برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 18/05/94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
ساقيا برخيز و درده جام را *** خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر مي بر کفم نه تا ز بر *** برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدناميست نزد عاقلان *** ما نميخواهيم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور *** خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سينه? نالان من *** سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود *** کس نميبينم ز خاص و عام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است *** کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن *** هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختي روز و شب *** عاقبت روزي بيابي کام را
شريعتي: سلام ميگويم به همه ي شما خانمها و آقايان خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز حاج آقاي رنجبر سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه ي بينندگان عرض سلام و ادب دارم
شريعتي: سلامت باشيد بيت دوم اين غزل حافظ را امروز خواهيم شنيد.
حاج آقا رنجبر: ما طلوع و غروب را به خورشيد نسبت ميدهيم در حالي که خورشيد نه طلوع ميکند نه غروب ميکند طلوع و غروب مال زمين است خورشيد که غروب ندارد اين زمين است که ميگردد ميگردد ميگردد تا اين که مواجه ميشود رو به رو ميشود با خورشيد ميشود طلوع زمين در برابر خورشيد. همين زمين ميگردد ميچرخد تا اين که به غروب ميرسد خورشيد که غروب نميکند اين زمين است که غروب ميکند اين خطاي ديد ما است چشم ما خيلي جاها خطا ميکند يکي از ويژگيهايي که قرآن کريم در باب پيغمبر دارد همين است ميگويد «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى» (نجم/ 17) چشمان پيغمبر هيچ گاه خطا نميگويند يعني خطاي چشم نداشت ولي چشم ما خطا ميکند و چشمانش طغيان نميکرد يعني يک چيز را بيش از حد نميديد هر چيزي را آن گونه که بود ميديد ما نه چشم ما طغيان ميکند گاهي يک چيز کوچک را خيلي بزرگ ميبينيم گاهي يک چيز را دو چيز ميبينيم بعضيها اينهايي که لوچ اعور دو بين چشم چپ هستند اگر يک سيب برابرش بگذاري دو سيب ميبيند چشمش طغيان ميکند سعدي هم ميگفت خويشتن را بزرگ پنداري تو خودت را خيلي بزرگ ميفهمي و ميداني راستگويم يک دو بيند لوچ تو لوچ هستي چشم چپي يک آدم لوچ يک آدم اعور يک چيز را دو چيز ميبيند ليوان بگذاري در برابرش دو تا ميبيند پيامبر چشمش نه طغيان داشت و نه انحراف و خطا داشت خطاي چشم نداشت اما ما داريم لذا ميگوييم خورشيد طلوع کرد خورشيد غروب کرد در حالي که اين زمين است که طلوع يا غروب ميکند اين طلوع و غروب هم يک باره اتفاق نميافتد خيلي اين زمين بايد چرخش و حرکت داشته باشد تا به طلوع برسد خيلي بايد گردش و چرخش داشته باشد تا به غروب برسد حالا در عالم معنا در عالم معنويت هم دقيقا داستان همين داستان است يعني در آن عالم هم ما خورشيدي داريم و زميني و طلوعي و غروبي خورشيد چيست الله نور خورشيد خداست زمين چيست؟ هر يک از ما مثل زمين ميمانيم خدا طلوع و غروب ندارد اين ماييم که طلوع و غروب داريم به او روي ميکنيم روشن ميکنيم به او پشت ميکنيم تاريک ميشود غروب ميشود اين طلوع و غروب هم يک باره اتفاق نميافتد يعني خيلي حرکات انسان بايد از خودش نشان بدهد تا به طلوع و نور راه پيدا بکند يک شبه اتفاق نميافتد شما فکر نکن مثلا با يک ماه رمضان با چند روز روزه داري با چند روز رعايت انسان بايد يک احساس نورانيت عجيب غريبي در خودش داشته باشد اصلا از اين خبرها نيست تو تازه به حرکت در آمدي به چرخش در آمدي زمان ميبرد و فکر نکن اگر يک معصيتي کردي گناهي کردي همين الآن ميشوي يک سنگ سياه آن هم زمان ميبرد اين متن قرآن است «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ« (بقره/ 257) يخرج فعل مضارع است استمرار را ميرساند يعني به تدريج آرام آرام گام به گام از ظلمات ميآيد در عالم نور «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» (همان) اين هم آرام آرام و کم کم است به همين خاطر در عالم عرفان رنگها معنا داشتند در گذشته مثلا ميگفتند بعضيها بايد جامه ي سياه به تن بکنند چرا؟ چون اينها غرق ظلمات و گناه اند بعضيها بايد جامه ي سپيد تن بکنند چون آمده اند در عالم نور آمده اند در عالم روشنايي بعضيها را ميگفتند بايد جامه ي کبود به تن بکنند کبود يک رنگي است که نه سياه مطلق است نه سپيد مطلق سياهي به سفيدي است ميگفتند اين آدم بايد جامه ي کبود بپوشيد يعني اين آدم دارد آرام آرام از ظلمات فاصله ميگيرد ميآيد به عالم نور ميآيد به عالم روشنايي لذا بعضي از پيران مرادان مرشدان به مريدهاي خودشان ميگفتند شما لباس کبود بپوش جامه ي کبود بپوش هر کجا حق باشد باطل هم است هر کجا آب باشد کف هم است واقعا يک کساني بودند که اين جامه ي کبود برازنده شان بود روي خودشان کار کرده بودند از سياهيها ظلمتها معاصي گناهان فاصله گرفته بودند داشتند ميآمدند در عالم نور و روشنايي ولي خيليها اين طوري نبودند اين جامه را تن ميکردند از روي ريا از روي تظاهر حافظ ميگويد ميداني ريشه ي ريا در اين جنس آدمهاي ريا کار چيست چطور ميشود که آدم ريا کار ميشود ميگويد اگر خوب ريشه يابي بکني ريشه اش جهل و ناداني است چرا من در مقابل شما ريا و تظاهر ميکنم؟ چون فکر ميکنم دست شما به جايي بند است ميگويم پيش اين ادا در ميآورم در چشم اين مينشينم براي اين دلنشين ميشوم اين هم دست ما را به يک جايي بند ميکند در حالي که هيچ کس کاره اي نيست در اين عالم جز خدا. شما هيچ گاه در برابر يک ديوار ريا ميکنيد؟ در برابر درخت که ريا نميکني شما ميگويي از اين درخت ديوار کاري ساخته نيست قرآن ميگويد اين را بفهم همه در ديوار دار و درخت هستند هيچ کس کاره اي نيست همه کاره اوست اگر کسي يک چنين معرفتي پيدا بکند هيچ وقت ريا نميکند سعي نميکند خودش را به ديگران نشان بدهد به او نشان ميدهد اين است که حافظ همين را ميگويد ساغر مِي. بر کفم نه بيا ساغر مثل همان جام به معناي جام است ظرفي که در آن باده ميريزند جام باده که بارها گفتيم معرفت يعني جامي از معرفت کف دست من بگذار تا ز سر برکشم اين دلق ازرق فام را. ازرق يک جامه است جامه ي کبود است دلق يعني جامه اي که صوفيان تن ميکردند خرقه هم به همين معنا است حالا اين دلق يا خرقه غالبا از جنس پشم بود به آن ميگفتند دلق پشمينه خرقه ي پشمين اين دلق يا اين خرقه گاهي وقتها وصله دار بود رقعه رقعه بود تکه تکه بود تکههايي بود سر هم کرده بودند به آن ميگفتند دلق مرقع يعني جامه ي وصله دار بعضي از اين دلقها رنگي بود به آن ميگفتند دلق ملمع يعني رنگارنگ يکي از اين رنگها رنگ ازرق بود ازرق فام يعني کبود ازرق يعني کبود فام يعني رنگ رنگ کبود رنگي بود که مراد به مريدش ميگفت از اين به بعد تو اين جامه را بپوش چون از سياهي به سمت نور ميآيي خيليها از روي ريا و تظاهر به تن ميکردند حافظ ميگفتند من هم يکي از آنها من هم اهل ريا و تظاهر هستم چرا چون بي معرفت هستم بيا يک جامي از باده ي معرفت به من بنوشان تا من از سر بيرون کنم جامهها و دلقهاي صوفيان هم جلو باز نبود جلو بسته بود بايد از سر بيرون ميکردند تا اين جامه را از سر بيرون کنم اين از سر بيرون کردن لطافت ديگر دارد ميخواهد بگويد يعني اصلا از سرم بيرون کنم حتي خطور هم به سرم نکند که ريا و تظاهر بکنم بيرون چشم دلق ازرق فام را اين جامه اي که کبود رنگ است و من پوشيدم تا ريا و تظاهر کنم به ديگران بگويم بله من هم در مسير سير و سلوک هستم من هم دارم از ظلمات ميروم به سمت نور در حالي که غرقه در ظلمات هستم ساغر ميبر کفم نه تا ز سر *** بر کشم اين دلق ازرق فام را. اين هنر معرفت است در بيت قبل گفت ساقيا برخيز و در ده جام را *** خاک بر سر کن غم ايام را ميگفت اگر معرفت بيايد غمها غصهها خاک به سر ميشوند دفن ميشوند ميميرند آدم سراپا شادي و نشاط ميشود در اين بيت دوم ميگويد اگر معرفت بيايد ريا و تظاهر ميرود کنار انسان به خلوص ميرسد به اخلاص ميرسد به توحيد ميرسد موحد ميشود به جاي اين که بگويد اين به جاي اين که بگويد آن همه اش ميگويد او. در سوره ي توحيد ميگويد قل هو بگو او يعني نگو اين نگو آن چرا اين قدر اين و آن ميکني تو اين و آن هيچ کاره اند کاري از دستشان ساخته نيست همه را رها کن بگو او او کيست؟ الله او الله است چرا بگويم الله چون الله احد است يکتاست بي همتاست نظير ندارد هيچ چيز جاي او را نميگيرد چطور هيچ چيز جاي خورشيد را نميگيرد تمام شمعها چراغهاي عالم را جمع کن جاي خورشيد را نميگيرد. خورشيد تک است او هم تک است چرا احد است چرا تک و منحصر است چون الله الصمد صمد است اين ليوان اگر خالي باشد صمد نميگويند اما اگر پر باشد صمد ميگويند اگر چيزي درونش پر است و سرشار است ميگويد فقط اوست که صمد است پر است ديگران توخالي اند طبل اند فقط سر و صدا و ادعا دارند هيچ کاري از آنها ساخته نيست صمد او است او است که پر است از رحمت از نور از آمرزش از هر آن چه که تو ميخواهي و حتي از هر آن چه که نميتواني تصور بکني تا ميگويد پر ميگويد هر پري تا بوده خالي ميشده آيا اين خداي پر هم خالي ميشود رحمتش يک روزي کم ميشود؟ آمرزشش تمامي دارد؟ ميگويد «لَمْ يَلِدْ» نه هيچ گاه خالي نشده است پري نيست که خالي شود معمولا در تفسير اين «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» (توحيد/ 3) در ترجمهها و تفاسير مينويسند خداوند زاييده نشده است نه زاييده است و نه زاده نشده است اينها در جواب کساني گفته ميشود که ميگفتند عزير فرزند خداست عيسي مسيح فرزند خداست فرشتگان دختران خداوند هستند ميگويد اين پاسخ آن هاست که نخير خداوند نه زاييده است زاييده هم نشده است ولي يعني چه روزي ده بار ما در نماز بگوييم خدا زاييده نشده است و نزاييده است که چه؟ مگر ما گفته ايم که خدا زاييده است يا خدا زاييده شده است. وجود نازنين سيدالشهدا يک تفسير خيلي لطيفي دارد در باب اين آيه ميگويد اين لم يلد پاسخ همان سوالي است که به ذهنت خطور کرد ما گفتيم صمد يعني پر به ذهنت آمد هر پري خالي ميشود اين ميگويد نه خالي نميشود بيانش خيلي لطيف است ميگويد ببين فکر نکن زايش و زايندگي ويژه ي جنس مونث و ماده است نه در عالم همه چيز زاينده است همه چيز زايش دارد يک چيز پيدا نميکني که زاينده نباشد عقيم باشد نازا باشد امکان ندارد لقمه همان لقمه غذايي که ميخوريد بعضي لقمهها را وقتي ميخوريد انرژي پيدا ميکنيد بعضي لقمهها و غذاها را که مصرف ميکنيد نيرو و انرژي که داشتي را ميگيرد بي حال ميکند از بعد معنوي هم همين طور است لقمه اگر حلال باشد يک نيرو و انرژي به شما ميدهد يک رغبت و شوقي در شما ايجاد ميکند عشق و رغبت زايد از لقمه ي حلال مولوي ميگويد لقمه ي حلال زاينده است عقيم نيست وقتي لقمه ات حلال شد عشق و رغبتي در خودت احساس ميکني لقمه هماني نيست که سر سفره ميآورند حرفهايي که ميشنوي هم لقمه است لقمه ي حرام هم زاينده است زاينده ي بي رغبتي است زاينده ي بي ميلي است وقتي لقمه ي حرام را انسان مصرف کرد ديگر شوق عبادت را ندارد اين را از او ميگيرد بي رغبتي ايجاد ميکند خود شما وقتي عصباني ميشويد زاينده ايد زاينده ي عصبانيت وقتي به يک کسي رحم ميکني لطف ميکني زاينده اي رحمت و لطف از شما زايش پيدا ميکند يک گل بوي خوش ميدهد زاينده ي بوي خوش است زايش بوي خوش را دارد پس هر چيزي در عالم زاينده است و زايش دارد و هر زايشي به دنبالش خلأ است خالي شدن است مادر وقتي زايمان ميکند درونش خالي ميشود گلچينها اول صبح گلها را ميچينند تا گلاب بگيرند ميگويي چرا ميگويد اگر يک ساعت دو ساعت بگذرد عطرش ميپرد يک گل بدهند به شما بو کن اولش چقدر بو دارد بار دوم چقدر بار سوم چقدر کم ميشود خالي ميشود خود شما وقتي نسبت به يک کسي عصباني شدي و عصبانيت را ابراز کردي بعد از ساعتي فروکش ميشود ديگر آن عصبانيت را نداري به يک کسي لطف ميکني اولش خيلي شور داري هي کم ميشود کم ميشود ديگر اصلا اعصاب نداري خالي ميشوي از لطف و رحمت ميگويد تنها موجودي که در اين عالم زاينده نيست نزاييده است اگر رحمتي دارد رحمتش زايشي نيست خداست فقط اوست که زاينده نيست رحمت او زايش نيست تجلي است يعني چه؟ شما ميرويد در ايوان طلاي حرم حضرت رضا عليه السلام ميايستي تصوير شما در تمام اين آينهها منعکس ميشود اين تصويرها از وجود شما در آمده زاييده شده رفته شده در آيينهها يا انعکاس است ذره اي از شما کم نميشود از وزن شما کم نميشود به اين ميگويند تجلي ميگويد خدا تجلي ميکند خدا اگر بخواهد به همه ي اهل عالم همه ي آن چه که ميخواهند را بدهد ذره اي از رحمت و کرم او کم نميشود. بحر کو آبي به هر جو ميدهد مولوي ميگويد دريا که به هر جويي آب ميدهد هر خسي را بر سر و رو مينهد. هر خسي بيندازي روي سر ميگذارد زير پا نميگذارد. کم نخواهد شد دريا زين کرم *** از کرم دريا نگردد بيش و کم. درياي خزر شده کم شود برود پايين بگويند امسال بيست سانت رفته پايين ميگويد خدا درياست کم نميشود چون زايش ندارد او نزاييده است يعني رحمت را نزاييده است که تو بگويي خالي شد هر زايشي به دنبالش خلأ است لذا تو هر گاه بيايي گفت باز آ باز آ هر آنچه هستي باز آ براي او فرقي نميکند ديروز آمدي امروز بيايي يا سال ديگر بيايي خدا همان خداست ذره اي از رحم و کرم و لطف و عنايت او کاسته نميشود چون رحمت او زايشي نيست کم و زيادي مفهوم ندارد چون تجلي است مثل همان تصوير شما در قطعات آينه. هر چيزي بوي خوشش از عطر است بوي خوش عطر از چيست از خودش است اگر عطر بوي خوش نداشته باشد عطر نيست همه ي عالم از اوست او از جايي نيامده يک چنين وجودي در عالم احد نيست بي همتا تک نيست؟ چرا «وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ» (توحيد/ 4) نبوده است براي او احدي کفو احدي هم تا نظير بديل و مثيل و مثل او نبوده است حالا کسي واقعا اين معرفت را پيدا بکند که صمد اوست پر اوست ديگران طبل اند ديگران تو خالي اند هيچ چيز ندارند به تعبير اميرالمومنين وَ تَقَلُّبُکُمْ فِي قَبْضَتِهِ (نهج البلاغه، خطبه 184) همه چيز در مشت اوست آيا آدم براي اين و آن ريا و تظاهر ميکند؟ لذا ميگويند اگر اين معرفت براي من بيايد که همه تو خالي هستند تو پر هستي من از اين جامه ي ريا خلاصي پيدا ميکنم من ديگر به سراغ ريا و تظاهر نميروم. ساغر مِي. بر کفم نه تا ز سر *** بر کشم اين دلق ازرق فام را
شريعتي: يک وقتهايي که خودمان را به خداوند متعال نشان ميدهيم و فقط به او نشان ميدهيم اوست که ما را به ديگران نشان ميدهد
حاج آقا رنجبر: بله او نگاه بکند همه به ما نگاه ميکند. من گاهي مثال ميزنم ميگويم شما روي سکو نشستي همه دارند به شما نگاه ميکنند شما به هر طرف نگاه بکني به هر چيزي نگاه بکني همه به آن نگاه ميکنند تمام توجه عالم به خداست خدا اگر به کسي روي کرد توجه کرد همه به او روي ميکنند توجه ميکنند اما اگر از کسي هم روي برگرداند همه از او روي برميگردانند.
شريعتي: خيلي ممنون. چون از او گشتي هم چيز از تو گشت **** چون از او گشتي هم چيز از تو گشت. صفحه ي 533 قرار قرآني دوستان خوب ماست آيات 41 ام تا 67 سوره ي مبارکه ي الرحمن در سمت خداي امروز تلاوت ميشود. زندگي تان منور به نور قرآن کريم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ?41? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?42? هَـذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ?43? يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ ?44? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?45? وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ?46? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?47? ذَوَاتَا أَفْنَانٍ ?48? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?49? فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ ?50? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?51? فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ ?52? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?53? مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ ?54? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?55? فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ ?56? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?57? كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ ?58? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?59? هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ ?60? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?61? وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ ?62? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?63? مُدْهَامَّتَانِ ?64? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?65? فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ ?66? فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ?67?
ترجمه:
گناهکاران به نشانه هايشان شناخته مي شوند، پس آنان را به موهاي پيش سرو به پاهايشان مي گيرند [و به آتش مي اندازند.] (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) اين همان دوزخي است که گنهکاران آن را دروغ مي پنداشتند. (??) آنان در ميان آتش و آب جوشان رفت و آمد مي کنند (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) و براي کسي که از مقام پروردگارش [که احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستي است] بترسد دو بهشت است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) [دو بهشتي که] داراي درختان و شاخسارهاي باطراوت و انبوه است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) در آن دو بهشت دو چشمه اي است که همواره جاري است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) در آن دو بهشت از هر ميوه اي دو نوع فراهم است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) [بهشتيان] بر بسترهايي که آستر آنها از حرير درشت بافت است، تکيه مي زنند، و ميوه هاي رسيده آن دو بهشت [به آساني] در دسترس است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) در آن بهشت ها زناني هستند که فقط به همسرانشان عشق مي ورزند، و پيش از آنان دست هيچ انس و جني به آنان نرسيده است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) گويي آن زنان بهشتي ياقوت و مرجان اند. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) آيا پاداش نيکي جز نيکي است؟ (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) و جز آن دو بهشت، دو بهشت ديگر [هم] هست. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) آن [دو بهشت ديگر] در نهايت سرسبزي اند. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??) در آن دو بهشت دو چشمه همواره جوشان و در حال فوران است. (??) پس کداميک از نعمت هاي پروردگارتان را انکار مي کنيد؟ (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: در خدمت شما هستيم
حاج آقا رنجبر: رياضيات يک مجموعه قوانين است آن هم قوانيني که حاکم و ثابت است هميشه و همه جا. ساري و جاري است خدشه ناپذير است لا يتغير است غير قابل تغيير است اين عالم هم يک رياضياتي دارد رياضي مند است يعني يک قوانيني بر اين عالم حاکم است حساب کتاب دارد اين قوانين را يک جا خداوند در قرآن قرار داده است تمام آيات قرآن قوانين حق اند منتها مثل قانون اساسي نيست که اصل اول اصل دوم اصل سوم باشد نه ظاهرش يک توصيه ي اخلاقي است اما از دلش يک قانون استخراج ميشود نمونه اش «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» احسان يک توصيه ي اخلاقي است يعني اگر کسي به شما خوبي کرد شما هم به او خوبي کنيد جواب خوبي خوبي است شما به يک گل آب ميدهيد گل به شما چه ميدهد گل ميدهد عطر ميدهد گلاب ميدهد يک چيزي جواب ميدهد و بهتر از آن چه که شما به آن دادي از بوته ي گل کمتر نباش احسان ميبيني احسان بکن اين احسان هم نقطه ي شروعش پدر و مادرت بايد باشند چون بيشترين احسانها را آنها کردند «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» (بقره/ 83) مبادا به آنها بدي ظلم کني وگرنه عاق ميشوي اين عاق هم ما در محاوراتمان خوب به کار نميبريم طرف ميگويد مثلا مادر به پسر ميگويد اگر با اين دختر ازدواج نکني عاق ميکنم اصلا عاق کردني نيست عاق شدني نيست عاق از ريشه ي عَقَّ يعني ظَلَمَ يعني ظلم کرد عاق يعني ظالم عاق والدين نباش يعني ظالم به پدر مادرت نباش به اينها ظلم نکن هر کس ظلم کرد عاق ميشود چه پدر و مادر عاق بکنند عاقت ميکنم معنا ندارد ظالمت ميکنم درست نيست ظالم ميشوي چه او بگويد چه نگويد پس بحث ظلم است لذا مادري به پسرش ميگويد اگر با اين دختر ازدواج نکني عاقت ميکنم نبايد بترسد عاقت ميکنم نداريم دست او نيست بله اگر با اين کار ظلمي به او باشد اسائه اي به او باشد که نيست اين ظلم اين اسائه نيست لذا معنا ندارد پس احسان نقطه ي مقابل اسائه است کسي به تو خوبي کرد پاسخش اسائه نيست بدي کردن نيست خوبي کردن است اين يک توصيه ي اخلاقي است اما يک قانون هم است که نظام عالم همين است هر کس به هر کس احسان بکند احسان ميبيند چون پاسخ احسان در اين عالم جز احسان نيست بله من يک وقت به شما خوبي ميکنم شما خوبي نميکنيد نمک نشناسي ميکنيد نمک ميخوري نمک دان را ميشکني ميگويد نترس اين اگر پاسخ تو نداد پاسخت را از جاهاي ديگري خواهي گرفت چون پاسخ احسان در اين عالم احسان است لذا براي همه ي ما اتفاق افتاده گاهي وقتها خوبي از کساني ديديم که اصلا ما به آنها خوبي نکرديم براي اولين بار طرف را ميبينيم اما چه گرهي از ما باز ميکند اين از کجاست؟ يک روزي به يک کسي احسان کرديم پاسخ نگرفتيم الآن داريم پاسخ ميگيريم اما اين کسي که به او احسان کردي و پاسخت را نداد در دعا ميخوانيم يَا مَن لَا يَعجَل فِي العُقُوبَةِ اي خدايي که در عقوبت عجله نميکني تعجيل نميکني صبر ميکني در روايت داريم يک جاهايي خدا عجله ميکند در عقوبت يکي از جاها همين جا است که کسي به کسي احسان ميکند او پاسخش به احسان را نميدهد خداوند با اين به شدت و سريع برخورد ميکند چرا؟ چون اين با اين کارش بساط خوبي را برميچيند طرف بگويد ديگر من پشت دستم را داغ بکنم که به کسي خدمت بکنم لذا داريم که أَرْبَعَةٌ أَسْرَعُ شَيْ ءٍ عُقُوبَةً (بحارالانوار، ج 74، ص 63) چهار چيز است که عقوبتش خيلي سريع دامن انسان را ميگيرد رَجُلٌ أَحْسَنْتَ إِلَيْهِ فَکَافَأَکَ بِالْإِحْسَانِ إِسَاءَةً يکي اش همين است که به کسي خدمت شود ولي او متقابلا پاسخ ندهد و خدمت نکند و امام صادق عليه السلام فرمود آيَةٌ فِي کِتَابِ اللهِ مُسَجَّل يک آيه اي است که در قرآن رد خور ندارد ثابت است در رابطه با همه و هميشه جاري و ثاري است گفتم آيه چيست قال عليهالسلام: قَوْلُ اللَّهِ «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» جَرَتْ فِي الْمُؤْمِنِ وَ الْكافِرِ وَ الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ (بحارالانوار، ج 8، ص 105) فرمود اين آيه در رابطه با هم کافر ثابت است هم مومن هم فاجر هم نيکوکار يعني حتي يک کافر هم به شما احسان کرد بايد پاسخش را بدهي حتي يک فاجر هم به شما احسان کرد نبايد بگويي فاجر است بايد متقابلا به او احسان بکني چون اين قانون است
شريعتي: خيلي خوب خيلي ممنون وارد فضاي نوراني زيارت جامعه ي کبيره شويم
حاج آقا رنجبر: گوش با گوشواره زيبا ميشود گوشواره زينت و زيور گوش است نظامي ميگويد زيباترين زينتها و زيورها و حلقهها براي گوش آدم اين است که يک کسي گوش انسان را بگيرد و انسان را متذکر و متوجه بکند از غفلت بيرون بياورد ميگويد اين بهترين حلقه است براي گوش آدمي. حلقه ي تذکر. و قرآن پر است از اين حلقهها آيه آيه ي قرآن حلقه است براي گوش انسان يعني گوش انسان را ميگيرد و انسان را متوجه يک حقيقتي ميکند کلمه کلمه ي قرآن هوشيار باش است هشدار باش است نمونه عرض ميکنم گناه در قرآن نامهاي فراواني دارد يکي از نام هايش اثم است اثم يعني سقوط ميگويد گناه نکن تو در دستگاه الهي حرمتي داري يک جايگاهي داري اين گناه موجب ميشود اين حرمت و اين جايگاه را از دست بدهي سقوط ميکني از چشم خدا ميافتي اين ذکر است تذکر است اين همان حلقه است به همين خاطر به قرآن ميگويند ذکر «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ« (حجر/ 9) ما اين ذکر را نازل کرديم چرا؟ چون پر است از تذکر و پر است از حلقههايي که ميتواند آويزه ي گوش باشد يک جايي به گناه ميگويد جرم شما خوشه ي انگور که از درخت انگور ميچيني ميگويند جرم الکرم يعني چيدن انگور از درخت جرم از همين ريشه است يک خوشه انگور وقتي که از درخت انگور جدا ميشود چيده ميشود آن آوندهاي آبکش ديگر آبرساني نميکنند در نتيجه طراوتش از دست ميرود پلاسيده ميشود ميترشد ميپوسد ميگندد قرآن به گناه ميگويد جرم از همين ريشه است ميگويد ببين تو مثل يک خوشه ي انگور هستي که به درخت انگور وصل باشد تو به خدا يک چنين اتصالي دارد اين گناه تو را قيچي ميکند اين اتصال قطع ميشود قطع که شد به مرور به مرور افسرده ميشوي در خودت فرو ميروي اصلا ميگندي ميگنداني جرم است اين تذکر است اين هشدار است يعني حقيقت گناه را پيش چشم شما قرار ميدهد ميگويد حقيقت گناه مثل اين است که خوشه ي انگوري از درخت انگوري جدا شود يک جا گناه را به جراحت تعبير ميکند ميگويد «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ» (جاثيه/ 21) دست شما وقتي جرح و جراحتي پيدا ميکند زخمي برميدارد اگر زود علاج نکنيد عفوني ميشود خون به قلب ميزند کار آدم را تمام ميکند اين گناه جراحت است يک کانون عفوني در وجودت پديد ميآورد به مغزت ميزند آن فکر و انديشه را از تو ميگيرد بيا گناه نکن گناه جراحت است گناه زخمي است که بر پيکره ي روح خودت وارد ميکني اين ذکر است تذکر است اين حقه است به همين خاطر اسم کتابش را ذکر گذاشته يک جايي به گناه ميگويد رجز شما رجز خواني را شنيديد در معرکه ي جنگ رجز خواني ميکنند رجز خواني چرا ميکنند ميآيد کلماتي را حماسي نظم ميدهد در مورد آن ايجاد رعب ميکند يک لرزه اي بر اندام حريف مياندازد رجز يعني لرزان کردن به گناه ميگويد رِجز ميگويد اين گناه تو را لرزان ميکند تو را لغزان ميکند تو را مضطرب ميکند آرامشت را از تو ميگيرد گناه زلزله است لرزه دارد پس لرزه دارد نکن رجز است اين هم تذکر است يک جاي ديگر گناه را به ذنب تعبير ميکند ذَنَب يعني دنباله به ستارههاي دنباله دار ميگويند ذوات الاذناب گناه دنباله دارد نگو پنج دقيقه گناه کردم يک عمر بايد تاوان بدهي نسلها بايد تاوان بدهند بعضيها عدالت خدا را زير سوال ميبرند چه عدالتي است پنج دقيقه گناه کرديم يک عمري بايد بسوزيم قرآن ميگويد بله عدالت است چون در آن روز «وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا» (جاثيه/ 33) ما آن روز نشان ميدهيم به تو که اين کاري که کردي چه بديهايي داشت بايد چوب همه ي آنها را بخوري در يک عروسي سيم چين را برداشتي سيم را قطع کردي همه فرو رفتند در تاريکي چند ثانيه شد؟ چند دقيقه شد؟ فردا به تو ميگويند بديهاي اين کارت چه بود ميگويند وقتي قطع کردي ميداني چه شد چه آبروهايي رفت چه اضطرابي در دل ميزبانها قرار دادي چه دست و پاهاي شکست چه گناهاني اتفاق افتاد چه سرقتهايي صورت گرفت چه بچههايي که ترسيدند لرزيدند حالا بايد تک تک آن عقوبتها را بدهي بايد پاسخگو باشي پس نگو پنج دقيقه پنج دقيقه نيست اين قرآن است ذکر است و کساني ميتوانند از اين ذکر برداشت و بهره ي بيشتري داشته باشند که اهل طهارت باشند يعني به ميزاني که طهارت بياوري نزاهت و پاکي بياوري بهره ميبري و اهل بيت چون در منتهاي طهارت و نزاهت اند اينها بيشترين بهره را ميبرند اهليت اين را دارند به همين خاطر به آنها اهل الذکر گفته شده
شريعتي: خيلي ممنون ان شاء الله بهره ي ما از قرآن کريم و اهل بيت هر روز بيشتر و بيشتر شود حاج آقا دعا بکنيد
حاج آقا رنجبر: گفت از خدا ميطلبم صحبت روشن را. خدا در مسير زندگي ما يک کساني را قرار بدهد شمس باشند هم خودشان روشن باشند هم ما را روشن بکنند
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون از توجه شما. بهترينها را مثل هميشه براي شما آرزو ميکنم والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين