفيفه و پاکدامن نامه داده اند که در خانه نشسته اند و بيرون نمي روند که آقايان آنها را ببينند و به سراغ آنها بيايند. گفتم پس جاي خدا کجا است؟ زندگي يعني مديريت رفتار و کردار براساس آن چه که چشم مي بيند. بندگي يعني مديريت براساس آنچه که چشم نمي بيند و مي بيند. پس سه چيز است، اينکه بگوييد جاي خدا کجا است؟ جاي قيامت کجا است؟ جاي شيطان کجا است؟ خدا در وجود همه است چون در فطرت ما است. خدا فطرت ما را خلق کرده است. همان وقتي که در هواپيما و کشتي دچار مشکل مي شوم يا در سيل و زلزله دچار مشکل مي شوم دل من مي گويد: خدا. آنجا چرا سراغ کارگردان غير خدا نمي رويم و يا چرا خودمان کارگرداني نمي کنيم. آنجا با تمام وجود مي گويم خدا چون کاري از دست من ساخته نيست. باور کنم آنجا هم که کاري از دست من برمي آيد، نمي آيد. لذا امام حسين (ع) مي گويد: خدايا من در غناي خود فقير هستم. در فقر خود چکاره هستم؟ اتفاقاً آن روزي که دارا هستم بايد احساس کنم نياز من به خدا بيشتر است. من مي گويم که باور ما بايد به خدا قوي تر باشد. مادري بچه اي به دنيا مي آورد به اسم موسي. آيا براساس محاسبات مادي مي توان بچه را در صندوق گذاشت و در رودخانه انداخت؟ در اين صورت همه مي گويند مادر ديوانه، بي رحم و ظالم است. اما همه براساس چه حساب و کتاب هايي گفته اند؟ براساس ظاهر. راست هم گفته اند، بچه را داخل صندوقچه گذاشتيد داخل رودخانه انداختيد، يک مقدار آب برود بچه به کف رودخانه فرو مي رود و خفه مي شود. خدا گفته به من اعتماد کن، بچه ي خود را به من بده، من به تو باز مي گردانم. و اين کار را هم کرد. خدا مي خواست فرعون را هم ادب کند. فرعون رقم زيادي بچه را کشته که موسي به دنيا نيايد. ولي خدا به فرعون مي گويد پاي خود را در کفش من نکن. من مي خواهم تو را گوشمالي دهم. اين بچه اي را که تو نمي خواهي به دنيا بيايد، من مي آورم و کاري مي کنم که تو دايه ي او شوي. وقتي يک کم بزرگتر شد ريش هاي تو را بکشد و کاملاً هم که بزرگ شد ريشه ي تو را بکند. اين داستان ها را که ما مي گوييم به اين علت نيست که کودکي را بخوابانيم ما اينها را مي گوييم که در ازدواج دختر و پسر خود خدا را در نظر بگير. آن فرفرک فروش در محاسبات زندگي، خدا را خيلي زيبا احساس کرده است. شايد خيلي هم اهل نماز جماعت و نشستن سر سجاده هم نبوده است. شايد حمد و سوره را هم از او بپرسيم خوب بلد نباشد. او چيزي را ديده که ما نديديم چون چشم هاي خود را بسته ايم. به ما مي گويند: اطراف خود و تاريخ را ببينيد. يعني من نخواسته ام که به من نشان دهند. تا موقعي هم که روي خود پا نگذاريم به ما نشان نمي دهند. من هنوز فکر مي کنم که همه ي محاسبات را خودم بلد هستم و از آن طرف نيز منت سر خدا مي گذارم. مي گويم خدايا ما که نماز خوانديم، حج و کربلا هم رفتيم. اعتکاف هم رفتيم. حرم امام رضا (ع) هم رفتيم. روزه گرفتيم و صدقه هم مي دهيم پس چرا به زندگي ما گره افتاده است؟ من از طرف کارگردان مي گويم، نماز هاي شما جاي خود خوب است اما مادر عزيز اگر عروس داريد و به عروس خود نيش بزنيد، اين نيش زدن زندگي شما را مي لرزاند. نمي گذارد شما به محاسبات خود برسيد. عروس خانم اگر به مادر خود نيش زديد، بدبين بوديد و خداي ناکرده غر زديد، ولو نماز شب هم بخوانيد، اين کارها يک تأثيراتي در زندگي شما مي گذارد. مي گويند: پس چرا آن افرادي که هيچ اعتقادي ندارند اين تأثيرات نيست؟ آنها در مدرسه ثبت نام نکرده اند. يک راننده اي با من برخورد کرد و همين سوال را کرد. به او گفتم معلم از بچه هايي که در خيابان هستند که امتحان نمي گيرد بلکه از بچه هايي مي گيرد که ثبت نام کرده اند. من و شما يا نبايد بگوييم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول اله. يعني خدايا ما دين و چارچوب تو را پذيرفتيم. خدا مي گويد وقتي پذيرفتيد، دين من گزينشي نيست. يعني اينگونه نباشد که بعضي را قبول کنيد و بعضي را نکنيد. اگر قبول کرديد بايد همه را قبول کنيد. اگر همه را قبول کرديد و به آن نتيجه اي که من مي گويم نرسيديد جلوي من بايستيد. ما همه را قبول نکرده ايم. ما به خدا مي گوييم بيا شريک باشيم. يک کمي را تو آشپزي کن و يک کمي را ما آشپزي مي کنيم. ولي خدا مي گويد که آشپزي را به من بسپار. تو کار خود را بکن ولي آشپزي را به من بسپار. تو مي خواهي تصميم بگيري، بگير ولي با من چک کن. پس يک روز با خدا بودن فقط اعمال ما نيست، فکر ما هم است. يعني رد پاي خدا را بايد در فکر، احساس و رفتار خود ديد. مني که مي خواهم بروم و براي مردم صحبت کنم، مي خواهم به مردم فکر بدهم. آيا قائل هستم که من مي خواهم فکر بدهم يا خدا. اين امتحان من است. برخي از شما حتماً گزارش مي گيريد و مي گوييد مجلس چطور بود؟ اگر بگويم مجلس را خوب اداره کردم، اين با خدا نيست حتي اگر آيات قرآن خوانده باشم. اگر بگويم خدا من را کمک کرد و حرف هايي را به زبان من گذاشت که به مردم دادم، اين يعني با خدا بودن. در کداميک از موفقيت هاي خود ما اينطور مي گوييم؟ امروز حتي مسئولين ما وقتي کاري مي کنند مي گويند: ما کرديم يا خدا توفيق داد؟ من معلم مي گويم دانش آموزان را خوب راهنمايي کردم يا خدا توفيق داد؟ مادر مي گويد: من در خانه کار کردم يا خدا توفيق داد؟ پدر مي گويد من زندگي را اداره کردم يا خدا توفيق داد؟ کارگردان مي گويد که من فيلم و سريال خوبي ساختم يا خدا توفيق داد؟ مربي و بازيکن مي گويد: من گل خوب زدم يا خدا من را کمک کرد؟ روز با خدا بودن يک لحظه هم نمي تواند از خدا جدا باشد. من عبد هستم و عبد به خودي خود هيچ هويتي ندارد. عبد بايد متصل با مولاي خود باشد. لذا گاهي اوقات براي ما افسانه مي شود. وقتي که برخي از اولياي خدا چيزهايي نقل مي کنند که چه کارهايي کرده اند. ما مي گوييم واي چه اتفاقي افتاده است. نه، او در جايگاه خود رفته است و هيچ اتفاقي هم نيفتاده است.
سوال – لطفاً درخصوص سوره ي مبارکه ي نحل آيات هفت تا چهارده توضيح بفرماييد.
پاسخ – از اول تا آخر اين صفحه گفته شده هو الذي. يعني معناي با خدا بودن اين است که خدا را کوچک نکنيم. چون چيزهاي کوچک ديده نمي شوند. وقتي که بزرگ باشند به چشم مي آيند. يک تيمي که بازي مي کنند، بازي تيم بدون مربي با تيم داراي مربي کاملاً فرق مي کند. من مي خواهم بپرسم الان يک زن و شوهر با هم دعوا دارند. در دعواهاي آنها يک اتفاقاتي مي افتد و يک حرف هايي ردو بدل مي شود، شايد ضربه هايي به هم بزنند. اگر اينها خدا نداشتند و مسلمان نبودند چطور دعوا مي کردند؟ يعني دعواي افراد مسلمان با غير مسلمان هيچ فرقي نمي کند. پس خدا کجا است. حالا که مسلمان هستيم، اگر آقا عصباني شد بايد يک لحظه فکر کند که رضاي خدا اينجا در پاسخ دادن است يا در سکوت کردن. اصلاً شوهر تو عصباني شده و حرف بدي مي زند، به او بگوييد مي دانم تو عصباني هستي من خطا کرده ام. يک ليوان آب بخور مي ترسم فشار تو بالا برود. اگر خانم عصباني است، آقا شما يک دست نوازش به سر و صورت او بکشيد و بگوييد من اشتباه کرده ام ببخشيد. در دل هم بگوييد خدايا چون تو راضي هستي. الان مردم به برخي از کارمندان مراجعه مي کنند خيلي راضي بيرون نمي آيند. من مي گويم اين کارمند اگر مسلمان نبود چه اتفاقي مي افتاد. در رابطه ي من با ارباب رجوع، مسلماني من و خدا کجا قرار دارد؟ علي ابن يقتين، وزير هارون و مريد امام کاظم (ع) وقتي به يک ارباب رجوع بي اعتنايي کرد و خدا را کم رنگ ديد، امام کاظم (ع) او را در خانه خود راه ندادند. من به حرم امام کاظم (ع) مي روم اما خبر ندارم که او من را در اندروني راه مي دهد يا خير. مردمي که به زيارت امام رضا (ع) يا امام کاظم (ع) مي روند بدانند که اهل بيت کساني را که کار مردم را راه نمي اندازند، راه نمي دهند. حتي اگر در دايره ي فيزيکي حرم هم بروند. چون بچه هاي پشت کنکوري ما مي خواهند کنکور بدهند و قبول هم بشوند و قرار است که با اين نيت خادم مردم شوند.يک عروس و مادرشوهر هر دو نماز خوان و روزه گير هستند، عروس يک کوتاهي مي کند مادر شوهر طعنه مي زند. مادر شوهر کوتاهي مي کند عروس طعنه مي زند. اينها اگر مسلمان هم نبودند همين کار را مي کردند. پس مربي گري خدا کجا است. آيا تربيت خدا هدر رفته است؟ من به عنوان يک سخنران اگر مسلمان هم نبودم به يک جلسه اي مي رفتم سخنراني مي کردم، ولي چطور سخنراني مي کردم؟ حالا که مسلمان هستم بايد يک اختلافي داشته باشد. يک پدر نسبت به فرزند خود بايد يک کارهايي انجام دهد. الان خيلي از پدران نسبت به فرزندان خود کوتاهي مي کنند. يک پدر، مسلمان هم نبود شايد همين کارها را مي کرد. پسر نيز نسبت به پدر خود همينطور. همسايه نسبت به همسايه، مثلاً آنها صداي تلويزيون خود را بلند کردند ما هم همين کار را کرديم. پس مسلماني کجا است؟ شخصي نزد امام آمد، ايشان فرمودند اگر کسي را شب در حال گناه ديديد صبح او را بد نگاه نکنيد، شايد سحر توبه کرده باشد. يعني از شب تا صبح خدا بايد در فکر من حضور داشته باشد و به فکر من اجازه ي سوء ظن به ديگران را ندهد. علت اينکه خدا در زندگي ما کم رنگ است اين است که خدا را يک گوشه گذاشته ايم و هر وقت او را کار داريم به سراغ او مي رويم. لحظه به لحظه ي زندگي خو را به او عرضه نمي کنيم.
درخصوص سوالي که شما از من کرديد و من توضيح دادم، از بينندگان مي پرسم که فرق يک روز باخدا بودن و بي خدا بودن را در فکرجستجو کرده و پاسخ دهيد و براي ما بفرستيد. راجع به اعمال خود، خانواده، همسايه، قوم و خويش يک مقدار فرق هاي آن را بگويند. البته آن فرق هايي که به آن عمل مي کنيد نه آن چيزهايي که در انشاء مي نويسيد. چون همه ي ما سخنراني خوب بلد هستيم. آن فرقي که من پاي آن ايستاده ام چون آن چيزي که کاملاً به آن اعتقاد نداشته باشم، پاي آن نمي ايستم.
سوال – دختري بيست و دو ساله هستم که حدود چهار سال پيش با پسري که هم سن و سال خودم بود رابطه ي دوستي بچه گانه اي داشتم. اين دوستي سه تا چهار ماه بيشتر طول نکشيد و اين رابطه زياد ديداري نبود و بيشتر با پيامک بود. بعد از کار خود پشيمان شده و از ته دل توبه کردم. الان بعد از چهار سال اتفاقي اين پسر را با يکي از پسرهاي همسايه در خيابان ديدم. با ديدن من، من را به پسرهمسايه نشان داد و معلوم بود که در ارتباط با رابطه ي ما به او گفته است. پسر همسايه با تعجب به من نگاه مي کرد. آن موقع من از خجالت آب شدم و فقط به خدا گفتم اين درست نبود چون من توبه کردم بودم. من از کاري که کرده بودم پشيمان شده بودم پس چرا خدايي که ستارالعيوب است و آبروي هيچيک از بندگان خود را نمي ريزد با من اين کار را کرد. نگوييد که امتحان است چون من قبول ندارم. من ديگر دختر قبلي نيستم و کلي عوض شده ام کار اين پسر ممکن است بر روي سرنوشت من اثر بد بگذارد. سخت از خدا دلگيرم
سوال – من مي خواهم بگويم درهنگام فکر ايشان راجع به اين آقا پسر خدا کجا بوده است. شايد اين دو پسر با هم در رابطه با مسئله ي شخصي خود صحبت مي کردند. ايشان مي گويند آن دو من را نشان دادند، اما شايد فقط آن آقا پسر به اين آقا گفته که اين خانم همسايه ي ما است. چرا اين خانم به خود اجازه داده که فکر بد بکند. که بعد نتيجه ي فکر بد راجع به اين انسان، فکر بد راجع به خدا هم باشد. اول گفته کار برادر خود را حمل بر صحت کن. دوم ايشان که توبه کرده چرا سر خود را بالا گرفته است. اگر سر خود را پايين مي گرفت هيچ چيز را نمي ديد. معلوم مي شود که يک مقدار از آن ته مانده ي گناه ته دل او باقي مانده است بايد يک بار ديگر توبه کند. يعني يک جاي کار ايراد دارد. اگر ايراد نداشت به اين سرعت باز نمي گشت و نا اميد نمي شد. وقتي که من با خدا رفيق مي شوم با کدام خدا رفيق مي شوم؟ با خداي يک مقدار بزرگتر از خداي کوچک قبلي، يا با خداي خيلي بزرگ. اگر با خداي خيلي بزرگ دوست شوم، انسان از خداي خيلي بزرگ نااميد نمي شود. چرا زود دوباره نااميد شدم؟ چون خداي قبلي من نيم متر بود و اين خدا يک متر است. اگر حتي قرار است اين خدا من را در دنيا تنبيه کند. اتفاقاً اگر کسي را در دنيا تنبيه کنند يعني توبه ي او را خوب پذيرفته اند. يعني گاهي اوقات يک مقدار گوشمالي لازم است. دکتر من را طبابت مي کند اما يک سوزن هم مي زند. دکتر با ناز طبابت نمي کند، بدن من از سوزن درد مي گيرد اما من را مداوا هم مي کند. من بجاي اين خواهر بزرگوار مي گويم استغفرالله ربي واتوب عليه. بازهم تو رفاقت خود را با خدا به هم نزن و از خدا دلگير نباش. من يک داستان قرآني را به اين خواهر خوب هديه بدهم. همه به حضرت مريم اشاره مي کردند و مي گفتند اين همان زني است که بدون شوهر بچه در بغل دارد. حضرت مريم از خدا دلگير نشد، فقط گفت آنقدر دردناک است که دوست دارم من را ببري. چون خود خدا خيلي بزرگ است مي خواهد ما بزرگ باشيم. يک نفر آدم مي کشد، بايد قصاص شود. ولي خانواده ي مقتول رضايت مي دهند. رضايت مي دهند يعني اينکه شما را بخشيديم ولي يک وجهي را به عنوان ديه مي گيرند. اين کفاره ي گناه است. خدا مي گويد اگر يک نفر آدم کشت با اينکه حتي عمدي هم نبود، بايد شصت روز روزه بگيرد.
خدايا از تو تقاضا مي کنم به آبروي خوبان عالم نور ايمان به خود و نور اعتقاد و باور خود را در دل همه ي ما مخصوصاً افرادي که کنکور دارند بيشتر بتابان که فقط براي تو درس بخوانند و براي تو امتحان دهند. براي تو مدرک بگيرند و براي تو خدمت بکنند. گره از کار خلق تو باز کنند. هيچ کس و هيچ چيز ديگر جز تو در فکر، ذهن و دل آنها نباشد.
سوال – لطفاً بحث امروز را جمع بندي بفرماييد.
پاسخ – ما مي خواهيم به کمک امام رضا(ع) که امروز همه ي ما دوست داريم خادم ايشان و همه ي اهل بيت و به ويژه امام زمان (ع) باشيم که امام حي و حاضر ما هستند. من در جاي جاي زندگي خود از خودم سوال کنم اگر من مسلمان نبودم چه مي کردم؟ من الان عروسي دعوت مي شوم، يک جور مي پوشم و يک جور مي روم و يک کارهايي مي کنم. اگر مسلمان نبودم چکار مي کردم؟ ما دو تا ماشين هستيم که در خيابان به هم خورده ايم، يک کارهايي مي کنيم. اگر مسلمان نبودم چکارمي کردم؟ ما يک کلاس، تفريح، محفل و يک ميهماني داريم و يک معامله اي داريم که يک کارهايي مي کنيم اگر مسلمان نبوديم چکار مي کرديم؟ اگر دوستان نتوانستند اين سوال ها را به ما جواب دهند لااقل به خود پاسخ دهند.