برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 06-10-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است *** صراحي مي ناب و سفينه غزل است
جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است *** پياله گير که عمر عزيز بيبدل است
نه من ز بيعملي در جهان ملولم و بس *** ملالت علما هم ز علم بيعمل است
به چشم عقل در اين رهگذار پرآشوب *** جهان و کار جهان بيثبات و بيمحل است
بگير طره مه چهرهاي و قصه مخوان *** که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت *** ولي اجل به ره عمر رهزن امل است
به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش *** چنين که حافظ ما مست باده ازل است
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: سلامت باشيد به رسم يک شنبهها شرح يکي از غزليات حافظ را خواهيم داشت.
حاج آقا رنجبر: يک درختي است به آن ميگويند درخت پلاس اين درخت يک سمومي از خودش دفع ميکند متصاعد ميکند که به هر گل و گياه و درختي که پيرامونش است آن سموم برسد در جا خشک ميکند بعضي آدمها هستند دقيقا وصف همين درخت را دارند نقش همين درخت را دارند يعني هر کس کنار اينها قرار ميگيرد پژمرده ميشود افسرده ميشود خشک ميشود آن طراوت و حيات خودش را از دست ميدهد برخلاف بعضيها که وقتي کنارشان مينشيني حيات پيدا ميکني دقيقا مثل اين گل که کنار آب قرار بگيرد چه شاداب ميشود شکفته ميشود طراوت پيدا ميکند بعضيها هم دقيقا وصف آب را دارند در روايت داريم مَثَلُ المُؤمِنِ المُخلِصِ كَمَثَلِ المَاء (مستدرك الوسائل، ج 1، ص 353) مومن مثل آب است چطور يک گل کنار آب قرار ميگيرد زنده ميشود حيات پيدا ميکند شاداب ميشود بعضيها وصف آب دارند حافظ دارد که پري رويان غبار از دل چو بنشينند بنشانند ميگويد بعضيها هستند صاحب جمال و کمال هستند سر تا پا زيبايي هستند وقتي کنار اينها مينشيني اگر غباري از غم هم بر دل داشته باشي مثل باران چطوري وقتي ميآيد گرد و غبار را سر جاي خودش مينشاند فعل باران بهاري از درخت آيد از انفاسشان در نيکبخت کارشان کار باران است صفت باران را دارند ولي از آن طرف نه بعضيها صفت همان درخت را دارند وقتي کنارشان مينشيني به قول حافظ خلل ميبيني خلل يعني آسيب يعني تباهي يعني فاسد و ضايع و تضييع و خراب شدن ميگويد تنها يک رفيق است در عالم که وقتي کنارش مينشيني واقعا خالي از خلل است در اين زمانه البته اين فقط وصف زمانهي حافظ نيست وصف همهي زمانه هاست در اين زمانه رفيقي ياري همراهي همنشيني که خالي از خلل است يعني وقتي کنارش بنشيني خراب نميشوي خللي به تو وارد نميشود آن چيست؟ صراحي ميناب و سفينهي غزل است بارها گفتيم در نگاه حافظ در مشرب حافظ معرفت کار باده را ميکند همان طور که باده انسان را مست و سرمست و از خود بيخود ميکند بيباک و متحور ميکند معرفت هم همين طور است وقتي انسان معرفت الهي پيدا ميکند خودش را در کنف حق ميبيند و حمايت زلف او را بالاي سر خودش ميبينيد مثل بچهاي که دستش در دست پدرش باشد چقدر شاد و آرام و راحت است معرفت هم با انسان يک چنين کاري ميکند لذا به معرفت ميگويد باده و شراب و مِي. حالا هر چيزي که اين معرفت را به انسان برساند و بچشاند ميشود ظرف باده باده هم بالاخره ظرفهاي خاص خودش را دارد و به تناسب اسامي خاصي هم دارد به يک ظرفي ميگويند جام به يک ظرفي ميگويند پياله به يک ظرفي قدح به يکي خم ميگويند به يک ظرفي هم صراحي ميگويند يک تنگ بلوريني است که گردن دراز و باريکي دارند ميگيرند شراب را ميريزند در پياله هر چيزي که اين معرفت را به انسان برساند بادهي معرفت را به انسان برساند حافظ به آن ميگويد جام و پياله و خم گاهي هم ميگويد صراحي بر اين اساس قران اگر کتاب معرفت است که است و به ما معرفت ميچشاند پس ميتواند قرآن صراحي باشد يعني وقتي حافظ ميگويد صراحي منظورش قرآن است ظرف معرفت است معرفتي که نقش باده را دارد بر اين اساس يک ولي خدا که وقتي کنارش مينشيني شما را سرشار ميکند از معرفت حق پس آن هم ميتواند يک صراحي يک جام باشد ميتواند يک خم باشد قلب ولي خدا که ظرف معرفت حق است او هم ميتواند صراحي و جام باشد ولي از آن جايي که حافظ دعوي اين را دارد که هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم ما معمولا وقتي به واژهي صراحي ميرسيم به اول چيزي که اشاره ميکنيم قرآن است ميگوييم منظورش قرآن است قرآن صراحي مي. ناب است ناب را هم عرض کردم يعني نه آب يعني بدون آب آبکي نيست خالص است ميگويد بهترين رفيق اين است که انسان با قرآن رفيق و مانوس شود انسان برود در برابر اين کتاب زانو بزند و آن معارفي که نقش باده را دارند درک بکند دريافت بکند خودش يک حظ و بهرهاي ببرد فقط هم به فکر خودش نباشد همان معارف را به شعر بکشد به نظم بکشد تبديلش بکند به يک غزل رواني و در اختيار ديگران بگذارد که وقتي در اختيار ديگران قرار گرفت مثل يک سفينه مثل يک کشتي آنها را راه بيندازد و به ساحل نجات برساند همان کاري که خود حافظ کرد در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است يعني واقعا هيچ کس را شما در عالم پيدا نميکنيد بگويد من با قرآن مانوس شدم ضرر کردم آسيب ديدم فاسد شدم ضايع شدم تلف شدم پيدا نميکنيد يک نفر را در عالم. در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است صراحي مي. ناب سفينهي غزل است بعد اينها به دفتر ديوان شعر ميگفتند سفينه بيدليل هم نميگفتند سفينه چون ميگفتند اين شعر هم بالاخره يک سير رويايي است يعني شما را مثل اين که سفر دريايي ميکني کشتي شما را به ساحل ميرساند غزل و شعر هم يک چنين کاري ميکند و در زندگي انسان يک چنين نقشي دارد. جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير که عمر عزيز بيبدل است. لباسي که انسان تنش است وزنش مگر چقدر است سه چهار کيلو پنج کيلو احساس وزن هم نميکند هيچ کس نميگويد من لباس که تن ميکنم احساس ميکنم يک وزنهاي به من بسته شده باشد اصلا انسان اين احساس را ندارد اما همين آدم وقت پايش را در آب ميگذارد ميخواهد در استخر چند قدم راه برود آن وقت انگار همين سه چهار کيلو يک وزنهي سي چهل کيلويي است اصلا نميتواند راه برود قدم از قدم بردارد هر چيزي که وزني نداشت آن جا ميشود وزنه سعدي هم يک جايي دارد ميگويد گرفتم که مردانهاي در شنا گيريم در شنا و شنا گري خيلي هم نيرومند باشي برهنه تواني زدن دست و پا اگر ميخواهي در آب راه بروي دست و پايي بزني با اين لباسها نميشود بايد در بياوري اين جريده رو يعني مجرد شدن برهنه شدن خالي و عالي شدن از چيزهايي که نقل لباس دارد و آن تعلقات و دلبستگيهاي آدمي است اينها دست و پا گير است در عالم سلوک که اين عالم مثل سير در آب است کسي که اهل سير و سلوک نيست هر چه ميخواهد تعلق داشته باشد اصلا احساس سنگيني نميکند الآن من و شما دنيايي از تعلقات و دلبستگيها هستيم ذرهاي هم احساس سنگيني نميکنيم ولي وقتي تصميم ميگيريم در مسير حق قدم برداريم اصلا نميتوانيم قدم برداريم اصلا نميتوانيم خودمان را به مسيري مسجدي معبري برسانيم پاها سنگين ميشود قدمها خيلي سنگين ميشود نفسها خيلي سنگين ميشود آن جا خودش را نشان ميدهد به همين خاطر ميگويد جريده رو يعني مجرد شو و با حالت تجرد حرکت بکن اين تعلقات را از خودت دور بکن يک معنايش هم اين که تنها باش به اين و آن تکيه نکن خودت را به اين و آن نبند چرا؟ که گذرگاه عافيت تنگ است عافيت در نگاه حافظ نه يعني تندرستي يعني سلامت و نجات و رستگاري و عاقبت به خيري ميگويد معبري که تو را به عافيت و عاقبت به خيري و نجات و رستگاري ميرساند خيلي تنگ است واقعا همين طور است شما در هر محيطي که باشيد در محيط اداري در بازار در دانشگاه در مدرسه اگر بخواهيد به سلامت زندگي بکنيد اگر بخواهيد روي رستگاري ببينيد خيلي عرصه برايت تنگ ميشود واقعا سخت است اصلا گذرگاه عافيت تنگ است به همين خاطر ميگويند خودت را به اين و آن نبند هر چه ميتواني تعلقاتت را کم بکن چون اگر تعلقات بالا رفت به همان اندازه احتياجات بالا ميرود وقتي احتياجات بالا رفت به همان اندازه تو حجيم ميشوي و نميتواني از گذرگاه و معبر تنگ عبور بکني گذرگاه عافيت تنگ است اگر بخواهي به اين و آن چشم داشته باشي خودت را به اين و آن ببندي اصلا روي رستگاري نخواهي ديد اين هم راهش اين است که تعلقات را کنار بگذاري يک کسي که تعلق داشته باشد چهار روز ديگر انتخابات مجلس است يک عدهاي واقعا به اين صندلي تعلق دارند تعلق دارند به اين کرسي ميخواهد به آن برسد بسم الله باب احتياج باز ميشود دستش را بيد جلوي اين جناح فلان ثروتمند دراز بکند احتياجاتش بيشتر و بيشتر ميشود اين نميتواند قدم بردارد ميگويد تو اصلا روي رستگاري نميتواني برداري چون تعلق داري يک کسي است البته ميبرند هيچ تعلقي هم ندارد برايش هيچ فرقي نميکند واقعا براي وظيفهي شرعي حرکت ميکند هيچ تعلقي هم ندارد لذا برابر هيچ کس دست دراز نميکند اصلا برايش اهميتي ندارد کسي تاييدش بکند يا نکند ولي کساني که تعلق و دلبستگي دارند روي رستگاري نخواهند ديد جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير که عمر عزيز بيبدل است چرا پياله ميگرفتند؟ پياله ميگرفتند تا بنوشند تا مست شوند پياله گير يعني برو مست شو برو سراغ باده يعني برو سراغ معرفت چرا؟ که عمر عزيز بيبدل است اين طوري نيست که يک عمر دوبارهي ديگري به تو بدهند بگويي فعلا اين کار را ميکنيم بعد ميرويم سراغ معرفت اين خبرها نيست عمر عزيز اين مدت عمر که خيلي گران مايه است و کم ياب است بيبدل است بدلي عوضي ندارد جايگزيني ندارد تکرار ناپذير است جبران ناپذير است حالا که اين است مدت و مجال اين است صرف معرفت بکن گفت گوهر معرفت آموز که با خود ببري که نصيب دگران است نصاب .زر و سيم در روايت داريم احْذَرُوا ضِيَاعَ الْأَعْمَارِ فِيمَا لَا يَبْقَى لَكُمْ فَفَائِتُهَا لَا يَعُودُ (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص160) پرهيز بکنيد از اين که عمر خودتان را ضايع بکنيد آن هم در مسائلي که اصلا براي شما نميماند ماندگار نيست آن بخشي از عمر که ميرود ديگر برنميگردد عمر عزيز بيبدل است نه من ز بيعملي در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بيعمل است در عالم ماده و ماديات علم مقدم بر عمل است يعني شما اول پزشکي ميخوانيد بعد جراحي ميکنيد عمل را انجام ميدهيد اول فيزيک ميخوانيد بعد به کرهي ماه ميرويد بايد دانش اش را داشته باشيد ولي در عالم معنويت معادله معکوس است عمل مقدم بر علم است بايد عمل بکنيد هر چه گفتند بايد بگوييد چشم من تا فلسفهي نماز را ندانم نميخوانم را بايد بگذاري کنار اگر ميخواهي بداني بايد بخواني «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (حجر/ 99) بايد بندگي بکني عمل بکني هر چه ما گفتيم بايد بگويي چشم عمل مقدم بر علم است اگر عمل نکني به علم نميرسي علم چيست؟ أَلْعِلْمُ نُورٌ (مصباح الشريعة، ص 16) وقتي به نور نرسي در تاريکي است انسان وقتي در تاريکي قرار گرفت کلافه و ملول و خسته ميشود کسي در تاريکي شاد و شنگول نميشود ميگويد ريشهي همهي ملالتها در همين بيعملي است نه من ز بيعملي در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بيعملي است خيلي از آقاياني که خودشان را علامه و عالم دهر ميدانند اينها را وقتي آدم نگاه ميکند ميبيند آدمهاي ملول و افسردهاي هستند خيلي هايشان چون عمل نميکنند به چشم عقل در اين رهگذار پر آشوب جهان و کار جهان بيثبات و بيمحل است تفاوت حافظ با ما همين است به چشم عقل او همه چيز را به چشم عقل ميبيند يعني از منظر و نگاه عقل ميبيند عاقلانه ميبيند ما از نگاه هوس و هوا و نفس و نفسانيت نگاه ميکنيم دو نوع نگاه است در نتيجه دو نوع رفتار است کسي که به چشم عقل نگاه ميکند دنيا را راه ميبيند منزل نميبيند آن هم پر آشوب امن نميبيند خيالش راحت نيست دائم دغدغه دارد دائم دلواپس است ولي کسي که از منظر نفس نگاه ميکند نه دنيا را منزل ميبيند خيلي هم خوب است امن هم است کسي جرئت ميکند بگويد بالاي چشمت ابرو است؟ به چشم عقل در اين رهگذار پر آشوب جهان کار جهان بيثبات و بيمحل است هم دنيا و هم کارهاي دنيايي بيثبات و است و پايدار نيست و نميماند بعد هم بيمحل است هيچ ارزش و اعتباري ندارد عالمي که در آن ثبات است اين عالم نيست آن عالم نيست عالمي که محلي از اعتبار دارد اين جا نيست آن عالم است هر چه ثبات و اعتبار است مال آن جاست البته ثبات و محل آن جا بايد از اين جا تامين شود از اين جا بايد با خودت ببري خيلي عجيب است اين دنيا بيثبات است ولي ثبات ميدهد بيمحل است ولي محل ميدهد دقيقا مثل خاک که عطر و بويي ندارد اما به اين گل عطر و بو ميدهد اين گل اگر عطر و بو ميخواهد از خاک است از هيچ جا نميتواند به دست بياورد آن عالم هم همين است هر چه دارد از اين جا بايد تامين شود که مثلا داريم که فاطمهي زهر اسلام الله عليها در طول هفته لحظه شماري ميکند شب جمعه بشود بيايد کربلا شايد براي شما سوال پيش بيايد يعني چه؟ خب مگر فاطمهي زهرا در بهشت نيست مگر سيدالشهدا در بهشت نيست يعني چه لحظه شماري ميکند بيايد در اين دنيا و شب جمعهاي بشود آن هم سر قبر سيدالشهدا يعني چه؟ يا داريم تمام انبيا ميآيند سر تربت سيدالشهدا يک روايتي ديدم خيلي روايت لطيفي بود راوي ميگويد من غسل کردم در فرات لباس تميز پوشيدم رفتم براي زيارت يک وقت خَرَجْتُ فِي آخِرِ زَمَنِ بَنِي أُمَيَّةَ وَ أَنَا أُرِيدُ قَبْرَ الْحُسَيْنِ ع فَانْتَهَيْتُ إِلَى الْغَاضِرِيَّةِ حَتَّى إِذَا نَامَ النَّاسُ اغْتَسَلْتُ ثُمَّ أَقْبَلْتُ أُرِيدُ الْقَبْرَ حَتَّى إِذَا كُنْتُ عَلَى بَابِ الحير [الْحَائِرِ] خَرَجَ إِلَيَّ رَجُلٌ جَمِيلُ الْوَجْهِ طَيِّبُ الرِّيحِ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ فَقَالَ انْصَرِفْ فَإِنَّكَ لَا تَصِلُ فَانْصَرَفْتُ إِلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَآنَسْتُ بِهِ حَتَّى إِذَا كَانَ نِصْفُ اللَّيْلِ اغْتَسَلْتُ ثُمَّ أَقْبَلْتُ أُرِيدُ الْقَبْرَ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى بَابِ الْحَائِرِ خَرَجَ إِلَيَّ الرَّجُلُ بِعَيْنِهِ فَقَالَ يَا هَذَا انْصَرِفْ فَإِنَّكَ لَا تَصِلُ فَانْصَرَفْتُ فَلَمَّا كَانَ آخِرُ اللَّيْلِ اغْتَسَلْتُ ثُمَّ أَقْبَلْتُ أُرِيدُ الْقَبْرَ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى بَابِ الْحَائِرِ خَرَجَ إِلَيَّ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَقَالَ يَا هَذَا إِنَّكَ لَا تَصِلُ فَقُلْتُ فَلِمَ لَا أَصِلُ إِلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بيا سياب يک جواني ديدم خيلي زيبا خيلي معطر با يک جامهي بسيار سپيد که ميدرخشيد تا من را ديد گفت برگرد من هم برگشتم يک ساعت بعد دوباره رفتم غسل کردم لباس تن کردم بروم دوباره آمد گفت انصرف برگردد براي بار سوم باز گفت برگرد گفتم براي چه من برگردم آمدم زيارت يک بار آمدم گفتي گفتم چشم دو بار چشم سه بار يعني چه؟ گفت فَقَالَ إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ اسْتَأْذَنَ رَبَّهُ فِي زِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع فَأَذِنَ لَهُ فَأَتَاهُ وَ هُوَ فِي سَبْعِينَ أَلْفٍ فَانْصَرِفْ فَإِذَا عَرَجُوا إِلَى السَّمَاءِ فَتَعَالَ (اقبال الاعمال، ج 2، ص 568) امشب موسي بن عمران اجازه گرفته به همراه چهار هزار فرشته مهمان سيدالشهدا است امشب نميتواني زيارت بکني برو صبح که شد بيا زيارت بکن يعني چه واقعا؟ موسي بن عمران مگر در بهشت نيست؟ مگر سيدالشهدا هم در بهشت نيست؟ يعني چه بيايد اين جا براي زيارت رازش چيست سرّش چيست؟ سرّش همين است هر چه آن جا است بايد از اين جا با خودت ببري ثباتي محلي اعتباري است از اين جا بايد ببري يک بار اين را شرح داديم بد ساقي مي. باقي که در جنت نخواهي يافت کنار آب رکن آباد و گل گشت مصلي را ميگويد اگر ميخواهي آن جا مست شوي باده اش را بايد از اين جا تامين بکني آن جا از باده خبري نيست از اين جا بايد از خودت ببري همان که مثال زدم گفتم ما اگر چشمي ميخواهيم دستي پايي زباني گوشي مغزي ميخواهيم بايد از عالم رحم مادر به دست بياوريم در همهي دنيا با همهي وسعت و دامنهاي که دارد به ما نميدهند خبري نيست بايد از آن جا ببريم در حالي که آن جا هيچ فايدهاي ندارد در رحم مادر چشم به چه کار ميآيد؟ ولي از آن جا بايد تامين شود مثال دنيا و آخرت چنين مثالي است هر چه آن جا نياز داري بايد از اين جا ببري لذا اوليا از آن عالم ميآيند تا از اين جا توشه بردارند ثبات و محل خودشان را از اين جا با خودشان ببرند دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت ولي اجل به ره عمر ره زن عمل است. همين را ميخواهد بگويد فرصتها خيلي اندک هستند مجالها خيلي کوتاه هستند هر کاري ميتواني انجام بدهي بجنب امروز فردا نکن اَلتَّسوِيف لِلشَّيطَا. فردا فردا گفتن از شگرد و شيوههاي شيطاني است عمر کوتاه است دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت من خيلي دوست داشتم به لقا و وصال تو دست پيدا بکنم ولي ميترسم مرگ به ره عمر ره زن عمل است آرزوها را از انسان ميگيرد و انسان را از آرزوهايش دور ميکند. بگير طرهي مه چهرهاي را و غصه مخور که سعد و نحس تاثير زهره و زحل است. يک گياه اگر خودش را به يک چوب صاف بست صاف بالا ميبرد اگر به چوب بست کج ميشود ما آدمها همين طور هستيم اگر ميخواهيم صاف و درست بالا برويم قد بکشيم رعنا شويم بايد خودمان را به کساني ببنديم که صاف باشند تنها راهش همين است و آن هم اهل بيت هستند سَعِدَ مَنْ وَالَاكُمْ (زيارت جامعهي کبيره) هر کسي کنار شما قرار گرفت سعادتمند شد يعني هر کسي کنار شما قرار نگرفت دچار شقاوت و نحوست شد لذا حافظ ميگويد بگير طرهي مه چهرهاي طره به موهاي بالاي پيشاني ميگويند که مايهي جمال و زيبايي چهره ميشود وقتي حافظ ميگويد طره و زلف اشاره به زيباييهاي معنوي ميکند ميگويد برو دست به گيسوي کساني بزن که جمالي در دستگاه الهي دارند روي آنها خيلي زيبا و تماشايي است دست به دامن اينها بشو نميدانم ميخواهي امام حسيني شوي برو امام حسيني شو ميخواهي امام زماني شوي برو بشو بگير طرهي مه چهرهاي و قصه مخوان جفنگيات و افسانهها را از سرت بيرون بکن که سعد و نحس تاثير زهره و زحل است از روزگار مغول و تيموريان بازار رمالها و کف بينها داغ شد اينها ميگفتند ستارهي تو نحس سعد است ما ميتوانيم ستارهي تو را سعد بکنيم ما ميتوانيم نحوست را از تو دور بکنيم همين چيزهايي که متاسفانه امروز هم دارد بازارش داغ ميشود ميگويد اينها را بريز دور يعني چه ستارهي نحس سعد داريم خودت را به يک جايي وصل بکن اگر اوضاعت خراب است اگر داغون نا به ساماني هستي خودت را به کساني بستي که نا به سامان بودند ميز اگر لرزش داشت هرچه بگذاري رويش او هم لرزش پيدا ميکند ببين کجا پا گذاشتي دستت را در دست چه کسي گذاشتي من اگر دست خودم را دست يک آدم رعشهاي بگذارم دست من هم رعشهاي ميشود لرزش پيدا ميکند خلل پذير بود هر بنا که ميبيني مگر بناي محبت که خالي از خلل است هر بنايي يک روزي فرو ميريزد خلل پذير است آسيب پذير است مگر بناي محبت مگر آن خيمهي عشق بناي محبت خيمهي عشق هيچ گاه فرو نميريزد محبتها که اتفاقا فرو ميريزند شما ميبينيد هر روز در اين دادگاهها همه عاشق بودند ليلي مجنون بودند اتفاقا فرو ريخت بناي محبتي که حافظ ميگويد محبت به اولياي خداست ميگويد اين تنها بنايي است که هيچ گاه فرو نخواهد ريخت همان که سعدي ميگفت سعدي اگر عاشقي کني و جواني عشق محمد بس است و آل محمد چون تنها عشقي که برايت ميماند همين است يک جاي ديگر ميگويد خدايا به حق بني فاطمه که بر قول ايمان کنم خاتمه همين سعدي که ميگويند اهل سنت است ببينيد چطوري دارد حرف ميزند خدايا به حق بني فاطمه تو را قسم ميدهم به حق بچههاي فاطمهي زهرا يعني تو را به حق حسن و حسين که بر قول ايمان کنم خاتمه چرا؟ چون اين محبت است که انسان را به سرمنزل مقصود و به ساحل نجات ميرساند
بي هيچ دور نخواهند يافت هشيارش چنين که حافظ ما مست بادهي ازل است ميگويد من مست بادهي انگور نيستم من وقتي مي. ميگويم منظورم آب انگور نيست بادهي من بادهي ازلي است آب انگور که خيلي وقت نيست پايش در عالم باز شده آن بادهاي که من ميگويم معرفت است که ازلي است از ازل بوده تا ابد هم خواهد بود من مست آن باده هستم به هيچ دور نخواهم يافت هشياري با هيچ دوري حافظ هوشيار نخواهد شد چنين که حافظ ما مست بادهي ازل است در يک جاي ديگر دارد در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نکشد وز سر پيمان نرود.
شريعتي: خيلي ممنون مشرف ميشويم محضر قرآن کريم بعد برميگرديم همراه شما خواهيم بود آيات پاياني سورهي مبارکهي آل عمران صفحهي 76 را تلاوت ميکنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللَّـهِ وَاللَّـهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ ?195? لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ ?196? مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ?197? لَـكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِّنْ عِندِ اللَّـهِ وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ لِّلْأَبْرَارِ ?198? وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلَّـهِ لَا يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّـهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ?199? يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ?200?
ترجمه:
پس پروردگارشان دعاي آنان را اجابت کرد [که] يقيناً من عمل هيچ عمل کنندهاي از شما را از مرد يا زن که همه از يکديگرند تباه نميکنم؛ پس کساني که [براي خدا] هجرت کردند، و از خانه هايشان رانده شدند، و در راه من آزار ديدند، و جنگيدند و کشته شدند، قطعاً بدي هايشان را محو خواهم کرد و آنان را به بهشتهايي که از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جاري است، وارد ميکنم [که] پاداشي است از سوي خدا و خداست که پاداش نيکو نزد اوست. (???) رفت و آمد کافران در شهرها [با وسايل و ابزار فراوان و شوکت ظاهري] تو را به طمع نيندازد. (???) [اين] برخورداري اندک [و ناچيزي از زندگي زود گذر دنيا] است؛ سپس جايگاهشان دوزخ است، و آن بد آرامگاهي است. (???) کساني که از پروردگارشان پروا کردند [و فريفته زرق و برق زندگي مادي نشدند] براي آنان بهشتهايي است که از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جاري است، در آنجا جاودانه اند. [اين به عنوان آغاز] پذيرايي از سوي خداست، و آنچه [غير از بهشت و نعمت هايش] نزد خداست، براي نيکوکاران بهتر است. (???) بيترديد از اهل کتاب کساني هستند که به خدا و آنچه به سوي شما نازل شده و آنچه به سوي خودشان فرود آمده ايمان ميآورند، در حالي که در برابر خدا فروتن و خاکسار بوده، آيات خدا را به بهاي اندک نميفروشند. براي آنان نزد پروردگارشان پاداشي شايسته و مناسب است؛ يقيناً خدا حسابرسي سريع است. (???)اي اهل ايمان! [در برابر حوادث] شکيبايي کنيد، و ديگران را هم به شکيبايي واداريد، و با يکديگر [چه در حال آسايش چه در بلا و گرفتاري] پيوند و ارتباط برقرار کنيد و از خدا پروا نماييد تا رستگار شويد. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: در طول زندگي مان همهي ما حقي را ضايع کرديم اکثر ما اين اتفاق براي ما ميافتد که صاحبان حق را نميشناسيم لذا مظالم عباد به عهدهي همهي ما است که تعبير ميشود به رد مظالم امسال هم برنامهي سمت خدا از محضر مراجع معظم تقليد اين اجازه را گرفته تا مبلغ صد هزار تومان تا پايان ماه ربيع دوستان ميتوانند اين رد مظالم را داشته باشند جزئياتش را دوستان زيرنويس خواهند کرد اشارهي قرآني را بفرماييد.
حاج آقا رنجبر: شما قيف را ديده ايد يک دهانهي بازي دارد يعني وقتي که يک چيزي داخلش مايعي داخلش ميريزيد اول يک جولاني دارد براي خودش يک ميداني پيش رو دارد ولي آخرش يک تنگنا و باريکه است و سقوط است شيپور به عکس است اولش عرصهي تنگي دارد ولي هر چه جلوتر ميرود باز و گشاده تر ميشود راه خدا و راه شيطان دقيقا يک چنين تمثيلي دارد راه شيطان قيفي است اولش باز و گشادگي و گشايش است يک ميدان وسيعي داري و جولاني براي خودت داري ولي تنگناهايش آخرش است سقوطش آخرش است آخرش است که عرصهها بر انسان تنگ و تنگ تر ميشود اما راه خدا بالعکس است تنگ ناهايش اولش است آن گشايشها در پايان است بخشي از آياتي هم که امروز تلاوت شد اشاره به همين حقيقت دارد «لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ» مبادا اين آمد و شدها و جولانهاي کساني که به ما باور ندارند اعتقاد ندارند فريبت بدهد کلاه سرت بگذارد بگويد نگاه به اينها که هيچ اعتقادي ندارند چه برو بيايي دارند شاد خوشحال هستند من به شما بگويم آن چه که اينها برخوردارند چيزي نيست اندک است «مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ» تو از پايين نگاه ميکني بيايي بالا ميبيني چيزي نخواهد بود چقدر ميخواهد عمر بکند پنجاه سال شصت سال اصلا بگوييم سر تا سر هم خوش باشد در مقابل آن عمر بيانتها و جاودانه نقطه هم نيست هر کس شيرين ميزيد او تلخ مرد تلخيهاي اينها مال بعد است بد آرامگاهي اينها دارند از وقتي که در خانهي قبر گذاشته ميشوند نکبت و بدبختي هايشان از آن جا تازه شروع خواهد شد «لَـكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ» آنهايي که ترمز دارند خودشان را کنترل ميکنند اهل پرهيز هستند خويشتندار هستند خودشان را به اين آلايشها آلوده نميکنند البته عرصه بر آنها تنگ ميشود طبيعي است ولي آن چه ايشان در پيش دارند جنت در جنت است گفت شربت اندر شربت است هر چه پيش تر ميروند دامنهي خوشيها و لذتهاي اينها واسع و واسع تر ميشود.
شريعتي: خيلي ممنون يک کتاب ميخواهيم معرفي بکنيم پيشنهاد برنامهي سمت خدا براي مطالعه مخصوصا در اين ايام کتاب قاف را دوستان اگر زحمت بکشند نشان بدهند کتاب بسيار خوبي است برگزيدهي سه متن کهن قديمي از زندگي پيغمبر است آقاي ياسين حجازي عزيز اين را دستچين کرده با طرح جلد بسيار بسيار زيبا هم روانهي بازار نشر شده دوستان تهيه بکنند و خواندن متن شيرين اين کتاب را از دست ندهند مخصوصا در اين ايام يک مقدار قطور است ولي داستانها و متنهايي که انتخاب شده تاثير گذار و جذاب و کوتاه است دوستاني که ميخواهند اين کتاب را تهيه بکنند به سامانهي پيامکي ما پيامک ارسال بکنند به آنها خواهيم گفت که چگونه ميتوانند اين کتاب را تهيه بکنند فرازهاي نوراني زيارت جامعهي کبيره را ميشنويم.
حاج آقا رنجبر: وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ آن چه نهاني است آن چه پنهاني است آن چه بر ما پوشيده و نا پيداست اسمش را ميگذاريم غيب غيب يعني آن چه پوشيده است و از ويژگيهاي اهل بيت اين است که بر غيب واقف اند چيزي براي اينها غيب نيست چيزي براي اينها پوشيده نيست همه چيز براي اينها آفتابي و معلوم است البته غيب دو گونه است يک غيب نسبي داريم که نسبت به بعضي غيب است نسبت به بعضي غيب است الآن يک افکاري شما در سر داريد براي شما غيب نيست اما براي من غيب است آيا اهل بيت بر اين جنس غيبها واقف اند؟ قطعا يعني اگر کسي کنار اينها مينشست و اينها ميخواستند بدانند چه در ذهن و ضمير او ميگذرد به راحتي متوجه ميشدند اگر ميخواستند ميتوانستند روايت هم داريم کسي آمد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حضرت فرمود ميدانم براي چه آمدي گفت براي چه آمدم گفت يک سوال در ذهنت داري گفت چه است گفت سوالت اين است که از کجا بفهمم خدا از من راضي است يا نه گفت درست است براي همين سوال آمدم حضرت فرمود نگاه به رفتارت بکن اگر وقتي به رفتارت نگاه ميکني آرام ميشوي راضي ات ميکند يک بهجت و سروري پيدا ميکني خدا از تو راضي است ولي اگر نگاه به رفتارت ميکني شرمنده ميشوي سرت را پايين مياندازي خجالت ميکشي بدت ميآيد خدا راضي نيست اين جنس غيبها را اهل بيت ميدانستند البته غير اهل بيت هم ميتوانند بدانند امتياز ويژهاي نيست در شرح احوال مرحوم شيخ محمد بهاري داريم ميگويد در باغي بوديم استادم بود ديگران هم بودند همان لحظه به ذهن من خطور کرد ما آمديم نجف پيش فلان عارف و عالم درس ميخوانيم يک چيزي ميشويم ميگويد به محض اين که اين به ذهن من خطور کرد مرحوم استادم آن طرف باغ گفت شيخ محمد از اين فکرها نکن از اين جنس غيبها و دانستنها ويژهي اهل بيت نيست ويژگي خاصي نيست يک چيزهايي است که براي آيندگان غيب نيست ولي براي ما غيب است اتفاقاتي که در آينده ميافتد براي ما غيب است ولي براي آيندگان غيب نيست آشکار ميشود مثلا يک تجهيزات و امکاناتي در اختيار ما است براي ما آشکار است ولي براي گذشته غيب بود اگر کسي ميگفت در آينده يک تجهيزاتي به دست آدمها ميافتد که ميتوانند از راه دور تصوير و صداي هم را ببينند غيب گويي بود اين جنس غيبها را هم اهل بيت ميدانند آنها از آينده کاملا خبر دارند لذا در روايت داريم در عهد ظهور امام عصر عليه السلام يُكلِّمُهُم فيَسْمَعونَ، ويَنظُرُونَ إليهِ وهُو في مكانِهِ (منتخب الاثر، ص 483) حضرت با مردم صحبت ميکند بيستمعون مردم ميشنوند ينظرون اليه و ميبينند در حالي که و هو في مکانه در حالي که او در نقطهي خودش است مردم هم در جاي خودشان هستند اين واقعا در گذشته غيب گويي بود ولي الآن غيبي نيست الآن شما يک دستگاهي در دستت است طرف آن طرف دنيا صحبت ميکند هم صدايش هم تصويرش را شما داريد ميبينيد اين جنس غيبها را اهل بيت ميدانستند امتيازي هم نيست چون غير اهل بيت هم ميتوانند اين گونه پيشگوييها را داشته باشند داريم که رضا شاه سرباز بود در شهر اراک ايام محرم بود رفته بود روضه خواني يکي از عرفاي شهر او را ديده بود گفته بود بيا آمده بود گفته بود تو شاه ميشوي خنده اش گرفته بود گفته بود ما پول تو جيبي نداريم او به ما ميگويد تو شاه ميشوي سالها بعد شد رضا شاه قرار بود برود حرم حضرت عبدالعظيم زيارت حرم را تخليه کردند يک پيرمردي مشغول عبادت بود به او گفتند شاه ميخواهد بيايد بايد بروي بيرون اصلا محل نداد به رضا شاه گفتند ما همه را بيرون کرديم عالمي آن جا نشسته تکان نميخورد گفت برويم ببينيم چه کسي است تا رفت ديد اين همان عالمي است که در اراک به او گفته بود تو شاه ميشوي گفته بود من را ميشناسي؟ يک نگاه کرده بود گفته بود بله يادت ميآيد گفته بودي تو شاه ميشوي گفته بود بله گفت من شاه شدم بعد گفت يک چيزي از ما بخواه گفته بود ما به استغنا رسيده ايم نفهميد سواد که نداشت به همراهش گفته بود يعني چه گفت يعني ميگويد ما به هيچ کس احتياج نداريم گفت باشد کاري به کارش نداشته باشيد اين جنس آينده گوييها را هم اهل بيت ميتوانند داشته باشند هم ديگران يک غيبي هم داريم که آن غيب مطلق است آن هم هويت خود حضرت حق است او بر همه غيب است الا بر اين نازنينان در قرآن کريم داريم «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا، إِلَّا مَنِ ارْتَضَى» (جن/ 27-26) هيچ کس را آگاه نميکند بر غيب خودش يعني بر حقيقت خودش که غيب است مگر کساني که مورد پسند و زيارت او باشند در زيارت جامعه ميخوانيم وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ شما همان کساني هستيد که خداوند شما را پسنديد و غيب وجود خودش و حقيقت وجود خودش را در اختيار شما گذاشت يعني شما کساني هستيد که خدا را آن گونه که بايد شناختيد.
شريعتي: خيلي ممنون قرار ما اين باشد که ايام ولادت را براي بچهها و دانش آموزان شيرين تر بکنيم قرار ميگذاريم حداقل با خريد يک جعبه شيريني و بردن آن به مدارس بچهها اين ايام و محبت نبي اکرم را ذائقه و کام فرزندان شيرين و ماندگار بکنيم التماس دعا خدانگهدار.