برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
- انتقال مفاهيم ديني
90-07-06
سوال – چرا دريافت مفاهيم ضد ديني يا غير ديني و تأثير آنها بر فرزندان ما راحت تر از مسائل ديني است ؟
پاسخ – ما براي اينکه فرزندان خود را در خانه و مدرسه تحت تأثير آموزش هاي ديني قرار دهيم بايد دو اقدام اساسي انجام دهيم. يکي اينکه براي آموزش هاي ديني بستر سازي کنيم. آن بستر را با يک گفتمان غيرديني هم مي توانيم ايجاد کنيم. اگر فرزند ما مي خواهد آموزش هاي ديني را به سهولت دريافت کند، بايد يک مقدمات روحي براي او فراهم شده باشد. اگر اين مقدمات در روح او باشد آماده ي پذيرش مفاهيم ديني خواهد شد. حتي اين مفاهيم براي او جذاب هم خواهد بود. به سهولت ياد گرفته و به سهولت هم مي تواند اجرا کند. چون مطابق با فطرت او است. پس ما بايد يک سلسله آموزش هاي غير ديني که در راستاي مسائل ديني باشد، براي فرزند خود داشته باشيم. با اين کار يک مقدمه سازي روحي صورت بگيرد تا او آماده ي پذيرش شود. کار دومي که بايد انجام دهيم اين است که با ادبيات و زبان کودکانه مفاهيم ديني را منتقل کنيم. با زباني مطابق با نوجوان و زباني که او با آن ملموس است. ما در آموزش مفاهيم يک کار مستقيم داريم که بايد با استفاده از کلمات و واژه هايي باشد، که براي کودک و نوجوان قابل فهم و ملموس باشد. يکي هم بايد کار مقدماتي انجام دهيم که زمينه ساز آموزش مفاهيم ديني است. اينکه کودکان ناسزا گويي را راحت تر از مفاهيم بهتر ياد مي گيرند، يک زمينه ي روحي دارد. زمينه ي روحي ناسزا گفتن اين است که کودک با آن تخليه ي هيجان کرده و خود را راحت مي کند. کسي که اين روحيه را پيدا کرد خيلي راحت ناسزا گفتن را ياد مي گيرد. درست است که ياد گرفتن ناسزا خلاف فطرت انسان است. اما فطرت ما پشت پرده ي عادات روحي ما پنهان مي شود. در واقع فطرت فعال نيست و بايد کشف شود. ما به عنوان پدر و مادر و مربي وظيفه ي کشف فطرت را داريم. در آموزش و پرورش اصولاً به آن، کشف استعداد مي گويند نه کشف فطرت. برنامه ي تربيتي ما بايد مبتني بر کشف فطرت باشد نه کشف استعداد. پدر و مادر نيز بايد اين نقشه را پياده کنند. کاري بکنند که کودک در درون خود زيبايي هاي معنوي را تقاضا کند. چه برسد به اينکه ما بخواهيم دين را به او ياد بدهيم و نپذيرد. ادب يک راز بزرگ در انتقال مفاهيم ديني است و مودب کسي است که هر موقع هرکاري که دوست داشته باشد انجام نمي دهد و دوست دارد طبق آئين نامه عمل کند. سن هفت تا چهارده سالگي زمان اين دوست داشتن است. اگر ما کودک خود را مودب تربيت کرده باشيم، ناسزا گفتن يک مقدار براي او سخت بوده و کلمات زيبايي را که مي شوند بسيار سريع ياد مي گيرد. پس عادات روحي افراد در دريافت آموزش براي مفاهيم و رفتارهايي که در زندگي روزمره به آنها نياز دارد، خيلي موثر است. ما بايد از هفت سالگي ادب را براي فرزند خود شروع کنيم. و مقدمات ادب بايد تا سن هفت سالگي صورت بگيرد. يعني هم ادبيات متناسب و هم ياد دادن ادب هر دو از هفت سالگي آغاز مي شود. ولي مقدمات اين دو قبل از هفت سالگي است. قبل از هفت سالگي بايد شما به بچه آرامش، اطمينان و محبت بي قيد و شرط بدهيد. او را در آغوش گرم آزادي، امنيت و آرامش قرار دهيد. البته نه اينکه اگر بچه خواست به ضرر خود کاري انجام دهد باز هم ساکت باشيم. آنقدر به او آزادي بدهيم که زماني که هفت ساله شد ديگر از اين آزادي خسته شده باشد. از هفت سالگي براي اوآموزش ادب را شروع کنيم. اين ادب در خانه و مدرسه تفاوتي ندارد. حتي مي توانيم شش ماه قبل از آغاز اين دوره به او بگوييم که در آينده تو بايد اين کارها را انجام بدهي. يعني يک انضباطي براي او قرار دهيم که کاملاً متفاوت با دوره ي قبل از هفت سالگي باشد. از سن هفت سالگي با کمک و مديريت پدر و مادر مبارزه با نفس آغاز مي شود. مبارزه با نفس يعني مبارزه با دوست داشتني ها. ما يک چيزهايي را دوست داريم براي اينکه نداشته باشيم. وگرنه زندگي شکل نمي گيرد. اينها همه مقدمات بيروني آموزش هاي ديني است، تا بچه اين فضا را درک کند. در همين دوره ي هفت تا چهارده سال ما بايد به کودک ياد بدهيم که طبق گفته ي خداوند ما انسان را درزجر آفريده ايم. اين چيزي است که در طول دوره ي مدرسه و دانشگاه هيچ کس آموزش نمي بيند. اگر ما مقدمات بيروني آموزش هاي ديني را داده باشيم، نبايد از ورود کودک خود در سن هفت سالگي به اين فضا که ممکن هم است سخت باشد، بترسيم. در نتيجه آموزش مفاهيم ديني با ادبيات متناسب با فهم کودک خيلي آسان خواهد بود. اگر شما کودک را تا سن هفت سالگي خوب تربيت کرده باشيد و از هفت سالگي به بعد با او يک برخورد منطقي و اصولي داشته باشيد، يکي از عطش هاي او اين خواهد بود که براي عبادت خدا چکار کند. در اين صورت او نماز را دوست خواهد داشت و پذيرش آن براي او راحت خواهد بود. چون در فطرت يک کودک است که به دنبال اطاعت مي گردد. برعکس آن چيزي که افراد فکر مي کنند براي ما سخت است که به کودک بگوييم بايد اطاعت کند. براي آموزش مفاهيم ما نبايد مستقيم به سراغ دين برويم. بلکه ابتدا بايد به سراغ زندگي برويم. زندگي يعني اينکه شما هر موقع هر غذايي را دوست داشتيد و به هرمقدار نبايد بخوريد. زندگي يعني اينکه از خوشي خود بگذريد و چيزي را به ديگري بدهيد. ما خارج از حوزه ي دين، محدوديت هاي زندگي را به کودک نشان دهيم. بايد او بداند که دنيا محدوديت هاي بسيار فراواني دارد. در اين دنيا دين به عنوان يک منجي انسان را از مشکلات نجات مي دهد. دين مي گويد که اين دنيا سخت بوده و محدوديت در آن زياد است. اما من به شما يک برنامه مي دهم که بتوانيد از اين محدوديت ها به خوبي عبور کنيد. دين به انسان محدوديت نمي دهد بلکه دنيا محدوديت مي دهد. اين تفکر اشتباه است که خيلي از افراد فکر مي کنند دين به ما محدوديت مي دهد و ما محدوديت هاي ديني را چطور به فرزند خود منتقل کنيم. دين راه لذت بردن از ميان اين همه محدوديت هاي موجود در دنيا را به ما ياد مي دهد. مثلاً يکي از مسائل انسان خواب و بيداري است و دوست دارد از خواب خود لذت برده و آرام بخوابد و در طول روز نيز با نشاط باشد. براي اين مسئله دين به ما مي گويد که بايد صبح بين الطلوعين نخوابيم. اين خواب مکروه است. يعني اگر عادت کنيد که بين الطلوعين نخوابيد، در طول روز با نشاط خواهيد بود. محدوديت و مشکل ما مسئله ي خواب و بيداري است. اينکه خوب بخوابيم و خوب بيدار شويم. دين به ما يک برنامه مي دهد که لذت بخش ترين خواب و بيداري را داشته باشيم. دين مي گويد که اول شب بخوابيد. با شکم پر نخوابيد. بين روز اگر توانستيد يک ساعت بخوابيد. اين برنامه ي دين است، براي اينکه شما از خواب وبيداري لذت ببريد. اگر اين مسائل را بدون نشان دادن محدوديت زندگي به کسي آموزش بدهيد، فکر خواهد کرد که دين حتي به خواب ما هم کار دارد و مي خواهد جلوي آن را بگيرد. در اين صورت از دين زده مي شود. دين به عنوان يک فرشته ي نجات در بستر محدوديت هاي زندگي برنامه ي بهره برداري از زندگي خوب را به انسان ياد مي دهد. ابتدا زندگي را براي ما شيرين کرده وسپس بندگي را براي ما قرار مي دهد. و با اين کار زندگي را براي ما شيرين تر مي کند. ما در زندگي شيرين رشد خواهيم کرد و مي توانيم بندگي بهتري براي خدا داشته باشيم. پس ما بايد ابتدا مقدمه ي دين را به فرزندان خود بياموزيم. مقدمه ي دين، درک حقيقت زندگي است. اولين و تنها نامه اي که در صدر اسلام براي آموزش دين به جوان نوشته شده، نامه ي سي و يکم نهج البلاغه است. امير المومنين (ع) به عنوان بزرگ استاد دين براي همه ي ابناء بشر بعد از پيامبر (ص) اين نامه را نوشته است. ايشان در ابتداي نامه چهارده وصف از جوان ها نوشته اند. اکثر اين چهارده وصف، وصف زندگي است. اينها وصف تلخي هاي زندگي است. اين نامه روان ترين نامه به يک جوان است، اما در آغاز جوان ها را با واقعيت روبرو مي کند. ايشان در ابتدا مي فرمايد: به فرزندم که به آرزوهاي خود نخواهد رسيد. اين کلمات تکليف انسان را با زندگي روشن مي کند. به همين خاطر که انسان نمي تواند به همه ي آرزوهاي خود برسد، دين مانند فرشته ي نجات يک برنامه اي را براي آن ارائه مي کند. ما هنوز زندگي را نشناخته، مي خواهيم بندگي را بشناسيم. ما زندگي را اينگونه مي شناسيم: هفت سال اول زيبايي هاي زندگي را مي بينيم. نسبت به همه چيز حسن ظن پيدا کرده و مثبت نگري ما تقويت مي شود. از هفت سال دوم يک برنامه ي اختياري، انتخابي براي درگير شدن با سختي هاي زندگي داريم. ما در اين زمان بايد به فرزند خود ياد بدهيم که زندگي يک مبارزه ي شيرين است. نبايد به آنها دروغ بگوييم که انشاء اله در آينده همه چيز خوب خواهد بود. بايد به او بگوييم که انشاء اله در برخورد با مشکلات قوي باشي و هميشه آمادگي برخورد با سخت ترين مشکلات را داشته باشي. و اين مشکلات باعث رشد تو شود. وقتي که کسي متوجه شد که اساساً زندگي يعني مبارزه با هواي نفس، دين که برنامه ي مقابله با هواي نفس است را راحت مي پذيرد.
سوال – در خصوص آيات يکم تا نوزدهم سوره ي شعرا توضيح بفرماييد.
پاسخ – در آغاز اين سوره به پيامبر(ص) مي فرمايد: گويي تو مي خواهي خود را بکشي که چرا اين افراد ايمان نمي آورند. در جاي ديگري هم خداوند به پيامبر(ص) مي فرمايد: چرا اينقدر خود را به مشقت مي اندازي. اينها ويژگي هاي مادرانه ي پيامبر اکرم (ص) است. واقعاً اگر کسي بخواهد پيامبري کرده و مفاهيم ديني را به نوجواني منتقل کند. بايد دلسوزي خود را قبل از نصيحت، دستور و آموزش دادن، براي بچه ثابت کند.
سوال – اگر يک خانواده اي بخواهد فرزند خود را به نماز خواندن تشويق کند چه کاري بايد انجام دهد؟
پاسخ – يک روز پسر کوچک من از دبستان آمد و پرسيد خدا منزه است يعني چه ؟ پرسيدم سبحان الله را براي تو ترجمه کرده اند ؟ گفت بله. او مدت ها بود که سبحا ن الله را مي شنيد و خود او نيز در نماز استفاده مي کرد. اما وقتي براي او ترجمه کردند متوجه شد که معناي آن را نمي دانسته است. بيان يک کلمه در يک حالت خاص معاني زيادي را منتقل مي کند. سبحان، کلمه اي است که وقتي انسان ها در مقابل خداوند تعظيم مي کنند به زبان مي آورند. يعني محل کاربرد، براي آن لفظ يک معنا مي شود. به پسرم گفتم اين کلمه يعني خدايا تو خيلي خوب هستي. گفت پس چرا معلم به ما گفت که يعني خدا منزه است. گاهي اوقات ما به فرزند خود مي گوييم که خدا پاک است. به ذهن او مي رسد که هر چيزي نجس مي شود آنرا آب مي کشند، پاک مي شود. پس خدا هيچوقت نجس نمي شود. ما بايد مراقب ذهن بچه باشيم. اينکه بچه تا هفت سالگي با چه کلماتي بزرگ شده است. ما بايد از کلمات خاص ولطيفي براي کودک استفاده کرده وادبيات ديني را با استفاده از آنها منتقل کنيم. در گذشته هنگام نبرد، مرد و زن حضور داشتند. با توجه به بهم ريختگي زمان جنگ، يکي از مادراني که جزو اسرا بود فرزند خود را گم کرده بود. به محضر اينکه او فرزند خود را پيدا کرد، نشست و شروع کرد به شيردادن او. پيامبر اسلام (ص) ديد که الان براي آموزش زمان خوبي است. رو به اصحاب کرده و پرسيد محبت اين مادر به فرزند خود چقدر است ؟ آنها گفتند خيلي زياد است. فرمودند: آيا اين مادر حاضر مي شود که فرزند خود را در آتش بيندازد. گفتند: نه. بعد ايشان فرمود: خدا به بندگان خود از اين مادر مهربان تر است. اينگونه و ملموس بايد از خداوند براي بچه ها سخن بگوييم. با ادبيات و زباني که آنها متوجه شوند. لحظه ها خيلي در انتقال مفاهيم مهم هستند. گاهي ما بايد اين لحظه ها را خلق کنيم. مثلاً موقعي که با بچه ها به اردو رفته ايم با يکديگر سعي کنيم يک جاي زيبايي را درست کنيم. موقع رفتن نيز آن را دوباره به حالت اول باز گردانيم. از اين موقعيت استفاده کرده و به بچه ها بگوييم که دنيا همين است. ما از همه چيز بايد بگذريم. نخواهيم همه چيز را جاودانه نگاه داريم. که اگر چيزي در زندگي اين بچه از بين رفت دچار بحران شود. لحظه ها را براي انتقال مفاهيم غنيمت شمرده و حتي اين لحظه ها را خلق کنيم. و مفاهيم را با ادبياتي که براي بچه ها قابل درک است منتقل کنيم. به آنها بگوييم که خدا خيلي نازنين است. او مانند مادران و حتي بيشتر از آنها نسبت به ما مهربان است. ما بايد خدا را يک چيزي مانند پدر و مادر و در حد و اندازه اي خيلي بزرگتر براي کودکان توصيف کنيم. اين ادبياتي است که خود دين بکار برده است. خدا مي فرمايد: خلق خانواده ي من هستند. يعني خود را مانند پدري براي خانواده عنوان مي کند. البته بايد بگوييم که خدا از پدر و مادر بزرگتر و اصلاً پدر و مادر قابل مقايسه با عظمت او نيستند. ياد ما باشد که بچه از آغوش پدر و مادر بيرون مي آيد تا به آغوش خدا برود. پدر و مادر بايد اين هنر را داشته باشند. نه اينکه او به آغوش جامعه و مدرسه برود. مدرسه، جامعه و پدر و مادر بايد کمک کنند که بچه از آغوش پدر و مادر بيرون آمده و به آغوش خدا برود. ببينيد بچه ي سه ساله چقدر به پدر و مادر اتکا دارد و به آنها مي چسبد. اين چسبيدن يعني توکل. ما هم وقتي از خانه بيرون مي آييم يک ذکر مي گوييم و بجاي پدر و مادر خدا را قرار مي دهيم. گريه اي که کودکان موقع زخمي شدن در آغوش مادر مي کنند، بعدها نماز شب مي شود. و گريه ي کودک تبديل به گريه ي فرد مي شود در موقع نماز شب براي هر زخمي که به او وارد شده است. تربيت ديني يعني همين که ما با ادبيات قابل فهم و لمس اين کار را انجام دهيم. در روان شناسي پياژه مي گويد که بچه در سن سه يا چهارسالگي پدر و مادر خود را مظهر قدرت مطلق مي داند. من توصيه مي کنم که معلمان محترم آثار پياژه در مباحث رشد را مطالعه کنند. اين آثار از نظر معنوي خيلي زيبا است. اگر عروسک کودک در مکاني افتاده باشد که امکان دسترسي به آن نباشد. پدر به کودک بگويد که من نمي توانم اين عروسک را بياورم. کودک تعجب مي کند چرا که پدر خود را مظهر قدرت عالم مي داند. اما کم کم کودک متوجه مي شود که گويي هرکاري از دست پدر و مادر برنمي آيد. بعد از اين زمان است که خداوند جايگزين پدر و مادر مي شود. اين انتقال بايد صورت بگيرد. بايد با زبان کودک و اقتضاعات فهم او از خدا و دين سخن بگوييم. گاهي من ترجيح مي دهم که وقتي يک کودک دبستاني را ديدم، الله اکبر را اينطور براي او ترجمه کنم که خدايا چقدر تو بزرگ و باشکوه هستي. وقتي پدر و مادر و معلم به او بگويند که ما کوچولوي خدا هستيم. اين مفهومي است که او لمس مي کند. انسان چگونه بايد به بغل خداوند برود. طبق روايات سجده بغل خدا است. در روايت داريم که خدا مي گويد اگر بنده ي من در سجده بداند که چه رحمتي او را در آغوش گرفته است، هيچگاه دوست ندارد سر از سجده بردارد. ما با همين قرآن و با ادبيات ساده مي توانيم بسياري از ادبيات ديني را به بچه ها بزنيم. اگر به يک نوجوان بگوييد که مي داني چرا اينقدر قرآن آيه دارد و اين حجم از صفحات را دارد، چون خدا دوست داشت که حرف هاي زيادي را به ما بگويد. او سال ها به پيامبرخود حرف هايي را زد و از او خواست که به مردم آنها را بگويد. به همين خاطر است که قرآن زياد شده است. با اين کار از همان ابتداي آشنايي با قرآن، فرد حجم قرآن را دليل محبت خدا مي داند. بايد فکر کرد و راه را پيدا کرد. بايد در مورد برنامه هاي کودکان فکر کرد. دربرنامه هاي کودکان وقتي که به مفاهيم ديني مي رسند اغلب ادبيات خشکي را بکار مي گيرند. اگر به بچه بگوييد که الله اکبر به اين معنا است که خدا بزرگتر از آن است که توصيف شود اصلاً متوجه معناي آن نخواهد شد. بايد به کودک بگوييم که الحمد الله الرب العالمين يعني خدايا از تو ممنون هستم. اگر به او بگوييم يعني حمد و سپاس اصلاً متوجه نمي شود چون درزندگي خود اصلاً کلمه ي سپاس را بکار نبرده است. بعد از اينکه با استفاده از اشعار توانستيم کلمات سخت را براي آنها جا بيندازيم، اجازه داريم معناي رسمي قرآن را به آنها بگوييم. پس ما براي انتقال مفاهيم ديني بايد دو کار کليدي انجام دهيم. يکي مقدمه سازي هاي خارج از دين است. يعني اينکه حقيقت دنيا و زندگي را براي آنها تبيين کنيم. ديگري استفاده از کلمات مناسب و قابل فهم است. تمام اين کارها بعد از هفت سالگي شروع مي شود. البته قبل از هفت سالگي هم مي توانيم با آنها صحبت کنيم. اما ضرورت اين موارد بعد از هفت سالگي است. چون قبل از هفت سالگي زياد نبايد بچه را تحت آموزش به معناي خاص کلمه قرار دهيم. بايد بچه آزاد و رها باشد. و از سن هفت سالگي بايد تعليم و تربيت را آغاز کنيم. ولي همين تعليم و تربيت بايد با ادبيات متناسب با آن باشد. البته ما داريم که کلمه ي لا اله الا الله را از سه سالگي بايد به بچه آموخت. ياد دادن اين اذکار نيز روش هاي خاص خود را دارد.