برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/09/29
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
خسته ام از راه، ميپرسم خدايا پس کجاست شهر *** آن شهري که ميگويند:"سُرَّمَن رَاي" ست
تابلوهاي کنار جاده ميگويند نيست *** چند فرسخ بيشتر از راه ما، تا راه راست
رو به رويم ناگهان درهاي بازِخانه ات *** بر لبم نام کريمي، چون امامِ مجتبي ست
احتمال ريزش يکريز باران قطعي است *** در دلم اندوه عصر جمعههاي کربلاست
آسمان يک کاشي از محراب تو، دريا فقط *** گوشهي سجاده ات در نيمه شبهاي دعاست
از کراماتت چه بايد گفت وقتي با تو است *** آنچه يک حرفش فقط با آصف بن برخياست
از کبوترهاي شهرم نامهاي آورده ام *** حالشان خوب است اما روحشان اينجا رهاست
راستي! حال کبوترهاي بامت خوب شد؟ *** در صداي من طنين انفجار گريه هاست
سکّهها جاري است از چشمانم اما باز هم *** دست هايم رو به سويت کاسههاي سامراست
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم. شهادت وجود نازنين امام حسن عسکري را تسليت عرض ميکنم.
شريعتي: سلامت باشيد ان شاء الله زيارت سامرا نصيب دوستان خوب باشد به رسم يک شنبهها شرح يکي از غزليات حافظ را خواهيم داشت رسيديم به اين غزل که
جز آستان توام در جهان پناهي نيست *** سر مرا به جز اين در حواله گاهي نيست
عدو چو تيغ کشد من سپر بيندازم *** که تيغ ما به جز از نالهاي و آهي نيست
چرا ز کوي خرابات روي برتابم *** کز اين بهم به جهان هيچ رسم و راهي نيست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر *** بگو بسوز که بر من به برگ کاهي نيست
غلام نرگس جماش آن سهي سروم *** که از شراب غرورش به کس نگاهي نيست
مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن *** که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
عنان کشيده رواي پادشاه کشور حسن *** که نيست بر سر راهي که دادخواهي نيست
چنين که از همه سو دام راه ميبينم *** به از حمايت زلفش مرا پناهي نيست
خزينه دل حافظ به زلف و خال مده *** که کارهاي چنين حد هر سياهي نيست
حاج آقا رنجبر: شايد يک نوبتي هم اشاره کرده باشم که اگر يک شمش طلا دست من و شما بدهند جز سنگيني چيزي براي ما ندارد ما هيچ استفادهاي نميتوانيم از آن داشته باشيم اما همين شمش وقتي ميافتد دست يک زرگر از دل آن دهها حلقه يا صدها سکهي طلا بيرون ميکشد ادبيات عرفاني ما بازار زرگرهاست يعني شخصيتهايي مثل حافظمثل سعدي مثل مولوي اينها حقيقتا زرگري ميکنند با شمش آيات يعني همين آياتي که وقتي به دست ما ميرسد سنگين است خيلي ملموس و محسوس نيست وقتي دست اينها ميافتد انواع زيور آلات از دل همينها بيرون ميکشند مثلا قرآن در باب غيبت ببينيد چطوري بيان ميکند « وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/ 12) کسي پشت سر کسي صحبت نکند بعد مثال ميزند آيا کسي دوست دارد گوشت برادر خودش در حالي که مردار است را بخورد؟ چه نسبتي است بين غيبت کردن با خوردن گوشت مرده؟ واقعا سنگين است براي ما اصلا ارتباط محسوسي حاکم نيست لذا خيليها ديده ايد به اين جا ميرسند دست و پا ميزنند که بله شما وقتي که کسي را غيبت ميکنيد در جلسه نيست ديگر مثل مرده ميماند چطور يک تکه از گوشت مرده جدا شود ديگر رويش ندارد در حالي که اين طوري نيست خيلي وقتها ما آبروي کسي را برديم نه تنها آبرويش کمتر نشده بيشتر هم شده آمديم کسي را ذليل بکنيم نه تنها ذليل نشده عزيزتر هم شده عزت دست خداست دست بنده و جناب عالي و حرفهاي من و شما نيست «وَلِلَّـهِ الْعِزَّةُ» (منافقون/ 8) چشمهي عزت آن جاست اين چرا؟ چون سنگين است متوجه نميشويم که چه ربطي دارد ولي اين ميافتد دست يک زرگري مثل مولوي حالا ببينيد با آن چه کار ميکند ميگويد صورت هر آدمي چون کاسه ايست ميگويد ببين قرآن چقدر لطيف گفت فهميدي چه گفت؟ چه را به چه تشبيه کرد؟ سخن را به خوراک تشبيه کرد ميگويد حرف غذاست آدمي فربه شود از راه گوش تو حرف که ميشنوي خبر نداري داري غذا ميخوري حالا اين حرف اگر حرف سالم و صالحي باشد مثل يک گوشت سالم است خيلي مقوي است خيلي مغذي است خيلي نيرو ميدهد اگر فاسد بود غيبت بود تهمت بود به همان اندازه نيرو و انرژي را از تو خواهد گرفت ميخواهد بگويد در نگاه قرآن حرف غذاست حرف را دست کم نگير چه طور سر هر سفرهاي نمينشيني؟ چطور تا يک غذايي را نفهمي نشناسي دست دراز نميکني چطور غذا را از دست هر کسي نميگيري اين حرف هم غذاست غذا از داخل کاسه ميآيد بيرون حرف هم از دهان آدمها ميآيد بيرون پس هر آدمي يک کاسه است شما وقتي کنار يک آدمي نشستي در حقيقت کنار يک کاسه نشستي کنار يک ظرف نشستي پس تو صورت آدمي ميبيني من صورت يک کاسه ميبينم که در آن غذاست صورت هر آدمي چون کاسه ايست چشم از معني او حساسه ايست البته آن کسي که چشم داشته باشد ميداند در اين کاسه چه معنايي چه محتوايي وجود دارد از لقاي هر کسي چيزي خوري وز قران هر قرين چيزي بري تو وقتي وعده ميگذاري فردا ساعت هشت با آقاي فلان در دفتر کارت ملاقات بکني در حقيقت وعده گذاشتي بروي بنشيني سر سفره قرار است يک چيزي را مصرف کني از ملاقات با هر کسي چيزي خوري وز قران هر قرين چيزي بري يک وقتي به يک کسي نزديک ميشوي در همين نزديک شدن بالاخره اين وسط يک اتفاقي خواهد افتاد از قران خاک با بارانها ميوهها و سبزها و ريحانها شما ببينيد وقتي اين خاک با آب باران هم نشين ميشود قرين ميشود از دلش سيب سرخ خراسان انگور زرين همدان در ميآيد سبزها گلها از دل زمين بيرون ميآيند وز قران سبزهها با آدمي دلخوشي و بي غمي و خرمي ميروي کنار يک باغ مينشيني تمام خستگي از تنت بيرون ميشود شاد ميشوي خرم ميشوي دل شاد ميشوي دلت باز ميشود پس هر چه است از دل همين قرانها و نزديک شدنها اتفاق ميافتد همين طور انسان وقتي قران شد نزديک شد با کسي ملاقات کرد با کسي يک اتفاقاتي برايش ميافتد اولين اتفاق که افتاد اين است که از طريق حرفهاي او تغذيه ميکند پس سخن غذاست اين همان حرفي است که قرآن ميزند در نگاه قرآن کريم سخن يعني غذا حرف يعني خوراک پس داري حرف ميشنوي داري غذا ميخوري ببين غذا سالم است يا فاسد است؟ کاملا دارد زرگري ميکند خود حافظ با آيات قرآن زرگري ميکند همين بيتي که شما قرائت فرموديد مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست در بعضي نسخهها در طريقت ما است اين خيلي شاهکار است آمده تمام آيت قرآن را برداشته آياتي که در آن از گناهي ياد شده آن گناه را خوب بررسي کرده بالا و پايين کرده زير و رو کرده زير و بمش را ديده بعد دست به قلم شده همه را در يک بيت جمع کرده مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست ميگويد يک کار نکن هر کار دلت ميخواهد در اين عالم بکن آزار نرسان در پي آزار نباش هر کار را ميخواهي بکني بکن که نصيبت بهشت است تمام گناهان را براي شما روشن کرده و فلسفهي گناه بودنش را هم روشن کرد گفت گناه ميداني چرا گناه است چون مايهي آزار و اذيت تو و ديگران ميشود