برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: يادي از امام عصر(عليهالسلام)
كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين عالي
تاريخ پخش: 29/11/92
بسم الله الرحمن الرحيم
و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين
اگرچه در نظر خلق، اهل پرهيزيم *** به ياد گوشهي چشم تو اشک ميريزيم
شنيدهايم که فصل بهار ميآيي *** چقدر برگ به اين شاخهها بياويزيم
هنوز از کف دريا فروتريم اما *** به موجهاي فراگير درميآميزيم
تو مهرباني و با ذره مهر ميورزي *** وگرنه پيش تو ما چون غبار ناچيزيم
غبار روي زمينيم و آنچنان مغرور *** که پيش پاي کسي جز تو برنميخيزيم
آقاي شريعتي: سلام ميگويم به همهي بينندههاي خوبمان، خانمها و آقايان. خيلي خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز ما. آرزو ميکنم در هر کجا که هستيد تنتان سالم باشد، و قلبتان سليم. همانطور که وعده کرده بوديم و سهشنبهي اين هفته خدمت حاج آقاي عالي عزيز هستيم. ميدانم خيليها مشتاق حضور ايشان بوديد. الحمدلله خدا را شکر ميکنيم که يکبار ديگر توفيق درک محضر ايشان به همهي ما دست داد. آقا سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عالي: سلام عليكم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همهي دوستان بيننده، متدينيني که به هر حال چند سالي هست که همراه اين برنامه هستند و با ما هستند سلام و عرض ادب دارم و خدا را شکر ميکنم که يکبار ديگر توفيقي شد که خدمت شما و دوستان عزيز باشيم.
آقاي شريعتي: من بگويم دوستان چه وقتهايي که ما را ميديدند، چه از طريق پيامک، چه از طريق تلفن، چه از طريق ايميل جوياي احوال شما و مشتاق حضور شما در برنامه بودند. جاي حاج آقاي قرائتي عزيز در برنامهي ما خالي است. انشاءالله باز هم شاهد حضور گرم ايشان در برنامهي سمت خدا باشيم. تنها بيتي که ميشود گفت اين است. «صد شکر که اين آمد و صد حيف که آن رفت» انشاءالله روزهاي سهشنبهي ما از هفتهي آينده در خدمت حاج آقاي حسيني هستيم. حاج آقاي عالي از روز يکشنبهي هفتهي آينده خدمتشان هستيم و يکشنبهها شاهد حضور ايشان در برنامهي سمت خدا هستيم. موضوع بحثي که در خدمت حاج آقاي عالي هستيم، خيلي از دوستان خوب ما ميگفتند يک بحث معرفتي پيرامون حضرت حجت، امام عصر(عج) در برنامهي سمت خدا خاليست. اگرچه ما مدتها قبل با حضور حاج آقاي حيدري کاشاني يک چنين بحثي را داشتيم، و تقديم حضور بينندههاي خوبمان کرديم. اما واقعاً هرچقدر از معرفت امام زمان (عج) بگوييم، کم گفتيم و اين معرفت و نياز به اين معرفت شايد بسيار محسوس است. لذا بحثي را پيشنهاد کرديم و آن هم بحث معرفت به امام عصر(عج) است و انشاءالله روزهايي که خدمت حاج آقاي عالي هستيم، منور خواهد شد به نام و ياد امام عصر(عج). ما خدمت شما هستيم و فکر ميکنم روزهاي خوبي خواهد بود و انشاءالله مباحث خوبي را خدمت شما خواهيم داشت.
حاج آقاي عالي: بسم الله الرحمن الرحيم. بنده هم با استمداد از وجود مقدس حضرت وليعصر(ع) که توفيق دادند اين بحث که راجع به حضرت هست، انشاءالله دقايقي را به ياد اين بزرگوار باشيم، اين بحث را شروع ميکنيم و بحثي هست که همينطور که دوستان ميدانند از اساسي ترين و محوريترين اعتقادات شيعيان هست. مسألهي اعتقاد به حجت، و مسألهي امامت که يک مسألهاي است که در قرآن و روايات بسيار سهم وافري را به خودش اختصاص داده است. اينکه شيعه اعتقاد دارد که بايد حجت زندهاي در هر زمان باشد، و هيچ موقع و هيچ زماني خالي از حجت نيست. روايات زيادي داريم که حتي اگر در زمين دو نفر انسان زندگي کنند، يکي از آن دو نفر حجت است. جون او هست که به هر حال حجت خدا بر زمين است و عضوي را بر کس ديگر، بري بندگي نکردن، براي ديندار نبودن باقي نميگذارد. ديگر کسي نميتواند بگويد من راه نداشتم، راهنما نداشتم. دين را نميشناختم. کسي نبود از من دستگيري کند و گمراه شدم. با وجود حجت، و راهنماييهاي او اين عضو بسته ميشود و حجت تمام ميشود.
مباحثي را که انشاءالله مطرح ميکنيم بحثهايي از همين دست است. که اصلاً حجت کيست؟ چه شرايط و اوصافي دارد؟ چرا با وجود اينکه قرآن در بين ما هست و او حجت خداست، با وجود اينکه رسول خدا در ميان مسلمين بود و او حجت خدا بود، چه نيازي است که در هر زماني حجت زندهاي علاوه بر قرآن و رسول، او هم باشد. طوري که زمين نميتواند خالي از آن باشد و چرا؟ چرا اگر حجت در زمين نباشد، زمان و زمين بر هم ميريزد و نظام عالم برچيده ميشود؟ اين حجت چه کسي است و چه خصوصياتي دارد؟ حجت زمان ما چه صفاتي دارد؟ چه حقوقي ب گردن ما دارد و ما چه وظايفي نسبت به او داريم؟آيا ما ميتوانيم با اين حجتي که در اين زمان هست ارتباط برقرار کنيم؟ اگر نميتوانيم چه فايدهاي دارد؟ حجتي که غايب است و در دسترس نيست، چه فايدهاي دارد؟ و اگر ميتوانيم با چه شرايطي؟ به چه صورتي؟ اين سؤالات و امثال اين سؤالات که دهها سؤال را تشکيل ميدهد مباحثي است که انشاءالله ما به آن ميپردازيم. انشاءالله که معرفتي را بر ما افزون کند. البته ما به هر حال آنچه را که اميد داريم اين است که همين دقايقي که به ياد او باشيم، خود همين ارزشمند است. اينکه انسان دقايقي، فکرش، قلبش، ذهنش را او فرا بگيرد، انشاءالله اين دقايق تبديل به ساعات شود، تبديل به روزها شود. و کم کم عمر انسان طوري شود که خودش را وقف کند، تمام زندگياش را در مسير آنها قرار بدهد.
در روايت اهلبيت هست «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَيْنَا» (بحارالانوار/ج52/ص126) خدا رحمت کند آن کسي را که خودش را وقف ما کرد. به هر حال ما انشاءالله اين بحث را تا جايي که بضاعت ما باشد و توفيق باشد، شروع خواهيم کرد و ادامه خواهيم داد.
در مباحث مهدويت و مسائل مربوط به امام مهدي(ع) و آمدن حضرت و تحقق ظهور، به نظر ميرسد که محوريترين و کليديترين موضوع چيزي به نام اضطرار به حجت است. اضطرار چيزي فراتر از نياز است. چيزي فراتر از احتياج است. ببينيد احتياج اين است که فرض کنيد به غذا و آب احتياج داريم. به خواب احتياج داريم. انسان يک سري نيازهايي دارد. اما يک موقع هست که انسان نياز به يک چيز را ميتواند برايش جانشين بگذارد. مشابه بگذارد، فرض کنيد شما يک دارويي را الآن نياز داري. اما اگر اين دارو پيدا نشد، مشابه اين هست. اين را نميگويند: الآن شما مضطر شدي و ناچار هستي به آن دارو. چون شما هنوز چاره داري. نيازت منحصر به او نيست. اضطرار در جايي است که انسان يک راه داشته باشد و غير از آن راه هيچ راه ديگري نداشته باشد. يک درمان و دارو داشته باشد و غير از آن هيچ مشابه و جانشيني نداشته باشد.
ما اعتقادمان اين است که آن چيزي که کارگشا است و محوريترين و کليديترين نقطه در موضوعات مهدويت هست، و ما بايد عملاً به آن سمت برويم، اين است که مضطر و بيچارهي حضرت شويم. دردمند حضرت شويم به نوعي که هيچ چارهي ديگري غير از او نداشته باشيم. ما بايد به اين نقطه برسيم.
ببينيد اگر اين نقطه براي ما حاصل شد، اين نقطه فراتر از معرفت به حضرت است. فراتر از اثبات وجود امام زمان است. ممکن است ما معرفت به حضرت داشته باشيم، امام زمان را اثبات کنيم، منتظر حضرت باشيم اما هنوز مضطر نباشيم. تا به آن اضطرار و دردمندي نرسيم، درمان را براي ما نميفرستند. لذا ما همينجا يک نقد کوچکي به اين تيتر و عنواني که شما فرموديد، البته بسيار عنوان خوبي است ولي با اين وجود من به نظرم به جاي معرفت امام زمان و آن چيزي را مهمتر از معرفت است بايد مطرح کنيم، اضطرار به حجت، اضطرار به امام زمان است.
آقاي شريعتي: به نظرم واقعاً رويکرد خيلي خوبي خواهد شد، با اين نکتهاي که شما فرموديد. ولي واقعاً بايد به اضطرار رسيد و اين نياز را درک و حس کرد و بدانيم که تنها راه درمان و علاج ما حضور و وجود و ظهور حضرت حجت (عج) است. اما تا معرفت نباشد که اين اضطرار رخ نميدهد. يعني بايد اين معرفت و اين شناخت باشد که ما مضطر شويم و بدانيم که براي چه ميخواهيم به اينجا برسيم و به اين حالت اضطرار برسيم.
حاج آقاي عالي: ببينيد اين چيزي که ميفرماييد کاملاً درست است. هيچ شکي نيست که تا معرفت نباشد، تا من نسبت به حضرت شناختي نداشته باشم، تا باوري در من شکل نگرفته باشد که او چه نيازهايي را از من برطرف ميکند، چه خلأيي را پر ميکند، بيچارهي او نميشوم. دردمند او نميشوم. تا معرفت نباشد اين اضطرار پيدا نميشود. حرف در اين نيست. شکي در اين نيست که اول بايد معرفت باشد تا آن اضطرار پيدا شود. اما بحث ما اين نيست که اول چه، دوم چه؟ بحث ما اين است که آن نقطهي کليدي، آن محور، آنچه باعث فرج ميشود، آيا فقط معرفت است؟ در اين شکي نيست که معرفت لازم هست ولي آيا کافي است؟ ما همين بحث را داريم. شکي نيست که بايد بحث معرفت را داشته باشيم. تا اينکه به آن اضطرار برسيم. من ميخواهم آن ادعايي را که بعد دلايلش را خدمت شما عرض ميکنم، ادعاي ما اين هست معرفتهاي عقلي، علمي و حتي قلبي، باورهاي قلبي، اين کافي نيست. انتظار کافي نيست با اينکه همهي اينها لازم است. مگر اينکه اين مسيري شود و ما را به دردمندي و اضطرار برساند. او هست که درمان است و باعث گشايش ميشود. اگر ما به آن برسيم، اين باعث فرج ميشود. اگر درد در حد اضطرار در ما ايجاد شود، درمان قطعاً وجود دارد.
طبيب مسيح آدم است و مشفق دين چو درد در تو نبيند که را دوا بکند
يک دردي را بايد در ما ببيند. اين درد اگر در ما وجود بيايد، از صد درمان بهتر است. گفت:
هرکجا دردي، دوا آنجا رود هرکجا آهي، شفا آنجا رود
ما اگر آن درد را داشته باشيم، شفا هست. يکي از عاشقان امام زمان(ع) که خيلي سال نيست از دنيا رفته است. اين بزرگوار در يک امامزادهاي نزديک کاشان که آقاعلي عباس است. به هر حال متدينين اين امامزادهي با فضيلت را ميشناسند، آنجا رفته بود و توسلي به امام زمان کرده بود. اشکي و آهي و مناجاتي و در آن دل سوزاني که او داشت و دردمندي که او داشت، اينقدر گريه کرد که از حال رفت. دورش جمع شدند، آب به صورتش ميزدند. برايش آب قند ميآوردند. يک نفر گفت: برويم براي او طبيب بياوريم. او در همين حين چشمش را باز کرد و گفت: نميخواهد طبيب بياوريد. خودت طبيب مرا به اين روز انداخته است. اين درد هم بايد از او خواست. اين درد از صد درمان بهتر است. اين درد خودش درمان است. واقعاً اين چنين است. بنابراين حرف ما اين است که دنبال اين اضطرار بگرديم و آن بايد چشمانداز ما باشد.
من يک مثال خيلي واضح بزنم. اين ليوان آب الآن جلوي ما است. به اين يقين هم داريم. شکي نداريم. حتي اگر يک دانشمند شيمي يا فيزيک هم باشد خواص شيميايي و فيزيکياش را هم ميداند. ترکيباتش را هم ميداند. حرکتي در ما ايجاد نميشود که دست برداريم. اين آب را برداريم و بخوريم. چرا؟ چون نيازي در ما نيست. تا عطش نباشد، حرکت ايجاد نميشود. صرف يقين کافي نيست، اما يقين داريم هست ولي در ما حرکت ايجاد نکرد. شما قرآن را ميبيني در سورهي نمل آيهي 15، حضرت موسي براي فرعونيان معجزاتي را نشان داد. معجزاتي را که ديگر همه شک نداشتند اينها سحر نيست، اينها معجزه است. ميدانستند که اين يک عصايي را انداخت، اژدها شد و رفت. همهي سحرهاي آنها را بلعيد، اين چيز سادهاي نيست. همه ميفهميدند. فرعونيان ميفهميدند. اما در عين حال قرآن ميگويد: با اينکه يقين داشتند، در مقابل موسي ايستادند. تعبير قرآن اين است. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) در عين حال که به اين آيات و معجزات يقين داشتند، اما کفر ورزيدند. امام صادق(ع) در ذيل اين آيه ميفرمايد: اين کفري که ورزيدند، کفر با وجود معرفت بود. يعني با وجود اينکه يقين و معرفت داشتند اما اين معرفت به درد اينها نخورد. چون براي خودشان نيازي نسبت به موسي حس نميکردند. نسبت به خداي موسي، که تسليم شوند.
بالاتر هم شيطان است. مگر شيطان عوالم بالا را نديده بود؟ مگر ملکوت را نديده بود؟ ملائکه را ديده بود. عوالم بالا را ديده بود. شهود کرده بود که بالاتر از علم و يقين و اين حرفها است. ديده بود اما با اين وجود چون نيازي در خودش در مقابل ولي خدا و حجت خدا نميديد، سجده کند، در مقابل انسان کامل سر فرود بياورد، نيازي نميديد، حتي خودش را بالاتر از او ميديد. استکبارش طوري بود، تکبرش طوري بود که خودش را بالاتر از او ميديد، از اين جهت آن يقين و آن شهودش به درد نخورد و باعث رجم و طرد او شد. به درد او نخورد. پس ببينيد اگر انسان آن نياز و اضطرار در او به وجود نيايد، حتي آن يقين، علم، حتي شهود، باعث حرکت در او و تسليم نسبت به خدا و لي خدا نميشود.
آقاي شريعتي: پس اگر ما ميگوييم که منتظر هستيم، و اگر قرار هست که به معناي واقعي کلمه منتظر باشيم و محيا شويم براي ظهور حضرت بايد به اين مقام اضطرار برسيم. آنوقت رسيدن به اين مقام اضطرار يک سري مقدماتي دارد.
حاج آقاي عالي: همينطور است و شکي نيست. اين چيزي است که در مباحث تمام سعي ما بر اين است، البته آن مقدار که در حد توان ما است. اوج اين نکاتي را که عرض کردم که اضطرار کارگشا است و کليد گشايش و فرج است، اوجش در آيهي اضطرار را خدمت شما عرض کنم. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء» (نمل/62) اين آيه را ببينيد. حيف که ما اين آيه را فقط براي ختمها و چندبار خواندنها به کار ميبريم. البته اشکالي ندارد از باب تيمم و تبرک، مثلاً 5 بار يا چند بار اين آيه را خواندن. ما در روايتي اين وارد نشده که براي شفاء چند بار اين آيه را بخوانيد. ولي خيلي خوب است اين آيه را به کار ببنديم. اين يک دستورالعمل است. يک نسخه است. انگار يک دکتري نسخه ميدهد که سه بار اين شربت را در روز بخور، ما بنشينيم اين را تکرار کنيم. سه بار اين شربت را بخور! ذکر بگوييم. آقا عمل کن. اين دستورالعمل است. اينها دعايي نيست، اينها دوايي است. بايد خود را مداوا کرد.
يک کسي خدمت آيت الله بهجت بود. گفت: آقا يک ذکري به ما بگوييد که در نماز حضور قلب داشته باشيم. آقا فرمود: حضور قلب که دعايي نيست، دوايي است. بايد آدم خودش را مداوا کند. بايد عمل کني. يک تمرين دارد. يک کارهايي دارد.
شما در اين آيه نگاه کنيد. در اين آيه ميگوييم: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ» آن خدايي که مضطر را که بيچاره شده و دردمند شده، وقتي او را بخواند، خدا او را اجابت ميکند. بعد دنبالهاش را ببينيد. خدا مضطر را اجابت ميکند «وَ يَكْشِفُ السُّوء» آن مشکل را برطرف ميکند. آن گره را باز ميکند. گشايش درست ميکند و بعد انتهاي آيه ميگويد: «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ» و شما را جانشينان روي زمين ميکند. روايات ذيل آيه اگر نگاه کنيد ميگويند: مصداق تام اين آيه امام زمان(ع) است. اولاً او مضطري است که در طول تاريخ به خاطر اينکه ظلمها را ديده است، دردمند است. مضطر است. در هنگام ظهور، در آن هنگامي که خروج ميکند، خدا را دعا ميکند. خدا را فرا ميخواند، و خدا «وَ يَكْشِفُ السُّوء» موانع را برطرف ميکند، «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض» و شما صالحان را جانشينان در زمين قرار ميدهد. چه شد که باعث شد که آن موانع برطرف شود و مشکلات برطرف شود؟ اضطرار! آن اضطرار باعث شد. بنابراين نقطهي کليدي آن اضطرار هست. من ميخواهم از اين زود نگذريم.
خود اين اضطرار و رسيدن و درک اين نياز خود يک نعمت بزرگي است. اگر کسي به اين اضطرار برسد. اين را بايد از خدا خواست که خدايا مرا دردمند کن. من را درمند کن به آن نيازهاي واقعي خودم که نيازهاي کاذب در زندگي من مرا به دنبال خود نکشد. دردهاي بيخودي تمام عمر مرا تلف نکند. نيازهاي اصلي، نياز به خدا، نياز به دين، نياز به آن چيزي که ابديت من را ميتواند تشکيل بدهد. نياز من به حجت خدا، که دست مرا ميگيرد. در اين مسير طولاني مرا هدايت ميکند و هيچجا مرا رها نميکند. اين نيازها را دنبال کنيم.
امام حسين(ع) در دعاي عرفه يک تعبيري دارد از خدا ميخواهد که خدايا! به من اضطرار بده. «وَ أَوْقِفْنِي عَلَى مَرَاكِزِ اضْطِرَارِي» (بحارالانوار/ج95/ص226) خدايا مرا واقف کن و به ريشههاي اضطرار آگاهم کن! آن ريشههاي نيازهاي من و آن نيازهاي اصلي من! آنها را به من نشان بده و واقفم کن. اين خودش يک نعمت است.
اوج عشق، معرفت، انتظار، ما را به اضطرار ميرساند. اوج همهي اين معرفتها انتظارهايي هستند که شايد مضطر شود. چون اگر مضطر شد گشايش حاصل ميشود. اگر گشايش عمومي براي همهي جامعهي جهاني هم حاصل نشد براي او حاصل ميشود. فرج کلي اگر حاصل نشد، فرج جزئي براي او راه باز ميشود. علاوه بر اينکه در راستاي آن فرج کلي و آن حکومت جهاني هست، براي خود شخص هم گشايش درست ميکند. پس بنابراين اوج همهي اين حرفها آن اضطرار است.
آقاي شريعتي: در بخش بعدي انشاءالله گفتگويمان را ادامه خواهيم داد. انشاءالله به مقام اضطرار برسيم، و در اين مسير گام برداريم. صفحهي 5 مصحف شريف قرار روزانهي امروز ما است، مشرف ميشويم به محضر قرآن آيات 25 تا 29سورهي بقره در سمت خداي امروز تلاوت ميشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
«وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ جَنَّاتٍ تجَْرِى مِن تحَْتِهَا الْأَنْهَرُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنهَْا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقًا قَالُواْ هَاذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهًا وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(25) * إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيرًا وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ(26) الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ أُوْلَئكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ(27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحُْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(28) هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكلُِّ شىَْءٍ عَلِيمٌ(29)»
ترجمه آيات:
«به آنان كه ايمان آوردهاند، و كارهاى شايسته كردهاند، بشارت ده كه برايشان بهشتهايى است كه در آن نهرها جارى است. و هر گاه كه از ميوههاى آن برخوردار شوند گويند: پيش از اين، در دنيا، از چنين ميوههايى برخوردار شده بوديم، كه اين ميوهها شبيه به يكديگرند. و نيز در آنجا همسرانى پاكيزه دارند و در آنجا جاودانه باشند. (25) خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. آنان كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن مثل درست و از جانب پروردگار آنهاست. و امّا كافران مىگويند كه خدا از اين مثل چه مىخواسته است؟ بسيارى را بدان گمراه مىكند و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند. (26) كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند، زيانكارانند. (27) چگونه خدا را انكار مىكنيد، در حالى كه مُرده بوديد و او شما را زنده ساخت، باز مىميراند و زنده مىكند و آن گاه به نزد او بازگردانده مى شويد؟ (28) اوست كه همه چيزهايى را كه در روى زمين است برايتان بيافريد، آن گاه به آسمان پرداخت و هر هفت آسمان را برافراشت و خود از هر چيزى آگاه است. (29)»
آقاي شريعتي: انشاءالله به برکت اين آيات نوراني و به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زندگي ما منور به نور قرآن و منور به نور حضرت حجت باشد. حاج آقاي عالي اشارهي قرآني را امروز را بفرمايند و بعد هم انشاءالله خدمتشان باشيم.
حاج آقاي عالي: در آيهي 26 سورهي مباركهي بقره، تعبيري هست که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» خدا حيا نميکند از اينکه وقتي ميخواهد براي هدايت مردم مثالي بزند، به پشه مثل بزند. به مگس مثل بزند. به عنکبوت مثل بزند. اين چيزهايي که در قرآن آمده است. خداوند از اين مثلها حيا نميکند. يک نکته اين است که ما در روايت داريم که خداوند متعال با حياء است. «كَرِيمٌ يَسْتَحْيِي وَ يُحِبُّ أَهْلَ الْحَيَاء» (فقيه/ج3/ص506) حيا را دوست دارد. خداوند متعال حيا دارد. منتهي اين حيا را خداوند ميفرمايد: در جايي که يک امر حقي است، خدا پاي آن ايستاده است. جاي حيا هم نيست. يک امر حقي را ميخواهد مطرح کند. اما در جايي که يک امر قبيحي است، آنجا جاي اين هست که به هر حال آدم حيا کند و آن کار را ترک کند. يک جاهايي جاي حيا نيست، در آن بيان حق جاي خجالت نيست. جايي که من حيا کنم و حق را نگويم. يا يک عمل حقي را انجام ندهم. يک جاهايي جاي حيا است. جاي اينها نبايد جابهجا شود و عوض شود.
متأسفانه شما نگاه کنيد گاهي ما بعضي از افراد هستند که يک جايي که بايد از حقشان دفاع کنند، پاي آن بايستند، خجالت ميکشند. طرف مثلاً فرض کنيد ميخواهد نماز بخواند. يک وقتي هست که يک جمعي نشستند ميخواهد نماز بخواند. يا نماز اول وقت بخواند. خجالت ميکشد! يا مثلاً مردي است نماز صبح يا مغرب و عشايش را خجالت ميکشد بلند بخواند. عزيزم در اين چيزهايي که مربوط به خداست و حق است و هيچ قبحي ندارد، اينجا جاي حيا کردن نيست. يا مثلاً دختر خانمي هست که چادري هم هست، در جمعي که فرض کنيد اين چنين نيستند، گويي مثلاً از اين کار خودش خجالت ميکشد. يا کساني هستند که شغلي مثلاً دارند، با اينکه شغل حلالي هم دارند، يا پدرشان شغل حلال دارد، خجالت ميکشند بگويند: شغل پدرم اين است. يا مثلاً مادرم خانهدار است. در امور حق خدا حيا نميکند. خدايي که «كَرِيمٌ يَسْتَحْيِي» بسيار با حياء است، در اموري که حق جاي ابرازش هست، حق را بايد گفت و جاي خجالت کشيدن و حيا ندارد. آن امور قبيحي است، آن امور زشت که شرعاً و عرفاً زشت است، آنجا هست که آدم بايد خجالت بکشد و حيا کند.
آقاي شريعتي: بسيار خوب، خيلي ممنون و مشتكرم. حاج آقا يک وقتهايي ما در زندگيمان کم ميآوريم و واقعاً به بنبست ميرسيم و شايد اين اضطرار را در آن لحظات زندگيمان حس کنيم. آن اضطراري که در مسائل مادي و مشکلاتي که در زندگي روزمره رخ ميدهد، در راستاي همين اضطرار ميتواند باشد يا نه؟
حاج آقاي عالي: اتفاقاً يکي از حکمتها و فوايد بلاها و گرفتاريهايي که گاهي براي يک شخصي پيش ميآيد همين است که به اضطرار برسد. عرض کردم خود اضطرار به يک معنا نعمتي است چون آدم بيچارهي خدا ميشود. برميگردد به فطرت خودش. غفلتها را کنار ميزند. و از اين جهت هست که يکي از فوايد گرفتاريها همين است که بتواند از مسائل ديگر ببرد و وصل شود به آن کسي که بايد وصل شود. شما قرآن را ببينيد. در قرآن دارد ما انبيايي را براي امتهاي خودشان ميفرستاديم، «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاء» (انعام/42) براي آنها بلاها و سختيها و مشکلاتي پيش ميآورديم، «لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُون» تا تضرع کنند، در خانهي خدا اظهار عجز و لابه کنند. اين خيلي ارزشمند است که آدم دردمند شود. ببينيد اصلاً به تعبيري اينکه اضطرار باعث کارگشايي است اين است که آدم وقتي مضطر ميشود و از خدا چيزي ميخواهد تازه دعا ميکند. تازه دعاي او دعاست و به آسمان ميرود. تا وقتي آدم مضطر نشده و از سر سيري يک چيزي را ميخواهد هنوز دعايش دعا نيست. ولي مضطر دعايش، دعا است.
نقل ميکنند که نادر شاه که خيلي معروف بود به ابهت و قاطعيت، يک مرتبه به مشهد ميرفت، دم در حرم ديد يک فقيري هست، نابينا هست و گدايي ميکند. به او گفت: چه مدت اينجا اين کار را ميکني؟ شخص نابينا گفت: شش سال! گفت: تو شش سال دم حرم امام رضا داري گدايي ميکني، هنوز شفايت را از حضرت نگرفتي؟ من الآن ميروم نيم ساعت زيارت ميکنم، برميگردم اگر شفايت را نگرفته باشي ميدهم گردنت را بزنند! دو تا مأمور هم گذاشت آنجا بايستند که اين فرار نکند. وقتي که رفت اين بندهي خدا به امام رضا رو کرد و شروع کرد مضطرانه از حضرت درخواست کرد. ديگر راهي نمانده بود. بعد از نيم ساعت که نادر برگشت. ديد اين شفايش را گرفته است. برگشت به او گفت: تو تا به حال با امام رضا شوخي ميکردي. تو تا به حال گدا نبودي. و الا شش سال پيش شفايت را گرفته بودي. نياز به اين فرصت نبود! واقعاً همين است. تازه دعايت بالا رفت.
اگر الآن بحرين، منامه شما تشريف ببريد. بحرين مردم بسيار خوبي دارد که خدا انشاءالله از اين گرفتاريها و مظلوميتهايي که به وجود آمده بر آنها و ظلمي که خليفه بر آنها ميکند نجات پيدا کنند. يک محلهاي آنجا به نام رُمانه است. يک گنبد و بارگاه و ضريحي آنجا هست که خيلي هم با معنويت است. قبر يکي از علماي بحرين در ساليان گذشته به نام محمد بن عيسي بوده است. مرحوم محدث نوري در کتاب نجم الثاقبش داستان محمد بن عيسي بحريني را آنجا ذکر کرده است. من خيلي خلاصه ميگويم. در زمان او يک مشکل بزرگي از طرف حکومت وقت که خيلي با شيعيان بد بود، يک بلاي سنگيني براي شيعه به وجود آمد. علماي شيعه از حکومت براي اينکه بتوانند اين بلا را از خودشان دفع کنند سه روز مهلت خواستند. سه نفر از بهترين اخيار علمايشان با هم قرار گذاشتند که هر شبي ايشان برود و استغاثه به امام زمان کند که از اين بلا نجاتشان بدهد. واقعاً بلا، بلاي مهلکي بود. نفر اول شب اول رفت استغاثه کرد، خبري نشد. نفر دوم شب دوم رفت، خبري نشد. شب سوم همين محمد بن عيسي، اين جنابي که عرض کردم ضريحش آنجا است، رفت و شروع کرد با اضطرار، چون شب آخر هم بود. «المستغاث بک يا صاحب الزمان» شروع به دعا و استغاثه کردند. وجود مقدس حضرت وليعصر(ع) تشريف آوردند. محمد بن عيسي به حضرت عرض کرد که آقا! شيعهي شما به مويي بند شد. حضرت راه چاره را به ايشان گفت و بعد که تمام شد، محمد بن عيسي گفت: آقا چرا شب اول نفرموديد که ما در اين دلهره باشيم؟ حضرت فرمود: خودتان سه روز مهلت خواستيد. اگر آن حالي که تو امشب داشتي، همان شب اول آن کسي که آمده بود داشت، گرفته بود. تو الآن مضطرانه آمدي.
عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد اي خواجه درد نيست، وگرنه طبيب هست
اگر در ما اين اضطرار ايجاد شود شک نکنيد، اضطرار به حجت همان و اثبات اينکه حجتي هست در زمان و زمين همان. چون قطعاً اگر يک نيازي در ما باشد و اين نياز يک نياز واقعي باشد، خدا او را بيپاسخ نگذاشته است. من اين را در جلسهي بعد بيشتر توضيح ميدهم. که نيازي نيست ما حجت را اثبات کنيم. اگر به اضطرار برسيم نشان بر اين است که قطعاً حجت وجود دارد. اين را بعداً خواهيم گفت.
اگر من نياز به آب دارم، خداي حکيم در عالم آب قرار داده است. اگر من نياز به خواب دارم، خدا به ازاي آن که رفع نياز مرا بکند گذاشته است. خدا نياز هيچ اسيري را بيپاسخ نگذاشته است. اگر من نياز به حجت داشته باشم چطور ميشود خداي حکيم در عالم نگذاشته باشد؟ نياز به راهنما داشته باشم، که مرا تا ابديت ببرد، چطور خدا نگذاشته و مرا رها کرده است؟ بنابراين اين اضطرار اوج مباحث است. البته ما بايد يک مقداري متواضعانه برخورد کنيم. ما خيلي نميخواهيم گام بلند برداريم و خيلي بلند پرواز باشيم. انشاءالله که اينطور شود و به آن برسيم. اما مقصود ما از اين مباحث اين است که قدم اول را برداريم. ما هنوز بچه مدرسهاي هستيم. قدم اول را در مدرسهي امام زمان برداريم. قدم اول اين است که ياد حضرت باشيم و اين غفلت کم شود. اين بحثهاي ما بهانه است که بتوانيم غفلت زدايي کنيم. آن قدم اول را برداريم. در دعا هست که خدايا مرا نسبت به ياد او فراموشي نيانداز که فراموش کنم. اگر اين ياد بيايد، يواش يواش ما را به آن اضطرار ميکشاند. ما آن قدم اول را برميداريم. حافظ در آن غزل قشنگش ميگويد:
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي جان بيتو به لب آمد وقت است که باز آيي
در اين غزل به هر حال مفصلي که دارد يک قسمتش اين است که:
اي درد تو هم درمان در بستر ناکامي اي ياد تو هم مونس،در گوشهي تنهايي
اگر ما به اين ياد برسيم خودش خيلي کمک ميکند. اين غفلتهايي که متأسفانه در دنيا فراگير ميشود، ما بتوانيم آن غفلتها را با يک چيزهايي از بين ببريم. يکي از آن چيزها ياد ولي خداست که قطعاً باعث ميشود که او هم دعاگوي ما باشد. هست ولي به طور خاص! عنايت خاص او بر سر ما بيايد. ما دنبال اين هستيم. انشاءالله بتوانيم در مباحثمان اين کارها را بکنيم.
مرحوم کليني که رضوان خدا بر اين عالم بزرگوار باشد. شما ببينيد چقدر خوش سليقه بوده است. در کتاب کافي وقتي بحث امامت را شروع کرده است، آن قسمت «کتاب الحجة» اولين بابي که قرار داده است، اثبات حجت نيست. بياييم حجت را اثبات کنيم. نه اضطرار الي الحجة است. اولين بابي که مرحوم کليني قرار داده اضطرار به حجت است. نياز ما به حجت است. اگر اين نياز ثابت شد، خدا هيچ نياز اسيري را بيپاسخ نگذاشته است. امکان ندارد اين خدا يک نيازي را که خودش در ما قرار داده است، بيپاسخ بگذارد. نيازهاي کاذب را خدا قرار نداده است. نيازهاي کاذب نيازهايي است که در همهي مردم نيست. در همه نيست. مثلاً اگر کسي خداي نکرده معتاد شود و نياز به مواد مخدر پيدا کند، علاوه به اينکه نياز به آب و خواب و غذا دارد، نيازهاي مختلف و طبيعي دارد، يک نياز ديگر هم در او پيدا شد. نياز به مواد مخدر! اين نياز کاذب است. دليلش اين است که در بقيه نيست. اگر يک نياز اصلي و واقعي بود هر انساني بايد اين را داشت. اين نياز کاذب است. اينقدر اين نياز براي خودش جا باز ميکند که جاي آن نيازهاي ديگر را هم ميگيرد. اين نياز را کاري ندارم. اما نيازهاي واقعي که خود خدا در ما گذاشته است، و نشانهاش اين است که در همهي انسانها هست، در فطرت همه هست، امکان ندارد خداي حکيم اين نياز را بگذارد، ولي ما به ازاي آن را در عالم خارج نگذارد. لذا ما ميگوييم اگر اضطرار به حجت در ما ايجاد شد، قطعاً وجود حجت هست.
آقاي شريعتي: آنوقت در زندگيمان و در اين مسيري که ميخواهيم گام برداريم، وجود حضرت حجت(عج) صرف عنايات ايشان است که شامل حال ما ميشود. يا اينکه نه باز اين گشايشها با توجه به عنايات حضرت براي ما خواهد بود. يا اتفاقات ديگري براي ما ميافتد.
حاج آقاي عالي: شکي نيست و ما بعداً هم اين را طبق ادلهاي که داريم مطرح خواهيم کرد. هر عنايتي، هر نعمتي که در اين عالم وجود دارد، هر نفسي که از ما بالا و پايين ميرود، لحظه لحظهاي که عمر ما استمرار پيدا ميکند، اگر نعمت علمي براي ما به وجود ميآيد، اگر نعمت کار خيري از ما به وجود ميآيد، عبادتي، عمل خيري به وجود بيايد، هر چيزي که هست اين نعمتها از خداست. و باب نعمتها حجت زمان است. از کانال او به ما ميرسد. اينها به عنايت حضرت است. اين هماني است که در دعا هست، به يمن حضرت هست که مردم روزي ميخورند. حتي اگر به اضطرار نرسيده باشند.
ببينيد ما که ميخواهيم به اضطرار برسيم، از اين باب هست که بتوانيم آن فرج را چه براي خودمان، چه فرج کلي را ايجاد کنيم. اما اگر هم ما به آن اضطرار نرسيديم، هرچه به ما از رزق و روزي ميرسد، ولو ندانيم و نشناسيم، مگر آن کساني که الآن خدا را نميشناسند، مگر به آنها روزي نميرسد؟ به آنها ميرسد. آن تعبيري که در دعاي رجب هست، که خداوند متعال به آن کسي که «لَمْ يَسْأَلْهُ وَ لَمْ يَعْرِفْه» نه او را ميشناسد و نه معرفتي به او دارد، باز خدا به او روزي ميدهد. او رحمت عامش گسترده است. وجود مقدس وليعصر(ع) که واسطهي فيض خدا و رحمت خدا هست، آن هم يک رحمت عمومي براي همه دارد، ولو براي کسي که او را نشناسد. اما ما دنبال آن عنايت و رحمت خاص او هستيم. آن رحمت خصوصي که به آن کساني ميرسد که به ياد او هستند. بعديک قدم بالاتر معرفت به او دارند. بعد يک قدم بالاتر اضطرار به او پيدا کردند. اينها درجات رشدي است که يک مؤمن بايد به کم اکتفا نکند. قدم به قدم بردارد، از ياد حضرت و رفع غفلت از او گرفته تا معرفتها، تا عميق شدن اين معرفتها، تا پيدا شدن يک نياز جدي به او، و اينکه اين نياز را هيچکس ديگري غير از او نميتواند پر کند. يعني اضطرار به او که تنها راه اوست. اين درجات معرفتي تا به اضطرار باعث ميشود آن عنايت خاص حضرت شامل حال ما شود والا رزق عام را که به همه ميدهد.
آقاي شريعتي: ولذا فکر ميکنم اگر به مقام اضطرار برسيم، لحظه به لحظه به ياد او خواهيم بود. يعني کوچه به کوچه، شهر به شهر دنبال او خواهيم گشت.
حاج آقاي عالي: عرض کردم عطش باعث ميشود شما راه بيفتي. شما اگر در يک بياباني عطش داشته باشي، يقين به آب هم نداشته باشي، حتي احتمال هم بدهي، کيلومترها دنبالش ميدوي. اما اگر عطش و نيازي نداشته باشي، يقين به آب هم داشته باشي، حرکتي در شما ايجاد نميشود. پس آن کسي که گرما ميآورد، شور ميآورد، حرکت ميآورد، تلاش ميآورد، اضطرار است. ولي عرض کردم که چون خيلي مقام بلندي است پله پله بايد به سمت آن رفت. ما قدم اول را که همان ياد حضرت است از اين مباحث دنبال ميکنيم.
من تقاضا ميکنم اگر اين عنوان بحث و تيتر بحث را مثلاً به جاي معرفت امام زمان که بسيار ارزشمند است، بگذاريم در نقطهي کليدي بحث يعني اضطرار به امام زمان، يا قدم اول و عملي بحث که يادي از امام عصر(ع) است. ياد امام مهدي(ع).
آقاي شريعتي: که اين ياد و معرفت انشاءالله ما را برساند به آن مقام اضطرار که اشاره کردند، مقام بلندي است و در واقع ما در اين مسير در طول مباحث و سير مباحث که خدمت حاج آقاي عالي هستيم، داريم گام برميداريم. خيلي روز خوبي بود خدمت شما بوديم. انشاءالله فردا با حضور حاج آقاي ماندگاري خدمت شما خواهيم رسيد، ايشان به سؤالات شما پاسخ خواهند داد. باز هم من يادآوري کنم که انشاءالله از هفتهي آينده روزهاي يکشنبه ما خدمت حاج آقاي عالي هستيم و حاج آقاي حسيني قمي روزهاي سهشنبه از اين به بعد در خدمتشان هستيم. بهترينها را براي همهي شما آرزو منديم. حاج آقا دعا کنند، همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عالي: همان دعايي که اباعبدالله(ع) در دعاي عرفه به خداوند متعال عرض کردند، عرض ميکنيم که خدايا ما را به اضطرار خودمان آگاه کن. «وَ أَوْقِفْنِي عَلَى مَرَاكِزِ اضْطِرَارِي» انشاءالله که مضطر حضرت وليعصر(ع) شويم و گامي در ظهور او بتوانيم برداريم.
آقاي شريعتي: انشاءالله. بهترينها را براي همهي شما آرزو ميكنم. «خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن، خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي!» والحمدلله رب العالمين و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين.