اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-12-26-حجت الاسلام والمسلمين پناهيان – معرفي ياران اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام)- مقداد بن أسود


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام)- مقداد بن أسود
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
تاريخ پخش: 26-12-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بر آن شديم باز که دلبر بياوريم *** در آسمان ستاره‌ي ديگر بياوريم
بايد دوباره نخل ولا را ثمر دهيم *** يعني به باغ عشق صنوبر بياوريم
خورشيد روي ديگري از نسل ياس‌ها *** مهتابي از تبار پيامبر بياوريم
اي جبرئيل مژده بده بر رضايمان *** بايد براي پر زدنش پر بياوريم
تا چشم‌هاي ابتريان کورتر شود *** بايد دوباره سوره‌ي کوثر بياوريم
اين طفل باب رحمت و باب مراد ماست *** از اهل‌بيت ماست، همانا جواد ماست

سلام مي‌کنم به همه شما دوستان خوبم. بيننده‌ها و شنونده‌هاي خوب و نازنين‌مان. عيد ميلاد با سعادت حضرت جواد(ع) بر شما مبارک باشد. انشاءالله به حق حضرت بهترين‌ها در اين روز مبارک نصيب شما شود. به رسم اين روزها در ايام نکوداشت دهمين سالگرد برنامه سمت خدا خدمت کارشناسان عزيزي هستيم که طي اين سالها توفيق درک محضرشان را داشتيم، امروز هم در خدمت حاج آقاي پناهيان هستيم، سلام عليکم خيلي خوش آمديد.  
حاج آقاي پناهيان: سلام عليکم، خدمت بينندگان محترم سلام عرض مي‌کنم. ميلاد بسيار مبارک امام جواد را تبريک مي‌گويم.انشاءالله صله‌هاي خوبي امروز مردم ما از امام رضا دريافت کنند و ما را جزء زائرين امام رضا بنويسند. از آقا جواد الائمه صله‌هاي خوبي دريافت کنيم و به همه ما لطف کنند و ما را مورد شفاعت قرار بدهند.
شريعتي: انشاءالله زيارت کاظمين هم نصيب همه دوستان شود و همينطور زيارت مشهد الرضا. امروز قرار است از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين علي (ع) بشنويم.
حاج آقاي پناهيان: بسم الله الرحمن الرحيم. دوستان فرموده بودند در مورد مقداد صحبت کنيم. مقداد نامي آشناست اما چون اطلاعات تاريخي زيادي از ايشان در دست نيست، ولي مقام حضرت مقداد خيلي بالا شمرده شده در روايات و در برخي روايات بالاترين مقام براي مقداد هست، کما اينکه در برخي روايات هم بالاترين مقام در مورد سلمان ذکر شده است. در برخي لحظات هم گفته مي‌شود مقداد از سلمان هم جلو زده است. مخصوصاً واقعه‌اي که در کوچه بني هاشم رخ داد، گفتند: صبر مقداد و ايمان مقداد خيلي بالاتر بود. در روايات هست که اگر ايمان سلمان از همه بالاتر بود، صبر مقداد از همه بالاتر بود. شايد همين صبر و سکوتي که نتيجه صبر است ايشان را به عنوان يک يار با عظمت و خاموش در سايه و حاشيه نگه داشته است. مثلاً اميرالمؤمنين به ابوذر مي‌فرمودند: ابوذر آرام بگير. به تعبيري حضرت ابوذر گاهي نمي‌توانستند تحمل کنند و تبعيد شدند. در اين باره گفته مي‌شود مقداد خيلي ويژگي برجسته‌اي داشتند. نه از سر بي تعلقي و بي خيالي صبور باشند، بلکه با عشقي که داشتند با معرفت عميقي که داشتند صبر مي‌کردند. حتي در دلشان هم شکي ايجاد نشد. براي سلمان سؤالي پيش آمد: چرا حضرت علي(ع) از اسم اعظم استفاده نمي‌کند و اين مشکلات را برطرف کند؟ اين در دل مقداد خطور نکرد. يعني صبر توأم با عشق و معرفت و صبر با ايمان، درباره کسي بعد از ائمه معصومين به اندازه مقداد ذکر نشده است.
مقداد اساساً جزء اولين ايمان آورندگان بود. سيزدهمين کسي بود که ايمان آورد و هفتمين کسي بود که ايمان خود را علني کردند. جزء سابقين به حساب مي‌آيند. در تمام جنگ‌ها شرکت کردند و مجروح شدند. بعد از رحلت رسول خدا تقريباً به وضع موجود معترض بودند و از شهر هم چند فرسخي فاصله گرفتند منتهي سيزده سال بعد از رسول خدا از دنيا رفتند. خليفه سوم بر بدن ايشان نماز خواندند و در قبرستان بقيع به خاک سپرده شدند. يکي از زيبايي‌هاي مرگ مقداد اين هست که وصيت کردند مقدار زيادي از ثروتشان به حسنين(ع) برسد. خيلي جالب است که محبت خودشان را به فرزندان رسول خدا نشان مي‌دهند و خط مي‌دهند، چون فرد متمولّي بود. زندگي مقداد زياد حادثه ندارد که نقل کنند. در مورد مقداد بيشتر بايد فکر کرد، خاطراتي که از او ذکر شده باشد در تاريخ نيست. اي کاش کساني بودند دلسوز و خاطرات اينطور افراد را ثبت مي‌کردند.
مقداد بعد از هجرت با يکي از بستگان نزديک رسول خدا ازدواج کردند. رسول خدا در مدينه منوره بر منبر رفتند و فرمودند: جبرئيل امين در مورد زود ازدواج کردن دختران به من پيام فرستاده است. انشاءالله اين خفقان فکري و فرهنگي برداشته شود و بشود حرف‌هاي دين را زد. بعضي‌ها نمي‌پذيرند، به مردم بگويي مي پذيرند و حرف دين را قبول مي‌کنند ولي بعضي که صدايشان بلندتر است و برخي از تلقي‌ها و گمانه‌ها خلاف دين است، نمي‌گذارند برخي از حرف‌هاي دين بيان شود. اخيراً در مجلس شوراي اسلامي زود ازدواج کردن دختران جرم انگاري مي‌شود. پيامبر فرمود: دخترها زود ازدواج کنند. وقتي از منبر که پايين آمدند، چند اقدام عملي انجام دادند. در صدر آن اقدام مقداد بود که دختر عموي خودشان را براي او عقد کردند. دخترعموي رسول خدا از افراد مؤمني بود که زود اسلام آورده بود. چون آنجا قبيله‌اي کسي مسلمان نشد. ممکن است در يک قبيله اتفاق افتاده باشد ولي در قريش يکي يکي مسلمان مي‌شدند. گاهي کسي مثل ابولهب که فاميل نزديک پيامبر است مسلمان نمي‌شود، کارشکني هم مي‌کند.  پيامبر دختر عمويش را به عقد مقداد درآورد و فرمود: من اين کار را کردم تا بدانيد ايمان کافي است براي اينکه مردها شايستگي پيدا کنند که دختران خوب به آنها داده شود. معلوم مي‌شود مقداد موقعيت اجتماعي برجسته‌اي نداشت. تنها ويژگي او ايمانش بود و اين کلام خدا اشاره دارد که مقداد جزء افراد برجسته و داراي قوم نبوده است. خيلي هم آرام بود و در جواني هجرت کرده بود و به مکه آمده بود. بخاطر يک درگيري که در جايي پيدا کرد به مدينه آمد. در دوران جواني با کسي درگير شد، نمي‌توانست بماند و به سمت مکه حرکت کرد و در جريان هجرت حرکت مي‌کند.
ايشان درگيري‌شان نشان مي‌دهد که آدم حرّ و آزاده‌اي بود و از سر همين حريّت و آزادگي به سرعت ايمان مي‌آورد و جز نوادري است که پاي اميرالمؤمنين مي‌ايستد. البته اگر عمر بيشتري داشت، حدوداً 23 سال بعد از هجرت بود و به دوران اميرالمؤمنين نرسيد، اگر مي‌رسيد ما جلوه‌هاي بيشتري از مقداد مي‌ديديم. مقداد حريّتش موجب شد که خيلي مخالفت داشته باشد با برخي از جريان‌هايي که در آن 25 سال خانه‌نشيني اميرالمؤمنين(ع) رخ داد. نقلي هست که در لحظه دستگيري حضرت در کوچه بني هاشم، مقداد دست به شمشير گرفته بود و مقابل اميرالمؤمنين(ع) عقب عقب مي‌رفت و کار به کسي نداشت. شما اشاره کني من دست مي‌کشم! مي‌گويند: در دل مقداد چرا و شک نبود. مقداد کسي بود که حريّت داشت و به مکه آمد و با کسي هم پيمان شد، به سرعت با ديدن رسول خدا ايمان آورد. بعدها جزء فرماندهان شد، قد بلندي داشت و رشيد بود. منتهي آن زمان کسي بخواهد کسي شود بايد دو شرط داشته باشد، يکي اينکه قوم و قبيله داشته باشد و يکي اينکه با علي بن ابي طالب رفيق نباشد. هرکس به علي بن ابي طالب مي‌رسيد و رفيق مي‌شد، بدگويي‌ها پشت او شروع مي‌شد. پشت سر سلمان چقدر حرف مي‌زدند. دو نفر به سلمان گفتند: اگر مي‌شود براي ما غذايي بياور. مثل اينکه پستي داشتند و حضرت سلمان مشغول تدارکات بود. ايشان مي‌آيد و مي‌گويد: چيزي نبود براي شما بياورم! آنها مي‌گويند: سلمان دست به دريا بزند خشک مي‌شود. بعد از چند لحظه خدمت رسول خدا مي‌آيند، رسول خدا مي‌فرمايد: گوشت خورديد. مي‌گويند: ما گرسنه هستيم و نان هم نبود بخوريم. گوشت از کجا؟ فرمود: من پاره‌هاي گوشت را روي لب‌ها و ريش شما مي‌بينم. مي‌گويند: گوشت نخورديم! حضرت فرمود: من پاره‌هاي گوشت سلمان را روي سر و صورت شما مي‌بينم! اين رفاقت و ارادت در زمان رسول خدا نسبت به علي بن ابي طالب پيدا مي‌شد و طبيعتاً اينها همان زمان هم غريب مي‌ماندند. جامعه هم بعداً آنها را زياد تحويل نمي‌گرفت. پيامبر در خطبه غدير فرمودند: من بخاطر محبتي که به علي دارم، شما مرا غريب گذاشتيد. حتي پيمان بسته بودند تا وقتي از علي دفاع مي‌کند، ديگر او را ياري نمي‌کنيم.
ايشان دو بار هجرت کردند، يکبار هجرت به سمت حبشه و يکبار هجرت به مدينه. افرادي که هجرت به حبشه کردند يک افتخاري برايشان ثبت شده و در تاريخ در موردشان گفته مي‌شود: اينها داراي دو هجرت هستند. فضل يک هجرت نيست. معناي هجرت را هم مي‌دانيد. يعني دو بار زندگي و خانه و اهل و عيال را رها کنند و بروند. مشرکين اموال کسي که هجرت مي‌کرد را غارت مي‌کردند. البته بعداً با فتح مکه جبران شد ولي اين هجرت يک امتحان خيلي بزرگي بود. حضرت مقداد اين ويژگي هجرت را هم دارند. نکته ديگري که در مورد مقداد بايد گفت محبتي است که به علي بن ابي طالب و اهل‌بيت داشتند و محبتي که اهل‌بيت به مقداد داشتند. ابراز محبت مي‌کردند اهل‌بيت، مثلاً رسول خدا مي‌فرمودند: محبت اينها واجب است. حضرت زهرا(س) نسبت به اين چند نفر که گاهي چهار نفر، گاهي پنج نفر و هفت نفر شمرده شدند. در اين روايت مي‌فرمايد: «ضَاقَتِ الارْضُ بِسَبْعَةٍ» زمين و زندگي و جامعه به هفت نفر خيلي سخت گرفت. در حالي که اينها چه کساني بودند. «بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ يُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ» باران به واسطه اينها مي‌آيد. به واسطه اينها مردم کمک مي‌شوند، به واسطه اينها رزق داده مي‌شوند. چيزي شبيه به کلماتي که در مورد اهل‌بيت(ع) مي‌گوييم. فرمودند: اينها سلمان فارسي، مقداد، ابوذر، عمار، حذيفه هستند. معمولاً مقداد هميشه بعد از سلمان ذکر مي‌شود يا حتي گاهي قبل از سلمان، حذيفه هم براي خود کسي بود. در بين ياراني که شما از اميرالمؤمنين ياد کرديد، گويا به حُذيفه نپرداختيد. حذيفه هم شخصيت خاصي بود و يماني بود، يماني‌ها هميشه در معرض محبت اميرالمؤمنين بودند و گرچه قاتل اميرالمؤمنين يمني بود ولي غالباً يمني‌ها محبّ اهل‌بيت و سلحشور بودند. احترام به مقداد بر ما واجب است و محبتشان هم واجب است. ما در کنار خورشيد ائمه هدي، ماه‌هايي مثل قمر بني هاشم و بعد از داستان کربلا، انگار ديگر به اصحاب رسول خدا و اصحاب حضرت علي نمي‌پردازيم. اين کار شما خيلي کار خوبي بود که به اين اصحاب برجسته پرداختيد و اگر مي‌توانيم کاري براي آنها انجام بدهيم دريغ نکنيم.
نکته مهمي که در مورد مقداد گفته شده اين هست که در مورد ايشان فرمودند: اينها جزء کساني هستند که بهشت مشتاق اوست. مقداد يک دختر داشت و يک پسر، پسر ايشان در جنگ جمل مقابل اميرالمؤمنين ايستاد و کشته شد. حضرت وقتي به پسر ايشان رسيد اظهار تأسف کردند و فرمودند: فرزند بدي براي پدرت بودي و براي کسي که برادر ما بود. برخي افراد خوبي هستند اما در نسل و دودمان آنها افراد خوبي به دنيا نمي‌آيند. همه‌ي فرزندان امامان ما هم فرزندان خوبي نبودند. در قرآن هم اشاره شده ولي مقداد خودش تا پايان راه بسيار مقيد بود و آن وصيتي که کرد که بخش اعظمي از ثروتش به حسنين اختصاص پيدا کند کار بسيار ويژه‌اي بود. بدن او را بعد از فوت از يک فرسخي به مدينه آوردند و تشييع کردند و نماز خواندند و اين حرکتش در آن غربت اميرالمؤمنين علي(ع) خيلي اثر عجيبي گذاشت.
اينقدر اميرالمؤمنين علي(ع) غريب بودند و غربت حضرت بالا بود، با اينکه مقام علي بن ابي طالب بالاتر از مقام حسنين است ولي هم ايشان و هم ديگران در آن جو سنگين بيشتر از حد محبت به حسنين نمي‌توانستند در مردم جلو بروند. در مورد حسنين گفته مي‌شد: اينها پسران پيغمبر هستند و مردم يک مقدار ساکت مي‌شدند گويا نمي‌شد نام حضرت علي را برد. اين کار مقداد اشاره به اين وضعيت خفقان آن زمان دارد که بيايد صريحاً به نام علي بن ابي طالب بکند، شايد جرأت اين کار را نمي‌کند و شايد مي‌خواهد به مردم آدرس بدهد که در آينده دور اين دو را داشته باشند. أباعبدالله(ع) در کربلا همه سخنشان همين بود که من پسر دختر پيغمبر شما هستم. اين شرايط بسيار حاد و سنگين بود. براي کساني که تازه مي‌آمدند فضا غبار آلود بود ولي براي کساني که از قبل بودند ابدا غبار آلود نبود. آنهايي که دست از ياري علي بن ابي طالب برداشتند و هم سن و سالهاي اصحابي بردند که نام برديم، اينها فضا برايشان غبار آلود نبود. اينها غدير را ديده بودند.
بعد از اينکه حُذيفه در يکي از شهرهاي عراق والي بود و در زمان خليفه سوم نمايندگي داشت و استاندار بود، کار به علي بن ابي طالب رسيد. حذيفه بالاي منبر رفت و گفت: کار به دست اصلش سپرده شد. يک جوان ايراني بلند شد. آنجا همه جزء ايران بود، الآن مدائن را در عراق مي‌بينيد ولي همه مي‌دانند مدائن جز ايران بوده و کاخي بوده از کاخ‌هاي سلاطين ايراني و کاخ را لب مرز درست نمي‌کنند. اصلاً آن زمان مرز نبود. حذيفه بلند شد و گفت: کار دست اصلش رسيد و حق به حقدار رسيد. يک جوان ايراني گفت: اين حرفي که زدي يعني چه؟ تا الآن چطور بود؟ ايشان يک توضيح مختصري مي‌دهد و به غدير اشاره مي‌کند. بعد از سخنراني حذيفه مي‌آيد و مي‌گويد: اينکه شما گفتي چه بود؟ صفاي باطن و ذهن حساس سياسي آن جوان را ببينيد. لطافت روحي بالايي داشت، درباره تاريخ اسلام وقتي شما مسائل اجتماعي را پيگيري مي‌کنيد يعني از لطافت روحي بالايي برخوردار هستيد و داريد مسائل سياسي تاريخ را پيگيري مي‌کنيد. به ذهنم رسيد که عرض کنم شما چرا از تاريخ اسلام کمتر مي‌گوييد؟ يکي دو تا از برنامه‌ها را در مورد تحليل تاريخ اسلام بگذاريد. در مناسبت‌ها بحث اخلاقي و معنوي بکنيد و اصل را بحث تاريخي کنيد. چون تاريخ سازنده‌تر از همه مباحث اخلاقي است و آثار عجيبي دارد. يک روز در مورد تاريخ اميرالمؤمنين بحث کنيد. يک روز در مورد تاريخ امام حسن بحث کنيد تا يک مقدار فضا روشن‌تر شود.
آن جوان به حذيفه گفت: به من اطلاعات بيشتري بده. حذيفه شروع کرد براي کل مردم توضيح داد. اين جوان بعد از سخنراني گفت: اين کافي نيست، چيزهاي بيشتري هست که نمي‌دانيم. نشست کامل توضيح داد و اين جوان متأثر شد. گفت: من عاشق آن آقا شدم، اين آقا الآن کجاست؟ بعد فرمود: علي بن ابي طالب خبر دادند به سمت بصره مي‌روند و ماجراي جنگ جمل بود. به تاخت خودش را به علي بن ابي طالب رساند. وقتي رسيد که لشگر مقابل همديگر صف بسته بودند. گفت: من آمدم در راه شما جانبازي کنم. يک شبه ره صد ساله را طي کردن يعني چه! آقا اميرالمؤمنين فرمودند: پس بايست، فرمودند: ابتداي حرکت يک کسي قرآن ببرد مقابل دشمن و دشمن را به قرآن دعوت کند. به قرآن قسم بدهد که دست از اين شورش بردارند، اين جوان آمد گفت: من مي‌برم. آقا فرمود: هرکس قرآن را ببرد آنها قطعه قطعه‌اش مي‌کنند. گفت: من حاضر هستم. من در راه تو اين کار را مي‌کنم. حضرت فرمود: نه تو برو و کسي ديگر بيايد. دوباره اين جوان آمد، سه مرتبه اصرار کرد، من! من مي‌خواهم اين کار را کنم. اگر بناست قطعه قطعه شوم، من! آقا فرمود: باشد. رفت و قرآن را بدست گرفت و درخواست اميرالمؤمنين را انجام داد. وقتي کسي در مسير بدي قدم برداشت تصاعدي بد شدنش بالا مي‌رود. يک جاني آمد دستش را قطع کرد و خواست قرآن را از دست ايشان بياندازد، ايشان با دست ديگرش قرآن را گرفت، يک نامرد ديگر آمد اين دستش را قطع کرد، اين خم شد و قرآن را به سينه‌اش چسباند و هنوز مي‌ايستاد. ديگري طوري به ايشان ضربت زد که ايشان را به شهادت رساند. غبار آلود بود ولي راحت مي‌شد اين غبار را برطرف کرد. هيچوقت خدا فضا را آنچنان غبار آلود نگه نمي‌دارد که يک عده بروند جهنم و بگويند: خدايا ما که نمي‌دانستيم.
اگر انسان تلاش کند در بدترين شرايط هميشه ستاره‌هايي هستند که بتوانند راه را نشان بدهند. حذيفه قبلش در عراق در جايي کنار رود فرات بود. آب بالا مي‌آيد و قبر ايشان صدمه مي‌خورد. علماي وقت فکر کنم آيت الله غروي اصفهاني باشند دستور مي‌دهند قبر ايشان را برداريد و کنار قبر سلمان فارسي بياوريد. الآن اين دو قبر شريف کنار هم هستند. حادثه‌هاي ديگري رخ مي‌دهد، اخيراً مدائن مشرف بودم براي قبور ديگر امامزادگان و اصحاب، پسر جابربن عبدالله انصاري در بغداد باز مشکلي پيش مي‌آيد و نياز به جا به جايي مي‌شود و باز علماي آن زمان دستور مي‌دهند کنار قبر سلمان ببريد. مي‌توانستند کاظمين هم ببرند. مدائن پايين‌تر است و فاصله‌اش از کاظمين نسبت به بغداد بيشتر است. آنجا يک زيارتگاه تمام عيار است ولي مسير باز نيست. يکبار علي بن ابي طالب آنجا تشريف فرما شده بودند، دو رکعت نماز در طاق مدائن خواندند. در آنجايي که اثر معجزه رسول خداست و شما يک چنين آثار باستاني کم داريد. اخيراً مقداري از آجرها و خاک‌هاي سقفش ريخت.
مدائن افتخار ما ايراني‌هاست. چرا؟ چون وقتي سپاه اسلام به مدينه رسيد، سلمان با آنها بود و گفت: با اينها نجنگيد، اينها اهل منطق هستند. من با اينها حرف مي‌زنم. جلو آمد و با اينها حرف زد. گفت: اين پيامبر آخرين پيامبر است و به اينها دعوت مي‌کند و يک ربع سخنراني کرد. اينها آمدند شما مسلمان شويد. گفتند: مسلمان مي‌شويم و جنگ ندارد. به خوبي و خوشي همه مسلمان شدند و با هم زندگي کردند. ما ايراني‌ها بدو مسلمان شدنمان گفتگوي سلمان بود. بعضي وقت‌ها غبار برطرف مي‌شود و ما نمي‌خواهيم درست ببينيم. مثلاً در مورد عمار ضرب المثل شده بود در جامعه که عمار آن گروه ياغي بعد از من به قتل خواهند رساند. گروهي بودند پاي رکاب معاويه که اينها شک کرده بودند، که اين علي بن ابي طالب است، معاويه شايد اشتباه مي‌کند. رفتند از معاويه پرسيدند، معاويه گفت: هنوز عمار نمرده است. صبر کن ببين چه مي‌شود. رئيس قوم گفت: اين هم حرفي است. کسي که رئيس گروهي بود که متوقف شدند به خاطر عمار، در جنگ زياد شرکت نمي‌کردند ولي در يک درگيري قبل از اينکه عمار به شهادت برسد در شک خود ماندند. قومش گفتند: ما ديگر چه کار کنيم؟ عمار به شهادت رسيد، اينها گفتند: الآن معلوم شد، عمروعاص گفت: تقصير علي بن ابي طالب بود. علي آنها را کشت، عمار را کشت! گفتند: بله، اينکه کسي بخواهد خودش را به نفهمي بزند، بيدار نمي‌شود. مردم زياد مردم بدي نبودند که در آنها مقداد شاخص شد، آنها مردمان معمولي بودند. انتظار از مردم خيلي بالا بود.
در مورد برجستگي عمار، سلمان، مقداد و ابوذر، مخصوصاً ياراني که قبل از به حکومت رسيدن علي بن ابي طالب از دنيا رفتند و رحلت فرمودند. چرا اينها اينقدر برجسته شدند؟ احتمالاتي را عرض مي‌کنم و بعد کنار مي‌گذاريم. يا اينها خيلي آدم‌هاي خوش فهمي بودند يا مردم خيلي آدم‌هاي نفهمي بودند. يا اينها خيلي کار مهمي کردند يا مردم طاقت نداشتند اينقدر کار بزرگ بکنند. يا بايد بگوييم اينها کار مهمي نکردند، کار ساده‌اي بود. مردم ديگر خيلي تنبل بودند و بد بودند. کدام گزينه‌ها در ذهن مردم هست؟ گاهي ما طوري توضيح مي‌دهيم گويي مردم مغز حمار مي‌خوردند که با مقداد همراهي نکردند. ما نمي‌توانيم مردم آن زمان را مردم داغوني تلقي کنيم. اگر بگوييم: مردم خل و ديوانه بودند، تاريخ اسلام را از حيز انتفاع انداختيم. مردم زياد نفهم و بد و جنايتکار نبودند و مردم معمولي بودند. اينطور نبود قدرت تحليل نداشته باشند و بخواهند به اشتباه بيافتد. پس چرا عقب افتادند و اين افراد مثل مقداد اينقدر برجسته شدند؟ ما در مقابل دشمنان پيامبر، دشمنان اميرالمؤمنين و دشمنان اسلام نبايد در بدگويي مبالغه کنيم. ما نام ابوجهل را شنيديم. فکر مي‌کنيد ابوجهل که بود؟ يک آدم ديوانه‌اي که اينقدر نفهم بود، مي‌گفتند: اي نفهم! نه ابوجهل يک آدمي بود داراي حکمت که وقتي حرف مي‌زد همه مسحور او مي‌شدند. به او گفتند: ابوجهل بخاطر اينکه دقيقه نود اشتباه کرد.
يکبار ابوجهل پيغمبر را ديد با او مصافحه کرد، به ابوجهل گفتند: چه شد؟ شما پيغمبر را قبول کردي؟ گفت: من جسارتش را قبول نمي‌کنم. گفتند: مي‌گويي دروغ مي‌گويد؟ گفت: نه، او دروغ نمي‌گويد. پيغمبر است. گفتند: پس چرا قبول نمي‌کني؟ گفت: حسادت مي‌کنم و زير بار نمي‌روم. ابوجهل آدم صادقي بود. گفتند: چرا با پيامبر روبوسي کردي؟ گفت: به دليل اينکه خيلي دوستش دارم و خيلي شخصيت برجسته‌اي دارد. پس مردم خيلي مردم خرابي نبودند و ويژگي‌هاي خوبي هم داشتند. انتظار خدا از اين مردم خيلي بالا بود. بايد اينطور تاريخ اسلام را بگوييم. مثلاً الآن اگر در مملکت ما بگويند: هرکس مدير شد حقوقش را کمتر مي‌کنيم، تحمل مي‌کنند؟ مي‌دانيد زمان امام زمان اينطور خواهد بود و الا جهنم خواهند رفت. رسول خدا چون خودشان حضور داشتند درخواست‌هايي از مردم داشتند که مردم بدون خودسازي سنگين نمي‌توانستند آن درخواست‌ها را اجرا کنند. آنجا شيخوخيت بود، او علي بن ابي طالب را معرفي کرده بود و به هم مي‌ريختند. اولين ماجرا سر فدک بود. و بعد حرف‌هايي که عليه فاطمه زهرا و فدک مي‌زدند و يک نفر بلند نشد کمک کند. نگوييم اينها همه از دم حرامزاده بودند و حرامخور بودند. نه هنوز حرامخوري باب نشده بود. اينکه کسي مثل مقداد برجسته مي‌شود خيلي روي خودش کار کرده و اين برجستگي يک برجستگي حقيقي است نه اينکه يک باسوادي که ميان جمعيتي رفته که همه از دم بي سواد هستند، نه. آنها خيلي چيزها را مي‌فهميدند ولي به اندازه مقداد و به اندازه سلمان ايمان نداشتند و امتحان‌هاي سختي گرفته شد که فقط اينها بردند.
شريعتي: «انها لکبيرة الا علي الخاشعين» اگر اين خشوع بود ديگر برايشان سنگين نيست. سلمان و ابوذر و مقداد اهل خشوع شدند.
حاج آقاي پناهيان: به تعبير حضرت آقا بايد ميلي‌متري تاريخ پيامبر اکرم را خواند و اگر به بحث بگذاريد خيلي روشنگري‌ها صورت مي‌گيرد. البته از مردم ما زياد انتظارات نيست چون علي بن ابي طالب و پيامبر ميان ما نيستند. اين يک مقدار وضيعت ما را ساده مي‌کند و امتحان‌هاي ما زياد سخت نيست. يادمان باشد مردمي که آن زمان کم آوردند، امتحان‌هاي الهي سخت بود. امتحان‌هاي الهي سخت بود معنايش اين نيست که آنها پس معاف هستند، امتيازي که داشتند بسيار بالا بود و پيغمبر اکرم بينشان بود. اميرالمؤمنين بينشان بود. اين ساده نيست. با همه عظمت‌هايي که مردم مي‌ديدند. مي‌فرمود: من به راه‌هاي آسمان آشناتر هستم تا راه‌هاي زمين. انشاءالله خداوند متعال ما را با مقداد محشور کند.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»