دين را به چه زيبايي تصوير کرد که دين اگر ميگويد اين گناه است آن گناه است نميخواهد مزاحمت شود ميخواهد مزاحمتها را از تو دور بکند نميخواهد اذيت شوي ميخواهد اذيتها را از تو دور بکند شما وقتي دروغ ميگوييد ساعتها مينشيني فکر ميکني اين دروغ را چطوري بگويم فلاني متوجه نشود چقدر خودت را اذيت ميکني بعد ميآيي ميگويي وقتي گفتي چقدر دل نگران هستي که متوجه نشود بعد که گفتي حالا دل نگراني اگر طرف فهميد چه خواهد کرد چقدر خودت را اذيت ميکني و چقدر آن بيچاره را اذيت کردي تازه اين ظاهرش است بعد دروغ بگويي به تو دروغ ميگويند هندسهي عالم اين است هر کار بکني آن کار با خودت خواهد شد دروغ ميگويي قطعا روزي به تو دروغ خواهند گفت اذيت ميشوي خودت يا وقتي که مثلا شما سخنچيني ميکني حرفي را از اين ميبري پيش آن آزار ميرسد به خودت طرف وقتي متوجه ميشود با شما مواجه ميشود با شما برخورد ميکند يا وقتي تهمت ميزني يا حسادتي به خرج ميدهي هر کاري ميکني در پي آزار هستي مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن که در طريقت ما غير از اين گناهي نيست حالا شما فکر ميکنيد حافظ گناه را محدود کرده نه گناه را خيلي وسيع کرده دامنه به گناه داد بر اساس اين حرف حافظ شما حق نداري يک شاخهي گل را بشکني چون آزار به گل است مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن در روايات داريم که ميگويد اگر کسي دستش را اين طوري برابر يک حيوان بگيرد در حالي که هيچ چيز در دستش نيست ولي حيوان فکر بکند در دستش چيزي است به هواي اين بيايد گناه است شما حق نداري اين کار را بکنيد مباش در پي آزار حيوان است حيوان باشد اصلا حيوان هم يکي مثل جناب عالي شعور دارد حيوان هم درک دارد شما فکر کردي خودت تنها ميفهمي در عالم خودت تنها شعور داري روايتي داريم در سفينة البحار يک وقتي دو گنجشک بودند يک گنجشک نر يک گنجشک ماده اين گنجشک نر از گنجشک ماده خواستگاري ميکرد ميگفت بيا با هم ازدواج بکنيم من خوشبختت ميکنم من چنين ام من چنان ام من کسي هستم که ميتوانم با منقار خودم تخت سليمان را از جا جاکن کنم پرتابش بکنم در دل اقيانوس آرام حالا سليمان هم ميشنود سليمان هم با زبان مرغان آشنا بود يک وقت صدايش کرد گفت بيا آمد گفت اين چرت و پرتها چيست ميگويي تو با منقارت تخت من را از جا جاکن ميکني مياندازي در قعر دريا؟ گفت جناب سليمان وَ الْمُحِبُّ لَا يُلَامُ (بحارالانوار، ج 94، ص 14) عاشق که سرزنش نميشود من عاشق او هستم گفت خب برو به گنجشک ماده گفت بيا آمد گفت اين بيچاره عاشقت است خيلي به تو علاقه دارد چرا دست رد به سينه اش ميزني چرا جواب رد ميدهي بله را بگو اين روزها گنجشک خوب کم گير ميآيد گفت جناب سليمان إِنَّهُ لَيْسَ مُحِبّاً وَ لَكِنَّهُ مُدَّعٍ اين راست نميگويد دروغ ميگويد هر روز يک گنجشک ماده را گير ميآورد از اين چرت و پرتها به خوردش ميدهد حالا گذارش به ما افتاده گنجشک هم مثل من و شما شعور دارد مثل من و شما براي خودش يک عالمي دارد گنجشک است حيوان است اين خبرها نيست همه چيز حتي سنگ و چوب و دار و درخت هم در اين عالم قرآن برايش شعور قائل است در نتيجه شما هر کاري بکني عکس العمل دارند آزار برساني آزار ميرسانند لَا تُعَادِي بِالَايَّام اِنَّ الاَيَّام يُعَادي کم روزها را سرزنش بکنيد همين روزها با شما دشمني ميکنند نگو سيزده نحس است سيزده با شما نحوست به خرج ميدهد همه چيز در عالم شعور دارد عالم عالم شعور است آزار برساني آزار ميبيني مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن که در طريقت ما غير از اين گناهي نيست. اين آمده واقعا زرگري کرده سر تا پا حکمت است چون برخواسته از قرآن است من گاهي وقتها متاسف ميشوم بعضيها خودشان را از اين منابع غني ما مثل حافظ و سعدي و مثنوي خودشان را محروم ميکنند آن هم عجيب تمسک ميکنند به آيات قرآن که بله قرآن گفته « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» (شعرا/ 224) قرآن شعرا را مذمت کرده گفته گمراهان دنبال سر شاعران راه ميافتند در حالي که اينها نيمي از آيه را ميخوانند ادامهي آيه را رها ميکنند مثل اين است که من بگويم «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر/ 2) قرآن گفته آدمها در خسر و زيان اند ديگر الا اش را نميبينم « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» (عصر/ 3) همهي انسانها نه در ميان همين انسانها انسانهايي هستند اهل ايمان هستند لذا قرآن ميگويد « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» (شعرا/ 227) يادت باشد بين همين شاعرها انسانهايي هستند اينها اهل ايمان و معرفت هستند اينها شعر که ميگويند همه از دولت قرآن گفته اند لذا دين براي اين جنس شعرها و شاعران يک ارزش خارق العادهاي قائل است در مسجد پيغمبر حضرت جايگاهي مشخص کرد براي شعر و شاعر فرمود حسان وقتي ميآيد آن جا بايستد و اشعارش را بخواند امام صادق توصيه ميکرد که بچه هايتان را با شعرهاي فلان شاعر آشنا بکنيد بروند شعرهايش را بخوانند ياد بگيرند توصيه ميکرد شعرهاي ابوطالب را حفظ بکنند مردم پيغمبر فرمود که شعر گاهي پاداشش و تاثيرش از جنگ با سرنيزه در صحنهي نبرد به مراتب برتر است. اين يعني ما دو نوع شعر داريم شاعر دو گونه داريم نه فقط شعر سريالش هم همين طور است قصه هم همين طور است فيلمش هم همين طور است يک کسي يک عکسي ميگيرد از طفلي کنار دريايي که به ظلم و ستم جان باخته اين را در عالم منعکس ميکند يک کسي ميآيد يک عکس مستهجن ميگيرد در شبکههاي اجتماعي منعکس ميکند دو عکاس است اينها را بايد تفکيک قائل شويم حافظ از آن شاعراني است که « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا» است يعني هر چه کرده از روي ايمان و معرفت است. اين بيت يعني دين را به تمام معنا فهميده به تمام معنا درک کرده و دريافت کرده که ميتواند در يک بيت براي شما جمع بکند و در يک بيت براي شما خلاصه بکند عنان کشيده برواي پادشاه کشور حسن که نيست بر سر راهي که دادخواهي نيست. بعضيها متاسفانه ذرهاي زيبايي در وجودشان معنا ندارد سر تا پا پلشتي و پليدي هستند بعضيها نه يک زيباييها يک رگههايي از حسن در وجودشان است منتها محدود است اينها مثل ده ميمانند ده حسن اند بعضيها نه يک مقدار فراتر و بيشتر اينها شهر حسن اند بعضيها نه سراپا زيبايي اند اينها کشور حسن اند حافظ ميگويد پادشاه من محبوب من يک چنين پادشاهي است پادشاه کشور حسن است يعني هر چه حسن است در قلمرو اوست «وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» (اعراف/ 180) فقط يک اشکال دارد آن هم اين است که به ما التفات و توجه نميکند اين از گلههايي است که گاها اهل سلوک براي خودشان دارند لذا خطاب به او ميگويد عنان کشيده برو يک کسي که سوار اسب است اگر عنان اسب افسار زمام اسب را بگيرد اسب آرام آرام حرکت ميکند وقتي آرام آرام حرکت کرد ميتواند اين طرف آن طرف خوب نگاه بکند التفات بکند ولي اگر عنان را رها بکند اسب تاخت ميکند با شتاب ميرود در نتيجه مجال اين که به اين طرف آن طرف نگاه بکند ندارد ميگويد عنان کشيده برو يعني يک مقدار آرام تر برو به ما اعتنا و توجهي بکن که نيست بر سر راهي که دادخواهي نيست هر راهي که بروي به هر طرفي بروي خواهي ديد انسانهاي عاشق و شيدا فراوان داري خيليها دل به تو دادند دلشان را به تو باختند لذا از تو داد ميخواهند از تو توجه ميخواهند به اينها توجه بکن يعني فقط من تنها نيستم که عاشق تو هستم تو در عالم عاشق و شيدا فراوان داري. چنين که از همه سو دام راه ميبينم به از حمايت زلفش مرا پناهي نيست ميگويد در عالم انسان به هر طرف نگاه ميکند تله است هر طرف دام است همان که فروغي بسطامي ميگفت فرياد که در رهگذر عالم خاکي بسي دانه فشاندند و بسي دام تنيدن هر طرف ميروي دام و دانه است به همين خاطر من يک راه براي نجات بيشتر ندارم آن هم حمايت زلف تو زيباييهاي تو عنايت تو توجه تو نگاه تو است اگر زلف من به زلف تو گره بخورد اگر دست من در دست تو قرار بگيرد اگر من اسير تو شوم آزاد هستم يک جايي ميگويد من همان دم که در بند تو ام آزادم. من وقتي آزاد ميشوم که اسير تو شوم در يک جاي ديگري هم دارد اسير عشق شدن چارهي خلاص من است تنها چيزي که من را خلاص ميکند رها و آزاد ميکند از هر دام و دانهاي از هر رنج و ملالت و خستگي عشق است هيچ چيز ديگر به درد انسان نميخورد و به فرياد انسان جز عشق نميرسد آيت الله بهجت کسي نقل ميکرد در حرم حضرت علي بن موسي الرضا ايشان گاهي ميآمد دو ساعت کمتر بيشتر مينشست اوراد اذکار دعاها و مناجاتهاي خودش را داشت بعد بلند ميشد حرکت ميکرد ميرفت جواني به ايشان گفت من جوان هستم سن و سالي ندارم من يک روز آمدم کنار شما نشستم تماشا کردم کاري نکردم اين همه خسته و کسل شدم آخر شما با اين سن و سال هر روز کار يک روز دو روز هم نيست چند ساعت مينشينيد يا اين جا هستيد يا قم هستيد يا هر جا هستيد اين چه سرّ و رازي دارد ميگفت هيچ اعتنايي به من نکرد و راه گرفت و رفت از اين شبستان ميرفت در اين شبستان از اين صحن ميرفت به آن صحن تا اين که از حرم رفتيم بيرون آن جا دست کرد در جيبش سکهاي داد به من گفت اين را بگير ميگويد من گرفتم گفت برو در يک مغازهي عطاري يک مقدار زياد هم نه يک مقدار داروي عين شين قاف بخر داروي عشق بخر اگر يک ذره عشق داشته باشي ديگر خستگي نميفهمي ديگر ملالت نميفهمي آن کسي که ميتواند تو را از اين خستگيها نجات بدهد عشق است عشقت رسد به فرياد تنها چيزي که فرياد رس انسان است همين عشق است منتها عشقي که به خداوند باشد آن است که ملالت و خستگي ندارد لذا بلافاصله حافظ ميگويد خزينهي دل حافظ به زلف و خال مده که کارهاي چنين حد هر سياهي نيست چقدر لطيف ميگويد خزينهي دل حافظ ميگويد دل حافظ مثل يک خزانه است خزانه خيلي ارزش دارد اصلا خزانه داري شغل مهمي است هر کسي را که خزانه نميدهند دستش ميگويد خدايا تو خودت ميداني اين دل خزينه و خزانه است اين دل پر بها ترين مطاع و کالاي اين عالم وجود است حرم خودت است خزانهي خودت است خزينهي دل حافظ به زلف و خال مده من را اسير اين عشقهاي مجازي نکن من را اسير اين زلفهاي پريشان نکن من را گرفتار خط و خال و ابروهايي که در کوچه و بازار به چشمم ميافتند نکن من را گرفتار اينها نکن خزينهي دل حافظ به زلف و خال مده حيف است يک چنين خزانهاي دست اينها بيفتد البته خدا خزينهي دل حافظ را به زلف و خال نميدهد اين چيز روشني است خود حافظ است که دلش را به اين و آن ميدهد ولي اين هماني است که ميگفت هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم نگاه حافظ نگاه قرآن است و نگاه قرآن نگاه توحيدي است و در نگاه توحيدي همه چيز به خدا منتسب ميشود چه خوبش چه بدش در قرآن ميگويد «خَتَمَ اللَّـهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» (بقره/ 7) خدا دلهاي اينها را مهر کرده قفل کرده بسته خدا که اسمش فتاح است فتاح که نميبندد فتاح باز ميکند يا ميگويد «فَزَادَهُمُ اللَّـهُ مَرَضًا» (بقره/ 10) خدا مرض اينها را زياد کرده خدا شافي است خدا مرضها را بهبود ميبخشد شافي که نميتواند مرض را ايجاد بکند ولي چه ميخواهد بگويد؟ ميخواهد بگويد هيچ چيزي در اين عالم بدون اذن خدا اتفاق نميافتد حتي جناب عالي هم اگر بخواهي دل خودت را ببندي بايد او اجازه بدهد حتي اگر خود شما خودت را آلوده بکني به بيماريهايي بايد او اجازه بدهد حالا حافظ ميگويد خدايا من که نادان هستم من که خزينهي دل خودم را به اين و آن ميدهم تو نگذار تو اگر نگذاري نخواهد شد تا نخواهد او نخواهد هيچ کس. خزينهي دل حافظ به زلف و خال مده که کارهاي چنين حد هر سياهي نيست. سياه يعني غلام سياه زلف را و خال را به غلام سياه تشبيه ميکند غلام سياه هم که بها و ارزشي ندارد ميگويد ببين دل ما را نده دست دو غلام سياه دست زلف و خال نده دست خودت بده خودت به دست بگير گفت به خط و خال گدايان مده خزينهي دل. به دست شاه وشي ده که محترم دارد. خزينهي دل خودت را دست هر گداي بي سر و پايي نده به دست آن کسي بده که وقتي به دستش ميدهي با احترام او را برايت نگه ميدارد نه تنها چيزي کم و کسر نميکند از آن بلکه چيزي هم خواهد گذاشت و به تو برميگرداند.
شريعتي: خيلي ممنون صفحهي 69 را تلاوت ميکنيم آيات 149 تا 153 سورهي مبارکهي آل عمران
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ ?149? بَلِ اللَّـهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ ?150? سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّـهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ ?151? وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّـهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّـهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ?152? إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّـهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ?153?.
ترجمه:
اي اهل ايمان! اگر از کافران فرمان بريد، شما را به [عقايد و روشهاي کافرانه] گذشتگانتان بازمي گردانند، در نتيجه زيانکار خواهيد شد. (???) [آنان نه سرپرست شما و نه شايسته اطاعت هستند] بلکه خدا يار و سرپرست شماست؛ و او بهترين ياري دهندگان است. (???) به زودي در دلهاي کافران ترس مياندازيم؛ زيرا چيزي را که خدا بر [حقّانيّت] آن دليلي نازل نکرده، شريک خدا قرار داده اند، و جايگاهشان آتش است؛ و بد است جايگاه ستمکاران. (???) و يقيناً خدا وعده اش را [در جنگ احد] براي شما تحقّق داد، آن گاه که دشمنان را به فرمان او تا مرز ريشه کن شدنشان ميکشتيد، تا زماني که سست شديد و در کارِ [جنگ و غنيمت و حفظ سنگري که محل رخنه دشمن بود] به نزاع و ستيز برخاستيد، و پس از آنکه [در شروع جنگ] آنچه را از پيروزي و غنيمت دوست داشتيد، به شما نشان داد [از فرمان پيامبر در رابطه با حفظ سنگر] سر پيچي کرديد، برخي از شما دنيا را ميخواست و برخي از شما خواهان آخرت بود، سپس براي آنکه شما را امتحان کند از [پيروزي بر] آنان بازداشت و از شما درگذشت؛ و خدا بر مؤمنان داراي فضل است. (???) [ياد کنيد] زماني که [از ميدان جنگ احد] تا مرز پنهان شدن از ديدهها دور ميشديد و به هيچ کس توجه نميکرديد، در صورتي که پيامبر [که اجابت دعوتش واجب است] شما را از پشت سرتان فرا ميخواند، پس خدا شما را به اندوهي روي اندوهي مجازات کرد تا بر آنچه [از پيروزي و غنيمت] از دستتان رفته و به آنچه [از آسيب و مصيبت] به شما رسيده، اندوهگين نشويد؛ و خدا به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني امروز را ميشنويم و وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعي کبيره ميشويم
حاج آقا رنجبر: زمين هر چه بيشتر پشت به خورشيد ميکند بيشتر و بيشتر هم تاريک ميشود لذا تاريکي اول غروب را شما نگاه بکنيد تاريکي يک ساعت بعدش دو ساعت بعدش همين طور تا نيمههاي شب تاريکي ميآيد روي تاريکي ظلمت ميآيد روي ظلمت قرآن پيغمبر را به عنوان سراج مصباح به عنوان چراغ و نور معرفي ميکند ميگويد آن هم مثل خورشيد است اگر به او پشت کرديد هر چه پيش تر برويد تاريک و تاريک تر ميشود يعني غصه روي غصه غم روي غم اندوه روي اندوه فکر نکن اگر نسبت به او پشت کردي نسبت به تعاليم او پشت کردي رنگ و روي شادي و خوشي خواهي ديد اصلا امکان ندارد تاريکي روي تاريکي ميآيد لذا در ماجراي جنگ احد اشاره ميکند وقتي اينها پشت کردند به پيغمبر ميگويد «وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ» پيغمبر پشت سرشان بود فرياد ميکرد کجا داريد ميرويد چرا پشت کرديد برگرديد اينها اعتنا نميکردند بلافاصله ميگويد ميدانيد چه اتفاقي برايشان افتاد غم روي غم غم از رشتهي غمام آمده به ابر ميگويند غمام چون آسمان را تيره و تار ميکند گرفته است غم هم همين طور است وقتي ميآيد دل را تيره و تاريک ميکند ميگويد غمها پشت غمها غصهها پشت غصهها آمد اين دارد فرمول ميدهد ميگويد اگر پشت کنيد به پيغمبر فکر نکنيد روز خوشي را در پيش خواهيد داشت اگر هر چه پيش تر برويد تاريک و تاريک تر ميشود. الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ يک بذر اگر در چنگ خاک و اگر در کمند خاک قرار بگيرد رستني ميشود به اصطلاح رستگار ميشود و بالا ميآيد گفت هر دانه شد افکنده بر رست و درختي شد دانههايي که افکنده شدند در کمند خاک در چنگ خاک در دل آغوش خاک اينها جزء رستنيها شدند و در عالم رويشي پيدا کردند اين رمز چو در يابي با ما شوي افکنده اگر اين رمز را از عالم طبيعت گرفته باشي يک کد است يعني اگر بخواهي سبز شوي بايد بيفتي بايد افتادگي بکني آن هم در کمندي که تو را به اين رشد و بالندگي برساند هر جا هم بيفتي نه همين بذر بيفتد در آغوش خاکستر نرم و گرم است ولي محال است رستني شود بذر در دل خاک رستني است نه در دل خاکستر هر چيزي جز خدا ممکن است نرم و گرم باشد ولي خاکستر است حواله گاه شما آن جاست اگر انسان خودش را در کمند حق قرار داد به قول قرآن ميشود جزء «وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (بقره/ 5) يا ميشود الفائزون يعني رستگاران اهل بيت فائزون هستند يعني بذرهايي هستند که واقعا رسته شدند شدند درخت خود پيغمبر ميگويد اَنَا الشَّجَرَة يعني من يک روزي بذر بودم در کمند حق قرار گرفتم الآن شدم درخت و عالم زير سايهي رحمت من نشسته البته اين هم به کرامت است تا کرامت خدا نباشد لطف خدا نباشد هيچ کس فائز نميشود هيچ کس مفلح نميشود حتي اهل بيت اتفاقا احتياج اهل بيت به خداوند به مراتب از ما بيشتر است اين قدر که اهل بيت به خدا احتياج دارند ما نداريم همان طور که يک گياه و يک درخت هر دو به آفتاب محتاج اند اما احتياج درخت به آفتاب بيشتر است گفت آنان که غني ترند محتاج ترند پيغمبر ميفرمود اَللّهُمَ لا تَکِلني اِلي نَفسي طَرفَةَ عَينِ اَبَداً (بحارالانوار، ج 16، ص 217) حتي يک چشم بر هم زدن من را به خودم وا نگذار وا گذاري تمام شده در روايت داريم يونس فقط يک لحظه خودش به خودش واگذار شد که آن اتفاق برايش افتاد پس اگر اينها فائز شدند به کرامت و لطف خدا بوده البته خداوند به هرکسي کرامت نخواهد کرد به کسي که لايق اين کرامت باشد کرامت ميکند هر کسي را بلند نميکند خود شما بچهي خودت وقتي خودش را کثيف کرده نجس شده دست هايش را بالا ميبرد گريه هم بکند بلغش نميکني نهيب ميزني از من دور بشو کي او را بغل ميکني با محبت بالا ميبري وقتي پاک و تميز باشد عطر و بوي خوشي داشته باشد طهارت را داشته باشد در نماز دو دست را بالا ميبري يعني خدايا بغل نماز مگر معراج نيست؟ يعني خدايا من را بالا ببر خدا هر کسي را بالا ميبرد؟ کسي سر تا پا غرور است غيبت است تهمت است حسادت است نخوت و تکبر است سر ظهر هم يک وضويي گرفته نمازي ميخواهد بخواند دو دستش را بالا ميبرد خدا او را هيچ وقت بالا نخواهد برد کرامت خدا نصيب چنين کسي نخواهد شد اگر ميبيني خداوند اهل بيت را اين قدر بالا و بالا برد به خاطر طهارتشان بود به خاطر نزاهتشان بود الفائزون اينها رستگار شدند بالا رفتند بکرامته منتها کرامت خداوند هم به خاطر اين به آنها تعلق گرفت که اينها اهل طهارت و نزاهت بودند اهل پاکي بودند اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ خداوند شما را براي علم خودش و دانش خودش برگزيد هيچ گاه عطر را در کوزه کسي نميريزد بايد به ظرفش بيايد ظرف مناسب ميخواهد خداوند هم دانش خودش را معرفت خودش را البته به هر کسي نخواهد داد ميگردد دنبال ظرف خودش ميگويد خدا گشت در اين عالم مناسب ترين ظرف را شما ديد شما را انتخاب کرد براي علم خودش اين يعني اهل بيت هر چه که ميگويند بر اساس علم الهي و دانش الهي ميگويند آن کسي که در اختيار ما قرار ميگيرد يک وقت در قالب قرآن است يک وقت در قالب حديث است فرقي نميکند چه قرآن باشد چه حديث باشد از خودشان نيست دانش الهي است فرق قرآن و حديث در اين است که حديث معنا را خداوند به قلب پيغمبر القا ميکند ميگويد اين را به هر لفظي دوست داشتي با مردم در ميان بگذار مثل يک مربي به ولي دانش آموز ميگويد ببين بچهي شما دو سه مسئله را بايد خوب بفهمد من نميدانم اين دو سه مسئلهاي که من به تو ميگويم به هر زباني که خودت بلد هستي حالي بکن اين محتوا از خداست ولي لفظ از پيغمبر است حديث لفظش مال پيغمبر است اما معنا و محتوايش مال خداست يک وقت نه مربي ميگويد ببين اين مطلبي که ميگويم با همين عبارتي که ميگويم نه کم بکن نه زياد بکن قرآن اين طوري است خداوند يک وقت به پيغمبر ميگويد اين محتوايي که ميگويم با همين الفاظ بگو « قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ» (توحيد/ 1) در هر صورت قرآن حديث معنا و محتوايش دانش الهي است منتها لفظ حديث مال خود پيغمبر است در نتيجه اعجاز ندارد اما لفظ قرآن مال خداست لذا لفظ اعجاز دارد آن هم اعجازهاي گوناگوني دارد که جلسهي بعدي عرض ميکنم.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار