برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعهي کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 26-02-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دو يار زيرک و از باده کهن دومني *** فراغتي و کتابي و گوشه چمني
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم *** اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني
هر آن که کنج قناعت به گنج دنيا داد *** فروخت يوسف مصري به کمترين ثمني
بيا که رونق اين کارخانه کم نشود *** به زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني
ز تندباد حوادث نميتوان ديدن *** در اين چمن که گلي بوده است يا سمني
ببين در آينه جام نقش بندي غيب *** که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت *** عجب که بوي گلي هست و رنگ نسترني
به صبر کوش تواي دل که حق رها نکند *** چنين عزيز نگيني به دست اهرمني
مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ *** کجاست فکر حکيمي و راي برهمني
شريعتي: سلام به همهي شما دوستان خوبم خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم در کنار شما هستيم و مهمان خانههاي شما حاج آقاي رنجبر سلام عليکم
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام دارم.
شريعتي: ببينيم امروز حافظ براي ما چه به ارمغان ميآورد
حاج آقا رنجبر: اين دانههاي انار اگر يک شکل شکيلي دارند به خاطر اين است که کنار هم نشسته اند. اين کنار هم بودن هاست که به آنها يک حالتي داده است شکلي داده است آدمها هم مثل همان دانههاي انار هستند وقتي که با هم نشست و برخاستي دارند و آمد و شد و معاشرت و رفت و آمدي از همين رهگذر شخصيت آنها شاکلهي آنها شکل ميگيرد. به همين خاطر روي مسئلهي رفاقت در قرآن کريم تاکيدهاي بالايي است. گاهي وقتها قصهي پسر نوح را ياد ميکند ميگويد ببين پسر نوح است نوح پيغمبر است اما فرجامش عاقبتش چه شد؟ اين نشان ميدهد که نشست و برخاستها تاثيرات سنگيني دارند. بالاخره اين رنگ و بوها را ميگيريم ولو پسر پيغمبر باشيم گاهي رفاقتها تاثير بيشتري از خودش به جاي ميگذارد. يا در جايي قصهي سگ اصحاب کهف را مطرح ميکند ببين سگ است حيوان است پست ترين حيوان است ولي با خوبان نشست ببين چطوري نام ور شد نام دار شد. قيمتي پيدا کرد. رفاقت خيلي مهم است نالههاي جهنميان را که ميآورد يکي اش همين است «يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» (فرقان/ 27) کاش که با خوبان يک ربط و رابطه و ارتباطي داشتم «يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا» (فرقان/ 28) کاش که با فلاني رفيق نشده بودم طرح معاشرت نريخته بودم. خيلي مهم است حافظ هم به اين مهم خيلي اهتمام داده به گونههاي مختلف به اين مسئله اشاره ميکند و تاکيد ميکند يک جا ميگويد که دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم، که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق. امام محمد غزالي کتابي دارد به نام کيمياي سعادت يک مجموعهي اخلاقي است حافظ به همين کنايه ميزند ميگويد کيمياي سعادت آن چيزي نيست که غزالي نوشت کيمياي سعادت رفيق است رفيق است که حکم کيميا را دارد چطور کيميا مس را در افسانهها طلا ميکند اين افسانه است ولي حقيقت دارد حقيقتش رفيق است اين قدر تاثير دارد رفيق ميتواند مس را طلا بکند از آن طرف طلا را هم ميتواند مس بکند. در اين جا هم به همين نکته اشاره ميکند ميگويد ميداني بهترين متاعهاي اين عالم چيست؟ من در يک بيت همه را براي تو فهرست ميکنم. اولين چيزي هم که ياد ميکند همين رفيق است. دو يار زيرک. آدم دو نفر داشته باشد ولي يار باشند. بار نباشند. بعضيها بار هستند آن هم زيرک باشد. يعني هوشيار باشد. هوشمند باشد غافل نباشد. عاقل باشد عارف باشد. دو يار زيرک و دومي اش هم از بادهي کهن دو من. باده هم بارها گفتيم در کلام حافظ به معناي معرفت است منتها گاهي وقتها اين باده را با واژهي جام ميآورد گاهي با خم با قدح با خم و سبو ميآورد اين جا با عبارت دو من ميآورد براي اين که وزنش جور در بيايد. من واحد وزن است در هر منطقهاي هم يک اندازه است مثلا من تبريز داريم که حدود سه کيلو ميشود من فارس داريم البته در روزگار حافظ که کمتر از يک کيلو بوده است مثلا 700 گرم. منها با هم فرق ميکرد لذا ميگفتند من تبريز، من فارس. پس دو من ميشود مثلا يک کيلو و خورده اي. اين را بريزيم ميشود يک جام به جاي اين که بگويد يک جام ميگويد دو من. بعضيها فکر ميکنند چون گفته دو من يعني خيلي. نه من آن وقتها خيلي نبوده است. ميگويد آدم دو رفيق زيرک داشته باشد يک مقداري هم معرفت داشته باشد يک جام معرفتي داشته باشد ديگر چه چيزي؟ فراغتي. فراغت داشته باشد فراغت يعني چه؟ يعني فارغ باشد از ماجرا. چه کسي ميرود چه کسي ميآيد چه کسي بالا پايين ميرود اهميتي نداشته باشد. منصبها مسئوليتها يک ترازو است شما جنس را ميگذاريد روي ترازو آن قدر نگه ميداريد تا وزنش مشخص شود وقتي مشخص شد برميداريد منصبها همين طور است يک ترازو است. شما را معاون ميکنيد ميايستيد رويش زمان ميبرد اين عقربه ثابت شود وقتي ثابت شد وزن ايمان معرفت شعورت را که مشخص کرد ميگويند بيا پايين. ميگويد فراغت داشته باش چرا ناراحت ميشوي رفته ترازو؟ کسي اگر منصبي پيدا کرد ناراحت نشود چرا حسادت پيدا ميکني تازه رفته بالاي ترازو تا معلوم شود وزنش چقدر است. برو خدا را شکر کن که تو را بالاي ترازو نبرده اند تا وزنت مشخص شود. فارغ باش. مولوي هم ميگفت من غلام آن گل بينا که فارغ باشد او، کان فلانم خار خواند وان فلانم ياسمين. ميگويد من غلام گل هستم براي گل هيچ اهميتي ندارد تو به گل بگو گل هستي شکفته ميشود شاد شاداب ميشود؟ نه بگو تو خاري به هم ميريزد؟ نه ميگويد تو هم همين طور باش فراغت يعني فارغ بودن آسوده خاطر بي خيال همه چيز بودن. البته به اين معنا بي خيال که براي تو رنج و آسيب و حسادتي نياورد. اين هم يکي از متاعهاي خوب آدم است که آدم فارغ البال باشد در روايت داريم لَا يُبَالِيَ مَنْ أَکَلَ الدُّنْيَا (کافي، ج 2، ص 128) اصلا برايش اهميتي ندارد که دنيا چه اهميتي دارد چه کسي برد چه کسي خورد. ميگويند فلاني برد فلاني خورد مگر ميشود ببرد مگر ميشود بخورد؟ کجا ميخواهد ببرد؟ لذا ميگويد براي مومن اهميتي ندارد. و کتابي. بالاخره انسان اهل کتاب باشد اهل مطالعه باشد ميخواهد زندگي بکند در اجتماع رفت و آمد بکند ميخواهد يک شغلي را عهده دار شود بداند از شغلش آگاهي داشته باشد حق الناسي به دوشش نيايد اطلاعات لازم در رابطه با کار خودش هم داشته باشد آخرش هم گوشهي چمني. اهل خلوت باشد منتها اگر انسان اهل خلوت با خدا شد تازه آمده در باغ. ميگويند فلاني در باغ نيست. خلوت با خدا مثل اين است که آدم برود گوشهي باغ سبزي برود به تماشا چطور بهجت و سروري پيدا ميکند لذا حافظ خلوت را به گوشهي چمن ياد ميکند. اينها بهترين متاعها و سوغاتهاي دنيا است که با خودمان ميتوانيم به آن عالم ببريم. هر منطقهاي دياري براي خودش سوغاتي دارد يزد کرمان قم سوغات خودش را دارد. اين عالم هم سوغات خودش را به آن دنيا دارد. سوغاتي که انسان ميتواند از اين دنيا به آن دنيا ببرد همين چند تايي است که حافظ ياد کرد. اولا انسان چند رفيق خوب پيدا بکند آن هم دو تا نه بيشتر. بيشترش نيست. لذا قرآن هم ميگويد «مَثْنَى» (سبا/ 46) دو تا دنبال رفيق خوب زياد نگرد نيست اکسير است کيميا است دوم هم معرفت. سوغات خوبي است براي آن عالم. گفت گوهر معرفت آموز که با خود ببري. تنها چيزي که ميتواني ببري معرفت است. اين معرفت تنها چيزي است که به چيزهاي ديگر رنگ ميدهد معنا ميدهد. به عبادات ما هم همين معرفت رنگ ميدهد. به اندازهي معرفت ارزش دارد. اگر معرفتي نباشد نماز هم ارزش ندارد روزه هم همين طور. ميگويد يک کسي نماز جماعت ميخواند همان طور که به نماز ايستاده بود يک کسي کفش را برداشت برد او هم سريع نماز را شکست کفش را از او گرفت بعد هم رفت پيش امام جماعت گفت حقيقتش ما به شما اقتدا کرديم اما اوايل يک کسي آمد کفش ما را برداشت من هم نمازم را شکستم رفتم دنبالش از او پس گرفتم اشکالي ندارد؟ او گفت که کفشت چقدر ميارزد؟ گفت مگر در حکم تاثير ميگذارد؟ گفت خيلي. گفت کفش من يک تومان يعني ده ريال. گفت نه هيچ اشکال ندارد. گفت چرا؟ گفت چون نماز تو دو هزار هم نميارزيد. نمازي که ايستادي حواست به کفشت است به کلاهت است هيچ معرفتي با خودش ندارد تازه سود هم کردي هشت ريال ثواب کردي کار مستحب هم کردي. معرفت که نباشد هيچ ارزشي ندارد پس بهترين متاعي است که ميتواني با خود ببري. فراغت هم همين است. انسان فارغ البال باشد اين فراغت که باشد حسادتها چشم و هم چشميها و چشم تنگيها ميرود پي کارش. چرا ما چشم هم چشمي ميکنيم؟ فراغت نداريم فارغ البال نيستيم براي ما مهم است چه کسي ميآيد چه کسي ميرود. گفت بند بگسل باش آزاد اِي پسر. اينها بند است تو را ميبندد. همين طور آگاهي همين طور خلوت با خدا. اينها بهترين سوغاتي است که ميتواني با خود ببري لذا ميگويد. من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم، اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني. ميگويد اصلا اين که آدم دو رفيق خوب داشته باشد يک مقام بلندي است يک جايگاه والايي است دست کم نگيريد تو وقتي رفيق خوب پيدا ميکني به مقام رسيدي مقام اين است نه که روي صندلي بنشيني. اين که انسان به معرفتي دست پيدا بکند اين خودش مقامي است يک منزلت و مرتبت بالايي است. من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم. نه با دنيا عوض ميکنم نه با آخرت عوض ميکنم. چرا؟ علتش اين است که اصلا همينها است که دنيا را ميسازد همينها است که آخرت را ميسازد اگر شما با چهار رفيق خوب نشست و برخاست نکني که دنيايت آخرتت آباد نميشود. اگر معرفت نباشد که دنيا و آخرت آباد نميشود اينها هستند که دنيا را ميسازند و دنيا را آباد ميکنند پس برتر از دنيا و آخرت هستند. من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني. اگر چه هر لحظه يک گروهي دار و دستهاي جناحي پشت سرم بيفتند بگويند برگرد فلان منصب است فلان جايگاه شايستهي شماست شما شايستگي داريد اگر بيايي ما حمايت ميکنيم چنين چنان ميکنيم ميگويد اين خبرها نخواهد بود. من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم، اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني. هر آن که کنج قناعت به گنج دنيا داد، فروخت يوسف مصري به کمترين ثمني. اين بچهها را ديده ايد قايم باشک بازي در ميآورند ميروند کنجي قايم ميشوند چون در کنج قايم ميشود از ديد ديگران محفوظ است در امان است و برنده ميشود. کنج مايهي امنيت است لذا حافظ قناعت را به کنج تشبيه ميکند ميگويد اگر به همين که خدا به تو داده به مقدرات الهي بسنده بکني پا از حد و حريم و گليم خودت فراتر نگذاري حرصها طمعها ولعها را خط بکشي کنار بگذاري قانع باشي به کنج رسيدهاي يعني به امنيت رسيدهاي به عزت رسيده اي. عَزَّ مَنْ قَنَعَ (صد كلمه قصار مولى امير المؤمنين حاج شيخ عباس قمى، ص 46) هر کسي قانع شد عزيز ميشود عزيز يعني نفوذ ناپذير ميشود. يعني محفوظ ميشود يعني در امان قرار ميگيرد يک حصن حصيني است قناعت لذا تشبيه اش ميکند به کنج. هر آن که کنج قناعت يعني هر کسي که قناعتي که مثل کنج است را انتخاب کرد، هر آن که کنج قناعت به گنج دنيا داد. قناعتي را که مثل کنج است را گذاشت کنار مثل دنيايي که البته مثل گنج قيمتي است و فريبا و فرينده است و برداشت ميداني حکايتش مثل که ميماند؟ فروخت يوسف مصري به کمترين ثمني. داستان اين مثل داستان برادران يوسف در قرآن است که يوسف را دادند به «دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ» (يوسف/ 20) به چند درهم محدود و معدود. يوسف فروختن به زر ناب هم خطاست. بيا که روغن اين کارخانه کم نشود، به زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني. ما دنيا را خانه ميبينيم حافظ کارخانه ميبيند ميگويد دنيا کارخانه است يعني خانهي کار و خانهي تلاش است خانه آن جاست «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» (قصص/ 83) آن جا خانه است اين جا کارخانه است محل کار و تلاش است. يا به معناي ديگرش کارخانه است ميگوييم فلان جا کارخانه است کارش چيست؟ يک مشت مواد خام وارد ميشود ساخته ميشود پرداخته ميشود بيرون ميآيد حالا اگر اين مواد خوب ساخته شده باشند بيرون مشتري دارد مشتريها صف کشيده اند اگر خوب ساخته نشوند روي دست انسان باد ميکنند ميگويد اين دنيا کارخانه است ما از يک عالمي خام آمده ايم اين جا ساخته پرداخته شويم خارج شويم ولي برويم به عالم ديگري يادت باشد اگر اين جا خوب ساخته پرداخته نشوي آن جا مشتري نداري. و اگر خوب ساخته پرداخته شوي مشتري داري اول مشتري هم خود خداست «إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم» (توبه/ 111) خدا خودش ميخرد. البته اگر خوب ساخته شده باشي. چون اين جا کارخانه است. بيا که رونق اين کارخانه کم نشود. ميگويد جناب عالي زاهد هستي البته متاسفانه زاهد ريا کار هستي منم که به قول شما فاسد گناه کار هستم. زهد تو که گناه است کبيره هم است فسق من هم که معلوم است گناه کبيره است هم تو کم داري هم من هم تو معيوب هستي هم من هم تو ناقص هستي هم من و اين نقص من و تو به اين عالم خللي وارد نميکند به اين کارخانهي عالم لطمهاي نميزند. اگر لطمهاي ميزند به من و توست من و تو هستيم که آسيب ميبينيم اين عالم آسيب نميبيند اين دنيا کار خودش را ميکند مثل يک کسي که دارد سيگار پک ميزند دودش را هوا ميکند. دودش را هوا کرد آسمان تيره ميشود؟ خللي در آسمان ايجاد نميشود ولي در تو ايجاد ميشود تو آسيب ميبيني. ميگويد من و تو هم اگر خطايي بکنيم به کائنات برنميخورد به خودمان برميخورد به خودمان برميگردد. بيا که رونق اين کارخانه کم نشود. زهد او را با فسق خودش برابر ميداند. ميگويد زهد تو هم کمتر از فسق ما نيست چون از روي ريا و تظاهر است. به تند باد حوادث نميتوان ديدن، در اين چمن که گلي بوده است ياسمني. اين بيت با دو بيت بعد يک اشارهاي است به تاريخ بسيار تلخ و غم بار روزگار خودش. که به زيبايي تمام در اين سه بيت انعکاس ميدهد که چه حوادثي در شيراز در آن برهه اتفاق افتاده است. کسي مثل تيمور لنگ آمده به پير و جوان رحم نکرده، همه را به خاک و خون کشيده و خيليها را هم آوارهي دشت و کوه و صحرا کرده است و هدفش از بيان اين سه بيت هم اين است ميگويد ببين آدمي ميتواند تابع شرايط نباشد ميتواند فائق بر شرايط باشد نمونه اش خود من راه دوري نروم. من در يک چنين شرايطي زندگي کردم در يک چنين شرايطي عمر خودم را سپري کردم اما حافظ شدم به گونهاي که تو وقتي ديوان من را ميبيني غرق گل و ياسمن است فکر ميکني در يک محيط نرم و آرام و مخمل واري من زندگي کردم. من در يک چنين روزگاري بودم. نگو شرايطم تلخ است شرايطم سخت است نميتوانم خوب شوم روزگار خيلي روزگار بدي شده ميگويد بدتر از روزگار من روزگار به چشم نديده حالا بيا روزگار من را ببين من در چه روزگاري زندگي ميکردم منتها ببينيد حافظانه رندانه چطوري تاريخ ميگويد. ز تندباد حوادث نميتوان ديدن. ميگويد يک حوادثي بر اين شهر وارد شده که تندباد و طوفان وار بودند. ريشه کن ميکنند همه چيز را. ز تندباد حوداث نميتوان ديدن. اصلا نميشود تصور کرد آن چيزي که من ميخواهم براي تو در ميان بگذارم. در اين چمن که گلي بوده است ياسمني. منظور از گل جوان هاست که مثل گل بود پرپر شد. ميگويد چه گلهايي چه ياسمنهايي به پيرها ميگويد ياسمن چون ياسمن سفيد است پيرها هم موسفيد هستند آنها را تشبيه به پير ميکند. ميگويد انگار اصلا جوان پيري نبوده يعني همهي جوانها و پيرها را از دم تيغ و تير گذراندند. ببين در آينهي جام نقش بندي غيب. که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني. اين آيهي قرآن است که «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرٌ» (حديد/ 22) هيچ اتفاقي در خودتان و در بيرونتان و پيرامون شما نميافتد مگر اين که ما در اين قرآن نوشته باشيم ما نوشته ايم. لذا حضرت علي ميفرمود تاريخ گذشته را تاريخ آينده را من ميتوانم از لا به لاي همين آيات بيرون بکشم. اين يعني همه چيز از پيش تعيين شده است. همه چيز از پيش طراحي شده است. شما صبح ساعت هشت و نيم سردرد گرفتي ما نوشته بوديم که در چنين روزي در چنين زماني شما چنين دردي پيدا ميکني. همه تعيين شده است. داشتي ميآمدي يک کسي به تو اخم کرد ما از قبل نوشته بوديم و اين اجبار نيست. خيليها خواب ميبينند خوابشان هم صادق از آب در ميآيند. خواب ميبينند فلان اتفاق ميافتد اتفاقا همان اتفاق ميافتد يعني طراحي شده است. مثل سوالات امتحان از قبل تعيين شده است هم سوالش هم جوابش تعيين شده است. اين پرندهها چرا وقتي ميخوانند خوانده هايشان را تکرار ميکنند؟ کلاغ وقتي ميخواند اگر ميگويد غار دوباره ميگويد غار بلبل و همهي پرندگان همين طور ميخواهند بگويند طراحي شده است تصادفي نبود حالا بعضي با همين آيه جبري مطلق ميشوند ميگويد اگر اين است که شما ميگويي از پيش تعيين شده است پس جبر مطلق است و مطلق جبر است ولي همين آدم وقتي دارد از خيابان رد ميشود اين طرف آن طرفش را خوب نگاه ميکند به او بگو مگر نميگويي جبر است از پيش تعيين شده است خب سرت را بينداز برو. بايد گفت نه جبر مطلق است نه اختيار مطلق. دو راه پيش روي همهي ماست ميتوانيم ابوذر شويم ميتوانيم ابولهب شويم دست خود ماست اگر ابوذر شوي اتفاقاتي که براي تو ميافتد تعيين شده است تمام را ما مشخص کرده ايم ابولهب هم شوي مشخص کرده ايم پس اختيار با خودت است ميخواهي بروي ابوذر شوي ميخواهي بروي ابولهب شوي انتخاب بکن. ولي اگر ابوذر شدي تبعيد هم در آن است تعيين کرديم ربذه هم دارد منتها ربذه و تبعيد هر کسي يک طوري است. مثلا ربذهي شما اين است که کسي ساعت هشت و نيم به شما اخم کرده اينها است اگر بخواهي ابوذر شوي صداقت پيشه ميکني صداقت چوب دارد. ما تا کدام مسير را انتخاب بکنيم؟ ابوذر شدن يا ابوجهل شدن. هم اختيار است هم جبر است. اختيار داري يکي از اين دو راه را انتخاب بکني ولي هر کدام را انتخاب کني جبرا اتفاقات يکي پس از ديگري صورت خواهد گرفت لذا ميگويد در قرآن همهي حوادث از پيش تعيين شده است حالا حافظ ميگويد اين قرآن درست است از طرفي جام و باده است تو را مست ميکند از طرفي آينه است حقايق و تاريخ را ميتواند به تو نشان بدهد لذا به قرآن ميگويد آينهي جام. ببين در آينهي جام نقش بندي غيب، در اين جامي که آينه وار است هم تو را مست ميکند هم حقايق را ميتواند به تو نشان بدهد اتفاقات گذشته و آينده را ميتواند به تو نشان بدهد ببين که خدا چطوري نقش بندي کرده است تصويرگري کرده است طراحي کرده است و اين طراحي هم از عالم غيب است مال عالم شهود نيست که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني. همين قرآن را ببين اين همه از تاريخ گذشتگان گفته ببين روزگاري به روزگار من آمده چه عجيب زمانه ايست زمانهي من چه تلخ زمانه ايست زمانهي من. از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت. سموم يک بادي است که از روي منطقهي سوزان و داغي عبور ميکند طبيعتا خودش هم داغ ميشود يک وقتي که به گلها ميرسد گلها را پژمرده ميکند ميسوزاند تيمور لنگ را تشبيه ميکند به سموم و باد داغ. شيراز را تشبيه ميکند به بوستان و گلستان چون معروف بود به خاک اولياء. اولياء خدا در آن جا زياد بودند عجب که بوي گلي هست و رنگ نسترني. ميگويد خيلي عجيب است شما اگر بوي يک جوان به مشامت بخورد يا رنگ و روي يک پيرمردي را ببيني. از بس اين انسان همه را به خاک و خون کشيد. بعد اميد ميدهد که به صبر کوش تو اِي دل که حق رها نکند، چنين عزيز نگيني به دست اهرمني. افسانهي انگشتري سليمان در قرآن نيامده اما در بعضي از تفاسير مثل تفسير طبري آمده که سليمان انگشتري داشت رويش اسم اعظم نقش شده بود اين به دست ديو افتاد بعد از رياضتها دوباره سليمان آن انگشتر را به دست آورد. شيراز را تشبه ميکند به نگين انگشتري سليمان. تيمور لنگ را تشبيه ميکند به آن ديو. ميگويد درست است اين نگين افتاده دست او دارد تاخت و تاز ميکند ولي همان طور که نگين از دست ديو در آمد دوباره به سليمان رسيد اين خاک شيراز هم يک روزي از زير يوغ آن آدم در خواهد آمد. اندکي صبر که سحر نزديک است. مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ، کجاست فکر حکيمي و راي برهمني. ميگويد طبع و مزاج مردم روزگار عوض شده تبه شده از آن حال و حالت و هيئت خودش خارج شده است از اين بلايي که بر اين شهر يعني تيمور لنگي که بر اين شهر وارد شده است کجاست فکر حکيمي کو يک حکيمي که فکري بکند کجاست راي برهمني. يک انسان روحاني بيايد يک انديشهي الهي به سرش بزند و گره از کار فروبستهي مردم باز بکند.
شريعتي: خيلي ممنون امروز صفحهي 216 را با هم تلاوت ميکنيم آيات 62 تا 70 سورهي مبارکهي يونس با اين اميد و آروز که ان شاء الله تلاوت همه مان توأم با تدبر باشد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّـهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ?62? الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ?63? لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّـهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ?64? وَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ?65? أَلَا إِنَّ لِلَّـهِ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ?66? هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ?67? قَالُوا اتَّخَذَ اللَّـهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَـذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ?68? قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّـهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ ?69? مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ ?70?
ترجمه:
آگاه باشيد! يقيناً دوستان خدا نه بيمي بر آنان است و نه اندوهگين ميشوند. (??) آنان که ايمان آورده اند و همواره پرهيزکاري دارند. (??) آنان را در زندگي دنيا وآخرت مژده و بشارت است [در دنيا به وسيله وحي و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در کلمات خدا [که وعدهها و بشارتهاي اوست] هيچ دگرگوني نيست؛ اين است کاميابي بزرگ. (??) و گفتار [بي اساس و تبليغاتِ ناروايِ] مخالفان، تو را غمگين نکند؛ زيرا همه عزت و توانمندي براي خداست؛ او شنوا و داناست. (??) آگاه باشيد! يقيناً هر که در آسمانها و هر که در زمين است در سيطره مالکيّت و فرمانروايي خداست؛ و کساني که به جاي خدا معبوداني را ميپرستند، از حق پيروي نميکنند؛ آنان [در اين پرستش] فقط از گمان و ظن پيروي ميکنند و آنان فقط دروغ ميبافند. (??) اوست کسي که شبِ [تاريک] را براي شما پديد آورد تا در آن بياراميد، و روز را نور افشان [قرار داد تا در آن به کار و کوشش بپردازيد]؛ يقيناً در اين امور براي گروهي که حقايق را بشنوند، نشانههايي [از توحيد و قدرت و ربوبيّت خدا] ست. (??) [مشرکان بر پايه گمان واهي خود] گفتند: خدا براي خود فرزندي گرفته است!! او منزّه از هر عيب و نقصي است، او از هر چيزي بي نياز است، آنچه در آسمانها و زمين است، در سيطره مالکيّت و فرمانروايي اوست؛ نزد شما بر اين ادعا [يِ پوچ] هيچ دليل و برهاني نيست، آيا چيزي را از روي جهل و ناداني به خدا نسبت ميدهيد؟! (??) بگو: کساني که بر خدا دروغ ميبندند، يقيناً رستگار نميشوند. (??) در دنيا [بهره آنان از دروغ بستن] بهرهاي [اندک] است؛ آن گاه بازگشتشان به سوي ماست؛ سپس به آنان به کيفر آنکه کفر ميورزيدند، عذابي سخت ميچشانيم. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: شيشهاي که عطر ندارد باز باشد بسته باشد کجا باشد کجا نباشد هيچ اهميتي ندارد اما شيشهاي که عطر داشته باشد ولو عطر کمي باشد. سربسته است در بسته است هر جايي قرار نميدهند به موقع سرش باز ميشود به موقع بسته ميشود. ايمان مثل عطر ميماند آدمي که ايمان دارد مثل شيشهي عطر است اگر کسي ايمان نداشت دهانش را باز بکند ببندد کجا چشمش را باز بکند ببندد اصلا کجا برود کجا نرود هيچ اهميتي ندارد اما اگر آن عطر ايمان در وجود آدمي باشد زندگي يک حالت و هيئت ديگري پيدا ميکند به موقع چشمش را باز ميکند به موقع ميبندد به موقع دهانش را باز ميکند به موقع ميبندد به موقع دستش را باز ميکند گشاده دستي ميکند به موقع امساک ميکند و خودداري ميکند به موقع چشمش را باز ميکند به موقع ميبندد به موقع دهانش را باز ميکند ميبندد به موقع گشاده دستي ميکند به موقع امساک و خودداري ميکند اين است که قرآن ايمان را معمولا با تقوا با عمل صالح کنار هم قرار ميدهد. ميگويد «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ» آنهايي که ايمان دارند و خود نگه دار هستند يعني مواظب دهانشان مواظب چشمشان هستند مراقب هستند حواسشان است بعد ميگويد «لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ» بشارت اگر باشد مال اين هاست لهم البشري نه البشري لهم. يعني اگر بشارتي در هستي باشد مال اين هاست چه در دنيايشان چه در آخرتشان.
شريعتي: خيلي ممنون وارد فضاي زيارت جامعهي کبيره ميشويم که در شأن اهل بيت است
حاج آقا رنجبر: چاي را اگر شما بريزيد در آب سرد نه رنگش نه طعمش نه عطرش آشکار نميشود ولي همين چاي را بريزيد در آب جوش و هر چه جوش تر بهتر زود رنگ خودش و عطر و طعم خودش را نشان ميدهد. انسانها مثل برگ چاي ميمانند در يک جوش حوادث و مشکلات است که آن استعدادهاي خفته و نهفته شان آشکار و فاش ميشود شکفته و شکوفا ميشود لذا خداوند ابتلائات را براي همه قرار داده است معصوم و غير معصوم ندارد اسم اين ابتلائات را ميگذاريم فتنه فتنهها مال همه است استثناء ندارد بلکه اهل بيت معصومين انبياء ابتلائاتشان تلخ تر و سنگين تر است چرا؟ ما مبتلا ميشويم تا خدا يک چيز را بر ما ثابت بکند تا ثابت بشود چه ثابت شود؟ که تو اين جا هستي ببين عطري نداري برو عطري براي خودت دست و پا بکن رنگي نداري صداي الهي نداري برو يک رنگ و صدايي براي خودت درست بکن. اين فتنهها و مصيبتها و بلاها سراغ اهل بيت ميرود براي چه؟ براي اين که ثابت بکند چه چيزي را؟ که اينها در چه جايگاهي قرار دارند. تلخ ترين سنگين ترين حادثه پيش روي او بود اما ذرهاي دست از دامان ما برنداشت گفت بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود چرا امام کاظم را سالها ميبرد گوشهي زندان. تا يک چيز را ثابت بکند ببين سالها در سيه چال است اما دست از ما برنميدارد. پس اگر ميخواهي دنبال کسي راه بيفتي دنبال او راه بيفت. نگو او امام است چرا خودش را آزاد نميکند؟ اگر آزاد بکند اين معنا و حقيقت براي هيچ کس مفهوم نميشود. نه او بايد سالها در سياه چال بداند تا بداني بعد از سالها ذرهاي از اعتقاد خودش دست بر نميدارد. چرا سيدالشهدا ميافتد در گودال قتل گاه؟ تا اين حقيقت را ثابت بکند که اگر ميخواهي پشت سر کسي راه بيفتي پشت سر اين مرد راه بيفت. تا لحظهي آخر ميگويد رِضَا الله رِضَانا (موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 328) إلهِى رِضًى بِقَضائِک (مقتل الحسين مقرم، ص 357) چه آن وقتي که بالاست چه آن وقتي که پايين است ابتلائات آنها نشانه است براي ما ميگويد دنبال سر اين آدم بايد راه بيفتي پس اگر گفته ميشود آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ خداوند شما را از فتنهها در امان نگاه داشته نه اين بلاها و ابتلائات است فتنه يک معناي ديگري دارد که در قرآن هم داريم که ميگويد شيطان شما را دچار فتنه نکند يعني شما را فريب ندهد. و فتنه در اين جا به همين معناست. آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ خداوند شما اهل بيت را از فتنهها در امان نگاه داشته است يعني شيطان نميتواند شما را فريب بدهد شما فريب خورده و بازي خوردهي شيطان نخواهيد شد شما عزيز هستيد نفوذ ناپذير هستيد شما يک حصن حصيني هستيد يک قلعهي محکم و استواري هستيد دست او به دامن شما نميرسد پس افکار شما نميتواند افکار شيطاني باشد انديشههاي شما نميتواند انديشههاي شيطاني باشد. وَ طَهِّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ برف هر جا ببارد آن جا را رو سفيد ميکند با خودش حيات ميآورد و حياتي ترين مايه و مادهي عالم که آب است آن هم خالص ترين و زلال ترين و پاک ترين و صاف ترينش را با خود ميآورد سر تا پا هم حيات است و سر تا پا هم مغز است. پوسته ندارد زايده ندارد ضايعات ندارد سبک است سبک بار است بي ادعاست بي سر و صداست عالم عالم برف ميبارد شما متوجه نميشويد اهل بيت يک چنين تصوير و تمثيلي دارند پاي اينها به هر کجا برسد رو سفيدي به بار ميآورد هيچ کس با اهل بيت رو سياه نشد با خودشان حيات ميآورند با خودشان ذرهاي تيرگي نميآورند برف ذرهاي تيرگي ندارد چشمه ذرهاي تيرگي ندارد به آن جا چرا چون و چرا نميکنيم ولي به اهل بيت که رسيديم ميگوييم مگر ميشود اينها پاک و معصوم باشند. ميگويد بله خداوند از هر گونه آلودگي ظاهري و باطني شما را پاک کرده است.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار