سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
-مفهوم بندگي
90-09-02
سوال – چه ارتباطي بين مفهوم عبد بودن و تشويق کودکان و نوجوانان به عبادت وجود دارد ؟
پاسخ - به نظر روانشناسان يکي از سوال هاي عارفانه، بسيار عميق و فلسفي که در حدود سن چهارده سالگي به ذهن همه ي جوان ها مي رسد اين است که چرا ما آفريده شده ايم. اين سوال بسيار عميق بوده و پاسخ آن دشوار است. اين قشر، ذهن بسيار فيسلوفانه اي دارند. چرايي اطاعت از اوامر الهي و انجام عبادت را جويا مي شوند. لذا تا بچه هاي ما متوجه نشوند که عبد هستند به دشواري مي توانند عبادت کنند. آيا ما مي خواهيم عبادت را به عنوان يک فرهنگ به کودک خود توصيه کنيم يا به عنوان يک کاري که منفعت دنيايي دارد ؟ به هر دليلي که ما بخواهيم در ذهن کودکان خود اين انگيزه را ايجاد کنيم، ابتدا بايد بگوييم که آنها عبد بوده و يک مولا دارند. يعني بايد درک کنند که چون مولا امر فرموده ما اين کارها را مي کنيم. اگر مفهوم عبوديت بخوبي به آنها تفهيم نشود، نمي توانيم علت عبادات را براي آنها توضيح دهيم. اگر شما به فرزند خود بگوييد که مثلا نماز خواندن براي تشکر از خدا است، انصافاً دليل خوبي نيست. چون او مي گويد: پس من هر طور که دوست دارم تشکر مي کنم. بچه هاي ما نمي توانند علت قبول نکردن حرف هاي ما را بيان کنند. چون حرف هاي ما سست است. ولي اگر حقيقت عبد بودن را براي آنها تفهيم کنيم، اينکه آنها مالک و مولا دارند، کسي که رازق و صاحب اختيار است. وقتي اين مسئله را به مرور زمان جا بيندازيم و بگوييم که مولا يعني کسي که فرمان مي دهد و عبد از او اطاعت مي کند. عبادت براي آنها سهل مي شود. وگرنه نمي توانيم بگوييم که ما ايراني ها کلاً نماز مي خوانيم. تو هم يک ايراني هستي پس به هويت فرهنگي خود باز گرد. البته اينها عبارت هاي خوبي است و در يک مکان هايي کارآيي دارد. اما براي محکم کردن بنيان هاي تربيت کودک خوب نيست. بنابراين در ابتدا بايد مفهوم عبوديت را جا بيندازيم. اينکه کسي که ما را خلق کرده رَب ما است. چرا ما از پدر و مادر اطاعت مي کنيم ؟ به اين خاطر که ما را بزرگ کرده اند و براي ما زحمت کشيده اند. حالا ممکن است اين پدر و مادر بسيار فرهيخته بوده و در جامعه نيز عنوان خاصي داشته باشند. ولي اينها دليل پايه اي و بنيادي براي حرف شنوي کودک محسوب نمي شود. طرح اين مسائل در ارتباط با برخي از افراد کارآيي ندارد. مثلاً يک نفر بيمار بوده و نمي تواند راه برود. اگر به او بگوييم که نماز بخوان تا از خدا تشکر کني. مطمئناً دليل خوبي نخواهد بود. چون خود را با ديگران که سالم هستند مقايسه مي کند. براي اين فرد بايد اصلي ترين دلايل را ذکر کنيم. در قرآن داريم که نماز را اقامه کنيد بخاطر ذکر من. اگر مبناي همين حرف را براي فرزند خود مشخص نکنيد، آن را قبول نخواهند کرد. اگر به کودک بگوييد که شما نماز مي خوانيد که خدا را فراموش نکنيد. مطمئناً خواهد گفت که من اصلاً خدا را فراموش نمي کنم. بايد به او توضيح دهيم که تو عبد بوده و خدا مولاي تو است. بين عبد و مولا طبيعتاً فاصله ي طولاني است. و قرار است اين عبد و مولا به يکديگر برسند. اگر اين عبد بخواهد به مولا برسد بايد او را بسيار ياد آوري کند تا به او متصل شود. يک بحث ديگري هم وجود دارد که هويت است. افرادي که مي دانند هويت چه نقشي در سازندگي، تکامل و تعادل روحي انسان دارد، بايد تأمل کنند. اصلي ترين عنصر هويت يک انسان، عبد بودن او است. اگر اين عبد بودن را برداريد، نتيجه ي خوبي نخواهد داشت. هويت ما چيست و ما چه موجودي هستيم ؟ قدما و فلاسفه خيلي براين تعريف تأکيد مي کرده اند که انسان، حيوان ناطق است. حتي ممکن است که ما تعريف هاي فرهنگي از خود داشته باشيم. اينکه مثلاً ما عضوي از ايران اسلامي هستيم. و يک چنين ويژگي ها و توانايي هايي داريم. ولي همه ي اين حرف ها حاشيه هستند. اصل هويت اين است که ما درک کنيم عبد يک مولايي هستيم. ما که عبد آن مولا هستيم در کنار يکديگر زندگي مي کنيم. به سوي او رفته و براي او هستيم. اگر اصل عبد بودن جا بيفتد، مسئله ي عبادت تسهيل مي شود. البته ممکن است باز هم موانعي بوجود بيايد که ما آنها را برطرف مي کنيم. در خصوص حجاب فقط نبايد به کودک خود بگوييم که تو عبد هستي و بايد به حرف مولاي خود گوش داده و حجاب داشته باشي. مي توانيم در کنار اين حرف، توضيحات ديگري را هم بدهيم. اينکه بي حجابي به جامعه ضرر مي زند. با حجابي اين منافع را دارد. بايد مفهوم عبد را توضيح داده و در کنار آن توجيهات ديگر را هم عنوان کنيم.
سوال – گاهي ما فرزندان خود را خوب تربيت کرده ايم و تا سن دوازده سالگي عبادات خود را انجام داده و حتي به مسجد هم مي روند. اما در سن پانزده تا شانزده سالگي بعد از يک اتفاق، همه ي عبادات را کنار گذاشته و حتي به امر و نهي هاي ما هم گوش نمي دهند. آيا اشکال از ما است يا اين يک روند طبيعي است؟
پاسخ – اولاً بچه ها زماني که به سن پانزده يا شانزده سالگي مي رسند يک مقدار سنت گريز و خانواده گريز مي شوند. اين مسئله ممکن است در عدم تبعيت در نماز خواندن و عدم همراهي در رفتن به مسجد تجلي پيدا کند يا در ظاهر فرد خود را نشان دهد. يک مقدار اين تمردها طبيعي است. بخاطر اين مسائل طبيعي گاهي ما وقت زيادي را تلف مي کنيم. کاري مي کنيم که بچه ي ما دچار بيماري و بي ايماني هاي آنچناني شود. ما بايد با احتياط با اين مسائل مواجه شويم. بچه بايد از خانواده جدا شود. او نبايد فرزند مادر باقي بماند. خدا بطور طبيعي براي اينکه بچه از خانواده جدا شود، او را به گروه علاقمند مي کند. اين اتفاق بايد رخ بدهد. وگرنه بچه هاي ما نمي توانند ازدواج کرده و از خانواده ي خود جدا شوند. اما اين جدايي گاهي با تعارض همراه است. پس خانواده گريزي در سن پانزده يا شانزده سالگي طبيعي است. يکي از عللي که کودک بعد از سن سيزده يا چهارده سالگي عبادات را کنار مي گذارد، بي اعتنايي به مفهوم تربيت است. ما بايد از سن هفت سالگي ادب کردن بچه را شروع کنيم. بعضي اوقات مثلاً کودک اتاق خود را مرتب نمي کند و يا لباس هاي خود را جمع نمي کند. خود ما اين کار را مي کنيم. چون بقيه ي کارهاي خود را به خوبي انجام مي دهد. مثلاً نماز مي خواند، غذاي خود را به موقع مي خورد و. .. بي نظمي مسئله ي مهمي نيست. ما چون با بچه ي خود مشکل خاصي نداريم، دوران ادب را از هفت سالگي به بعد شروع نمي کنيم. يعني احساس ضرورت نمي کنيم که مانند پادگان او را وادار به نظم و ترتيب کنيم. اين مسئله در واقع همان فرزند سالاري است. ما در ايران از سن هفت سال به بعد مشکل فرزند سالاري را داريم. اين مشکل عوارض خود را در سيزده يا چهارده سالگي نشان مي دهد. يک دفعه مي خواهيم از چهارده سالگي به بعد او را کنترل کنيم. در اين سن فرمان هاي ما شروع مي شود. در حالي که زمان مشورت است. چون او مستقل شده و فقط بايد به او وزارت بدهيم. ما بايد او را در حاشيه کمک کنيم. يعني هفت سال فرمان دادن را دير شروع کرده ايم. زماني اين کار را شروع کرده ايم که او ايستادگي مي کند. ما بايد از هفت سالگي بدون اينکه با کودک خود مشکل داشته باشيم، نظم را به او آموزش دهيم. يعني يک مقدار از عاطفه ي خود کم کنيم. نه اينکه عاطفه نداشته باشيم، بلکه از اغماض هاي خود چشم پوشي کنيم. سختگيرانه تر برخورد کنيم تا او منظم شود. اگر ما دير دوران ادب و نظم بچه را شروع کنيم، در سن چهارده سالگي تحت تأثير عواملي در مقابل ما مي ايستد. و اگر ما بخواهيم در اين سن فرمان دهيم، نتيجه نخواهيم گرفت. در سن هفت سالگي بايد فرمان هاي خود را همراه با عاطفه، منطق و نظم شروع کنيم. کاري کنيم که بچه لمس کند که دوران کودکي خود را پشت سر گذاشته است. اگر ما به کودکان دبستاني خود بگوييم بچه ي من، به آنها ظلم کرده ايم. چون آنها بزرگ شده اند. بايد کاري کنيم که بچه سفت و محکم بزرگ شود. البته باز هم به او عشق و محبت داشته و خطاي او را ببخشيم. ولي حد و مرز ها مشخص باشد. گاهي اوقات عواطف خود را پنهان کنيم. با اين کار در چهارده سالگي، فرزند ما انسان کاملي خواهد شد. البته شما عاطفه را حذف نکرده ايد بلکه شيوه ي ابراز آن را تغيير داده ايد. کلاً من زياد به تشويق و تنبيه فوري و عيني معتقد نيستيم. مطالعات نشان داده که معمولاً ضرر تشويق بيشتر از فايده ي آن است. معمولاً تنبيهات ما همراه با عصبانيت و از کوره در رفتن هاي ما است. نبايد فرمان هاي ما توأم با عصبانيت باشد. تشويقات ما نيز نبايد همراه با عاطفه باشد. اگر اين مسائل را در نظر نگيريم، کودک فکر مي کند که مثلاً اگر مادر خوشحال باشد همه چيز را مي بخشد و اگر ناراحت باشد حتماً تنبيه مي کند. بنابراين اسير هواي نفس خود است. با اين کار ملاک دست او نمي آيد و فکر مي کند که ملاک دل مادر است. بعد از اين او در زندگي نيز همينطور و براساس هواي نفس عمل خواهد کرد. نبايد با تشويق، فرزندان خود را شرطي کنيد. براي کودک خود هميشه هديه بخريد. اما زماني که کار خوبي کرد فقط به او بگوييد که اين کار خيلي خوبي بود. اگر هميشه به او محبت کنيد، در موقع انجام کار خوب ديگر نياز به محبت حس نمي کند. در نتيجه سطح توقعات کودک جهت دار مي شود. ما بايد عواطف خود را مديريت کنيم. نبايد همه ي عواطف خود را موقع تشويق اظهار کنيم. تشويق زياد، موقع کار خوب به کودک لطمه مي زند. هميشه عواطف خود را داشته باشيم و موقعي که کار خوبي کرد او را کمي تشويق کنيم. اين کار بچه را متعادل بار مي آورد. ما همزمان بايد فرمان هاي خود را داده و نظم را نيز درخواست کنيم. نبايد هميشه از روي خشم به بچه فرمان نظم بدهيم. بلکه فرمان هاي ما توأم با عاطفه و منطق باشد. با اين کار مي توانيم يک تجربه ي خوب از اين دوران براي بچه فراهم کنيم. در سن چهارده سالگي بچه مي خواهد از خانواده جدا شود. در اين زمان برخي تمرد ها را از خود نشان مي دهد تا اين جدايي اتفاق بيفتد. اگر هفت سال دوم را بخوبي طي کرده باشد، اين جدايي دست انداز جدي در زندگي او نخواهد بود. شکاف ها، کينه و کدورت هاي عميق پيش نمي آيد. و با يک توصيه ي کوچک هم نتيجه مي گيريم. برخي از افراد مي گويند که ما اين دوره را بخوبي براي فرزند خود طي نکرده ايم. راه حل چيست؟ بچه ها از چهارده سالگي به بعد قدرت هاي زيادي دارند که با استفاده از آن مي توانند اين کاستي ها را جبران کنند. البته پدر و مادر نيز بايد به آنها کمک کنند.
سوال – آيا اين مسائلي که گفته شد نياز به تحصيلات آکادميک دارد يا اينکه خيلي ساده مي تواند اتفاق بيفتد ؟
پاسخ – اين مسائل اصلاً پيچيده نيست. تربيت فرزند کار ساده است. ممکن است برخي از افراد در فضاي بحث نباشند و حس کنند که کار پيچيده اي است. در حالي که اگر کسي وارد فضاي بحث شود به مرور متوجه مي شود که سه يا چهار تکنيک بيشتر نيست. يک خانم و آقاي دانشجو که هر دو در دانشگاه تهران کارشناسي ارشد مي خواندند، يک روز نزد من آمده و گفتند که ما بعد از چند سال ازدواج مي خواهيم بچه دار شويم. نمي دانيم آمادگي پذيرش مسئوليت تربيت فرزند را داريم يا خير. من به آنها گفتم که شما فکر کرده ايد مسئوليت تربيت فرزند چقدر سنگين است. تربيت فرزند بسيار ساده است. شما هم خيلي اشتباه کرده ايد که سنين جواني خود را که همراه با عاطفه ي بيشتري است به فرزندان خود هديه نکرده ايد. اصل مهم اين است که پدر در کنار همه ي خوبي هاي خود، هيچگاه دل مادر را در مقابل بچه نشکند. مادر نيز هيچگاه غرور پدر را در مقابل بچه از بين نبرد. با اين کارها بچه خوب تربيت مي شود. اين ها اصل اساسي است که براي درک مفهوم عبوديت بايد در نظر گرفت. در دين نيز کليدي ترين مفهوم ولايت است. با پذيرش ولايت در روابط بين پدر و مادر اين مفهوم به خوبي به کودک منتقل مي شود. دينداري کردن بسيار ساده است. البته ژرفاي معاني دين بسيار بالا است. دين بسيار دقيق و عميق است. اما عمل به آن بسيار ساده است.
سوال – لطفاً در خصوص آيات 36 تا 43 سوره ي احزاب توضيح بفرماييد.
پاسخ – خدا در يکي از آيات اين صفحه مي فرمايد: هيچ خانم يا آقاي مومني حق ندارد وقتي خدا و پيامبر به او دستوري دادند، نافرماني کند. اختيار ندارد که اين دستور را اجرا نکند. اين آيه معناي عبد بودن را منتقل مي کند. يک روزي فرزند شما بايد اين آيه را بفهمد. وقتي اين آيه را براي برخي از افراد مطرح کنيم، با آن مشکل پيدا مي کنند. چون تربيت ديني پيدا نکرده اند. آنها مي گويند: چرا ما در مقابل فرمان خدا و پيامبر هيچ اختياري نداريم. در ادامه آيه مي فرمايد: اگر کسي خدا و پيامبر او را معصيت کند، يک گمراهي آشکار است. در صورتي که فرزند ما مفهوم عبد بودن را درک نکرده باشد، بعداً نيز اين آيه را نخواهد فهميد. اينکه وقتي مولا و يا پيامبر او دستوري دادند ما اختيار نافرماني نداريم.
سوال – گاهي اوقات مرد دستورات ظالمانه اي مي دهد و يا بخاطر فرهنگ جامعه، زن نمي تواند در مقابل فرزندان از شوهر خود اطاعت کند. اين مسئله را شما چگونه توجيه مي کنيد؟
پاسخ – اساساً ما بايد ببينيم که زن به صورت فطري و غريزي علاقه دارد از همسر خود فرمان ببرد يا خير. ما هر پيشنهادي که مي دهيم بايد مطابق با توانايي ها و علاقمندي هاي طرف مقابل باشد. اگر دستوري که ما مي دهيم با توانايي هاي فرد هماهنگ باشد اما مطابق علاقمندي هاي او نباشد، ظلمي به او خواهد بود. اگر کسي دستوري را مطابق علاقمندي هاي خود دريافت کند اما مطابق با توانمندي هاي او نباشد باز هم ظلم است. ما معتقد هستيم دستوراتي که دين مي دهد، مطابق با علاقمندي ها و توانايي هاي افراد است. دين دستور مي دهد که برخي جاها بصورت محدود و معين زن بايد از مرد اطاعت کند. اين مسئله اصلاً به صورت مطلق نيست. نبايد برخي از آقايان اين تصور را داشته باشند که هر دستوري را مي توانند به همسر خود بدهند. معمولاً خانم ها مرد مقتدر را دوست دارند. مردي که بتوانند به او تکيه کنند. يکي از تجلي گاه هاي اين اقتدار و بزرگتر بودن همين دستور دادن و اطاعت کردن است. دايره ي نياز زن به اقتدار مرد، دايره ي بسيار گسترده و پيچيده اي است. فرهنگ غرب نيز هرچقدر خواست بين زن و مرد مساوات ايجاد کند، موفق نبود. اين مسئله را عدم رضايت مندي زنان از زندگي و مشکلات عاطفي زيادي که دارند نشان مي دهد. مساوات بين زن و مرد معنايي ندارد. زن بايد محبوب تر از مرد باشد. مرد نيز بايد مطاع تر از زن باشد. خانمي که مي خواهد همسر او تکيه گاه باشد، بايد گاهي فرمان او را بپذيرد. با اين کار هم مرد آرام مي گيرد و هم علاقه ي بيشتري به همسر خود پيدا مي کند و هم زن آرام گرفته و احساس مي کند که يک تکيه گاهي دارد. از لحاظ روحي و عاطفي براي زن هم لازم است که اين تناسب برقرار باشد. گاهي اوقات فرهنگ جامعه کاري مي کند که ما از فطرت خود دور شويم. فرهنگ جلوي فکر کردن ما را مي گيرد. زنان با يک يا دو کلمه مي توانند مرد خود را آرام کرده و اخلاق او را بهتر کنند. بعضي اوقات زنان بر سر شوهر خود داد مي زنند تا نياز آنها را برآورده کنند. درحالي که اگر مي خواهند شوهر از آنها اطاعت کند احتياجي به داد زدن نيست. کافي است با قدرتي که خداوند در زنان قرار داده از شوهر خود دلبري کرده و بر او تأثير بگذارند. با اين کار مرد آرام مي گيرد. چون جايگاه او تثبيت شده است. درست است که عزت و غرور براي خانم ها مهم است اما بيشترين چيزي که آنها مي خواهند عاطفه است. اينکه مرد، همسر خود را دوست داشته باشد. اسلام توصيه مي کند که مرد علاقه ي خود را به همسر خود ابراز کند. چون اين يک نياز زن است. ما نمي توانيم تفاوت بين زن و مرد را انکار کنيم. تفاوت صرفاً در ظاهر و قيافه ي زن و مرد نيست. حتماً در روحيات هم است. در کليدي ترين مسائل اين تفاوت ها ديده مي شود. خانم ها بايد يک جاهايي اجازه ي فرمان دادن به همسر خود بدهند. البته گاهي اوقات مردها فرمان دهنده هاي خوبي نيستند. گاهي مرد خيلي ظالم است و بايد درمان شود. زن ها، بهترين درمان گرهاي مردان خود هستند. برخي از مردها خوب فرمان نمي دهند ولي ظلمي در فرمان آنها نيست. خانم ها مي توانند مخفيانه به اينگونه مردها اعتراض کنند. اما بخاطر بچه ها در ظاهر از فرمان اين مردها هم اطاعت کنند. براي اينکه نظام اطاعت زن از مرد تحقق پيدا کند و مفهوم لازم به بچه ها منتقل شود.
A