اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-10-13-حجت الاسلام والمسلمين عالي-مواقف قيامت (بازپخش 20-01-91)

برنامه سمت خدا

کارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عالي

موضوع: مواقف قيامت

زمان پخش: 13-10-97 (بازپخش 20-01-91)

سوال – در مورد مواقف روز قيامت توضيحاتي بفرماييد.

پاسخ – مواقف و ايستگاههايي براي بازرسي در صراط هست که تعداد آنها پنجاه موقف است. امام صادق (ع) فرمودند: در قيامت پنجاه موقف است. شيخ صدوق مي گويد که اين مواقف تکاليفي است که بر دوش ما بوده است که بايد آنرا در صراط دنيا انجام مي داديم، در واقع لوازم بندگي بوده است. در آنجا اعمال ما را بررسي مي کنند که ما آنرا درست انجام داده ايم يا خير. در مورد ترتيب مواقف، ما روايت صحيحي نداريم. البته اين مهم نيست. مهم اين است که همه ي اينها بررسي مي شود. از روايات اين طور برمي آيد که اولين موقف بر صراط، بررسي اعتقادات حقي است که بايد يک مومن يا انسان داشته باشد. در روايت داريم: از توحيد، نبوت و ولايت اميرالمومنين سوال مي شود. پس ما بايد اعتقادات مان را با خودمان به قيامت ببريم و درضمن بايد اعتقادات صحيح باشد. و همراه با اعتقادات شرک آلود نباشد. در روايت داريم: ايمانها دوجور است بعضي از ايمان ها عاريه اي است يعني موقت است و با جان ما عجين نشده است. امام حسين (ع) مي فرمايد: نبايد دين به زبان باشد. وقتي هنگام مرگ زبان از کار بيفتد، ايماني هم که بر سرزبان بوده است از کار مي افتد و جان انسان بدون ايمان خواهد رفت. هنگام مرگ کم کم باطن انسان آشکار مي شود و انسان ديگر ملاحظه ي اطرافيان را نمي کند. اگرانسان جان شرک آلودي داشته باشد، خودش را نشان مي دهد. در خواب انسان ملاحظه ي بيرون را نمي کند. انسان تا وقتي بيدار است، ملاحظه مي کند که خودش را بيرون نريزد. در خواب روانکاوها با استفاده از هيپنوتيسم سعي مي کنند که درون فرد را بفهمند. در مرحله ي مرگ، انسان آنچه دردلش است بيرون مي ريزد. کساني که ايمان شان سطحي بوده و با خدا زندگي نکرده اند، کفر بيرون بريزد. پيامبر بر بالين شخص محتضري بود، پيامبر اشهدان لااله الاالله را بر او تلقين کرد ولي او گفت که من اين ذکر را نمي گويم و از آن بيزار هستم. و در همين حال هم از دنيا رفت. پيامبر از همسر او سوال کرد که او عادت به چه گناهي داشت که دچار سوء عاقبت شد؟ همسرش گفت: او مشروب خوار بود. زمان انجام گناه، انسان تحت ولايت خدا نيست. انسان در حين گناه تحت ولايت ابليس است. در روايت داريم: شخص هنگامي که در حال انجام دادن فحشاء و دزدي است، ايمان ندارد. عادت بر گناه هويتي براي انسان مي سازد که تحت ولايت شيطان بودن براي او تثبيت مي شود و ايمان از او سلب مي شود. البته اينها قابل جبران و توبه است. اگر کسي با همين حالت وعدم اعتقاد درست بميرد، دچار سوء عاقبت مي شود.در کتاب منازل الآخرة، محدث قمي، از فضيل عياض نقل کرده است که او بر بالين يکي از شاگردانش سوره ي يس را خواند و شاگردش گفت: نحوان و او هم نخواند. بعد او تلقين اعتقادات را به او گفت. او گفت: من بيزار هستم و در همين حال از دنيا رفت. فضيل شاگردش را خواب ديد که در عذاب است و از او پرسيد: تو بهترين شاگرد من بودي، چرا اين طورشدي ؟ او گفت: من مبتلا به سه گناه بودم: سخن چيني، حسادت و مشروب خواري ( البته ابتداي آن بخاطر مداوا بوده است. خدا مي فرمايد که ما مداوا را در شراب قرار نداديم.) انساني که در زندگي با خدا بوده است و از صميم قلب خدا را دوست دارد. در آخر الزمان، بعضي از افراد در اعمال کم مي آورند. و بخاطر همين خدا تخفيف داده است و مي فرمايد که هر کس در آخرالزمان يک دهم اعمال را بجا بياورد اهل نجات است ولي در اعتقادات تخفيف داده نشده است زيرا اعتقادات قلبي است و سختي ندارد. در عمل بخاطر ضرورت هاي بيروني، ممکن است مشکلاتي پيدا بشود البته ما نبايد تصميم بر بي ديني داشته باشيم. در اعتقاد قلبي، ما مي توانيم عميقا پايبند باشيم و تخفيف داده نشده است. ما بايد اعتقاداتمان را محکم بکنيم. شخصي که در دنيا و حوادث سخت زندگي صراط مستقيم بندگي را از دست نداده و از چارچوب دين بيرون نرفته است، اين شخص مي تواند براحتي در سختي هاي صراط آخرت جلو برود. رئيس بيمارستاني که علامه طباطبايي درآخر عمرشان در آنجا بستري بودند نقل مي کردند: ايشان حافظه اش را از دست داده بود و اصطلاحات ديني و علمي را به ياد نداشت اما نزديکان ايشان نقل مي کنند که در ده روز آخر زبان ايشان دائم حرکت مي کرد و با حضرت حق تکلم مي کرد. اينها اعتقادات را تا دم مرگ فراموش نکردند و اعتقادات هم آنها را در سفر آخرت نگه مي دارد. آيت الله بهجت مي فرمودند: اگر صراط آخرت از همين دنيا شروع مي شود ( که از همين دنيا هم شروع مي شود) دعاي غريق را زياد بخوانيد که در اين صراط ثابت قدم بمايند. در دعاي غريق امام صادق مي فرمايد: ياالله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک مهم اين است که ايمان قلبي تثبيت بشود. پيامبر به اصحاب شان فرمودند که اگر شما که من را مي بينيد و سوالاتتان را از من مي پرسيد، از اعمال يک دهم کم بگذاريد، در هلاکت هستيد ولي در آخرالزمان کساني که به يک دهم عمل کنند اهل نجات هستند. اين براي کسي است که هم و غم ديني اش را حفظ کرده است ولي مقتضيات زمان دست و پاي او را بسته است و او را مجبور مي کند. مثلا ممکن است که فرد در مجلسي رفته باشد و ناخودآگاه با گناهي روبرو بشود و نتواند وظيفه ي خودش را انجام بدهد ولي در اعتقادات کسي جلوي او را نمي گيرد. تثبيت عقايد با آموختن خوب است ولي آنها عقل را قانع مي کند ولي اگر انسان مي خواهد اعتقادات به جانش رسوخ کند بايد به آنها عمل بکند. فقط علمي ياد گرفتن در مورد خدا خوب است ولي اين نمي تواند انسان را نگه دارد. در صراط مستقيم بودن يعني بندگي کردن. شيطان اطلاعات ديني زيادي دارد. در واقع شيطنت شيطان کار مي کند نه عقل او. اعتقادات شيطان در جانش رسوخ نکرده است. امام صادق (ع) حديثي بنام عنوان بصري در بحارالانوار داريم که بندگي را تعريف مي کند و دستور بندگي را مي دهد. سيد علي قاضي به شاگردانش توصيه مي کرد که اين حديث را همراه داشته باشند و در هفته دو بار آنرا بخوانند و خودشان را با آن تطبيق بدهند. ما بايد دنبال اين دستور العمل ها باشيم. بعضي ها دعاهايي از اهل بيت مي گويند که از آنها وارد نشده است و سنديت ندارد مثل. دعاي شش قفل يا گنج العرش. بعضي ها دنبال دعاهاي عجيب هستند که نه از خدا هست نه از پيامبر. شخصي خدمت امام مي رسد و از ايشان علم مي خواهد. امام مي فرمايد: اين باور قلبي (علم حقيقي ) با آموختن نيست. اين نوري است که بايد خدا در قلب انسان بگذارد،. (در روايت داريم: معرفت کار خداست.) اگر تو اين علم را مي خواهي بايد زمينه اش را فراهم کني، در ابتدا دنبال بندگي در خودت باشد و به علم عمل کن. امام صادق (ع) از کوچه اي رد مي شد و ديد که صداي ساز و آواز مطرب مي آيد. امام از خادم پرسيد که صاحب خانه عبد است يا آزاد است. خادم گفت: او آزاد است. امام فرمود که او آزاد است که هر کاري مي خواهد مي کند و اگر عبد بود اين کارها را نمي کرد. با شنيدن اين صحبت ها، صاحب خانه پابرهنه به دنبال حضرت دويد و توبه کرد که به او بُشر حافي مي گويند يعني بشر پابرهنه. ما بايد عبد بودن را در خودمان جستجو کنيم. آيا بندگي ما تا زماني است که ميل ما است ؟ يا تا زمان راحتي ما است ؟ يا تا زماني است که ما حال داريم بندگي مي کنيم و بنده ي خودمان هستيم ؟ بندگي خدا حد و اندازه ندارد. وقتي دستور از طرف خدا باشد فرقي نمي کند که من حال داشته باشم يا نداشته باشم. امام فرمود: اگر به علم عمل بکني نورت زياد مي شود از خدا بخواه که به تو بفهماند و خدا به تو مي فهماند. آن فرد پرسيد بندگي چيست که من در خودم پيدا بکنم ؟ امام فرمود: بندگي سه رکن دارد: رکن اول بندگي اين است که بنده سرمايه ها و امکانات را از خدا مي داند ( اگر علم، زيبايي و قدرتي به تو دادند بدان که از خداست نشانه ي اينکه اين سرمايه ها براي تو نيست اين است که ما در زمان پيري خيلي از سرمايه ها را از دست مي دهيم. اگر ما رکن اول عبوديت را بدانيم و امانت هاي خدا را در در راه غير خدا خرج نکنيم و در مسير خدا بکار ببريم، اگر ما اين را باور کنيم )، آن گاه بخشيدن سرمايه ها در راه خدا آسان مي شود. اگر انسان سرمايه ها را براي خدا بداند براحتي سرمايه ها را مي دهد. ندادن خمس يعني اينکه يک پنجم زندگي شما غصبي است و مال تو نيست و سهم امام است. يکي از بزرگان قم مي فرمود: به فردي گفتيم که وصيت کن، او گفت: خمس مُد نيست، اگر من مردم ورثه زکات ندهد، اگر من زنده ماندم خودم يک کاري مي کنم. او از دنيا رفت و وارثان خسم و زکات نداندو بر گردن او ماند. رکن دوم عبوديت اين است که شخص براي خودش تدبير و تقدير نکند. بگذاريد که مديريت زندگي او را بعهده بگيرد. خدا از ما به ما مهربانتر است. ما بايد بندگي بکنيم و نتيجه را به خدا بسپاريم. يکي از بزرگان نقل مي کرد که استاد من در زندان غصه مي خورد و در رنج بود، حتي بدنش هم به عفونت افتاده بود، او در زندان قرآن مي خواند: اگر در دنيا دو تا خدا باشد دنيا فاسد مي شود، من ديدم که در من، دوتا خدا حکومت مي کند يکي خود خدا و يکي خداي خودم. من خودم را کنار کشيدم و همه را به خدا سپرددم. بعد از آن چنان خوشي براي من پيش آمد که باورم نمي شد و راحت بودم.

سوال – آيات ابتدايي سوره ي تحريم را توضيح بفرماييد.

پاسخ – آيه شش مي فرمايد: اي مومنين هم خودتان و هم اهل خانواده تان را از آتش جهنمي حفظ بکنيد که هيزم آن خود مردم و سنگ ها است و در آتش جهنم ملائک سخت گيري هستند و تخلف و نافرماني ندارند و دستورات خدا را انجام مي دهند و ظلم نمي کنند. هيزم آنجا وجود خارجي ندارد که انسان را در آن آتش بيندازند بلکه آتش از وجود خود انسان است. سنگ همان بت ها هستند ولي بعضي ها مي گويند که منظور قلب هايي است که مثل سنگ شده است. يعني ظاهر و باطن انسان مي سوزد. در دنيا، آتش جسم را مي سوزاند ولي روح را نمي سوزاند. آتش جهنم دل را مي سوزاند. بقول قرآن آتش جهنم، روح را مي سوزاند. يعني هم جسم مي سوزد و هم دلهاي سنگي.

در روايات داريم که وقتي اين آيه نازل شد، پيامبر ديد شخصي کنار مسجد گريه مي کند. پيامبر پرسيد چرا گريه مي کني؟ فرد گفت که من چطور مي توانم خانواده ام را از آتش جهنم حفظ بکنم ؟ پيامبر فرمود: تو کار خودت را بکن، امر به معروف و نهي از منکر بکن و اگر کسي گوش نداد بار مسئوليت از دوش تو برداشته خواهد شد. روايت داريم: اگر کسي در خانه تذکر بدهد که مواظب نماز و روزهتان باشد، اگر خانواده اطاعت تو را کردندتو وظيفه ات را انجام داده اي و اگر اطاعت تو را نکردند به گردن تو نيست.

سوال – در مورد حديث عنوان بصري از امام صادق (ع) توضيحاتي بفرماييد.

پاسخ – اين حديث اقتضائات بندگي است. اگر کسي مي خواهد در عمل مومن باشد و با دستورات خدا و ائمه زندگي کرد دين در قلب او تثبت مي شود و اين فرد در مواقف مشکل ندارد. و موقف عقايد را براحتي مي گذراند. امام صادق فرمود: بندگي سه رکن دارد: اول اينکه سرمايه ها را از خدا بدان و تو آنرا کسب نکرده اي و براحتي در راه خدا خرج کن، دوم اينکه مديريت را به خدا بسپار و درگير قضا نشو. تو بندگي بکن و نتيجه را به خدا بسپار زيرا خدا از تو به تو دلسوز تر و آگاه تر است، رکن سوم بندگي اين است که مشغوليت بنده اين است که آيا دائم امر خدا را انجام بدهيد يا ندهد، خدايي که دائم رب است آيا من دائم بنده هستم ؟ شخصي که مي خواهد بنده باشد و ايمانش در قلبش تثبيت بشود، دائم مراقب دستورات ديني است و از ديگران هم خجالت نمي کشند. اگر شما به روي کسي که دارد غيبت مي کند بخندي خدا ناراحت مي شود ولي اگر به مردم نخندي، بنده ي خدا ناراحت مي شود. نتيجه ي رکن سوم اين است که چنني شخصي دنبال اين نيست که دل ديگران را به خودش جلب کند يا فخرفروشي کند زيرا دستورات الهي براي او مهم است. چنين کسي عبد مي شود و نمونه ي اعلي عبويت مي شود. وقتي از پيامبر مي پريند که تو که هستي ؟ مي فرمايد: بنده ام، پسر بنده ات. يعني خدا همه کاره است و ما فقط بنده هستيم. درويشي به يکي از شاه هاي قاجار احترام نکرد و شاه ناراحت شد، درويش گفت که مگر تو که هستي ؟ شاه گفت: من شاه هستم. درويش گفت: بعد چه مي شوي ؟ شاه گفت: هيچي. درويش گفت که من از الان هيچي هستم، تو مي خواهي بعدا هيچي بشوي. مرحوم شيخ مرتضي انصاري مادري داشت که بسيار متدين بود. ايشان براي ديدن پسرش از شوشتر به نجف رفته بود. زن هاي نجف به او خيلي احترام کردند. او از پسرش که چرا خانم ها دست من را مي بوسند و احترام مي کنند ؟ شيخ گفت: زيرا شما نماز شب مي خواني. مادر گفت: خيلي ها نماز شب مي خوانيد. شيخ گفت: زيرا شما زياد به زيارت مي رويد. باز مادرش اين را قبول نکرد. شيخ گفت: آنها بخاطر من به شما احترام مي گذارند. مادر به او گفت: مرتضي، مگر تو کي هستي ؟ اگر انسان باور بکند که همه کاره خداست، مي فهمد که شان انسان بندگي است. ما بايد نوع نگاه مان را اصلاح بکنيم.

امام صادق (ع) مي فرمايد: در آخرالزمان که کار بر شما سخت مي شود دعاي غريق را زياد بخوانيد: ياالله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک.