برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 09-03-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد *** عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد *** چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل *** تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير *** مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
اي دل ار عشرت امروز به فردا فکني *** مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد *** از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت *** که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود *** چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود *** قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد
شريعتي: سلام عرض ميکنم خدمت شما بينندگان و حاج آقاي رنجبر
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد. امروز هم حاج آقاي رنجبر اين جا هستند تا شرح اين غزل حافظ را بشنويم. غزلي که شايد مطلع اين غزل را بارها و بارها شنيده ايم که نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد.
حاج آقا رنجبر: پاييز ماه از دست دادن است براي درخت و از دست شدن. آن برگهاي سبزي که داشت زرد ميشود آن برگهاي زرد تکيده ميشود، اصلا درخت خشک ميشود بي روح ميشود. بهار ماهي است که هر چه از دست داد به دست ميآورد تازه تر و لطيف تر و ظريف تر و بهتر و بيشترش را به دست ميآورد. به همين خاطر همه در فصل پاييز به انتظار بهار هستند. حافظ هم فارغ از اين ماجرا نيست همين غزل سروده ايست که در فصل پاييز سروده و اميد آمدن فصل بهار را ميدهد. نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد، عالم پير دگر باره جوان خواهد شد. ميگويد يک روزي ميآيد که از دل همان خاک سرد و تيره گلها و رياحين رنگارنگ سر ميزنند عطر و بويي با خودشان دارند نسيم بهاري و باد بهاري هم ميآيد از روي اينها عبور ميکند و آن رايحه و بوي خوش گلها را با خودش برميدارد و به اطراف و اکناف ميبرد و منتشر و پراکنده ميکند. نفس يعني آن وزش. نفس باد صبا. آن وزش باد صبا. يعني وقتي باد صبا ميوزد با وزش خودش مشک فشاني ميکند. عطر افشاني ميکند. عطر گل سرخ، عطر گل ياس با خودش به همراه ميبرد و منتشر ميکند. عالم پير دگرباره جوان خواهد شد اين عالمي که در اطراف ماست همين زمين همين درختان و گلها و گياهان دوباره سبز ميشوند خرم ميشوند آن جواني و طراوت و لطافت خودشان را دوباره از سر ميگيرند. اين شعر را حافظ ميگويد يادمان باشد که حافظ شاعر عارف است. يعني اگر شاعرانه حرفي ميزند عارفانه هم حرف ميزند. يعني فقط آن احساس شاعرانهي خودش را به شما منتقل نميکند بلکه يک معرفتي و يک عرفاني در نظر دارد. گفت شعر حافظ همه، خودش ميگويد. شعر حافظ همه. استثناء هم ندارد يعني اين هم جزئش است. شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است. اصلا شاه بيت است خودش منحصرا پيام خاص خودش را به همراه دارد به همين خاطر مرحوم ملاصدرا حافظ را ناظم الاولياء ياد ميکند. يعني شاعري از ميان اولياء خدا که حرف اولياء خدا را به نظم کشيده است. يا مرحوم ملا محسن فيض که خودش شاعر است و غزل سراست يک غزل بسيار لطيفي در باب غزليات حافظ هم دارد. که اِي يار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ. يعني حتي اشعار من را نخوان غزلهاي من محسن فيض را نخوان. اِي يار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ، اشعار بود بيکار الا غزل حافظ. آنان که تهي دستند از گفتهي خود مستند، کس را نکند بيدار الا غزل حافظ. استاد غزل سعديست نزد همه کس، ليکن دل را نکند بيدار الا غزل حافظ. شعري که پسنديده است آن است که آن دارد. آن شعري که در قرآن وصف ميشود و اهل ايمان کساني هستند که گاهي شعر ميگويند شعرشان هم ريشه در ايمان دارد ميگويد شعري که پسنديده است آن است که آن دارد، آن نيست به هر گفتار الا غزل حافظ. غزل حافظ يک آني دارد آن اش معرفت است که ديگران ندارند يا به آن اندازه ندارند. لذا وقتي که حافظ ميگويد نفس باد صبا واقعا منظورش اين باد صبا نيست وقتي ميگويد بهار منظورش بهار نيست. همان طوري که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يک روايتي دارند که فرمودند در فصل بهار خودتان را در معرض نسيم و باد بهاري قرار بدهيد. مولوي ميگويد گفت پيغمبر ز سرماي بهار، تن مپوشانيد ياران زينهار. بعد ميگويد که راويان آن را به ظاهر برده اند، هم بر آن صورت قناعت کرده اند. ميگويد راويان آمده اند ظاهر اين کلام پيغمبر را ديده اند. پيغمبر گفته بهار اينها فکر کردند او وقتي ميگويد بهار منظورش همين بهار است همين نسيم و باد بهاري است. بي خبر بودند از جان آن گروه، کوه را ديده نديده کان به کوه. ميگويد اينها از جان کلام پيغمبر بي خبر بودند. مثل کسي که کوه را ببيند اما معدن فيروزه که در درون کوه است را نبيند. ميگويد اينها هم همين طور ظاهر کلام پيغمبر را، صورت را ديدند. پس به تأويل اين بود کانفاس پاک، چون بهار است و حيات برگ و تاک. ميگويد کلام پيغمبر تأويل دارد تفسير دارد. تفسيرش هم اين است که منظورش از بهار اولياء خداست نفس اولياء خداست کلام اولياء خداست. ميگويد وقتي يک ولي خدايي حرف ميزند خودت را در معرض قرار بده آن کلام با تو همان کاري را ميکند که نسيم بهاري، باران بهاري ميکند. تو را از افسردگي در ميآورد زنده ات ميکند فعل باران بهاري با درخت، آيد از انفاسشان در نيک بخت. پس منظور پيغمبر از بهار بهار ديگري است. اولياء خدا هم همين طور هستند حافظ هم وقتي ميگويد بهار منظورش بهار ديگري است. همان بهاري که مولوي ميگفت باش تا بيني بهار ديگري. مولوي وقتي که بهار ميشد همه لباس نو ميپوشيدند خوش و خرم بودند ميگويند باش تا بيني بهار ديگري، از بهار باستان رنگين تري. يک بهاري در راه است که اگر آن بيايد آن وقت ميبيني که چقدر عالم تماشايي است. آن هم همان کسي است که در سلامي که به او داده ميشود گفته ميشود السلامُ عَليکَ يا رَبِيعُ الاَنام (زيارت نامهي امام زمان) منظور آن بهار نازنين است. حالا منظور حافظ از نفس باد صبا اين است که وقتي آن نازنين بيايد مثل باد صبا ميماند چطور آن باد صبا عطر و بوي گل سرخ و ياس را منتشر ميکند همه جا عطرآگين ميکند بوهاي متعفن را از مشام بشريت دور ميکند، او هم وقتي بيايد همين طور است عطر انسانيت عطر آدميت عطر خيرخواهي در عالم منتشر ميکند. «وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» (روم/ 19) تفسير بهار همين است کاري که بهار ميکند همين است. لذا ميگويد عالم. اصلا عالم جوان ميشود. عالم پير. اين عالم مثل آدم پير ميماند خسته نزار فرتوت و ناتوان. ميگويد عالم زنده ميشود. اين بهار بيايد درختان زنده ميشوند آن باد صبا بيايد عالم را زنده ميکند رد پا گذاشته که من وقتي باد صبا ميگويم منظور باد صبا نيست چون باد صبا که عالم را زنده نميکند گل و گياه را زنده ميکند. اما آن عالم را با طراوت و زنده ميکند. ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد، چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد. درخت ارغوان يک درختي است که گلهاي سرخ رنگي دارد. حافظ آن سرخي را تعبير به عقيق ميکند چون عقيق هم سرخ است. گلهاي سرخش هم مثل انگشتانه است مثل يک ظرف کوچک ميماند سر تا پا گل است. گل سمن يا ياسمن هم يک گلهاي خيلي سپيدي است. در باغ بالاخره گل ارغوان است گل ياسمن است. اين باد بهاري که ميآيد شاخههاي ارغوان خم ميشوند گلهاي سرخ ارغوان ميريزد روي آن بوتهي ياسمن روي گل برگ هايش. حافظ اين صحنه را خيلي زيبا تشبيه ميکند به يک کسي که ساقي باشد جامهاي شراب سرخ در دست داشته باشد، و به ديگران بدهد. درخت ارغوان را تشبيه به ساقي ميکند آن گلهاي سرخش را تشبيه به جام ميکند. و آن ياسمن هم به يک ميخواره. ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد. در حقيقت دارد جام خودش را هم معنا ميکند. ميگويد زود قضاوت نکن من وقتي ميگويم جام منظورم جام آب انگور نيست و الا درخت ارغوان که جام شراب ندارد. ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد. من وقتي جام را به ارغوان نسبت ميدهم تو ديگر نبايد نسبت ميخوارگي را به من بدهي نبايد من را متهم بکني من که قرينه و رد پا در کلام خودم گذاشتم. زبان شما با زبان ما فرق ميکند يک چيزي ممکن است در زبان شما منفي باشد اما در زبان ما مثبت باشد. بعضي کلمات است که در زبان ما منفي است مثل مکر. مکر يعني نيرنگ و فريب. ولي همين مکر را خدا در قرآن به خودش نسبت ميدهد «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّـهُ وَاللَّـهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» (آل عمران/ 54) يک کسي در شبکههاي ماهوارهاي گفته بود مسلمانها مکار هستند خدايشان هم مکار است اين که در قرآن است. در حالي که مکر در زبان قرآن يعني نقشه و طرح. آنها نقشه کشيدند طراحي کشيدند خدا هم نقشه ميکشد و طراحي ميکند ولي اين وسط طرح چه کسي ميگيرد؟ نقشهي چه کسي ميگيرد؟ چه کسي در نقشه کشيدن زيبا نقشه ميکشد؟ پس اين مکر در زبان ما يک معناي کاملا منفي دارد در کلام خدا کاملا مثبت پيدا ميکند. زبان اولياء خدا هم همين طور است. يک چيزي در زبان ما منفي است در زبان آنها مثبت است. تا جام ميگويند ميگوييم آب انگور منظورشان است و منفي است ولي حافظ وقتي جام ميگويد منظورش همين است که شما ميشنويد. چرا به اين گل سرخ ميگويد جام؟ چون ميگويد جام شراب مگر چه کار ميکند؟ آدم را مست ميکند از خودش بي خود ميکند. واقعا اگر تأمل بکني روي اين گل سرخ مست نميشوي؟ يک گل سرخ از دل يک چوب در آمده گفت حريفان ز مل و من ز تأمل مستم. اگر تامل بکني واقعا مست ميشوي. پس اين جام است هر کدام از اينها ميتواند براي مدتي تو را مست و سرمست بکند از خود بي خود بکند. ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد، چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد. گل نرگس يک حلقهي زرد دارد آن را چشم نرگس ميگويند چون شبيه چشم است. در باغ نرگس هم است شقايق هم است ميگويد بهار که ميآيد گلهاي نرگس جمال و زيبايي گلهاي شقايق را تماشا ميکنند. حافظ شاعر عارف است چه ميخواهد بگويد؟ وقتي ميگويد ارغوان منظورش ارغوان نيست ارغوان نماد معشوق است چون گل ارغوان را وقتي از دور نگاه ميکنيد سرتاپا سرخ است معشوق هم همين طور است سرخ روي است يک رنگ و لعابي دارد يک رنگ و رويي دارد. سمن رنگ سپيد است آن رنگ پريدگي نماد عاشق است. ميگويد وقتي آن حضرت ارغوان ظهور ميکند به اين عشاق خودش عاشقان خودش جام شراب و معرفت ميدهد همان که حضرت علي در نهج البلاغه دارد ميگويد امام زمان که بيايد صبح شب به مردم جام شراب ميدهد اينها را مست ميکند. ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد، چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد. چشمان زادهي نرگس به شقايق که نماد انسانهاي داغ دار و دردمند است. گفت ما آن شقايقيم که با داغ زنده ايم. شقايق در ادبيات نماد انسانهاي داغ دار و دردمند است. ميگويد وقتي او بيايد به انسانهاي شقايق وار انسانهاي دردمند و داغ دار التفات ميکند توجه ميکند عنايت ميکند مورد نوازش و تفقد قرار ميدهد. روايات هم همين را ميگويند که وقتي آن نازنين بيايد فقر و گرسنگي و برهنگي دامن برميچيند. الآن هشتاد درصد ثروت جهان دست بيست درصد است. بيست درصد ثروت جهان دست هشتاد درصد است. يعني صد سيب داشته باشيد هشتاد تا دست بيست نفر است بيست تا دست هشتاد نفر. اگر او بيايد اين بساطها را برميچيند. الآن شما درآمدها را نگاه بکنيد. آدم در تلويزيون ميشنود خيلي متاثر ميشود مثلا فلان سازمان به کارمند خودش مثلا دهها ميليون حقوق صدها ميليون پاداش ميدهد چند روز پيش خانوادهاي زنگ زدند کمک ميخواستند به آنها گفتيم تا فردا. گفتند نميشود. حالا به اندازهي غذاي امشب ما را به ما بدهيد. ببينيد تفاوتها را در جامعهي اسلامي تماشا بکنيد؟ وقتي او ميآيد چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد. آن روز است که به اينها توجه ميکند التفات ميکند عنايت ميکند. الآن علم و آگاهي محصور است منحصر است براي طيف خاصي. خيليها را داريم که به خاطر فقر و فلاکت نميتوانند بچه هايشان را حتي مدارس دولتي بفرستند از آن طرف کساني هستيم که سالانه ميليونها خرج فرزندانشان ميکنند. خرج تفريحاتشان ميکنند. اين قدر فاصله است در روايت داريم که وقتي آن نازنين ظهور ميکند علم آگاهي دانايي در همهي شهرها در همهي خانهها راه پيدا ميکند. يا داريم که در آن زمان ديگر زنها مجبور نيستند بين عفت و عزت خودشان يکي را انتخاب بکنند. زنان هم چنان که عفيفه هستند عزيز هستند هم چنان که عزيزه هستند عفيف هستند. چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد. زين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل، تا سراپردهي گل نعره زنان خواهد شد. بلبل در فصل پاييز ساکت است خموش است ولي همين که پاي بهار ميرسد گلها شکفته ميشوند چهچه زنان خودشان را روي گلها ميرساند روي شانهي گلها مينشيند. بلبل نماد انسانهاي عاشق است. انسانهاي عاشق ولي ساکت. الآن در اين پاييز عالم چيزي براي گفتن ندارند. زين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل. اين ستمهايي که بلبلان از غم فاصله و هجران آن نازنين کشيدند. وقتي او ظهور ميکند تا سراپردهي گل تا خيمه و خرگاه آن نازنين، نعره زنان خواهد شد. چهچهه زنان خودشان را به او خواهد رساند. گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير، مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. مسجدي که پشتش خرابات نباشد خرابه است. پيغمبر مسجد ضرار را دستور داد تخريب کردند. بعد هم به همين بسنده نکرد فرمود زباله هايتان را بريزيد آن جا يعني آن جا را مزبله کرد مسجدي که پشتش خرابات نباشد مزبله است يعني چه؟ شما براي چه ميرويد مسجد؟ ميرويد نماز بخوانيد. حضرت زهرا، حضرت علي فرمود وَ الصَّلاةَ تَنزيهاً لَکم عَن الکِبرِ (احتجاج، ج 1، ص 99) تو نماز ميخواني اين کبر و تکبر در تو فرو بريزد خراب شود. شما براي چه ميرويد مسجد؟ موعظه بشنويد. براي چه موعظه ميخواهيد بشنويد؟ که برويد خودتان را بسازيد. ساختن بدون خراب کردن نميشود قالبي که داري را خراب بکني قالب جديد براي خودت بسازي. مسجد بايد پشتش خرابات باشد. خراباتي شدن از خود رهايي است مسجد بايد تو را از خودت بيرون بياورد منيت و خودخواهي و خودپسندي و خود محوري هايت و تکبرت را بگذاري کنار. پس مسجد بايد مقدمهي خرابات باشد چرا امام ميفرمود که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم. براي چه بيزار شدي؟ از کدام مسجد بيزار شدي؟ از مسجدي که پشتش خرابات نباشد. يعني اين آدم چهل سال ميرود مسجد شصت سال است آن يکي موعظه گوش ميدهد همان آدمي است که است. اگر آن مسجدي نباشد که تو را خراب بکند از نو بسازد فايدهاي ندارد ارزشي ندارد. ميگويد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير، دائم نگو کم پيدايي چرا مسجد نميآيي کم ميآيي مسجد. اگر من از مسجد فاصله گرفته ام رفتم سراغ خراباتي شدن يعني دارم خودم را ميسازم دارم روي خودم کار ميکنم، دليلش ميداني چيست؟ چون مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. ماشاء الله ميروي مسجد آقا ميرود بالاي منبر يک ساعت حرف ميزند. در بعضي مناسبتها از هشت صبح منبري ميرود بالاي منبر اين ميرود پايين آن ميرود بالا يک عده مقيد هستند از هشت صبح تا دوازده مينشينند آن وقت از دم در که ميآيد بيرون بداخلاق تر بد عنق تر از ديروز است. مگر ما چقدر زمان داريم؟ مگر ما چقدر فرصت داريم؟ دو کلمه شنيدي بلند شو اين دو کلمه را به کار ببند. به اين بناها نگاه بکن. آجر را که در سقف به کار ميبرد تا آن يکي را خوب به کار نبندد آجر بعدي را نميگيرد چون دست و پا گيرش است همان را هم نميتواند جا بزند. يک آجر ميدهي محکم جا ميزند بعدي را ميگيرد. ما ميگوييم بده بالا بار خودمان را سنگين ميکنيم يک دانه هم نميزنيم با همان فرو ميريزيم. موعظهها هم بايد کوتاه باشد هم آن کوتاه به کار بست شود. شما نهج البلاغه را ببينيد خطبهها سخنرانيهاي حضرت علي است اندازه بگيريد زمانش چقدر ميشود درست است بخشي از خطبه است ولي کل خطبه را هم شما ببينيد که چقدر سر تا پاي اين خطبه خواهد بود. گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير، مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. اِي دل ار عشرت امروز به فردا فکني، مايهي نقد بقا را که ضمان خواهد شد. بادبادک را ديده ايد يک کاغذ روزنامهي درست را برميدارند ميچينند تکه تکه ميکنند حلقه حلقه ميکنند وقتي خرابش کردند تازه آباد ميشود ميرود بادبادک با يک نخ ميرود بالا چه رقصي هم ميکند و عشرتي هم دارد. حافظ ميگويد ما همين هستيم تا خراب نشويم ساخته نميشويم تا ساخته نشويم بالا نميرويم تا بالا نرويم به عشرتي نميرسيم پس امروز روز عشرت است يعني روز ساخته شدن و بالا رفتن و اوج گرفتن است کار امروز را هم به فردا نينداز شايد فردايي نباشد آن قدرها بودند فردا فردا کردند به فردايي نرسيدند. يک کليپي ميديدم چند روز پيش مجري در مشهد در حال اجرا در جا افتاد. يعني همان درجا افتاد. گفت افتاد مرد يا مرد افتاد؟ فرصتها کم است. اِي دل ار عشرت امروز به فردا فکني، مايهي نقد بقا را که ضمان خواهد شد. اين بقايي که الان نقد است مايه است و سرمايه است چه کسي ضامن ميشود که فردايي هم باشد؟ و به فردايي آيا خواهيد رسيد؟ اين از کيد شيطان است همه اش ميگويد فردا فردا اَلتَّسوِيف شِعرُ الشَّيطان (نهج الفصاحه، ح 1205) همه اش ميگويد فردا درست ميشود. ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد. خدا از خون انسان ميسازد اين هنر است اين اعجاز است ما دنبال معجزه ميگرديم؟ تک تک آدمها معجزه هستند خدا از گِل گُل ميسازد اين معجزه و هنر است دنبال معجزه ميگردي؟ هر گلي هر گياهي يک معجزه است. هنر حافظ هم يک هنر الهي است. يعني از چيزهاي ضعيف و سخيف و نازل و ناچيز ببينيد چه معاني بالا و بلند و متعالي بيرون ميکشد. آن وقتها بالاخره مردم يک اعتقاداتي داشتند ماه رمضان که ميشد تمام ميخوانهها ميکدهها بسته ميشد ميخوارهها به حرمت ماه رمضان دست از ميخوارگي برميداشتند به هم ديگر ميگفتند در ماه شعبان هر چه ميخواهي سر بکش ماه رمضان خواهد رسيد. حافظ اين حرفها را شنيده ببينيد از دل اين حرف چه در ميآورد؟ ميگويد ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد، از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد. فرق ما با اولياء خدا خيلي است يکي اش هم در سال است. سال ما از فروردين شروع ميشود. اسفند ماه تمام ميشود سال اولياء خدا از رمضان شروع ميشود شعبان تمام ميشود. شعبان پايان سالشان است. ماه رمضان به کسي چيزي نميدهند خدا در ماه رمضان به کسي چيزي نميدهد بلکه از همه چيزي ميخواهد روزه بگير از اين لحظه تا آن لحظه سفر نروي اگر سفر رفتي روزه نگيري اگر بيماري روزه نگيري همه اش دستور است امر و نهي. به شما چيزي نميدهند از شما چيزي ميخواهند تا شب عيد فطر. شب عيد فطر شب پاداش است. از شب عيد فطر پاداش شما شروع ميشود تا پايان ماه شعبان. اوجش ماه شعبان است. ماه شعبان ماه عظيمي است ماه شفاعت پيغمبر اسلام است. ماهي است که انسان خيلي ميتواند توشه و نصيب بردارد. اين است که حافظ ميگويد ماه شعبان منه از دست. ماه شعبان آخرين فرصت هايت است آخر سال است. ماه شعبان را دست کم نگير. ماه رمضان که مال سال ديگر است هر کاري ميتواني بکني در ماه شعبان بکن. اين ظرف باده و معرفت و محبت الهي و شفاعت نبوي را از دست نده. کاين خورشيد. اين مثل خورشيد ميماند. اين است که شب تو را روز ميکند اين است که تو را نوراني ميکند اين است که به تو گرما و حرارت و انرژي ميبخشد. ماه شعبان منه از دست قدح، کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد. ميگويد در ماه رمضان خبري نيست به شما چيزي نخواهند داد. گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد. گل يک فصل محدودي دارد. يک ايام خاصي دارد در همان ايام هم اگر ميخواهي گلاب بگيري بايد بگيري بعد به درد نميخورد ميگويد ماه شعبان مثل گل ميماند عمرش کوتاه است مثل گل که امروز ميآيد فردا ميرود اين هم همين طور است چهار روز ديگر تمام ميشود هر عطر و بويي ميخواهي بگيري بگير گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت، که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد. مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود، چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد. مطرب هستي مردم را شاد ميکني خيلي خوب است ولي چرند نگو همه اش نگو چه کسي آمد چه کسي رفت شعرهاي عاشقانهي کوچه بازاري نخوان. يک غزلي بخوان که درونش معرفتي باشد سرودهاي بخوان که در آن حکمتي باشد. حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود، قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد. دوباره برگشت به همان باد صبا. ما آمديم در عالم براي چه؟ به يمن اهل بيت به طفيل آنها آمده ايم. حافظ از بهر تو آمد اِي نسيم صبا اِي باد بهاري اِي ربيع الانام. ديگر دارم ميروم روزگار عمرم پايان ميپذيرد لا اقل اين لحظات آخر يک تک پا سه سراغ ما بيا. قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد.
شريعتي: خيلي ممنون مشرف ميشويم به ساحت نوراني قرآن کريم طبق قرار هر روز سمت خداييها صفحهي 230 را با هم تلاوت ميکنيم آيات 72 تا 81 سورهي مبارکهي هود
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَـذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَـذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ?72? قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّـهِ رَحْمَتُ اللَّـهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ ?73? فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ ?74? إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ ?75? يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ ?76? وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَـذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ ?77? وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَـؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ ?78? قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ ?79? قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ ?80? قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ ?81?
ترجمه:
[همسر ابراهيم] گفت:اي واي بر من! آيا فرزند آورم در حالي که من پيرزنم و اين شوهر من است که در سنّ سالخوردگي است؟ يقيناً اين چيزي بسيار شگفت است!! (??) گفتند: آيا از کار خدا شگفتي ميکني؟ [در حالي که] رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است. يقيناً او ستوده و بزرگوار است. (??) پس هنگامي که ترس و دلهره از ابراهيم برطرف شد و آن مژده به او رسيد، با ما درباره قوم لوط [به قصد دفع عذاب از آنان] به گفتگو پرداخت. (??) به راستي که ابراهيم بسيار بردبار و دلسوز و روي آورنده [به سوي خدا] بود. (??)اي ابراهيم! از اين [گفتگو] درگذر؛ زيرا فرمان پروردگارت [بر عذاب قوم لوط] فرا رسيده و يقيناً آنان را عذابي بدون بازگشت خواهد آمد. (??) و هنگامي که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به سبب آمدنشان تنگدل و اندوهگين شد؛ [زيرا خود را براي دفع خطر از مهمانانش در برابر قوم تبهکارش توانمند نيافت،] وگفت: اين روز سخت و دشواري است. (??) و قومش شتابان به سويش آمدند [تا به خيال خود به مهمانانش دست درازي کنند، آن قومي] که پيش از آن کارهاي زشت و ناپسند مرتکب ميشدند، گفت:اي قوم من! اينان دختران من هستند، اينان [از نظر ازدواج] براي شما پاکيزه ترند، از خدا پروا کنيد و مرا در ميان مهمانانم رسوا نکنيد؛ آيا از ميان شما مردي راه يافته نيست؟ (??) گفتند: مسلماً دانستهاي که ما را به دخترانت هيچ حاجت و نيازي نيست و خوب ميداني که ما چه ميخواهيم!! (??) گفت:اي کاش براي مبارزه با شما قدرت و نيرويي داشتم يا به پناهگاهي استوار مأوي ميگرفتم. (??) [ميهمانان] گفتند:اي لوط! ما فرستادگان پروردگار توايم، آنان هرگز به تو دسترسي پيدا نميکنند، پس خانواده ات را در پارهاي از [همين] شب حرکت ده و نبايد هيچ يک از شما به سوي شهر بازگردد، اما همسرت را با خود مبر زيرا عذابي که به تبهکاران ميرسد به او هم خواهد رسيد. يقيناً وعده گاهشان [براي دچار شدن به عذاب] صبح [فردا] است، آيا صبح نزديک نيست؟ (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: شما گل آپارتماني را بياوريد در باغچه ميخشکد گلي را هم در باغچه است را ببريد در آپارتمان ميخشکد. اين يعني گل و گياه تابع شرايط هستند انسان اگر چه در نگاه قرآن کريم گل سر سبد آفرينش است ولي با گل خيلي فرق ميکند. يک فرقش هم اين است که انسان تابع شرايط نيست بلکه ميتواند فائق بر شرايط باشد. نمونه اش همين آيهاي است که امروز داشتيم همسر لوط را مثال ميزند ميگويد «إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ» همان بلايي که بر سر قوم لوط رفت بر او هم رفت. اين انسان شناسي قرآن است ميگويد زن لوط است. شرايط صد در صد مثبت است ديديد تابع شرايط نبود صد در صد منفي شد؟ عکسش را هم در جاي ديگر همسر فرعون را مثال ميزند اين يعني ما انسان را به گونهاي ساختيم که تابع شرايط ميتواند نباشد و کاملا بر خلاف شرايط حرکت بکند چه در حوزهي منفي چه مثبت.
شريعتي: خيلي ممنون وارد فضاي نوراني زيارت جامعه ميشويم.
حاج آقا رنجبر: فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ جنگل خيلي زيباست خيلي تماشايي است خيلي شکوهمند است خيلي رويايي است. به شرط اين که پاي مه در ميان نباشد اگر مه بود و مه آلود بود ديگر زيبايي اش تمام ميشود گناه نقش مه را دارد وقتي به زندگي انسان پا گذاشت ديگر انسان عظمت و شکوه حق را احساس نميکند ادراک نميکند. يا بلکه بدتر وصف دود را دارد. شما برابر کوه دماوند چند هيمهي تر آتش بکن دود ميکند دود که کرد ديگر شما دماوند را نميبينيد يعني دود جلوي ديد را ميگيرد. گناه دود است وقتي که آمد ديد انسان را ميگيرد لذا روز عاشوراست کنار امام حسين است اما نميبيند ديگران قرنها فاصله دارند ميبينند. چون به آن دود مبتلا نيستند اين يعني انسان به هر اندازه پاک باشد عظمت حق را احساس ميکند. لذا اين نکتهي ظريف را با يک ظرافتي در زيارت جامعه ياد کرده است ابتدا در وصف اهل بيت فرمود که وَ طَهَّرَکمْ مِنَ الدَّنَسِ، وَ اَذْهَبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَکمْ تَطْهيراً خداوند شما را از آلودگيها پاک کرد بعد ميگويد فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُبه اين فاء فاء نتيجه ميگويند يعني نتيجهي اين طهارت اين شد که شما عظمت حق را درک و دريافت کرديد آن هم جلاله. يک بوتهي گل گل دارد خار هم دارد به گلش نزديک شو از خارش فاصله بگير صفات الهي وصف گل و خار دارد بعضي صفات گل هستند بايد به آن نزديک شوي رحمانيت رحيميت غفاريت ستاريت بعضي صفات وصف خار را دارند بايد فاصله بگيري منتقم است يک کاري نکن که دست به انتقام شوند. معذب است قرآن ميگويد «فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ» (فجر/ 25) هيچ معذبي به پاي خدا نميرسد. هيچ عذاب کنندهاي به پاي او نخواهد رسيد خودش فرمود «إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ» (ابراهيم/ 7) عذاب من جدي جدي شديد است استخوان سوز است. اينها وصف خار را دارد. به آن صفاتي که وصف گل دارد ميگويند صفات جمال به اين صفات صفات جلال ميگويند فرق ما با اهل بيت اين است که ما همه اش صفات جمال را ميبينيم ميگوييم خدا کريم است غفار است ارحم الراحمين است بعد هر کاري دلمان ميخواهد ميکنيم. غافل از اين که کريم است با کريمان رحيم است با رحيمان ستار است با مردم ستار. ستاريت اش در مقابل انسانهاي ستار است اگر عيبي ديدي پوشاندي او هم عيبي ديد ميپوشاند. ستار شو ستار شو خو گير از حلم خدا. ما صفات جمالش را ميبينيم اهل بيت صفات جلال را ميبينند. جمال سوزنده است اما جلال سازنده است جلال انسان را مراقب ميکند مواظب ميکند لذا ميگويد فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ شما آن جلال حق جلالت حق صفات جلاليهي حق را بزرگ يافتيد يعني تمام نگاه و توجه شما به صفات جلال او بود که از آن تعبيرات ظَلَمتُ نَفسِي در دعاي کميل و ابوحمزه بيرون ميآيد. ان شاء الله خدا توفيق دهد به تعبير حافظ قدح ماه شعبان را از دست ندهيم.
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار