برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
- تربيت ديني
88-04-30
خلاصه اي از بحث تربيت ديني را بفرماييد.
دين برنامه اي براي شکوفايي انسان است. دين چيزي از بيرون به ما تحميل نمي کند بلکه سعي در اکتشاف درون روح انسان دارد. دين در واقع دارايي هاي خود انسان را رو ميکند. امر تحميلي تلقي نميشود. اگر کسي دين را تحميلي تلقي ميکند بخاطر اين است که به خودشناسي نرسيده است. چون انسان لايه هاي پنهان دارد و از لايه هاي پنهان خبر نداشته و فکر مي کند دستورات ديني چيزي را به او تحميل ميکنند. در واقع اگر انسان به يک خودشناسي عميق دست پيدا بکند مي بيند که کلمهA زيباي امير المومنين در جانش جاري خواهد شد: تو همان جور هستي که من دوست دارم، من را همان جوري قرار بده که تو دوست داري. اينکه دوست دارم همان چيزي که خدا دوست دارد بشوم، باز جزء خواسته هاي من است. دين، اينگونه يک تعريف بدون استرس و بدون موضع گيري انسان در مقابل آنرا پيدا خواهد کرد. وقتي شکوفا شدن دارايي هاي دروني برنامه اي بخواهد که نام آن دين ميشود، تربيت ديني هم تعريفي جداي از دين نيست. شايد ما کلمه تربيت را اضافه مي کنيم يک قيد توضيحي اضافه کرديم. اگر بگوييم دين داراي همان تربيت ديني است. منتهي در کلمه ي تربيت ديني ما يک نگاه هم به تاثيرگذاري بر ديگران داريم که ديگران را چگونه تربيت بکنيم، بر ديگران چگونه تاثير بگذاريم. البته اگر ما فقط کلمه ي دين را استفاده بکنيم باز اين معنا را افاده خواهد کرد. اگر ما دينداري بکنيم يعني بخشي از آن هم بر ديگران تاثير بگذاريم و تربيت هم شامل آن خواهد شد، اما تاثير گذاري بر ديگران به مقصود اينکه ديگران را رشد بدهد معمولا نام تربيت بر آن گذاشته ميشود که ما مشکلاتي با اين کلمه تربيت داريم. چون در ريشه اين کلمه نوعي جبر بکار رفته است و وقتي ما مي خواهيم چيزي را ربوبيت بکنيم مثل اين است که ما يک رابطه ي جبري با آن داريم و او يک بي ارادگي در مقابل کار ما دارد و با خود شکوفايي ما، با استقلال انسان، با منشي که در دين براي تربيت اتخاذ شده و برنامه اي که دين داده منافات دارد. البته هرجايي کلمه تربيت ديني استفاده شده، منظورشان تربيت به معناي لغوي نبوده است منظورشان هدايت، تبليغ، تزکيه بوده است. ولي اين الان رواج پيدا کرده است. در متون قديم ما چنين اصطلاحي استفاده نمي شد. در روايات اگر نگاه بکنيم از اين کلمه که پيامبر ديگران را تربيت کنند، استفاده نشده است. از کلمه ي امضا کردن و تبشير کردن استفاده شده است. گفتيم از کلمه ي تربيت دقيق استفاده کنيم. اگر مي خواهيم اين لفظ را با همان معنايي که علماي اسلامي مد نظر دارند استفاده کنيم، اين ملاحظه را يادمان باشد. اگر اين را يادمان باشد ديگر نمي گوييم مي خواهم فلاني را درست کنم. چون ما زياد، کاره اي بر تاثير گذاري بر ديگران نيستيم. يا نميگوييم چرا فلاني را درست تربيت نکردي ؟ در تربيت جبر نيست. بايد خود فرد را بيشتر ببينيم. کلمه ي تربيت انسان را به اين سمت مي کشاند که در تربيت جبري مسلک مي شود.
چرا شما يک ترجمه جديدي از تربيت براي ما ارائه داديد ؟
اگر تربيت را در همان لفظ رب در نظر بگيريم، اين باز با ادعايي که ما کرديم منافات ندارد. چون خدا مي تواند رب باشد ولي شما نمي توانيد رب باشيد. خدا يک رابطه ي جبري با عالم دارد. و رابطه ي تکويني با عالم دارد. کسي را که ميخواهيم تربيت کنيم با او رابطه ي جبري و تکويني نداريم. خدا وقتي ربوبيت ميکند تمام مقدرات اين شي را در نظر مي گيرد. ولي به پيامبرش مي گويد: تو نميتواني هرکسي را که دوست داري هدايت بکني. رابطه اي که خدا رب است و با عالم دارد، آن رابطه را ما با عالم نداريم البته پيامبران و امامان هم اين رابطه را ندارند. ما ميگوييم پيامبران و امامان جانشينان رب العالمين هستند و به هدايت انسانها اقدام ميکنند. چون معناي جبري در معني لغوي رب وجود دارد، اطلاقش به خدا درست است و به همين دليل هم اگر ما بخواهيم فرزندمان را تربيت کنيم نبايد بگوييم ما رب فرزند هستيم. چون تاثير گذاري ما محدود است. اينجا بهتر است از کلمه هدايت استفاده بکنيم. تاثير گذاري از دايره اي که استقلال فرد مورد ملاحظه قرار بگيرد، استفاده بشود. ما براي استفاده نکردن ازکلمه ي تربيت اصراري نداريم، من متعرض اين شدم که بعدا آسيب هاي تربيت نصيب ما نشود. يکي از آسيب ها اين بود که زيادي از مربي توقع نداشته باشيم. يکي اينکه استقلال فرد و مسئوليت فرد را در نظر نگيرم. اين ها آسيبي است که در تربيت بر ديگران وجود دارد. گاهي از روش هايي استفاده مي کنيم که نتيجه ي معکوس دارد. اگر استقلال فرد را رعايت مي کرديم بهتر مي توانستيم روي آن تاثير بگذاريم. هدف تربيت در فضاي ديني، هدف خوبي است. مي خواهيم در سايه تعليمات ديني به سعادت دنيايي و اخروي برسيم. مثلا فضاي دين، اين هدف خوب بايد يک روش قشنگ و خوبي هم داشته باشد. ما نمي توانيم بگوييم چون هدفمان خوب است بايد همه را هُل بدهيم. هر کسي به موقعيت خودش، يک پدر و مادر ممکن است تحميل هايي به فرزند داشته باشند براي سعادت فرزند اصرار دارند. ممکن است مسئولين يک جامعه و مربيان مدرسه، روش هايي را پياده مي کنند که تحميل در آن بيشترديده ميشود و نتيجه معکوس مي دهد. هرچه ما از تحميل فاصله بگيريم و آزادي را در جريان تربيت آنچنان که انبياء و اوصياء رعايت مي کردند رعايت بکنيم، نتيجه ي بهتري مي گيريم. مربي مظلوم واقع ميشود. فرد بعضي مواقع عکس العمل منفي نشان ميدهد و مربي هم در جريان دادن آزادي به او رو داده است و او هم سوء استفاده ميکند. اين اجتناب ناپذير است بخاطر همين است که اولياء خداA هميشه مظلوم بوده اند. اگر مي خواستند با رو کم کني عمل کنند، کاري نداشت و همه را سر جاي خودشان مي نشاندند. اگر دقت بکنيم مي بينيم مرز بسيار ظريفي وجود دارد. گاهي اين قدر فروتنانه براي آزادي انسان احترام قائل بودند که انسان ها جرات پيدا مي کردند که به اولياء خدا ظلم کنند. ما بايد اولياء خدا را مقتدران مظلوم و يا مظلومان مقتدر بدانيم. مظلوميتشان به خاطر رعايت آزادي انسان بود.
مهمترين ويژگي تربيت ديني چيست ؟
اگر ما تربيت را تاثير گذاري بر ديگران به منظور رشد انسانها در نظر بگيريم، شيوه ي تاثير گذاري بر ديگران بگونه اي بايد باشد که استقلال فرد و کرامت انساني را حفظ بکند. ما پيش از اينکه به هدف تربيتي بينديشيم، بايد انسانيت انسان را در مسير اين رشد و پرورشي که ميخواهيم به او بدهيم حفظ کنيم. پرورش در مورد گياه صادق است زيرا گياه در مقابل پرورش دهنده بي اراده است و او تمام تلاش خود را مي کند. ولي در مورد انسان نمي توان اين جوري گفت. در مورد انسان بهتر است کلمه ي پرورش را انتخاب نکنيم تا ياد پرورش گل و گياه نيفتيم. رعايت و استقلال به اين است که فرصت انتخاب و فرصت آنکه خود فرد بتواند انگيزه ي در خودش ايجاد بکند را به او بدهيم. فرصت بدهيم تا از آموخته هايش و از علاقه هاي قلبي خودش بهره برداري بکند و روي پاي خودش بايستد و خوب بشود. يکي از ويژگي هاي مهم آن اين است که
کاري مي کند خود فرد خوب بشود. نه ما او را وادار به يک خوب بودن سطحي يا صوري که مثل فنر تا رها کنيم به سمت خودش برميگردد بکنيم. نتيجه ي اين رعايت استقلال و کرامت اين خواهد بود که خوبي با ثبات و عميقي پيدا خواهد کرد. نتيجه ي ديگرش اين خواهد بود که خوبي ارزشمندي خواهد شد. در قاموس ديني ما ارزش وقتي در رفتار يک انسان توليد ميشود که خدا ببيند منشا اين رفتار در وجود خود شخص و در لابلاي عمق شخص نهادينه شده باشد و همچنين در قسمت زيباي قلبش نهادينه شده باشد. مثلا اگر کسي برايش نهادينه شده باشد ولي در ظاهر قلبش باشد و تا ديگران را ديد و منافع خودش را ديد، لبخند بزند و متواضع باشد و هيچ حق و باطلي را در نظر نگيرد، اين انسان چاپلوسي مي شود که چاپلوسي در او نهادينه شده است. بايد هم با ثبات باشد و هم از قسمت قشنگ قلبش سرچشمه گرفته باشد. اگر از ترس اين و آن نماز بخواند چه فايده اي دارد ؟ عادتA کردن به اين جور نماز خواندن و تواضع کردن بخاطر اين است که شما به او فرصت نداديد اين رفتار خوب از لايه هاي عميق قلبش سرچشمه بگيرد. ما با شکل دادن برخي حوادث در بيرون زندگي فرد و ايجاد فضاهاي مناسب مي توانيم تاثيري بر فرد بگذاريم اما اين تاثير بايد خيلي ظريف باشد. بالاخره شما يک جور مي توانيد تاثير بگذاريد و فرد را وادار بکنيد و جور ديگري هم مي توانيد تاثير بگذاريد. مثلا غيبت کردن روش خوبي براي تربيت افراد است. ما آبرويشان را مي بريم، آنها خودشان را جمع ميکنند. حواسشان باشد که ديگر خطا نکنند. اگر خدا غيبت کردن را مجاز مي کرد ما در تربيت ديني خيلي موفق بوديم. مي گفتيم آبرويت را مي برم و او حواسش را جمع مي کرد. اما در نهايت اين زندگي چه خواهد شد ؟ کسي که مدام در ترس از آبروي خودش و مدام در کسب وجاهت خودش، با ديگران رفتار خوب بکند اين چه آدمي است ؟ در بعضي موارد به اهداف رفتاري رسيده ام. شايد با اين تهديد خواسته اند در او جرقه اي بزنند ولي در واقع کرامت او را از بين برده اند و اين فرد ديگر به درد نمي خورد. عمل خوبش هم ديگر ارزش نخواهد داشت. امام رضا (ع) مي فرمايد: گناه نکردن بعضي ها شما را فريب ندهد، شايد ملاحظه کردنش بخاطر ترسش باشد. آدم ترسو و بي عرضه اي است که جرات گناه کردن ندارد. در جواني با فردي دوست بودم که خيلي متواضع و با حيا بود. وقتي مدتي با او بودم و با خانواده اش رفت و آمد کردم، به او گفتم: تو آدم با حيايي نيستي بيشتر ترسو و بز دل هستي. بعضي دانش آموزان خودشان را با حيا نشان مي دهند تا خراب نشوند. شجاعت ندارد. اينها خيلي مهم است. ما فقط رفتار نهايي که مي خواهد از فرد صادر بشود را نمي خواهيم. ما پشتوانه هاي آن را هم ميخواهيم. فطرت و خصلت هاي بلند انساني او را تخريب نکنيم. در خارج از کشور با دانشجويي مي رفتيم. او کمي ديرتر چراغ ماشين را روشن کرد و پليس رفتار خيلي بدي با او کرد البته ظاهرا رسمشان بود. در کشوري پيشرفته مثل کانادا خيلي بعيد بود. ما يک ساعت زير نورافکن پليس بوديم و جرات نمي کرديم پايين بياييم. زيرا خطر کتک زدن هم بود. اين رفتار غير انسانيA بود. اين نظم اگر در آنجا بوجود ميآيد چه فايده اي دارد ؟ ما نظم را براي چه ميخواستيم ؟ نظم را ميخواستيم که منظم باشيم و يک عده اي ديگر در جامعه راحت زندگي کنند. در غرب هر نظمي ايجاد ميشود به نفع سرمايه داران بزرگ است نه خود مردم. البته راضي هم هستند. راضي بودنشان هم به درد نمي خورد. به چه قيمتي اين نظم را بدست آورده اند. اگر جواني را به کازينو فرستادي و قمار باز شد و شخصيت ترسويي پيدا کرد و در مقابل پليس عصيان نکرد، A بگوييم چه جوان آرامي است. او را جايي گرفتار هوس ها و قمار بازي ها کرده ايم و تخليه شده و ديگر عصيان نميکند و در مقابل پليس مي گويد: چشم. اين را يک شهروند خوب مي دانند. اگر رفتارهاي غلط مثل ميخوارگي انسان را در مقابل پليس ترسو کرد و انسان منطقي مقابل پليس تواضع نکرد بلکه تواضع ناشي از تحميل ترس باشد، چه ارزشي دارد ؟ پس مهمترين ويژگي تربيت ديني استقلال فرد مبتني بر روشهاي اصيل انساني است. تا ما درباره آزادي و استقلال فرد صحبت ميکنيم مي گويند: بله غرب همه آزادي دارند و صواب يکطرف و گناه يکطرف است. پس مد نظر شما از فضاي خوب تربيتي چنين فضايي است. مصداق اين فضاي غربي است. خير چيزي که ما در فضاي غرب از آزاديA A A مي بينيم اين نيست. اتفاقي که مي افتد اين است که شما را با يک عمل مثلا شهوت آلودي اسير مي کنند و بعد مي گويند: آزاد هستيد انتخاب کنيد. آن فضا عادلانه نيست. ما يک قيامت نديده داريم. حداقل اين طرف هم يک شهوات نديده داشته باشيم. چرا خدا روي شهوات پرده مي کشد ؟ براي اينکه انسانها آزادي شان سلب نشود. و آزادنه انتخاب بکند. خدا ميگويد: من که جلو نيامده ام اگر جلو مي آمدم، همه دلباخته مي شدند هرچند ظرفيت ر ا نداريم که از ابتدا او را ببينيم. بهشت را هم بيرونA A A نياورده ام، اگر بيرون مي آوردم کسي دنيا را انتخاب نميکرد. آزادي را به او دادم. شما هم خيلي چيزها را جلو نياوريد که برخورد اسارت گرانه با او بشود. فضاي آزاد نه اينکه گناهان را روي سر انسان بريزيم، بعد تحت تاثير قرار بگيرد و بعد بگوييم آزاد است. مثل اينکه يک جواني را همه بخاطر رفتار خوبش مسخره بکنند و بعد بگوييم: انتخاب کن. يکي خدا مي گذارد وده تا غير خدا مي گذارد و بعد ميگويد: يکي را انتخاب کن. اين عادلانه نيست. ما بايد يک فضاي عادلانه برقرار کنيم. در مورد اين فضاي آزادانه خيلي بايد صحبت کرد. خيلي وقت ها ما در جامعه مان اين را رعايت نميکنيم. فضاي آزاد فضايي نيست که در آن بي بند و باري و گناه فراوان باشد چون اين خودش يک نوع تحميل است مثل اينکه من به زور چوب، فرزندم را وادار کنم نماز بخواند. وقتي هم که او را تحت شهوات زيادي قرار بدهم او را وادار به رفتار بد ميکنم. اينجا فضاي آزادي نيست. هر نوع وادار کردن در تربيت ديني بد است. احترام به کرامت انساني اقتضاA مي کند که از انواع وادار کردن ها حتي از نوع غربي که وادار کردن زيرکانه هنرمندانه است و قدرت انتخاب را از آنها ميگيرد اجتناب کنيم. اينها فضاي آزاد ندارند. جامعه امام زمان جامعه اي خواهد بود که اين آزادي در آن چشيده خواهد شد. ما بايد سعي بکنيم به آن سمت حرکت بکنيم.
اگر انسان بخواهد کرامت انساني خودش را حفظ کند بايد چه کار کند؟
يک راه روشني وجود داردA تا ما به افراد کمک کنيم تا استقلال خودشان را بيابند و بعد باور بکنند. و راه روشن اين است که تشويق ها و تنبيه ها را در فضاي خانه و مدرسه کاهش دهيم. در مدرسه هر درسي را که بچه مي خواند يک نمره بعنوان تشويق به او مي دهيم چون بچه ها در مدرسه نمره را بعنوان يک ارزيابي نگاه نميکنند. نمره را نشان ميدهند و توسط ديگران تشويق مي شوند. اگر جنبه ارزيابي بود و جنبه ي حقوقي نداشت، نمره را نگاه مي کرد و کنار ميگذاشت. ولي نمره مي ماند و ارزش هاي فرد را شکل مي دهد. من نميخواهم بگويم اجتناب پذير است. نميخواهم بگويم بياييم و نمره را حذف کنيم. ميگويم: نگاه کنيد ببينيد با ما چه کار ميکند. همين تشويق نمره که ظاهرا نمي توانيم آنرا حذف بکنيم، موجب ميشود شخصيت دانش آموزي طوري شکل پيدا بکند که تحت تاثير نمره درس بخوانيم. آن وقت اگر قرار شد جايي بدون نمره درس بخوانيم آن شخصيت جستجو گر علم و عاشق علم را نداريم. عمري اين را با آنA A A A نمره ها در ما کشته اند. اذان که ميگويند: مي گوييم نمره ندارد و تنبلي مان ميآيد که بلند شويم و نماز بخوانيم. ايمان و علاقه مان سرجايش است. من هميشه جوري زندگي کرده ام که در مقابلش فوري چيزي دريافت کرده ام. اين فضايي ايجاد ميکند که نماز خواندن در اين فضا سخت است. چون بعد از نماز خواندن چيزي دريافت نميکنم و اگر نخوانم تنبيه نمي شوم. کارهاي سخت تر هم هستند که براحتي انجام مي دهيم چون تشويق و تنبيه دارند. تشويق ها و تنبيه ها شخصيت ما را اين طوري بار مي آورد. گاهي تشويق خوب است ولي زندگي ما پر از تشويق و تنبيه اجباري شده است. پس حذف عوامل انسانيA خصوصا در خانواده ها بايد در الويت قرار گيرد. بعضي وقتها ما خودمان بعنوان تنبيه گر حاضر هستيم و غضب ما هم حاضر است و محبت ما هم در اين وسط حاضر است و فرزند مي خواهد با من ارتباط برقرار کند و من بخاطر فلان خطايي که انجام داده، مي خواهم او را محروم کنم و در اين راه مبالغه ميکنيم. و در اين راه مُدام از ابزار تشويق و تنبيه استفاده ميکنيم. راه نفس کشيدن را مي بنديم. وقتي من غضب کردم و تنبيه کردم، ميخواهم هم حقA و هم خودم را بر فرد سوار کنم، اين جوري کار دشوارتر ميشود.