حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 03- 05-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم *** کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم
روز نخست چون دم رندي زديم و عشق *** شرط آن بود که جز ره اين شيوه نسپريم
جايي که تخت و مسند جم ميرود به باد *** گر غم خوريم خوش نبود به که ميخوريم
تا بو که دست در کمر او توان زدن *** در خون دل نشسته چو ياقوت احمريم
واعظ مکن نصيحت شوريدگان که ما *** با خاک کوي دوست به فردوس ننگريم
از جرعه تو خاک زمين درّ و لعل يافت *** بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نيست *** با خاک آستانه اين در بسر بريم
شريعتي: سلام ميکنم به همهي شما هموطنان عزيزم. خانمها و آقايان. بينندهها و شنوندههاي خوبمان. انشاءالله در هرکجا که هستيد بهترينها نصيب شما شود. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار هستيم. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز.
شريعتي: حاج آقا شارع ميخانه کجاست؟
حاج آقا رنجبر: ببينيد يک بذر که در دل خاک و درون خاک قرار مي گيرد. از پايين ريشه ميزند و از بالا جوانه ميزند. چه کسي به اين دانه گفته ريشه و جوانه بزند؟ چه کسي به اين دانه گفته: ريشه را به سمن پايين بزن و جوانه را به سمت بالا بزن؟ چه کسي به اين بذر گفته: تو به نور و هوا احتياج داري، تو به نسيم و باد احتياج داري؟ و همه اينها اين بالا بالاهاست. آن پايينها هيچ خبري نيست. لذا بايد قد بکشي و قامت بکشي. بالا بيايي! چرا جوانه و ريشهاش اين طرف و آن طرف نميرود؟ قرآن ميگويد: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (طه/50) همان کسي که اين بذر را آفريد، آن را هدايت کرد. به سمت پايين ريشه زد و به سمت بالا جوانه زد، هر ساله ميليونها ميليون پروانه از آمريکاي شمالي مهاجرت ميکنند. 4850 کيلومتر طي ميکنند تا خودشان را از نقطههاي سردسير به نقطههاي گرمسير برسانند. چه کسي به اينها گفته: اينجا سردسير است؟ بمانيد يخ ميزنيد. تلف ميشويد. بايد هجرت کنيد. چه کسي به اينها گفته: همهجا مثل اينجا سردسير نيست. گرمسير هم هست؟ چه کسي گفته: نقطههاي گرمسير کجاست؟ چه کسي به اينها گفته: از کجا برويد به نقطههاي گرمسير ميرسيد؟ قرآن ميگويد: همان کسي که اين را آفريد نقشه راه را هم در نهادش تعبيه کرده است.
مورچهها به هم ميخورند. وقتي يک قطاري از مورچهها ميروند به هم ميخورند. چرا؟ دانشمندان ميگويند: اينها با اين اصطکاکي که به هم پيدا ميکنند، تمام اطلاعات را به هم منتقل ميکنند. ميگويد: من از فلانجا ميآيم، يک عالمه پوست جو آنجاست. آنجا برو! چه کسي اين فکر را در سر اينها انداخته است؟
بحث اين است خدايي که نقشه راه را در يک بذر قرار ميدهد. نقشه راه را در يک پروانه قرار ميدهد، در يک مور قرار ميدهد. آيا نقشه راه را در نهاد انسان که اشرف کائنات و مخلوقات است قرار نميدهد؟ مگر ميشود؟ ميگويد: ما در نهاد شما هم قرار داديم. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) شما هم دقيقاً نقشه راه را ميدانيد. منتهي فرق شما با آن پروانه و مور اين است که شما موجودات مختاري هستيد و از اختيارات خود سوء استفاده ميکنيد. در نتيجه حرفهاي ما را گوش نميدهيد و دچار هوا و هوس ميشويد. هوا و هوسها هم مثل مه و غبار هستند. مثل دود هستند، راه را گم ميکنيد. تنها راه رهايي و نجات و پيدا کردن راه اين است که به يک ايمان و معرفتي دست پيدا کنيد. لذا مهمترين دعايي که انسان ميتواند بر زبان داشته باشد، همين دعاي حافظ است.
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم *** کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم
اين مهمترين دعايي است که انسان ميتواند بر زبانش داشته باشد. به همين خاطر در سوره حمد که مهمترين سوره قرآني هست، با همين دعا خاتمه پيدا ميکند. سوره حمد تنها سورهاي است که با ثناء و ستايش خداوند شروع ميشود، با اخلاص ادامه پيدا ميکند و با همين دعا خاتمه پيدا ميکند. حافظ همين دعا را ترجمه ميکند. اين سوره خيلي کوتاه است و ما هم با اين سوره خيلي انس داريم و حداقل روزي ده بار واجب است که بر زبان داشته باشيم، من به بهانه اينکه آن دعاي پاياني را معنا کنم، به کل اين سوره يک نگاه گذرايي داشته باشيم. مثل همه سورهها با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز ميشود.
خيام يک رباعي دارد، خيلي لطيف است. ميگويد: قرآن که به اين کلامش خوانند، بهترين کلامها و سخنها «احسن الحديث» قرآن است.
قرآن که مهين کلام خوانند آن را *** گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
متأسفانه هميشه نميخوانند، گاهگاهي ميخوانند. شب جمعهاي، شب قدري ميخوانند.
«بر گرد پياله آيتي هست مقيم» لفظ ظرف معناست. شما چرا لفظ بر زبان ميآوري؟ چون ميخواهي معنايي درونش قرار بدهي. الفاظ ظروف معاني است. اگر اين معنايي باشد که نقش باده داشته باشد و مستي آور باشد. طبيعتاً له آن لفظش ميشود گفت: پياله. جام! لذا خيام به قرآن، سورههاي قرآني، به الفاظ و کلمات پياله ميگويد. «برگرد پياله آيتي هست مقيم» يک آيه هست که در گرداگرد اين پياله قرآن مقيم است. اقامت دائم دارد. هرجا ميروي، هست.
بر گرد پياله آيتي هست مقيم *** کاندر همهجا مدام خوانند آن را
همهجا اين آيه را ميخوانند. همه جا ميگويند: بسم الله الرحمن الرحيم. پيامبر ميگويد: در شب معراج به من گفتند: چشمهايت را ببند. من هم بستم. بعد گفتند: حالا باز کن. ديدم چهار نهر جاري است. يک نهر آب زلال و شفاف است. يک نهر از شير و يک نهر از شراب و يک نهر از عسل. نگاه کردم ببينم اينها از کجا ميآيد؟ به دورتر که نگاه کردم ديدم با يک خط زيبا و بزرگي نوشته: بسم الله الرحمن الرحيم! از آن حلقه «ميم» ديدم نهر آب از آنجا ميجوشد. ديدم نهر شير از «الله» ميآيد. از حلقه «الرحمن» نهر شراب است و از حلقه «الرحيم» نهر عسل است. اين يک حالت رمزي و نمادين دارد. آب رمز حيات است. ميخواهد بگويد: حيات ميخواهي. چشمه حيات اينجاست. بسم الله الرحمن الرحيم! دنبال غذاي روحت هستي، شير نماد غذاست. بهترين غذا است. دنبال غذاي روحت هستي چشمهاش اينجاست. دنبال اين هستي که زندگي تو شيرين شود، چشمه شيرينيها اينجاست. هرکجا بروي جز تلخي و تلخکامي نيست. هرچه هست اينجاست. يعني شما وقتي ميگويي: بسم الله الرحمن الرحيم سر چشمه آمدي. آن هم چهار چشمه. بسم الله يعني به نام الله. از نام الله مدد و انرژي ميگيرم. الله چيست؟ الله يعني آن موجودي که همه در درک او وامانده هستند. نميدانند چيست! منتهي همين قدر ميدانيم اين الله، الرحمن و الرحيم است. مولانا گفت: «رحمت اندر رحمت است تا به سر» يعني سر تا پا رحمت است. به همين خاطر ميگويند: الرحمن، الرحيم. «آن هم رحمتي بي علتي و بي خدمتي» رحمتي که وقتي ميآيد پشت آن ديگر آرزو و آسيب و آفت نيست. بر خلاف رحمتي که از ديگران به ما ميرسد و هزار منت و بدبختي در آن نهفته است. اگر هم ميگويد: اين کار را بکن و اين کار را نکن، ميخواهد موانع را برداري. که رابطه شما با او برقرار شود. بالاخره يک مزرعه ميخواهد از يک چشمه استفاده کند، بايد موانعي که هست بردارد. اساساً من هم تو را بخاطر همين رحمت آفريدم که ظرف رحمت من باشي.
مولوي يک مثيل لطيفي دارد. ميگويد:
هيچ کوزهگر کند کوزه شتاب *** بهر بين کوزه نه بر بوي آب
يک کوزهگري در عالم پيدا کن که کوزه بسازد، بخاطر کوزه. براي چه کوزه ساختي؟ ميخواستم کوزهاي ساخته باشم. نه کوزه را براي آب ميسازد. لذا تمام روزنههايش را ميگيرد. اگر ترک داشته باشد کنار ميزند.
«هيچ کاسهگر کند کاسه تمام» يک نفر را پيدا کن که کاسهساز باشد. «بهر عين کاسه نه بهر طعام» بگويد: من کاسهاي را ساختم، که کاسهاي ساخته باشم. ظرف را براي غذا ميسازند. براي طعام ميسازند.
هيچ خطاطي نويسد خط به فن *** بهر عين خط نه بهر خواندن
شما وقتي يک چيزي مينويسي، براي چه مينويسي؟ نوشتي که نوشته باشي. امکان ندارد. حتي خوشنويس هم که باشي مينويسي که بخوانند. منتهي اين مطلب اينقدر عظيم و زيبا هست که ميگويي: حيف است با خط زشت نوشت. بايد با خط زيبا نوشت. خطاط هم براي خواندن مينويسد. مولوي ميگويد: خدا نه از آن کوزهگر کمتر است. نه از آن کاسهساز و نه از خطاط. ما نه از کوزه کمتر هستيم. نه از کاسه و نه از خط! خدا هم اگر ما را ساخته براي يک چيز ديگر ساخته است. نساخته که يک موجودي به نام انسان ساخته باشد. آلبوم و موزهاش را تکميل کرده باشد. انسان را براي يک چيز ديگر آفريده است. خودش گفته: براي رحمت آفريدم. خدا ما را آفريد. چرا؟ چون الرحمن بوده است. چون الرحيم بوده است. لذا هر رحمتي که در اين عالم به شما ميرسد، از آنجا جوشيدن گرفته است. هر رحمت و لطفي از آنجاست. حالا که از آنجا رسيده است، اگر من بخواهم ثنا و حمدي داشته باشم، ستايشي داشته باشم، من بايد چه کسي را ستايش کنم؟ لذا بلافاصله ميگويد: الحمدلله! اصلاً حمد و جنس حمد و حقيقت ثناء و ستايش از آن يک نفر است. آن هم خداست. چون او است که از دانه، نهال و از نهال، درخت و از درخت، شکوفه و از شکوفههاي بسيار ميوه و ميوهها را به دامن من و شما ميريزد. پس اگر قرار است کسي ستايش شود بايد او ستايش شود. «الحمدلله» حمد از آن خداست و نه هيچکس ديگر. خدايي که «رب العالمين» است. رب يعني خالق، عالمين يعني خلق. «رب العالمين» يعني خالق مخلوقين. لذا فرقش با خالق اين است که خالق ميسازد، يک کنار رها ميکند. مثل کوزهگراست. کوزه ميسازد و براي آب هم ميسازد. به شما ميدهد، ميخواهي درونش آب بريز، هرکاري ميخواهي بکن. رب آن خالقي است که وقتي ميسازد ساخته خودش را رها نميکند. تقويتش ميکند. مثل باغبان است. نهال را ميکارد کنارش هست و رهايش نميکند. زمينههاي رشدش را فراهم ميکند. خدا رب است.
ارسطو ميگفت: خدا انسان را آفريد و رها کرد. چون شأن و جايگاه خدا بالاتر از اين است که خدا شما را بيافريند و دنبال شما راه بيافتد. لذا در نگاه او انسان يک موجود رها و آويزان و معلق است. قرآن وقتي آمد روي اين تفکر خط بطلان کشيد و گفت: خدا رب العالمين است. مگر ميشود آفريده خودش را رها کند.
مولوي ميگفت:
ني ام ز کار تو فارغ، هميشه در کارم *** که لحظه لحظه تو را من عزيزتر دارم
که ذات پاک من و آفتاب سلطنتاند *** که من تو را نگذارم به لطف بردارم
من هيچگاه تو را رها نميکنم. مگر تو دستت را از دست من بيرون بکشي. خودت فرار کني. وگرنه خدا «رب العالمين» است. کسي که رب است و هواي تربيت دارد، بايد امکانات را هم در اختيار بگذارد. لذا بلافاصله ميگويد: «الرحمن الرحيم» اين رب «الرحمن» است. بخشنده است. يعني تمام امکاناتي که تو براي رشد نياز داري، در اختيارت ميگذارد. آن هم چه، از سر مهر! مهرباني، بيدريغ و بيچشم داشت است.
خوب اگر کسي باشد رحمان باشد، رحيم باشد. رب باشد. آن هم نه فقط رب و رحمان و رحيم در اين عالم. در آن عالم هم هست. «مالک يوم الدين» نه تنها مالک اينجاست. در آن عالم هم هست. روز جزا! اين «يوم الدين» خيلي اميدبخش و نويد بخش است. چون خيليها ميگويند: ما خدمت کرديم و نتيجه نگرفتيم. به فلاني و فلاني اين همه معرفت و لطف کرديم و انگار نه انگار! ميگويد: من يک روزي به بلنداي ابديت قرار دادم براي اينکه امثال تو پاسخهاي خودشان را دريافت کنند. «يوم الدين» ناراحت نباش. اگر اينجا نديدي، آن روز ميبيني. آن روز، روز جزاست. اصلاً اسمش را روز پاداش گذاشتم. لذا آن روز انسانها غصه ميخورند. ميگويند: اي کاش در دنيا هر خدمتي کرده بوديم، پاسخش را به ما نداده بودند. دقيقاً مثل فصل چيدن ميوه است. انار را شما در غير فصل خودش هم ميتواني بچيني. ولي در فصل خودش درشتتر، آبدارتر، قيمتيتر است. روز قيامت فصل چيدن ميوه است. آدمها ميگويند: اي کاش ميوهها را قبلاً نچيده بوديم. الآن وقتش بود. لذا ميگويد: من آن روز را يوم الذين گذاشتم. روز جزاست. روز پاسخ است.
خدايي که رحمان و رحيم است و رب است، مالک است، نبايد پرستش و عبادت شود؟ جز او کسي سزاوار نيست. لذا بلافاصله ميگويد: «اياک نعبد» ما تنها و تنها تو را عبادت ميکنيم. ولي مگر شيطان ميگذارد؟ شيطان اجازه نميدهد که شما خدا را عبادت کني. هزار دام و دانه سر راه شما قرار خواهد داد. مگر خدا کمک کند. «اياک نستعين» ما از تو کمک ميطلبيم. آن هم چه کمکي! کمکش را هم مشخص ميکند. کمکت به ما اين باشد که «اهدنا الصراط» راه نشانم بده. بگو: از کدام طرف بروم. اين هواها و هوسها و غفلتها و جهالتها نميگذارند. آن هم «المستقيم» اين راه مستقيم و راه راست يکي از ويژگيهايش اين است که روشن و باز است. تکليف شما روشن است. گم نميشويم. اما راههاي فرعي و انحرافي زياد باشد، گم ميشويم. لذا راه مستقيم يعني خدا يک راه روشني را پيش پا ميگذارد که تکليف خودم را بدانم و در يک حادثه و واقعه و اتفاق چه کنم. چطور برخورد کنم که عبادت تو را کرده باشم و بندگي تو را کرده باشم؟
اين راه روشن را خدا در اختيار چه کساني ميگذارد؟ چه راهي است و راه چه کساني است؟ «صراط الذين انعمت عليهم» راه کساني است که تو به آنها نعمت دادي. خدا به همه نعمت داده است. شما يک نفر را در عالم پيدا کن که خدا به او نعمت نداده باشد. کفار و فساق را ببينيد اتفاقاً بيشترين نعمتها را آنها دارند. در روايت هم داريم حيف که شما ناراحت ميشويد، وگرنه ما خيلي بيشتر به آنها ميداديم. چون اينها آخرتي ندارند. لااقل دنيايشان آباد باشد. پس وقتي گفته ميشود، راه کساني که به آنها نعمت دادي، اين نعمت، نعمت خاص است. امام عسگري(ع) فرمود: اين نعمت ايمان است. نعمت معرفت است. يعني در سوره حمد شما ميگويي: خدايا به من يک ايماني بده. به من يک معرفتي بده. چون اگر اين ايمان و معرفت باشد، من ديگر هرکاري نميکنم. اگر نباشد، تن به هرکاري ميدهم. اگر تن به هرکاري بدهم مغضوب تو ميشوم و از چشم تو ميافتم. «غير المغضوب» کاري کن به راه مغضوبين تو نروم. چون اينها ايمان و معرفت نداشتند. کارهايي کردند که مغضوب تو شدند و از چشم تو افتادند. من اگر ايمان و معرفت نداشته باشم هر راهي ميروم. کاري نکن من راه گمراهان را طي کنم.
حافظ هم دعاي سوره حمد را برداشته و با حافظانه و شاعرانه خودش اينطور بيان ميکند.
بگذار، يعني اجازه بده. «بگذار تا ز شارع» شارع در لغت يعني راه راست. همين صراط المستقيم است. به معناي شاهراه است. صراط هم شاهراه است و غير از سبيل است. «بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم» بگذار از اين راهي که مرا به ميخانه ميرساند، يعني همانجايي که ميتوانم کسب معرفت کنم، «بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم» يعني اگر تو نخواهي نميشود. «کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم» چه کسي هست که براي يک جرعه باده معرفت محتاج اين درگاه و آستانه نباشد.
روز نخست چون دم رندي زديم و عشق *** شرط آن بود که جز ره اين شيوه نسپريم
از روز اولي که تصميم گرفتيم در وادي سير و سلوک بياييم، واقعاً عاشقي خدا را داشته باشيم، رند باشيم يعني نسبت به تقيداتي که مردم دارند، بيقيد باشيم. شرط جوانمردي و انصاف و مروت اين است که «جز ره اين شيوه نسپريم» ما از اول گفتيم: خدايا عاشقت هستيم. تا آخر هم واقعاً عاشقي کنيم.
جايي که تخت و مسند جم ميرود به باد *** گر غم خوريم خوش نبود به که ميخوريم
ميگويد: در اين عالم روزي جمشيدها بر تخت نشسته بودند. بخت و اقبالي داشتند. کو جمشيد و تخت و بختش؟ مسندش کو؟ همه بر باد رفت. تو چه چيز داري که بخواهد بر باد برود يا نرود؟ چرا غم چيزهاي از دست رفته را بخوريم؟ بيا يک خورده باده معرفت را سر بکش. اين است که ميماند و ميتواني با خودت ببري.
تا بو که دست در کمر او توان زدن *** در خون دل نشسته چو ياقوت احمريم
تا بو يعني به اميد اينکه، «تا بود که» دست در کمر او زدن يعني به وصال او رسيدن. در کنار او قرار گرفتن. ياقوت رنگهاي مختلفي دارد و قيمتيترين آن سرخ است. اين ياقوت سرخ يک مقدار کدر است. براي اينکه اين کدورتش کنار برود و شفاف شود، در خوني که از دل گوسفند بدست آمده ميريزند. خون دل گوسفند را در يک کاسهاي ميريزند. اين ياقوت را در آن مياندازند. بعد از مدتي شفاف ميشود. تيرگيهايش رفع ميشود. ميگويد: ما هم يک تيرگيهايي داريم. اگر بخواهيم دست در کمر او بشويم و به او برسيم بايد زلال و شفاف شويم. راهش هم اين است که خون دل بخوريم. اين خون دل هست که اينها را شفاف ميکند.
واعظ مکن نصيحت شوريدگان که ما *** با خاک کوي دوست به فردوس ننگريم
به من نصيحت نکن. اگر اين کار را کني بهشت مي روي. من همين خاک کوي دوست و خاکساري کوي دوست را با هيچ چيز، حتي فردوس تو عوض نميکنيم. همينکه اميرالمؤمنين فرمود: من اين عبادت را بخاطر بهشت انجام نميدهم.
از جرعه تو خاک زمين درّ و لعل يافت *** بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم
خدايا چرا از زمين در بيرون ميآيد. از خاک لعل بيرون ميآيد؟ تو نگاهي به آن کردي. از توجه و عنايت تو، «از جرعه تو خاک زمين درّ و لعل يافت» ما چقدر پست هستيم که از خاک هم کمتر هستيم. از دل ما هيچ چيز قيمتي در نيامد.
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نيست *** با خاک آستانه اين در بسر بريم
اين کاخها بالايش يک ديواره دارد که معمولاً کنگره کنگره است. پرندهها ميآيند بالاي آن کنگرهها مينشينند. حافظ مراتب سير و سلوک و وصال الهي را به يک کاخ تشبيه کرده که بالاترين مرتبهاش را به دندانههاي و کنگرهها تشبيه کرده و خودش را به يک مرغ و پرنده تشبيه کرده است. ميگويد: من کجا و بالاترين مراحل و مراتب کجا. من کي ميتوانم بروم بالاي اين کنگرهها بنشينم؟ چه وقت ميتوانم به آن مراتب عالي برسم؟ همين کافي است که من اين پايينها در آستانه دوست باشيم و پاسداري کنيم.
شريعتي: امروز آيات 39 تا 49 سوره مبارکه اسراء صفحه 286 را با هم تلاوت ميکنيم.
«ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً «39» أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً «40» وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً «41» قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا «42» سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً «43» تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً «44» وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً «45» وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً «46» نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً «47» انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «48» وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «49»
ترجمه: اين (دستورات) از حكمتهايى است كه پروردگارت بر تو وحى كرده است، و با خدا معبودى ديگر قرار نده كه سرزنش شده و رانده، در دوزخ افكنده خواهى شد. آيا (مىپنداريد) پروردگارتان شما را با داشتن پسران برگزيده و خودش از فرشتگان، دخترانى گرفته است؟ همانا شما سخن (و تهمت) بزرگى مىگوييد. وبه يقين، ما در اين قرآن (حقايق را با بيانهاى گوناگون و) مكرّر بيان كرديم، تا پند گيرند، و جز بر رميدگى آنان نيفزود. بگو: اگر با خداوند، خدايانى بود- آنگونه كه مشركان مىگويند- در آن هنگام آن خدايان در پى يافتن راه نفوذى به سوى خداى صاحب عرش بودند (تا قدرت را از او بگيرند). خداوند منزّه و برتر است از آنچه مىگويند، برترى بزرگ! آسمانهاى هفتگانه وزمين و هر كه در آنهاست، تسبيح خداوند را مىگويند، و هيچ چيز نيست مگر آنكه با ستايش، از او به پاكى ياد مىكند، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد. همانا او بردبار و آمرزنده است. و هرگاه قرآن مىخوانى، ميان تو و كسانى كه به قيامت ايمان ندارند، حجابى ناپيدا (و معنوى) قرار مىدهيم (تا از درك معارف حقّ محروم بمانند). و بر دلهاى آنان (كفّار) پوششهايى قرار داديم تا آن را نفهمند ودر گوشهايشان سنگينى (تا حقّ را نشنوند). و چون پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد كنى، آنان پشت كرده و گريزان مىشوند. ما داناتريم كه چون به تو گوش مىدهند، براى چه گوش مىدهند و آنگاه كه (براى خنثى كردن تبليغات پيامبر) با هم نجوا مىكنند (نيز بهتر مىدانيم چه مىگويند). آن زمان كه ستمگران (به ديگران) مىگويند: شما جز از مردى افسون شده پيروى نمىكنيد (آن را هم مىدانيم). (اى پيامبر!) بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند و در نتيجه گمراه شدند، پس نمىتوانند راه حقّ را بيابند. و گفتند: آيا آنگاه كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكنده شويم، آيا براستى ما با آفرينشى تازه، برانگيخته مىشويم؟
شريعتي: حاج آقاي رنجبر اشاره قرآني را بفرمايند و انشاءالله وارد فضاي نوراني زيارت جامعه کبيره شويم.
حاج آقاي رنجبر: يک نابينا هرچه از خورشيد و نور بگويد، هر قدر هم عالمانه بگويد، باز نور بالاتر است. خورشيد بالاتر است. چون خورشيد را نديده است. نور را نديده است. در نگاه قرآن کريم خداوند مثال اين نور را دارد. مثال همين خورشيد و چشمه نور را دارد. لذا مي گويد: «سبحانه» خدا منزه است. خدا اين چيزي که شما تصور ميکنيد، فکر ميکنيد نيست و خيلي بالاتر است. «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ» يکجاي ديگر ميگويد: «عمَّا يصفون» از آنچه که توصيف ميکنند. يعني هرقدر ميبيني خدا کريمتر از آن است. هر اندازه که خدا را مهربان ميبيني خدا مهربانتر است.
يک خصوصيت آب اين است که آب ميخواهد رها باشد. آزاد باشد. در اين رهايي و آزادي هميشه به سراغ پستها ميرود. هيچگاه به سراغ ارتفاع نميرود مگر اينکه وادار شود. يک فشاري باشد و تحت فشار قرار بگيرد تا بالا برود. شما يک باغچه گل نرگس اين طرف و يک فاضلاب هم اين طرف باشد. يک پارچ آب خالي کن. کافي است يک شيب ملايم به سمت اين فاضلاب باشد. با چه شتاب و سرعتي به همان سمت ميرود. يک قطرهاش به سمت باغچه نميرود. حکايت انسان يک چنين حکايتي است. انسان مثل آب است. يعني خصوصيت رهايي دارد. دائم ميخواهد رها باشد. اتفاقاً درست مثل آب دنبال ترسها و پستيهاست. با چه شتاب و سرعتي هم ميرود. مگر اينکه وادار شود. جهتي به آن بدهند و در مسيري قرار گيرد. آنوقت است که سر از باغ درميآورد. شما اين آبي که شتابان به سمت فاضلاب ميرود، اگر اين را در يک کانالي بياندازي، هدايت کني و پا به پايش بروي، چون به محض اينکه روزنهاي پيدا کند پا به فرار ميگذارد. لذا در اين روستاها کنار آبها ميرآب است. يک کساني هستند ميرآب هستند. اينها مسئوليت توزيع و تقسيم آب را دارند. آب در کدام باغ برود. چقدر برود و چقدر نرود. يک بيل روي دوششان هست. هرجا يک روزنه و منفذي باشد سريع ميبندند که آب به آن سمت نرود. آنوقت است که اين آب بالاخره خودش را به باغ ميرساند و وقتي به باغ رسيد گل ميشود و شکوفه ميشود و باغ و ثمر و ميوه و نهال ميشود. به همين خاطر قرآن کريم ميفرمايد: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آلعمران/104) بايد يک گروهي بين شما ميرآبي کنند. چون آدمها مثل آب هستند. اينها را دعوت به باغ کنند. «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» اينها را وادار کنند به سمت خوبيها «وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» اينها را از منکرات باز دارند.
از ويژگيها اهلبيت(عليهمالسلام) يکي همين است که «أمرتم بالمعروف و نهيتم عن المنکر» يعني شما حقيقتاً ميرآبي کرديد. يعني آدمها را وادار به سمت خير و خوبي ميکرديد. با چه وادار ميکرديد؟ با رفتار خودتان، درست مثل خطکشي که قلم شما را وادار ميکند که صاف حرکت کنيد. چون خودش صاف است. اينها هم چون خودشان صاف بودند، هرکس کنارشان قرار ميگرفت، وادار ميشد، شما بوديد که مردم را وادار به معروف ميکرديد. البته اين به اين معنا نيست که اگر کسي خودش عامل نبود، آمر نباشد. ما دو وظيفه داريم يکي اينکه خودمان به آنچه ديديم عامل باشيم. يکي هم آمر باشيم و ديگران را به اين کار واداريم. يک کسي خودش عامل نيست و يک وظيفه را عمل نکرده است. وظيفه دوم را عمل کند. نگويد اين تأثير ندارد. يک آدم سيگاري وقتي به بچه خودش ميگويد: بچهجان سيگار نکش، اثر دارد. مگر ميشود اثر نداشته باشد؟ چون اين بچه پيش خودش فکر ميکند. ميگويد: پدر من اين راه غلط را رفته است. عارضههايش را ديده است. چشيده، در او تأثير ميگذارد. اگر خودش اين کاره نبود، تأثيرگذار تر بود. ولي الآن هم بيتأثير نيست. يک کسي گناهکار است. به شما ميگويد: گناه نکن. تأثير دارد چون شما ميگويي: اين خودش يک عمر گناه کرده است. ميگويد: اين راه غلطي که من رفتم، تو نرو تا مبتلا نشوي.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي رنجبر: بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم *** کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم
شريعتي: بهترينها نصيب شما شود. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.