حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/10/28
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سحر گه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني
که اي صوفي شراب آن گه شود صاف * * * که در شيشه بر آرد اربعيني
خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني
مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني
ثوابت باشد اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني
نمي بينم نشاط عيش در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني
درونها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي برکند خلوت نشيني
گر انگشت سليماني نباشد * * * چه خاصيت دهد نقش نگيني
اگر چه رسم خوبان تندخوييست * * * چه باشد گر بسازد با غميني
ره ميخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خويش را از پيش بيني
نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم اليقيني
شريعتي: با نام و ياد خداوند بزرگ و مهربان آغاز ميکنيم برنامهي امروز را سلام ميگويم به همهي شما خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز با ساعتي تاخير مثل ديروز خدمت شما رسيديم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام داريم.
شريعتي: سلامت باشيد خيلي خوشحاليم خدمت شما هستيم به دليل پخش مسابقات فوتبال ما در اين روزها و هفته احتمالا به جز چهارشنبه حوالي ساعت دو و نيم خدمت شما ميرسيم. به دوستانتان هم خبر بدهيد. در خدمت حاج آقاي رنجبر هستيم.
حاج آقا رنجبر: اگر چه رسم خوبان تند خويي است * * * چه باشد گر بسازد با غميني
سيب از اول سيب نيست شکوفه است يک شبه و يک باره هم سيب نميشود زمان ميبرد آن قدر بايد سرماها گرماها شبها روزها برف باران آفتاب سوزان را پشت سر بگذارد و تحمل بکند و مقاومت بکند تا بالاخره يک روزي سيب شود ميوهي باغ شود. حکايت ما آدمها هم در اين عالم حکايت همين شکوفه و سيب است ما شکوفه آمده ايم و قرار هم است که از اين حالت شکوفهاي بيرون بياييم و تبديل شويم به ميوهي باغ آفرينش اين هم يک شبه و يک باره اتفاق نميافتد رياضتها ميخواهد مقاومتها ميخواهد خون دلها ميخواهد و هر کسي مقاومت کرد البته ميرسد اين وعدهي قرآن است «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ» (فصلت/30) کساني که ميگويند خدا پاي حرف شان هم ميايستند ايستادگي ميکنند يک روزي فرشتهها بر اينها نازل ميشوند و بشارت رسيدن را به آنها خواهند داد حافظ از آن جمله کساني است که رسيد. از رسيدن خودش هم ياد ميکند
عيشم مدام است از لعل دلخواه * * * کارم به کام است الحمدلله
منتها دير رسيد. چون دير رسيد گاهي گله ميکرد گاهي شکوه ميکرد نميغريد اما شکوه ميکرد شکوه هايش هم در لا به لاي ابياتش فراوان است يک جايي دارد ميگويد
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
از آن محبوب خودم که خدا باشد اولا شاکرم خيلي ممنونم بالاخره ما را در اين مسير قرار داد مسير خوبي است ولي گله هم دارد
چرا رخي نمينمايد چرا خودي نشان نميدهد چرا هيچ مژدهاي بشارتي پيامي سلامي هيچ علامتي از خودش نشان نميدهد. يکي از گله هايش هم در همين غزل است
اگر چه رسم خوبان تندخويي است * * * چه باشد گر بسازد با غميني
خوبان جمع خوب است خوب دو معنا دارد يکي اين که ميگوييم فلاني آدم خوبي است يعني آدم بدي نيست يک معناي خوب هم يعني خوب روي زيباروي خوبان يعني زيبارويان حافظ ميگويد زيبارويان يک رسمي دارند رسمشان هم اين است که به اين راحتيها به هر کسي التفات و توجه نميکنند اعتنا نميکنند حتي يک حالت پرخاش گري و تند خويي هم دارند مولانا يک جايي دارد ميگويد
آن يار نکوي من بگرفت گلوي من * * * گفتا که چه ميخواهي گفتم که همين خواهم
مي گويد آن يار زيباروي من يک وقتي يقهي من را گرفت، گفت از جان من چه ميخواهي با تند خويي
گفتم که همين خواهم
من را بگير من را رها نکن من مثل آب هستم که اگر رها شوم زير دست و پا ميروم و وقتي رها شوم هر چه بيش تر ميرود به سمت پستيها ميرود و پست تر ميشود و هر چه جلوتر ميرود کثيف تر و آلوده تر ميشود پايانش هم معلوم است من را رها نکن حافظ هم همين را ميگويد که رسم خوبان چنين برخوردهايي است ميگويد تو هم که اِنَّ اللهَ جَميل تو هم از خوباني همهي خوبان هر چه خوبي دارند از تو دارند سر سلسلهي خوبان عالمي حق داري رسم است به ما اعتنايي نکني تحويل نگيري حتي گاهي وقتها پس هم بزني يک مشکلاتي يک مصيبتهايي هم سر راه ما قرار بدهي
اگر چه رسم خوبان تند خوييست چه باشد چطور ميشود گر بسازد با غميني اگر با يک آدم دل افگار دل خسته غمگين غم زده سر سازگاري نشان بدهد چه از تو کم ميشود؟
اگر چه رسم خوبان تند خويي است * * * چه باشد گر بسازد با غميني
ره ميخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خويش را از پيش بيني
اصلا نخواستيم اعتنا نميکني نکن التفات هم نميکني نکن تندخويي هم ميکني بکني ولي يک کار که ميتواني بکني ره ميخانه بنما تا بپرسم بارها گفتيم و بارها هم خواهيم گفت که ميدر زبان اهل معرفت به معناي معرفت است اينها وقتي ميگويند مييعني معرفت خدا حالا چرا به معرفت ميگويند ميچون معرفت همان کاري ميکند که ميمي کند. ميچه کار ميکند؟ ميعقل را از آدم ميگيرد عقل آدم را زائل ميکند معرفت هم همين کار را ميکند عقل را از آدم ميگيرد اما چه عقلي؟ من گاهي وقتها برايم سوال بود در ميدانهاي تره بار گونيهاي سيب زميني را ميبينيد اطراف گوني که نگاه ميکنيد پر از سيب زمينيهاي درشت است بالايش درشت است پايينش درشت است بعد ميخري ميبري کف آشپزخانه ميريزي ميبيني پر از سيب زمينيهاي ريز آن وسط جاسازي شده من برام سوال بود اينها چه حوصلهاي دارند چقدر زمان ميبرد؟ کسي گفت اصلا حوصله و زمان نميخواد گفتم چطور؟ گفت يک لولهي پليکا ميگذارد وسط گوني درشتها را اطرافش ميچيند ريزها را هم ميريزد وسطش بعد لوله پليکا را ميکشد اين عقل است ديگر عقلش را به کار انداخته معرفت وقتي که بيايد اين جنس عقلها را سودجويان و سوداگر را عقلهاي حساب گر را اکنون انديش را اينها را زائل ميکند. اگر کسي معرفت داشته باشد که اين کارها را نميکند عقلش را در اين مسيرها نمياندازد. پس معرفت ميشود مي. چون اين عقل زميني را ميگيرد. يک عقل قدسي آسماني ميدهد عقل برتري ميدهد ميخانه کجا ميشود؟ ميخانه جايي ميشود که اين مييعني اين معرفت را عرضه ميکند حالا حافظ ميگويد خدايا خودت را که نشان نميدهي نده راه ميخانه بنما يک جايي به من نشان بده که محل اهل معرفت باشد واقعا چون دکان زياد است
حرف درويشان بدزديدند بسي
بعضيها حرف اوليا خدا را گرفتند همان را نشخوار ميکنند يک عدهاي را هم به تور مياندازند يک کاري بکن من به تور نيفتم عرفان واقعي نه کاذب. راه ميخانه بنما يعني جايي که معرفت عرضه ميشود نه آب انگور. چرا؟ تا بپرسم. تا بپرسم ميخانه را معنا ميکند. ميخانه اگر محلي باشد که آب انگور عرضه ميشود آن جا جاي پرسيدن نيست آن جا جاي خريدن و خوردن است. نه ميگويد ره ميخانه را بنما تا بپرسم پس معنا آن جا محل معرفت است پرسيدن کجا مطرح است؟ جايي که محل معرفت باشد معرفت عرضه ميکنند. تا بپرسم آن هم چه پرسشي؟ مآل خو يش را يعني آيندهي خودم را از پيش بيني. چون آنهايي که اهل معرفت اند نه تنها اکنون را ميبينند آينده را هم ميبينند نه تنها خودشان را ميبينند ديگران را هم ميبينند اصلا با يک نگاه به شما ميداند که سرانجام شما چه خواهد شد.
گفت نازنينانند در عالم بسي * * * واقفند از کار و بار هر کسي
خدا رحمت کند مرحوم شهيد دستغيب يک استادي داشت به نام آيت الله انصاري همداني يک نامهاي مينويسند براي همدان ميگويند خيليها براي من دستورالعمل براي سيرالسلوک ميخواهند نميدانم مردد ام بدهم يا ندهم. ايشان ميگويد هر کس آمد بگو يک قطعه عکس برايت بياورد آن قطعه عکس را براي من بفرست من يک نگاهي بکنم به تو ميگويم با اين کار بکن. چرا؟ چون ميبينند پيش بين اند اهل معرفت اند دقيقا مثل باغبان من و شما برويم در باغ يک جوانهاي را ببينيم من نميدانم گيلاس است آلبالو است شما هم مثل من. اين بايد سبز شود بالا شود درختي باز هم گاهي نميفهميم. ميوه هم بدهد حتي گاهي نميفهميم بايد بچشيم ولي يک باغبان تا نگاه بکند ميگويد گيلاس است در آينده گيلاس خواهد داد اوليا خدا نسبت به آدمها اين طوري هستند يعني به مجض اين که ببيند ميفهمد المؤمنِ يَنظُرُ بنُورِ اللّه همان مرحوم انصاري همداني فرموده بود من اگر بروم خانهاي يک چايي بگذارند مقابلم از طعم آن چايي ميفهمم که خانم اين خانه از حضور من در اين خانه رضايت دارد يا ندارد. اگر رضايت داشته باشد اين چايي را عاشقانه درست کرده اگر عاشقانه درست کرده باشد اين چايي يک طعم ديگري دارد يعني عشق طمع ميدهد. هيچ غذايي مثل غذاي مادر نميشود. چرا؟ ديگران هم درست ميکنند مادر هم درست ميکنند عشق مادري چاشني اش ميشود مواد همان مواد است ولي مادر يک چيزي چاشني اش ميکند که آنها نميکنند که عشق است اين غذا را با تمام عشق درست ميکند عشق طعم ميدهد. لذا مرحوم انصاري همداني ميفرمايد از طعم چايي ميفهمم که اين خانم از حضور من در اين خانه راضي است يا نه. يک چايي ميبيند ميفهمد آدمها را هم ميبيند ميفهمد چون پيش بين است. جالا حافظ ميگويد ره ميخانه بنما تا بپرسم مآل خويش را از پيش بيني. بپرسم من آخرش ميرسم يا نميرسم. خيال من را راحت کند. تو که هيچ علامتي نشان نميدهي لا اقل يک کسي به من بگويد سرانجام کار تو رسيدن است من دلم خوش باشد به اين وعده و خيال ديگر شکوه و شکايت هم نميکنم. ره ميخانه بنما تا بپرسم مآل خويش را از پيش بيني.
چون آدمهايي که اطراف من هستند اينها پيش بين نيستند چون اهل معرفت نيستند اينها يک مشت دانشمند هستند يعني يک عالم کتاب خوانده اينها را گلچين کرده در انبان ذهنش حفظ کرده يک دسته بندي ميکند ميآيد ميگويد دانشمند است اين پيش پاي خودش را هم نميبيند تا چه برسد آيندهي من را بخواهد به تصوير بکشد او خودش تکاني نخورده که بخواهد من را تکان بدهد شما يک درخت توت را بخواهي يک تکان بدهي تا اول خودت تکان نخوري که او تکان نميخورد اين قدر شما بايد حرکت کني تا او يک کم حرکت کند آدمهايي ميتوانند ديگران را حرکت بدهند و تکان بدهند و از جايشان حرکت داده به جلو بفرستند که خودشان يک تکاني خورده باشند و اهل معرفت اين طوري هستند با يک جمله زير و رو ميکند شما را. خدا رحمت کند مرجوم سيد مهدي قوام يک وقتي به يک لاتي رسيده بود به او ميگفتند داش فلاني. به او ميگويد فلاني ما چه کار کنيم مثل تو داش بشويم؟ او يک لات الواتي بود اين هم از اولياي خدا بود. ميگويد ميخواهي داش شوي؟ ميگويد نمک ميخوري نمک دان نشکن. ميگويد پس تو داش نيستي الکي به تو ميگويند داش. ميگويد چطور؟ ميگويد تو چشم هايت ميبيند؟ ميگويد آره. گوش هايت ميشنود ميگويد آره زبانت حرف ميزند ميگويد آره دست و پايت حرکت ميکند؟ ميگويد آره ميگويد اينها نمک نيست؟ چرا نمک دانش را ميشکني؟ چرا برابرش خم و راست نميشوي چرا به خاک نميافتي؟ يک فکري ميکند ميگويد راست ميگويي. يک جمله گفت. ميگويد راست ميگويي. ميگويد چه کار کنم؟ به او ميگويد چه کار کن. بعد هم سر از خانهي خدا در ميآورد بعد وصل ميشود به هيئت امام حسين و يک هيئت ميزند به نام هيئت محبان الزهرا و عاشق امام حسين ميشود معروف ميشود به مصطفي ديوانه يعني ديوانهي امام حسين. با يک جمله به هم ميريزد. حافظ ميگويد من اين جنس آدمها را ميخواهم نه دانشمند. دانشمند به چه درد من ميخورد. يک سري اطلاعات دارد از ذهن خودش به ذهن من منتقل ميکند. مثل يک سي دي مثل يک فلش آن که در من حرکتي ايجاد نميکند نه اينها نه. البته حافظ آدم منصفي است يک طرفه قاضي نميرود ميگويد درست است اين دانشمند گوينده خودش اهل معرفت نيست و باور به حرف هايش ندارد ولي خود من هم يک گير و گورهايي داريم ولي مشکل فقط مشکل گوينده نيست مشکل شنونده هم است.
نه حافظ را حضور
حضور يعني در باغ بودن يعني توجه داشتن گاهي وقتها من در ميان جمع ام و دلم جاي ديگر است
مي گويد نه من حافظ حضور دارم توجه دارم در باغ ام. حضور دارم در چه؟ در درس. کدام درس؟ درسي که در خلوت همان دانشمند ميگويد. نه من حضور دارم در آن درس حواسم به حرف هايش است راستش بخواهي نه دانشمندان علم اليقين دارد. نه او به حرفهايي که ميزند آگاهي از نوع يقين دارد. يعني باور ندارد. فقط دارد يک چيزهايي را زمزمه ميکند. طوطي صفت است يک چيزهايي را شنيده همانها را تکرار ميکند.
نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم اليقيني
ولي دانشوراني هستند در اين عالم که اينها علم اليقين دارند حق اليقين دارند عين اليقين دارند آن هم همين انوار پاک اهل بيت هستند که به ما گفتند اگر ميخواهيد زانو بزنيد در برابر اينها زانو بزنيد.
شريعتي: بسيار خوب. اگر ميخواهيم شأني از شئونشان را بدانيم زيارت جامعه کبيره را بخوانيم که ان شاء الله در بخش بعدي در خدمت خواهيم بود. خيلي ممنون. هفتهي آيندهي غزلي ديگر را آغاز خواهيم کرد. صفحهي 330 قرار امروز اهالي خوب سمت خداست آيات 91 تا 101 سورهي مبارکهي انبياء تمام زندگي تان منور به نور صلوات باشد.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فجرهم
وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ?91? إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ?92? وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ?93? فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ?94? وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ?95? حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ?96? وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ?97? إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ?98? لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ?99? لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ?100? إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ?101?
