اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

94-06-01-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - شرح زيارت جامعه کبيره

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش
: 94/06/01

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين


ساقيا برخيز و درده جام را*** خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر مي بر کفم نه تا ز بر*** برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدناميست نزد عاقلان***ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور***خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سينه? نالان من***سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود***کس نمي‌بينم ز خاص و عام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است*** کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن*** هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختي روز و شب*** عاقبت روزي بيابي کام را


شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما ايام را خدمت شما تبريک عرض مي‌کنيم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان عرض سلام و ادب دارم
شريعتي: سلامت باشيد شرح ادامه‌ي غزل را با هم مي‌شنويم
حاج آقا رنجبر: بذر گل تا بذر است يک قيمت دارد وقتي هم که کاشته مي‌شود و گل مي‌شود يک قيمت ديگري دارد دنياي بذر با دنياي گل خيلي متفاوت است يک چيزهايي است که در دنياي بذر معنا ندارد اهميتي ندارد مثل نور اما در دنياي گل خيلي اهميت دارد و حياتي است بذر چه احتياجي به نور دارد هيچ اما سر تا پاي گل به نور احتياج دارد يا مثلا بذر چه احتياجي به آب دارد ولي سر تا پاي گل به اين آب نياز دارد حيات آن طراوت شادابي آن به همين آب بستگي دارد ما مثل بذر گل هستيم يعني بذرهايي هستيم که قرار بوده در اين خاکدان عالم گل شويم يعني شکفته شويم شکوفا شويم باز شويم حالا چگونه بذر وجود آدمي به گل مي‌نشيند به همان صورتي که بذر تبديل به گل مي‌شود بايد در دل خاک قرار بگيرد بايد خاک داشته باشد بايستي يک آبي بيايد در دل و جان آن جا بگيرد و جاري مي‌شود يعني آب بايد برود در دل بذر بذر هم بايد برود در دل خاک مساعد و مناسب گل شدن آدمي هم همين دو شرط را دارد اولا بايد خاک نشين شود خاک ساري بکند در درگاه حق و دوم هم اين که بايستي آب حيات که همان معرفت باشد را داشته باشد در چنين صورت‌هايي است که بذر وجود آدمي گل مي‌شود حافظ يکي از آن گل‌ها و بذرهايي است که گل شده چون هم خاک نشيني کرده خودش گفت با من خاک نشين باده‌ي مستانه ز مِي. هم آن آب حيات را دريافت کرده وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند لذا گل شد شکفته شد عطر و بويي پيدا کرد دنياي حافظي که گل شده با دنياي ما که بذر هستيم زمين تا آسمان تفاوت مي‌کند ما نيازهايي داريم که در دنياي او آن نياز‌ها معنايي ندارد خواهش‌ها و خواست‌هايي داريم که در دنياي او مفهومي ندارد او اصلا تابع چنين چيزهايي نيست گرچه بدنامي است نزد عاقلان ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را نخواستن نام نخواستن شهرت فقط در دنياي گل‌ها معنا پيدا مي‌کند در دنياي امثال حافظ معنا پيدا مي‌کند وگرنه ما چه من که روي اين صندلي نشستم چه شما طالب نام هستيم طالب آوازه شدن طالب شهرت هستيم اگر هم بگوييم نه شوخي مي‌کنيم لذا هر جا به نام ما به شهرت ما به آوازه‌ي ما بر بخورد لطمه‌اي آسيبي وارد شود به فنا مي‌رويم گاهي وقت‌ها خيلي چيزها را زير پا مي‌گذاريم ولي در دنياي حافظ اين معنا و مفهوم ندارد مي‌گويد ما نمي‌خواهيم ننگ يعني بي آبرويي نام يعني آبرو ما نه بي آبرويي مي‌خواهيم نه آبرومندي اصلا ما هيچ چيز نمي‌خواهيم پس چه مي‌خواهي آن چه که او بخواهد هر چه که او بخواهد ما همان را مي‌خواهيم اگر او براي ما بي آبرويي مي‌خواهد پس بي آبرويي خوب است ما همان را مي‌خواهيم اگر او براي ما نام مي‌خواهد آبرو مي‌خواهد ما هم همان را مي‌خواهيم چون همان براي ما خوب است هر کاري او بکند بخواهد خوب است و هر چه نخواهد خوب نيست دزدکي از مار گيري مار برد مولوي مي‌گويد يک کسي مارگير بود تمام ثروت و سرمايه‌ي يک مارگير هم مار است که آن مار در جعبه است مارش در جعبه بود جعبه اش در گوني بود گوني اش روي دوشش بود داشت از محله‌اي به محله‌اي مي‌رفت معرکه گيري بکند يک دزد تيزپايي آمد گونه‌اي که به دوش مارگير بود گرفت قاپيد هر چه خواهش التماس او راه خودش را گرفت و رفت در خرابه‌اي اين گوني را باز کرد جعبه را بيرون آورد فکر کرد در آن جواهر است سر جعبه را باز کرد مار از جعبه بيرون زد درجا نيش زد درجا مرد نقش زمين شد مارگير در به در اين طرف آن طرف دنبال دزد بود تا بالاخره پيدا کرد ديد گوني اش يک طرف مارش يک طرف يک نفر هم نقش زمين شده خوب که دقت کرد ديد همان دزد است بعد مولانا از زبان اين مارگير ياد مي‌کند مي‌گويد در دعا مي‌خواستي جانم از او که اش بيابم مار بستانم از او. چقدر من دست به دعا شدم خدايا من اين دزد را پيدا بکنم اين مار را از او بگيرم
شکر حق را کان دعا مردود شد *** من زيان پنداشتم وان سود شد
خدا را شکر که خدا دعاي من را نشنيد اگر شنيده بود همين کاري که اين مار با اين آدم کرد با من مي‌کرد الآن من به جاي او نقش زمين بودم من نمي‌دانستم اين مار سمي باشد نيش داشته باشد گاهي گرفتن‌‌هاي خدا دادن است جان بخشيدن است حيات بخشيدن است بعد مي‌گويد
بس دعاها کان زيان است و هلاک *** وز کرم مي‌نشنود يزدان پاک
مي‌گويد خيلي از دعاهاي شما مي‌رويد کربلا زير قبه دعا ناله زاري که خدايا حاجت من را روا بکن و روا نمي‌شود و اين کرم خداست که روا نمي‌شود خيلي از خواست‌‌هاي ما مثل مارگير است مي‌خواهيد برسيد خبر نداريد فکر مي‌کنيد به دست آوردن است لذا از دست دادن است قرآن مي‌گويد به حرف خدا گوش بدهيد «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى» (نجم/ 7) او بالا نشسته شما پايين هستيد من پايين هستم مي‌بينم اين طرف جاده‌ي سبز و خرم است اين طرف جاده‌ي برهوت است دست و پا مي‌زنم از اين جاده مي‌زنم مي‌گويد نه از آن جاده ببيني تو پايين هستي من اول و آخر را مي‌بينم مي‌دانم آخر اين جاده‌ي سبز و آخر جاده‌ي خشک و کويري چيست حالا حافظ مي‌گويد وقتي در يک افق اعلايي نشسته پس دامنه‌ي ديد او خيلي وسيع تر است ما هم همين طور حالا ببينيم او چه مي‌خواهد هر چه مي‌خواهد بايد ببينيم چشم گاهي وقت‌ها براي ما بي آبرويي مي‌خواهد حتما پايان اين بي آبرويي آبرو است پس خوب است گاهي آبرو نمي‌خواهد حتما پايان اين آبرو بي آبرويي است پس حالا که اين طوري است ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را ما نه ننگش را مي‌خواهيم يعني خودمان انتخاب نمي‌کنيم ما نمي‌خواهيم ما هيچ چيز نمي‌خواهيم هر چه او بخواهد اهل بيت فرمودند رِضَا اللهِ رِضَانَا اَهلَ البَيت (موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 328( رضاي ما همان رضاي خداست يکي درد و يکي درمان پسندند يکي وصل و يکي هجران پسندد من از اين جمله مرغوبات مردم پسندم آن چه را جانان پسندد هر چه او بپسندد ما آن را مي‌پسنديم پس ما نمي‌خواهيم انتخاب نمي‌کنيم يک وقتي در شهر سبزوار پيچيده بود قرار است بايزيد بسطامي بيايد موعظه بکند شور و اشتياقي در شهر حاکم شد همه منتظر لحظه شماري کردند که بالاخره پاي با يزيد به شهر سبزوار باز شود اين شهر يک عالمي داشت اما سراپا غرور و کينه و نخوت و حسد بود وقتي اين شور و اشتياق مردم را ديد آمد مردم شهر را در ميدان شهر جمع کرد دستور داد بار شتري از گندم بياورند در ميدان آوردند گفت خالي کنيد اين جا خالي کردند بار شتر که خالي کردند يک مشت گندم از روي بار برداشت ريخت اين طرف نگاه کرد به آن بار شتر بار گندم آن خروار گندم گفت مردم من اين هستم بعد اشاره کرد به آن مشت گندم گفت با يزيد اين است چقدر نادان هستيد نا فهم هستيد خروار را گذاشتيد يک مشت برداشتيد همين خبر را به با يزيد دادند گفتند که عالم شهر سبزوار وقتي که فهميد شما قرار است بياييد اشتياق مردم را ديد آمد يک چنين برنامه‌اي را پياده کرد بايزيد خيلي تعجب کرد گفت اين عالم شهر خيلي روي ما حساب باز کرده ما اين قدر هم نبوديم زياد روي ما حساب باز کرده به او بگوييد آن مشت را هم برگرداند روي خروار بگوييد همه اش تو هستي ما هيچ چيز نمي‌خواهيم اين دنياي گل هاست ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را منتها حافظ مي‌گويد اين نخواستن براي ما سنگين تمام مي‌شود ما متهم مي‌شويم پيش يک کساني آن کسان چه کساني هستند اين‌ها مردماني هستند که خودشان را عاقل مي‌دانند مي‌دانيد حافظ با عاقلان اصلا ميانه‌ي خوشي ندارد با عقل درگير است حافظ نه چون درگير عشق است که آن هم است دليل ديگري دارد مي‌گويد عقل وقتي که منهاي وحي شد پشيزي ارزش ندارد عقل وقتي قيمت دارد که دوشادوش وحي باشد همان طوري که وحي وقتي قيمت و ارزش دارد که در کنار عقل باشد نمک تشکيل شده از دو عنصر هر دو عنصر هم سمّ اند ولي وقتي ترکيب مي‌شوند مي‌شوند نمک طعم مي‌دهند مزه مي‌دهند خاصيت دارد عقل بدون وحي سم است وحي بدون عقل هم سم است اين‌ها بايد دوشادوش هم باشند حسن دنياي غرب اين است که به عقل خيلي توجه و اعتنا مي‌کند خيلي از پيشرفت هايش هم به خاطر اين است به عقل توجه کرده ولي نقطه ضعفش که ضعف بزرگي هم است اين است که از وحي غافل است يعني دستش را از دست وحي در آورده اين دارد با يک پا مي‌رود يک روزي زمين خواهد خورد اگر وحي مي‌رفت در کنار عقل قرار مي‌گرفت مي‌شد بهشت مشکل دنياي اسلام بعضي از آحاد مسلمان‌ها اين است که به وحي اهتمام دارند ولي به عقل نه وهابيت وحي را برداشتند قرآن را برداشتند اما به عقل هيچ توجهي ندارند لذا همين است که مي‌بينيد همين صحنه‌‌هاي دل خراشي اتفاق مي‌افتد که شما روز به روز شاهد هستيد هنر عقل اين است که انسان را اهل حساب مي‌کند هنر وحي اين است که انسان را اهل کتاب مي‌کند انسان بايد هم اهل حساب باشد هم اهل کتاب باشد اگر حساب و کتاب آدم در کار ارزش دارد ولي اگر شما فقط عاقل شديد فقط به عقل توجه کرديد اهل حساب شديد حسابگر شديد کاسب مي‌شويد تا هر کجا سودت اقتضا بکند مي‌روي تا هر کجا منافعت اقتضا بکند مي‌رود ولو منافع ديگران زير دست و پا برود اما اگر وحي باشد اين را اجازه نمي‌دهد تا مرزي مي‌تواني بروي که سود خودت زيان ديگران را در پي نداشته باشد حافظ وقتي مي‌گويد عاقلان يعني کساني که فقط به عقل حساب مي‌انديشند حساب گر هستند کاسب کارند امروز را مي‌بينند فردا را نمي‌بينند سرگرداني به خاطر اين که يک بار دارند اگر دو بال داشتند پرواز مي‌کردند دور خودشان مي‌چرخند اين‌ها گرداب اند و مثل گرداب خطرناک اند چون دور خودشان مي‌چرخند اين‌ها گردباد هستند و مثل آن خطرناک عقل صرف اند مي‌گويد اين نخواستن ما براي ما سنگين تمام مي‌شود اما پيش عاقلان به جهنم بگذار پيش اين‌ها بدنام شويم گرچه بدناميست نزد عاقلان ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را اگر چه پيش اين‌ها بدنام مي‌شويم متهم مي‌شويم اين‌ها مي‌گويند اين آدم‌ها خل اند همان حرفي که به پيامبر مي‌زدند «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (حجر/ 6) لمجنون چرا تو ديوانه‌اي چون دنبال نام و عنوان نبود دنبال نام و نشان نبود دنبال شهرت نبود مي‌گفتند هر چه مي‌خواهي به تو مي‌دهيم دنبال ثروت نبود مي‌گفتند هر چه ثروت مي‌خواهي به تو مي‌دهيم دست از اين‌ها بکش مي‌گفت ما نمي‌خواهيم چون مي‌گفت نمي‌خواهيم بدنام مي‌شد مي‌گفتند ديوانه اي. گرچه نام است نزد عاقلان ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را. باده در ده چند از اين باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را. باده در ده بارها گفتيم باده در کلام حافظ يعني معرفت چون معرفت مايه مستي و سرمستي و از خود بي خود شدن مي‌شود تعبير به باده مي‌کنند مي‌گويد خدايا باده‌اي به ما بده در ده يعني عطا کن کرامت کن چند از اين باد غرور تا کي ما گرفتار غرور باشيم غروري که مثل باد مي‌ماند تشبيه لطيفي مي‌کند حافظ غرور را به باد تشبيه مي‌کند چون کار باد بر باد دادن است به خصوص چيزهايي که سبک باشد ديده ايد وقتي باد مي‌آيد نايلون‌ها خس و خاشاک‌ها هوا مي‌شوند مي‌گويد وقتي که انسان از باده‌ي معرفت ننوشيده باشد سرش خالي باشد از معرفت اين سبک سر است اين سبک است و اين غرور اين نخوت با آن همان کاري مي‌کند که باد با اشيا سبک مي‌کند اين را بر باد مي‌دهد لذا غرور را به باد تشبيه مي‌کنند در قرآن مي‌گويد ما قوم عاد را مي‌دانيد با چه عذاب کرديم با باد «فَأَرْ‌سَلْنَا عَلَيْهِمْ رِ‌يحًا صَرْ‌صَرً‌ا» (فصلت/ 16) باد صرصر بادي که اشيا را روي زمين بکشاند به آن مي‌گويند باد صرصر مي‌گويد ما يک بادي فرستاديم که جسد اين‌ها را روي زمين دامن کشان مي‌کشاند اين قدر کشاند که خورد شدند پودر شدند در يک جاي ديگري دارد «وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْ‌سَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّ‌يحَ الْعَقِيمَ» (ذاريات/ 41) ما با باد نازا اين‌ها را از بين برديم بعضي باد‌ها هست مثل باد بهاري زاينده است وقتي مي‌آيد از دل اين چوب‌‌هاي خشک شکوفه‌‌هاي نرم و لطيف و سپيد و معطر بيرون مي‌زند اين برگ‌‌هاي سبز و مخمل وار و زمردين بيرون مي‌زند اين زاينده است ولي بعضي باد‌ها هستند زاينده نيستند عقيم است مثل باد پاييزي است چيزي که به درخت نمي‌دهد هيچ زايشي که اتفاق نمي‌افتد هيچ ريزش هم اتفاق مي‌افتد هر چه دارد از او مي‌گيرد نازاست غرور باد است ولي مثل باد صرصر است آدم را مي‌کشاند به هر طرف آن قدر مي‌کشاند مي‌کشاند که اين را نابود بکند خورد بکند در چشم ديگران غرور مثل باد نازاست مثل باد پاييزي است يعني هيچ خير و برکتي از دل آن بيرون نمي‌آيد لذا حافظ مي‌گويد خدايا به فرياد ما برس ما را از اين غروري که مثل باد مي‌ماند نجات بده ما تا کي گرفتار باشيم اگر معرفت بيايد غرور مي‌شود پي کارش غرور ريشه در جهل دارد ريشه در جهالت و ناداني دارد آدمي که اهل معرفت باشد هيچ گاه دچار غرور و نخوت نمي‌شود. باده در ده چند از اين باد غرور *** خاک بر سر نفس نافرجام را.‌اي خاک عالم بر سر اين نفس که هر آتشي است از گور اين نفس بلند مي‌شود اگر غرور است اگر نخوت است اگر کبر و تکبر است همه اش از همين دارد گفت از تنور خود پسندي شد بلند شعله‌ي کردارهاي ناپسند. خاک بر سر نفس نافرجام را. مي‌گويد نفس نافرجام است يعني پايان خوشي ندارد يعني خوش عاقبت نيست انجام مبارکي ندارد نافرجام است بي فرجام است کساني که با نفس و نفسانيت حرکت مي‌کنند آخر و عاقبت ندارند اول دارند اولش خيلي هم خوش و خرم اند بر خلاف وحي کساني که با وحي حرکت مي‌کنند وحي با فرجام است پايان خوش دارد اول خوشي ندارد قرآن هم مي‌گويد «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (اعراف/ 128) دو جاده است جاده‌ي وحي جاده‌ي نفس اول جاده‌ي نفس اولش اتوبان است خوش و خرم سرسبز کنار دريا و ساحل ولي پايانش دره است وحي نه جاده‌ي کوير يزد است خشک برهوت ولي پايانش خرم است باغ است سرسبزي است حيات است نجات است طراوت است اين با فرجام است آن نافرجام است تمام قصه‌‌هاي قرآن تنها و تنها براي نمايش دادن همين حقيقت است مي‌خواهد بگويد ببين وحي بافرجام است نفس نافرجام است در وحي غالبا اين طوري است که راهش بيابان برهوت است نوعا اين طوري است چون در روايت داريم بهشت محفوف به بلا است يعني اطرافش را که نگاه مي‌کني مصيبت و درد و رنج و بلا و محنت است گفت تا گريزد آن که بيروني بود نشان مي‌دهند تا هر کس بيروني است دور شود و فاصله بگيرد تمام قصه‌‌هاي قرآن بيان گر همين حقيقت است که وحي با فرجام و نفس نافرجام است يک قطعه‌اي از قصه‌ي نوح را مي‌گويم که با فرجام و نافرجامي را چطور به نمايش مي‌گذارد نوح آن همه سختي محنت مرارت کشيد يک جايي طاقتش تمام شد «فَدَعَا رَ‌بَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ‌« (قمر/ 10) دست به آسمان شد گفت خدايا من شکست خوردم من تاب و توانم تمام شد قوت و طاقتم به پايان رسيد حالا ديگر نوبت تو است من به آخر کار و به خط پايان رسيدم بيا و کمک بکن حالا پايانش را ببينيد پايان کسي که با وحي حرکت کرده است مي‌گويد تا نوح اين حرف را زد «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ‌« (قمر/ 11) دارد نشان مي‌دهد که پايانش فتح و گشايش است پيروزي است شما ديده ايد دوش حمام وقتي باز است چطور آب مي‌ريزد مثل باران مي‌بارد قطره قطره اگر سر دوش را باز کن شير را هم تا آخر باز کنيد چطور مي‌ريزد يک جا و يک باره و تيز و پر شتاب اين طور ريزش آب از بالا به پايين را عرب به همر تعبير مي‌کند آبي که اين طور از بالا مي‌آيد به پايين مي‌گويد آب منهمر يعني آبي که سيل آسا مي‌بارد مي‌گويد وقتي که نوح دست به آسمان شد ما از همان آسمان شروع کرديم اول مي‌گويد عذاب اين‌ها را آب قرار داديم چون مردمي بودند از جنس آتش سراپا آتش بودند آتش را با آب خاموش مي‌کنند ما از آسمان آب فرستاديم اما نه باران وار منحمر فرستاديم سيل آسا يک تصوير زيبايي هم دارد به شما مي‌دهد انگار که آسمان يک ديواره‌اي از سد باشد پشتش دريايي از آب باشد حالا اين دريچه‌ها و در‌‌هاي سد گشوده شود چطوري آب مي‌آيد پايين مي‌گويد اين طوري آب آمد پايين «وَفَجَّرْ‌نَا الْأَرْ‌ضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ‌ قَدْ قُدِرَ‌» (قمر/ 12) قدر مي‌گويد تمام زمين را چشمه کرديم گوشه گوشه‌ي زمين شروع به جووشيدن کرد چشمه شد يک جاري ديگر دارد «وَفَارَ‌ التَّنُّورُ‌« (مومنين/ 27) در تنور بايد آتش بيايد بيرون نان مي‌پزند مي‌گويد از دل تنور آب فوران مي‌کرد يعني تنور هم شده بود چشمه آب‌ها که از آسمان مي‌آمد پايين آب‌ها که از زمين مي‌رفت بالا با هم تلاقي مي‌کرد يک صحنه‌ي وحشتباري را پديد مي‌آورد «وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ‌« (قمر/ 13) به نوح گفته بود کشتي بساز «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ» (مومنون، 27) نوح که کشتي ساز نبود طبيعي است يک مشت تير و تخته را برداشته با ميخ به هم چسبانده لذا قرآن نمي‌گويد ما او را سوار کشتي کرديم چون کشتي نبود مي‌گويد «وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ‌» الواح او را سوار يک مشت تخته يک مشت ميخ کرديم چقدر لطيف است «تَجْرِ‌ي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ‌« (قمر/ 14) مي‌گويد اين تير و تخته‌ها زير چشم ما حرکت کردند يعني اگر چشم ما به تير و تخته بيفتد مي‌شود کشتي ما اگر به چيزي نگاه کنيم چيزي خواهد شد بعد مي‌گويد «جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ‌» مي‌دانيد چرا اين کار را کرديم خواستيم پاداش بدهيم به کسي که کفر و ناسپاسي شده بود شما کفران به کجا به کار مي‌بريد کنار نعمت مي‌گوييد کفران نعمت مي‌گويد نوح سراپا نعمت بود انبيا سراپا نعمت اند ولي مردم کفران مي‌کنند مردم کفران مي‌کنند ما کفران نمي‌کنيم مردم ناسپاسي مي‌کنند ما ناسپاسي نمي‌کنيم پايان را به اين زيبايي نشان مي‌دهد و پايان کساني که بر اساس نفس و نفسانيت حرکت کردند باز به همين زيبايي نشان مي‌دهد که با چه وضع وحشتباري اين‌ها تلف شدند حالا آهنگ اين آيات را هم اگر دقت کرده باشيد ضرب آهنگي که اين آيات پيدا کرد خيلي متناسب بود با محتوا وقتي از آسمان آب مي‌آيد از زمين آب مي‌جوشد مي‌شود دريا طوفان هم که هست طوفان که به دريا بخورد مواج مي‌شود موج‌ها کوتاه دارند بلند دارند موج‌‌هاي کوتاه مي‌روند بالا سريع مي‌آيند پايين موج‌‌هاي بلند مي‌روند در آخر مي‌آيند پايين همين مواج بودن را با کلمات نشان داده مي‌گويد « فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ‌، وَفَجَّرْ‌نَا الْأَرْ‌ضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ‌ قَدْ قُدِرَ‌، وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ‌، تَجْرِ‌ي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ‌« (قمر/ 14-11) با زيبايي تمام آن صحنه را با آن آهنگ و ريتمي که به جملات و کلمات خودش داده بيان کرده پس وحي با فرجام است نفس لا فرجام است و حافظ مي‌گويد خدايا معرفتي به ما کرامت کن که ما از اين نفس نافرجام خلاصي پيدا کنيم
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون صفحه‌ي 547 در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود آيات دهم تا شانزدهم سوره‌ي مبارکه‌ي حشر لحظه لحظه‌ي زندگي تان منور به نور قرآن کريم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَ‌بَّنَا اغْفِرْ‌ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَ‌بَّنَا إِنَّكَ رَ‌ءُوفٌ رَّ‌حِيمٌ ?10? أَلَمْ تَرَ‌ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِ‌جْتُمْ لَنَخْرُ‌جَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَ‌نَّكُمْ وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ?11? لَئِنْ أُخْرِ‌جُوا لَا يَخْرُ‌جُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا يَنصُرُ‌ونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُ‌وهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ‌ ثُمَّ لَا يُنصَرُ‌ونَ ?12? لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَ‌هْبَةً فِي صُدُورِ‌هِم مِّنَ اللَّـهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ?13? لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرً‌ى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَ‌اءِ جُدُرٍ‌ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ?14? كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِ‌يبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِ‌هِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ?15? كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ‌ فَلَمَّا كَفَرَ‌ قَالَ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّـهَ رَ‌بَّ الْعَالَمِينَ ?16?
ترجمه:
و نيز کساني که بعد از آنان [انصار و مهاجرين] آمدند در حالي که مي گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز، و در دل هايمان نسبت به مؤمنان، خيانت و کينه قرار مده. پروردگارا! يقيناً تو رؤوف و مهرباني. (??) آيا کساني را که نفاق ورزيدند، نديدي؟ که به برادران کافرشان از اهل کتاب مي گويند: اگر شما را [از خانه و ديارتان] بيرون کردند، ما هم قطعاً با شما بيرون مي آييم، و هرگز فرمان کسي را بر ضد شما اطاعت نمي کنيم، و اگر با شما جنگيدند، همانا شما را ياري مي کنيم. و خدا گواهي مي دهد که آنان دروغگويند. (??) اگر [کافران از اهل کتاب را] بيرون کنند با آنان بيرون نمي روند، و اگر با آنان بجنگند آنان را ياري نمي دهند، و اگر ياري دهند در گرماگرم جنگ پشت کنان مي گريزند، سپس [کافران اهل کتاب] ياري نمي شوند. (??) [آري منافقان، کافران از اهل کتاب را در گرماگرم جنگ به هنگام خطر رها مي کنند و مي گريزند؛ زيرا] ترس آنان از شما در دل هايشان بيش از ترس از خداست؛ چون آنان قومي هستند که [حقايق را به خاطر کوردلي] نمي فهمند. (??) همه آنان [به صورت متحد و يک پارچه] با شما نمي جنگند مگر در آبادي هايي که داراي حصار و قلعه و دژ هستند، يا از پشت ديوارها، دلاوري آنان ميان خودشان شديد است [ولي از رويارويي با شما مي ترسند]، آنان را متحد و هم دست مي پنداري در حالي که دل هايشان پراکنده است؛ زيرا آنان گروهي هستند که تعقّل نمي کنند. (??) [داستان اين يهودي هاي نابکار بني نظير] مانند کساني است که اندکي پيش از اينان [در پيرامون مدينه] بودند که سرانجام وخيم کارشان را چشيدند، و براي آنان عذابي دردناک است. (??) [داستان منافقان که کافران از اهل کتاب را با وعده هاي دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است که به انسان گفت: کافر شو. هنگامي که کافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خدا که پروردگار جهانيان است، مي ترسم. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: قبل از اين که اشاره‌ي قرآني را بشنويم من ياد آوري مي‌کنم در مورد نماز يک شنبه‌ي ماه ذي القعده که هفته‌ي گذشته آقاي دکتر رفيعي مفصل اشاره کردند همين طور حاج آقاي حسيني دوستان زيرنويس خواهند کرد به مفاتيح اعمال ماه ذي العقده هم مي‌توانيد مراجعه بکنيد حاج آقاي رنجبر اشاره‌ي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: در نماز حالات مختلفي است حالات قيام ايستاده حالت رکوع خم شدن و حالت سجود که به خاک افتادن است در حالت قيام اگر دقت کنيد هر کسي ايستاده باشد مي‌تواند افراد مقابل خودش را ديگران را ببيند به خوبي هم ببيند اما حالت رکوع حالتي است که فقط خودش را مي‌تواند ببيند در حالت سجده ديگر نه خودش نه ديگران را مي‌تواند ببيند اين که در روايات داريم که حالت سجده نزديک ترين حالت به خداست به همين دليل است اگر در حالتي قرار گرفتي که نه خودت را ديدي نه ديگران تو در مقام سجده‌اي قرآن هم مي‌گويد «وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ » (حجر/ 98) بيا از ساجدين باش يعني نه خودت را ببين نه ديگران را اين حالات مقامات انساني است بعضي از انسان‌ها در مقام قيام اند يعني فقط ديگران را مي‌بينند قدرت ديگران را ثروت دولت زور ديگران زر و تزوير ديگران را به همين خاطر هم برابر آن‌ها خم و راست مي‌شوند چشم به دست آن‌ها دوختند بعضي‌ها در مقام رکوع اند فقط خودشان را مي‌بينند آدم‌‌هاي خود پسند خودخواه خود مدار خود محور بعضي‌ها نه در مقام سجود اند نه خودشان را مي‌بينند نه ديگران را مي‌بينند طبيعتا چنين کساني هستند که مي‌توانند خدا را ببينند فقط خدا را مي‌بينند خدا چشم و دل اين‌ها را پر کرده در يکي از اين آياتي که امروز تلاوت شد اشاره به جماعتي دارد که در مقام قيام اند فقط ديگران را مي‌بينند لذا روي ديگران حساب باز مي‌کنند از ديگران حساب مي‌برند نه از خدا مي‌گويد «لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَ‌هْبَةً فِي صُدُورِ‌هِم مِّنَ اللَّـهِ» شما مومنين در دل‌‌هاي سياه اين منافقين خوف ناک تريد هراس انگيز تريد از خداوند چون اين‌ها مردمي هستند در مقام قيام اند فقط ديگران را مي‌بينند خدا را نمي‌بينند در مقام سجود نيستند چرا نيستند «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ» مردمان نافهمي هستند نادان هستند يعني وقتي که انسان ديگران را ديد خدا را نديد در عمق ناداني فرو رفت
شريعتي: خيلي ممنون خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم بخش پاياني گفتگويمان با حاج آقاي رنجبر فراز‌‌هاي نوراني جامعه‌ي کبيره را مي‌شنويم
حاج آقا رنجبر: مي‌رسيم به فراز اُولُوالاَمرِ شما سيب را از خورشيد نمي‌گيرد انار را از خورشيد نمي‌گيريد وقتي انار سيبي بخواهيد نمي‌رويد زير آسمان زير آفتاب بريزيد تا سيبي اناري از خورشيد بيفتد در دست بلکه مي‌رويد سراغ درخت سيب مي‌رويد سراغ درخت انار ولي درخت سيب يا درخت انار اگر ميوه‌اي دارند از خورشيد است جمله ثمر ز آفتاب پخته و شيرين شود اگر خورشيد نباشد از سيب و انار هم خبري نيست نه تنها از سيب و انار از درخت سيب و انار هم خبري نيست پس اين که ما برويم سراغ درخت سيب براي آفتاب شريک قائل نشديم مشرک نشديم ولي اين دستور خود آفتاب است آفتاب مي‌گويد من سيب را مي‌دهم به درخت سيب تو از درخت سيب بگير حکايت اهل بيت و خداوند به همين سادگي است خدا مي‌گويد من نور هستم در قرآن «اللَّـهُ نُورُ‌« (نور/ 35) پيغمبر هم که مي‌گويد اَنَا الشَّجَرَة من درخت هستم يعني هر ميوه‌اي در زندگي مي‌خواهي بايد از دست من بگيري مستقيم از دست خدا نخواهي گرفت خدا مي‌گويد هر ثمري که مي‌خواهي از زندگي ات ببري از دست اين‌ها بايد بگيري من به اين‌ها مي‌دهم تو از اين‌ها بگير حالا خورشيد نمي‌تواند به ما مستقيم سيب و انار بدهد آيا خدا هم نمي‌تواند مستقيم ثمرات زندگي را به ما بدهد بدون واسطه‌ي اين‌ها چرا مي‌تواند ولي کار نمي‌کند چرا کار نمي‌کند به دليل همان آياتي که در قصه‌ي نوح گفتم «جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ‌« مي‌گويد اين‌ها کساني بودند که کفران نعمت شدند سر تا پاي وجود اين‌ها نعمت بود خير بود برکت بود ولي امت‌ها کفران کردند ناسپاسي کردن به جاي اين که به دست اميرالمومنين قلم بدهند بيل دادند و آن هم از کار عار نداشت رفت مقني گري کرد اين کفران نبود اين‌ها کفران کردند ما هم کفران کنيم امکان ندارد ما اسم خودمان را شکور گذاشتيم ما قرار است سپاسگزار باشيم به همين خاطر مي‌گوييم هر چه از ما مي‌خواهيد بايد به امضاي اين‌ها باشد چون اين‌ها ناسپاسي شدند اين‌ها در چشم شما حقير بودند ما مي‌خواهيم اين‌ها را در چشم‌ها عزيز و بزرگ کنيم پس اين شرک شيعه نيست اين شکر خداست خدا دارد از اين‌ها سپاسگزاري مي‌کند خود شما اگر يک کسي شما را در جامعه عزيز کرد شما او را ذليل نمي‌کنيد عزيز تر مي‌کنيد مي‌گوييد هر چه دارم از اين دارم اهل بيت بودند که خدا را در چشم عالم عزيز کردند حاضر شدند زير دست و پا بروند اما نام خدا زير دست و پا نرود اين است که خداوند خودش را شکور مي‌داند مي‌آيد مي‌گويد هر چه مي‌خواهيد بايد از اين‌ها بخواهيد اگر اين‌ها از من بخواهند من مي‌دهم اگر اين‌ها نخواهند من نخواهم داد لذا مي‌گويد اين‌ها اولي الامر هستند امر يک معنايش يعني کار يعني کار و بار عالم دست اين‌ها است صاحب کاران عالم اين‌ها هستند هر چه اين‌ها بگويند يک معناي امر يعني اختيار اولي الامر يعني صاحبان اختيار اختيار داران عالم اين‌ها هستند بدانيد چه کساني را ناسپاسي کرديد نه که من نمي‌توانم بدون واسطه‌ي اين‌ها کار کنم من عاجز ناتوان نيستم من براي مريم مستقيم از آسمان مي‌فرستادم براي شما هم مستقيم مي‌توانم بفرستم يک معناي اولي الامر يعني اين‌ها فرمان روايان عالم اند اين‌ها هستند که به باد مي‌گويند بوز او وزيدن مي‌گيرد به زمين مي‌گويند بروي او رويش پيدا مي‌کند. شايد اين شعر پروين را مي‌شود از زبان اهل بيت خواند
ما به دريا حکم طوفان مي‌دهيم ما به سيل و موج فرمان مي‌دهيم
رودها از خود نه طغيان مي‌کنند آن چه مي‌گوييم ما آن مي‌کنند
سوزن مات هر جا هر چه دوخت زاتش ما سوخت هر شمعي که سوخت
شريعتي: خيلي ممنون فرمايشات حاج آقاي رنجبر و ديگر کارشناسان عزيز را هم به صورت صوتي تصويري متني مي‌توانيد ببينيد حاج آقاي رنجبر دعا بکنند
حاج آقا رنجبر: خدا از باده‌ي معرفتي که به اولياي خودش کرامت کرده به همه‌ي ما هم کرامت بکند که از باد غرور و کبر رهايي پيدا کنيم
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين