حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/11/05
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بيا که قصر عمل سخت سست بنياد است * * * بيار باده که بنياد عمر بر باد است
غلام همت آنم که زير چرخ کبود * * * ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب * * * سروش عالم غيبم چه مژدهها داده است
که اي بلند نظر شاه باز سدره نشين * * * نشيمن تو نه اين کنج محنت آباد است
تو را ز کنگرهي عرش ميزنند سفير * * * ندانمت که در اين دامگه چه افتاده است
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل * * * بنال بلبل بي دل که جاي فرياد است
حسد چه ميبري اي سست نظم بر حافظ * * * قبول خاطر لطف سخن خدا داد است
شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز. خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم در خدمت حاج آقاي رنجبر عزيز هستيم سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم بنده هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: من امروز را تبريک ميگويم سالروز ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم حسني را. دوستاني که مشرف حرمشان ميشوند نائب الزياره باشند. در بخش ابتدايي گفتگو با حاج آقاي رنجبر شرح ابيات حافظ است. اولين بيت اين غزل که بيا که قصر عمل سخت سست بنياد است.
حاج آقا رنجبر: يک وقتي شما ميرويد يک مشت بذر گل ميگيريد زمين را هم شيار ميزنيد بذرها را ميکاريد به موقع سمپاشي و به موقع کود ميدهيد به موقع آبياري ميکنيد غرض شما هم اين است که فصل گل، گلها را بچينيد گلاب بگيريد عطر بگيريد اين خواسته را به فارسي ميگوييم اميد. به عربي گفته ميشود رجا. اميد يا رجا يک خواستهي کاملا شدني قابل اتفاق و امکان پذير است و معقول است يعني کسي شما را نکوهش نميکند ولي يک وقتي نه بذر گلي نه شياري نه سمّي نه کودي نه آبي فصل گل که شد ميگوييد گلها را ميچينم از گلها گلاب و عطر ميگيرم اين خواسته به فارسي آرزو گفته ميشود به عربي امل گفته ميشود. خواستهاي که آرزو باشد خواستهاي که از جنس امل باشد يک خواستهي کاملا ناشدني است و امکان ندارد اتفاق بيفتد به همين خاطر ديگران شما را نکوهش ميکنند از داشتن چنين آرزويي. خيليها از ما هم متاسفانه همين جنس آرزوها ما را سرگرم کرده يعني چيزهايي که مقدماتش فراهم نشده تعبير قرآن هم همين است يُلْهِهِمُ الاَمَلُ خيليها به وسيلهي همين آرزوها سرگرم شدند حافظ اين جنس آرزوها را تشبيه ميکند به يک قصر به يک کاخ خيلي مجلل و بلند و خيال انگيزي ولي کاخي که پايه ندارد بنيان و شالوده و پياي ندارد. ميگويد يک چنين قصري اگر چه خيلي زيبا و مجلل است در عالم خيال ولي چون پي ندارد يعني مقدماتش فراهم نشده دير يا زود فرو ميريزد و شما آسيب ميبينيد در جامعه هم تجربه زياد شده. در جامعه يک کسي مثلا آرزوي رسيدن به يک ثروتي داشته بدون اين که مقدماتش را فراهم بکند بعد هم نرسيده اصلا ديوانه شده يا آرزوي يک وصلتي داشته يک ازدواجي داشته ولي اصلا جور نبوده مقدماتش فراهم نبوده سنخيتي اصلا نبوده تناسبي نبوده فقط آرزو بوده و نرسيده و ديوانه شده افسرده شده ريشهي بسياري از افسردگيها را اگر جستجو کنيم به همين آرزوها ميرسيم آرزوهاي بي پايه و اساس لذا در روايات ما سخت نهي شده از آرزوهاي دراز علتش هم اين است که اساسا عمر ما کوتاه است آرزو وقتي ميتواند دراز باشد که عمر هم دراز باشد عمري که کوتاه است نميشود در آن آرزوي دراز داشت مثل اين که يک گلدان شمعداني باشد بخواهيم نخل بلند بکاريم اين امکان ندارد ظرفيت و وسعت را ندارد. به همين خاطر داريم حالا که عمر کوتاه است اميرالمومنين فرمود پس آرزوهايتان را کوتاه کنيد قَصِّرِ الأَمَلَ فَإِنَّ العُمُرَ قَصيرٌ چون اصلا عمر کوتاه است اين ظرفيات را ندارد از يک طرف کوتاه و از يک طرف بر باد است چرا؟ چون عمر چيست؟ عمر زنده بودن است زنده بودن به چه چيز است؟ به نفس کشيدن است نفس چيست؟ باد است بادي است که ميآيد و ميرود واي اگر نيايد واي اگر نرود به يک مرتبه قطع ميشود مثل باد بيرون که يک مرتبه قطع ميشود اين هم قطع ميشود ما مثل بادبادکي هستيم که در آسمان حرکت ميکند ولي بر بال باد است که اين باد اگر قطع شود از همان نقطه سقوط ميکند ميآيد پايين. عمر بر باد است پس ميگويد آرزوهاي دراز را کنار بگذار چون عمر دراز نيست عمر کوتاه است بعد اين عمري هم که کوتاه است بر باد است يعني هيچ تضميني شما نداريد که کوتاهي اش چه اندازه است نميتواني اندازه گيري بکني.
شريعتي: آن جايي که حضرت امير ميفرمايند من ميترسم از طول و دراز بودن از آرزوهاي بلند اين آرزوهاي بلند از کجا نشأت ميگيرد؟
حاج آقا رنجبر: همين الآن عرض ميکنم. بيت حافظ نسخهي همين است. پس عمر بر باد است ناگهان بانگي برآمد خواجه مرد. يک طرف بالاي منبر بود نميدانيم مرد و افتاد يا افتاد و مرد واقعا بر باد است ولي حالا همين مطلبي که شما فرموديد عمر کوتاه است آرزوها هم نبايد بلند باشد بايد کوتاه باشد بايد چه کار بکنيم چه نسخهاي است که اين آرزوهاي بلند آرزوهاي دور و دراز از سر ما دور شود حافظ نسخه ميدهد و چون طبيب است نسخه اش خيلي کوتاه است بعضي پزشکان هستند که خيلي در رشتهي خودشان تخصص ندارند لذا وقتي ميرويد پيش اش ميگوييد دستم درد ميکند يک دارو براي دست درد ميدهد براي کمر يک دارو براي کمر يک دارو براي پا خيلي زياد دارو ميدهد متاسفانه کساني هم هستند که اينها را دکتر ميدانند يعني هر چه دارو بيشتر بدهد در حالي که دکتر حاذق اصلا يا دارو نميدهد يا خيلي کم. حافظ يک طبيب حاذقي است لذا دارويش دو کلمه است بيار باده. ميگويد تنها راه نجات همين است. بيا و بشنو بيا و توجه کن
بيا که قصر امل. اين کاخ آرزوها يعني آرزوهايي که مثل کاخ زيبا است و بلند. سخت و به شدت بسيار سست بنياد است. بنيادش سست است اصلا بنيادي ندارد. مثل يک کاخي است که شما از روي زمين خشتها را بچينيد بالا ببريد بني شالودهاي ندارد
بيا که قصر امل سخت سست بنياد است
بيار باده. حالا ميخواهي از اين قصر آرزوها نجات پيدا بکني اين آرزوهاي دور و دراز به سرت نزند يک راه بيشتر ندارد بيار باده. بارها گفتيم باز هم ميگوييم ما زود داوري نکنيم زود قضاوت نکنيم گفت هر کسي را اصطلاحي داده اي. هر صنفي هر طائفهاي هر جمع و جماعتي زبان خاص خودشان را دارند ما بايد زبان آنها را ياد بگيريم شيخ محمود شبستري در گلشن راز دارد
اگر بيني در اين ديوار اشعار خرابات و خراباتي و خمار
شراب و شاهد و شمع و شبستان خروش بربط و آواز مستان
مي و ميخانه و رند خرابات حريف و ساقي و نرد و مناجات
مشو زنهار از اين گفتار در تاب برو مقصود از اين گفتار درياب
به هم نريز برو بپرس بگو منظور شما از اين واژهها چيست.
نظر را نغز کن تا نغز بيني گذر از پوست کن تا مغز بيني
مي گويد يک مقدار دقيق تر نگاه کن اين واژهي باده واژهي شراب واژهي مي يک پوسته است برو مغزش را نگاه کن. گاهي وقتها در يک باغ کهنه و قديمي است اما وقتي واردش ميشويد ميبينيد باغ بسيار زيبايي پشت اين در کهنه است اين واژهي باده همان در کهنه و چوبي است به اين نگاه نکن ببين پشت اين در چه دنيايي و چه جهاني نهفته است از خودشان هم بايد بپرسي از ديگران نپرس از همين گروه که اين واژهها را به کار ميبندند بپرس که منظور شما از اين باده چيست به اينها پيشاپيش گفتند قبل از اين که شما بپرسيد
گفت آن بادهي انگوري مر امت عيسي را * * * وين بادهي منصوري مر امت ياسين را
مي گويد دو باده است يک باده است که انگوري است يعني از آب انگور ميگيرند را ما لب نميزنيم مال آنهايي است که خودشان را از امت عيسي مسيح ميدانند از کليساها سر ميکشند بهشت و جهنمش هم مال خودشان ما قضاوت نميکنم.
وين بادهي منصوري مر امت ياسين را
ولي کنار آن باده يک باده هم است انگوري نيست منصوري است. منصور حلاج کسي بود که به معرفت رسيد يعني به اين بادهي معرفت دست پيدا کرد تا جايي که گفت انا الحق. انا الحق هم متن قرآن است «مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا» (آل عمران/191) در قرآن ميگويد هيچ چيز باطل نيست اين هم وقتي اين را نوشيد گفت انا الحق من حق هستم من باطل نيستم هيچ چيز در عالم باطل نيست همه چيز حق است هيچ چيز در دنيا پيدا نميکنيد که عبث و باطل و پوچ و بيهوده باشد ميگويد يک باده هم است که منصور حلاج سر کشيد منظور ما از باده آن است بادهي منصوري يعني همان بادهاي که از جنس معرفت باشد
خم هاست از آن باده خم هاست از اين باده
يک خمهايي است که از آن آب انگور است يک خمهايي هم است که در آن معرفت است اين قرآن خمي است که داخلش پر از معرفت است
خم هاست از آن باده خم هاست از اين باده
تا نشکني آن خم را هرگز نچشي اين را
تا آن خمها را نشکني تا آن نجاستها را زير دست و پا نکني«لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79) هرگز نميتواني به اين لب بزني و با قرآن تماس و ارتباطي داشته باشي
آن باده به جز يک دم دل را نکند بي غم هرگز نکشد غم را هرگز نکند کين را
آن بادهاي که سر ميکشند بله چند لحظهاي از خود بي خود ميشوند غم و غصهها ميرود پي کارش ولي باز دوباره برميگردد غمها ريشه کن نميشود غصهها ريشه کن نميشود ولي اين بادهاي است يک قطره از اين ساغر کار تو کند چون زر جانم به فدا باشد اين ساغر زرين را
مي گويد يک جرعه از اين کتاب بنوشي ديگر غمي براي تو نميماند «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس/62) بي باک و بي غم ميشوي
اين حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد آن را که بر اندازد او به سر و بالين را
اين حالت مستي هم آن آب انگور مال سر شب است اين مال نيمههاي شب است که بلند شوي پا به خواب و رخت خواب بزني يک سري به آسمان بلند کني سري به سجده بگذاري آن خيالات و اوهامي که کاسهي سر تو را پر کرده بيرون بريزي خالي بکني آن وقت آنها پر ميکنند از معرفت اصلا فلسفهي سجده همين است
گفت
سر را به زمين چه مينهي بهر نماز * * * آن را به زمين بنه که در سر داري
اين که به ما گفتند سجده کنيد يک معنايش اين است که هر چه از خيالات و اوهام داريد از ذهن بيرون کنيد اين ظرف خالي شود تا ما يک چيزي بريزيم داخلش
مي گويد اين حالت مستي در شب اتفاق ميافتد که اهل سحر باشي حالا ممکن است شما بگوييد باشد قبول يک بادهي انگوري داريم يک بادهي منصوري داريم. اينها منظورشان بادهي منصوري است که همان معرفت است عشق و محبت به حق است اين چه کاري است؟ همان اول ميگفتي معرفت نه خودت را به زحمت ميانداختي نه ما را. چرا ميگويي مِي؟ چرا ميگويي باده و شراب؟ بگو معرفت. اينها ميگويند خب چرا نگوييم باده چرا نگوييم شراب چرا نگوييم مي؟ چرا ما نگوييم؟ شما ممکن است بگويي که قضاوتها داوريها را چه کار کنيم؟ ببين چقدر دارند قضاوت ميکنند عليه شما چقدر دارند داوري ميکنند. حرف اينها اين است که يک منطق است و به خاطر همان منطق هم دارند اين کار را ميکنند ميگويند ما آمپرسنج و دماسنج مردم نيستيم که خودمان را با شرايط تنظيم کنيم با شرايط بالا پايين شويم اگر گرم گرفتند برويم بالا سرد گرفتند برويم پايين ما خودمان را با ديگران ميزان نميکنيم ما اسير قضاوتها نيستيم اصلا اين کار ما هيچ حسني که نداشته باشد همين است که تويي که اسير قضاوتها هستي اسير داوريها هستي نجات پيدا بکني به خاطر همين قضاوتها است که ميگوييد مردم چه ميگويند مردم چه ميگويند فردا هم در جمعي قرار گرفتي نمازت را نميخواني ميگويي مسخره ميکنند بعدا ميروم در خانه قضايش را به جا ميآورم از همين جا بايد پاي قضاوتها قطع شود پاي داوريها قطع شود نقشي در زندگي شما داوريها و قضاوتهاي مردم نداشته باشد.
شريعتي: اگر در موضع تهمت باشيم چه؟
حاج آقا رنجبر: ميگويند ما در موضع تهمت نيستيم. ما وقتي در موضع تهمت هستيم که منظورمان را از باده روشن نکنيم ما که روشن کرديم گفتيم
آن بادهي انگوري مر امت عيسي را
يا خود حافظ
رو که تو مست آب انگوري * * * مستي عشق نيست در سر تو
رو که تو مست آب انگوري پس دو مستي است اين مستي مورد نظر ما نيست. ما با تو کاري نداريم يک مستي است که از آب انگور به دست ميآيد که با آن کاري نداريم يک مستي است که از رهگذر عشق از رهگذر محبت از رهگذر معرفت به دست ميآيد ما با آن کار داريم يا جاي ديگري
آن چنان مستي مباش اي بي خرد * * * که به عقل آيد پشيماني خورد
بلک از آن مستان که چون مي ميخورند * * * عقلهاي پخته حسرت ميبرند
مي گويد از آن مستي نباش که وقتي به هوش آمد عقلش برگشت پشيمان شود از خلافها و خطاهايي که مرتکب شده حرفهاي ناسزايي که گفته و اسراري که فاش کرده.
آن چنان مستي مباش اي بي خرد * * * که به عقل آيد پشيماني خورد
يعني مست آب انگور نباش.
بلک از آن مستان که چون مي ميخورند * * * عقلهاي پخته حسرت ميبرند
آنهايي که عقلشان خيلي کامل است وقتي به اينها نگاه ميکنند به حال اينها غبطه ميخورند چون اهل معرفت ميشوند پس وقتي که حافظ و ديگران ميگويند بيار باده يعني برو يک معرفتي براي خودت دست و پا بکن اگر معرفتي آمد ديگر آرزوهاي دور و دراز ميرود پي کارش. ميدانيد چرا آرزوهاي دور و دراز به سرت ميزند؟ چون اهل معرفت نيستي نه خودت را ميشناسي نه دنيا را ميشناسي نه حق را ميشناسي. شناختهايي که بايد نداري لذا يک طرحي براي خودت ميريزي که انگار قرار است هزار سال در اين دنيا زندگي کني
بيا که قصر امل سخت سست بنياد است * * * بيار باده که بنياد عمر بر باد است
اين باده يا اين معرفت بارها گفتيم اگر چشمهاي داشته باشد چشمه اش همين انوار پاک اهل بيت نازنين هستند که بايد برابر آنها زانو زد و از آنها دريافت کرد.
شريعتي: خيلي خوب. حالا که معني مي و شراب مشخص شد ميشود گفت که من آن ميام که حلال از حرام نشناسم شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام. خيلي ممنون. صفحهي 337 را با هم تلاوت ميکنيم چقدر خوب است در سالروز ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم حسني ثواب تلاوت اين آيات را هديه ميکنيم به روح آسماني اين امامزادهي واجب التعظيم آيات 39 ام تا 46 ام سورهي مبارکهي حج در سمت خداي امروز تلاوت ميشود تمام لحظات زندگي مان منور به نور نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم باشد و مزين به زينت قرآن کريم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّـهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ?39? الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّـهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّـهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّـهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ?40? الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ?41? وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ?42? وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ?43? وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ?44? فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ?45? أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ?46?
ترجمه:
به کساني که [ستمکارانه] مورد جنگ و هجوم قرار مي گيرند، چون به آنان ستم شده اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر ياري دادن آنان تواناست. (??) همانان که به ناحق از خانه هايشان اخراج شدند [و گناه و جرمي نداشتند] جز اينکه مي گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخي از مردم را به وسيله برخي ديگر دفع نمي کرد، همانا صومعه ها و کليساها و کنيسه ها و مسجدهايي که در آنها بسيار نام خدا ذکر مي شود به شدت ويران مي شدند؛ و قطعاً خدا به کساني که [دين] او را ياري مي دهند ياري مي رساند؛ مسلماً خدا نيرومند و تواناي شکست ناپذير است. (??) همانان که اگر آنان را در زمين قدرت و تمکّن دهيم، نماز را برپا مي دارند، و زکات مي پردازند، و مردم را به کارهاي پسنديده وا مي دارند و از کارهاي زشت بازمي دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختيار خداست. (??) و اگر تو را تکذيب مي کنند [کار جديدي نيست] پيش از اينان قوم نوح و عاد و ثمود هم [پيامبرانشان را] تکذيب کردند. (??) و [نيز] قوم ابراهيم وقوم لوط، (??) و [هم چنين] اهل مدين؛ و موسي هم تکذيب شد. پس کافران را مهلت دادم، سپس آنان را [به عذابي سخت] گرفتم، پس [بنگر که] کيفر و انتقام من [نسبت به آنان] چگونه بود؟ (??) و چه بسيار شهرها را در حالي که اهلش ستمکار بودند، هلاک کرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقف هاي خانه هايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقف ها فرو ريخته است و [چه بسيار] چاه هاي پر آب [که به سبب نابود شدن مالکانش] متروک افتاده و کاخ ها و قصرهاي برافراشته [ومحکمي که بي ساکن و بي صاحب مانده است.] (??) آيا در زمين گردش نکرده اند تا براي آنان دل هايي [بيدار و بينا] پيدا شود که با آن بينديشند يا گوش هايي که با آن [اندرزها را] بشنوند؟ حقيقت اين است که ديده ها کور نيست بلکه دل هايي که در سينه هاست، کور است! (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني امروز را حاج آقاي رنجبر بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: يک اسباب بازي دارند بچهها گاهي هم بزرگ ترها بوم رنگ ميگويند يک وسيلهي اهرمي شکل است وقتي پرتاب ميکنند برميگردد به سمت خودش. عمل در نگاه قرآن چه خوبش چه بدش بوم رنگ است يعني به سمت خود انسان برميگردد لذا کساني که به ديگران ظلمي ميکنند جور و جفايي ميکنند اجحافي ميکنند و با ظلمشان ديگران را خانه خراب ميکنند دير يا زود به خودشان برميگردد اين نکته اين قدر مهم است که در قران بسيار به عبارات و تعابير مختلف به آن اشاره ميشود يکي هم همين جاست دربارهي ظالميني اشاره ميکند که «فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا» چه بسيار مردمان شهر و ديارهايي بودند که اينها را ما هلاک کرديم اما نه بي حساب نه بي کتاب «وَهِيَ ظَالِمَةٌ» اينها يک روزي ديگران را خانه خراب کردند با ظلم شان با ستم شان ما هم آنها را خانه خراب کرديم «فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا» معمولا وقتي خانه خراب ميشود اول ديوارش ميريزد بعد ستونش بعد سقف ميريزد ميگويد اينها بالعکس سقفها ريخته اند بعد ديوارها يعني عذاب آسماني بود نه زميني «وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ» چه چاههايي که اينها داشتند و پر آب بود ولي ديگر کسي نبود از اينها آب بکشد «وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ» چه کاخهاي سر به فلک کشيدهاي بود که کسي نبود در آنها ساکن شود.
شريعتي: خيلي ممنون. فردا ان شاء الله به خاطر پخش مسابقات فوتبال حوالي ساعت دو و نيم خدمت شما خواهيم رسيد. هفتهي گذشته و هفتهي قبل تر خزان العلم و منتهي الحلم را حاج آقاي رنجبر فرمودند.
حاج آقا رنجبر: يک درخت تنه دارد و روي آن تنه هم يک شاخههايي سوار است روي آن شاخهها هم يک برگها و ميوههايي اين تنه اين شاخهها اين برگها اين ميوهها هر چه دارند از ريشهها دارند همان ريشههايي که به ظاهر پيدا نيستند و گاهي ما پا روي آنها ميگذاريم تا يک سيبي را از شاخهاي بچينيم عربها به ريشهها ميگويند اصول. اصول جمع اصل است و اصل يعني ريشه اصول يعني ريشهها در زيارت جامعه کرم را به همان تنهي درخت تشبيه ميکند و معاني که آن کرم پيدا ميکند و مصاديقي که پيدا ميکند به آن شاخهها تشبيه ميشود اين که کرم چه چيزي است زمخشري معنا ميکند ديگران هم معنا کرده اند که کرم مطلق خوبي است يعني هر خوبي را عرب کرم ميگويد مطلق خوبي است. و اين خوبي در هر چيزي که باشد ما به آن چيز ميگوييم کريم پس کرم يعني خوبي اين خوبي در هر چيزي که باشد به او ميگوييم کريم. حالا خوبي هم انواعي دارد شاخههاي مختلفي دارد مثلا يک کسي چهرهي زيبايي دارد چهرهي زيبا داشتن خوبي است پس کرم است پس کسي که چهرهي زيبايي دارد ميگوييم وجه کريم اين آقا وجه اش کريم است يک نامهاي است خوش مضمون است قلم زيبايي دارد خوش مضمون بودن قلم زيبا داشتن خوبي است و کرم است لذا به چنين نامهاي ميگوييم کريم. در قرآن داريم کِتابٌ کَريم يا يک سخني است خيلي روان خيلي رسا خيلي شيوا اين رواني رسايي شيوايي خوبي است لذا به چنين سخني ميگوييم قول کريم در قرآن داريم «قَوْلاً كَرِيمًا» (اسراء/23) سخن کريم يک مقامي است يک موقعيت و جايگاهي است خداداد است برکاتي دارد پس خوب است پس کرم است پس به آن ميگوييم مقام کريم يک رزقي است از راه حلال به دست آمده پس خوب است لذا ميگوييم رزق کريم يک سنگي است قيمتي است فيروزه است عقيق است چون قيمتي است قيمتي بودن خوب است خوبي است لذا به چنين سنگي ميگوييم حجر کريم. احجار کريمه سنگهاي قيمتي. پس کرم شد مطلق خوبي. خود خوبي شاخههايي پيدا کرد حالا در زيارت جامعه ميخوانيم که مطلق خوبي مثل همان درخت سيب است ريشههايي دارد کرم هم ريشههايي دارد ريشه هايش اهل بيت هستند يعني مطلق خوبي فقط از اهل بيت سر ميزند ممکن است يک کسي چهره اش زيبا باشد اما اخلاقش زيبا نيست گاهي چهره اش زيبا است اخلاقش هم زيباست گذشتهي زيبايي ندارد خانوادهي خوبي ندارد مطلق خوبي نيست مطلق خوبي فقط و فقط از اين جا ريشه ميگيرد يعني اينها کساني هستند که سراپا زيبايي اند همهي خوبيها را يک جا دارند. اين يک معناي اصول الکرم است يعني در عالم پيدا نميکنيد يک کسي مطلق خوبي باشد و خوبي مطلق باشد يک معناي «أُصُولَ الْكَرَمِ»کرم در زبان عرف يعني بخشش يعني دهش و جود و سخا و عطا ولي نه هر بخشش و عطايي آن بخشش و عطايي که کاملا بلا عوض باشد يعني طرف از بخشش خودش هيچ انگيزهي مادي نداشته باشد نه در ظاهر نه در باطن که امام حسن ميشوند کريم اهل بيت. تنها و تنها براي رضاي خدا گفت «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَلَا شُكُورًا» (انسان/9) به چنين انساني کريم گفته ميشود وگرنه يک کسي که به خاطر پاداش ظاهري بخششي ميکند يک کسي که به خاطر پاداش باطني و معنوي حتي بخششي ميکند يا يک کسي براي اين که از بخل نجات پيدا بکند بخشش ميکند اينها همه خوب است ولي به آن کرم گفته نميشود کرم آن بخششي و عطايي است که کاملا براي حق باشد لذا ميگوييم «رَسُولٍ كَرِيمٍ» (تکوير/19) لذا يکي از اوصاف حق کريم است اگر حق به کسي چيزي ميگويد چند پله بالاتر از تمام بخششها است. اهل بيت اصول چنين کرمي است يعني چنين کرمي يعني بخشش بلاعوض فقط از اينها سر ميزند
خاقاني ميگويد داني کرم کدام بود آن که هر چه هست بدهي به هر که هست و نخواهي سزاي خويش
مي گويد کرم در منطق دين اين است. و وقتي اين است جز اهل بيت هيچ کس ديگري نميتواند ريشههاي چنين کرمي باشد يعني اين چنين کرمي از هيچ کسي سر نخواهد زد. يک معناي ديگر اصول الکرم اين است که کرم مثل خيلي چيزهاي ديگر اصل و فرع دارد. کرمهاي اصل فقط از اينها سر ميزند. يک وقت يک کسي به شما يک عدد شمع ميدهد خوبي است يک وقت يک کسي به شما چشم ميدهد اين هم خوبي است کرم است ولي کدام اصل است کدام فرع است؟ چشم اصل است چون اگر چشمي نباشد شمع به چه کار ميآيد؟ شمع وقتي به درد ميخورد که چشمي در کار باشد پس شمع فرع بر چشم است يک وقت يک کسي به شما کلاه ميدهد کرم است ولي يک وقت يک کسي به شما سر ميدهد کدام اصل است کدام فرع است؟ تا سري نباشد کلاه يعني چه؟ يک وقت يک کسي به شما کت و شلوار ميدهد يک وقت يک کسي به شما قد و بالا ميدهد کدام اصل است کدام فرع است؟ اهل بيت اصول الکرم اند يعني کرمهاي اصل از اينها سر ميزند يعني کساني هستند که به تو چشم ميدهند چشم بينا ميدهند
گفت چشم بينا بهتر است از صد عصا
اينها شمع دست تو نميدهند به تو چشم ميدهند اينها به تو کلاه نميدهند اينها يک سر پر خردي ميدهند يک کاري ميکنند که در جامعه سري در سرها بلند کني اينها به تو جامه نميدهند اينها با تو يک کاري ميکنند که در دنياي معنا و معنويت يک قدي بکشي بالا بيايي يک تعالي پيدا بکني يک علوي پيدا بکني پس اينها ميشوند اصول الکرم. البته اين اصول الکرم معناي خيلي خيلي بلند تري هم دارد و آن اين که هر خوبي که در عالم به هر کسي ميرسد اگر ريشه يابي کند به اينها ميرسد. همان که حافظ ميگفت
از رهگذر خاک سر کوي شما بود * * * هر نافه که در دست نسيم سحري بود
از اين جا نشأت ميگيرد چه بداني چه نداني چه بخواهي چه نخواهي. و اينها هم کساني هستند که گاهي حدودشان را حقوقشان را زير پا ميگذاري باز هم کار خودشان را ميکنند مثل همان درخت سيب شما پا ميگذاري روي ريشههايش وقتي ميروي زير درخت سيب ولي به راحتي سيب ميدهد دريغ نميکند اينها همين طور هستند اصلا شما ريشه را نميداني نميشناسي چه هست کجاي زمين است آن کاري به شناخت و عدم شناخت شما ندارد بخواهيم نخواهيم آنها واسطهي فيض اند از کانال آنها به شما ميرسد به دوستان به دشمنان همين طور که سيب به دست دوست هم ميرسد به دست دشمن هم ميرسد چه به دست دوست چه به دست دشمن هيچ فرقي نميکند از ريشهها است اينها ريشههاي تمام خيرات و خوبيها در عالم اند به هر کسي چه مسلمان چه غير مسلمان چه دوست چه دشمن چه محب چه کساني که بغضي دارند براي اينها فرقي نميکند سخاوتمندانه نثار ميکنند اينها مثل خورشيد اند دائم دارند ميتابند
شريعتي: يک وقتهايي ما پشتمان را برميگردانيم.
حاج آقا رنجبر: آن وقت خودت محروم ميشوي. مثل همين زمين است زمين وقتي پشت ميکند به خورشيد خودش تاريک ميشود او دارد ميتابد خورشيد اين طوري نيست که دوازده ساعت بتابد دوازده ساعت نتابد بيست و چهار ساعته ميتابد خورشيد پشت و رو ندارد اين زمين است که پشت و رو دارد چند ساعتي رو ميکند روشن ميشود هر چقدر بيشتر رو کند بيشتر نور دريافت ميکند و حيات بيشتري هم در آن اتفاق ميافتد و هر چقدر هم پشت کند بيشتر پر کند محروم تر است
شريعتي: يعني آنها هميشه واسطهي فيض و خوبي هستند براي ما و خوبي هايشان به ما خواهد رسيد اگر ما رو به آنها باشيم و پشت نکنيم. خيلي خوب. خيلي ممنون. پس ياد گرفتيم که اهل بيت اصول الکرم هستند يعني چه. حاج آقاي رنجبر دعا کنند ما آمين بگوييم
حاج آقا رنجبر: ان شاء الله خدا همهي مريضها به خصوص مريضهاي منظور را شفاي عاجل کرامت کند.
شريعتي: الهي آمين. خيلي ممنون. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين