اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

94-07-26-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - شرح زيارت جامعه کبيره

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش
: 94/07/26

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

ساقي به نور باده برافروز جام ما *** مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديده‌ايم ***‌اي بي‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان *** کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري *** زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي‌بري *** خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است *** زان رو سپرده‌اند به مستي زمام ما
ترسم که صرفه‌اي نبرد روز بازخواست *** نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکي همي‌فشان *** باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
درياي اخضر فلک و کشتي هلال *** هستند غرق نعمت حاجي قوام ما


شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما بينندگان عزاداري هايتان قبول باشد محضر حاج آقاي رنجبر هم سلام عرض مي‌کنم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب و ارادت دارم اين ايام بسيار غم انگيز را تسليت عرض مي‌کنم.
حاج آقا رنجبر: به تناسب اين ايام من ابتدا روايتي را مي‌خوانم بعد وارد بحث خودمان شويم. يک روايتي است خيلي لطيف در بحارالانوار که لَمَّا اَخبَرَ النَبي(صلي الله عليه و آله) اِبنَتَهُ فَاطِمَه بِقَتلِ وُلدِها الحُسَين و مَا يَجرِي عَلَيه مِنَ المِحَن بَكَت فِاطِمَه بُكاءً شَديداً وَ قَالَت: يَا اَبةِ، مَتي يَكون ذلك؟ قال: فِي زَمانٍ خَالٍ مِنِّي و مِنك و مِن عَلي. فاشتَدّ بُكائها و قَالَت: يَا ابه فَمِن يَبكي عَليه و مَن يَلتَزِم بِاِقَامَةِ العَزَاءِ لَه؟ فَقَال النَّبي: يَافَاطِمَه، اِنَّ النِّسَاء اُمَّتي يَبكِين عَلي نساء اهل بيتي، وَ رِجَالهم يبكون عَلي رِجالِ اهل بيتي، و يُجَدِّدُون العَزاء جَيلاً بَعد جِيل فِي كل سنة، فَاِذا كَان يوم القيامةتَشفعين اَنتَ لِلنساء وَ اَنَا اَشفَع لِلرجال وَ كلُ مَن بكي مِنهُم عَلي مَصَائِب الحُسَين اَخذنَا بِيَدِهِ وَ اَدخَلنَاهُ الجَنَّة. يَا فا طمه، كُلُّ عَينٍ بَاكِية يَوم القِيَامَة، اِلّا عَين بَكَت عَلَي مَصَائب الحُسَين فَانَّهَا ضَاحِكَة مُستَبشِرَة بِنَعيم الجَنَّة. (بحار الانوار ، ج44 ، ص292) يک روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ماجراي شهادت سيدالشهدا را و اين که چه اتفاقات غم انگيزي براي او خواهد افتاد با فاطمه‌ي زهرا در ميان گذاشت حضرت وقتي که مي‌شنود سخت گريه مي‌کند اين چه سري است اين چه رازي است که همه‌ي چشمان پاکان بايستي براي سيدالشهدا اشکي ببارد به همين خاطر پيشاپيش حضرت ماجرا را با او در ميان مي‌گذارد يا ابه، متي يكون ذلك؟ اين اتفاق چه زماني رخ مي‌دهد خيلي عجيب است نمي‌گويد چرا اتفاق مي‌افتد چرا ندارد يعني ما تسليم هستيم حکم آن چه تو فرمايي هر چه او مقدر بکند هر چه او مقرر بکند شيرين و خوب است گفت مزن به چون و چرا دم که بنده‌ي مقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت با اين پرسش خودش تسليم خودش را مي‌رساند که ما تسليم هستيم ما اهل چون و چرا نيستيم ولي پرسيد کي اين ماجرا اتفاق مي‌افتد فرمود در يک زماني اتفاق مي‌افتد نه من هستم نه تو و نه علي حضرت فاطمه گفت بابا چه کسي براي حسين گريه مي‌کند چه کسي براي او محفل عزا برپا مي‌کند فرمود يا فاطمه زنان امت من بر زنان اهل بيت من مردان امت من بر مردان اهل بيت من گريه مي‌کنند اين هم از معجزات و کرامات پيغمبر است که فرمود نسل به نسل سال به سال زنان و مردان امت من براي او اقامه‌ي عزا مي‌کنند قيامت که برپا شد تو شفاعت آن زنان مي‌کني و من شفاعت آن مردان در آن روز هر کسي بر حسين و مصيبت‌هاي او گريسته باشد ما دست او را مي‌گيريم و به بهشت وارد مي‌کنيم‌اي فاطمه در روز قيامت همه‌ي چشم‌‌ها گريان و اشک بار هستند جز چشمان کساني که بر حسين و مصيبت‌هاي او گريسته اند آن روز روزي است که اين‌‌ها خندان و شاد هستند.
شريعتي: خيلي ممنون وارد فضاي ديوان حافظ شويم چند روز گذشته روز بزرگداشت حافظ هم بود حالا مي‌رسيم به اين بيت که هرگز نمي‌رد آن کس که دلش زنده شد به عشق.
حاج آقا رنجبر: ماهي زنده به آب است يعني با آب زنده است آن هم نه هر آبي آب پاک آب زلال بدون آب مي‌ميرد در کنار آب آلوده و آغشته هم مي‌ميرد ماهي فقط به آب پاک زنده است دل آدمي مثل ماهي است عشق محبت مثل آب است دلي که در آن عشق نباشد محبت نباشد مرده است افسرده است آدم‌هاي دل مرده آدم‌هاي افسرده کساني هستند که در دل آن‌‌ها عشقي وجود ندارد دل با عشق زنده است آن هم نه هر عشقي عشق پاک و آسماني و الهي نه عشق زميني نه عشق هوس ناک اگر در دل چنين عشقي باشد چنين دلي هم زنده خواهد بود دل به عشق زنده است و عاشق زنده خواهد بود چون انسان است و دلش. وقتي دل زنده به عشق باشد اين يعني که انسان عاشق زنده است و انساني که عاشق نباشد مرده است چون دل به عشق زنده است حافظ مي‌گويد عاشقان نمي‌ميرند عاشق مرگ ندارد عاشق مردن ندارد چون مرگ يعني چه؟ مردن يعني چه؟ يعني بي اثر بودن بي تاثير بودن يک کسي که مرده هيچ منشأ اثر نيست از مرده هيچ نايد هيچ حرکتي هيچ اقدامي از او سر نمي‌زند هيچ تاثيري تاثّري ندارد مي‌گويد انساني که عاشق باشد منشأ اثر است هميشه منشأ تاثير است پس زنده است شما اين تعبير قرآن را ببينيد که در باب شهدا مي‌گويد کساني که عاشقانه جانشان را نثار کردند «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آل عمران/ 169) خيال نکنيد يعني حتي خيال هم نکنيد به سرتان نزند اين‌هايي که در راه خدا کشته شدند به عشق خدا به هواي خدا کشته شدند مرده نيستند اين‌‌ها زنده هستند يعني چه؟ هر کسي از اين دنيا مي‌رود به آن دنيا زنده است مي‌خواهد شهيد باشد مي‌خواهد نباشد مي‌خواهد حضرت علي باشد مي‌خواهد ابن ملجم باشد آن عالم که مرگ و مردن ندارد همه زنده اند پس وقتي مي‌گويد اين‌‌ها زنده هستند يعني اين جا زنده اند و دارد تعريف خودش را از زنده بودن مي‌گويد مي‌خواهد بگويد زنده بودن کسي است که اثر داشته باشد منشا تاثير باشد ولو مرده باشد قرآن به او مي‌گويد مرده کسي است که منشا اثر نباشد ولو زنده باشد قرآن مي‌گويد مرده. مي‌گويد شهدا منشا اثر و تاثير هستند پس زنده هستند يعني همين جا زنده هستند زنده زندگي مي‌خواهد کجا زندگي مي‌کنند زندگي شان نزد پروردگارشان است حافظ همين را مي‌خواهد بگويد که اگر انسان عاشق بود منشا اثر است نمي‌ميرد يعني منشا اثر است خود حافظ الآن چند صد سال از دنيا رفته ولي خيلي منشا اثر است خيلي‌‌ها با يک بيت با يک غزل او دنيايشان تغيير مي‌کند پس زنده است ولو مرده باشد ما مرده ايم چون هيچ تاثيري نداريم ولو زنده باشيم گفت باز اين چه شورش است که در خلق عالم است الآن اين شور شيدايي که در عالم به پاست از کجاست از مردگان است؟ از مرده هيچ نايد اگر شور حرکتي هيجاني است معلوم است اين‌‌ها زنده اند هرگز نميرد امکان ندارد بميرد امکان ندارد تاثيرش را از دست بدهد هرگز نمي‌رد آن که دلش زنده شد به عشق کسي که دلش زنده شد به عشق خداوند ثبت است بر جريده‌ي عالم دوام ما جريده يعني دفتر يعني کتاب عالم هم يعني ايام و روزگار جريده‌ي ايام يعني دفتر روزگار و تاريخ مي‌گويد اين ثبت شده بر تارک تاريخ يعني تاريخ اين را ثابت کرده دوام ما عاشقان ما چون عاشق هستيم مي‌مانيم عاشقان نمي‌ميرند چندان بود کرشمه و ناز صحيح قدان کايد به جلوه سرو صنور بر خرام ما. سعدي يک تعبيري دارد خيلي لطيف است مي‌گويد شب نگاه مي‌کني به آسمان غرق ستاره است ولي روز يک ستاره نمي‌بيني نه که نيستند هستند چون پاي خورشيد به ميان آمده در شعاع خورشيد گم شدند مي‌گويد معشوق داريم تا معشوق اين چيزهايي که الآن ستاره‌ي شما شدند چشم شما را گرفتند در دل‌هاي شما نشستند چون شما در شب داري زندگي مي‌کني يک روز اين ستاره ات است يک روز اين جلب توجه مي‌کند يک روز آن يکي تو در شب هستي اگر در روز قرار بگيري اگر خورشيد حق بر تو بتابد همه‌ي اين ستاره‌‌ها رنگ مي‌بازند ديگر هيچ کس براي تو ستاره نمي‌شود اين که مي‌گوييم فلاني ستاره است تا وقتي که او نباشد او که بيايد همه‌ي اين‌‌ها در شعاع او گم مي‌شوند هيچ چيز به چشم ما نمي‌آيد هست ولي نمي‌آيد گم مي‌شود اختراني که به شب در نظر ما آيند ستارگاني که در شب به چشم ما مي‌آيند پيش خورشيد محال است که پيدا آيند هم چنين پيش وجودت همه خوبان عدم اند گر چه در چشم خلايق همه زيبا آيند همين طور است تمام خوبان خوب رويان پيش تو وقتي تو بيايي همه‌ي اين‌‌ها مي‌روند پي کارشان ولو اين‌‌ها در چشم کساني ستاره هستند و جلوه مي‌کنند مرحوم شهريار تعبير ديگري دارد در باب امام زمان عليه السلام دارد مي‌گويد کار گل زار شود چون تو به گلزار آيي مي‌گويد گلزار خيلي تماشايي است خيلي جلوه دارد هر طرف بويي رنگي عطري بيچاره مي‌شوند اين‌‌ها از رونق مي‌افتند بازارشان کساد مي‌شود. کار گل زار شود چون تو به گلزار آيي حافظ هم همين را مي‌خواهد بگويد منتها به زبان خودش. مي‌گويد چندان بود کرشمه و ناز صحيح قدان. چندان يعني تا آن زمان بود يعني باشد يعني تا وقتي اتفاق مي‌افتد کرشمه و ناز هر دو به يک معناست آن بي اعتنايي و بي التفاتي معشوق نسبت به عاشق را تعبير به ناز مي‌کند گاهي وقت‌‌ها معشوق نسبت به عاشق خودش کم اعتنايي مي‌کند تا عشق او را شعله ور تر بکند که او بيشتر اظهار نياز بکند اين را مي‌گويند ناز مي‌گويند ناز مي‌کند مي‌گويد چندان بود کرشمه و ناز صحيح قدان صحيح يعني بلند قدان يعني قامتان يعني بلند قامتان يعني آن‌هايي که قامت رعنايي دارند يعني خوب رويان زيبا رويان کايد به جلوه به جلوه آمدن يعني خود را نشان دادن مي‌گويد تا وقتي اين‌‌ها جلوه‌اي دارند که او بيايد او که بيايد ديگر تمام است مثل ستاره‌‌ها تا وقتي جلوه‌اي دارند که خورشيد بيايد خورشيد که آمد تمام است. کايد به جلوه سرو صنوبر خرام ما آن معشوق ما که سرو است يعني در منتهاي راستي و اوج است بعد هم ويژگي ديگري دارد که اين‌‌ها ندارند اين‌‌ها هم قامت رعنايي دارند ولي او صنور خرام است صنوبر درختي است ارتفاع بالايي دارد تنه‌ي تردي هم دارد نسبت به سرو به همين خاطر وقتي که بادي مي‌آيد خيلي آرام خم مي‌شود احساس مي‌کني دارد حرکت مي‌کند ولي با يک نازي حرکت با ناز را تعبير مي‌کنند به خراميدن يعني حرکت کردن با ناز مي‌گويد اين سرو ما حرکات شيريني دارد که آن صحيح قدان ندارند آن چيزي که آن‌‌ها دارند اين دارد آن‌‌ها صحيح هستند اين هم که سرو است ولي چيزي که اين دارد آن‌‌ها ندارند مثل آب و گلاب هر چه آب دارد گلاب دارد ولي هر چه گلاب دارد آب ندارد آب وقتي در کنار گلاب قرار گرفت در شعاع او گم مي‌شود فقط شما بوي گلاب مي‌شنويد ديگر آب جلوه‌اي براي شما ندارد. مي‌خواهد بگويد اگر معشوق‌هاي مجازي به دل شما نشستند به چشم شما نشستند چون پاي خدا در زندگي شما پا گشا نشده اگر او پا گشا مي‌شد همه چيز رنگ مي‌باخت مي‌گويد اگر در حادثه‌ي کربلا براي سيدالشهدا همه چيز بي معنا شد همه چيز معناي خودش ارزش خودش را از دست چون خورشيد حق بر او تابيده بود او فقط خدا را مي‌ديد هيچ چيز را نمي‌ديد محو تماشاي خدا بود. اي. باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما. گلشن يعني گلزار محلي که گل‌‌ها هستند شما ديده باشيد هر گلي يک رنگي يک بو عطري دارد جلوه‌ي خاصي دارد مي‌گويد دوستان حق مردان الهي وقتي کنار هم قرار مي‌گيرند مثل گلشن و باغ گل هستند هر کدام يک عطري هر کدام يک بويي هر کدام يک رنگي دارند برخلاف دوستان شيطان که مثل گلخن مي‌مانند به تون حمام مي‌گويند حمام‌‌ها آن موقع تون داشتند محلي بود هيزم‌‌ها را مي‌ريختند و حمام را گرم مي‌کردند اين هيزم‌‌ها هر کدام پاره‌اي از آتش بودند يک پارچه آتش بودند مي‌گويند دوستان شيطان وقتي کنار هم قرار مي‌گيرند مثل تون حمام اند گلخن هستند سراپا آتش هستند برخلاف مردان خدا که وقتي کنار هم قرار مي‌گيرند گلشن هستند مي‌گويد اي. باد اي. نسيم اگر به گلشن احباب بگذري اگر گذارت به مردان و اولياء خدا افتاد زنهار يعني دستم به دامنت يک کاري براي ما بکن زنهار عرضه ده يعني عرض کن بيان کن بر جانان يعني محبوب وقتي مي‌رود سراغ گلشن احباب مردان خدا خدا هم کنار آن هاست گفت عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ (امالي صدوق، 89) اوليا خدا با خدا هستند خدا هم با آن هاست وقتي گذارت به آن جا رفت رفتي کنار جانان کنار محبوب اين پيام که من مي‌گويم را به او بگو اي. باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما. گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي‌بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما. قرآن روي دو چيز تکيه مي‌کند يکي روي ياد يکي روي فراموشي مي‌گويد اگر خدا را ياد کنيد خدا هم شما را ياد مي‌کند «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» (بقره/ ???) ياد کنيد تا يادتان بکنيد ياد کردن هم تسبيح انداختن نيست وقتي من دارم قراردادي مي‌نويسم به ياد خدا بيفتم کلاه سر شما نگذارم بگويم خدا خوشش نمي‌آيد اين يعني ذکر خدا اگر اين کار را بکني فردا مي‌خواهي يک معامله‌اي بکني مي‌خواهند کلاه سرت بگذارند من به ذهنت مي‌اندازم اين قرارداد را امضا نکني يک اتفاقي رقم مي‌زنم که اين قرارداد را امضا نکني يادم کن تا يادت بکنم. اين طور نيست شما بگويي خدا خدا بگويد نجم الدين نه اين نيست يادم کن يادم بکنم اگر فراموش بکني ما هم تو را فراموش مي‌کنيم «الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ» (جاثيه/ 34) امروز ما شما را فراموش مي‌کنيم همان طوري که شما يک روزي فراموش کرديد يعني به شما توجه و اعتنايي نمي‌کنيم. اين‌هايي که اهل سير و سلوک اند گاهي وقت‌‌ها حالت بسطي دارند خيلي با نشاط و سرحال و کيفور هستند چون خواب خوشي ديدند پيغام خوشي شنيدند التفات و عنايتي ديدند گاهي وقت‌‌ها هم در حالت قبض هستند نه خواب خوشي نه پيغامي گفت ديري است که دلدار پيامي نفرستاد. اين است که اين‌‌ها حالت قبض پيدا مي‌کنند گرفته اند نگران اند نکند ما از چشمش افتاده باشيم نکند ديگر حالات خوش برنگردد در حالي که لازمه‌ي سير و سلوک است شما از اين جا مي‌روي مشهد در شب مي‌رسي شهري همه جا چراغان است روشن است بعد از شهر بيرون مي‌شوي مي‌خوري در تاريکي خود اين تاريکي هم در حرکت هستي مقتضاي سير و سلوک است شما نگو چرا من حال خوشي داشتم الآن ندارم نبايد داشته باشي چون داري سير مي‌کني يک جاهايي حال خوشي به تو مي‌دهند يک جاهايي مي‌گيرند خسته نشو حرکت کن نگراني طبيعت انسان است انسان عجول است قبض هم تا يک حدش قابل تحمل است وقتي به طول مي‌انجامد نگراني دارد لذا اين‌‌ها در حالت قبض که قرار مي‌گيرند گلايه‌هاي عاشقانه‌اي دارند حافظ هم از اين گلايه‌‌ها کم ندارد مي‌گويد اي. نسيم وقتي مي‌روي به او مي‌رسي بگو گو نام ما زياد به عمدا چه مي‌بري چون خدا هر کاري مي‌کند عمدي است سهوي نيست عمد يعني قصد از روي قصد و اراده انجام مي‌دهي بگو چرا عمدا نام ما را از ياد بردي چرا به ما توجهي نمي‌کني التفاتي نمي‌کني مگر خودت نگفتي «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» ما که الآن به يادت هستيم چرا ياد ما نمي‌کني. مي‌آيد خودش آن زماني که شيطان است مي‌رود در پوست ما ما تو را فراموش مي‌کنيم يک خطاهايي مي‌کنيم وقتي فراموش کرديم استحقاق اين که تو ما را فراموش بکني پيدا مي‌کنيم اگر مي‌خواهي فراموش بکني آن جا فراموش بکن آن جا جا دارد فراموش بکني الآن ما به يادت هستيم خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما ما انسان هستيم محل نسيان هستيم يک جاهايي ما تو را فراموش خواهيم کرد شيطان بر ما غالب مي‌شود آن جا جا دارد ولي الآن که ما به يادت هستيم بايد يادمان بکني.
شريعتي: خيلي ممنون امروز صفحه‌ي 6 قرآن کريم را با هم تلاوت مي‌کنيم آيات 30 ام تا 37 ام سوره‌ي مبارکه‌ي بقره.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ?30? وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَـؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ?31? قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ?32? قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ?33? وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ?34? وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ?35? فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ?36? فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ?37?
ترجمه:
و آن زمان را ياد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت: به يقين جانشيني در زمين قرار مي دهم. گفتند: آيا موجودي را در زمين قرار مي دهي که در آن به فساد و تباهي برخيزد و به ناحق خون ريزي کند و حال آن که ما تو را همواره با ستايشت تسبيح مي گوييم و تقديس مي کنيم. [پروردگار] فرمود: من [از اين جانشين و قرار گرفتنش در زمين اسراري] مي دانم که شما نمي دانيد. (??) و خدا همه نام ها [يِ موجودات] را به آدم آموخت؛ سپس [هويت و حقايق ذات موجودات را] به فرشتگان ارائه کرد و گفت: مرا از نام هاي ايشان خبر دهيد، اگر [در ادعاي سزاوار بودنتان به جانشيني] راستگوييد. (??) گفتند: تو از هر عيب و نقصي منزّهي، ما را دانشي جز آنچه خودت به ما آموخته اي نيست، يقيناً تويي که بسيار دانا و حکيمي. (??) [خدا] فرمود: اي آدم! فرشتگان را از نام هاي آنان خبر ده. پس هنگامي که نام هايشان را به فرشتگان خبر داد [خدا] فرمود: آيا به شما نگفتم که من يقيناً نهانِ آسمان ها و زمين را مي دانم، و به آنچه شما آشکار مي کنيد و به آنچه پنهان مي داريد، دانايم؟ (??) و [ياد کن] هنگامي که به فرشتگان گفتيم: به آدم سجده کنيد، [پس] سجده کردند مگر ابليس که سر پيچيد و تکبّر ورزيد و از کافران شد. (??) و گفتيم: اي آدم! تو و همسرت در اين بهشت سکونت گيريد و از هر جاي آنکه خواستيد فراوان و گوارا بخوريد، و به اين درخت نزديک نشويد که [اگر نزديک شويد] از ستمکاران خواهيد شد. (??) پس شيطان، هر دو را از [طريق] آن درخت لغزانيد و آنان را از آنچه در آن بودند [چه مقام و مرتبه معنوي، و چه منزلت و جايگاه ظاهري] بيرون کرد. و ما گفتيم: [اي آدم و حوا و اي ابليس!] در حالي که دشمن يکديگريد [و تا ابد، بين شما آدميان و ابليسيان صلح و صفايي نخواهد بود، از اين جايگاه] فرود آييد و براي شما در زمين، قرارگاهي [براي زندگي] و تا مدتي معين، وسيله بهرهوري اندکي خواهد بود. (??) پس آدم کلماتي را] مانند کلمه استغفار و توسّل به اهل بيت (عليهم السلام) که مايه توبه و بازگشت بود] از سوي پروردگارش دريافت کرد و [پروردگار [توبه اش را پذيرفت؛ زيرا او بسيار توبه پذير و مهربان است. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشاره‌ي قرآني را بفرماييد ان شاء الله وارد فراز‌هاي زيارت جامعه‌ي کبيره شويم.
حاج آقا رنجبر: يک بطري اگر خالي باشد پرش مي‌کنند وقتي که پر باشد که ديگر جايي ندارد انسان هم همين طور است وقتي خودش را خالي ديد خدا پرش مي‌کند وقتي خودش را پر ديد چه بدهند تو که پر هستي سعدي هم مي‌گفت ز دعوي پري زان تهي مي‌روي تو ادعا داري خيلي حالي ات است خودت را پر مي‌دهي به همين دليل خالي هستي چيزي نمي‌دهند تهي آي. تا پر معاني شوي خالي بيا تا پرت بکنند آيات امروز هم به اين نکته اشاره داشت و نشان مي‌داد فرشته‌‌ها به خداوند گفتند «لَا عِلْمَ لَنَا« ما هيچ چيز حالي مان نيست نفي جنس کردند گفتند جنسي به نام علم و دانش در بساط ما نيست همين که اين را گفتند خداوند به آدم فرمود «يَا آدَمُ أَنبِئْهُم» به اين‌‌ها ياد بده يعني اين‌‌ها را پر کن لبريز بکن از دانش.
شريعتي: خيلي خوب کدام فراز زيارت جامعه را مي‌خوانيم.
حاج آقا رنجبر: ادامه‌ي نوبت قبل رسيديم به أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ يک چشمه عرض کردم اطرافي دارد ولي چشمه به همه‌ي اطراف خودش آب نمي‌دهد به آن طرفي آب مي‌دهد که جوي شده باشد يعني فرو رفته باشد پايين رفته باشد به او مي‌دهد به اندازه‌ي ظرفيتش هر چه بخواهد مي‌دهد لبريز و سرشارش مي‌کند عرض کردم که پيغمبر نسبت به خداوند جوي بود يعني افتادگي کرد خاکساري کرد بندگي کرد شد عبده شد بنده‌ي او به همين خاطر خداوند فقط در اختيار او گذاشت و به همين خاطر هم فقط او دريافت کننده شد و دقيقا همان کاري را هم مي‌کند که جوي مي‌کند جوي آن چه را که دريافت مي‌کند براي خودش برنمي‌دارد در اختيار ديگران هم قرار مي‌دهد به همين خاطر پيغمبر شد رسوله همان طور که جوي رسول چشمه است آب چشمه را به گل‌‌ها و گياهان مي‌رساند و به درختان اين هم همين طور هر چه دريافت مي‌کند در اختيار مي‌گذارد سخاوتمندانه و اين رسالت را هم خداوند به او داد أَرْسَلَهُ خداوند او را رسول خودش قرار داد چرا؟ بِالْهُدَى به خاطر اين که هدايت بکند همان طور که آب مي‌آيد تا بذر را به سمت بالا هدايت بکند درخت را هدايت مي‌کند تا بالاتر برود رشد بيشتري داشته باشد و دِينِ الْحَقِّ براي چه فرستاد به خاطر دين که دين حق در اختيار مردم بگذارد چون اگر دين حق به مردم ندهي مردم آلوده به دين باطل مي‌شوند اگر در اين ليوان آب نريزي هوا مي‌رود گرد و غبار مي‌رود يک چيز ديگر جايگزين مي‌شود لذا دين حق را به او داد تا مردم از دين باطل از دين‌هاي پوچ و کاذب نجات پيدا بکنند حالا اين که دين هم چه است يک کسي آمد به گونه‌اي خاص از پيغمبر پرسيد مَا حَقِيقَةٌ الدِّينِ پرسيد حقيقت دين چيست دين حقيقتا چيست جالب است نوع پرسش هم اين بود اول آمد رو به روي پيغمبر ايستاد پرسيد مَا حَقِيقَةٌ الدِّينِ فرمود حُسْنُ الُخُلْقِ همين آدم سمت راست گفت مَا حَقِيقَةٌ الدِّينِ حضرت فرمود حُسْنُ الُخُلْقِ آمد سمت چپ گفت مَا حَقِيقَةٌ الدِّينِ حضرت فرمود حُسْنُ الُخُلْقِ رفت پشت سر دوباره پرسيد مَا حَقِيقَةٌ الدِّينِ حضرت فرمود حُسْنُ الُخُلْقِ (مجموعه ورّام، ج1، ص89) خيلي رندانه و زيبا رفتار کرد مي‌خواست ببيند آن چه که مي‌بيند در خودش هم است دين حسن خلق است ببيند واقعا خودش حسن خلق دارد خود پيغمبر دارد لذا يک حرکت غير متعارفي کرد که به همش بزند ولي با حسن خلق به او جواب داد که حقيقت دين حسن خلق است يعني همين پاسخ را هم با حسن خلق گفت به هم نريخت با بداخلاقي نگفت حقيقت دين حسن خلق است حالا اين حسن خلق هم که گفته مي‌شود منظور خوش و بش کردن نيست خنده رو بودن نيست حسن خلق يعني اخلاق زيبا داشتن ما اخلاق زيبا داريم اخلاق زشت داريم. دروغ گويي اخلاق است ولي اخلاق زشتي است اخلاق زيباش راست گويي و صداقت است نمامي سخن چيني اين‌‌ها اخلاق زشتي است متقابلش نمام نبودن سخن چين نبودن اخلاق زيبايي است غيبت کردن تهمت زدن اخلاق زشتي است متقابلش غيبت نکردن تهمت نزدن اخلاق زيبايي است رعايت حدود و حقوق ديگران نکردن اخلاق زشتي است متقابلش رعايت کردن مي‌شود اخلاق زيبا پيغمبر فرمود حقيقت دين حسن خلق است انسان اخلاق زيبايي داشته باشد با چه کسي با خلق خدا چرا؟ چون الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيَالُ اللَّهِ (نهج الفصاحه، ح 1543) واقعا اين روايت را بايد طلا گرفت خيلي روايت عجيبي است مي‌گويد همه‌ي خلق ناموس خدا هستند خلق فقط مسلمان نيست کافر هم خلق است مسيحي هم خلق است ارمني هم خلق است مي‌گويد اين‌‌ها ناموس خدا هستند لذا حضرت علي به امام حسن مي‌فرمود تو را به حقي که بر گردنت دارم از همان چيزي که به من مي‌نوشاني به ابن ملجم بنوشان از همان غذايي که به من مي‌خوراني به ابن ملجم هم بخوران چون ناموس خداست با همين نگاه است همه چيز ناموس خداست بالاتر از حرف اول خلق فقط انسان نيست که کافر و مومن باشد همه چيز خلق خداست درخت هم خلق خداست سنگ چوب هم خلق خداست اين‌‌ها ناموس خدا هستند خيلي تعبير است مي‌گويد درخت ناموس خداست يعني حق نداري با ميخ رويش يادگاري بنويسي اگر اين نگاه باشد تعامل ما عوض مي‌شود مي‌گويد تو حق نداري روي درخت يادگاري بنويسي سرباز وظيفه سال 92 غربي‌‌ها خوبي‌هايي دارند ما بايد ياد بگيريم دور درخت حريم درست مي‌کنند يک سپرهاي فلزي مي‌گذارند از ابتدا که اين درخت بالا مي‌آيد مراقبت مي‌کنند صاف بالا برود کج بالا برود او اين روايت را نشنيده اگر بشنود تعظيم مي‌کند در برابر اين که اين ناموس خداست تو داري با ناموس خدا اين رفتار زيبايي مي‌کني قطعا خدا کشور تو را آباد مي‌کند سبز و خرم مي‌کند خيلي جالب است در بعضي کشورها مثلا آلمان اين طوري است يک کسي مي‌خواهد عمله شود مثلا مي‌خواهد آجر پرت بکند براي استاد خودش بايد برود دوره ببيند تا مدرک پرتاب آجر به او بدهند وگرنه نمي‌تواند ممنوع است برود کار بکند او نمي‌داند که آجر ناموس خداست بايد حفظ شود ولي پيغمبر همين را مي‌گويد ناموس خداست بايد درست پرتاب شود يک جوري پرتاب نکني شکسته شود خورد شود ضايع شود آن جا مي‌خواهي بروي نان از تنور در بياوري بايد بروي مدرک بگيري مي‌خواهي نان بپزي مدرک بگيري مبادا آرد را خمير مي‌کني خرابش نکني خمير را مي‌خواهي نان بکني نسوزاني مي‌گويد بايد بروي مدرک بگيري و الا حق نداري در نانوايي کار بکني او اين روايت را نمي‌فهمد ولي نان ناموس خداست بايد با آن درست رفتار بکنيم مي‌گويد خلق اين چيزي که شما در روايات مي‌شنويد يک کسي به سگ تشنه‌اي آب داد خداوند تمام گناهان او را بخشيد اين را ترديد نکن کائنات ناموس خدا هستند به چشم ناموس به اين‌‌ها نگاه کرد ناموس محترم است لذا مي‌گويد حسن خلق با همه‌ي کائنات حتي با يک گل هم بايد با حسن خلق با اخلاق زيبا رفتار بکني.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.