اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

93-11-19-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-شرح زيارت جامعه کبيره

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر

موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره

تاريخ: 93/11/19

 

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

بيا که قصر عمل سخت سست بنياد است * * * بيار باده که بنياد عمر بر باد است

غلام همت آنم که زير چرخ کبود * * * ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب * * * سروش عالم غيبم چه مژده‌ها داده است

که ‌اي بلند نظر شاه باز سدره نشين * * * نشيمن تو نه اين کنج محنت آباد است

تو را ز کنگره‌ي عرش مي‌زنند سفير * * * ندانمت که در اين دام­ گه چه افتاده است

نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل * * * بنال بلبل بي دل که جاي فرياد  است

حسد چه مي‌بري اي سست نظم بر حافظ * * * قبول خاطر لطف سخن خدا داد است

‌شريعتي: سلام مي‌گويم به همه‌ي شما خوش آمديد به سمت خداي امروز. امروز هم در يکي ديگر از روزهاي ايام الله دهه‌ي مبارکه‌ي فجر هستيم اين ايام را به همه‌ي شما تبريک مي‌گويم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله خوش آمديد.

حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم بنده هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام دارم.

‌شريعتي: سلامت باشيد در بخش ابتدايي حاج آقاي رنجبر مثل يک شنبه‌ها که خدمت ايشان هستيم ايشان شرحي خواهند داشت بر ابيات غزل حافظ که قرائت کردم در ابتداي برنامه. خدمت شما هستيم.

حاج آقا رنجبر: ما وقتي که يک خط خوب و زيبا را مي‌بينيم تازه مي‌فهميم که خط ما چقدر زشت است و چقدر بد است. و انسان خجالت مي‌کشد از خطي که دارد و شايد همين هم موجب شود که يک تلاش و سعي و کوششي را از خودش نشان بدهد تا خطش را زيبا کند خطش را خوب بکند بر همين اساس به ما گفته اند که احوال اولياء خدا را سير کنيد مطالعه کنيد چون انسان وقتي که حالات اين‌ها را مرور مي‌کند مطالعه مي‌کند تازه مي‌فهمد که چقدر عقب است چقدر فاصله دارد بي ترديد يکي از اولياء بزرگ الهي همين شخصيت خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي است که رگ و پوست و گوشت و استخوان اين مرد با قرآن عجين بوده است و پيوند داشته است به همين خاطر هم به او حافظ گفته مي‌شود چون حافظ کل قرآن بود. خودش هم مي‌گفت به قرآني که اندر سينه داري آيات الهي را در سينه‌ي خودش داشت و مي‌گفت هر چه دارم از دولت و برکت قرآن است. هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم. به همين خاطر مي‌گفت که هر بيت من يک معرفتي را به شما منتقل مي‌کند شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است شايد شما بگوييد خب چرا ما احوال اهل بيت را سير نکنيم؟ چرا احوال اهل بيت را مرور و مطالعه نکنيم؟ چرا حافظ؟ اول که ما مرور مي‌کنيم بخشي از صحبت مان را به اهل بيت مي‌پردازيم و حافظ هم در حقيقت يک پيش درآمدي است براي ورود به همان بحث ولي واقع اش اين است که وقتي بحث اهل بيت پيش مي‌آيد اين وسوسه‌ي شيطاني هم به سر‌ها مي‌زند که اين‌ها اهل بيت اند اگر اين‌ها خوب نباشند چه کسي خوب باشد اين‌ها گل‌هاي سر سبد عالم وجود اند اين‌ها تافته‌هاي جدا بافته اند ما کجا اين‌ها کجا؟ اصلا خودشان گفته اند شما هيچ گاه مثل ما نمي‌شويد اين است که به تعمد ما اشاره مي‌کنيم به انسان‌هاي معمولي شخصيت‌هاي معمولي مثل حافظ که خاک کف پاي قنبر اميرالمومنين هم نمي‌شود ولي مي‌بينيم همين مرد وقتي که به اهل بيت گره مي‌خورد چقدر پر مي‌کشد چقدر پرواز مي‌کند ديگر اين جا نمي‌تواني بگويي حافظ تافته‌ي جدا بافته بود ما کجا و او کجا انسان وقتي مي‌بيند يک انسان معمولي تا کجا بالا رفته است تا کجا اوج گرفته که مي‌گويد کس نديده است ز مشک ختن و نافه‌ي چين آن چه من هر سحر از باد صبا مي‌بينم قرآن توصيه مي‌کند که سحرها به تلاوت قرآن بپردازيد «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» (مزمل/4) حافظ به اين قرآن مي‌گويد باد صبا چرا؟ چون باد صبا مي‌آيد غنچه‌ها را باز و شکفته مي‌کند وقت سحر هم اين اتفاق مي‌افتد مي‌گويد اين قرآن در سحر وقتي تلاوت مي‌شود حکايت همان باد صبا را دارد غنچه‌ي وجود آدمي را حقيقتا مي‌شکافد انسان يک عطر و بويي پيدا مي‌کند لذا مي‌گويد هر سحر از باد صبا مي‌بينم چيزهايي که من مي‌بينم در هر سحر چه کساني مي‌بيند؟ خيلي از ما که خرده به حافظ مي‌گيريم شايد تا لنگ ظهر هم خر و پف ما بلند است يک بار هم که شده سحر را تجربه نکرديم ولي اين مرد مي‌گويد هر سحر او مرد سحر است.

‌شريعتي: هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ * * * از يمن دعاي شب و ورد سحري بود

حاج آقا رنجبر: همين طور است. اين است که مي‌گويد من قرار و خواب ندارم قرار و خواب ز حافظ طمع مدار‌اي دوست قرار چيست؟ زبوني کدام؟ خواب کجا؟ چرا؟ چون چيزهايي سحر مي‌بيند که ديگران نمي‌بينند يک چيزهايي مي‌شنود ديگران نمي‌شنوند در همين بيتي هم که قرائت کرديد گفت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژده‌ها دادند سروش يعني فرشته مي‌گويد نمي‌داني فرشته‌اي که از عالم غيب آمد با من چه مژده‌هايي داشت حالا اين که واقعا فرشته‌ها با انسان‌ها ارتباط برقرار مي‌کنند يا نه قرآن مي‌گويد چرا درست است يک بار آيه را خواندم «اَلَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ» (فصلت/30) هر کسي باشد فرقي نمي‌کند الذين است کساني که بگويند خدا و پاي اين حرف هم بايستند و استقامت نشان بدهند فرشته‌ها بر اين‌ها نازل مي‌شوند نه يکي نه دو تا. مردي که سروش عالم غيب برايش فرود مي‌آيد در شرح اوليا خدا داريم در احوالاتشان مثل مرحوم شيخ مرتضي زاهد مي‌گويد من سحرها که مي‌شد فکر نکنيد که با ساعت بيدار مي‌شدم نه هر سحر يک فرشته‌اي مي‌آمد و من را صدا مي‌کرد و مي‌گفت آقا مرتضي آقا مرتضي بيدار شو البته مي‌گويد بعضي شب‌ها هم آقا را نمي‌گفت مي‌گفت مرتضي مي‌گويد من مطالعه مي‌کردم ديدم امروز چه اتفاقي افتاده که با اين لحن را من را صدا کرده مي‌گويد مي‌ديدم که حرفي زده بودم که نبايد صدا مي‌زدم به همين خاطر اين‌ها من را شب آقا خطاب نمي‌کردند و آن جا گرفتم گاهي وقت‌ها يک حرف ممکن است انسان را از آقايي بيندازد واقعا همين طور است کلمه‌ي آفتاب که چشمه‌ي نور است جايش هم در دل آسمان است همين آفتاب را شما يک حرف به آخرش وصل مي‌کنيد مي‌شويد آفتابه از کجا تا کجا سقوط مي‌کند تنزل پيدا مي‌کند گاهي يک حرف با انسان همين کار را مي‌کند انسان را از عرش به فرش مي‌اندازد و انسان را ساقط مي‌کند و سقوط مي‌دهد داريم که روز عاشورا حضرت به اهل بيت مي‌فرمود مبادا حرفي بزنيد که از شأن و قدر شما کاسته شود به هر حال اين که حافظ مي‌گويد سروش عالم غيبم چه مژده‌ها داده است شعر نمي‌گويد يک حرف شاعرانه‌اي نيست مرحوم علامه طباطبائي فرموده بود که تمام غزليات حافظ بر اساس سير و سلوک او است يعني چيزهايي بوده که حقيقتا ديده.

‌شريعتي: در واقع مي‌خواهد به ما فرمول بدهد راهي را که خودش رفته و طي کرده و ديده.

حاج آقا رنجبر: همين طور است همين بيتي که خوانديم فرمولش در ابيات بعدش است. پس انسان به کجا مي‌رسد؟ انسان معمولي او چه مي‌شنود ما چه مي‌شنويم. گفت تو چه شنفتي به جز بانک خروس و خر در اين ده کور دور افتاده از معبر تو چه شنيدي؟ جز بانک خروس ولي اين مرد چه شنيده؟ مي‌گويد سروش عالم غيبم که مژده‌ها داده اند همان که فرموديد فرمولش. کي انسان مي‌شنود؟ مي‌گويد وقتي که خراب شود خراب شود يعني چه؟ يعني نفسانيتش خوديت هايش خود محوري هايش خراب شود کي خراب مي‌شود اين ها؟ وقتي که مست شود. و کي مست مي‌شود؟ وقتي که به ميخانه برود. ميخانه کجاست؟ آن جايي که مي‌عرضه مي‌کنند مي‌چيست؟ آن مي‌معرفت است که بارها عرض کرده ايم وقتي حافظ مي‌گويد مي‌خيلي جاها به معناي معرفت است به مي‌سجاده رنگين کن گردت پير مغان گويد نمي‌خواهد بگويد يک شيشه شراب انگور بريز روي سجاده. کدام پير يک چنين دستوري به مريد خودش مي‌دهد؟ نه دارد مي‌گويد وقتي مي‌آيي سر سجاده با معرفت بيا چون داريم که يک رکعت نماز با معرفت به مراتب بالاتر است از هزاران نماز بي معرفت. واقعا همين طور است الآن هزار تا شانه‌ي خمير را بدهند دست من و شما کنار تنور يک شانه هم بدهند دست نانوا به ما بگويند بپز به او هم بگويند پخت کن مي‌پزيم هزارتاي ما يک طرف آن يک نان او يک طرف مال ما يا سوخته يا خمير است او آشنا است آگاهي دارد معرفت دارد ولي ما نداريم نماز هم همين طور است يک رکعت نماز با معرفت به مراتب فضيلت دارد به هزاران نماز بي معرفت. پس حافظ وقتي مي‌گويد مي‌يعني معرفت يا پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر ز مي‌ز دل ببرم هول روز رستاخيز. يعني وقتي من را مي‌خواهيد دفن بکنيد يک کاسه شراب بريزيد بگذاريد در قبر من که قيامت که شد من سر بکشم از آن هول و هراس نجات پيدا کنم؟ اين با عقل جور در نمي‌آورد منظورش از پياله قرآن است پياله يعني ظرف و آن چه که در اين قرآن است تعبير به مي‌مي کند مي‌گويد اين است که انسان را مست مي‌کند سرمست مي‌کند مي‌گويد معمول است وقتي آدم‌ها را دفن مي‌کنند يک قرآن همراهشان دفن مي‌کنند همراه من هم دفن کنيد. که قيامت که شد من اين قرآن را باز کنم بخوانم اين آيه را که «يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» (زمر/53) من اگر اين آيه را بخوانم تمام هول روز رستاخيز از من دور خواهد شد چون مي‌دانم با يک غفار با يک کريم طرف هستم. پس اين که مي‌گويد پياله بر کفنم بند يعني با من قرآن همراه کن. چرا؟ چون قرآن ظرف معرفت است قرآن سرشار از همين مي‌معرفت است يا بر سر تربت ما بي مي‌و مطرب منشين وقتي سر مزار مي‌آيي آب انگور بخور؟ مطرب بياور دفي بزن؟ نه بي مي‌بدون معرفت نيا بدان چه کسي اين زير آرميده است يک کسي که يک عمر با خدا و اوليا خدا ارتباط داشته به ادب باش ساز و تنبور بر نداري بياوري اين جا بي مي‌بدون معرفت نيا مطرب يعني کسي که ديگران را به طرف در مي‌آورد فرحناک طربناک مي‌کند مي‌آيي سر مزار ما از دنيا نگو اين‌ها ما را دلگير مي‌کند يک چيزي بگو که طربي در ما ايجاد بکند يعني قرآن بخوان دعايي بخوان فاتحه‌اي بخوان تا حزن را از بين ببرد. چه گويمت چه بگويم از کجايش بگويم چه گويمت که به ميخانه يعني در ميخانه يعني جايي که اوليا خدا در آن جا حضور دارند مي‌معرفت را به ديگران عرض مي‌کنند دوش يعني ديشب مست يک چيزهايي به من گفتند يک معرفت‌هايي به من دادند من معرفت شدم خراب ديگر خوديت‌هاي من فرو ريخت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب انسان وقتي خراب شد سروش عالم غيبم چه مژده‌ها داده اند آن وقت يک فرشته‌اي آمد چه بشارت‌ها و چه مژده‌هايي که به من داد مژده‌ها را مي‌گويد

که ‌اي بلند نظر شاه باز صدره نشين * * * نشيمن تو نه اين کنج محنت آباد است

مي گويد يکي از مژده هايش اين بود که به من خطاب کرد بلند نظر يعني تو نظرت خيلي بلند است نظرت کوتاه نيست برخلاف ديگران نظر ما خيلي کوتاه است ما فقط امروز را مي‌بينيم آينده را نمي‌بينيم به همين خاطر است چپ مي‌کنيم يا اين طرفي مي‌زنيم يا آن طرفي آسيب مي‌زنيم دقيقا مثل راننده‌ي ناشي و تازه وارد و تازه کار که وقتي مي‌خواهد از کوچه عبور کند به اين طرف نگاه مي‌کند به آن طرف نگاه مي‌کند آخر هم به يک طرف خواهد زد ولي آن کسي که آشنا است به اين طرف آن طرف نگاه نمي‌کند آن آخر را مي‌بيند لذا به هيچ طرف نمي‌زند به من گفت تو بلند نظري تو آخر را ديدي تو آخرت را ديدي الآن و اکنون را نديدي شاه باز باز‌ها کبوتر‌هاي شکاري هستند اين‌ها وقتي تربيت شوند پرورش پيدا کنند ديگر خيلي قيمتي مي‌شوند هيچ کس از عهده‌ي قيمت آن‌ها بر نمي‌آيد جز شاهان و پادشاه لذا به اين جنس بازها مي‌گويند شاه باز. ملوک و پادشاهان گذشته هر کدامشان يک بازي داشتند به آن مي‌گفتند شاه باز مي‌آمد روي بازو و ساعد شاه مي‌نشست و اشاره مي‌کرد به هر سمتي که برود شکاري داشته باشد مي‌رفت شکار مي‌کرد و شاه را به رسميت مي‌شناخت مي‌گويد به من گفت شاه باز يعني تو تربيت شدي تو پرورش شدي تو فقط لايق حقي لايق سلطان عالمي. صدره نشين. صدره درخت صدرة المنتهي گفته مي‌شود يک درختي است در بهشت که نامش درخت صدره است اين درخت پر از شاخ و برگ است و داريم که بر هر برگي هم يک فرشته‌اي نشسته و خدا را تسبيح مي‌کند مي‌گويد جاي تو آن جا است تو بايد بروي لا به لاي فرشته‌ها حيف تو است که در ميان اين جماعت و اين مردم باشي تو صدره نشين هستي، نشيمن تو اقامت گاه تو نه اين کنج محنت آباد است کنج يعني گوشه مي‌گويد محل اقامت تو اين گوشه‌ي دنيا نيست به دنيا مي‌گويد محنت آباد يعني جايي است که به محنت‌ها و رنج‌ها آباد شده اگر شما يک ويلايي داريد در ساحل رامسر چهار تا عمله‌ي بيچاره آمده اند صبح تا شب گرما سرما عرق ريختند آجر‌ها را روي هم کاشتند و الآن شما مي‌روي عيش خودت را آن جا داري محنت آباد است يعني با محنت و رنج ديگران آباد شده يا محنت آباد است يعني خوشي هايش هم ناخوشي است اصلا محل نا خوشي‌ها است مي‌گويد محل اقامت تو اين جا نيست نشيمن تو نه اين کنج محنت آباد است تو را ز کنگره‌ي عرش مي‌زنند صفير. اين برج و بارو‌ها بالايش يک ديواري است به ارتفاع يک متر بالاي آن ديوار يک متري هم يک اشکال دندانه واري است به آن مي‌گويند کنگره چون بلند ترين قسمت يک برج کنگره است لذا به بلنداي هر چيزي کنگره گفته مي‌شود. مي‌گويد تو را ز کنگره‌ي عرش يعني تو را از بلنداي بام عرش. از بلنداي آن مي‌زنند صفير يعني صدا کردن دارند صدا مي‌کنند جاي تو آن جاست مي‌گويند بيا بالا تعالوا اين جا داري چه کار مي‌کني

تو را ز کنگره‌ي عرش مي‌زنند صفير ندانمت که در اين دام گه چه افتاده است دنيا را به دامگاه تعبير مي‌کند مي‌گويد همه اش دام است از دانه هيچ خبري نيست اين جا چه اتفاقي براي تو افتاده که چسبيدي و چه چيز پاي تو را بسته پر بکش پرواز کن بالا بيا

تو را ز کنگره‌ي عرش مي‌زنند صفير * * * ندانمت که در اين دامگه چه افتاده است

چه کساني بر بلنداي عرش هستند و ما انسان‌ها را دارند صفير و صدا مي‌زنند نيستند جز همين انوار پاک و اهل بيت نازنين که تمام حرف آن‌ها همين است تعالوا بالا بياييد جاي شما اين جا نيست.

‌شريعتي: خيلي خوب ان شاء الله ما هم بتوانيم آن‌ها را بشناسيم خيلي ممنون مشرف مي‌شويم محضر قرآن کريم ان شاء الله برمي گرديم به فرازهاي ناب زيارت جامعه‌ي کبيره حاج آقاي رنجبر خواهند پرداخت قرار امروز سمت خدا صفحه‌ي 351 قرآن کريم خواهد بود آيات 11 ام تا 20 ام سوره‌ي مبارکه‌ي نور تمام لحظات زندگي تان منور به نور نبي اکرم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ ?11? لَّوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ ?12? لَّوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِندَ اللَّـهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ ?13? وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ?14? إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّـهِ عَظِيمٌ ?15? وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ ?16? يَعِظُكُمُ اللَّـهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ?17? وَيُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ?18? إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ?19? وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّـهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ?20?

ترجمه:

به يقين کساني که آن تهمت [بزرگ] را [درباره يکي از همسران پيامبر به ميان] آوردند، گروهي [هم دست و هم فکر] از [ميان] خود شما بودند، آن را براي خود شرّي مپنداريد، بلکه آن براي شما خير است، براي هر مردي از آنان کيفري به ميزان گناهي است که مرتکب شده، و آن کس که بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برايش عذابي بزرگ است. (??) چرا هنگامي که آن [تهمت بزرگ] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نيک نبردند [که اين تهمت کار اهل ايمان نيست] و نگفتند: اين تهمتي آشکار [از سوي منافقان] است؟! [که مي خواهند در ميان اهل ايمان فتنه و آشوب و بدبيني ايجاد کنند] (??) چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نياوردند؟ و چون شاهدان را نياوردند، پس خود آنان نزد خدا محکوم به دروغگويي اند؛ (??) و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت بر شما نبود، به يقين به خاطر آن تهمت بزرگي که در آن وارد شديد، عذابي بزرگ به شما مي رسيد. (??) چون [که آن تهمت بزرگ را] زبان به زبان از يکديگر مي گرفتيد و با دهان هايتان چيزي مي گفتيد که هيچ معرفت و شناختي به آن نداشتيد و آن را [عملي] ناچيز و سبک مي پنداشتيد و در حالي که نزد خدا بزرگ بود. (??) و چرا وقتي که آن را شنيديد نگفتيد: ما را نسزد [و هيچ جايز نيست] که به اين تهمت بزرگ زبان بگشاييم، شگفتا! اين بهتاني بزرگ است. (??) خدا شما را اندرز مي دهد که اگر ايمان داريد، هرگز مانند آن را [در حقّ کسي] تکرار نکنيد. (??) و خدا آيات [خود] را براي شما بيان مي کند، و خدا دانا و حکيم است. (??) کساني که دوست دارند کارهاي بسيار زشت [مانند آن تهمت بزرگ] در ميان اهل ايمان شايع شود، در دنيا و آخرت عذابي دردناک خواهند داشت، و خدا [آنان را] مي شناسد و شما نمي شناسيد. (??) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، و اينکه خدا رؤوف و مهربان است [به کيفرهاي بسيار سختي دچار مي شديد.] (??)

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

‌شريعتي: اين سمت خداست که با احترام تقديم نگاه شما مي‌شود. حاج آقاي رنجبر خيلي تا پايان فرصت نداريم. اشاره‌ي قرآني را بفرماييد

حاج آقا رنجبر: پرهاي طاووس تا بسته است خيلي جلوه‌اي ندارد وقتي باز مي‌شود تماشايي مي‌شود آيات قرآن هم دقيقا مثل همان پرهاي طاووس بسته است اين‌ها بايد باز شوند تفسير شوند تا حقيقت خودشان را آشکار بکنند ما اشاره مي‌کنيم دوستاني که بيشتر تمايل دارند به تفاسير مراجعه بکنند بعضي چيزها داشتنش کيفر دارد بعضي چيزها حتي دوست داشتنش هم کيفر دارد. يکي از آن‌ها در اين آيه اشاره مي‌شود «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ» کساني که دوست دارند تشيع از ريشه‌ي شاع دو معنا دارد يکي تقويت کردن يکي هم انتشار دادن شيعه هم از همين ريشه است شيعه يعني کسي که تقويت مي‌کند مرام فکري اميرالمومنين را و انتشار مي‌دهد حالا ببينيد به هر کسي آيا مي‌شود گفت شيعه؟ اين يک غربال است که چقدر از ما‌ها فرو مي‌ريزيم ما به خودمان مي‌گوييم شيعه که يعني چه؟ يعني کسي که تقويت کننده باشد کسي که انتشار دهنده باشد حالا ان تشيع اين جا يعني کساني که منتشر مي‌کنند الفاحشه در زبان ما معناي خاصي دارد اما در منطق قرآن فاحشه يعني چيزي که خيلي زشت باشد از ريشه‌ي فَحَشَ يعني خيلي زياد فُحش هم که مي‌گويند يعني خيلي زياد زشت است فاحشه يعني هر چيزي که خيلي زياد زشت باشد آبروي مردم را ريختن فاحشه است خيلي زشت است حالا مي‌گويد اگر کسي دوست داشته باشد که آبروي کسي ريخته شود همين که دوست داشته باشد «لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» من خدا براي آن عذابي در نظر دارم آن هم چه عذابي؟ عذابي که من خدا به آن مي‌گويم درد ناک.

‌شريعتي: خيلي خوب به تعبير حاج آقاي رنجبر اين خودش خيلي حرف دارد خيلي زمان نيست دوستان خودشان به تفاسير مراجعه کنند. رسيديم به اين فراز از زيارت جامعه‌ي کبيره که اهل بيت أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ هستند.

حاج آقا رنجبر: زنبورهاي عسل اگر بخواهند به عسل طبيعي دست پيدا بکنند که شِفا هم است به تعبير قرآن درمان هم است يک راه بيشتر ندارند آن هم اين است که بروند به سراغ گل‌ها در برابر گل‌ها سر خم کنند و زانو بزنند آن وقت است که به عسل طبيعي و شفا بخش دست پيدا مي‌کنند البته جز اين راه هم راه است بروند آب شکر مصرف کنند شما روي برگ درخت‌ها آب شکر بريزيد اين‌ها مصرف کنند باز هم به عسل مي‌رسند ولي آن عسل ديگر شفا بخش نيست درمان نيست زيان بار است ما تمام شيريني‌هاي زندگي را در يک کلمه تعبير به نعمت مي‌کنيم و اهل بيت را اولياء النعم ياد مي‌کنيم اولياء جمع ولي است ولي يک معنايش يعني صاحب يعني مالک اولياء يعني صاحبان اهل بيت اولياء النعم هستند يعني شيريني‌هاي طبيعي در اختيار اين هاست به سراغ اين‌ها بروي زندگي ات شيرين مي‌شود آن هم به صورت طبيعي که هيچ آزاري در پي ندارد سراغ اهل بيت هم نروي زندگي شيرين مي‌شود اما از نوع آن عسلي که از رهگذر آب شکر به دست مي‌آيد اولياء النعم نعم جمع نعمة است يک مقدار باز تر بکنيم نعمت يعني چه؟ ما پنج حس داريم حواس پنج گانه بينايي که مي‌بينيم شنوايي بويايي گويايي چشايي و بساوايي يعني لامسه تمام اين حواس جز يکي همه در يک نقطه هستند و محدود اند بينايي چشم است چشم هم محدود است در سر است گوش هم شنوايي است باز در سر است و محدود است گويايي هم زبان است محدود است در سر است چشايي هم دهان است که باز در سر است و محدود است اما يک حس است که سراپاي وجود ما را فرا گرفته آن هم حس بساوايي و لامسه است يعني از پوست سر تا کف پاي ما حس لامسه است حس گر است و احساس مي‌کند و تنها چيزي هم که با اين حس خيلي جور و سازگار است نرمي‌ها و لطافت‌ها است لذا وقتي دست روي برگ گل مي‌کشي يک احساس لذت بخشي به شما دست مي‌دهد يا وقتي دست روي چمن‌ها مي‌کشي يک احساس خوشي به تو دست مي‌دهد يا از کنار مزرعه‌ي گندم عبور مي‌کني دست روي خوشه‌ها مي‌کشي و عبور مي‌کني اين نرمي لطافت يک حالت لذتي به انسان مي‌دهد پارچه‌ي مخملين و ابريشمين دست مي‌کشي يا کفش نرم پا مي‌کني احساس لذت دارد يا پياهن لطيفي انسان تن مي‌کند همين طور از آن طرف زبري خشکي خشونت با اين حس سازگار نيست شما دست روي سمباده بکشي ناسازگار است چيزهايي که نرمي باشند سهولت باشند لطافتي داشته باشند عرب‌ها تعبير به نعومه مي‌کنند و چيزي که در آن نرمي و لطافت باشد ناعم گفته مي‌شود نعمت از همين ريشه است نعمت يعني آن چه که با جان و روح انسان سازگار باشد نعمت يعني آن چه که مايه لذت انسان باشد سرمايه‌ي خوشي انسان باشد بيضاوي در تفسير انوار التنزيل در ذيل انعمت عليهم آن جا نعمت را معنا مي‌کند مي‌گويد نِعمَتُ الحالَه الَّتي يَستَحِلُّ الاِنسان نعمت آن حالت لذت بخشي است که به انسان دست مي‌دهد نعمت يعني حال التذاذ و خوش بودن حالا ببينيد ما وقتي که به اهل بيت مي‌گوييم اولياء النعم يعني اگر حال خوش مي‌خواهي اگر حالت خوش مي‌خواهي نزد اين‌ها است اگر حالت التذاذ مي‌خواهي مي‌خواهي از زندگي ات لذتي ببري از عمرت لذتي ببري اين‌ها در عالم بي صاحب نيست اين‌ها صاحب دارد صاحبش هم اهل بيت است بدون اين‌ها محال است حالت خوش شود همان که حافظ مي‌گفت

بي تو در کلبه‌ي گدايي خويش * * * رنج‌هايي کشيده ام که مپرس

يعني بدون اين‌ها در رنج هستيم * * * بدون اين‌ها در عذاب هستيم

مولوي مي‌گفت

ولله که شهر مرا بي تو حبس مي‌شود

شهر با همه‌ي وسعت و فراغي اش بدون اين‌ها زندان است براي انسان با اهل بيت اگر باشيم در ناخوش ترين حالات خوش هستي و اگر با اين‌ها نباشي در خوش ترين حالات ناخوشي شما همين حافظ را ببين شما وقتي ديوان حافظ را مرور مي‌کنيد فکر مي‌کنيد حافظ در باغي در بوستاني در گلستاني همواره نشسته زير سايه‌ي بيد برابرش هم يک نهري از آب زلال جاري است اطرافش هم قلمان و حوريان بهشتي است گاهي وقت‌ها هم يک قلمي را مي‌زند در قلمدان و يک غزلي مي‌نويسد که بيا که قصر امل سخت سست بنياد است در حالي که شما تاريخ روزگار حافظ را بخوانيد مي‌بينيد در آن روزگار خاک شيراز غرق خون بوده پنج شش بار در روزگار حافظ اين سرزمين دست به دست شده و حکام جائري آمده اند و حکم راني کرده اند خود اين مرد در منتهاي فقر و فاقه زندگي مي‌کرده گاهي هم از فقر خودش ياد مي‌کند گرچه گرد آلود فقر ام مي‌گويد گرد و غبار فقر و فاقه بر من و تمام زندگي من نشسته اما چرا اين مرد اين قدر خوش است؟ چرا هيچ انعکاسي از تاريخ و روزگار خودش چندان در ديوان خودش مشاهده نمي‌کنيد؟ سرش اين است که اين مرد با اين خاندان گره خورده حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق بدرقه‌ي رهت شود همت شحنه‌ي نجف. مي‌گويد آن چه که بدرقه‌ي راه من شده کرامت اميرالمومنين است کرامت اهل بيت است من با اين‌ها جوش خوردم معيت با اين‌ها است اين است که در نا خوش ترين احوال مي‌بينيد اين مرد خوش ترين است.

‌شريعتي: بسيار خوب ان شاء الله ما هم همين طور باشيم خيلي ممنون. فردا ان شاء الله با حضور حاج آقاي فرحزاد خدمت شما خواهيم رسيد. حاج آقاي رنجبر دعا بکنند همه آمين بگوييم

حاج آقا رنجبر: ان شاء الله ما هم يک کاري بکنيم که همت شحنه‌ي نجف بدرقه‌ي ما هم باشد

‌شريعتي: ان شاء الله گفت کي مي‌شود آن جمعه که چشمم بيند در آب به جاي ماه تصوير تو را. اللهم عجل لوليک الفرج. بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.رآرز