-برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين عالي
-حديث عنوان بصري
91-01-27
سوال – در مورد شرح حديث عنوان بصري توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ – اولين موقف از مواقف پنجاه گانه طبق رواياتي که ازاهل بيت رسيده است در مورد اعتقادات است. تنها چيزي که اعتقادات را قلبي و عميق مي کند اين است که انسان با اين اعتقادات زندگي بکند و به آنها عمل بکند. هر عملي که ما بر طبق اعتقادات مان انجام مي دهيم مثل چکشي است که بر ميخ مي خورد و فرو مي رود، اعتقادات ما را عميق تر مي کند و اگر هر تخلفي از اعتقادات صورت بگيرد، يکي از بندهاي اعتقادات ما را سست و پاره مي کند. يکي از دستورالعمل هاي جامع و بسيار ارزنده اي که براي عمل به بندگي در زندگي وجود دارد حديث عنوان بصري است که از امام صادق (ع) به ما رسيده است. حضرت سه رکن را بعنوان اصول بندگي مطرح کرده بودند. يکي اينکه انسان خودش را مالک سرمايه ها و امکاناتي که داده شده نبيند و خدا را مالک بداند و بداند که شان او امانت داري است و بايد اين امانت ها را در راه خدا خرج بکند. ديگر اينکه انسان تدبير امور را به خدا بسپارد و انسان بايد وظيفه ي بندگي اش را انجام بدهد اما نتيجه را به خدا بسپاريد و مطمئن باشد که به خير اوست. ديگر اينکه عمده ي نگراني انسان بايد اين باشد که دستورات الهي را انجام مي دهد يا خير. چون خدا دائما رب است، پس تو هم دائما عبد باش. انسان بايد ببيند که در چارچوب الهي حرکت مي کند يا خير. اگر کسي اين سه اصل را در زندگي اش رعايت بکند، مسلما پا روي اميال و هوس هاي خودش بگذارد و امر الهي را انجام بدهد، منيت او از بين مي رود و ديگر حرص دنيا را نمي زند و اين به يک آرامش و نشاط باطني تبديل مي شود.جدي بودن دنيا در حدي است که انسان توشه ي آخرتش را بردارد. از ما عمران دنيا را هم خواسته اند امام اگر انسان اصول امام را رعايت کند حرص زدن و دلبستگي به دنيا از انسان گرفته مي شود. و انسان به يک ثروت دروني مي رسد. امام خميني مي فرمودند: زماني که رضا خان عمامه ها را برمي داشت، من براي خريدن نان بيرون رفته بودم. از بزرگي که عمامه اش را برداشته بود پرسيدم حالتان چطور است؟ ايشان گفت: الحمدلله. به ما گفتند که عمامه تان را برداريد. من عمامه ام را به زني فقيري دادم که براي بچه اش پيراهني درست بکند و الان هم نانيخورده ام و تا ظهر هم خدا بزرگ است. امام خميني مي فرمودند: من هنوزم در حسرت بي تعلقي او به دنيا هستم. اين افراد به تعبير روايات ما ثروت درون دارند حتي اگر ظاهر آنها ثروتمند نباشد. ما در روايات داريم که از خدا بخواهيم ثروت و غناي ما را در جانمان قرار بدهد. بعضي ها در پول و ثروت هستند ولي چون درون شان فقير است، حريص هستند و لذت نمي برند و راضي نيستند. من که ره بردم به گنج حُسن بي پايان دوست، صد گداي همچو خود را قارون کنم. حديث عنوان بصري چنين گنجي را به انسان مي دهد. کتاب علم آموزي و معرفت اندوزي نوشته ي رضا رمضاني گيلاني است که شرحي بر اين حديث دارد. امام به عنوان بصري فرمود که من نُه چيز را به تو ياد مي دهم که در زندگي عملي خودت انجام بدهي. امام فرمود: سه چيز از اين نُه چيز در مهار نفس است که انسان بتواند اميال نفس را کنترل بکند و يک تمريني داشته باشد، سه چيز آن درمورد حلم و بردباري است که در زندگي ناملايماتي پيش مي آيد که انسان بايد بردبار باشد و سه چيز هم در مورد کسب علم و دانش است. سه چيزي که درمهار نفس است: مبادا وقتي اشتها به چيزي نداري آنرا از سر سيري بخوري. بعضي ها يخچال را زيارتگاه مي کنند و دائم سر يخچال مي روند. پس چيزي که اشتها نداري نخور زيرا ممکن است که باعث حماقت و کند ذهني بشود، ديگر اينکه موقع گرسنگي غذا بخور و ديگر اينکه مراقب غذايت باش که حلال باشد و نام خدا را هم ببر تا اين غذا بتواند سوخت تو براي رفتن به آخرت باشد. هر غذايي نمي تواند سوختي براي رشد انسان باشد. غذايي که حرام است از طرف شيطان رسيده است و باعث صعود انسان نمي شود. امام علي (ع) وقتي به باغ خودش در مدينه رفته بودند به کارگرشان فرمودند: آيا غذايي داري که بخوريم ؟ کارگر گفت: کدوي کمي داريم که مي توانيم آنرا بخوريم. وقتي حضرت آنرا با نان جو خورد، فرمود: حيف است شکمي که با چند لقمه نان سير مي شود با حرام پر بشود. مرحوم حاج آقا حسن اصفهاني مي فرمود( به تعبير استاد مطهري خدا يکي از فوق العاده هايش را يعني اصفهاني در زمان ما بوجود آورد): من اگر به جايي رسيدم بخاطر اين سه کار بود: نمازاول وقت، خدمت به سادات و فرزندان پيامبر و رزق حلال. مرحوم کربلايي کاظم ساروقي در اطراف اراک زندگي مي کردند. خدا به ايشان الطاف خاصي کرده بود. من از پسر ايشان پرسيدم که چطور شد ايشان حافظ کل قرآن (بصورت عجيبي) شده بود. پسر ايشان گفت: پدر من رعيت بود و در مزرعه اي کار مي کرد. پدرم متوجه شد که اربابش زکات نمي دهد و چند بار هم به او تذکر داده بود ولي او گوش نکرده بود. پدرم از پيش او رفت. او رزاق را خدا مي دانست. پدرم هيزم مي آورد و در روستا مي فروخت. يک روز در کنار امامزاده اي براي رفع خستگي نشسته بود. دو مرد سيد که معلوم بود اهل آن روستا نبودند به او گفتند که با ما به امامزاده بيا. پدرم قبول کرد و با آنها به زيارتگاه رفت. يکي از آنها به پدرم گفت که تو مي تواني اين کتيبه هاي اطراف امامزاده را بخواني ؟ پدرم گفت: نه، من سواد ندارم. يکي از آن دو سيد، شانه هاي پدر من را تکان شديدي داد و پدرم مي ديدم که اينها غير عادي هستند و از هيبت آن دو بزرگوار از هوش رفت. بعد از به هوش آمدن آن دو سيد را نديد ولي مي توانست تمام کتبيه ها را بخواند. مرحوم نواب صفوي که براي تبليغ به آن روستا رفته بود، ايشان را کشف کرد و به قم در محضر آيت الله بروجردي آورد. تمام مراجع آن زمان و عده اي از بزرگان ايشان را امتحان کردند. ايشان آنقدر مسلط بودند که آيات قرآن را از آخر به اول مي خواندند. مرحوم صدر پدر موسي صدر که مرجع تقليد بودند مي گفتند من نمي توانم سوره ي حمد را برعکس بخوانم. حتي ايشان کلماتي که به قصد قرآن نوشته مي شد تشخيص مي دادند و نور آن را متوجه مي شدند. او از خودش هنري نشان داده بود که خدا چيز نابي به او داده بود. او به اندازه اي که اعتقاد داشت عمل کرد. عمل کردن به اعتقادات هم باعث رشد مي شود و هم باعث مي شود که آثاري از اعتقادات و اعمال ديد بشود. برکات اعتقاد وعمل صالح همين است که در زندگي نمي ماند. ممکن است که انسان در زندگي به بن بست هايي برسد ولي خدا راه را براي او باز مي کند. در قرآن داريم: از آنجايي که گمان نداري راه را باز مي کنم و رزق تو مي رسد. حضرت فرمود: سه چيز بندگي در حلم و بردباري است. اگر کسي به تو گفت که اگر تو يک چيز به من بگويي، من ده چيز به تو جواب خواهم گفت، تو به او بگو که اگر تو ده چيز به من بگويي، من يک چيز هم به تو جواب نمي دهم. اينها در مسائل فردي بين دو مسلمان است که انسان بايد خودش را نگه دارد. دوم اينکه اگر کسي به تو دشمنام داد بگو: اگر در اين دشنامي که به من دادي تو راست گفتي، از خدا مي خواهم که من را ببخشد و اگر تودروغ گفتي، من از خدا مي خواهم که تو را ببخشد. اگر کسي بخواهد اين طوري رفتار کند بايد مهار نفس بالايي داشته باشد. پسر عموي امام سجاد (ع) حرفهاي نامربوطي به حضرت زد و امام هيچي نگفت. فرداي آن روز حضرت به خانه ي پسرعمويش رفت و سلام کرد و گفت: اگر چيزي که ديروز به من گفتي در من باشد خدا من را ببخشد و اگر آن چيزي که تو گفتي و در من نبود، خدا تو را ببخشد. پسرعموي حضرت شرمنده شد و امام را بوسيد و سوم اينکه اگر کسي تو را تهديد کرد تو او را نصيحت کن. سه چيز بندگي درعلم است: يکي اين که چيزي که نمي داني از علماي آن علم سوال کن. در اينجا محل حيا نيست. مبادا پرسش تو براي زمين زدن فرد باشد پرسش تو بايد براي علم آموختن باشد و ديگر اينکه مستبد به راي نباشد و ديگر اينکه از فتوا دادن و نظر دادن هايي که به او مربوط نيست بپرهيزد. کساني که صاحب نظر نيستند نبايد نظر بدهند مخصوصا اگر اين فتوا در مسائل ديني باشد که ممکن است عده اي را به انحراف بکشاند. اگر کسي بتواند اين نه چيز را رعايت بکند مي تواند درجه ي تقوا را طي کند.
سوال – سوره الحاقه آيات 9 تا 14 را توضيح بفرماييد.
پاسخ – در آيه 9 خداوند از اقوامي نام مي برد که در اثر سرکشي و طغيان بلاهايي بر آنها نازل شد و از بين رفتند. خدا مي فرمايد: فرعونيان و کساني که قبلا بودند زير و رو شدند و بواسطه ي گناه و خطا از بين رفتند. به رسول وفرستاده ي پروردگار تسليم نشدند و خدا آنها را سخت عذاب کرد. وقتي آب بالا آمد و طغيان کرد ما عده اي از مومنان را نجات داديم تا اين تذکري براي آنها باشد. مثلا در مورد قوم ثمود خدا مي فرمايد که آنها با يک عذاب سرکش از بين رفتند يا يک صاعقه ي شديد آنها را از بين برد يا قوم عاد با يک باد سرکش و طوفان شديد از بين رفتند يا قوم نوح با طغيان آب از بين رفتند. شايد اين آيات مي خواهد بگويد که عذاب هاي اين اقوام، طغيان طبيعت عليه آنها بود. اين عکس العمل طغيان خود آنها بود. چون آنها عليه نظام آفرينش طغيان کردند، و در مقابل خدا سرکشي کردند، هستي هم عليه آنها طغيان کرد. در زمان ظهور چون مردم عبد هستند و تسليم خدا هستند، طبيعت هم تسليم مردم است و به آنها برکاتش را مي دهد. طبيعت لشکر خداست. ما سعي کنيم که رام خدا باشيم تا برکات از آسمان و زمين بيايد.
سوال – در مورد اعتقادات توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ – تفاوتي که سوال شب اول قبر با سوالات اولين موقف قيامت دارد اين است که سوال شب اول قبر در برزخ از کليات عقايد است يعني از اصل وجود خدا، نبوت، امامت. اما در قيامت سوالات جزئي تر است. مثلا اگر شما خدا را قبول داشتي، آيا خدا را بعنوان رزاق قبول داشتي يا رزاق را کس ديگري مي دانستي. يعني اعتقادات ريز مي شود. استاندارد يک مومن اين است که خدا را در عالم همه کاره، شفا دهنده،رزاق، حکيم، رب و. .. بداند. ما معمولا اين ها را مي دانيم ولي به آنها عمل نمي کنيم. حديث عنوان بصري براي اين است که دانسته ها و ذهنيات وارد قلب ما بشود و با تمام جان بپذيريم که خدا مالک است. دانستن کفايت نمي کند. در اعتقادات زباني، وقتي زبان از کار مي افتد، آن اعتقادات هم از کار مي افتد. اعتقادات ذهني هم درهنگام مرگ بخاطر هول مرگ کار نمي کند. پس در آنجا ملکات و جان انسان است که مي ماند. اينکه ما مي دانيم خدا رزاق و شفا دهنده است، بايد وارد قلب ما بشود. ما بايد حرف خدا را از پيامبر بپذيريم و آنرا تصديق کنيم، بعد از پيامبر بايد حرف معصوميني که شان پيامبر را دارند بپذيرم. براي اينکه اين اعتقادات قلبي بشود انسان بايد به آن عمل بکند. انسان وقتي خدا را مالک دانست ديگر بخل ندارد. وقتي انسانها خمس و زکات را نمي دهند يعني خودشان را مالک مي دانند و اعتقادات آنها قلبي نمي شود. حديث عنوان بصري شيوه ي قلبي کردن اعتقادات است. البته دستورات ديني ديگر هم هست. ما دستورات صلاح دين را انجام مي دهيم که اعتقادات مان محکم بشود. اگر اعتقادات وارد جانمان بشود و آنرا بپذيريم و در قلب ما نفوذ بکند، در قيامت مي توانيم از موقف اعتقادات عبور کنيم. اعتقاداتي که وارد جان انسان مي شود نبايد شرک آلود باشد. يعني اعتقاداتي که مربوط به فرهنگ دين نيست وارد وجود انسان نشده باشد. ممکن است که اعتقادات انسان طوري باشد که رگه هاي شرک يا خرافات در آن وجود داشته باشد. شاهرگ حيات همه ي اعتقادات ولايت است که درموقف اول از آن سوال مي کنند. ما کتاب الهي و وحي را مستقيم از خدا نگرفته ايم بلکه يک انسان معصومي آنها را گرفته و به ما رسانده است. اگر ما بخواهيم به خدا متصل بشويم بايد تسليم او باشيم و او را بپذيريم. باب رسيدن به خدا، معصوم است، بعد از پيامبر اولياء الهي هستند يعني کساني که خصوصيات پيامبر را دارند، کتاب خدا را تبيين مي کنند، دين خدا را تشريع و از انحراف آن جلوگيري مي کنند و دين خدا را اجرا مي کنند. پس بعد از پيامبر بايداعتقاد به اوليا الهي باشد. در روايات داريم که از مسئله ي ولايت سوال مي شود. در سوره صافات آيه 24 داريم: آنها را نگه داريد تا از آنها سوال بشود. رواياتي داريم که از ولايت اميرالمومنين سوال مي کنند. يعني از ميزان ولايت پذيري سوال مي کنند. در سوره تکاثر آيه آخر مي فرمايد: خدا در قيامت از نعمت مي پرسد. رواياتي داريم که مهمترين نعمت، ولايت اهل بيت است. اگر اين نعمت نبود شما راهي به خدا نداشتيد. شيطان مي خواست بدون سجده به آدم معصوم، به مقاماتي برسد ولي نرسد با آن همه عباداتي که داشت. پس ما بدون اهل بيت به بهشت نمي رسيم. پيامبر فرمود: وقتي بهشتي ها مي خواهد وارد بهشت بشوند، کوبه ي بهشت از ياقوت سرخ است و روي صفحه ي طلا مي خورد و طنين آن يا علي است. علامه طباطبايي فرمود: وقتي شما در خانه اي را مي زنيد، صاحب خانه را صدا مي زنيد، صاحب بهشت علي و اولاد او هستند. در جلد هفتم بحارالانوار از پيامبر روايتي داريم: حضرت زهرا وارد صحنه ي محشر مي شود و تلاطمي بر جمعيت محشر وارد مي شود. خطاب مي رسد: چشم هايتان را ببنديد فاطمه مي خواهد عبور کند. (اين خطاب، خطاب تکليفي نيست بلکه خطاب واقعي است يعني چشم ها فرو بيفتيد. زيرا چهره ملکوتي حضرت زهرا مي خواهد بروز بکند و هر چشم بهشتي در هر مرتبه اي نمي تواند آنرا ببيند) حضرت فاطمه در عرش الهي ظهور پيدا مي کند. حضرت پيراهن اباعبدالله را بلند مي کند و از دشمنان و ظالمين اهل بيت شکايت مي کند و بعد شروع به شفاعت انسانها مي کند مثل مرغي که از زمين دانه جمع مي کند تمام محبين و دوستان اهل بيت را جمع مي کند. جز عده ي قليلي که فقط به درد جهنم مي خورند همه را به سمت بهشت مي برند و در آنجا همه دعا مي کنند که اي کاش از فاطميون بودند. بعد از موقف اعتقادات موقف عمل است که اولين آن نماز است.
انشاء الله که ما بتوانيم زير سايه ي اهل بيت، اعتقادات و اعمال مان را از اين مواقف عبور بدهيم.