اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

93-01-10- حجت الاسلام والمسلمين عالي- يادي از امام عصر(عليه‌السلام)

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: يادي از امام عصر(عليه‌السلام)

كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين عالي

تاريخ پخش: 10/01/93

بسم الله الرحمن الرحيم

و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين

چقدر پنجره را بي‌بهار بگذاري *** و يا نيايي و چشم انتظار بگذاري

مگر قرار نشد شيشه‌اي از آن مي ناب *** براي روز مبادا كنار بگذاري

بيا كه روز مباداي ما رسيد از راه *** كه گفته است كه ما را خمار بگذاري

گمان كنم تو هم اي گل بدت نمي‌آيد *** هميشه سر به سر روزگار بگذاري

نيايي و همه‌ي سر رسيدهامان را *** مدام چشم به راه بهار بگذاري

به پاي بوس تو خون دانه مي‌كنيم و رواست *** كه نام ديگر ما را انار بگذاري

گمان كنم وسط كوچه‌ي دوازدهم *** قرار بود با ما قرار بگذاري

چراغ بر كفو روشن بيا، مگر داغي *** به جان اين شب دنباله دار بگذاري

«السلام علي ربيع الانام و نضرة الايام»

آقاي شريعتي: سلام مي‌گويم به همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان، خانم‌ها و آقايان، خيلي خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز ما. رزو مي‌كنم در اين روزهاي بهاري قلب و جانتان بهاري بهاري باشد. انشاءالله! حاج آقاي عالي سلام عليكم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عالي: سلام عليكم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه‌ي دوستان بيننده سلام و عرض ادب دارم. انشاءالله كه همه سال خوبي داشته باشند، سال توأم با سعادت و بركت و پيشاپيش هم فرا رسيدن سوگواري مادر اهلبيت (ع) را خدمت همه‌ي دوستان اهلبيت، به خصوص مولايمان امام زمان (ع) تسليت عرض مي‌كنم.

آقاي شريعتي: آرزو مي كنم اين روزها روزهاي پر بركتي براي همه‌ي ما باشد و انشاءالله بهار ما كه با نام حضرن زهرا(س) عجين شده است باعث شود كه هم بهار و هم همه‌ي زندگي ما فاطمي باشد. حاج آقاي عالي امروز مي‌خواهند از تحول براي ما صحبت كنند. دعوت مي‌كنم بيننده‌ي برنامه‌ي امروز باشيد. قطعاً بحث ايشان مثل هميشه براي ما شنيدني خواهد بود.

حاج آقاي عالي: بسم الله الرحمن الرحيم. نكته‌اي كه فرموديد، مطلبي هست كه به طور طبيعي همه‌ي ما اين را يافتيم. كه هر موقع كه يك تغييري در ايام، در مكان‌ها، در موقعيت‌ها براي انسان به وجود آيد، يك سرفصل جديدي در زندگي‌اش مي‌خواهد شروع شود اين مقدمه‌اي باشد براي تحول در درونش، يعني يك تحول بيروني، مثلاً خانه‌اش را عوض مي‌كند. مثلاً فرض كنيد سال عوض مي‌شود. فرض كنيد به عنوان مثال يك فصلي در زندگي‌اش عوض مي‌شود. مجرد بود، حالا متأهل مي‌شود. اينها هركدام درست است كه در بيرون آدم دارد اتفاق مي‌افتد. ولي مي‌تواند يك مقدمه‌اي باشد كه انسان در درون خودش يك استارتي بزند، يك شروعي كند، يك بازنگري كند، يك تغييري بدهد، به تعبير بهتر بگويم يك گردگيري كند. به خصوص در اين زمان و اين دوران ما نياز به اين گردگيري‌ها، به اين تجديد نظرها، به اينكه يك مقداري به خودمان جلال بدهيم، داريم. در دنيايي داريم زندگي مي‌كنيم كه از جاهاي مختلف غفلت‌هايي پمپاژ مي‌شود. اگر ما اين گردگيري‌ها، اين تحولات را در درون خودمان نداشته باشيم، خداي نكرده زير گرد و غبار غفلت‌ها مدفون مي‌‌شويم و دل مي‌ميرد. نياز دارد با يك چيزهاي كمكي براي خودمان جلالء بدهيم. خودمان را شارژ كنيم. از آن اموري كه باعث صيقلي دادن، صفا دادن، گردگيري كردن ما مي‌شود، استفاده كنيم.

مثلاً شما نگاه كنيد قرآن به عنوان يكي از چيزهايي كه جلاء دهنده است، اسم برده شده است. ياد مرگ يكي از چيزهايي است كه جلا دهنده‌ي انسان است كه غافل نباشد. لذا گفتند: آن زمان كه خيلي شاد هستيد، آن زمان كه خيلي غمناك هستيد، به قبرستان برويد. آدم وقتي ياد كند تنظيم مي‌شود. متعادل مي‌شود. خيلي شاد است سرمست و ذوق زده و غافل نمي‌شود. خودش را تنظيم مي‌كند. خيلي غمگين هست، اينجا مي‌رود باز خودش را تنظيم مي‌كند. به هر حال دنيا ابدي نيست. عالم دنيا با همين چيزها دنيا است.

يكي از چيزهايي كه خيلي توصيه شده است، و من يك مقدار مي‌خواهم بيشتر راجع به اين صحبت كنم، استفاده از موعظه‌هاست. استفاده از موعظه‌ي كساني به خصوص كه صاحب نفس هستند، اهل عمل هستند. ولي دو قدم از ما جلوتر رفتند. آدم از اينها استفاده كند و يك گردگيري و يك خانه تكاني واقعي از درون انجام دهد. اصلاً ببينيد نه حتماً شنيدن موعظه‌ها، نشستن با آدم‌هاي خوب، نشستن با آدم‌هاي بزرگ دل آدم را جلا مي‌دهد. بسيار مؤثر است. ولو شما خيلي صحبت و سخنراني پند هم نشنوي، بنشيني. حتي اگر راجع به آب و هوا هم صحبت كني، نگاهش، نگاه قشنگي است. ياد دهنده است. نگاهي است كه ديد آدم راوسيع مي‌كند. اين همان حرفي است كه گفت:

هركه خواهد هم‌نشيني خدا *** مي‌نشيند در حضور اولياء

صد قيامت در درونشان نقد هست *** اولي آنكه شود همسايه مست

اينها در خودشان قيامتي برپا شده، اولين هنرشان اين است كه هم‌نشين‌شان را مست مي‌كنند. صد قيامت در درونشان نقد هست، اولي آنكه شود همسايه مست. مولوي در ديوان شمس، داستان ملاقات خودش با شمس تبريزي را نقل كرده و خيلي شيرين است. مولوي تا چهل سالگي اهل شعر و مباحث عرفاني نبود. در قونيه‌ي تركيه كه الآن قبرش آنجا است، تدريس مي‌كرد. به هر حال درس مي‌داد، شخصيتي بود دستش را مي‌بوسيدند و دورش را مي‌گرفتند. تا اينكه يك ملاقاتي با شمس تبريزي داشت كه باعث يك تحول شد. يك گردگيري حسابي از او كرد، و يك تحول اساسي به وجود آورد. خود مولوي حاصل ملاقاتش با شمس را آنجا نقل كرده است. شما به شخص توجه نكنيد، به اصل محتوا و مطلب توجه كنيد كه پيش بزرگي بودن چه اتفاقي را مي‌تواند در انسان ايجاد كند. اين مهم است كه انسان را از افسردگي و دل مردگي درمي‌آورد. مي‌گويد:

گريه بدم خنده شدم، مرده بدم زنده شدم *** دولت عشق آمد و من، دولت پاينده شدم

ديده‌ي سير است مرا، جان دلير است مرا *** زهره‌ي شير است مرا، زهره‌ي تابنده شدم

چشم و دلم سير شد. يك عشقي به دستم آمد، يك غذاي روحي براي من فراهم شد، كه ديگر من به چيزهاي ديگر توجه ندارم. دل انسان احتياج به غذا دارد. اگر غذاي اصلي‌اش را به او دادي، دادي. اگر ندادي، سراغ غذاهاي بدلي مي‌رود. سراغ غذاهاي كاذب مي‌رود. غذاي اصلي روح انسان خداست. غذاي اصلي روح انسان دين است. غذاي اصلي روح انسان معنويت سالم و پاك است. غذاي انسان دستورات اهلبيت است كه آدم احساس آرامش مي‌كند. شما سير شدي و آرامش پيدا كردي. ديگر دغدغه نداري. چيزهاي ديگر آدم را سير نمي‌كند. لذا مرتب دنبالشان هستي و مثل سرابي كه آدم به آن مي‌رسد، مي‌بيند كه سير نشد و هنوز تشنه است. دنبال يك چيز ديگر است. مي‌گويد:

ديده‌ي سير است مرا، جان دلير است مرا *** زهره‌ي شير است مرا، زهره‌ي تابنده شدم

ديگر مي‌توانم با آلودگي‌ها مبارزه كنم. «زهره‌ي شير است مرا، زهره‌ي تابنده شدم» آن تحول دروني اتفاق افتاد.

«گفت كه شيخي و سَري» شمس به من گفت: تو براي خودت بزرگي شدي. دور تو را گرفتند و دست تو را گرفتند. اين تعلقات را بايد دور بريزي.

گفت كه شيخي و سري، پيشرو و راهبري *** شيخ نيم، پيش نيم، امر تو را بنده شدم

گفت كه سرمست نه‌اي، رو كه از اين دست نه‌اي *** رفتم و سرمست شدم و از طرب آكنده شدم

گفت كه تو كشته در طرب آغشته نه‌اي *** پيش رخ زنده كنش، كشته و افكنده شدم

«گفت كه تو شمع شدي، قبله‌ي اين جمع شدي» دو تو را گرفتند، شخصيتي شدي، «شمع ني‌ام، جمع ني‌ام، دود پراكنده شدم» هركاري او گفت انجام دادم و تعلقات را دور ريختم. چون چشم و دلم از جاي ديگري سير شده بود. هركسي نمي‌تواند تعلقات خودش را دور بريزد. آن كسي مي‌تواند كه يك عشق بزرگتري را به دست آورده باشد و نشستن با اين بزرگان اينطور آدم را بزرگ مي‌كند. پيش آدم‌هاي زنده، آدم زنده مي‌شود. درونش تحول ايجاد مي‌شود. بعد از همه‌ي اينها مي‌گويد:

تابش جان يافت دلم، وا شد و بشكافت دلم *** يوسف بودم زكنون، يوسف زاينده شدم

تا حالا يوسف بودم، قشنگ بودم، الآن يوسف‌ها از من زاييده مي‌شود. حرف‌هايم هم قشنگ است. اعمالم هم قشنگ است.

در قبرستان تخت فولاد اصفهان، قبر يكي از بزرگاني هست كه        محل حاجت از عرفا و فلاسفه‌ي بزرگ سده‌ي اخير مرحوم چهانگير خان قشقايي است. ايشان واقعاً آدم با عظمتي بود. شاگردان فوق العاده‌اي داشت كه بسياري از آنها از مراجع بزرگ تقليد بودند، در عين حال كه عارف بودند، آيت الله بروجردي، آيت الله آقا جمال گلپايگاني، آيت الله آ شيخ جمال يزدي، آ ميرزا رحيم ارباب، آقاي قوچاني و خيلي از بزرگان ديگر بودند كه همه شاگردان جهانگيرخان قشقايي بودند. جهانگير خان تا چهل سالگي اهل دين و دينداري نبود. تا چهل سالگي در ال قشقايي بود، از اهالي سميرم بود. تار مي‌زد و اين طرف و آن طرف مي‌رفت. يك برخورد با يك بزرگي براي او حاصل شد. همان‌هايي كه صد قيامت در درونشان نقد است كه آدم را متحول مي‌كنند، گردگيري مي‌كنند. تارش خراب بود براي تعمير تار به اصفهان آمد. به يك بزرگي برخورد كرد. پدر استاد جلال الدين همايي كه هما بود به او برخورد كرد. از اين پيرمرد پرسيد: مغازه‌ي تعمير تار كجاست؟ او گفت: جوان مغازه‌ي تعمير تار در فلان كوچه است. ما همينطور كه تار آدم خراب مي‌شود احتياج به تعمير دارد، خود آدم هم خراب مي‌شود و احتياج به تعمير دارد. جهانگير خان گفت: آدم را كجا تعمير مي‌كنند؟ يك مدرسه‌اي به نام مدرسه‌ي «ملا عبدالله يزدي» آنجا بود. حوزه‌ي علميه بود. آنجا رفت و نامه نوشت، پدر و مادر! من ديگر اينجا هستم. آنقدر ماند تا آيت الله جهانگير خان قشقايي شد.

واقعيت اين است كه گاهي مواقع برخورد كردن با اين بزرگان و يك جمله‌شان درست به هدف بخورد. وقتي كه آدم برود و از اين موعظه‌ها استفاده كند، ممكن است از يك ساعت موعظه يك جمله به كارشان بيايد. شما در داروخانه كه مي‌روي، همه‌ي داروها را برنمي‌داري بخوري. يك دارو، داروي درد شماست. اما همان دارو زندگي شما را نجات مي‌دهد. در موعظه شنيدن‌ها گاهي يك جمله به كار شما مي‌آيد اما همان زندگي آدم را نجات مي‌دهد نه زندگي دنيايي آدم را، بلكه تا ابد آدم را نجات مي‌دهد. از اين جهت آدم با اينها نشست و برخواست داشته باشد. تقاضا مي‌كنم دوستان بزرگوار به اين جمله‌ي امام سجاد(ع) در دعاي ابوحمزه توجه كنيد. امام آنجا مي‌گويد: خدايا شايد مرا نديدي كه با علما همنشين باشم و در مجالس‌شان باشم. از اين جهت مرا كوچك شمردي، در نظر نگرفتي و اعتنا نكردي. يعني با علما نشست و برخاست نداشتن، در محضر آنها نرفتن، آدم را كوچك مي‌كند و با آنها نشستن آدم را بزرگ مي‌كند. اين نكته خيلي قابل توجه است. البته اين نكته كه امام سجاد(ع) در اينجا ذكر مي‌كنند، همان عالمان دين شناس عامل به دين هستند. علماي اهلبيتي با همان تعريفي كه اهلبيت دارند.

در يك روايتي معروف است، حواريون از حضرت عيسي پرسيدند كه با چه كسي نشست و برخاست كنيم؟ حضرت عيسي فرمودند: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» (كافي/ج1/ص39) با كسي كه وقتي او را مي‌بينيد، ياد خدا بيافتيد. اين يك ويژگي‌اش است.

اخلاق و عرفان بيش از آنكه شنيدني و خواندني باشد، ديدني است. يعني بايد در كسي ببيند. همين كه حضرت عيسي مي‌گويد: با ديدنش ياد خدا بيافتد. اين يك ويژگي عالم است. آن علمايي        كه آدم با آنها نشست و برخاست دارد، يك ويژگي‌اش اين است كه آدم وقتي او را ببيند، رفتارش را ببيند، وقتي نوع حرف زدن و محتواي حرف زدن او را ببيند، پاك حرف مي‌زند، پاك فكر مي‌كند، پاك دستور مي‌دهد، عملش، عمل پاكي است. شيطنت و حقه بازي در آن نيست. اين يك ويژگي است.

ويژگي دومي كه حضرت عيسي اشاره كرد كه از آن‌ها استفاده كنيد و با او نشست و برخاست كنيد، «وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ» وقتي حرف مي‌زند، علم شما را زياد كند. وقتي از پاي مجلس‌اش بلند مي‌شوي، حس مي‌كنيد بر شما افزوده شده است. حس مي‌كنيد يك تصميمي گرفتيد. اين نشان دهنده‌ي اين است كه تأثير داشته است، كاري داريد مي‌خواهيد بكنيد. اين تحول در آدم ايجاد شده است. اينكه انسان علم پيدا مي‌كند، يك چيز خنثايي نيست. مثل اينكه انسان يك پول اضافه‌اي داشته باشد، در بانك بگذارد، و بگويد: نه من با او كار دارم، نه او با من كار دارد. علمي كه آدم از بيرون مي‌گيرد، خنثي نيست. يا مفيد است، يا مضر است. حالت خنثي ندارد. نمي‌توانيم بگوييم من گوشه‌ي دلم و ذهنم مي‌گذرم، نه من با او كار دارم، نه او با من كار دارد. پس چون علمي كه آدم مي‌گيرد، با آدم كار دارد، مي‌تواند مضر باشد، مي‌تواند مفيد باشد، بگرديم دنبال كسي كه به هر حال براي ما مفيد است و بر عليه ما اضافه مي‌كند.

سوم اينكه «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ» (كافي/ج1/ص39) با آن كسي نشست و برخاست كنيد كه شما را ترغيب به آخرت كند. شما را حريص به دنيا نكند. به شما بفهماند كه جاي ديگري هم هست. من به عنوان نمونه عرض مي‌كنم. خدا آيت الله بهجت را رحمت كند. اگر آدم ايشان را مي‌ديد، اين ويژگي‌ها درونش بود. ديدنش آدم را به ياد خدا مي‌انداخت. حرف زدنش علم آدم را زياد مي‌كرد. عملش آدم را راغب به آخرت مي‌كرد.

من يك موقعي خدمت دوستان بزرگوار مي‌گفتم، حداقل هفتاد سال هر روز  صبح در حرم بود. نجف بود، در حرم اميرالمؤمنين بود. كربلا بود، حرم امام حسين مي‌رفت. مشهد بود حرم امام رضا مي‌رفت. قم بود، حرم حضرت معصومه مي‌رفت. هر روز صبح بعد از نماز در يك حرم بود. و هر روز زيارت راه مي‌خواند، زيارت جامعه كبيره مي‌خواند. نماز جعفر طيار مي‌خواند، هر روز هفتاد سال است. من نمي‌خواهم بگويم كسي اين كارها را بكند. اين كارها براي افراد كمرشكن است. مثل اين است كه شما بخواهي روز اول يك وزنه‌ي دويست كيلويي را بزني. اين فوق طاقت شما است. ولي وقتي اين فرد را آدم مي‌بيند، به خودش مي‌آيد كه بابا خيلي عقب افتاده است. چه خبر است كه اين دارد اينطور كار مي‌كند؟ تضميني به كسي ندادم، آنكسي كه در تمام عمرش با پاكي زندگي كرده است، اينطور عمل انجام مي‌دهد. اينطور مراقب است.

در هر حال نشستن با علما، كوچك شدن در چشم خدا را باعث مي‌شود. نشستن با آنها بزرگ شدن براي آدم را مي‌آورد. از دل مردگي نجات پيدا كردن را مي‌آورد. ما اين روزها هميشه و به خصوص در اين زمانه‌اي كه در آن به سر مي‌بريم، به شدن نياز به شنيدن اين موعظه‌ها داريم. همه هم احتياج داريم. در جايي كه اميرالمؤمنين به كسي مي‌گفت: فلاني، مرا موعظه كن. پيغمبر به جبرئيل مي‌گفت: مرا موعظه كن. اين طرف به اميرالمؤمنين مي‌گفت: من شما را چه موعظه‌اي كنم؟ اصلاً شما ديدنتان موعظه است. من به شما چه بگويم كه بلد نيستي؟ همه را مي‌داني. حضرت فرمود: در شنيدن اثري است كه در دانستن نيست. آدم بايد بشنود. چقدر خوب است كه آدم حداقل هفته‌اي يكبار بشنود.

در نامه‌ي 31 نهج‌البلاغه، حضرت امير به امام مجتبي مي‌فرمايد: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة» (شرح نهج‌البلاغه/ج16/ص62). واقعاً هم اين است. گاهي از مواقع يك جمله‌اش براي گرفتن تمام توشه‌ي آخرت كافي است.

نقل مي‌كنند ابوسعيد ابوالخير در مسجدي براي سخنراني رفته بود. ازدحام جمعيت و همه نشسته بودند. آن زمان بلندگو نبود و بايد به صورت عادي صحبت مي‌كرد. چون جمعيت خيلي زياد بود و از درب مسجد هم  بيرون رفته بود. يكي بلند شد از آن ته، گفت: خدا رحمت كند آن كسي را كه بلند شود و دو قدم جلو برود. ديدند ابو سعيد ابوالخير كه روي منبر نشسته بود، شروع به سخنراني نكرد. همه نشستند صلوات‌ها فرستاده شده، ديدند از منبر پايين آمد و راه افتاد رفت. آقا ما اين همه براي شما نشستيم. گفت: حرف هماني بود كه او زد! خدا رحمت كند آن كسي را كه بلند شود و دو قدم جلو برود. گاهي يك جمله مي‌تواند آدم را متحول كند. شنيدن يك جمله براي آدم بس است.

