اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

94-05-11-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-(شرح زيارت جامعه کبيره)

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش
: 95/05/11

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين


ساقيا برخيز و درده جام را *** خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر مي بر کفم نه تا ز بر *** برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدناميست نزد عاقلان *** ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور *** خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سينه نالان من *** سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود *** کس نمي‌بينم ز خاص و عام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است *** کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن *** هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختي روز و شب *** عاقبت روزي بيابي کام را


شريعتي: با نام و ياد خداوند آغاز مي‌کنيم اين سمت خدا را سلام به همه‌ي شما خيلي خوش آمديد حاج آقاي رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد حاج آقاي رنجبر در سفر تبليغي به سر مي‌بردند روزهاي ماه مبارک براي خيلي از کارشناسان روزهاي پر مشغله‌اي بود همين جا به آن‌ها خداقوت مي‌گوييم خوشحاليم خدمت شما هستيم تفرجي مي‌کنيم در بوستان غزليات حافظ و اين غزل.
حاج آقا رنجبر: نور و تاريکي در کنار هم قرار نمي‌گيرند هيچ گاه. نور از تاريکي کناره مي‌گيرد هميشه يعني امکان ندارد که در يک نقطه هم نور باشد هم تاريکي باشد حکايت خدا و غم حکايت خدا و غصه حکايت نور و تاريکي است خدا که «اللَّـهُ نُورُ‌ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ» (نور/ 35) است چشمه‌ي نور است کانون نور است امکان ندارد در دلي حضور داشته باشد و در آن دل غم و غصه که عين تاريکي است قرار داشته باشد در هر دلي که خدا باشد غم خواهد رفت و در هر دلي که غم و غصه باشد خدا رفته است غصه در آن دل رود کز هوس او تهيست مولوي مي‌گويد. غم همه آن جا رود کان بت عيار نيست. اين هم متن قرآن است «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّـهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس/ 62) کسي که ولي خدا شد دوست خدا شد خدا در دل و ذهن و زندگي او راه پيدا کرد هيچ خوفي هيچ حزني در دل او پديد نخواهد آمد همين را مولوي ترجمه مي‌کند غصه در آن دل رود کز هوس او تهيست. غم همه آن جا رود کان بت عيار نيست. پس اين بيت را ما بايد روي سر بگذاريم چون ترجمه‌ي آيات کتاب خداست نمي‌شود زير پا گذاشت چون يک شخصيت نازنيني شنيدم فرموده بود که شما مثنوي را بگذار زير پا مولوي را بگذار زير پا حافظ را بگذار زير پا اين شخصيت نازنين از دنيا رفته اگر بود من همين بيت را روي کاغذي مي‌نوشتم مي‌دادم دست ايشان مي‌گفتم اين از مولوي است لطفا بگذاريد زير پا.‌
اي خدا ‌اي فضل تو حاجت روا *** با تو ياد هيچ کس نبود روا
جز خدا هر چه خوش است يا ناخوش است *** آدمي خوار است و عين آتش است
با حيات و زندگي بي تو فنا و مردنا *** زان که تو آفتابي و بي تو بود فسردنا
اين مولوي خطاب به خداوند دارد مي‌گويد. بسم الله اين را بگذاريد زير پا.
کجاييد‌اي شهيدان خدايي *** بلا جويان دشت کربلايي
کجاييد‌اي در زندان شکسته *** پرنده تر ز مرغان هوايي
اين مال مولوي است اين را واقعا مي‌شود گذاشت زير پا؟ اين همه گفتيم ليک اندر بسيج *** بي عنايات خدا هيچيم هيچ.
بي عنايات حق و خاصان حق *** گر ملک باشد سياه استش ورق
اين هم مثنوي و مولوي است مي‌شود واقعا زير پا گذاشت؟ اگر کسي زير پا بگذارد مسلمان است؟ کافر است؟ چه حکمي پيدا مي‌کند چه تکليفي دارد. مرحوم قاضي طباطبايي فرموده بود مثنوي دو سوم قرآن است بله مثل يک سيب لک دار است سيب لک دار را شما زير پا نبايد له کنيد يک آدم عاقل سيب لک را برمي‌دارد لکش را جدا مي‌کند سيبش را مصرف مي‌کند اگر خيلي عاقل باشد با همان لکش هم سرکه درست مي‌کند من گاهي وقت‌ها مي‌بينم در خيابان‌ها البته جاي خيلي تاسف دارد خيلي زشت است يک نيازمندي سر تا کمر در سطل زباله کرده دنبال يک چيزهايي مي‌گردد ولي از همين هم بايد درس گرفت ما از اين آدم نبايد کمتر باشيم مثنوي هم از يک سطل زباله کمتر نيست او در سطل زباله‌ها مي‌گردد چون اميد دارد مي‌گويد مي‌شود يک چيز خوب پيدا کرد چرا ما اين اميد را نداشته باشيم پس اين سخن سخن غلطي است ولو از يک علامه باشد که بگويد مثنوي را بگذار زير پا اين کلام اميرالمومنين است نسخه است اُنْظُرْ اِلي ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ اِلي مَنْ قالَ (غرر الحکم، ح 5048) مي‌گويد به گوينده‌ي سخن نگاه نکن به سخن گوينده نگاه کن. چه کسي مهم نيست ولو علامه باشد ممکن است اشتباه بکند شما مي‌روي ميوه فروشي به فروشنده‌ي ميوه کار داري يا به ميوه‌ي فروشنده. ممکن است يک فروشنده‌اي نماز شب خوان باشد اما ميوه هايش له باشد لک دار باشد آبدار نباشد ممکن است يک فروشنده‌ي ميوه هم تارک الصلوه باشد بي اعتنا باشد نسبت به دين و مسائل ديني معيار ما اگر اميرالمومنين کتاب خدا باشد اين دارد به شما معيار مي‌دهد مي‌گويد هيچ وقت نگو فلاني گفت فلاني گفت را بگذار کنار سخن را ببين همان طور که شما اصلا کار به ميوه فروش نداري ميوه را سبک سنگين مي‌کني فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ (نهج البلاغه، حکمت 80) يک سکه‌ي طلا مي‌افتد در نجاست برنمي‌داريد؟ برمي‌داريد. نمي‌شود يک سکه در نجاست بيفتد؟ مي‌شود. پس اين که ما بگوييم مثنوي را بگذار زير پا اين با خرد منطق جور در نمي‌آيد اين‌ها که مسلمان اند حافظ مولوي که مسلمان است اگر کافر هم بودند شما باز حق نداري چون کافر هم ممکن است يک حرف درست بزند يک بار در يکي از برنامه‌ها اشاره کردم که شما در نهج البلاغه ببينيد اميرالمومنين در خطبه‌ي شقشقيه شعر مي‌خواند شاعر شعر کيست؟ يک کافر است کافر جاهلي است مسلمان نيست و اسلام را هم درک کرد ولي ايمان نياورد اما اميرالمومنين شعر اين کافر را مي‌خواند حالا اگر من و شما پاي منبر اميرالمومنين بوديم اول مي‌گفتيم چرا شعر مي‌خواني بعد هم مگر قرآن چه کم دارد شما اشعار کافر مي‌خوانيد مگر پيامبر چه کم دارد شعر شاعر کافر مي‌خوانيد ولي اميرالمومنين امام است امام هدايت است مي‌خواهد من و شما را هدايت بکند. مي‌شود يک کافر هم يک حرف خوب بزند و اگر يک کافر حرف خوب زد نترس بازگو کن به زبان بياور اين سيره‌ي ماست اين سنت ماست حالا اين‌ها که مسلمان اند گاهي وقت‌ها حرف که مي‌زنند واقعا فرياد مي‌زند ترجمه‌ي آيه است آن هم کدام آيه. غصه در آن دل رود کز هوس او تهيست *** غم همه آن جا رود کان بت عيار نيست يک خانه اگر صاحبش نباشد خالي باشد گرد و غبار همه را برمي‌دارد دست به هر چه بزني دستت گرد آلود مي‌شود جامه ات به هرچيزي بخورد غبار آلود مي‌شود اما اگر صاحب خانه در خانه باشد آدم نضيف و تميزي است محال است همه چيز برق مي‌زند مي‌گويد خدا اگر در دلت باشد همه چيز برق مي‌زند غبار غم و غصه امکان ندارد راه پيدا بکند. رونق باغ مي‌رسد چشم و چراغ مي‌رسد *** غم به کناره مي‌رود مه به کنار مي‌رسد. مي‌گويد وقتي آن ماه بيايد کنار آدم غم‌ها غصه‌ها کنار مي‌روند جايي براي آن‌ها نمي‌ماند. چرا وقتي خدا مي‌آيد غم‌ها غصه‌ها کنار مي‌روند. چون خدا سراپا رحمت و رأفت است اگر انسان باور بکند که همه کاره خداست و اين خداي همه کاره هم رحمان است جايي براي غم و غصه مي‌ماند؟ امکان ندارد حافظ همين را مي‌گويد. ساقيا برخيز و در ده جام را *** خاک بر سر کن غم ايام را. حافظ وقتي مي‌خواهد به خداوند خطابي داشته باشد از واژه‌ي ساقي استفاده مي‌کند اين هم يک اقتباس قرآني است چون قرآن صفت ساقي به خداوند مي‌دهد «وَسَقَاهُمْ رَ‌بُّهُمْ شَرَ‌ابًا طَهُورً‌ا» (انسان/ 21) مي‌گويد خداوند ساقي بندگان خوبش است لذا حافظ خداوند را به ساقي خطاب مي‌کند ساقيا‌اي ساقي برخيز بلند شو يک کاري بکن چه کار بکند در ده از ريشه‌ي در دادن يعني عطا کردن يعني بخشيدن به ما ببخش عطا کن کرامت کن چه چيز را؟ جام را اين هم اقتباسي است که از حضرت علي در نهج البلاغه دارد چون حضرت معرفت را به باده تعبير مي‌کند مي‌فرمايد کَأْسَ الْحِکْمَةِ (نهج البلاغه، خطبه 150) جام حکمت مي‌گويد بلند شو يک جام حکمتي معرفتي به ما بده معرفت نسبت به خودت اگر اين اتفاق بيفتد يعني ما نسبت به تو معرفتي پيدا کنيم تمام غم‌ها و غصه‌ها خاک بر سر مي‌شود يعني تحقير مي‌شوند ناچيز مي‌شوند هيچ مي‌شود مي‌ميرند مثل اين که خاک مي‌ريزي روي سرش مرده است از مرده چه کاري به سر مي‌آيد از مرده هيچ نايد مي‌گويد اگر معرفتت بيايد وسط تمام غم‌ها و غصه‌ها مي‌روند زير خاک به جاي اين که در سينه‌ي آدم باشند در سينه‌ي گورستان اند. ساقيا برخيز در ده جام را اگر اين جام دهي مي‌داني چه کار کردي؟ با اين کارت خاک بر سر غم‌ها کردي با اين معرفتي که به ما مي‌دهي خاک بر سر کن غم ايام را واقعا هم اين طوري مي‌شود اگر ما معرفت پيدا کنيم به آن چه که قرآن گفته واقعا غم و غصه‌ها مي‌روند پي کارشان اين قرآن مگر چه مي‌گويد؟ دو کله اش اين است «الرَّ‌حْمَـنُ عَلَى الْعَرْ‌شِ اسْتَوَى» (طه/ 5) آن کسي که بر تخت نشسته يک وجود جائر و ستمگر نيست يک وجود سراپا رحمت است ظالم بر تخت نيست يک قصه‌اي مي‌شنيدم يک وقتي يک بچه‌اي سرش به دامان مادرش در خواب ناز در کشتي بود دريا طوفاني شد اين بچه هراسان از خواب پريد گفت چه شده مادرش گفت که دريا طوفاني شده گفت خب ناخدا کيست گفت ناخدا پدرت است تا گفت ناخدا پدرت است راحت خوابيد. چون پيش خودش گفت از پدرم به من مهربان تر کيست؟ و از آن طرف از پدرم ناخدا تر چه کسي؟ تا بوده و تا شنيده ام همه گفته اند پدرت از همه‌ي ناخداها ناخداتر است حالا قرآن همين را مي‌گويد مردم خدا ناخداست و اين ناخدا هم الرحمن است سراپا رحمت است يعني هر چه از او سر مي‌زند رحمت است هر چيزي که در روان آدمي باشد بر زبان آدمي است اين يک قاعده و اصل است. مثلا يک کسي که در فکر و ذکر و ذهنش همه اش فکر مي‌کند درباره‌ي دولتمند شدن دارا شدن ثروت و ثروت اندوزي اين وقتي با شما حرف مي‌زند اگر حرف هايش را غربال کني صدي نود و نهش درباره‌ي پول و دلار و مغازه و زمين و مِلک و مُلک است. آن چه در روان آدمي است بر زبان آدمي است. حالا اين قرآن هم زبان خداست سخن خداست شما ورق بزن فقط با چشمت اين کلمات را دنبال کن مي‌بيني بيشترين واژه‌اي که در اين کتاب به کار رفته همين رحمت و مشتقاتش است اين معلوم است آن چه در اين وجود وجود دارد رحمت است آياتي هم که واژه‌ي رحمت در آن به کار نرفته همه بوي رحمت مي‌دهند مي‌گويد کفار درباره‌ي ما اين را گفتند آن را گفتند بعد مي‌گويد «سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا» (آل عمران/ 181) نمي‌گويد ما نوشتيم آن چه گفتند تا يک روزي به حسابشان برسيم نمي‌گويد مي‌نويسيم مي‌گويد خواهيم نوشت يعني چه؟ يعني ما زود تصميم نمي‌گيريم ما زود برخورد نمي‌کنيم شايد برگردد شايد توبه کند شايد پشيمان شود اين سين در سنکتب فرياد مي‌زند رحمت الهي را يا به داوود مي‌گويد ما آهن را در دستان داوود موم کرديم بعد مي‌گويد ما به اين داوود گفتيم زره بساز يعني نگفتيم شمشير بساز چرا؟ چون شمشير نشان قهر است نشان خشم است نشان جنگ است صلح و صفايي در آن نيست امن و اماني در آن نيست گفتيم زره بساز چون زره جلو زخم‌ها و آسيب‌ها را خواهد گرفت بوي رحمت مي‌دهد ولي واژه‌ي رحمت در آن به کار نرفته چرا خداوند پيامبران را به پيامبري برگزيد چون در آن‌ها رحمت ديد اکثر پيامبران چوپان بودند چرا؟ چون خدا مي‌خواست ببيند اين‌ها با گوسفند زبان بسته‌اي که قادر به دفاع از خودش نيست چطور رفتار مي‌کنند گوسفندي از کليم الله گريخت اين را هم مولوي مي‌گويد مي‌شود زير پا گذاشت؟ موسي چوپان بود روزها گله‌ها را به صحرا مي‌برد براي چرا يک روز يکي از اين گوسفند‌ها چموشي کرد موسي هم دنبالش او مي‌دويد اين هم دوان دوان به دنبالش اين قدر رفت رفت ديگر وقتي نگاه به پشت سر خودش کرد گله‌ي گوسفند را نديد مقابلش هم نگاه کرد اثري از گوسفند فراري نديد پشيمان نشد دنبالش رفت اين قدر رفت که اين را پيدا کرد وقتي به او رسيد مولوي مي‌گويد کف همي ماليد بر پشت و سرش **** مي‌نواخت از مهر همچون مادرش. مادرانه او را نوازش مي‌کرد نيم ذره تيرگي و خشم ني يک ذره چيست حتي نيم ذره دلش از او گرفته باشد به خشم آمده باشد ابدا. غير مهر و رحم و آب چشم ني. فقط برايش گريه مي‌کرد. گفت گيرم بر منت رحمي نبود *** طبع تو بر خود چرا استم نمود. گيريم به ما رحمي نداشتي چرا خودت به خودت رحم نکردي بعد مي‌گويد خداوند در همين لحظه خطاب به فرشته‌ها گفت. با ملائک گفت يزدان آن زمان *** که نبوت را نمي‌زيبد فلان. خدا وقتي اين صحنه را ديد به فرشته‌ها گفت به نظر شما نمي‌ارزد ما اين را پيامبرش بکنيم؟ اين که حتي نسبت به يک گوسفند اين قدر رحم دارد رحمت دارد و علت انتخاب انبيا به نبوت به خاطر رحم و رحمتي بود که خداوند در اين‌ها مي‌ديد اساسا خداوند آن چيزي که در اين عالم به رسميت مي‌شناسد رحمت است چون سراپا رحمت است وقتي مي‌گويد «الرَّ‌حْمَـنُ عَلَى الْعَرْ‌شِ اسْتَوَى»يعني اولا هر چه به سر شما مي‌آيد از الرحمن است پس هر چه مي‌رسد رحمت است ولو ظاهرش سيلي باشد باطنش نوازش است اين است که باز مولوي در يک جايي مي‌گفت
چو دف تسليم کردم روي خود را *** بزن سيلي را رويم را قفا مي‌گويد
من مثل دف ام وقتي به دف سيلي مي‌زنند صداي خوش از آن شنيده مي‌شود تو هم اگر به من سيلي بزني بلايي مصيبتي سر من بياوري فکر نکني من ناسپاسي مي‌کنم و حرف‌هاي ناخوشي از من مي‌شنوي فکر نکني من کفر آميز با تو سخن خواهم گفت ابدا چرا؟ چون زدن‌هاي تو هم مثل زدن‌هاي آن پنبه زن‌ها است پنبه زن‌ها آن وقت‌ها در محل‌ها مي‌گشتند خانواده‌ها تشک‌هايي که داشتند مي‌آوردند مي‌شکافتند پنبه‌ها را مي‌ريختند بيرون پنبه‌ها سنگ سياه سخت شده بود اين شروع مي‌کرد به زدن زدن اين قدر اين‌ها را مي‌زد که اين‌ها از هم باز مي‌شد لطيف مي‌شد سفيد مي‌شد خوش خواب مي‌شد مي‌گويد زدن‌هاي خدا هم مثل زدن‌هاي همان پنبه زن‌ها است او وقتي مي‌زند تازه انسان قيمتي مي‌شود انسان لطيف مي‌شود سيلي هايش هم نوازش است در همين ماه مبارک رمضان يک کسي آورده بودند مي‌گفت من ابتدا نيازمند بودم از کميته‌ي امداد مستمري مي‌گرفتم بعد گفتند مي‌خواهيد در کميته‌ي امداد کمک کنم گفتم بله شدم کارمند کميته يک روز فکري به سرم زد به رئيس کميته گفتم گفتم چرا پول دستي مي‌دهيد به نيازمند‌ها گفت چه کار کنيم گفت نفري ده جوجه بدهيد بروند جوجه‌ها را پرورش بدهند بعد از مدتي مي‌شود ده مرغ مي‌روند مي‌فروشند يک سودي مي‌کنند يک کاري هم کردند گفت حرف بدي هم نيست طرح خوبي است مي‌گويد تا گفت طرح خوبي است من رفتم هزار جوجه از يک آشنا خريدم گفتم يک ماه ديگر پولش را مي‌دهم آمدم به رئيس کميته گفتم جوجه‌ها آمده است گفت چه جوجه‌هايي گفت همان که به شما گفتم گفت من که نگفتم برو بگير گفتم طرح خوبي است مي‌گويد به خانمم گفتم چه کار کنيم گفت يک خرابه پشت خانه‌ي ما است يک حصاري آن پشت درست مي‌کنيم جوجه‌ها را مي‌ريزيم آن جا پرورش مي‌دهيم همان کار را کرديم بعد از مدتي ما هزار مرغ داشتيم فروختيم شد يک ميليون و نيم سود ما دوباره گرفتيم و دوباره گرفتيم نتيجه چه شد؟ اين شد که من از کارمندي کميته آمدم بيرون از نيازمندي آمدم بيرون الآن کارخانه دار هستم و کارآفرين ام حالا ببين سيلي خدا گاهي نوازش است يعني اين اين بيچاره رفت هزار جوجه گرفت اين آقاي رئيس به جاي اين که استقبال بکند گفت چه کسي گفته اين ظهارش سيلي است نوازش نيست اين بيچاره است با هزار جوجه چه خاکي به سر بکند ولي نشست يک لحظه تامل کرد فکر کرد مشورت کرد آمد همين‌ها را خودش پرورش داد سيلي بود که در دلش نوازش بود آن لحظه دردش آمده گله مند شده ناراحت شده شکوه شکايت هم کرده اين همين است وقتي که پاي معرفت پيش بيايد انسان سيلي‌ها را هم نوازش مي‌بيند انسان آن کسي که بر تخت نشسته را رحمان مي‌بيند و وقتي که رحمان ديد ديگر غم‌ها و غصه‌ها از او دور مي‌شوند.
شريعتي: يک وقت‌هايي خدا را در وجودمان و در دلمان احساس مي‌کنيم ولي غم را هم حس مي‌کنيم با اين توضيحات شما مي‌توانم نتيجه بگيرم به آن اندازه‌اي که غم در دل ما است معرفت نداريم
حاج آقا رنجبر: بله مثل ليوان است به اندازه‌اي که آب نيست هواست اگر دو سومش آب باشد يک سومش هوا است يک سومش آب باشد دو سومش هواست
شريعتي: بله. خيلي خوب مشرف مي‌شويم به ساحت مقدس قرآن کريم صفحه‌ي 526 آيات ابتدايي سوره‌ي مبارکه‌ي نجم
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِيمِ
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ?1? مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ?2? وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ?3? إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ?4? عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ?5? ذُو مِرَّ‌ةٍ فَاسْتَوَى ?6? وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ?7? ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ?8? فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ?9? فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ?10? مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَى ?11? أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَى مَا يَرَ‌ى ?12? وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌ى ?13? عِندَ سِدْرَ‌ةِ الْمُنتَهَى ?14? عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ?15? إِذْ يَغْشَى السِّدْرَ‌ةَ مَا يَغْشَى ?16? مَا زَاغَ الْبَصَرُ‌ وَمَا طَغَى ?17? لَقَدْ رَ‌أَى مِنْ آيَاتِ رَ‌بِّهِ الْكُبْرَ‌ى ?18? أَفَرَ‌أَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى ?19? وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَ‌ى ?20? أَلَكُمُ الذَّكَرُ‌ وَلَهُ الْأُنثَى ?21? تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى ?22? إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّ‌بِّهِمُ الْهُدَى ?23? أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى ?24? فَلِلَّـهِ الْآخِرَ‌ةُ وَالْأُولَى ?25? وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّـهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْ‌ضَى ?26?
ترجمه:
بسم الله الرحمن الرحيم
سوگند به ستاره هنگامي که [براي غروب کردن در کرانه افق] افتد؛ (?) که هرگز دوست شما از راه راست منحرف نشده، و [در ايمان و اعتقادش از راه راست] خطا نرفته؛ …. (?) و از روي هوا و هوس سخن نمي گويد. (?) گفتار او چيزي جز وحي که به او نازل مي شود، نيست. (?) [فرشته] بسيار نيرومند به او تعليم داده است. (?) [همان که] داراي درايت و توانمندي شگفتي است، پس [به آنچه که مأمور انجامش مي باشد] مسلط و چيره است. (?) در حالي که در افق اعلا بود. (?) سپس نزديک رفت و نزديک تر شد (?) پس [فاصله اش با پيامبر] به اندازه فاصله دو کمان گشت يا نزديک تر شد. (?) آن گاه به بنده اش آنچه را بايد وحي مي کرد، وحي کرد. (??) آنچه را دل [پيامبر] ديد [به پيامبر] دروغ نگفت [تا او را درباره حقيقت فرشته وحي به وهم و خيال اندازد، بلکه به حضور و شهودش يقين کامل داشت.] (??) آيا در آنچه [به حقيقت] مي بينيد با او به سختي مجادله و ستيزه مي کنيد؟ (??) و بي ترديد يک بار ديگر هم او را ديده است (??) نزد سدرة المنتهي، (??) در آنجا که جنت الماوي است. (??) آن گاه که سدره را احاطه کرده بود آنچه [از فرشتگان، نور و زيبايي] احاطه کرده بود. (??) ديده [پيامبر آنچه را ديد] بر غير حقيقت و به خطا نديد و از مرز ديدن حقيقت هم درنگذشت. (??) به راستي که بخشي از نشانه هاي بسيار بزرگ پروردگارش را ديد. (??) پس به من از لات و عزّي [دو بت خويش] خبر دهيد (??) و منات، سومين [بت] ديگرتان [که شما آنها را تمثال فرشتگاني به عنوان دختران خدا مي پنداريد،] (??) آيا [به پندار شما] ويژه شما پسر و ويژه او دختر است؟! (??) در اين صورت اين تقسيمي ظالمانه است. (??) اين بتان [که شما آنها را به عنوان شريک خدا گرفته ايد] چيزي جز نام ها [ي بي معنا و بي مفهوم] که شما و پدرانتان [بر اساس حدس و گمان] نامگذاري کرده ايد نيستند، خدا بر [حقّانيّت] آنها هيچ دليلي نازل نکرده است. اينان فقط از پندار و گمان [بي پايه] و هواهاي نفساني پيروي مي کنند، در حالي که مسلماً از سوي پروردگارشان براي آنان هدايت آمده است. (??) مگر براي انسان آنچه را [چون حاجت بخشي بتان و شفاعت آنان] آرزو مي کند، فراهم است؟ …. (??) آخرت و دنيا فقط در سيطره مالکيّت و فرمانروايي خداست. (??) و چه بسيار فرشتگاني که در آسمان ها هستند که شفاعتشان هيچ سودي نمي بخشد مگر پس از آنکه خدا براي هر که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: خيلي خوشحاليم خدمت شما هستيم قبل از اين که اشاره‌ي قرآني امروز را بشنويم و آن اين که يک شنبه‌اي که بعد از عيد سعيد فطر بود ما برنامه‌اي را ضبط کرده بوديم تدارک ديده بوديم مصادف شد با تعطيلات عيد سعيد فطر اما دوستاني که مشتاق هستند مي‌توانند به سايت مراجعه بکنند فايل صوتي و تصويري در سايت موجود است.
حاج آقا رنجبر: کسي در چوب انار نمي‌دمد اگر هم بدمد شما نواي خوشي از چوب انار نمي‌شنويد اما در ني مي‌دمد چرا در چوب انار نمي‌دمد چون درون چوب انار پر است اما درون ني خالي است چون خالي است مي‌شود در آن دميد و نواي خوشي از آن شنيد اولياي خدا مردان خدا انبيا اهل بيت مثل ني مي‌مانند يعني درونشان خالي است از هوا از هوس لذا خداوند در اين‌ها دميده لذا شما سخن‌هاي خوشي نغمه‌هاي خوشي و ماندگاري از اين‌ها مي‌شنويد مولوي هم که ابتداي مثنوي مي‌گفت منظورش همين بود مي‌گفت بشنو از ني چون حکايت مي‌کند يعني از کساني بشنو که مثل ني باشند يعني خالي باشد درون آن‌ها از هوا از هوس مثل کعبه باشند کعبه درونش خالي است داريم که مثل امام مثل کعبه است درونش خالي است از هوا و هوس حالا پيامبر سرسلسله‌ي همه‌ي اين ني‌ها را معرفي مي‌کند مي‌گويد پيامبر است «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» اين مرد از روي هوا سخن نمي‌گويد هوا به معناي سقوط است اميال و تمايلات و کشش‌هاي نفساني انسان هم چون مايه‌ي سقوط انسان مي‌شوند لذا به اين اميال و تمايلات و خواسته‌ها هوا گفته مي‌شود نقطه‌ي مقابل عقل است «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» يعني از روي اميال و تمايلات شخصي خودش اين مرد سخن نمي‌گويد خاليست از هوا «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» آن چه که مي‌گويد وحي است وحي يعني سرعت در دعا مي‌خوانيم مَخْرَجاً وَحِيّاً (صحيفه سجاديه، دعاي هفتم) خدايا يک برون رفت سريعي سر راه من بگذار وحيي يعني سريع از ريشه‌ي وحي يعني سرعت براي اين که حقيقتي براي ما کشف شود زمان بر است با تاني است مثلا بشر سال‌ها قرن‌ها پشت سر گذاشته تا الآن به يک امکانات و تسهيلاتي دست پيدا کرده که به راحتي مي‌توانند با هم در ارتباط باشند به سرعت يک باره يک شبه اتفاق نيفتاده در عالم معنويت اين طور نيست خداوند حقايقي را يک باره به سرعت يک جا به پيامبر خودش منتقل مي‌کند وحي يعني‌اي بشر اين حرف‌هايي که از اين پيامبر مي‌شنوي اگر اين پيامبر به زبان نياورده بود سال‌ها قرن‌ها بايد سپري مي‌شد تا اين حقيقت‌ها براي تو يکي پس از ديگري کشف مي‌شد لطف الهي است وحي. من نخواستم قرن‌ها سپري شود تا تو به اين حقيقت دست پيدا بکني اين وحي است يعني يک حقايقي است که به سرعت يک باره يک جا به اين نازنين منتقل شده است
شريعتي: بسيار خوب فرازهاي ناب زيارت جامعه‌ي کبيره را در بخش دوم گفتگويمان خواهيم شنيد مي‌رسيم به اين جا که اهل بيت اهل ذکر هستند شايد چند جلسه‌ي پيش بود با حاج آقاي ميرباقري در مورد ذکر صحبت کرديم
حاج آقا رنجبر: درخت سيب را به خاطر سايه نمي‌کارند البته وقتي کاشتند سايه مي‌آورد به خاطر سرسبزي هم نمي‌کارند وقتي کاشتند با خودش سرسبزي مي‌آورد درخت سيب را به خاطر ميوه ثمر و سيب مي‌کارند دين مثل درخت سيب است با آمدن دين يک چيزهايي خواهد آمد ولي دين به خاطر يک چيزهايي آمده است يعني يک چيزهايي است که وقتي با دين مقايسه مي‌کنيم نقش سايه دارد يک چيزهايي است که نقش ثمر دارد ثمر دين چيست؟ ميوه‌ي دين چيست؟ دين چه فايده‌اي براي بشر دارد؟ مهندس بازرگان قبل از انقلاب نسبت به دين يک نگاهي داشت گفته بود که دين آمده تا دنيا و آخرت انسان را آباد بکند بعد از انقلاب وقتي نخست وزير شد درگير شد با اين مشاغل حکومتي گفت نه دين آمده تا آخرت انسان را آباد بکند دين با دنياي بشر کاري ندارد امام در يک نطقي فرمود دين نيامده است که دنيا را آباد کند يعني قبل از انقلاب آقاي بازرگان اشتباه فکر مي‌کرد بعد فرمود حتي نيامده آخرت را آباد بکند يعني بعد از انقلاب هم داري اشتباه فکر مي‌کني يک تعريف خيلي لطيفي از دين داد فرمود دين آمده است تا انسان را به خدا نزديک بکند نزديک شدن به خدا يعني چه؟ يک استاد خط به دانشجوي خودش مي‌گويد اين خط من را مي‌بيني يک جوري بنويس به اين خط من نزديک شود نزديک شود نه اين که بيايد کنارش يعني ويژگي‌هايي که خط من دارد را خط شما هم همان ويژگي‌ها را داشته باشد قرب انسان نزديک شدن انسان به خدا يعني همين. يعني خدا لطيف است تو هم لطيف باش اين قدر زمخت و خشن نباش خدا کريم است تو هم کريم باش خدا ستار است تو هم ستار باش کسي که به خدا نزديک شد در دنيا کلاه برداري نمي‌کند چک بي محل نمي‌کشد آبروي ديگران را نمي‌ريزد دروغ و مکر و حقه بازي در کارش پيدا نمي‌شود اين‌ها که پيدا نشد عوارض اين‌ها متوجهش نمي‌شود عواقب وخيم و شوم اين‌ها متوجهش نمي‌شود پس دنيايش آباد مي‌شود دنيايش بهشت مي‌شود چنين کسي هم وقتي رفت به عالم آخرت به جهنم نخواهد رفت جايگاه او بهشت خواهد بود پس دين آمده تا انسان را به خدا نزديک بکند حالا کسي که به خدا نزديک شد دنيايش آباد مي‌شود نه دنيا. دنيا با دين آباد نمي‌شود دنيا با قانون آباد مي‌شود دنيا با خرد آباد مي‌شود دنيا با التزام و تمکين مردم به قانون آباد مي‌شود
شريعتي: اگر دين حاکم باشد همه ملتزم به دين باشند امکانش اين است که دنيا آباد شود
حاج آقا رنجبر: مي‌شود اما اين را چرا مي‌گويم. شما وارد کشورهاي اروپايي مي‌شود مي‌بينيد چه نظمي چه انضباطي چه آرامشي مي‌گوييد خدايا اين‌ها که قرآن اهل بيت ندارند اين‌ها که در هر کوچه چند روضه ندارند سمت خدا ندارند اين چه نظمي است اين چه قانون و امنيتي است از آن طرف مي‌روي کشورهاي اسلامي مي‌بيني نه نظمي نه قانوني نه انضباطي اين‌ها که قرآن دارند اهل بيت دارند پس چرا اين طوري است پاسخش همين کلام امام است دين نيامده که دنياي شما را آباد بکند دين آمده شما را به خدا نزديک بکند دنيا با قانون آباد مي‌شود هر جامعه‌اي هر کشوري قانون مند تر و مردمش نسبت به قوانينش ملتزم تر آن کشور آبادتر است و هر کشوري که نسبت به قوانين بي اعتنا و بي توجه باشد آن کشور از آبادي فاصله دارد پس اگر مي‌بيني فلان کشور اروپايي آباد است به حساب عقل خرد و قانون بگذار نه به حساب ناکارآمدي دين اصلا ربطي به دين ندارد اگر مي‌روي در يک کشور اسلامي عقب ماندگي مي‌بيني به حساب قانون بگذار بگو قانون‌ها سفت و سخت نيست مردم ملتزم به قوانين نيستند قوانين دقيق نيست من يک نمونه مي‌گويم مثلا اين جا يک ماشيني در خيابان جردن پارک ممنوع مي‌ايستد چه کار مي‌کنند؟ راهنمايي رانندگي مي‌آيد يک جرثقيل مي‌آورد اين ماشين را مي‌برد حالا با اين کارش چه ترافيکي ايجاد مي‌کند بماند ساعت‌ها از اين خيابان به آن خيابان تا برود خارج از شهر پارکينگي چه زمين وسيعي هم گرفتند که ماشين‌ها را آن جا پارک بکنند ساختمان‌هايي دفتر و دستک و کارمندهايي شما مي‌آيي مي‌بيني ماشينت نيست از اين بپرس از آن بپرس بالاخره به تو مي‌گويند با جرثقيل بردند حالا برو پيدا کن يک هفته طول مي‌کشد تازه بفهمي ماشينت را کجا بردند حالا مي‌روي پيدا مي‌کني از اين اتاق به آن اتاق اين بايد امضا کند آن بايد امضا کند تا ترخيص شود حالا مي‌روي ترخيص سپرش خورده شيشه اش ترک برداشته درش زخمي شده اين يک قانون است يک قانون هم اروپايي نشسته نوشته شما وقتي پارک ممنون مي‌کني ماشين شما را مي‌آيند با يک تشريفاتي انگار مي‌خواهند عروس را جا به جا کنند سوار جرثقيل مي‌کند صد قدم آن طرف تر که جاي پارک است آن جا پارک مي‌کند مشخصات را مي‌دهد به مرکز مربوطه شما مي‌آيي مي‌بيني ماشينت نيست مي‌داني بايد به کجا تماس بگيري درجا تماس مي‌گيري مي‌گويند ماشين شما در فلان خيابان است مي‌روي سوار ماشينت مي‌شوي مي‌روي ولي فردا اول وقت سي صد يورو يعني يک ميليون و دويست هزار تومان به حساب دولت واريز مي‌کني روز به روز هم تصاعدي بالا مي‌رود اين آدم نشسته فکر کرده مي‌گويد من چرا بيايم ترافيک ايجاد بکنم من چرا بيايم يک منطقه‌ي وسيعي را به عنوان پارکينگ اشغال بکنم من چرا بيايم اين همه کارمند را درست کنم چرا اين همه گرفتاري ايجاد کنم با زنش قهر مي‌کند با مردم درگير مي‌شود يک هفته کلافه مي‌کنيم نه يک پول خوبي به جيب خودم مي‌زنم اين را هم ادبش مي‌کنم بار ديگر اين جا پارک نخواهد کرد نشسته فکر کرده يک قوانين سفت و سختي وضع کرده و سفت و سخت هم پايش ايستاده لذا شما وقتي مي‌بيني آباد است پس اين آبادي را شما به حساب قانون و قانون مداري بنويس خواهشا دين و دينداري را متهم نکنيد اتفاقا اتفاقا دين هم همين را تاييد مي‌کند همين را تاکيد مي‌کند اين مجموعه‌ي تعاليم ديني در يک جا به نام قرآن جمع آمده به اين قرآن يک ويژگي‌هايي داده شده توسط خودش مي‌گويد من نور هستم يعني چه؟ يعني من روشن مي‌کنم تو از کدام سمت بروي به خدا نزديک مي‌شوي از کدام سمت بروي از خدا دور مي‌شوي و من ذکر هستم من دائم به تو تذکر مي‌دهم که از کدام سو حرکت بکن از کدام سو حرکت نکن تا به قرب الهي راه پيدا بکني همه هم مي‌توانند از اين قرآن بهره ببرند نصيب ببرند ولي به ميزان طهارتي که دارند و اهل بيت چون در منتهاي طهارت اند لذا منتهاي بهره بري و بهره برداري و نصيب را از قرآن دارند به همين خاطر به اين‌ها اهل ذکر گفته مي‌شود يعني کساني که اهليت دارند شايستگي دارند که از اين کتاب خدا که از ويژگي هايش ذکر است بيشترين بهره‌ها و نصيب‌ها را داشته باشند پس اهل بيت اهل ذکر و اهل قرآن اند. پس أَهلَ الذِّکر در يک کلمه آگاهان اين‌ها مردمان آگاهاني هستند عقل هم مي‌گويد «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ‌« (نحل/ 43) از آگاهان بپرس يا خودت آگاه باش يا دنبال آگاهان باش فلسفه‌ي تقليد هم همين است ما چرا بايد تقليد کنيم بعضي‌ها مي‌گويند تقليد کار ميمون است نه تقليد يک کاري است ميمون هم مي‌فهمد که اگر بخواهد در چشم شما بنشيند بايد يک حرکاتي از خودش نشان بدهد انسان هم بايد همين را ياد بگيرد اگر مي‌خواهد در چشم خدا بنشيند اگر مي‌خواهيم محبوب خدا شود بايستي دست به حرکاتي بزند که مورد پسند او باشد آن حرکات را آگاهان ترسيم مي‌کنند فلسفه‌ي تقليد همين است يا آگاه باش يا به دنبال يک آگاه راه بيفتد وگرنه هلاک خواهي شد جالب است کساني مي‌گويند تقليد کار ميمون است سرتاپايشان تقليد است وقتي مي‌رود آرايشگاه مي‌رود اين طرف را آلماني بزن اين طرف را ژاپني مدل پوشش لباس حرف زدن مدل زندگي طراحي خانه دکور خانه اش سر تا پا تقليد است ولي وقتي پا به حوزه‌ي دين مي‌رسد داد و فرياد برمي‌آورد که ما انسان هستيم خدا به ما عقل و شعور داده اتفاقا همان عقل همان شعور مي‌گويد از اهل ذکر بپرسيد شما يک گل که از گل فروشي مي‌خري به آن مي‌گويي روزي چند بار آب بدهم چقدر آب بدهم هر چه گفت مي‌گويي چشم اين هم تقليد کار ميمون است؟ نه از آگاهان بپرسيد مسئله‌ي تقليد و مرجعيت مال روزگار ما نيست در عهد خود اهل بيت بود که کساني را مامور مي‌کردند مي‌گفتند شما بنشين در مسجد فتوا بده تا مردم تبعيت و اطاعت بکنند
شريعتي: خيلي ممنون حاج آقاي رنجبر دعا بکنند
حاج آقا رنجبر: ما از خدا فقط بايستي حقيقتا يک چيز بخواهيم آن هم معرفت به دين و آيين و کتاب خودش است
شريعتي: ان شاء الله بهترين‌ها را براي شما دوستان خوبم آرزو مي‌کنم در پناه اهل بيت باشيد.