حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/12/17
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
المنة لله که در ميکده باز است * * * زان رو که مرا بر در او روي نياز است
خمها همه در جوش و خروشاند ز مستي * * * وان ميکه در آن جام حقيقت نه مجاز است
از وي همه مستي و غرور است و تکبر * * * وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است
رازي که در غيب نگفتيم و نگوييم * * * با دوست بگوييم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * * * کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است
در کعبهي کوي تو هر آن کس که در آيد * * * از قبلهي ابروي تو در عين نماز است
اي مجلسيان سوز دل حافظ مسکين * * * از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است
شريعتي: سلام ميکنيم خدمت شما آرزو ميکنم در هر کجا هستيد تن تان سالم باشد قلب تان سليم باشد خيلي خوشحاليم در اين لحظات همراه شما هستيم و در محضر حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: سلام عليکم بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد در بخش ابتدايي گفتگويمان با حاج آقاي رنجبر شرح برخي از ابيات حافظ را خواهيم داشت رسيديم به اين بيت رازي که بر دوست نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم راز است.
حاج آقا رنجبر: آن وقتها راهها راه زن داشت سر راه کاروانها قافلهها را ميزدند و اشياء قيمتي آنها را سرقت ميکردند و دست برد ميزدند به همين خاطر اهل کاروان يا اهل قافله چيزهاي قيمتي و با ارزش خودشان را قايم ميکردند جا سازي ميکردند مثلا اگر طلايي داشتند قاطي زبالهها ميکردند ميريختند در گوني آن راه زن وقتي ميآمد ميديد يک گوني زغال است يک لگد هم ميزد و ميرفت سراغ اجناس ديگر کاري که حافظ کرد دقيقا يک چنين کاري بود يعني طلا را قاطي زغال کرد يک حکمتهايي معارفي داشت براي اين که از دستبرد نا اهلان در امان باشد اينها را قاطي يک چيزهايي کرد که در نگاه ما مثل زغال سياه است واژههايي مثل ميو ميکده و ميخانه و زلف و طره و کاکل و اينها قاطي کرد که خيلي عميق به نظر نميرسد بعضيها هستند ولي ميآيند زغالها را ميبينند يک لگد ميزنند ميگويند اين چرنديات چيست ولي بعضيها هستند پشت آن زبالهها طلاها را ميبينند به تعبير شهيد مطهري در کتاب عرفان حافظ ميگويد ديوان حافظ کتاب سوم اوليا خداست بعضي از اوليا خدا هستند که ايشان ميگويد من هم ميشناسم اينها در کنار قرآن و صحيفهي سجاديه حافظ از سجاده هايشان جدا نميشود چرا؟ چون آنها زغالها را نميديدند طلاها را نميديدند روايت هم داريم شايد حافظ براساس همين روايت اين شيوه را در پيش گرفته باشد تُحَدِّثُوا بِالْحِكْمَةِ الْجُهَّالَ فَتَظْلِمُوهَا، وَلا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ (من لا يحضره الفقيه، ج 11، ص 282) حکمت را در اختيار آدمهاي نادان و سفيه قرار ندهيد اگر قرار بدهيد به آن حکمت ستم کرديد حکمت ضايع ميشود و اگر در اختيار اهلش قرار ندهيد به اهلش ستم و جفا کرديد دقيقا مثل گل است اگر شما دست يک کودک بدهيد به آن گل جفا کرديد چون کودک آن گل را پر پر ميکند همين گل را دست بزرگ تر و گلاب گير بدهي او عطر ميگيرد و اگر ندهي به او جفا کردي بازار او را بي رونق کردي براي اين که اين حکمتها به دست کودک صفتان نيفتد و به دست اهلان بيفتد حافظ لذا يک زباني را انتخاب ميکند که زبان راز و رمز آلود است خودش هم اشاره ميکند.
رازي که بر غير نگفتيم نگوييم اينها يک حرفهايي است که راز است نهان است پنهان شده در چيزي است ما براي آنهايي که غير بودند اغيار بودند بيگانه بودند نا اهل بودند و لايق نبودند نگفتيم و نخواهيم هم گفت رازي که بر غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم راز است با کساني در ميان ميگذاريم که دوست همراه ما باشد دوست هم طريق ما باشد هم دل ما باشد چون چنين کساني هستند که اولا محرم هستند اينها را در اختيار کسي نميگذارند بعد هم بهره ميبرند و استفاده ميکنند و آن رازها ضايع نميشود يکي از آن رازها را بلافاصله در آن قالب بيان ميکند.
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * * * کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است
موي سر در هر قسمتي از سر که باشد يک نامي دارد مثلا موها وقتي دو طرف صورت باشند زلف گفته ميشود گاهي هم به تمام موي سر زلف گفته ميشود ولي بيشتر به موهاي دو طرف صورت گفته ميشود مويي که بالاي پيشاني است طره يا کاکل گفته ميشود همين طره کاکل زلف وقتي که بلند باشد گيسو گفته ميشود مو چه زلف باشد چه طره باشد چه کاکل باشد چه گيسو باشد مايه زيبايي است به خصوص اگر روي مو کار هم شود يک حالتهايي هم به آن داده شود زيبا تر ميشود حافظ وقتي که ميخواهد زيباييهاي حق را ياد بکند آن صفات زيبايي حق را صفات جمال حق را ياد بکند از يک کلماتي مثل زلف و طره و کاکل و گيسو يا سلسلهي مو ياد ميکند چرا؟ چون زلف مايه زيبايي است اين صفات هم مايهي زيبايي است کرم عفو در هر کسي باشد اين صفت او را زينت ميکند مايه زيبايي و جمال است در حق که در منتهاي خودش است لذا وقتي ميخواهد بگويد خدا خيلي کريم است رحيم است ستار است غفار است به جاي اين تعبيرات از واژههاي زلف و گيسو استفاده ميکند.
دوش در حلقهي ما قصهي گيسوي تو بود
ميخواهد بگويد ديشب داشتيم در رابطه با کرامت تو عنايت تو نعمات تو صحبت ميکرديم اين تعبيرات را به کار ميبرد همان زيباييهاي تو را ميگفتيم
دوش در حلقهي ما قصهي گيسوي تو بود * * * تا دل شب سخن از سلسلهي موي تو بود
بحث از همين زيباييهاي تو بود که مسلسل وار است مدام است پيوسته است
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ است
سعدي هم دارد سلسلهي موي دوست حلقهي دام بلاست هر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
ممکن است شما بگوييد سعدي معشوق يا معشوقهاي داشته آن هم يک مويي داشته موي بلندي داشته ولي خودش در ادامه ميگويد که منظورم از دوست کيست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
مي گويد دوستي که من دارم دم ميزنم ميگويم سلسلهي موي دوست او همان کسي است که مالک ملک است اين تعبير قرآن است «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ» (آل عمران/26) ميگويد وقتي ميگويم دوست منظورم اوست پس وقتي ميگويم سلسلهي موي دوست يعني آن چيزي که مايه زيبايي و جمال دوست است که همين صفات حق باشد يا ميگويد
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
زلف که به موهاي دو طرف صورت ميگويند زلف زيباست حالت هم بدهي زيبا ميشود يکي از حالتهايي که ميدهند شکن است شکن يعني پيچ و تاپ دادن يک زلفي که شکن پيدا کرد زيبا در زيبا ميشود حالا اگر شما اين را خم اندر خم هم بکنيد يعني حلقه حلقه اش هم بکنيد اين ديگر ميشود زيبا در زيبا در زيبا يا اصلا مجموعهي زيباييها حالا ميگويد شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
اگر شما اجازه بدهيد ما اين زلف خم اندر خم جانان را برداريم به جايش زيبايي را بگذاريم پس معنايش اين ميشود شرح زيباييهاي محبوب
کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است
نمي شود در يکي دو جمله مختصر کرد نميشود کوتاه کرد اين قصه قصهي بلندي است
يک جايي ميگويد زين قصه گنبد افلاک پر صدات
کوته نظر ببين که سخن مختصر گشت
چه ميخواهد بگويد؟ ميخواهد بگويد ببين خدا آن قدر زيباست آن قدر تماشايي است که در وصف نميگنجد در اين جملات ما نميگنجد اين جملات نسبت به آن معاني بلند خيلي کوتاه است نارسا است نميتواند کرم حق لطف حق را برساند خب چرا حافظ اين طوري حرف زد همان اول ميگفت خدا زيباست کسي خورده نميگرفت چه رازي است که ميخواهي پنهان بکني؟ علتش اين است که روزگار حافظ روزگار روي و رياست خودش هم بارها به اين نکته اشاره ميکند روزگار تظاهر است همه ميگويند خدا ولي از خدا خبري نيست پشت اين خداها خود خوابيده خوديتها سنگر گرفته ميگويد من اگر بخواهم مثل آن آدم از خدا بزنم من هم ميشوم مثل اينها در رديف اينها در صف اينها ميشوم محبوب اينها نه من نميخواهم در صف اينها باشم ميخواهم منفور اينها باشم از اينها جدا شوم رو در روي اينها باشم از يک طرف هم بالاخره نميتوانم آن جمال حق را کتمان بکنم دم از زيباييهاي حق نزنم پس چه کار کنم؟ بگويم يک جور نگويم يک جور لذا ميگويد من راز آلود ميگويم آن طوري که اينها حرف ميزنند نميگويم آنهايي که بايد بفهمند ميفهمند اصلا من يک جوري ميگويم که آنهايي که بايد بفهمند بفهمند يک جا ميگويد.
من اين حروف نوشتم چنان که غير ندانست * * * تو هم ز روي کرامت چنان بخوان که تو داني
من يک جوري نوشتم يک عده بگويند اين چرنديات چيست يک عده هم به تعبير کتاب شهيد مطهري شود کتاب سوم شان
لذا ميگويم
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * * * کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است
حالا اگر بخواهي درازي اين قصه را متوجه شوي من دو کد ميدهم که متوجه شوي اين قصه چقدر بلند است قصهي جمال حق و دلبستگي ما و عشق ما به اين جمال آن را هم برو قصهي ليلي و مجنون را بخوان و قصهي محمود اياز را بخوان اگر ميخواهي درازي اين قصه را متوجه شوي که اين عشق تا کجاست اين حکايت حکايت ليلي و مجنون است مجنون عاشق ليلي است آن قدر عشق ليلي را در سر دارد که گاهي مينشيند روي زمين نام ليلي را مينويسد به او ميگويند چه کار ميکني ميگويد مشق نام ليلي ميکنم براي چه؟ ميگويد خاطر خودم تسلي دهم وقتي من اسم اين را مينويسم آرام ميشوم اسمش من را آرام ميکند چه برسد به خودش ميگويد عشق ما به خداوند اين طور است نامش ما را آرام ميکند نام او مايهي آرامش است تا چه برسد به خودش يا محمود و اياز اين محمود همه چيز را کنار گذاشت ميآمد پيشاني اش را ميگذاشت کف پاي اياز. اين چه عشقي است؟ چرا؟ چون اياز در منتهاي زيبايي بود ميگويد حکايت ما و خدا همين است منتها آن جا محمود اياز است و اين جا محمود و اياز است سلطان محمود واقعي خداست ولي حکايت حکايت همان عشق است ما اگر پيشاني را به خاک ميگذاريم خاک سازي ميکنيم کف پايي نميبينيم که اين کار را بکنيم لذا صورتمان را بر خاک ميگذاريم حکايت ما همان حکايت است.
بار غم مجنون و خم طرهي ليلي * * * رخسارهي محمود و کف پاي اياز است
يعني اين قصهي حکايت عشق ما حکايت همان بار سنگين غم عشقي بود که بر دل مجنون نشسته بود نسبت به خم طرهي ليلي خم طره هم يعني زيبايي طره زيباست خم دادن هم زيباترش ميکند يعني عشقي که مجنون نسبت به آن همه زيباييهاي ليلي داشت يا يک کد ديگر رخسارهي محمود و کف پاي اياز است حکايت آن حکايت چنين عشقي است.
شريعتي: يعني اين زيباييها تمامي ندارد و عشق ما عشق عميق است.
حاج آقا رنجبر: بله من اگر زميني اش بکنم براي شما بگويم ميشود اين ما در روايت داريم که بهشت را نميشود توصيف کرد بهشت را نه گوشي شنيده است نه چشمي ديده است قرآن که توصيف بهشت ميکند آن چيست؟ ميخواهد بگويد اين بهشت نيست ما اگر بهشتي که شما ميتواني بفهمي اين است ما مجبوريم بياوريم در يک مشت دار و درخت و انهار و تنزلش بدهم حافظ هم ميگويد من اگر بخواهم آن عشق را تنزل بدهم ميشود اين ببين مجنون براي ليلي چه ميکرد ببين محمود براي اياز چه ميکرد تمثيل و تنزيل است ميگويد اگر بخواهم خيلي تنزل بدهم در يک چنين سطحي قرار ميگيرد چنين عشقي هم بدون معرفت اتفاق نميافتد اين معرفت هم نسبت به حق فقط در خانهي اهل بيت است و کساني ميروند سراغ اهل بيت که اول نسبت به خود اينها معرفت داشته باشند که زيارت جامعه شناسنامهي خوبي است براي معرفت نسبت به اين ساحت مقدس.
شريعتي: بسيار خوب خيلي ممنون از شما. در بخش بعدي خدمت شما هستيم با دريافتهايي از فرازهاي ناب زيارت جامعهي کبيره . قرار امروز دوستان خوب صفحهي 379 است سورهي مبارکهي نمل آيات 23 ام تا 35 ام اين سوره تمام لحظات زندگي تان منور به نور قرآن باشد و مزين به نور اهل بيت عليهم السلام به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ?23? وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّـهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ?24? أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّـهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ?25? اللَّـهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ?26? قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ?27? اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ?28? قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ ?29? إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ?30? أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ?31? قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ ?32? قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ?33? قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ ?34? وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ?35?
ترجمه:
به راستي من زني را يافتم که بر آنان حکومت مي کند، و از هر چيزي [که از وسايل و لوازم حکومت و قدرت است] به او داده اند و تختي بزرگ دارد، (??) او و قومش را يافتم که به جاي خدا براي خورشيد سجده مي کنند و شيطان، اعمال [زشتشان] را براي آنان آراسته و در نتيجه آنان را از راه [حق] بازداشته است به اين سبب هدايت نمي يابند، (??) [و شيطان آنان را اين گونه فريب داده] تا براي خدا سجده نکنند، همان که نهان در آسمان ها و زمين را بيرون مي آورد و آنچه را پنهان مي داريد و آنچه را آشکار مي کنيد، مي داند. (??) خداي يکتا که معبودي جز او نيست، پروردگار عرش بزرگ است. (??) [سليمان به هدهد] گفت: به زودي [درباره ادعايت] تأمل و بررسي مي کنم که آيا راست گفته اي يا از دروغگوياني، (??) اين نامه مرا ببر و به سوي آنان بيفکن، سپس به دور از ديدگان آنان خود را کناري بگير و بنگر چه پاسخيمي دهند؟ (??) [ملکه سبا پس از آگاهي از مضمون نامه] گفت: اي سران و اشراف! همانا نامه اي نيکو و با ارزشي به سوي من افکنده اند، (??) يقيناً اين نامه از سوي سليمان است و سرآغازش به نام خداي رحمان و رحيم است، (??) و [مضمونش اين است که] بر من برتري مجوييد و همه با حالت تسليم نزد من آييد. (??) گفت: اي سران و اشراف! در کارم به من نظر دهيد تا شما نزد من حضور داشتيد، من [بدون شما] فيصله دهنده کاري نبوده ام. (??) گفتند: ما داراي قدرت و مالک وسايل رزمي سختي هستيم، پس بنگر چه فرمان مي دهي؟ (??) گفت: همانا پادشاهان هنگامي که [با ابزار، ادوات جنگي و سپاهي رزمي] وارد شهري مي شوند، آن را تباه مي کنند و عزيزان اهلش را به ذلت و خواري مي نشانند و [آنان] همواره چنين مي کنند! (??) من به سوي آنان هديه اي [قابل توجه] مي فرستم، پس با تأمل مي نگرم که فرستادگان با چه پاسخي بر مي گردند؟ (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني امروز را حاج آقاي رنجبر بفرمايند
حاج آقا رنجبر: يک کسي آثار يک شاعر بلژيکي را مطالعه کرده بود مجذوب آن تخيلاتش و آن مطالب اخلاقي و انساني اش شده بود تصميم ميگيرد برود اين شاعر را از نزديک برود از کشور خودش که کشور خيلي دوري هم بود سوار هواپيما ميشود و خودش را به بلژيک ميرساند و به دفتر اين شخص از منشي اش خواهش ميکند چند دقيقهاي به او اجازهي ملاقات بدهد ميگويد نه ايشان ملاقات ندارد ميگويد من از کدام کشور آمدهام؟ ميداني من چقدر کشور را پشت سر گذاشته ام من در بلژيک کاري نداشتم من فقط آمدم ايشان را چند دقيقهاي ببينم و بروم او هم ميگويد نه ايشان فرصت ندارد و وقت ندارد خيلي اين اصرار ميکند او انکار ميکند دوباره اصرار ميکند آخرش وقت ميدهد وقتي وارد ميشود ميبيند يک آدم بد قوارهي بد هيکل بد هيبت عبوس بي اخلاق بد اخلاق بي نزاکت ميگويد چه کار داري بگو زود هم گم شو برو يک چنين تعبيري اين هم ناراحت ميشود از در ميآيد بيرون به منشي ميگويد واقعا آن آثاري که من خواندم مال اين آدم است ميگويد بله ميگويد مگر ميشود؟ ميگويد چرا نميشود انگشترش را در ميآورد ميگويد دستش ميگويد اين را خوب نگاه کن نگاهش ميکند ميگويد اين چطور است زيباست؟ ميگويد خيلي قيمتي است؟ ميگويد خيلي ميگويد زيبايي اين انگشتر دليل بر اين ميشود که سازندهي اين انگشتر هم زيبا باشد؟ ميگويد نه ميگويد ببين حرفها اگر خيلي زيبا باشند مثل اين انگشتري اند هر کس حرف زيبايي زد معنايش اين نيست که خودش هم زيباست هر کس حرفهاي اخلاقي زد معنايش اين نيست که خودش هم اخلاقي است بايد امتحان کرد بايد آزمون کرد از هر کسي يک سخن اخلاقي تر شنيديد دنبال سرش راه نيوفتيد و اين نکتهي بسيار مهمي است و قرآن هم چنين نسخهاي دارد همان که مولوي ميگفت
چون بسي ابليس آدم روي هست * * * پس به هر دستي نشايد داد دست
لذا يکي از نسخههاي قرآن همين است آزمون است وقتي شما از کسي سخن زيبايي را ميشنويد مفتونش نشو او را امتحان بکن بارها امتحان بکن چرا؟ چون هستند کساني که حرفها مال خودشان نيست گفت حرف درويشان بدزديده بسي تا گمان آيد که او خود هست کسي فکر کني او يک کسي است براي خودش به همين خاطر در همين آياتي که تلاوت شد در قصهي ملکهي صبا سليمان نامهاي مينويسد به ملکهي صبا او هم مطالعه ميکند خيلي خوشش ميآيد ميبيند نامهي بلندي است خوش مضمون است عارفانه است به اطرافيانش ميگويد «يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ» ملا از ملآن است به معني پري کساني که پر باشند از ثروت و قدرت و زور و زر به اينها ميگويند ملا در قرآن زياد است نقطهي مقابلش ملَأ است يعني کساني که از دانش و معرفت پر هستند به فارسي ما ميگوييم ملّا ملاي رومي ملا محسن فيض کاشاني ملا محمد باقر مجلسي اين ملا همان ملَّا است يعني کسي که از معرفت پر است فلاني خير پر است خيلي ملّا است نقطهي مقابل مَلَا است يعني کسي که خيلي ثروت و دارايي دارد ملکه است اشخاصي که اطرافش هستند آدمهاي دارا و ثروت مندي هستند به آنها ميگويد نامهاي براي من آمده «كِتَابٌ كَرِيمٌ» يک نامهي بسيار خوش مضمون و بلند و زيباست «إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ» اين نامهاي از شخصي است به نام سليمان «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» آن نامه شروع زيبايي دارد ميگويد خدايي است رحمن رحيم است زيباست هر چه در اختيار ديگران قرار ميدهد از روي مهر و محبت است گفت شما بگوييد با اين آدم چه کار کنم حرفش را بپذيرم نپذيرم «قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍوَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ» گفتند ما نيروي انساني نظامي انتظامي تو هستيم عقل ما به اين چيزها قد نميدهد «فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ» خودت ببين چه کار کني اگر بحث نظامي است ما در خدمت هستيم ايشان ميگويد «وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» ميداني من چه کار ميکنم با اين آدم من يک هديهي ملوکانه و شاهانه ميفرستم ببينم اين آدم با اين هديه چه کار ميکند اين دم از خدا زد دم از رحمانيت و رحيميت حق زد يک جوري نشان داد که تمام دلبستگي اش به آن است حالا ببينم واقعا با اين هديهاي که ميفرستيم معلوم ميشود آدم طماعي است حرفها سر زبانش است يا در دلش لذا وقتي آنها اين هديه را ميآورند براي سليمان به سليمان خيلي برميخورد ميگويد «أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ» شما با اين چيزها دلشاد ميشويد که قصه اش دراز است ملکهي صبا ميآيد خودش را به سليمان ميرساند ميگويد «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (نمل/44) ميارزد اين آدم مثل آن شاعر بلژيکي نيست واقعا تمام دل بسته و توجهش به خداست به هر حال تعليمي که اين قصهي کوتاه دارد همين است اگر از کسي سخن زيبايي شنيديد زود مفتون نشديد داوري و قضاوت نکنيد با امتحانهايي که او از دل آن امتحانات شخصيتش روشن ميشود امتحان کنيد.
شريعتي: بسيار خوب خيلي ممنون رسيديم به اين فراز ناب زيارت جامعهي کبيره که اهل بيت عليهم السلام امناء الرحمن هستند.
حاج آقا رنجبر: دانه را به خاک ميدهند به خاکستر نميدهند چرا؟ چون خاک امين و هر چه در وي کاشتي بي خيانت جنس آن برداشتي خاک امين است اگر گندم ميدهي گندم ميدهد نه تنها از گندم کم نميکند اضافه هم ميدهد و به شما برميگرداند اما خاکستر اين طور نيست خاکستر نه تنها اضافه نميکند کم هم ميکند قوهي نباتي را هم از او ميگيرد بعضيها مثل خاک هستند بعضيها مثل خاکستر هستند هيچ باغباني بذرهاي خودش را به خاکستر نميدهد بلکه هر چه بذر دارد به خاک ميدهد چون ميداند اين خاک خيانت نميکند امانت دار است شايستگي را دارد خدا هم باغبان عالم است هر چه دارد به هر کسي نميدهد بعضيها مثل خاکستر هستند ضايع ميکنند بعضيها مثل آن خاک هستند رشد ميدهند تعالي ميدهند ضايع نميکنند تجزيه نميکنند و اينها کساني نيستند مگر اهل بيت لذا اينها ميشوند امناء الرحمن امينان رحمن رحمن يعني بخشنده يعني اگر خدا بخواهد بخشندگي بکند نثار اينها ميکند مثل باغبان که اگر بخواهد بذرش بيفشاند به خاک ميدهد به خاکستر نميدهد ديگران را سر سفرهي اين خاک قرار ميدهد ميگويد من ميدهم به اين آنها بيايند از دست اين بگيرند. اهل بيت امينهاي خداوند هستند لذا خداوند هر چه دارد ميدهد و آنها واسطه ميشوند و ما سر سفرهي آنها مينشينيم دقيقا مثل کاسه در هر کاسهاي شما شير نميريزيد در کاسهاي که ترک خورده چون شير را ميريزد ضايع ميکند به هر کوزهاي آب نميدهي کوزهاي ترک خورده آب نميدهي ضايع ميکند ما آدمها مثل کاسهي شکسته مثل کوزهي ترک خورده ايم ضايع ميکنيم يک حرف هم ميشنويم فردا ميبيني هزاران نفر از آن با خبر ميشوند امين و امانت دار نيستيم اينها امينان حق هستند خداوند هر چه داده به اينها داده و يکي از چيزهاي مهمي که به اينها داده امامت است، پيشوايي را به اينها داده مردم را به اينها سپرد اينها مثل خاکي که از قوت خودش کم ميکند تا اين دانه قوت بگيرد رشد کند از خودش مايه ميگذارد تا اين بالا بيايد اينها دقيقا يک چنين صفتي دارند از خودشان مايه ميگذارند از جانشان از مالشان تا ديگران رشد بکنند امناء الرحمن هستند به همين دليل مورد اعتماد و وثوق حق شدند چون امين بودن يعني مورد وثوق و اعتماد بودن منتها لقبي که خدا ميدهد با لقبي که ما آدمها به ديگران ميدهيم خيلي فرق دارد ما بي حساب ميدهيم قديم نگاه ميکردند کساني که رجال مثلا سياسي بودند به اينها امين الدوله ميگفتند امين السلطنه ميگفتند يعني مورد وثوق و اعتماد حکومت بودند خيانتها هم ميکردند يا به رجال مذهبي امين الشريعه امين الاسلام ميگفتند چه بسا کاملا پا روي موازين شريعت ميگذاشتند کساني که اهل وعظ و موعظه بودند امين الواعظين ميگفتند يا در بازار يک عدهاي بودند امين التجار بودند اينها يک لقبهايي بود که آدمها ميدادند معلوم هم نبود منطبق باشد اندازهي اين آدم باشد يا نباشد اما القابي که حق ميدهد خداوند ميگويد اينها امناء هستند امين هستند حقيقتا امين هستند تعبير زيبايي مولوي دارد
متهم چون دارم آنان را که حق * * * کرد امين مخزن هفتم طبق
من چرا اينهايي که خدا آنها را امناء الرحمن قرار داده متهم بکنم بگوييم اينها امين نيستند
متهم نفس است ني عقل شريف
مي گويد اگر قرار است کسي متهم شود نفس خود من است اينها يکپارچه عقل اند و شريف اند يک جايي دارد
اي علي که جمله عقل و ديدهاي
تو سراپا عقلانيت هستي اين متن زيارت جامعه است وَ ذَوِي النُهي وَ اُولِي الحِجي خواهيم رسيد شما صاحبان خرد هستيد عقلانيت در وجود شما است متهم نفس است ني عقل شريف متهم حس است ني نور لطيف
اگر من اينها را نميبينم من کور هستم حس بينايي من مشکل دارد و الا اينها خلقکم الله انوارا اينها نور هستند. وَ سُلاَلَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ هر چيزي که از دل چيزي در بيايد عرب ميگويد صلاله گلاب از دل گل در ميآيد پس گلاب ميشود سلالهي گل چون سلاله از ريشهي سل يعني بيرون آمدن اميرالمومنين فرمود وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ (نهج البلاغه، حکمت 349) هر کسي شمشير ستم را از غلاف بيرون بکشد با همان شمشير کشته خواهد شد پس سلاله يعني چيزي که بيرون آمده گلاب چون از دل گل بيرون ميآيد ميگويند سلاله چيزي که از دل سلاله ميآيد بيرون ميگويند صفوة مثلا عطر از دل گلاب ميآيد بيرون عطر ميگويد صفوهي گل يعني خلاصهي خلاصهي گل خالص خالص گل ته تهش. ميگويد انبيا و مرسلين را دارد تشبيه ميکند به گل و ميگويد اينها سلاله اند اينها صفوه اند گلاب را از گل بگيري گل هيچ چيز ندارد عطر را از گل بگيري گل هيچ چيز ندارد ميگويد اينها همه چيز انبيا و مرسلين هستند ائمه را از آنها بگيري هيچ چيزي ندارند يعني نوح اگر نوح است به خاطر نور اميرالمومنين نوح است اميرالمومنين را از نوح جدا کن از نوح خبري نيست امام حسين را از عيسي مسيح بگير ديگر از عيسي مسيح هيچ خبري نخواهد بود مثل عطر و گلابي است که از گل بگيري ديگر گلي نميماند سلاله النبيين و صفوه المرسين فرق بين نبي و رسول هم اين است که نبي فقط دريافت کننده است ولي وظيفهي انعکاس ندارد يک تعاليمي را دريافت ميکند خودش موظف است آنها را به کار ببندد ولي مامور به ابلاغ و تبليغ نيست اما رسول نه هم دريافت ميکند هم انعکاس ميدهد مثل گل و آينه گل نور را از خورشيد ميگيرد دريافت ميکند ولي منعکس نميکند شما وقتي برابر گل هستيد نوري نميبينيد ولي آينه هم دريافت ميکند هم منعکس ميکند رسول آينه است که لذا در قرآن ميگويد «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» (مائده/67) نمي گويد يا ايُّهَا النَّبي رسولها دو دسته هستند بعضيها کتاب و شريعت دارند بعضيها کتاب و شريعت ندارند به دنبال آن کساني که کتاب و شريعت دارند راه ميافتند آنهايي که کتاب و شريعت دارند پنج نفر هستند نوح و ابراهيم عيسي موسي و پيامبر صلي الله عليهم.
شريعتي: خيلي ممنون بايد خداحافظي بکنيم حاج آقاي رنجبر دعا بکنند همه آمين بگوييم
حاج آقا رنجبر: گفت از خدا خواهيم توفيق ادب خدا ان شاء الله اين ادب را نسبت به ساحت مقدس اوليا خودش کرامت بکند
شريعتي: الهي آمين گفت يا رب نکند به زخمم آگاه کني اين گمشده را دوباره گمراه کني افتاده ام از پا نکند دستم را از دامن اهل بيت کوتاه کني السلام عليکم يا اهل بيت نبوه.