برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/04/07
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت *** وي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
راه دل عشاق زد آن چشم خمارين *** پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت *** تا باز چه انديشه کند راي صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي *** پيداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از اين باديه هشدار *** تا غول بيابان نفريبت به سرابت
تا در ره پيري به چه آيين روياي دل *** باري به غلط صرف شد اياب شبابت
اي قصر دل افروز که منزل گه انسي *** يا رب مکناد آفت ايام خرابت
حافظ نه غلامي است که از خواجه گريزد *** صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت
شريعتي: سلام طاعاتتان قبول باشد خيلي خوشحاليم که در اين روزهاي ضيافت پر نور الهي با سمت خدا مهمان خانههاي نوراني شما هستيم در هر کجا هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله طاعات و عبادات شما هم قبول باشد.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد خيلي خوشحاليم خدمت شما و دوستان هستيم. در خدمت حاج آقاي رنجبر هستيم شرح ابيات اين غزل حافظ را ميشنويم.
حاج آقا رنجبر: اين گلهاي آفتاب گردان مست و مسحور آفتاب اند هر طرف که آفتاب دارد هر طرف که خورشيد دارد به همان سمت حرکت ميکند تمام توجهشان تمرکزشان و تمايلشان به آفتاب است اصلا انگار تنها چيزي که در اين عالم به رسميت ميشناسند همين آفتاب است چشمهي نور است قرآن ميخواهد که ما هم مثل گل آفتاب گردان باشيم يعني تمام توجه و تمرکزمان به آفتاب عالم به نور عالم به نور آسمانها و زمين يعني خدا باشد «قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/ 91) ميگويد بگو خدا بعد همه را رها کن همه را کنار بگذار دستت به آسمان باشد سرت به آسمان باشد اگر سر به آسمان باشي سرشار ميشوي پر ميشوي اين جا سر به هوايي خوب است چون «وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ» (ذاريات/ 22) هر چه باشد آن جاست تمام ظرفها که پر شدند به خاطر همين سر به آسمان بودن پر شدند يک ظرفي پيدا بکن که پر شده باشد لبريز شده باشد بدون اين که سر به آسمان باشد محال است شما آب را ميخواهي از داخل پارچ بريزي در ليوان اين ليوان را اگر خم کني پر نميشد به اندازهاي که سر خم بکند محروم ميشود به هر طرفي وقتي سرشار ميشود وقتي لبريز و پر و مالامال ميشود که سر به آسمان باشد به همين خاطر قرآن ميگويد سرتان را به آسمان داشته باشيد هر چه هست آن جاست «وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ» ، «قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» مردم عاشق يک چنين مردمي هستند کساني که عاشق حق اند شيداي حق اند تمام توجه و تمايلشان به اوست حافظ ميگويد تنها اوست که راه دل اينها را زده يعني دل اينها را با خودش برده راه دل عشاق زد آن چشم خمارين. چشم خماري يا چشم خمارين يا چشم مخمور يک حالتي است که براي انسانهاي مست بعد از مستي به دست ميدهد چشمشان يک حالت خاصي پيدا ميکند و آن حالت هم حالت خيلي زيبايي هست به همين خاطر چشم خمارين را به عنوان يک چشم زيبا در نظر ميگيرند و بارها عرض کرديم که نمادهاي زيبايي وقتي در ديوان حافظ به کار ميرود مقصود جمال حق است گاهي خال گفته ميشود گاهي زلف گفته ميشود گيسو گفته ميشود يا اين جا چشم خمارين گفته ميشود منظور آن صفات زيبا و جمال حق است ميگويد.
راه دل عشاق زد آن چشم خمارين
آن جمال آن زيبايي راه دل مردم عاشق را زده يعني دلها را متوجه خودش کرده دلها را اسير خودش کرده پيداست از اين شيوه که مست است شرابت از اين شيوهاي که مردم عاشق دارند در زندگي که فقط تو را ميبينند فقط تو را ميخواهند هيچ چيز در چشم آنها جلوهاي ندارد معلوم است آن شراب تو هم خيلي مست کننده است.
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت وقتي ما در شرح احوال مرحوم شيخ حسنعلي اصفهاني معروف به نخودکي ميخوانيم احوالات عجيب و غريبي است که براي ما يک حالت افسانهاي دارد ميگويند ايشان شبها پشت بام حرم حضرت علي بن موسي الرضا در برف زمستان آن زمان شب تا اذان صبح در حال رکوع بود در دل برف در دل آن سرماي سخت زمستان اين را واقعا ميشود فهميد از اين شيوهي اين آدم آدم ميفهمد که مست از شراب است معلوم است شراب تو خيلي مست کننده است اين معلوم ميکند که اگر تو به کسي نظر کني يک جنس ديگري ميشود يک آدم ديگري ميشود آن يک حال و هواي ديگري پيدا ميکند واي به حال آن کسي که او به او نظر نکند چه خواهد شد قرآن هم همين طور است ماه ماه قرآن است اگر قرآن به کسي نظر کند چنان مفتون ميشود چنان اسير ميشود چنان دل داده ميشود و واي به روزي که نظر نکند با يک کتاب عادي با يک کتاب معمولي هم گاهي کنار هم ميگذاريد آن کتاب معمولي بيشتر جلوه بکند.
شريعتي: نظر کردن قرآن يا اهل بيت يا خداوند متعال بخشي اش به خود ما برميگردد.
حاج آقا رنجبر: تمامش به خود ما برميگردد يک تناسبي ما بايد داشته باشيم مثل اين است که مثلا يک عروس بسيار زيبارويي در يک کجاوهاي باشد يک آدم زشت بد هيبت بد قيافهي زنندهاي بيايد بگويد من تا عروس نبينم قبول نميکنم عروس از پشت همان کجاوه ميگويد نه خبري نيست من از همه زشت ترم برو پي کارت هيچ گاه خودش را نميخواهد به اين عرضه بکند اگر انسان زشت شد هيچ گاه عروس حضرت قرآن خودش را به او عرضه نخواهد کرد عروس حضرت قرآن آن گه نقاب بر اندازد *** که دار الملک ايمان را مجرد بيند از غوغا
از اين غوغاها و هوا و هوسها دور ببيند
راه دل عشاق زد آن چشم خمارين *** پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت *** تا باز چه انديشه کند راي صوابت
قطرههاي باران ميآيند تا اين دانههايي که در زير خاک اند اسير و محبوس خاک اند سبز کنند و بالا بکشند ولي کي ميتوانند اين دانهها را بالا بکشند وقتي دانهها سر جايشان باشند سر جاي يک دانه زير خاک بودن است حالا اگر دانهاي در انبار بود در پستو بود اين طرف آن طرف بود قطرههاي باران ميآيند ولي به آن دسترسي پيدا نميکنند مثل يک تيري است که بزني ولي به هدف نخورد خطا برود حافظ ميگويد الطاف الهي پيوسته در حال بارش است اگر ما در جاي خودمان در موضع خودمان باشيم ما را سبز ميکند بالا ميکشد اما اگر هر جايي باشيم اين طرف آن طرف باشيم در جايگاه و موضع خودمان نباشيم خطا ميرود چه ميخواهد بالا بکشد اگر خودمان را در معرض آن قرار ندهيم من ميگويم قطرهي باران حافظ ميگويد تير غمزه خيلي عاشقانه تر ميگويد غمزه يعني اشارهي چشم و ابرو يک معشوق وقتي با چشمش اشارهاي ميکند با ابرويش اشارهاي ميکند به عاشق انگار تيري است که به يک آهو خورده باشد زمين گير ميشود اسير ميشود شکار ميشود ميگويد اين تيرهاي غمزههاي الهي پيوسته دارد ميبارد ما در معرض نيستيم ما در هدف نيستيم پيامبر هم ميفرمود نفحاتي از حق در عالم منتشر است اِنَّ لِرَبِّکُمْ في أيّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ ألا فَتَعَرَّضُوا لَها (احياء العلوم، ج 1، ص 134) خودتان را در معرض قرار بدهيد تا به شما هم اصابت کند تا شما هم با خودش همراه کند حالا حافظ ميگويد اين غمزههاي تو الطاف تو وارد شد ولي من در جايگاه خودم نبودم تا ببينيم باز هم اين اتفاق ميافتد باز هم روزي ميآيد که تو لطف کني و من در معرض لطف تو قرار بگيرم و با لطف تو همراه شوم
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت *** تا باز چه انديشه کند راي صوابت
آن انديشهي درست و صواب تو باز هم به اين نتيجه ميرسد که يک بار ديگر ما دوباره به اين آدم لطفي کنيم توجهي کنيم شايد به خودش بيايد شايد احيا شود باز گردد.
