حجت الاسلام والمسلمين پناهيان – شرح بخشهايي از خطبه متقين در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح بخشهايي از خطبه متقين در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
تاريخ پخش: 15-01-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
حرير نور غريبش بر اين رواق ميافتد *** اگرچه ماه شبي چند در محاق ميافتد
تو بايدي و يقيني نه اتفاقي و شايد *** تو سرنوشت زميني که اتفاق ميافتد
بهار ميرسد اما چه فرق ميکند آيا *** براي شاخه خشکي که در اجاق ميافتد
«السلام علي ربيع الانام و نضرة الايام» سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. بينندهها و شنوندههاي خوب و نازنينمان. در محضر حاج آقاي پناهيان عزيز هستيم، سلام عليکم خيلي خوش آمديد. عيد شما مبارک باشد.
حاج آقاي پناهيان: خدمت بينندگان محترم سلام عرض ميکنم. اميدوارم همه سال خوب و پر برکت و پر نور و پر از موفقيت داشته باشند.
شريعتي: قرار گذاشتيم در ايام نوروز با حکمتهاي ناب و نوراني نهجالبلاغه و کلمات نوراني اميرمؤمنان در قالب خطبهها و نامهها در خدمت حضرت باشيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي پناهيان: بسم الله الرحمن الرحيم. يکي از سخنان بسيار بلند، عميق و مؤثر اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه به خطبه هَمّام مشهور است. همّام نام يکي از شيعيان اميرالمؤمنين(ع) هست، ابتدا داستانش را بگويم و بعد خطبه را عرض کنم. همام همراه با يکي از بستگانش و يکي دو نفر ديگر در خانه اميرالمؤمنين آمدند و بنا بر نقلي گفتند: ما از شيعيان شما هستيم. در زدند و حضرت فرمودند: کيه؟ گفتند: ما از شيعيان شما هستيم. حضرت آمدند نگاه کردند و فرمودند: شما آدم خوبي هستيد ولي از شيعيان ما معلوم نيست، آنها يک کسان ديگر هستند. در بعضي جاها نقل شده و باقي داستان ديگر همه جا نقل شده است، همام گفت: اينها چه کساني هستند؟ حضرت فرمودند: شما بچه خوبي باش همين کافي است. «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» يعني همين که تقوا داري و تقوا داشته باشي کافي است. گفت: آنها چه کساني هستند، براي ما توصيف کن. حضرت فرمودند: لازم نيست، همين مقدار کافي است. اصرار کرد و حضرت را قسم داد. حضرت فرمود: برويم داخل مسجد براي شما توضيح بدهم. اين خطبه خطبهاي است که خطاب به اين جمع کوچک چند نفره بيان شده است. پرسش کننده همام است و حضرت را قسم داد. همام از زهاد ثمانيه است. هشت زاهد مشهور در صدر اسلام هست، چهار نفرشان منحرف بودند، چهار نفر کارشان درست بود و يکي همام است. آدم کار کرده و واردي است و مشتاق ميشود صفات متقين را بشنود. درواقع صفات مؤمنيني که ميتوانند شيعه علي بن ابي طالب ناميده شوند.
در روايات ديگر داريم بعضي آمدند نزد اهلبيت گفتند: ما شيعه هستيم. حضرت يک مقدار تنبيه کردند که شيعه نه، ولي محب هستيد. بچه خوبي هستيد. آن عنوان برجستهاي است. انشاءالله خداوند متعال همه ما را جزء شيعيان حضرت قرار بدهد. حضرت شروع کردند يک مختصري از وضع عالم فرمودند که خدا مردم را آفريد، در حالي که «غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ» يک مقداري سخن گفتند که خدا مردم را آفريد، غني از طاعتشان بود، اينها محتاج خدا بودند، کسي گناهي بکند ضرري به خدا نميزند، اما در ميان اين مردم، در اين شرايط «فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ» اينجا متقون، شايد اگر ما اين روايت را که نقل شده اينها صفات شيعيان هست بگيريم، بايد بگوييم: متقين اسم رمزي است که براي شيعيان گفته ميشود يا بايد تلقي شود. چون «والعاقبة للمتقين» داريم و اينها علائمي است که نشان ميدهد اين رمزگذاري محتمل هست.
حضرت داشتند سخن ميگفتند و مثل باراني، همينطور قطرات فضايل را ذکر ميکردند با يک تناسب و موسيقي خاصي، با يک زيبايي و حکمت عميقي، اساساً خيلي کار سختي است چون همينطور کلمات را بر زبان جاري ميکردند. کلام به جايي رسيد که همام داشت لذت ميبرد که در اثر شنيدن اين کلمات روي زمين افتاد و روح از بدنش جدا شد و اين تنها مورد در کلمات اولياي خدا هست که اينطور نقل شده که کسي را کشت و بعد حضرت جان دادن او را تأييد کرد و بعد فرمود: او در اثر شنيدن اين کلمات جان داد. در آن جلسه يکي از فاميل آقاي همام بود که گفت: چرا اين کلمات روي خودت اين اثرات را ندارد؟ حضرت چه جوابي بدهد که عظمت روحي حضرت را نميبيند و کلماتش ميتواند ديگران را به قتل برساند پس اين مرد خيلي بزرگتر از اين حرفهاست که با اين کلمات که وصف شيعيان خودش را ميکند، جان به جان آفرين تسليم کند. بنده پيشنهاد دارم مردم خوب ما به ويژه جوانها خطبه همام را به همراه ترجمه مطالعه کنند و هم در خلوت خود بخوانند و حفظ کنند. اين کلمات مکتوب هستند ولي اثر نفس اميرالمؤمنين در او هست. رزمندههايي را ديدم که عجيب متحول شدند و نوراني ميشدند و خطبههاي همام را کپي کرده بودند و در جايي حفظ کرده بودند.
حضرت در اين خطبه نمازرا توصيف ميکنند، «أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ» از کلمه نماز استفاده نميکند، اما شب ميايستند، صاف روي قدمهايشان ايستادند، قطعاتي از قرآن را اجرا ميکنند. اينقدر متأثر ميشوند و از اين آيات قرآن اشک ميريزند، «فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ» از وسط خم ميشوند، در اثر آيات قرآن. منظورشان رکوع است «مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ» فرش روي بدن ميشود و ارکان بدنش را روي زمين ميگذارد. حضرت در اينجا به زيبايي نماز خواندن را توصيف ميکنند و رکوع و سجده را تأثيرپذيري از آيات قرآن ميدانند که ايستاده آيات قرآن را قرائت کردند. اين يکي از فوق العادگيهاي اين خطبه است. حتي من ميگويم: يک موسيقي که حضرت اجرا ميکنند بعد اين صدا که بالا و پايين ميرود چطور با روح و دل آدم بازي ميکند، اينجا هم اين کلام موسيقي دارد ولي همان بازي را با روح انسان انجام ميدهد.
در آغاز خطبه هم يکي دو نکته عرض کنم، معاني بسيار عميقي در اين هست، يکبار به يکي از علماي بسيار بزرگ گفته شد: شما بياييد شرح خطبه همام را بدهيد، گفت: نه من اين کار را نميکنم. کلمات و خطبههاي ديگر را ميگفت اما سراغ اين خطبه نميرفت. آغاز اين خطبه بسيار ساده است و اولين صفت در ميان اوصاف اهل تقوا در اين خطبه چيست؟ حدوداً 110 مورد صفت براي مؤمنين بيان ميشود و سخن ناقص ميماند. اولين ويژگي اين است که درست حرف ميزند. «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» به صواب سخن ميگويند. «وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ» لباسشان لباس ميانهاي است. انگشت نما نميشوند. «وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ» راه رفتنشان متواضعانه است. «فَمَضَوْا غَاضِّينَ أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَاقِفِينَ أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ نَزَلَتْ أَنْفُسُهُمْ» چشمشان را از حرام ميبندند، گوششان را از حرف بيهوده ميبندند. هر چيز بيخود را چرا ميشنوند.
يک کسي را مقيد بود سريالي را ببيند، سن و سالش نميخورد به ديدن آن فيلم، گفتم: براي چه نگاه ميکني؟ گفت: سريال خوبي است. پيامش اين است که ميخواهد بگويد: کسب و کار شما خوب باشد و حلال خوري بکنيد، گفتم: چه نيازي به ديدن اين سريال داري؟ تو که حرام خور نيستي! گفت: درست است و من نياز به پيام فيلم ندارم ولي نميدانم چرا پيگيري ميکنم؟ ديگر نگاه نکرد و به کار مفيدتر پرداخت. اگر مختصري در آغاز اين خطبه نگاه کنيم، پنج ويژگي اول ويژگيهاي رفتاري بيان ميشود، زبان، لباس، طرز رفتار ظاهري، راه رفتن يا منش رفتاري که در نگاهش هم ممکن است باشد يعني چيزي که از خودش به تواضع نشان ميدهد و گوش و چشم، پس اولين دقت ما اين شد که اولين صفات که ذکر ميکنند، صفات رفتاري و ظاهري است. اين سبک زندگي ما را تشکيل ميدهد. عادتهاي رفتاري ما سبک زندگي ما را تشکيل ميدهد و اين در کلام حضرت ابتدا بيان ميشود، کما اينکه در قرآن اول بيان شد تقوا و بعد فرمود: ايمان. حرف در اين باره هست و دوستان حتماً توجه دارند.
باز در بين اين رفتار کدام يک مقدم ميشود؟ رفتارهايي که خروجي انسان هستند مقدم ميشود بر وروديها. «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» يعني چيزي که از شما ساطع ميشود و بيرون ريخته ميشود. لباس اينها ميانهروي است، باز فعلي است که از اينها صادر ميشود. بعضي «ملبسهم الاقتصاد» را فرمودند که بيشتر از اينکه لباس منظور باشد، اقتصاد منظور است. ولي من فکر ميکنم همين لباس هم خيلي مهم است چون هم سنخ با رفتارهاي ديگر است که کنار هم ذکر شده است. لباس و رفتار ظاهري ما، زبان ما برون دادههاي ما هستند. چشم و گوش ما درون داد ما هستند. کنترل بن دادها مقدم شده بر کنترل درون دادها، اينها با هم مرتبط هستند و بعضي فکر ميکنند ما هرچه گرفتاري داريم، بر ديده داد تا دل گردد آزاد. شما قبل از اينکه بخواهي « بسازم خنجري نيشش ز فولاد *** زنم بر ديده تا دل گردد آزاد» براي اينکه دل آزاد شود، زبانت را کنترل کن و هر حرفي که دلت ميخواهد نزن. اين ضررش بيشتر از هر چيزي است که دلت بخواهد ببيني. اهميت زبان خيلي مهم است.
در بين آيات قرآن کدام آيه بود که در سفارش به تقوا رسول خدا هر جمعه اين آيه نوراني را قرائت ميکردند. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً» (احزاب/70) مؤمنين تقواي خدا را پيشه کنيد و درست حرف بزنيد. قول سديد، قول صحيح و محکم و راست و مستند هست، قولي که مردم را به سختي نمياندازد. در مورد قول سديد ميشود تأمل کرد. در اين خطبه شريف کلماتي که به پايان ميرسد و ديگر همام طاقت نميآورد، براي کل خطبه هست ولي به اين کلمات ميرسد. کلمات آخر شنيدني است. ميفرمايد: متقي به کسي نزديک ميشود، رفيق ميشود با کسي و خوب برخورد ميکند، از سر مکر نيست و صادقانه است. از کسي دور ميشود از سر تکبر نيست و حتماً برايش ضرر داشته از او فاصله گرفته است. يا براي او ضرر داشته يا براي خودش، از سر تکبر به او برخورده از کسي فاصله نميگيرد. طمعي بورزد و موجب شود او به کسي نزديک شود، اينطور نيست. شما در خانه حتماً گوشي تلفن جواب ميدهيد. اگر از کلام شما متوجه شوند آن کسي که پشت خط است ثروتمند است يا فقير است، ميدانيد بيشترين تهديدها در روايات هست چرا او را بخاطر ثروتش احترام گذاشتي و اين فقير را، يکوقت آدم با کسي صميمي است و راحت حرف ميزند، يک کسي واجب الاحترام است و آدم احترامش را دارد. در روايت شديدا تهديد شده کسي که لحن کلامش فرق کند و با ثروتمند و فقير متفاوت سخن بگويد. اين آخرين کلمات اميرالمؤمنين بود که در مورد روابط اجتماعي مؤمنين با ديگران هست.
يکي ديگر از زيباييهاي اين خطبه اين است که اميرالمؤمنين ميفرمايد: «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا» (نهجالبلاغه، خطبه 193) من هميشه از کودکي که يک معلم رياضي داشتيم اين خطبه را به ما ياد داد، با اينکه پدرم روحاني بود ولي او کاري با ما کرد و اين خطبه را بيان ميکرد انگار از يک غذاي خوشمزه صحبت ميکند. چند وقت پيش ايشان را ديدم که زياد محاسنشان سفيد نشده است. گفتم: شما جوان ماندي ماشاءالله! گفت: فکر کردي من با تو چقدر تفاوت سني داشتم؟ يک کمي فکر کردم و آن زمان فکر ميکردم ايشان بيست سال از من بزرگتر است. گفت: من پنج سال از تو بزرگتر بودم. آن زمان ما فکر ميکرديم او بزرگتر از ماست. نکتهاي که در اين کلام هست، من هميشه اين کلام را با يک تصويري در ذهنم دارم. «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا» دنيا اينها را ميخواهد و اينها دنيا را نميخواهند و پس ميزنند. «وَ أَسَرَتْهُمْ» دنيا ميآيد اينها را اسير ميکند. «فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا» اينها جانشان را به دنيا ميدهند اما از آن فرار ميکنند. تشبيهي که در ذهن من از بچگي شکل ميگرفت اين بود که کت يک کسي را بگيري و در بيايد و بگويد: کت من براي تو و برود! «صَبَرُوا أَيَّاماً قِصَاراً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً» يک ايام کمي را صبر ميکنند و بعد به دنبال آن ايام طولاني بسيار راحت خواهند بود. «تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبٌّ كَرِيمٌ» اين تجارت بسيار پر سودي است که خدا براي اينها آسان کرده است. براي بعضي اين تجارت سخت است، من چگونه اين دنيايم را بدهم ولي خدا براي اينها آسانش ميکند. چرا؟ چون درک ميکنند ايام کوتاهي را که در آن هستند.
ما اين خطبه را با جوانهاي ديگر مقايسه ميکرديم، از آن معلم يک توضيحاتي را ياد گرفته بوديم و به جوانهاي ديگر ميگفتيم. نصف جوانهاي کلاس ما شهيد شدند. يادم هست مسجدي که بود مسجد صاحب الزمان، يک پيرمردي در يکي از اتاقهاي مسجد از قديم ساکن بود. خادم هم نبود و فقط ساکن بود و نميتوانست کاري انجام دهد، ايشان از اتاق در ميآمد برود وضو بگيرد و برگردد اينقدر آرام بود من يادم هست سر کلاس ميگفتم: هر موقع اين شروع به حرکت کرد اين را ببينيم. بعد ميگفتيم: ما اين ميشويم. قبل از اينکه بخواهيم از مرگ عبرت بگيريم، ما اين خواهيم شد. يادم هست بعضي از شهدا اشک ميريختند،«صَبَرُوا أَيَّاماً قِصَاراً» ايام کوتاه است و اينقدر دل ميبريدند که ميرفتند.
شريعتي: خدا کند انس ما با کلمات اميرالمؤمنين بيشتر و بيشتر شود. انشاءالله سراغ اين خطبه برويم و با آن زندگي کنيم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي پناهيان: انشاءالله خدا ما را از متقين قرار بدهد، اعمال ما را مثل اعمال متقين بپذيرد.
شريعتي:
گفت پيغمبر به اصحاب کبار *** تن مپوشانيد از باد بهار
آنچه با برگ درختان ميکند *** با تن و جان شما آن ميکند