برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: ياران اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عالي
تاريخ پخش: 15-12-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما *** نه بر لب بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما
بفرماييد هر چيزي همان باشد که ميخواهد *** همان يعني نه مانند من و مانندهاي ما
سر مويي اگر با عاشقان داري سر ياري *** بيافشان زلف و مشکن حلقهي پيوندهاي ما
به بالايت قسم سر و صنوبر با تو ميبالند *** بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما
نميدانم کجايي يا کي اي، آنقدر ميدانم *** که ميآيي که بگشايي گره از بندهاي ما
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، خيلي خوشحاليم که با سمت خدا مهمان لحظات شما هستيم. با احترام در اين ايام از عيد ميلاد حضرت زهرا تا عيد ميلاد حضرت اميرمؤمنان خدمت کارشناسان عزيزمان هستيم که طي اين سالها از محضرشان استفاده ميکرديم. با افتخار و احترام در محضر حاج آقاي عالي هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عالي: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم در خدمت شما هستيم و قرار هست از اصحاب و ياران خاص اميرالمؤمنان علي(ع) بگويند، اينکه اين اصحاب چه ويژگي داشتند که اينقدر به حضرت نزديک شدند. امروز در مورد عمار ياسر خواهيم شنيد.
حاج آقاي عالي: بسم الله الرحمن الرحيم، در رابطه با شخصيت جناب عمار که يکي از شخصيتهاي بسيار با عظمت است و از اصحاب پيغمبر اکرم و اميرالمؤمنين بود. خصوصيتي دارد که بي نظير است يعني يک جهتي هست که اين جهت باعث ميشود شخصيت ايشان ممتاز باشد. پرداخت به ايشان براي ما خيلي درسها داشته باشد. آن جهت بي نظير ايشان در بين اصحاب با عظمت پيغمبر اکرم و اميرالمؤمنين(ع) اين است که عمار يک عمر طولاني داشت که هم دوران نبوت را از ابتدا تا انتها و هم دوران امامت اميرالمؤمنين جز دو سه سال آخر را درک کرد. در اين دوران در صف اول با پيغمبر و اميرالمؤمنين بود. در همه جا حضور مؤثر داشت و هيچيک از اصحاب اين خصوصيت را نداشتند. ايشان يک تاريخ شفاهي بود که احاديث پيغمبر را همه جا ميگفت و سند بود و همه به او اعتماد داشتند. در صف اول بود و آدم کنار نشستهاي نبود که فقط چيزي را بداند، در وسط ميدان بود. اصحاب ديگر مثل ابوذر سال 32 هجري به شهادت رسيدند و از دنيا رفتند. يعني هنوز خلافت و حکومت اميرالمؤمنين را درک نکرد يا مقداد سال 33 به شهادت رسيد، سلمان سال 35 به شهادت رسيد و باز هم درک نکرد. اميرالمؤمنين اواخر سال 35 و 36 بود تا 40 هجري که به شهادت رسيد. اين چند سال بودند ولي عمار تا سال 37 هجري بود. يعني تا دو سه سال قبل از شهادت اميرالمؤمنين بود. از اين جهت اين شخصيت خيلي ممتاز بود که وقتي به شهادت رسيد، اميرالمؤمنين در بالينش گريه کرد و از خدا درخواست مرگ کرد. اميرالمؤمنين فرمود: کسي اگر در شهادت عمار مصيبت زده نباشد و او را بزرگ نداند بهرهاي از اسلام ندارد.
باز در آخرين خطبه، خطبه 182 فرمودند و بعد ضربت خوردند، در آخر خطبه که حسرت ياران شهيدشان را ميخوردند، اولين کسي را که اسم برد «أين عمار» بود. عمار کجاست؟ «أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ» بعد اسم ديگران را بردند. امام رضا(ع) در نامهاي که مأمون درخواست کرد خلاصه اسلام را براي من بنويسيد. اين را مرحوم صدوق در کتاب عيون آورده است. امام رضا(ع) در يک تعبيري خيلي اين تعبير قابل توجه است، فرمودند: يکي از شروط مسلمان بودن ولايت و تولي داشتن نسبت به اميرالمؤمنين و آن کساني که بر همان شيوه پيغمبر بودند و عوض نشدند. مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار! اينها ثابت قدم هستند که يکي از شروط مسلماني دوست داشتن اينهاست. امام رضا(ع) ميگويد، همان که در زيارت عاشورا هم در فرازي يک اشاره ميشود «و اسئل الله الذي اکرمني بمعرفتکم و معرفة اوليائکم» اشاره ميکنيم هم معرفت اهلبيت و هم معرفت اولياء و دوستان اهلبيت، اين مهم است. چيزي است که خدا بايد به آدم کرامت کند. در مسير رشد يک شخصيتي اگر آدم بخواهد به آن بلوغ ديني و معرفتي برسد، آن هم يک کسي مثل جناب عمار. در رابطه با عمار مرحوم علامه اميني در الغدير، آياتي که شأن نزولش عمار بوده، اين نکته است. مثلاً آيه تقيه، چون اولين کسي که در اسلام تقيه کرد، عمار بود. يعني اصل تقيه را بنيان گذاشت. يکي از اصول مترقي اسلام که در مکتب تشيع روي آن بسيار سفارش شده است.
اوايل صدر اسلام که عمار را مشرکين شکنجه ميکردند، به قدري به او فشار آمد، پدر و مادرش را به شهادت رساندند. سميه و ياسر که اولين شهداي اسلام بودند. اين يکي از خصوصيات عمار است که فرزند اولين شهداي اسلام است. هم پدر، هم مادر و هم برادرش، خود عمار که شکنجه خيلي زياد دادند و تا دم مرگ رفت، از او خواستند نسبت به پيغمبر بيزاري بجويد که عمار با اينکه قلبش مالامال محبت پيغمبر و ايمان نسبت به نبوت پيغمبر و خداوند متعال بود، روي زبانش بيزاري جست و خيلي ناراحت بود. نزد پيغمبر آمد، پيغمبر اشکهايش را پاک کرد و گفت: قلب تو از من تبري نجسته است. روي زبانت فشار بوده است. عمار گفت: بله. پيغمبر فرمود: اگر بار ديگر هم اين کار را کردند، همين کار را کن. اين تقيه است، آيه نازل شد «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» (نحل/106) اگر کسي را مجبور کنند در حالي که قلباً استحکام دارد و محکم و مطمئن است نسبت به خداوند متعال و مؤمن هست، ولي مجبورش کنند روي زبان چيزي را جاري کند اشکالي ندارد، چيزي نيست که مورد غضب خدا باشد و گناه حساب شود. اين همان اصل تقيه است که در واقع يک سپر حفاظتي است که انساني که در يک مبارزه ديني واقع شده، تقيه سازش با دشمن نيست، سستي نيست بلکه سپري هست همانطور که آدم در جنگ پشت سپر پنهان ميشود، يک سپر و شيوه مبارزه است. قلب در عين اينکه اعتقادات دارد، يک جاهايي واجب ميشود تقيه. اينکه شأن نزول يک آيه مربوط به عمار بود. علامه اميني آيات ديگري که مصداقشان عمار هست را ذکر کرده است.
تعابيري در کلمات بزرگان دين ما در تاريخ در مورد عمار و بعضي ديگر از خوبان وارد شده که قابل توجه است. مرحوم شيخ طوسي در کتاب رجال عمار را جزء ارکان اربعه ميداند. يعني پايههاي چهارگانه دين، دين که حقيقتش اميرالمؤمنين و ولايت اميرالمؤمنين است، ولايت و حکومتش روي چهار تا پايه استقرار پيدا کرد. يکي سلمان، يکي ابوذر، يکي مقداد و يکي عمار، جزء ارکان اربعه و روايت هست از پيغمبر که بهشت مشتاق چهار نفر است که يکي عمار است. عمار جزء هفت نفري بود از اصحاب که در تشييع جنازه حضرت زهرا(س) که خصوصيترين تشييع جنازه بود و فقط خواص بودند، حضور داشت. در مورد خصوصيات آن هفت نفر در روايات ما گفته شده است. جزء دوازده نفري بود که در دفاع از اميرالمؤمنين در مسجد؛، آن زمان که حضرت را براي بيعت برده بودند، فقط دوازده نفر به حرف زدن بلند شدند و البته بسيار خطرناک بود و برايشان خطر جاني داشت. عمار يکي بود که بلند شد فضايل اميرالمؤمنين و آنچه از پيامبر شنيده بود را در مورد اميرالمؤمنين گفت. عمار جزء شرطة الخميس بود. شرطة الخميس کساني بود که فداييان اميرالمؤمنين بودند با حضرت شرط کرده بودند ما خدمت شما هستيم و تسليم شما هستيم، هرکاري شما بگويي اعتراض نداريم فقط در بهشت با شما باشيم. همراه شما باشيم و از شما جدا نشويم. در سالهاي اخير اسم عمار به يک دليل خيلي برجسته شد. در دوراني که شبهات و فتنهها خصوصاً سال 88 که فضاي غبار آلودي بود، رهبر بزرگوارمان چند بار اسم عمار را به عنوان نماد بصيرت، به عنوان نشانه و شاخص روشنگري که اين شخصيت بايد در اينطور موقعها بايد بروز پيدا کنند. خواص تأثيرگذار که بتوانند فضاي شبهه و غبار آلود را بخوابانند. آن موقع چراغ راه شوند.
يکي از برجستگيهاي عمار همين است، منتهي يک نکته را اشاره کنم، اينکه اين شخصيتها اينقدر بزرگ ميشوند، اين شخصيتهاي با عظمت در دين ايجاد ميشود، چه سرّي دارد؟ چون اين شخصيتها اينطور نيست که تکرار نشوند. چهارده معصوم فقط همين چهارده نفر هستند. آنها ديگر تکرار نميشوند و آنها قلهها هستند. اما کساني که به قلهها نزديک ميشوند، کساني که برجستگيهايي درون آنها به وجود ميآيد که آينه ميشوند براي آنهايي که بعد از هزار و خردهاي سال هنوز در مورد آنها حرف ميزنيم و از آنها درس ميگيريم. چطور ميشود اين شخصيتها در دين اينقدر با عظمت ميشوند؟ ما در اعمال ديني و مناسک دينيمان شيوه بزرگ شدن را خدا گفته است. گاهي موقعها بعضي سؤال ميکنند: چه کنيم؟ اعمال و مناسک ديني، واجبات و مستحبات که عمل آنها باعث رشد و قرب به خدا ميشود، محرمات و مکروهات که تا جايي که ميشود ترک آنها باعث رشد و قرب به خدا ميشود، اين اعمال ديني يک ظاهري دارند. اين ظاهر اعمال است. نماز و روزه هست، حج و خمس و زکات است، قرآن خواندن و نماز شب است، روضه گوش کردن و سينه زدن و انفاق کردن است، امثال چيزهايي که در دين هست، يکسري از واجبات و مستحبات. منتهي اين اعمال يک روحي دارد. يعني بايد ما را به نتيجهاي برساند. ما را بايد به يک محصول برساند. محصول اين اعمال بايد پاکي و طهارت و تهذيب نفس، رحم و مروت، انصاف و عدالت، اخلاق خوش و مهار کردن نفس از اينکه هر چيزي نگويد، هر چيزي نخورد، هر جايي نرود و هر چيزي را گوش نکند. اين اعمال يک خروجي بايد داشته باشد. درخت نماز بايد يک ميوهاي داشته باشد. من که نماز ميخوانم اين نماز بايد يک پاکي در روح انسان ايجاد کند. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» اين نتيجهاش است. از پيامبر سؤال کردند: جواني هست که دزدي ميکند. در روايت ديگر هست از پيامبر سؤال کردند: جواني هست چشم چران است. مراقب چشمش نيست. در هردو مورد پيغمبر فرمود: نماز ميخواند؟ گفتند: بله، فرمود: نماز درستش ميکند. اگر اين نماز را ادامه بدهد، نماز محصول دارد. پاکي در او ايجاد ميکند، در کسي زودتر و در کسي ديرتر، به هر حال يک معرفتها و پاکيهايي ايجاد ميکند. روزه که باعث ميشود آدم نفس خودش را ضبط کند و هرچه دلش ميخواهد نخورد، بايد يک کنترل و يک قدرت کنترل در آدم ايجاد کند که بعد از ماه رمضان هم همينطور باشد. حرام در زندگياش نيايد و حرام خور نباشد. بتواند جلوي حرام گفتن را حداقل بگيرد. مراقب چشم باشد، روزه بايد يک قدرت کنترلي در آدم ايجاد کند و يک محصول داشته باشد. خمس و زکات بايد يک قدرت ارتباط با فقرا که بتوانم راحت نسبت به فقرا نگاه و دستگيري داشته باشم، کسي که توسل به اهلبيت ميکند، سينه زني ميکند، زيارت ميرود و روضه گوش ميدهد بايد بتواند با اهلبيت ارتباطي پيدا کند. تعالي روح، اتصال به معصوم در زندگي او پيدا شود. اينها محصولات اعمال است که اين محصولات همان چيزي است که ما به آن عبوديت ميگوييم. يعني اعمال عبادت هستند اما نتيجه بايد عبوديت و بندگي باشد. بايد خلوص و پاکي باشد. و الا اگر نتيجه نداشته باشد، خوارج هم نماز ميخواندند و روزه ميگرفتند، بيشتر از ما. قرآن را زيباتر از ما ميخواندند اما شکم زن حاملهاي که محب اميرالمؤمنين بود را ميدريدند و جنين را از شکم بيرون ميکشيدند و جلوي چشم مادر که نفسهاي آخر را ميکشيد سر ميبريدند.
اعمال محصول نداده و رحم ايجاد نکرده، عقلانيت و رشد ايجاد نکرده است. داعشيهايي که امروز بچه شش ساله را به جرم شيعه بودن، سر بريدند. فرض کنيد نوجوان سيزده ساله را لب وانت بگذارد و با خنده سر ببرد. اين معلوم است که فرض هم اگر ديني داشته باشد، آن کسي که عمليات انتحاري ميکند و خيال ميکند به بهشت ميرود، باطن و روح دين در او به بار ننشسته است. نماز و روزه و حج در او محصول نداده و رحم ايجاد نکرده است. بايد خودمان را هم ببينيم. اگر در اين وضعيت سخت اقتصادي که در آن هستيم، اگر بعضي از کساني که نمازخوان و روزه گير و روضه گوش کن هستند، اما در مسائل سخت معيشتي رحم ندارند، گران ميکنند، از جنس ميزنند و از کار ميزنند، کم فروش و گران فروش هستند، اهل اختلاس هستند، اهل ويژه خواريهايي هستند که حق ديگران را ضايع ميکنند. اين بايد در نماز خواندنش تجديد نظر کند. در روضه گوش کردنش تجديد نظر کند، چون من اگر روضه گوش کردم و متصل به اهلبيت شوم ميتوانم بي رحم باشم. ميتوانم طوري باشم که يک مؤمن ديگري را توجه نکنم. اميرالمؤمنين(ع) در گرماي کوفه بيرون دار الاماره مينشست و نگهبان ميگفت: آقا داخل اتاقتان برويد، ارباب رجوع آمد پيش شما ميفرستم. ميفرمود: نه، الآن کسي پيش من نيست. ميآيم اينجا تا اگر ارباب رجوع آمد، به همين مقدار که بايد نگهبانها را رد کند و به من برسد اين فاصله حذف شود و زودتر کارش را راه بياندازم. من چطور ميتوانم در محيط کارم شيعه اميرالمؤمنين باشم، روضهاش را گوش بدهم و برايش سينه زني کنم، اما ارباب رجوع را از اين دفتر به آن دفتر بدوانم. اينها يک مقدار نياز به تجديد نظر دارد. رحم محصول اعمال ديني ماست. اعمال و مناسک دين ما بايد به بار بنشيند. خدا رحمت کند مرحوم آ سيد مهدي قوام يکي از بزرگان اخلاقي تهران بود که پيرمردهاي تهران هنوز که هنوز است با ايشان مأنوس بودند و از ايشان خاطره دارند. خودم با بعضي از کساني که مستقيم با ايشان بودند، ايشان وقتي از دنيا رفت، يکي از کساني که دستفروش بود و روي گاري دستي ميوه ميفروخت خيلي گريه و بي تابي ميکرد. به او گفتم: چرا اينقدر گريه ميکني؟ تو قوم و خويش نبودي؟ گفت: سيد مهدي قوام بود که مرا از جهنم به بهشت آورد؟ گفتند: چطور؟ گفت: من دزد بودم. يک مرتبه خانه ايشان براي دزدي رفتم. فکر کردم کسي نيست و داشتم فرشي را لوله ميکردم. ايشان خوابيده بود. همينطور سرش را بلند کرد ديد من دارم فرش را لوله ميکنم، گفت: اين را تنهايي نبر، اين يک لنگه است. لنگه ديگر هم بردار، از تو بهتر ميخرند. فلان سرا در بازار برو و بگو: سيد مهدي تو را فرستاده است، بهتر از تو ميخرند. بعد برو يک گاري دستي بخر و ميوه رويش بگذار و بفروش. دم غروبها هم ميآيم هرچه ميوه مانده از تو ميخرم که ضرر نکني. سيد مهدي قوام بود که مرا حلال خور کرد. دل ميسوزاند که يک جواني که دارد اين کار را ميکند، چرا اين کار را ميکند؟ اگر ميتوانم کمکي کنم. ايشان يک دهه محرم، وقتي دهه اول محرم تمام شد ششصد تومان آن زمان در پاکت به او داد. وقتي تهران آمد به يکي از رفقا گفت: ميآيي با هم جايي برويم؟ گفت: کجا؟ گفت: بيا برويم. او را در يک کوچه برد. گفت: اين خانه را ميبيني؟ اين پاکت را به آن خانه بده. گفت: چرا خودت نميروي؟ سيد مهدي قوام گفت: مرا ميشناسند. خجالت ميکشند. تو برو بده و بگو: هديه است. او رفت داد و آنها از خوشحالي گريه کردند. خيلي محتاج بودند. وقتي آمد سيد مهدي قوام گفت: فلاني پنج ريال داري به من قرض بدهي؟ من نان ندارم. هرچه داشت داد، رحم در وجودش بود. اينها کساني هستند که دين برايشان محصول داده است. اعمالي که انجام دادند، اعمال و عبادات به عبوديت و بندگي و حق طلبي رسيده و آنوقت در درونشان يک تقواي قلبي و باطني دارند. يعني عميقاً با تقوا هستند. اين همان است که قرآن ميگويد: «و من يتق الله يجعل له فرقانا» آن کسي که تقواي قلب و تقواي باطني را داشته باشد، خدا به او فرقان ميدهد که حق و باطل را ميتواند جدا کند. در شبهات نلغزد. حق را گم نکند. بصير باشد و بصيرت داشته باشد. نه فقط خودش، دست ديگران را هم بگيرد، چراغ راه شود. هر مقدار که اين تقواي واقعي و باطني، نه فقط ظاهر ديني و اعمال ظاهري، بلکه آن روح اعمال در وجود انسان به بار بنشيند، آنوقت فرقان را پيدا ميکند. عمار چون خالصاً اين اعمال را انجام ميداد، اعمال ديني را صادقانه انجام ميداد، دين در او به بار نشسته بود. مهمترين خصوصيتي که پيدا کرد همين فرقان و همين فرق گذاشتن بين حق و باطل و همين چراغ راه شدن بود. اين تکرار پذير است. فقط اينطور نيست که يک عماري بوده و پرونده او بسته شده است. پرونده باز است و عمارها ميتوانند به وجود بيايند.
چند مورد از خصوصيت عمار که اشاره به بعضي از نقاط برجسته زندگي عمار هم بشود، يک اشارهاي بکنم. يکي از ويژگيهاي عمار، عمار از 90 تا 94 سال عمرش را ذکر کردند. عمر ايشان عمر طولاني بود که عرض کردم ايشان از زمان قبل از بعثت پيغمبر که پيغمبر اکرم چوپان بودند با عمار رفيق بودند و با هم گوسفندان را ميبردند. حتي در ازدواج پيغمبر با حضرت خديجه واسطه بود. تقريباً همسن پيغمبر بود، براي همين پيغمبر 63 سالگي از دنيا رفتند، ايشان سي سال بعد حدوداً نود و خردهاي سال از دنيا رفتند. عمار جزء «والسابقون» بود «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصار» (توبه/100) يکي از مصاديق بسيار بارزش عمار است. در اين جهت بي نظير است. هيچکسي آن سابقه را به اين مدت طولاني ندارد. هيچکدام از اصحاب ندارند. يکي از خصوصيات اصحاب حضور هميشه در صحنه است که حضور پر تلاش و مؤثر، حضوري که در صف اول است. در هجرت به حبشه با جعفر بن ابي طالب برادر اميرالمؤمنين، حدود بيست نفر از مسلمين که خيلي در فشار بودند، پيغمبر فرمود: برويد که از فشار در امان باشيد. هجرت به حبشه کرد و وقتي پيغمبر به مدينه آمد، سيزده سال مکه تمام شد و ده سال مدينه شروع شد، عمار هم به سرعت خودش را رساند و در مدينه بود. مسجد قبا که اولين مسجد اسلامي بود به پيشنهاد عمار بود که يک جايي را بسازيد که نماز بخوانيم. وقتي به شهر مدينه رسيدند، اولين مسجد که مسجد النبي بود بنا شد، عمار معروف بود که دو برابر همه کار ميکرد. دو تا خشت بزرگ برميداشت. که وقتي ميگفتند: چرا؟ ميگفت: يکي به نيت پيغمبر است. اينقدر پيغمبر را دوست داشت با اينکه پيغمبر خودش مشغول کار بود. بعضي از روي زرنگي بار را خيلي بيشتر روي دوش او ميگذاشتند. عمار ميآمد شوخي ميکرد و ميفرمود: يا رسول الله! اصحاب شما مرا کشتند. پيغمبر يک جمله معروفي گفت: «انک لن تموت» نه اينجا نميميري. «تقتلکَ الفئة الباغيه» تو را يک گروه ستمگر ميکشند که اين جمله ديگر براي عمار به عنوان يک شاخص ماند که در هر جبههاي باشد، جبهه مقابلش گروه ستمگر است. يعني يک شاخصي پيغمبر به عمار داد.
عمار اشعار دارد و يکي از کارها و خصوصيات عمار کار تبليغاتي و فرهنگي با شعرهايش است. شعري که آنوقت رسانه بود. شعرهاي حماسي و ساده و رجزگونه داشت. در زماني که مسجدالنبي را ميساختند، شروع ميکرد اشعار را خواندن و همه حتي پيغمبر تکرار ميکردند. «لا يستوي من يعمرٌ مساجدا» همه ميگفتند: مساجدا مساجدا. «يدعب فيه قائماً و قاعدا» مساوي نيست آن کسي که مسجد ميسازد، مينشيند و بلند ميشود و تلاش ميکند، «و من يري من الغبار حائدا» با آن کسي که يک کناري نشسته و عافيت طلب است. آن کسي که جهاد ميکند با کسي که عافيت طلب است مساوي نيست. عمار در همه جنگها با پيغمبر بود. جنگاور بود، سياه لشگر معمولي نبود. در بدر درخشيد، در جنگ احد که يکي از جنگهاي سخت پيغمبر بود پيشاپيش پيغمبر ميجنگيد. مرحوم اميني در الغدير آورده و مرحوم مجلسي هم در بحار آورده است. جبرئيل به پيغمبر اکرم نازل شد. جبرئيل عرض کرد: يا رسول الله! بشارت بده به عمار، «ابشره بالجنه حُرمت النار علي عمار» آتش جهنم بر عمار حرام است. اين در احد بود. بعد از پيغمبر اکرم در تمامي مراحل با اميرالمؤمنين بود. ميگفت: اگر علي هيچکسي را نداشته باشد من او را تنها نميگذارم. اين حضور خستگي ناپذير و فعال، در جنگ جمل و صفين ديگر عمار حدود نود سال داشت. يک لحظه آرام و قرار نداشت. دائم هم شمشير ميزد و هم کار رواني ميکرد، اگر کسي دچار شبهه ميشد فوري سراغش ميرفت و احاديث پيغمبر را برايش ميخواند و شبهه او را حل ميکرد و مانند يک جوان کار ميکرد. اين درس همين است که ما وقتي در دين آمديم با جو عوض نشويم، عقب ننشينيم، خسته نشويم، اگر دو تا فحش شنيديم، دختر خانمي که حجاب دارد دو تا متلک شنيد، يا نماز ميخواند متلک شنيد، فوري سرد نشود. اگر جايي حاجتي خواست به او ندادند. يک مشکلي در زندگي برايش پيش آمد. با خدا قهر نکند. «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (فصلت/30) آنهايي که گفتند: خدا و پاي آن ايستادند. عمار اينطور بود.
خصوصيت دوم عمار اينکه نسبت به ولايت اميرالمؤمنين تعصب و غيرت داشت. نسبت به ولايت اميرالمؤمنين ذرهاي کوتاه نميآمد. به محض اينکه قضاياي بعد از رحلت پيغمبر که يک فتنهاي در امت بود و انحرافي افتاد، عمار به کمک اميرالمؤمنين شتافت. سلمان و ابوذر و مقداد هم بودند. اميرالمؤمنين ميفرمود: اگر من چهل نفر مثل اين چهار نفر داشتم اين اتفاقات رخ نميداد. وقتي حضرت امير را به سمت مسجد ميبردند اين چهار نفر بودند پشت سر اميرالمؤمنين مثل محالفظ ميرفتند. وارد مسجد شدند اشاره کردند جان ما فداي شما، اگر بايد کاري کنيم، بکنيم. اميرالمؤمنين فرمود: پيغمبر عهد کرده که در اين زمان آشوب و فتنه درست نشود و صبر کنيد. بعداً در يک تجمعي که در مسجد بود که دوازده نفر از خصيصين و حواريون اميرالمؤمنين که يکي عمار بود رفتند سخنراني کردند و فضايل اميرالمؤمنين و احاديثي که از پيغمبر شنيده بودند را گفتند. شايد اين نکته قابل توجه باشد که عمار از بنيان گذاران حکومت علوي بود. يعني در زمان خليفه سوم وقتي خليفه سوم کشته شد و انقلابي رخ داد عمار مردم را به خانه اميرالمؤمنين دعوت کرد براي بيعت با حضرت، خودش بعد از اينکه حضرت علي حکومت را تشکيل داد، حضرت او را مشاور خود کرد. عمار کنار حضرت علي بود و مشاور حضرت بود و بعد فرمانده نيروي انتظامي اميرالمؤمنين شد. عمار دو جنگ مهم را درک کرد. جمل بود که اولين جنگ بود و بعد صفين بود که دومين جنگ حضرت علي بود و در صفين به شهادت رسيد و ديگر به نهروان نرسيد ولي در اين دو جنگ فرماندهي قسمتهايي را به عهده داشت. در مسير ولايت بسيار محکم بود. اين يکي ديگر از خصوصيات عمار بود که پيغمبر اين را به عنوان يک بشارت گفته بود. پيغمبر فرموده بود: «يا أبا اليقضان فانک اخو عليٍ في ديانة» تو برادر علي هستي در ديانت و دينداري، «و من افاز اهل ولاية» از بزرگان اهل ولايت هستي «و من المقتولين في محبة» در محبت اميرالمؤمنين به شهادت ميرسي. «تقتلک الفئة الباغيه» يک گروه ستمگر تو را به شهادت ميرسانند «و آخر زادک من الدنيا ضياحٌ من لبن» آخرين توشهي تو از دنيا يک مقدار شير هست. « و يلحق روحک بارواح محمدٍ و آل الفاضلين» روح تو به پيامبر ملحق و اهلبيت ميشود. «فأنت من خيار شيعتي» تو از برگزيدگان شيعيان من هستي.
شريعتي: چقدر امروز محتاج هستيم که عمارگونه زندگي کنيم و راهمان را پيدا کنيم.
حاج آقاي عالي: سنگينترين امتحان خدا امتحان به ولايت است چون گوهر دين است. گوهر را به سادگي نميدهند. اهلبيت در کلماتشان هست که امر ولايت ما اهلبيت سنگين است و هرکس نميتواند تحمل کند و پاي آن بايستد. عمار کسي بود که تا آخر پايش ايستاد. اين بلا را اگر آدم کم نياورد و دچار فتنه نشود و سست نشود، اين براي امروز ما درس است. ما ولايت امام زمان را در اين زمان به عنوان امام حيّ داريم اما در زمان غيبت ما را ارجاع داده خود حضرت وليعصر(ع) به رهبر فقيه شجاع عادل جامعه، يعني باز ولايت رشتهاش قطع نميشود. در شيعه رشته ولايت قطع نميشود. اتصال آسمان و زمين هيچوقت قطع نميشود. امام زمان(ع) الآن تشريف دارند ولي نايب ايشان کارهايي را انجام ميدهند. اگر کسي نائب امام را جفا کند، به خود امام جفا کرده است. آنهايي که در کربلا و کوفه به حضرت مسلم جفا کردند که نايب و سفير امام حسين بود، به امام حسين هم جفا کردند. لذا اين نکته که با ولايت همراه بودن و در مسير ولايت بودن، درس عمار است.
سومين خصوصيت ساده زيستي عمار بود. حتي وقتي که مسئوليت گرفت، عمار در زمان خليفه دوم عمر او را به عنوان حاکم کوفه قرار داد. کوفه آن زمان بسيار مهم بود و بخش مهم حکومت ديني بود. به اجازه اميرالمؤمنين قبول کرد وقتي آنجا رفت عمار ساده زيستياش زبانزد بود. خودش در بازار خريد ميکرد. گاهي علوفه براي مرکبش را روش پشتش ميگذاشت و ميآمد. طوري که بعضي از افراد اشرافي که منافعشان با بودن عمار به خطر افتاده بود خبرچيني کردند که خليفه دوم ايشان را عزل کرد. وقتي عزل کرد از عمار پرسيد: از عزلت ناراحت شدي؟ گفت: نه آن موقع که به من دادي خوشحال شدم و نه زماني که از من گرفتي ناراحت شدم. اينها براي من مهم نيست. مسئولين عزيز ما توجه داشته باشند. کسي که اشرافي زندگي کند يواش يواش اشرافي فکر ميکند، تمايلاتش اشرافي ميشود. در تصميمگيريهايش مستضعفين مورد لحاظ نيستند.
کسي که اشرافي زندگي ميکند و در سطحي که با سطح معمول مردم هماهنگ نيست زندگي ميکند استقامت مردم را در هم ميشکند. يعني مردمي که پاي انقلاب ايستادند وقتي رهبرشان را ميبينند که ساده زيست هستند اين استقامت برايشان پيدا ميشود. مسئولين هم بايد همينطور باشند. يعني وقتي آنها ساده زيست زندگي کنند اين باعث ميشود با سختيها بسازند. در تحريمها بتوانند مقاومت کنند. لذا اين مسأله ساده زيستي در مسئولين خيلي مهم است. عمار يکي از خصوصياتش اين است. آخرين خصوصيت بحث بصيرت عمار است که گاهي اميرالمؤمنين افرادي که دچار شبهه بودن را نزد عمار ميفرستاد. اين خيلي نکته است. در جنگ صفين عمار بصيرت خودش را از هر زماني بيشتر نشان داد. دليلش اين است که در جنگ صفين جنگ رواني سنگيني از طرف معاويه با عمروعاص صورت گرفت، اوج فتنه در صفين بود. احاديثي را جعل کرده بودند، فضيلتهايي را براي بعضي درست کرده بودند در مذمت اميرالمؤمنين احادث جعل کرده بودند. اوج غبار و تاريکي آن زمان بود و بعضي دچار شبهه شدند. علامه مجلسي در بحار نقل کرده که در جنگ صفين خدمت اميرالمؤمنين آمد و گفت: آن زمان که از خانوادهام جدا شدم و براي جنگ آمدم هيچ شبهه نداشتم تا ديشب، ديشب وقتي که منادي ما اذان گفت براي نماز، ديدم آن طرف هم منادي دارد اذان ميگويد. همان جملاتي که آن طرف ميگويد، اين طرف هم ميگويد. نمازي که ما خوانديم آن طرف هم ميخوانند. همين پيغمبر و خدا را هم آنها قبول دارند. همين قرآن را هم آنها قبول دارند. اينجا بايد چه کار کنيم؟ دو طرف يک چيزي دارند. يک دين و يک خدا و يک پيغمبر و يک قرآن دارند. چرا مقابل هم ايستاديم؟ من دچار شک شدم و از ديشب نخوابيدم. اميرالمؤمنين(ع) گفت: عمار را ديدي؟ گفت: نه، گفت: نزد عمار برو.
ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغه مينويسد از مظلوميتهاي اميرالمؤمنين اين است که اميرالمؤمنين بايد کسي را نزد عمار بفرستد. شاخص خودش است، خود اميرالمؤمنين شاخص است. مگر آن مقدار که پيغمبر در مورد اميرالمؤمنين گفت، کمتر بود از چيزي که در مورد عمار گفت. صدها برابرش را در رابطه با اميرالمؤمنين گفت. «عليٌ مع الحق و الحق مع علي» اين از مظلوميت اميرالمؤمنين است. وقتي نزد عمار فرستاد، عمار به او گفت: پرچم را ميبيني دست عمروعاص هست، در لشگر معاويه، پرچم سياهي بود. اين طرف گفت: بله. گفت: اين پرچم را قبلاً ديده بودي؟ گفت: نه، گفت: من سه بار قبلاً ديده بودم. در جنگ بدر، در جنگ احد و در جنگ احزاب، اين پرچم، پرچم کفر است که در آن سه جنگ من با پيغمبر بودم و اين پرچم در مقابل ما بود. همان پرچم در مقابل علي است. الآن با علي هستي، برو هيچ شک نکن. خيلي عمار در جنگ صفين کار کرد و نهايتاً هم روز سوم جنگ صفين بود که عمار نزد حضرت علي آمد و گفت: همان روزي نيست که حبيبم رسول خدا به من وعده داده است. اميرالمؤمنين گفت: برو سر جايت! دو بار ديگر عمار آمد و اميرالمؤمنين او را برگرداند. بار سوم که آمد اميرالمؤمنين از اسب پياده شد. او را بغل کرد، گريه کرد و بعد دعايش کرد و گفت: عمار خدا به تو جزاي خير بدهد. خوب رفيق و برادري بودي. بعد عمار يک جمله گفت: آقا اين مدت که با تو بودم، همه از روي آگاهي و بصيرت بود. پيغمبر به من فرمود: در غبار فتنهها ببين علي کجاست با علي باش. همه از روي فهم و دستور بود. بعد رفت وقتي به شهادت رسيد، شب هنگام بود که اميرالمؤمنين رفت در پيکرها براي جستجو، بالين کسي يک عمر بر حق بود و از حق دم زد. حضرت امير گريه کرد و دعا کرد خدايا چقدر دوستان من دارند ميروند. عمر علي را هم بگير! مرگ را درخواست کرد. بعد گفت: «رحم الله عماراً حين اسلم رحم الله عماراً حين قُتِل و رحم الله عماراً حينَ يبعث حيّا» رحمت خدا بر عمار آن زمان که در اسلام وارد شد. آن زمان که به شهادت رسيد و آن زمان که روز قيامت برانگيخته ميشود. طبق سفارش عمار با لباس خونين، چون شهيد غسل و کفن ندارد. بر او نماز خواند و دفنش کرد و اين شد که اميرالمؤمنين بعدها هر موقع ياد او ميافتاد که من ديگر فرصت نيست، دوستان خطبه 182 را ببينند، ياد عمار طولاني اميرالمؤمنين گريه ميکرد. طولاني گريه ميکرد و ميفرمود: «أين عمار» عمار کجاست؟ انشاءالله بتوانيم عمارگونه زندگي کنيم.
شريعتي: انشاءالله، عماري که خود روشن بود و هم به ديگران روشني ميبخشيد و طي اين قرنها همچنان چراغ راه عمار بلد راه ماست. امروز روز درختکاري هم بود، انشاءالله همه مردم يک نهال به نام اميرالمؤمنين و به نيت و نشانه محبت اميرالمؤمنين بکاريم و با اين اميد و آرزو که نهال ولايت در وجود همه ما ريشهدار شود، انشاءالله. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عالي: انشاءالله خدا زندگي و مرگ ما را علوي قرار بدهد و با ولايت اميرالمؤمنين زندگي کنيم و با ولايت اميرالمؤمنين از دنيا برويم.
شريعتي: فردا با حضور آقاي دکتر رفيعي در خدمت شما خواهيم بود. «والحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين عليه السلام»