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي *** پيداست نگارا که بلند است جنابت
باران ميآيد تا اين دانهها را بالا بکشد ولي چه دانهاي را ميتواند بالا بکشد دانهاي که چهار انگشت رفته باشد زير خاک دانهاي که چهار متر رفته باشد زير خاک باران به اين نميرسد دست آن دانه هم به اين باران نميرسد جناب اين باران خيلي بلند است آستانه اش خيلي بلند است حافظ ميگويد من حقيقتا خيلي سقوط کردم از بس گناه روي گناه اصلا يکي از تعبيراتي که قرآن کريم در باب گناه دارد اثم است اثم يعني سقوط در ترجمه ميگويند اثم يعني گناه ولي چرا به گناه ميگويند اثم چون مايه سقوط انسان است شما هر گناهي که ميکني يک مقدار پايين و پايين تر ميروي گاهي آن قدر انسان پايين ميرود آن قدر دور ميشود که ديگر خدا صداي او را نميشنود يعني نميخواهد بشنود از بس اين دور است هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا محبوبا که بلند است جنابت اين هم تعبير ابن سينا است که ميگويد جل جناب الحق آستانهي حق خيلي بلند است يعني ما خيلي فاصله داريم.
شريعتي: با اني قريب تعارض ندارد؟
حاج آقا رنجبر: ما دوريم او نزديک است ما فاصله داريم او فاصلهاي با هيچ چيز ندارد هدف اين است که ما نزديک شويم
دور است سر آب از اين باديه هشدار *** تا غول بيابان نفريبت به سرابت
اين آفتاب در ظهر گرماي سوزان تابستان وقتي بر يک بيابان کوير به خصوص شوره زار ميتابد اين تابش آفتاب وقتي به اين شورهها ميخورد يک انعکاسي پيدا ميکند و چون يک حرارت بسيار زيادي از دل زمين بلند ميشود و وقتي اين حرارت به آن انعکاسي که از شورهها پديد آمده دست به دست هم ميدهند شما از دور با فاصله نگاه ميکنيد تشنه هم باشيد فکر ميکنيد يک درياي مواجي از آب است به اين ميگويند سراب سراب است يعني آب مينمايد ولي آب نيست برخلاف سرِ آب که يعني چشمه مينمايد که آب است و حقيقتا هم آب است سراب هيچ کس را سيراب نکرده هيچ کس را سيراب نميکند بلکه عطشها را افزون تر ميکند بيشتر ميکند حالا حافظ ميگويد هر چه در اين عالم است سراب است سرِ آب نيست تو فکر ميکني اگر به اين قدرت اگر به اين شهرت اگر به اين ثروت دست پيدا کني ديگر تمام است سيراب ميشوي ديده ايد طرف ميگويد اگر من يک ماشين بخرم ديگر هيچ چيز نميخواهم ماشين ميخرد ماشين بالاتر ميخواهد اگر اين خانه را بخرم ديگر هيچ چيز نميخواهم اگر اين درآمد را به دست بياورم مدام عطش بيشتر ميشود قدرتمندها دنبال قدرت بيشتري هستند ثروت مندها دنبال ثروت بيشتري هستند اين نشان ميدهد سراب اند اگر سرِ آب بودند اگر چشمه بودند طرف سير ميشد شما يک ليوان آب وقتي مينوشي ميگويي ديگر سير شدم ديگر آب زمزم هم بدهند ميگويي من سيرم ولي قدرت هم همين طور است؟ ما آب بس داريم قدرت بس هم واقعا داريم؟ ثروت بس هم داريم؟ يک ثروتمندي در عالم پيدا ميکني که بگويد ثروت بس است همين قدر کافي است مگر از اولياي خدا باشد قدرت ديگر بس من ديگر نيازي ندارم نوعا اين طوري نيست سراب است يعني شما هرچه بيشتر به دست بياوري عطشت بيشتر ميشود خواسته ات بيشتر ميشود چند وقت پيش هشت و سي نشان ميداد ميگفت يک کسي در خانه اش شش ماشين بالاي يک ميليارد دارد رنگهاي متفاوت هر روزي رنگ لباسش را با رنگ يکي از ماشينها ست ميکند ميآيد ميرود اين آدم به کجا کشيده ميشود سير نميشود اگر بتواند بيست و چهار رنگش بکند ميکند اگر بتواند صد رنگ بکند ميکند دنبالش هم است که اين کار را بکند اين نشان ميدهد که اينها سراب است سرِ آب نيست سرِ آب يک جاي ديگري است «عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّـهِ» (انسان/ 6) قرآن ميگويد چشمهاي است که بندگان خدا از آن مينوشند سرِ آبي است که اين جا نيست اين در آن عالم است سيري آن جاست اين جا هيچ کس سير و سيراب نخواهد شد.
دور است سرِ آب از اين باديه دنيا را تعبير به باديه ميکند باديه جايي است که آبادي نيست واقعا اين دنيا باديه است کجايش آبادي است کجايش آباد است.
دور است سرِ آب از اين باديه هش دار حواست را جمع کن تا غول بيابان اين بيابان دنيا هم يک غولي دارد به نام شيطان کار غول چيست؟ اغوا کردن فريب دادن تا غول بيابان نفريبت به سرابت يک وقت کلاه سرت نگذارد سراب را به جاي سرِ آب قالب نکند نگويد اگر به اين قدرت رسيدي کار تمام است گولت نزند.
تا در ره پيري به چه آيين زدياي دل *** باري به غلط صرف شد ايام شبابت
به دل خودش خطاب ميکند ميگويد وقتي نگاه به جواني ات ميکنم ميبينم هيچ کاري نکردي همه کار ميتوانستي بکني ولي هيچ کاري نکردي هر کاري کردي غلط بود مثل دانش آموزي که هر امتحاني داد غلط اندر غلط گفت خط غلط معني غلط املا غلط انشا غلط همه اش غلط تا در ره پيري به چه آيين روياي دل ببينيم پيري ميخواهي چه کار کني چه گلي به سر خودت خواهي زد.
باري به غلط صرف شد ايام شبابت ايام جواني ات روزگار جواني ات که هر چه بود غلط و غلط کاري بود ببينيم در پيري چه خواهي کرد اگر چه متاسفانه پيري ادامهي جواني است معمولا اين طوري است يکي از اساتيد ما ميگفت من جوان بودم يک پيرمرد سالخوردهي قامت خميدهاي ديدم عصا زنان دارد از گوشهي خيابان ميرود آهسته هم دارد يک زمزمههايي ميکند گفتم بروم ببينم چه ذکري ميگويد من هم ياد بگيرم ميگويد رفتم گوشم را تيز کردم ديدم دارد ترانه ميخواند تلفن ميزنم جواب نميدي اين يعني چه؟ يعني همين پيريها معمولا ادامهي جواني هاست يک کسي ميگفت در بيمارستان بودم دو نفر داشتند روي تخت بيمارستان جان ميدادند لحظههاي آخرشان يکي اش يک بازاري بود ديدم فرياد ميکرد چکها را کجا ميبري اسکناسها را را کليدها را داريد کجا ميبريد همين طور گفت گفت تا از دنيا رفت يکي هم خدا رحمت کند مرحوم شيخ مرتضي حائري بود فرزند شيخ عبدالکريم حائري اين هم ديدم دارد زمزمهاي ميکند گوشم را تيز کردم ديدم دارد اين را ميخواند «لِكَ فَضْلُ اللَّـهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ» (مائده/ 54) مي گويند لحظههاي آخر نشان ميدهند به اينها که کجا ميخواهند بروند ميگفت فضل الهي است خدا به هر کس که بخواهد ميدهد اين جواني آن جواني داشته اين هم جواني داشته اين پيري داشته او هم پيري داشته ولي پيري هر کدام ادامهي جواني است غالبا اين طوري است ميتواند اين طور نباشد ميتواند لطف خدا نصيب انسان شود حتي انسان در ثانيههاي آخر تغيير وضعيت بدهد مهم هم همين است انسان در لحظههاي آخرت تغيير به خير بدهد يک هشداري است معمولا اين طوري است.
اي قصر دل افروز که منزل گه انسي *** يا رب مکناد آفت ايام خرابت
هر کسي وقتي کنار يک کس ديگري قرار ميدهد در يک جايي قرار ميگيرد دلش باز ميشود دلش روشن ميشود يک حالت انس و الفتي با حق احساس ميکند حالا يک کسي ممکن است شب چهارشنبه مسجد جمکران برايش يک قصر دل افروز باشد يک جايي باشد که دلش وقتي ميرود آن جا روشن شود يک انسي پيدا ميکند لذا خيليها هستند سالها از دور ترين نقطه خودشان را به آن جا ميرسانند يک شب تا به صبح آن جا باشند قصر دل افروزشان منزل گه انسشان آن جاست يک کسي ممکن است محل انسش مسجد کوفه باشد که يک غروب بسيار دل ربا و تماشايي دارد شما بنشيني در اين مسجد فقط ظاهر را ببيني واقعا قصر دل افروز است يک کسي ممکن است برابر ايوان حرم اميرالمومنين بنشيند يک حسي يک حالي دلش باز شود دلش روشن شود آن جا ميشود قصر دل افروز هر کسي يک قصر دل افروزي دارد هر کسي يک منزل گه انسي دارد حافظ هم مثل همه حالا قصر دل افروزش کجا بوده منزل گه انسش کجا بوده ياد نميکند ولي دعا ميکند ان شاء الله اين قصر هميشه سر پا باشد اين منزل گه هميشه برقرار باشد آفت ايام در امان باشد
اي قصر دل افروز که منزل گه انسي *** يا رب مکناد آفت ايام خرابت
عرض کردم اشعار حافظ سيال است ميشود برداشتهاي مختلفي از آن داشت حتي ميشود اين قصر دل افروز را به همين بدن انساني معنا کرد اين يک قصري است که دل افروز است يعني اين بدن يک کارهايي ميتواند بکند که دل انسان روشن شود چشم ميتواند يک چيزهايي ببيند زبان ميتواند يک چيزهايي بگويد گوش ميتواند يک چيزهايي بشنود اين دست ميتواند يک کارهايي بکند که همهي اينها مايهي روشني دل انسان شود حال روح ما را خوب بکند يک حرف خوب بزني دلت روشن ميشود يک حرف خوب بشنوي دلت روشن ميشود قدمي برداري قلمي بزني گرهي باز کني واقعا انسان احساس بهجت و انبساط و نشاطي پيدا ميکند اين بدن ميتواند قصر دل افروز باشد لذا دعا ميکند براي تندرستي خودش براي عافيت خودش.
اي قصر دل افروز که منزل گه انسي تا تو هستي ميشود در تو با خدا انس گرفت وقتي از اين جا رفتي ديگر خبري نيست
اي قصر دل افروز که منزل گه انسي *** يا رب مکناد آفت ايام خرابت
ان شاء الله که بيمار نشوي تندرست باشي
حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد *** صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت
در دوران برده داري اين طوري بود گاهي وقتها ارباب آن قدر به غلامتش ستم و جفا ميکرد که اين سر به صحرا ميکرد فرار ميکرد حافظ به خدا ميگويد ببين من آن غلامي نيستم که از خواجهي خودش فرار بکند هر کار ميخواهي با من بکن چون من فلسفهي کارهاي تو را ميفهمم تو اگر سخت ميگيري تو اگر تنگ ميگيري به صلاح من است به مصلحت من است من باور دارم شما اين بيل را ببينيد کلنگ را ببينيد اين نوک بيل را ببين بالاي بيل را ببين نوک بيل و کلنگ براق است شفاف است نقرهاي است صيقل خورده است هر چه ميروي بالاتر تيره و تيره تر است زنگار گرفته است هر چه بالا نشين تر است تيره تر است چرا؟ چون قسمت جلو آن نوک دائم درگير بوده با سنگ و گل برخورد داشته با سختيها با مشکلات درگير بوده لذا صيقل خورده ميگويد تو وقتي من را درگير ميکني با مشکلات و سختيها ميدانم ميخواهي من آيينه شوم يک صفايي پيدا کنم ميخواهي زنگارها را از من دور کني من ديدم کساني را که با مشکلات درگير نيستند يک زندگي نرم و ملايم و مخمل واري دارند ديده ام چقدر تيره و تاريک اند و زنگار گرفته هستند به همين خاطر تو هر کاري ميخواهي با ما بکني بکن ما سر به صحرا نخواهيم گذاشت البته گاهي وقتها هم واقعا اتفاقاتي که در زندگي ما ميافتد سختيها ريشه در رفتار ما هم دارد يک کيفري است يک عقوبتي است ميگويد اگر آن هم باشد باز تحمل ميکنم چون عاشق است ولي خواهشي که از تو دارم خيلي طول نکشد صلحي کن بيا آشتي کن ما غلط کرديم ما نفهميديم صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت تو وقتي به من تندي ميکني اين طور برخورد ميکني من خيلي به هم ميريزم همهي عالم به من عتاب کنند عين خيالم نيست ولي تو وقتي بي اعتنايي بکني تندي بکني اصلا من به هم ميريزم من زير و رو ميشوم
شريعتي: خيلي ممنون نکات خوبي را شنيديم شايد قبلا هم اين روايت را من خواندم حاج آقا گفتند دلها زنگار ميگيرد رسول خدا در بين جمعي نشسته بودند فرمودنداي مردم دل هايتان زنگ ميزند همان طور که آهن کسي بلند شد گفت يا رسول الله اگر آهن زنگ بزند بلديم جلايش بدهيم جلاي دلهاي زنگار گرفته چگونه است حضرت فرمودند جلاي دل هايتان ياد مرگ است و خواندن آيههاي قرآن کريم مشرف ميشويم محضر قرآن کريم برميگرديم در ادامه همراه شما خواهيم بود صفحهي 491 قرار امروز دوستان خوب ماست آيات 23 تا 31 سورهي مبارکهي زخرف در سمت خداي امروز تلاوت ميشود لحظه لحظهي زندگي تان در بهار قرآن منور به نور قرآن کريم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَكَذَ?لِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ?23? قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ?24? فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ?25? وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ ?26? إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ ?27? وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ?28? بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِينٌ ?29? وَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ ?30? وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ ?31? أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ ?32? وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ ?33?
ترجمه:
[پيروي کورکورانه و جاهلانه مخصوص اينان نيست] و به همين گونه پيش از تو در هيچ شهري بيم دهنده اي نفرستاديم، مگر آنکه سران خوشگذران و مست و مغرورش گفتند: ما پدرانمان را بر آييني يافتيم و ما هم حتماً به آثارشان اقتدا مي کنيم. (??) [بيم دهنده] گفت: آيا هر چند من آييني هدايت کننده تر از آييني که پدرانتان را بر آن يافته ايد، برايتان بياورم؟ گفتند: ما به آييني که به آن فرستاده شده ايد، کافريم! (??) در نتيجه از آنان انتقام گرفتيم. پس با تأمل بنگر سرانجام تکذيب کنندگان چگونه بود. (??) و [ياد کن] هنگامي را که ابراهيم به پدر و قومش گفت: من بي ترديد از آنچه مي پرستيد، بيزارم. (??) مگر کسي که مرا آفريده، که يقيناً او مرا هدايت مي کند، (??) و توحيد و يکتاپرستي را در نسل هاي بعد از خود حقيقتي پايدار قرار داد، باشد که آنان [به سوي توحيد] بازگردند؛ (??) [نه اينکه بازنگشتند و من هم از آنان انتقام نگرفتم] بلکه اينان [که در مکه آلوده به بت پرستي هستند] و پدرانشان را [از انواع نعمت ها] برخوردار کردم تا آنکه حق و فرستاده اي روشنگر [چون قرآن و محمّد] به سويشان آمد؛ (??) و هنگامي که حق به سويشان آمد، گفتند: اين جادوست و ما به آن کافريم، (??) و گفتند: اين قرآن چرا بر مردمي بزرگ از ميان يکي از اين دو شهر [مکه و طايف] نازل نشد؟! (??) آيا آنان هستند که رحمت پروردگارت را تقسيم مي کنند؟ ما در زندگي دنيا معيشت آنان را ميانشان تقسيم کرده ايم، و برخي را از جهت درجات [فکري و مادي] بر برخي برتري داده ايم تا برخي از آنان برخي ديگر را [در امر معيشت و ساير امور] به خدمت گيرند؛ و رحمت پروردگارت از آنچه آنان جمع مي کنند، بهتر است. (??) و اگر [بهره مندي کفار از انواع نعمت هاي مادي و تهيدستي مؤمنان، سبب] اين نبود که همه مردم [به خاطر ضعف ايمان و ناآگاه بودن به حقايق] بر محور کفر امتي واحد شوند، ما براي خانه هاي کافران به [خداي] رحمان سقف هايي از نقره قرار مي داديم و نردبان هايي که با آن بر بالاي خانه ها برآيند. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: نماز روزه هايتان قبول باشد در يک روز مبارک از روزهاي ماه مبارک رمضان همراه شما هستيم اشارهي قرآني امروز را حاج آقاي رنجبر بفرمايند در ادامه فرازهاي ناب زيارت جامعهي کبيره را با هم مرور کنيم
حاج آقا رنجبر: يک وقتي سلطان محمود غزنوي ميخواست از پلههاي يک عمارتي بالا رود يک جمعي هم از شعرا با او همراه بودند پلهها را شمرد هجده پله بود گفت کدام يک از شما ميتواند هجده مصرع بگويد که مصرع اول هجو باشد مصرع دوم مدح باشد هجو مدح هجو مدح من پا گذاشتم روي پلهي اول مصرعي بدهد که معناي زشت و زنندهاي بدهد مذمت باشد پا گذاشتم روي پلهي دوم يک مصرعي بگويد مدح باشد زشتي مصرح قبل را کاملا ببرد اين دو تا را که کنار هم ميگذاريم کاملا بار مثبت پيدا بکند اسدي طوسي يکي از شعرا بود گفت من ميگويم پايت را بگذار روي پلهي اول گذاشت يک مصراعي گفت خيلي زشت بود خيلي رکيک بود پا گذاشت روي پلهي دوم مصراعي گفت خيلي زيبا اصلا وقتي اين مصراع آمد کنار مصراع قبل کاملا مثبت شد اين قدر زشت است من نميتوانم بازگو کنم دوباره پلهي سوم همين طور پلهي چهارم دنيا و آخرت مثل شعر اسدي طوسي است اگر دنيا را به تنهايي ببينيم منهاي آخرت ببينيم واقعا زشت و زننده است آزار دهنده است هر گوشهاي که نگاه ميکني خرابي است اين طرف يک عدهاي خون خواره آن طرف يک عدهاي کلاش و عياش و اوباش آن طرف مردم نجيب تحت ستم و ظلم کجاي اين عالم آباد است؟ واقعا دنيا خيلي پست است ولي همين دنيا را وقتي که با آخرت ببينيم معنا پيدا ميکند وقتي ميبيني آخرت يک دنيايي است که ميآيد رسيدگي ميشود به احوال مردم دنيا هر کسي به نتيجهي رفتار خودش دست پيدا ميکند شما به ميزاني که ناخوشي ديده ايد به همان ميزان خوشيها به شما رو ميکند به هر ميزاني که خوشي کردي از راه خلاف از راه خطا به همان اندازه ناخوشي خواهي ديد وقتي اينها را کنار هم ميگذاري قابل تحمل ميشود شب چرا براي ما قابل تحمل است چون ميدانيم بعدش روز است پاييز چرا قابل تحمل است چون ميدانيم بعدش بهار است پاييز را چون با بهار ميبينيم شب را چون با روز ميبينيم قابل تحمل است ما اگر دنيا را با آخرت ميديديم دنيا قابل تحمل ميشد با همهي پاييزي بودنش با همهي شب بودن و تاريک بودنش راحت تحملش ميکرديم تحمل ميکرديم که اين آقا هر چه ميخواهد کلاشي و اوباشي بکند تحمل ميکرديم نه اين که سکوت ميکرديم نه اين که زير بارش ميرفتيم نه برخورد خودمان را ميکرديم اما براي ما رنج روحي به دنبال نداشت سنگين تمام نميشد آسيب روحي ما نميديديم آرام بوديم آرامش داشتيم آن وقت ميگفتيم خدايا بيشتر از اينها به اينها بده خود قرآن ميگويد ما رعايت حال شما ميکنيم اگر رعايت حال شما نبود با اينها يک جور ديگري رفتار ميکرديم سقف خانه هايشان الآن گچ بري است نقره ميکرديم پلههاي خانه هايشان الآن سنگ است از نقره ميکرديم اصلا در و ديوار را طلا ميکرديم براي خانه هايشان درهاي فراوان يعني وسعت ميداديم به اين زندگي مادي شان ولي خوف اين است که شما همه کافر شويد بگوييد مثل اين که کافر شدن يک موهبتهايي با خودش دارد «وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» اگر مردم يک دست نميشدند يعني همه کافر نميشدند «لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ» خانهي اين کساني که نسبت به خداوند رحمان کافرند خانه هايشان اين قدر ميداديم اين قدر ميداديم چرا ميداديم؟ مثل يک گوسفندي که اين قدر پروارش ميکنند تا وقتي ميخواهند بکشند خوب بتوانند ساتور بزنند خوب بتوانند چاقو بزنند خوب بتوانند تکه تکه بکنند ميگويد ما به اينها خيلي ميدهيم به خاطر اين است که ميخواهيم با اينها خيلي برخورد بکنيم با اينها ميخواهيم خيلي درشتي کنيم ولي اين را متاسفانه شما درک نميکنيد دريافت نميکنيد و ما به خاطر شما يک مقداري ملاحظه ميکنيم.
شريعتي: خيلي ممنون ان شاء الله اهل تفکر شويم اهل تأمل شويم و آيههاي خداوند را بفهميم و درک کنيم در فرازهاي زيارت جامعهي کبيره ميخوانيم که اهل بيت اوصياء نبي الله اند يعني چه؟
حاج آقا رنجبر: کار شکر شيرين کردن است شوري تلخي از شکر ديده نميشود انبياء در عالم نقش شکر را دارند يعني آمده اند زندگي آدمها را شيرين کنند آدمها را از تلخيها و تلخ کاميها نجات بدهند رهايي ببخشند اينها بالاخره مثل همه يک خط پاياني دارند يک روزي به پايان عمر ميرسند قرار است از اين دنيا پر بکشند به همين خاطر خداوند يک کساني را به اينها سفارش ميکند ميگويد بعد از شما آن کسي که بايد کار شما را امتداد بدهد اين آدم است به آن کساني که خداوند سفارش ميکند ميگويند وصي وصي يعني سفارش شدهي خداوند هيچ پيامبري جانشين خودش را خودش انتخاب نميکند خداوند انتخاب ميکند لذا ميگوييم وصي يعني سفارش شده است خود پيامبران هم خيلي نميدانستند که بعد از آنها چه کسي خواهد بود خداوند به آنها اعلام ميکرد به خود پيامبر خداوند خودش ابلاغ ميکند «بَلِّغْ» (مائده/ 67) ابلاغ کن خودش هم خبر ندارد چه کسي خواهد بود هر پيامبري وصياي دارد پيامبر فرمود إنَّ لِکُلِّ نَبِي وَصِيِهِ هر پيامبري يک سفارش شدهاي از سوي خداوند دارد وَ أنَّ وَصَِيّ علي بن ابي طالب وصي من وجود نازنين اميرالمومنين است آن کسي که خدا سفارش آن را به من کرده اين مرد است و در جايي فرمود اَنَا سَيِّدِ النَّبِيين من آقاي همهي انبيا هستم و علي بن ابي طالب سيد الوصيين او آقاي همهي اوصيا و سفارش شدههاي پس از من است يعني اميرالمومنين همان کاري را ميکند که من ميکردم کار پيامبر چه بود طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ (نهج البلاغه، خطبه 108) پيامبر طبيب بود مثل همهي انبياء همي انبياء طبيب بودند گفت ما طبيبانيم شاگردان حق ما طبيبيم ولي آموخته از مکتب حق ايم هيچ مکتب خانهاي نرفتيم.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ما طبيبانيم شاگردان حق هستيم ما عمري شاگردي حق کرديم و با اين طبيبان کوچه و بازار خيلي فرق ميکنيم
آن طبيبان طبيعت ديگرند *** که تو را از راه نبضي بنگرند
ميگويد اين طبيباني که در کوچه بازار مطب دارند اينها از يک جنس ديگري اند وقتي تو را ميبينند نبض تو را ميگيرند از راه نبض ميفهمند چه مشکلي داري چه مشکلي نداري
ما به دل بي واسطه خوش بنگريم *** کز فراست ما به عالي منظريم
ما دلت را ميبينيم ما يک نگاه به تو ميکنيم بدون هيچ آزمايشي بدون هيچ آزموني ميگوييم اين دل پر از کنيه است پر از کدورت حسادت است برو خودت را علاج کن راه علاجت هم اين است
آن طبيبان ثمارند و غذا ميگويند اين طبيبان کوچه و بازار طبيبان ميوه و غذا هستند ميگويد سرما خوردي اين غذا را نخور سرخ کرده نخور اين ميوه را نخور اين ميوه را مصرف بکن ولي ما طبيبان فعاليم و مقال ما ميگوييم اين کار را بکن آن کار را نکن اين حرف را بزن اين حرف را نزن
کين چنين فعلي تو را نافع بود *** آن چنان فعلي ز ره قاطع بود
مي گويد اگر اين کار را بکني سود ميکند به حالت اگر آن کار را بکني زيان ميبيني اين چنين قولي تو را پيش آورد *** وان چنان قولي تو را نيش آورد
اين طوري حرف بزني جلو ميروي آن طوري حرف بزني عقب ميافتي ميگويد نسخهي ما فعل و قول است نه ميوه و غذا ما طبيبان دل هستيم نه طبيبان جسم حالا ما طبيبيم کساني هم که به دنبال ما ميآيند کارشان همين است اوصيا در واقع آنها هم طبابت ميکنند طبيب هم فقط طبيب ميشناسد با راي نميشود گفت اين آدم طبيب است يا نيست همهي عالم راي بدهند شما طبيب هستي شما طبيب نميشوي که در عالم يک طبيب است به نام خدا که يکي از نام هايش طبيب است آنهايي که طبيب اند را ميشناسد طبيب واقعي را او ميشناسد لذا او است که تعيين ميکند چه کسي بعد از پيامبر بايد بيايد طبيب است که طبيب را ميشناسد لذا کساني که بعد از وجود نازنين پيامبر ميآيند ميشوند أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّه. که در زيارت جامعه کبيره داريم يعني سفارش شدههايي بعد از پيامبر خدا اينها راه پيامبر خدا را ادامه دادند
شريعتي: خيلي ممنون ان شاء الله ما هم دنباله رو خوبي و پيرو خوبي براي اين اوصيا باشيم به برکت نام و ياد آنها برسيم به آن جايي که بايد برسيم حاج آقاي رنجبر دعا بکنند
حاج آقا رنجبر: گفت «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (بقره/ 127)
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون بهترينها را براي دوستان خوب آرزو ميکنيم تا رسيدن به قلهي اين روزها و شبها کمتر از ده روز باقي مانده به برکت نام و ياد اهل بيت همه مان فضيلت شب قدر را درک کنيم و از اين شب نهايت بهره و استفاده را بکنيم که مجراي نزول برکات الهي است الغوث الغوث خلصنا من النار يا رب.