مي‌خواهم عرض كنم آدم از اين حرف‌ها استفاده كند. البته بگردد پيدا كند. باز هم من دارم تأكيد مي‌كنم. موعظه‌هاي حضوري يك چيز ديگري است. اين ايام، ايام فاطميه هم هست. خيلي خوب است كه دوستان بزرگوار به مجالس بروند. به تلويزيون به ديدن از پشت شيشه اكتفا نكنند. مقام معظم رهبري مي‌فرمود: اين منبر يك ويژگي است كه هيچئ مكتب ديگري به اين شكل ندارد. اين نعمتي است كه آدم برود بنشيند. فكر نكند كه نشستن پاي تلويزيون هم همان اثر را دارد. نخير! اگر هم يك جايي احياناً گيرش نيامد، بحمدلله موعظه‌هاي آقاي احمدي ميانجي، آيت الله مجتهدي تهراني در سايت‌ها و در سي‌دي‌ها هست، خيلي خوب است از اينها استفاده كنند.

دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد *** به پيش آن درختي رو، كه او گلهاي تر دارد

در اين بازار عطاران مرو هرسو چو بيكاران *** به دكان كسي بنشين، كه در دكان شكر دارد

البته بايد خيلي هم مراقب بود كه در اينطور جاها حواس ما جمع باشد كه گول شيادان را نخوريم. دكان‌دارهايي هستند كه به اسم عرفان و سالك الي الله و شاگرد فلاني بودن و به عنوان مريد جمع كردن دكان‌داري مي‌كنند، مواظب باشيم. به هركسي نمي‌شود اعتنا كرد. آن فرد دين شناس، فقيه، راه رفته، اگر هم او را نمي‌شناسم بايد پيش خواص معروف باشد، شناخته شده باشد. او را بشناسند. علمي كه انسان از بيرون مي‌گيرد، خنثي نيست. يا مفيد است، يا مضر است. ذهن و دل خودمان را به كسي نسپاريم. به آن كسي كه راهي رفته است، عملي كرده است. عملش آدم را ترغيب مي‌كند. ديدنش براي آدم مؤثر است و حرفش هم تكان براي آدم ايجاد مي‌كند.

متأسفانه بعضي از اين عرفان‌هاي كاذب و بعضي از ان جلسات قارچ گونه‌اي كه گاهي مواقع ممكن است در باغ سبزي هم نشان بدهند و يك چيز خارق العاده‌اي به عنوان كرامت هم ارائه بدهند، به هيچ وجه اينها ملاك نيست. من يك روايت خدمت شما عرض كنم، اين شنيدني است. امام صادق(ع) از يك جايي رد مي‌شد. ديد مردم دور يك نفر جمع شدند و يك معركه‌اي گرفتند. حضرت فرمودند: اين چه كسي است؟ گفتند: يكي از جوكي‌هاي هند است، از مرتاض‌ها است كه از غيب عالم خبر مي‌دهد. اصلاً نه مسلمان بود، نه مؤمن بود. با رياضت به اينجا رسيده بود. حضرت فرمود: او را بياوريد. آقا دست خودش را مشت كرد، فرمود: در مشت من چه چيزي است؟ يك تأملي كرد، گفت: دوري در زمين زدم،تخم كبوتري در لانه‌اش نبود. در دست شماست. حضرت دستش را باز كرد، گفت: راست مي‌گويي. راست گفت و اين خبري كه داد، دروغ تبود. واقعيت داشت، حقانيت نداشت. شيطان هم در بيرون يك واقعيتي است. ولي مگر هرچه واقعيت دارد، حق هم هست؟ شيطان الآن در بيرون هست. يك واقعيت خارجي است. توصيه‌هايي هم دارد، ولي آيا حق است؟ واقعيت داشت يعني در خارج بود. امام صادق(ع) فرمود: چطور به اين علم و مهارت رسيدي؟ گفت: هرچه نفسم خواست، مخالفت كردم. يعني آن لم و سر مطلب را پيدا كرده بود كه مخالفت با نفس است. نه براي خدا، براي رسيدن به اين قدرت‌ها! حضرت فرمود: اسلام موافق نفس توست يا مخالف نفس توست؟ گفت: من آن مقداري كه از دستورات اسلام مي‌دانم، مخالف نفس است. فرض كنيد آدم صبح مي‌خواهد بخوابد، مي‌گويد: بلند شو نماز بخوان. فرض كنيد روزهاي گرم ماه رمضان دوست دارد آب بخورد، مي‌گويد: نه! روي نفست پا بگذار و آب نخور. حضرت فرمود: خوب اسلام بياور. قرار شد هرچه مخالف نفس تو باشد، انجام بدهي. خودت يك چنين قراري داشتي. اگر اسلام خلاف نفس توست، اسلام بياور. او گفت: تا به حال كسي اينگونه با من بحث نكرده بود. و چون با خودم اين عهد را كرده بودم، مسلمان مي‌شوم. مسلمان شد، اين قدرت از او گرفته شد. خدمت امام صادق(ع) آمد گفت: آقا چه شد؟ اين قدرت از ما گرفته شد. حضرت فرمود: آن زحمتي كه كشيدي، خدا بي‌پاسخ نمي‌گذارد. جزاي تو همان مهارتي بود كه در دنيا بدست آورده بودي. در آخرت هيچ نصيبي نداشتي. اما الآن اين از تو گرفته شد كه خودت سعي كني، زحمت بكشي براي خدا كار كني. بالاتر از آن هم گيرت مي‌آيد و آخرت تو هم محفوظ است. مي‌خواهم در اين داستان اين نكته را بگويم كه صرف اينكه يك چيز خارق‌العاده نشان داد، كه دليل بر حقانيت نيست كه آدم دور كسي جمع شود. بنابراين در عين حال كه استفاده مي‌كند، آدم‌هاي باتقوا و دين شناس و راه رفته، در عين حال مراقب دكان‌دار و شياد هم باشيم.

در هر حال در زمان غيبت ولي عصر(ع) ما را به عالمان رباني ارجاع دادند. به اينطور كساني كه با يك دست از اهلبيت مي‌گيرند، با دست ديگري مي‌دهند. امام حسن عسگري(ع) در يك روايتي كه در جلد دوم بحار علامه مجلسي نقل كردند، فرمودند: علماي دين اگر نبودند، يتيمان آل محمد در دام شياطين مي‌افتادند، «لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِينِ اللَّه‏» (بحارالانوار/ج2/ص6) احدي نمي‌ماند مگر اينكه از دين برمي‌گشت. كاركرد علماي دين در عصر غيبت اين چنين است. با يك دست از اهلبيت مي‌گيرند، با دست ديگري به مردم مي‌دهند. در زمان غيبت آنها حجت هستند. آنها گذاشته شدند.

در مسايل اجتماعي و سياسي بدون ترديد فقيه، عادل، شجاع، مدير و مدبر كه ما به عنوان ولي فقيه او را مي‌شناسيم، كه امام زمان در آن نامه‌شان كه پرسيده بود: آقا من در زمان غيبت چه كار كنم، به چه كسي رجوع كنم؟ حضرت فرمود: «أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَة فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ الْخَبَرَ» (بحارالانوار/ج2/ص90) حجتي كه من براي شما گذاشتم، آن كارشناسان دين هست كه فقيه هستند، روايات ما را مي‌دانند. خبره‌ي روايات ما هستند، اينها حجت من بر شما و من حجت خدا هستم. اگر كسي آنها را رد كند، مرا رد كرده است. اگر كسي مرا رد كند، خدا را رد كرده است.

در مسائل ديگر هم غير از مرجع تقليد يا رهبر بزرگوار و فقيه زمان ولي فقيه كه در مسائل اجتماعي و سياسي هست، در مسائل اخلاقي عالمان برجسته‌اي هستند، علماي راه رفته‌اي هستند كه آدم از اينها استفاده كند، و انشاءالله بتواند آن تحول را در خودش ايجاد كند.

آقاي شريعتي: بسيار ممنون و متشكرم. يا محول الحول والاحوال، حول حالنا الي احسن الحال. انشاءالله اين احسن الحال نصيب همه‌ي ما بشود خيلي بحث خوبي بود. خدا شما را حفظ كند. از بيننده‌هاي خوبمان هم بسيار بسيار سپاسگزاريم. فردا انشاءالله با حضور حاج آقاي فرحزاد خدمت شما خواهيم رسيد. امروز صفحه‌ي 45 مصحف شريف را با هم تلاوت مي‌كنيم. آيات 265 تا 269 سوره‌ي مباركه‌ي بقره و انشاءالله با تلاوت اين آيات همه‌ي ما از ثوابش بهره‌مند شويم. حاج آقاي عالي دعا بفرمايند و ما هم آمين بگوييم.

حاج آقاي عالي: من فقط يك نكته عرض كنم. آن نكته اين است اگر نشستن با عالمان دين اين تحول را ايجاد كند، ارتباط با اهلبيت برقرار كردن، در مجالس آن‌ها رفتن،دست به دامن آنها شدن، به خصوص ام الائمه، وجود مقدس حضرت زهرا(س) كه خود اهلبيت دست به دامن او بودند، ديگر چه تحولي در آدم ايجاد مي‌كند. اينكه روز قيامت همه حسرت مي‌خورند كه اي كاش ما فاطمي بوديم، از اين جهت تا در دنيا هستيم، در مجالس حضرت زهرا شركت كنيم و به هر حال ارتباط با اين بزرگوار را در مناسبت‌هاي مختلف، هميشه‌ي روزگار و به خصوص اين ايام از دست ندهيم.

آقاي شريعتي: بهارهاي شگفتي در راهند، فردا گلي مي‌شكفد كه بادها را پر پر مي‌كند. به اميد آن روز، همه‌ي شما را به خداوند بزرگ و مهربان مي‌سپارم. والحمدلله رب العالمين و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين.

صفحه‌ي 45 قرآن كريم:

«وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةِ  بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فََاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَينْ‏ِ فَإِن لَّمْ يُصِبهَْا وَابِلٌ فَطَلٌّ  وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(265) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كُلّ‏ِ الثَّمَرَاتِ وَ أَصَابَهُ الْكِبرَُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْترََقَتْ  كَذَالِكَ يُبَينِ‏ُّ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ(266) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ  وَ لَا تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَ لَسْتُم بَِاخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُواْ فِيهِ  وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ غَنىِ‏ٌّ حَمِيدٌ(267) الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ  وَ اللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضْلًا  وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(268) يُؤْتىِ الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ  وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتىِ‏َ خَيرًْا كَثِيرًا  وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ(269)»

ترجمه آيات:

«و مثَل كسانى كه اموال خويش را براى طلب رضاى خدا از روى يقين و اعتقاد انفاق مى‏كنند، مثَل بوستانى است بر تپه‏اى، كه بارانى تند، بر آن بارد و دو چندان ميوه دهد، و اگر نه بارانى تند كه نرم بارانى بر آن بارد. خدا به كارهاى شما بيناست. (265) آيا از ميان شما كسى هست كه دوست داشته باشد كه او را بوستانى از خرما و انگور بوده باشد، و جويها در پاى درختانش جارى باشد، و هر گونه ميوه‏اى دهد، و خود پير شده و فرزندانى ناتوان داشته باشد، به ناگاه گرد بادى آتشناك در آن بوستان افتد و بسوزد؟ خدا آيات خود را براى شما اينچنين بيان مى‏كند، باشد كه بينديشيد. (266) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان از زمين رويانيده‏ايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از روى اغماض نمى‏ستانيد. و بدانيد كه خدا بى‏نياز و ستودنى است. (267) شيطان شما را از بينوايى مى‏ترساند و به كارهاى زشت وا مى‏دارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‏دهد. خدا گشايش‏دهنده و داناست. (268) به هر كه خواهد حكمت عطا كند. و به هر كه حكمت عطا شده نيكى فراوان داده شده. و جز خردمندان پند نپذيرند. (269)»