برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 16-12-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد *** بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش *** عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بيخبرت ميبينم *** آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او *** اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خيال اين همه لعبت به هوس ميبازم *** بو که صاحب نظري نام تماشا ببرد
علم و فضلي که به چل سال دلم جمع آورد *** ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
بانگ گاوي چه صدا بازدهد عشوه مخر *** سامري کيست که دست از يد بيضا ببرد
جام مينايي ميسد ره تنگ دليست *** منه از دست که سيل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است *** هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار *** خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: شرح اين غزل حافظ را ميشنويم.
حاج آقا رنجبر: آب اگر گذارش به گلها بيفتد ميتواند گلاب شود البته به گلهاي طبيعي نه گلهاي مصنوعي قاطي شدن با گلهاي مصنوعي محال است آب را گلاب بکند حتي همان خاصيت خودش را هم از او خواهد گرفت تنها راه گلاب شدن آب اين است که با گلها آن هم گلهاي طبيعي قاطي شود همين طور همين آب اگر با آلودگيها همراه شد فاضلاب ميشود انسان دقيقا ويژگي آب را دارد صفت آب را دارد تا گذارش به چه کسي بيفتد يک کساني هستند در اين عالم نقش گلها را بازي ميکنند البته متاسفانه بعضيها گلهاي مصنوعي هستند فقط تظاهر ميکنند به گل بودن تظاهر ميکنند به اين که ولي خدا باشند انسان وقتي با اينها قاطي ميشود نه تنها چيزي را به چنگ نميآورد آن چيزهايي که دارد را از دست خواهد داد اگر انسان قاطي شود با اولياء حق قطعا عطر و بوي آنها را پيدا ميکند قطعا رنگ و بوي آنها را پيدا ميکند ولي کو؟ ولي کجاست؟ يک جواني چند وقت پيش با يک سوز خاصي به من ميگفت که نسل ما با نسل شما خيلي فرق ميکند نسل شما بخت و اقبال بلندي داشت ولي نسل ما آن اقبال را ندارد گفتم چرا؟ گفت در نسل شما و به خصوص نسل پيش تر از شما يک کساني بودند اهل معنا اهل معنويت و اهل معرفت انسان وقتي اينها را ميديد از اينها يک چيزهايي ميديد که دين را برايش خيلي باور پذير ميکرد به راحتي نسبت به دين و ديانت و دين داري اقبال ميکرد ولي امروز ما چه کسي را ببينيم؟ ما چه چيزي را ببينيم؟ ما مثل آبي هستيم که دور تا دورش آلودگيها هست شما توقع داريد چنين آبهايي گلاب شود مگر ميشود؟ گلي نيست حالا حافظ هم همين را ميگويد نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد واقعا يک کسي نيست که شما وقتي با آن نشست و برخاست بکني شما را هوايي بکند عاشق و شيداي حق بکند دل شما را به حق بسپارد اهل دلي نيست نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد حرف درستي است واقعا بايد تصديق کرد که اين نسل نسل فقيري است از اين جهت با همهي امکانات و تسهيلاتي که دارد از اين موهبت بزرگ محروم است ولي در گذشته اين طوري نبود شما ببينيد چرا يک شخصيتي مثل آيت الله حسن زادهي آملي ميشود حسن زادهي آملي سرّ و رازش چيست؟ مثلا ايشان خيلي درس خوانده؟ خيليها خيلي درس خواندند يا ايشان در لباس روحانيت است؟ خيليها هستند ايشان در حوزهي علميهي قم نشر و نمو پيدا کرده خيليها هستند چرا همه حسن زاده نميشوند؟ چرا ايشان حسن زاده ميشود؟ چون گذارش به گلها افتاده تنها امتيازش و تفاوتش همين است يک نگاري در شهر ديده و دل او را برده خودش هم گاهي به صراحت ياد ميکند چند وقت پيش يک مجموعهاي بود از ايشان پخش ميشد با عنوان صنوبر آن قسمت آخرش خودش اين خاطره را نقل ميکرد ميگفت در قم يک وقتي به اخوي مرحوم علامه طباطبائي استاد الهي عرض کردم شما که با آقاي قاضي طباطبائي ارتباطي داريد به ايشان بگو يک نگاهي هم به ما داشته باشند يک گوشهي چشمي هم به ما داشته باشند گفت باشد اگر ايشان را ديدم به ايشان ميگويم اين گذشت تابستان بود من آمل بودم روزي چند درس ميدادم يک روز خيلي خسته بودم گفتم بعد از نهار يک مختصر استراحتي بکنم سرم را گذاشتم روي بالش نيم ساعت نشد کمتر بيشتر اين بچهها در حياط شروع کردند به بازي کردن سر و صدا ميکردند من از خواب پريدم خيلي عصباني آمدم با بچهها دعوا نزاع فرياد پرخاش حتي به خانم ام گفتم اين چه وضعش است اين چه وضع تربيت کردن است مگر تو نميدانستي من خواب هستم من استراحت ميکنم من تازه از درس آمدم خانم ام گفت اينها بچه هستند بچه چه ميفهمد حالش اش نميشود کرد شما ببخش ميگويد من خيلي عصباني شدم و داد و فرياد چون اولياء خدا هم همين طور هستند گاهي اوقات به هم ميريزند قرآن هم ميگويد که اينها به هم ميريزند منتها فرق اينها اين است که «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ» (اعراف/ 201) وقتي اينها به هم ميريزند شيطان يک تماسي با اينها ميگيرد سريع متوجه ميشوند و يادشان ميافتد لذا سريع جبران ميکنند به همين خاطر ميگويد من سريع از خانه زدم بيرون رفتم بيرون يک مقداري ميوه شيريني خريدم ناراحت شده بود چرا من عصباني شدم راست ميگويد اينها بچه بودند رفتم مقداري شيريني ميوه خريدم آوردم خانه تا از دل اينها در بيايد ولي از دل خودم در نيامد بعد با خودم اين شعر باباطاهر را ميخواندم که مکن کاري که بر پا سنگت آيد جهان با اين فراخي تنگت آيد ميگويد واقعا شهر بر من تنگ شده بود عرصه بر من تنگ شده بود به خانم ام گفتم من يک سري ميروم خارج از شهر فردا پس فردايي برميگردم آمدم تهران به قصد تبريز حرکت کردم چون مرحوم الهي تابستان تبريز بود رفتم صبح رسيدم تبريز و رفتم گذاشتم هوا روشن شد رفتم منزل ايشان خودش آمد در را باز کرد خيلي تحويل گرفت گفت عجب اين طرفها رفتم نشستم گفتم از بد حادثه اين جا به پناه آمده ام به او گفتم که شما پيش آقاي قاضي يادي از ما کرديد؟ فرمود آره اتفاقا همين ديروز ياد شما کردم حالا ببينيد آقاي قاضي کجاست نجف است آقاي الهي کجاست؟ تبريز است آقاي حسن زاده کجا بوده؟ آمل بوده بله همين ديروز اتفاقا من با ايشان ذکر خير شما را کردم ولي ايشان از شما خيلي گلايه مند بود ميگويد من خيلي جا خوردم گفتم يعني چه؟ گفت ايشان به من گفت که آقاي آملي که هوس طي کردن اين راه را دارد چطوري با خانواده اش با زن و بچه اش آن طوري رفتار ميکند؟ آقاي حسن زاده ميگويد من خيلي جا خوردم اين اتفاق ديروز اتفاق افتاده هيچ کسي خبر نداشت امکاناتي که امروز است آن روز نبود که مخابره شود طرف مطلع شود اصلا خانوادهي من نميدانستند من ميخواهم بروم تبريز که اينها بخواهند پيشاپيش از يک طريقي خبر بدهند بعد ايشان ميگويد آن جا من پيش خودم گفتم خدايا اينها که عددي نيستند پيش اهل بيت در نجف نشسته حال من را در آمل ميبيند پس امام صادق چطوري است؟ پس امام رضا چطوري است؟ من اين را ميخواهم بگويم وقتي يک شخصيتي مثل آقاي حسن زاده به تور شخصيتي مثل الهي ميخورد به يک چنين حرفي از زبان او ميشنود آيا دلداده نميشود؟ آيا دلباخته نميشود؟ آيا شنيدن اين جنس حرفها نقشي در زندگي اينها نخواهد داشت؟
شريعتي: سواي اين علم و معرفت و مجاهدتها و تقواي خودشان اين نگار در شهر را خدا سر راهشان قرار داده؟ يا پيدا کردند؟
حاج آقا رنجبر: يک کارهايي ميکنند که نتيجه اش ميوه اش ثمره اش ميشود اين شما هر کاري ميکني يک ثمري دارد هر کاري ميکني يک ميوهاي دارد و يک روزي آن ثمر و ميوه را خواهي چيد حالا اين مرد در زندگي اش چه رفتار خوشي از خودش نشان داده که خدا خوشش آمده و ثمرش شده نشست و برخاست با اولياء خدا يعني يک سنخيتي پيدا کرده يک اهليتي پيدا کرده طبيعي است که آقاي حسن زاده حسن زاده شود چون در شهر به يک نگاري برخورد کرده که دل او را با خودش برده ولي نسل امروز ما واقعا يک نسل فقيري است يا چنين نگارهايي نيستند يا در دسترس نيستند به راحتي نميشود اينها را يافت و پيدا کرد و حافظ از همين نگران است نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد اگر بخت و اقبال با من يار شود گذار من به اين جنس آدمها بيفتد اينها بار و بنهي من را ميتوانند از اين عالم به عالم ديگر ببرند همه چيز من را ميتوانند هوايي و خدايي بکنند اگر اين اتفاق بيفتد کو حديثي کش سرمست که پيش کرمش ميگويد کو آن هم دل و هم نشين آن کسي که سر تا پا کش است يعني زيباست يعني خوش است يعني آدم را به سمت خودش ميکشد از بس دلرباست فراوان جاذبه دارد کَش است کشنده است که سرمست هم باشد يعني از خودش بي خود شده باشد از يک عالم خوديت و خودخواهي و خود پسندي بيرون آمده باشد پيش کرمش سر تا پا هم کرم و کرامت و آقايي باشد که در پيشگاه کرم او يک عاشق دلسوختهاي به محض اين که نام يک تمنا نام يک آرزو ميبرد آن آرزو را برآورده ميکند در دستت هر چه بخواهي ميگذارد تمام نيازهايت را مرتفع ميکند کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بي خبرت ميبينم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد در نگاه قرآن کريم انسان مرغ مهاجر است يعني يک مرغ و کبوتري است که يک روزي از اين عالم پر ميکشد و مهاجرت ميکند منتهي متاسفانه از اين مهاجرت و رحلت و کوچ خودش غافل و بي خبر است در روايت هم داريم که وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرَّحْلَةَ وَ لَم يَسْتَعِدْ (غررالحکم، ص 782) بدا به حال آن کساني که اينها غافل هستند و غفلت بر آنها غالب است فراموش کردند يک روزي مهاجرت کوچ و رحلت ميکنند به همين خاطر خودشان را آماده نميکنند و يح ابن آدم ما اَغفَلَه (غرر الحکم آمدي، ج 2، ص 256)اي واي بر اين فرزند آدم چقدر اين فرزند آدم غافل است فکر ميکند که خزان فقط مال باغ است نميداند که خود باغبان هم خزان دارد اين عمر هم خزاني دارد هر کدام از شما نقش يک باغباني داريد و يک روزي خزان به سراغ شما هم خواهد آمد باغبانا ز خزان بي خبرت ميبينم يعني غافل هستي که يک روزي تو هم مثل درخت خزاني ميشود چطور اين درخت خزان زده ميشود تمام بر و بارش ميريزد و سر تا پا چوب ميشود تو هم يک روزي تمام يال و پرت ميريزد سر تا پا استخوان ميشوي باغبانا ز خزان بي خبرت ميبينم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد که باد اجل بيايد و گل رعناي وجود خودت را ببرد نه باغت باغت که جاي خودش آن را که هر سال ميبيني خزان زده ميشود نه يک روزي گل رعناي خودت را خواهد برد رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او اگر امروز نبرده است که فردا ببرد نگاه نکن امروز فلاني مرد ديروز فلاني مرد فردا نوبت توست فردا تو را خواهد برد يادت باشد اين روزگار مثل يک راهزن است راه همه را خواهد زد يکي پس از ديگري امروز راه ديگري را زده فردا راه جناب عالي را خواهد زد در خيال اين همه لعبت به هوس ميبازم بو که صاحب نظري نام تماشا ببرد بچهها مشغول عروسک هايشان هستند سرگرم و دل گرم عروسک هايشان هستند با اين عروسکها زندگي ميکنند حرف ميزنند درد دل ميکنند در حالي که اين عروسکها چيزي نيستند چيزي از آنها ساخته نيست حافظ ميگويد حکايت ما حکايت همين بچهها است منتها اينها در بيرون عروسک بازي ميکنند ما در خيال خودمان عروسکها چه چيزهايي هستند؟ ديگران ميگوييم اگر برويم پيش فلاني مشکل حل ميشود اگر کنار فلاني قرار بگيريم گرههاي ما يکي پس از ديگري باز ميشود نان ما در روغن ميشود وضع ما از اين رو به آن رو ميشود عروسک بازي ميکنيم در خيالات و اوهامات خودمان ميگويداي کاش صاحب نظري ميآمد نظري به ما ميانداخت وضع رقت بار ما را ميديد دلش به رحم ميآمد دست ما را ميگرفت ميبرد به تماشا يک حقايقي را به ما نشان ميداد تا اين عروسکها از چشم ما بيفتد در خيال اين همه لعبت به هوس ميبازم لعبت بازي يعني عروسک بازي ميگويد در خيال خودم اين همه عروسک بازي ميکنم آن هم نه از روي عقلانيت از روي هوس کاش يک نگاري از راه برسد و نام تماشا ببرد بگويد بيا برويم تماشا يک چيزهايي نشانت بدهم چيزهايي بده تا چيزهايي از دست ما بيفتد و الا اينها از دست ما نميافتد چهار دستي گرفتيم و رها نميکنيم علم و فضلي که به چهل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد ميخواندم يک پدري پسرش را فرستاده بود که علوم غريبه را ياد بگيرد علم رمل را ياد گرفته بود بعد از سالها آمده بود پدرش گفته بود بعد از اين سال رنج و رياضت چه به دست آوردي گفت پوشيدهها بر من پوشيده نيست گفت عجب يک چيزي را گرفت در مشت خودش گفت بگو ببينم در مشت من چيست؟ خيره شد به مشت پدرش و گفت گرد است گفت درست است گفت وسطش هم سوراخ است گفت اين هم درست است گفت فلز است گفت اين هم درست است بعد گفت غربيل نيست؟ پدرش گفت پسر جان تو اين همه نشانهها دقيق و باريک را گفتي درست گفتي اين همه مسائل پيچيده را فهميدي اما اين را نفهميدي که غربيل و غربال در مشت جا نميگيرد؟ حافظ ميگويد بعضي فضلهاي ما از اين دسته است سالها رفتيم علم آموختيم ولي از اين دست يک کسي ميگفت با پدرم روي يک مسئلهي علمي بحث ميکردم خلأ از نگاه ابن سينا من بحث ميکردم پدرم بحث ميکرد با هم مجادله ميکرديم من احساس ميکردم حق با من است پدرم احساس ميکرد حق با اوست بالاخره به نتيجه نرسيديم برادرم هم آدم فاضلي بود گفتم بيا تو حکم و شاهد باش ببين من چه ميگويم پدرم چه ميگويد حق با کيست من اين را ميگويم پدرم اين را ميگويد برادرم يک تاملي کرد گفت به نظرم حق با توست ولي تو که مسئلهي به اين پيچيدگي را ميفهمي چطور نميفهمي که با پدر خودش نبايد جدل بکني؟ نبايد صدايت را روي صداي پدرت بالا ببري؟ حافظ ميگويد نکند علم و فضلهاي ما از اين دست باشد؟ سالها زحمت کشيدي يک چيزهايي را درک کردي ولي در بديهي ترين چيزها اولي ترين چيزها مانده باشي وقتي خدا يک نگاهي ميکند همهي اينها بپرد برود پي کارش بگويد اين علم و فضل است که تو داري؟ علم و فضلي که به چهل سال دلم جمع آورد آن هم با دل و جان جان کندم زحمت کشيدم ترسم آن نرگس مستانه ميترسم آن چشمي که سر تا پا مستي و شيدايي است با يک نگاه همهي اينها را به يغما و تاراج ببرد بگويد اينها چيست تو داري. بانگ گاوي چه صدا بازدهد عشوه مخر سامري کيست که دست از يد بيضا ببرد اشارهاي است به ماجراي موسي از معجزات موسي يکي همين بود که دستش را در گريبان ميکرد بيرون ميآورد مثل ماه ميتابيد يد بيضا داشت اين موسي قرار شد سي شب برود کوه طور براي مناجات و تعليماتي را دريافت بکند برگردد در اختيار مردم بگذارد سي روز شد چهل روز يک نفر از قبيلهي سامره که سامري گفته ميشود شايد هم از خويشان موسي بود ميآيد يک مشت طلا جواهر داشته يک مشت طلا و جواهر از ديگران قرض ميکند اينها را به صورت گوساله در ميآورد منتها يک طوري طراحي ميکند که وقتي باد از پشتش دميده ميشد از دهانش صداي گاو بيرون ميآمد و اين خيلي مردم را شگفت زده کرده بود اين هم از شگفتي مردم سوء استفاده کرده بود ميگفت خدايي که موسي ميگفت همين است اگر ميخواهيد پرستشي داشته باشيد اين را پرستش بکنيد موسي وقتي که آمد طبيعي است وقتي دوباره يد بيضاي خودش را نشان بدهد اين صداي گاو رنگ ميبازد ميرود پي کارش اين صداي گاو وقتي معجزه گر است که يد بيضا در کار نباشد حالا حافظ همين را ميخواهد بگويد ميگويد ما يک بانگ گاوي داريم در عالم يک يد بيضايي داريم تا وقتي اين بانگ گاو يک بانگي دارد براي خودش سر و صدا ايجاد ميکند اعجاب و شگفتي ميآفريند که آن يد بيضا نيايد اگر آن بيايد همهي اينها ميرود پي کارش ما يک سامري داريم يک موسايي داريم اين سامري تا وقتي يخش ميگيرد که پاي موسي به ميان نيايد اگر آمد ميرود پي کارش الآن تمام رسانههاي مبتذل عالم نقش همين بانگ گاو را دارند اگر معارف اهل بيت که نقش يد بيضا دارد اگر واقعا بيايد و درست عرضه شود و درست تعليم شود همهي اينها رنگ ميبازند حافظ ميگويد امکان ندارد بتواند بانگ گاو بر يد بيضا غالب شود بانگ گاوي چه صدا باز دهد اين بانگ گاو چه صدايي ميخواهد در عالم انعکاس بدهد چه اتفاقي ميخواهد رقم بزند عشوه مخر عشوه خريدن يعني فريب خوردن فريب نخور سامري کيست؟ که دست از يد بيضا ببرد دست بردن يعني پيش افتادن پيشي گرفتن سبقت گرفتن ميگويد سامري چه کسي است که بخواهد از يد بيضاي موسوي جلو بيفتد و بر او غالب شود و غلبه بکند. جام مينايي مِي. سد ره تنگ دلي است منه از دست که سي غمت از جا ببرد بارها عرض کرديم معرفت در نگاه حافظ تشبيه به ميمي شود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام ميتعبير ميشود ميگويد ببين اگر ميخواهي جلوي غمها را بگيري جلوي غصهها را بگيري به آرامش و اطمينان راه پيدا بکني يک راه بيشتر نداري آن هم جام مينايي مياست جامي است که شيشهاي هم است با کوچک ترين حرکتت ميشکند و از دست خواهي داد و از معنوياتش محروم خواهي شد جام مينايي ميسد ره تنگدلي است اين است که ميتواند جلوي دل تنگيها و غمها و غصههاي تو را بگيرد به تو آرامش و امنيت بدهد منه از دست اين را از دست مده وگرنه سيل غمت از جا ببرد سيل غمها و غصهها از راه ميرسد و تو را مثل يک بوتهي خاري که از دل کوير ريشه کن ميکند و با خودش ميبرد تو را هم با خودش خواهد برد «أَلَا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28) يک جاي ديگر ميگويد غم کهن به ميسالخورده دفن کنيد اين غصههاي مزمن هميشگي را فقط با ميسالخورده يعني آن معرفتي که سالها از عمرش گذاشته 1400 سال پيش نازل شده به ميسالخورده دفن کنيد که تخم خوشدلي اين است پير دهقان گفت اصلا تنها راه رسيدن به دل خوشي و خوش دلي همين است اين را هم من نميگويم پير دهقان گفت آن کسي گفت که پير بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزي ميکرد يعني حضرت علي بود اين کلام حضرت علي است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ (کافي، ج 2، ص 599) وقتي که تاريکيها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببريد حالا حضرت علي ميفرمايد عليکم بالقرآن حافظ ميگويد جام مينايي ميسد ره تنگ دليست منه از دست که سيل غمت از جا ببرد راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد راه خدا راه عشق و محبت است ميگويد کسي که در اين مسير قدم ميگذارد کمينهاي فراواني سر راهش است در اين کمينها هم پر از کمان دار است همه نشانه ميروند تا دل او را صيد بکنند غافل بکنند مصداقش امروز خيلي روشن تر است تا روزگار خود حافظ اين همه سايتها شبکهها کانالها ماهوارهها اينها کمان داراني هستند که پيوسته آدمها را دارند نشانه ميروند تا انسانها غافل شوند هر لحظه شما را دارند به غفلت دعوت ميکنند هيچ کدام شما را به ذکر دعوت نميکنند ميگويد کسي ميتواند از اين دامها از اين کمينها از آن کمان دارها خلاصي پيدا بکند که دانسته رود يعني معرفت داشته باشد اگر معرفت داشته باشد از اينها هيچ آسيبي متوجه او نخواهد شد نه که سراغ اينها نميرود نه اتفاقا سراغ اينها هم ميرود از اينها هم استفاده ميکند ولي رنگ اينها را نخواهد گرفت دقيقا مثل يک گل که شما کود ميريزي پايش ولي رنگ کود نميگيرد بوي کود نميگيرد طعم کود پيدا نميکند ولي از همين کود بيشترين و بهترين استفاده را براي رشد خودش ميکند ميگويد اينها هم در کنار همهي اين تجهيزات نهايت استفاده را ميکنند بدون اين که رنگ ببازند بدون اين که رنگ اينها را به خودشان بگيرند حافظ ار جان طلبد غمزهي مستانهي يار خانه از غير بپرداز بهل تا ببرد ميگويد اگر او يک غمزهاي کرد يعني يک نگاه عاشقانهاي به تو انداخت يک نگاه مستانهاي به تو کرد و اشاره کرد که من جان تو را ميخواهم تو جان خودت را بايد نثار من بکني قربان من بکني ميگويد از من به تو نصيحت هر چه جز او باشد غير است غريبه و بيگانه است نثارش بکن و به پاي او بريز.
شريعتي: خيلي ممنون نکات خوبي را شنيديم صفحهي 146 را تلاوت ميکنيم آيات 138 تا 142 سورهي مبارکهي انعام
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَقَالُوا هَـذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لَّا يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَّشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لَّا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّـهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ?138? وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هَـذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ?139? قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّـهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّـهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ ?140? وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ?141? وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّـهُ وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ?142?
ترجمه:
و به گمان بي اساس خود گفتند: اين چهار پايان و زراعتي که [سهم خدا و بتان است، خوردنش] ممنوع است، فقط کسي که ما بخواهيم بايد از آنها بخورد، و [اينها] چهارپاياني است که سوار شدن بر آنان حرام است، و [نيز آنان را] چهارپاياني [بود] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آنها نميبردند، در حالي که [اين سنتها و قوانين را به دروغ] به خدا نسبت ميدادند؛ به زودي خدا آنان را در برابر آنچه دروغ ميبستند، مجازات خواهد کرد. (???) و گفتند: آنچه در شکم اين چهارپايان است [در صورتي که زنده بيرون آيد] ويژه مردان ماست، و بر همسرانمان حرام است، و اگر مرده باشد همگي در آن شريکند؛ به زودي خدا آنان را بر اين توصيف بي پايه و باطلشان جزا خواهد داد، زيرا خدا حکيم و داناست. (???) قطعاً کساني که فرزندان خود را از روي سبک مغزي و جهالت کشته اند، و آنچه را خدا روزي آنان کرده بود بر پايه دروغ بستن به خدا حرام شمرده اند، زيان کردند؛ به راستي که گمراه شدند و هدايت يافته نبودند. (???) و اوست که باغهايي [که درختانش برافراشته] بر داربست و باغهايي [که درختانش] بدون داربست [است]، و درخت خرما، و کشتزار با محصولات گوناگون، و زيتون، و انار شبيه به هم و بي شباهت به هم را پديد آورد. از ميوههاي آنها هنگامي که ميوه داد بخوريد، و حقِّ [الهيِ] آن را روز دروکردنش [که به تهيدستان اختصاص داده شده] بپردازيد، و از اسراف [در خوردن وخرج کردن] بپرهيزيد، که قطعاً خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد. (???) و از دام ها، حيوانات باربر و حيوانات کُرک دار و پشم دهنده را [آفريد]؛ از آنچه خدا روزي شما کرده بخوريد، و از گامهاي شيطان پيروي نکنيد، که بي ترديد او براي شما دشمني آشکار است. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: نکتهي قرآني را ميشنويم
حاج آقا رنجبر: روز يک باره شب نميشود آرام آرام آهسته آهسته به تدريج گاهي شما در اتاقت نشستي مشغول هستي ميآيي پرده را کنار ميزني از پنجره نگاه ميکني ميبيني شب شده تاريک شده بدون اين که متوجه بوده باشي بعضي وقتها ميبيني ساعتها از شب گذشته قرآن ميگويد آدمها آهسته آهسته تاريک ميشوند آهسته آهسته شب ميشوند يک باره اين شب شدن و تاريک شدن اتفاق نميافتد «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» (بقره/ 257) يعني آهسته آهسته خارج ميشوند به مرور يک باره اتفاق نميافتد اين جا هم تعبير به خطوات دارد ميگويد شيطان خطوه خطوه پيش ميرود گام به گام پيش ميرود خيلي از اين خانمهايي که شما الآن در پوشش مناسبي نميبينيد از کوچه و برزن اينها يک روزي خانمهاي محجبهاي بودند حجابهاي خيلي خوبي هم داشتند شيطان آمد چه گفت گفت ببين اين چادري که به سر داري ميخواهي سوار مترو شوي ميرود زير دست و پا سوار اتوبوس ميشوي ميخواهي از پله بالا بروي بيا يک مانتوي مناسب و گشادي تن بکن مراجع هم که اجازه دادند آن هم يک پوشش اسلامي است اين را از چادر ميآورد به سمت مانتو بعد از يک مدتي ميگويد مانتو خيلي گشاد کمتر از چادر نيست يک مقدار جمع و جور تر بکن يک وقت ديگر ميگويد ببين اين رفتارت بوي ريا ميدهد بوي تظاهر ميدهد يعني چه؟ يک مقدار روسري ات را عقب بزن فکر نکنند آدم متظاهر و رياکاري هستي خدا به دل آدمها نگاه ميکند دلت پاک باشد دلت صاف باشد اينها همان خطوات شيطان است قرآن ميگويد «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» اين گامهاي شيطاني را دنبال نکن او گام به گام شما را ميبرد و جالب است قبلش هم يک تعبيري دارد ميگويد «كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّـهُ» آن چه خدا به شما روزي داده را مصرف بکنيد استفاده بکنيد بعد اين را ميگويد يعني ببين سر سفرهي خدا نشستي کسي که سر سفرهي خدا نشسته نبايد دنبال شيطان راه بيفتد تو بايد دنبال خدا راه بيفتي تو سر سفرهي او نشستي اين را خوب ديدي و خوب فهميدي که سفره را يک باره ميشود جمع کرد نديدي اين سفرهها در فاصلهي چند ثانيه جمع ميشوند؟ سلامتي تو مثل سفره است او اگر ببيند پيرويها داري سفره را جمع ميکند يک وقت سري درد ميگيرد آزمايشي يک نگاهي به آزمايش ميکند يک نگاهي به شما ميکند بعد ميگويد کسي همراه داري؟ تا اين خبر را به همراه شما بدهد چه شده؟ خداي نکرده سرطان است؟ سرطان مگر چيست؟ ميگويند سلولها در يک مداري حرکت ميکنند يک سلول از اين مدار خارج ميشود اين که خارج شد همهي آنها به هم ميريزند اسمش را ميگذارند سرطان ما صدها نمونه سرطان داريم در آن واحد تو را ميتواند بپيچاند جمع بکن بساطت را حواست را جمع بکن دنبال شيطان راه نيفت البته معنايش اين نيست اگر کسي سرطاني دارد خطوات شيطان را پيروي کرده نه ولي اين طرفش قطعي است کسي که سر سفرهي خدا مينشيند و دنبال شيطان راه ميافتد هيچ بعيد نيست که خداوند اين سفره را يک باره جمع بکند و در هم بپيچد.
شريعتي: خيلي ممنون به فرازهاي نوراني زيارت جامعهي کبيره ميپردازيم.
حاج آقا رنجبر: وَ اَرْكاناً لِتَوْحيِدِهِ يک آب براي گلاب شدن يک ارکاني دارد شما ميخواهيد گلاب داشته باشيد اين گلاب شدن ارکاني دارد يک رکن اش گل است اگر گل نباشد چطوري ميخواهد اين آب گلاب شود؟ يک رکنش آتش است آتش نباشد اتفاقي نميافتد يک رکنش ديگ است آن ظرف خاص خودش است آن نباشد اتفاقي نميافتد موحد شدن انسان يک تا پرست شدن انسان هم مثل گلاب شدن آب است آن هم يک ارکاني دارد ارکانش اهل بيت هستند يعني اگر کسي بخواهد به توحيد برسد به يکتا پرستي برسد بدون اهل بيت امکان ندارد چون يا ميافتد در دام شرک مشرک ميشود يا ميافتد در دام کفر و کافر ميشود شما ميبينيد يک تعبيري دارد امام صادق ميفرمايد آن وقتها خانهها مرغابي داشتند دزدي اگر ميآمد مرغابيها سر و صدا ميکردند صاحب خانه متوجه ميشد لذا دزد به سمت خانهاي که مرغابي داشت نميرفت امام صادق فرمود اگر يک روزي گفتي اگر مرغابيها نبودند ديشب خانهي ما دزد نميزد اين شرک است تو مشرک هستي چون مرغابي را صاحب تاثير ديدي در حالي که تنها موثر در عالم خداست اگر شما امام صادق نداشته باشي مشرک هستي به دام شرک ميافتي حالا صبح تا شب ما چقدر از اين جملهها داريم؟ که اگر فلان دکتر نبود چه اتفاقي براي بچه من ميافتاد؟ اگر انسان دستش در دست اهل بيت نباشد يا به شرک کشيده ميشود يا به کفر کشيده ميشود لذا ميگويد وَ اَرْكاناً لِتَوْحيِدِهِ ان شاء الله سر راه ما هم از نگارهايي که حافظ گفت سبز شود.
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.