ترجمه:
و آن [زن را ياد کن] که دامن خود را پاک نگه داشت، پس ما از روح خود در او دميديم و او و پسرش را نشانه اي [بزرگ از قدرت خود] براي جهانيان قرار داديم. (??) و بي ترديد اين [اسلام] آيين [حقيقي] شماست در حالي که آييني يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستيد. (??) ولي [آنان] آيينشان را در ميان خود قطعه قطعه کردند [و نسبت به دين گروه گروه شدند و به شدت با هم اختلاف پيدا کردند]؛ و همه آنان به سوي ما باز خواهند گشت [تا کيفر سخت اين گروه گرايي را ببينند.] (??) پس کسي که برخي از کارهاي شايسته را انجام دهد در حالي که مؤمن باشد، نسبت به تلاشش ناسپاسي نخواهد شد، و ما يقيناً [تلاشش را] براي او مي نويسيم. (??) و بر [اهل] شهري که نابودشان کرديم، محال است که [در قيامت به سوي ما] باز نگردند. (??) تا زماني که [سدّ] يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر زمين بلندي سرازير مي شوند. (??) و آن وعده حق [که قيامت است] نزديک شود، پس ناگهان چشم هاي کافران خيره شود [و گويند:] واي بر ما! که ما از اين روز در بي خبري سنگيني قرار داشتيم، بلکه ما ستمکار بوديم. (??) [به آنان گويند:] به يقين شما و معبوداني که به جاي خدا مي پرستيديد، هيزمِ دوزخيد؛ [بي ترديد] شما در آن وارد خواهيد شد. (??) اگر اينان معبودان [برحق] بودند، وارد دوزخ نمي شدند در حالي که همگي [بتان و بت پرستان] در آن جاودانه اند. (??) آنان در دوزخ، نعره هاي دردناکي دارند و در آنجا [سخني اميدوار کننده] نمي شنوند. (???) بي ترديد کساني که پيش تر از سوي ما وعده نيک به آنان داده اند، از دوزخ دورشان نگه مي دارند. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: 20000303 شمارهي پيامک ماست اگر انتقادي پيشنهادي داريد با دل و جان پذيرا هستيم. اشارهي قرآني را حاج آقاي رنجبر بفرمايند در ادامه خدمت شما هستيم.
حاج آقا رنجبر: دستگاه الهي با دستگاه انساني خيلي تفاوت دارد.
ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا
يک وقتي من به شما ميگويم اگر بروي چند شاخهي گل نرگس بگيري بياوري در آن نرگس دان بگذاري اين قدر به تو مزد ميدهم. شما ميروي ميگيري ميآوري ميگذاري من هم به شما مزد ميدهم. مزد در برابر عمل. ولي يک وقتي ميگويم اين کار را بکن شما ميروي اين کار را بکني ولي گل فروشي پيدا نميکني يا پيدا ميکني گل نرگس ندارد دست خالي برميگردي. من به شما مزدي نميدهم. بابت چه بدهم؟ درست است سعي کردي تلاش کردي ولي مزد در برابر عمل است نه در برابر سعي. اين دستگاه ما آدم هاست با درست و غلط اش کاري ندارم اما دستگاه الهي دستگاه سعي است نه عمل. ميگويد همين قدر که تو سعي کردي من به تو پاداش ميدهم. اصلا کار ندارم اين عمل اتفاق بيفتد يا نيفتد. شما تصميم ميگيري نيمه شبي بلند شوي غذا را کم ميخوري سر شب ميخوابي ذکري ميگويي دعايي ميخواني و ميخوابي تمام سعي ات را کردي بيدار که نميشوي براي نماز شب براي نماز صبح هم بيدار نميشوي. پاداش نماز شب را به شما خواهند داد چون سعي کردي. سعي ميکني شروع هم ميکني ممکن است نرسي تمام بکني ميگويد من پاداش تو را خواهم داد دستگاه الهي دستگاه سعي است آيه همين را ميگويد «فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ» نميگويد لعمله. ميگويد ما سعي انسانها را کفران نميکنيم ناسپاسي نميکنيم. ما نسبت به سعياي که کرده اند پاداش ميدهيم نه نسبت به عملي که کرده اند. «فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ» کساني که يک کار خوبي انجام بدهند «وَهُوَ مُؤْمِنٌ» البته با اعتقاد به خدا يعني فقط به خاطر خدا باشد براي کسب شهرت و عنوان و نام و نشان نباشد انگيزه الهي باشد. «فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ» نه لعمله ما به خاطر آن سعياي که کرد يعني عمل هم نميکرد مهم نبود حالا که عمل کرد. در دستگاه الهي سرمايهي انساني سعي است «لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» (نجم/39) نه الا ما عمل. فقط سعي مهم است. ما تلاش تو را ميبينيم تو اخلاقت بد است تلاش ميکني اخلاقت خوب شود ولي نميشود از دستت در ميرود عيبي ندارد ما به تو پاداش ميدهيم ناراحت نباش انگار که خوش اخلاق شده باشي بي خيال نباش تلاشت را بکن «وَ اِنّا لَهُ کاتِبُون» (انبياء/94) ناراحت نباش ما مينويسيم اين سعي را بله ديگران مينويسند يادشان ميرود کجا مينويسند پاک ميشود ولي ما مينويسيم اين سعي تو را اين همان است که حافظ ميگفت. او هم در همين مکتب درس خوانده
گر چه وصالش نه به کوشش دهند * * * آن قدر اي دل که تواني بکوش
يعني دستگاه دستگاه کوشش است دستگاه سعي است و به ميزان سعي ات پاداش ميگيري.
شريعتي: خيلي ممنون. قبل از اين که وارد تفسير زيارت جامعه کبيره شويم يک نکتهاي شما در بخش قبلي گفتيد. شما از رسيدن گفتيد يک وقتهايي ما نميرسيم بايد رسيده شد. بيتي عليرضا قزوه در کتاب کاروان نيزه دارند سرها رسيد از پي هم مثل سيب سرخ اول سري که رفت به کوفه حبيب بود. خيلي جالب بود واقعا يک وقتهايي بايد تلاش کنيم برسيم و کال نمانيم چه ميشود که آدم برسد نکته اش در چيست؟
حاج آقا رنجبر: همين که قرآن ميگويد «اِستَقامُوا» مقاومت کردن است. ويژگي ما آدمها عجول بودن است شکوفه براي سيب شدن هيچ عجلهاي ندارد ميداند يک روال طبيعي بايد طي شود ما متاسفانه عجول هستيم شتاب زده ايم ما اگر سير اوليا خدا را مرور کنيم يک کسي مثل مرحوم قاضي بعد از 21 سال رسيد ولي رسيد. رسيده شدن خودش زمان خودش را دارد قاعده و قانون دارد. شما يک غذايي ميخواهي پخته شود حبوبات زمان بندي خودش را دارد عجله و تعجيل اگر بکنيم ميشود فست فود با يک دنيا ضرر و گرفتاريهاي خودش.
شريعتي: خيلي ممنون ببينيم امروز مهمان کدام فراز از فراز زيارت جامعهي کبيره خواهيم بود.
حاج آقا رنجبر: اين کفههاي ترازو نسبت شان اين طوري است هر کدام به هر ميزاني که بالا رود آن يکي به همان ميزان پايين ميآيد. قدرت و بردباري در انسان مثل کفههاي ترازو است. يعني به اندازهاي که انسان قدرت اش بالا ميرود متاسفانه به همان اندازه آستانهي تحملش پايين ميآيد لذا شما ميبينيد اينهايي که رئيس اند و مدير اند اينهايي که معاون اند يک مسئوليت و سمتي دارند بعضي هايشان اين طوري اند اصلا نميشود با آنها حرف بزنيد چرا؟ چون قدرت بالاست به همان ميزان آستانهي تحملش پايين است نميتواند يک نقدي انتقادي بشنود زودي گر ميگيرد لذا خداوند به موسي و هارون ميگويد حالا که ميگوييد پيش فرعون «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» (طه/44) درشت حرف نزنيد چون قدرت دارد. قدرت يک خاصيت باروتي دارد هر چه قدرت بيشتر باشد خطرناک تر است باروت وقتي زياد شد حتي يک جرقه هم ممکن است يک انفجار مهيبي ايجاد بکند هنر اهل بيت اين است که به همان اندازهاي که قدرت داشتند که در اوج قدرت بودند به همان اندازه هم بردبار اند و اين قدر مهم است که اين دو فراز را در زيارت جامعه کنار هم گذاشت خُزّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ خزان العلم را يک نوبت معنا کرديم اين علم معاني دارد آخرين معنايش علم الکتاب است گفتيم اگر کسي اندکي از اين علم الکتاب را داشته باشد قدرت فوق العادهاي دارد مثل آن کسي که ميگفت من تخت ملکهي سبا را در يک پلک زدن احضار ميکنم و احضار هم کرد. يکي چنين قدرتي و گفتيم که اهل بيت همهي اين قدرت را دارند وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا ولي در عين حالي که چنين قدرتي را در عالم دارند منتهي الحلم اند در نهايت بردباري اند گاهي ميگوييم چرا حرم اينها را خراب ميکنند پس چرا معجزهاي نميکنند مگر خزان العلم نيستند مگر اينها اين قدر قدرت ندارند هستند ولي منتهي الحلم هم هستند حالا اين جا پاي پرسشهايي به ميان ميآيد. واقعا اينها علم الکتاب داشتند و واقعا کسي که علم الکتاب داشته باشد هر کاري که بخواهد در اين عالم ميتواند بکند؟ پس چرا امام حسين روز عاشورا يک جرعه آب براي طفلش نتوانست بياورد آن وقت رو ميزند به سپاه دشمن آن هم چه سپاهي. و ميداند که چه اتفاقاتي هم خواهد افتاد چرا؟ مگر اينها علم الکتاب ندارند؟ همان طوري که آن مامور سليمان تخت ملکهي سبا را از 1500 فرسخ آورد يک چشم بر هم زدني احضار کرد امام حسين هم چاه زمزم کنار کعبه را بلند ميکرد ميآورد ميگذاشت در صحراي کربلا. اصلا آب زمزم نخواستيم همين آب فرات را چند متر با هم که بيشتر فاصله نداشتند اصلا رود هم نياورد يک استکان که ميتوانست ميآورد ميداد به طفل اش. پاسخ اين شبهه را دو نوع ميشود داد يکي عاقلانه يکي عاشقانه. عاقلانه اش اين است که امام حسين ميخواهد الگو باشد الگوي بشري باشد اگر بخواهد الگوي بشري باشد بايد کاملا بشري و طبيعي رفتار بکند و ذرهاي از علم و قدرت الهي خودش استفاده نکند وگرنه ديگر نميتواند الگو باشد. شب عاشورا داريم که چهار هزار فرشته آمدند و به امام حسين گفتند ما اين قائله را پايان ميدهيم شما فقط تماشا کن چهار هزار که نميخواست يک دانه کافي بود حضرت اجازه نداد گفت ميخواهم طبيعي باشد. چرا؟ چون اگر من از قدرت شما استفاده بکنم فردا کسي برابر ستم نميايستد ميگويند امام حسين هم که ايستاد چهار هزار فرشته پشت سرش بود ما هر وقت چهار فرشته پشت سرمان آمد ما هم شروع ميکنيم من ميخواهم الگو باشم لذا امام الگو ميگيرد ميگويد ما هر چه داريم از محرم و صفر داريم يعني من از قيام امام حسين الگو گرفتم او کاملا بشري آمد وسط او با قدرت الهي اش که به ميان نيامد که شما به من بگويي چرا شروع کردي حتي وقتي به امام گفته بودن بعضي از علما حتي که تو ببين جوانهاي مردم را به جاي اين که بفرستي حجله ميفرستي جبهه جواب خدا را چه خواهي داد فرموده بود همان جوابي که سيدالشهدا داد من هم همان جواب را خواهم داد اين يعني چه؟ يعني امام حسين کاملا بشري و انساني و طبيعي ماجراي کربلا را اداره کرد اين يک جواب عاقلانه است. يک جواب عاشقانه اين است که امام حسين نشست با خودش فکر کرد گفت من از قدرت الهي ام استفاده ميکنم اين ماجرا را هم پايان ميدهم نتيجه چه خواهد شد؟ نتيجه اش اين است که بنده وارد کوفه ميشوم فاتحا غالبا همه کف ميزنند دف ميزنند هلهله ميکنند که چه؟ حسين بن علي فاتح شد برد بر چه کسي؟ بر يزيد چهار صباحي هم چهار تا مثل فردوسي پيدا ميشوند و چهار بيت حماسي به جاي اين که در رابطه با رستم بگويند دربارهي ما ميگويند اين پايانش است نام من سر زبانها ميافتد ولي اگر من بيايم يک کار بکنم زير دست و پا بيفتم زير سم اسبها بيفتم فردا تاريخ چه خواهد گفت؟ ميگويند اين خدا چه کسي است که يک کسي مثل حسين بن علي خودش را زير سم اسبها انداخت به خاطر خدا من با اين کارم يک لوطي گري کردم يک جوان مردي کردم نام خدا را بر زبانها انداختم نه نام خودم را. لذا خدا ميدانيد چه کار کرده؟ در روايت داريم خدا از هر غيرتمندي غيرت مند تر است گفت حسين کاري کردي که نام من بر زبانها بيفتد نامت اندر دهن پير و جوان اندازم يک کاري ميکنم بچهها بگويند حسين پير مردها هم بگويند حسين مسلمانها هم بگويند حسين ارمنيها هم بگويند حسين. حسين تو کاري براي من کردي که براي خودت نکردي من هم کاري براي تو ميکنم که براي خودم نکرده ام. واقعا هم همين طور است. در طول تاريخ حرم خدا خانهي خدا کعبه يک بار حتي براي يک بار بيست ميليون زائر به خودش نديده اما بارگاه سيدالشهدا روز اربعين بيش از بيست ميليون زائر ميبيند با پاي پياده و در اوج خطر و با همهي تهديدات اين دلها را چه کسي روانه ميکند به آن سمت؟ مگر نميگويد دلها در مشت من است؟ خدا ميگويد دلهاي مردم در مشت من است کجا داريد ميرويد؟ پس اين دلها را او دارد روانه ميکند چرا سمت حرم خودش روانه نميکند. خاصيتي که در تربت سيدالشهدا را چرا در تربت حرم خودش قرار نميدهد. هيچ مسيحي نميرود کنار کعبه خانهي خدا هيچ ارمني نميرود اما کنار حرم سيدالشهدا ارمنيها مسيحيها ميروند همه ميروند اشک ميريزند؟ چرا؟ چون دلها دست اوست.
گفت کاري کردي براي من که براي خودت هم نکردي من هم يک کاري ميکنم براي تو که براي خودم نکرده ام
پس يک جواب عاشقانه اين است. چون اصلا دنياي عاشقي دنياي ديگري است گفت که مذهب عاشق ز مذهبها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست
علت عاشق ز علتها جداست
پس درست است اينها علم الکتاب داشتند آن قدرت ماورائي را داشتند اما عاشق هم بودند لذا ذرهاي از اين علم الکتاب را براي خودشان استفاده نميکردند اما براي ديگران استفاده نميکردند اما يک وقتي يک خانمي در تاريخ داريم يک خانمي ميرفت حرم امام کاظم عليه السلام يک کسي گفت کجا ميروي گفت ميروم حرم زيارت گفت براي چه ميروي؟ گفت حاجت دارم. گفت حاجت ات چيست؟ گفت پسرم زندان است ميخواهم آزاد شود گفت اين آقا خودش چندين سال زندان بود اگر ميتوانست خودش را آزاد ميکرد. جوابش همين است که عرض کرديم اينها ميخواستند نام خدا بر زبان بيفتد من امام کاظم ميروم گوشهي سياه چال تا تاريخ بداند خدا خيلي قيمت دارد خدا خيلي ارزش دارد به خاطر او به گوشهاي افتان ميارزد. اين سختيها ميارزد من هم انسان ام رنج ميکشم ولي ميارزد اين رنجها اين سختيها اين مرارتها اين دشواريها لذا از علم الکتاب براي خودشان هيچ بهرهاي نميبردند اما براي ديگران چرا. بچهي اين را آزاد ميکند. امام رضا از علم الکتاب براي خودش استفاده نميکند اما براي زوارش قطعا استفاده ميکند مشکل ما آدمها اين است که اهل قياس و مقايسه ايم چون ما خودمان يک آدمهايي هستيم که از کمترين قدرت بيشترين استفاده را ميکنيم نميتوانيم هضم بکنيم که يک کساني باشند از بيشترين قدرت را کمترين استفاده را بکنند علتش اين است که ما مقايسه ميکنيم در حالي که مولانا ميگويد مهم ترين لغزش بشري همين است که قياس ميکند. حکايت بقال و طوطي را نقل ميکند که يک بقالي بود يک طوطي داشت يک روز رفت خانه اين طوطي پر زد شيشههاي روغن ريخت و شکست و روغنها ريخت وقتي برگشت عصباني شد يک چوبي زد روي سر طوطي طوطي هم کچل شد و حرف نزد و ساکت نشست تا اين که يکي از اوليا خدا که آن هم کچل بود از جلوي مغازه رد شد
از چهاي کل با کلان آميختي تو مگر از شيشه روغن ريختي؟
قياس کرد فکر کرد هر کس کل باشد روغن ريخت و چوب روي سرش زده اند بعد ميگويد
از قياسش خنده آمد خلق را هوش خود را پنداشت صاحب دلق را
شريعتي: خيلي ممنون. فردا ان شاء الله شروع برنامه حوالي ساعت دو و نيم با حضور حاج آقاي فرحزاد خدمت شما خواهيم رسيد. به اتفاق حاج آقاي رنجبر عزيز از خدمت شما مرخص ميشويم. گفت همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف به اميد آن که روزي به شکار خواهي آمد.
اللهم عجل لوليک الفرج.