اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

93-09-16-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-شرح زيارت جامعه کبيره

برنامه سمت خدا

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر

موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره

تاريخ: 93/09/16


بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين


سحرگه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني

که اي صوفي شراب آن گه شود صاف * * * که در شيشه برآرد اربعيني

خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني

مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني

درون‌ها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي بر کند خلوت نشيني

نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم اليقيني


شريعتي: سلام مي‌گويم به همه شما خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز آرزو مي‌کنم در هر کجا که هستيد باغ ايمان تان آباد باشد. خيلي خوشحاليم در اين لحظات همراه شما هستيم. حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.

حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت همه ي شما و بينندگان عرض سلام و ادب دارم.

شريعتي: سلامت باشيد هفته ي گذشته اين غزل را شروع کردند حاج آقاي رنجبر و نکات لطيفش را مي‌شنويم

سحرگه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني

دو بيت را هفته ي گذشته شنيديم خدمت شما هستيم.

حاج آقا رنجبر:

خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني

مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني

اين حبه‌هاي قند ظاهرشان باطن شان يکي است ظاهرشان مي‌گويند ما قند هستيم باطن شان هم قند است ظاهرشان شيرين است باطن شان هم شيرين است ظاهرشان سفيد است باطن شان هم سفيد است اين يعني صدق و يک رنگي يک دستي. اما حبه‌هاي ذغال اين طور نيستند در منقل گداخته و روشن و شعله ور اما همين حبه ي ذغال را وقتي مي‌شکني مي‌بينيد درونش سياه است و تاريک. يعني ظاهرش با باطنش متفاوت است. بعضي آدم‌ها هستند که مثل حبه‌هاي قند هستند يعني ظاهر و باطن شان يکي است. و مثل قند هم هستند هر کجا باشند اين‌ها شيرين هستند. حرفي که مي‌شنوي از آن‌ها شيرين است حرکات و رفتاري که مي‌بيني شيرين است تلخي‌ها مي‌روند کنار. اما بعضي‌ها هستند مثل حبه‌هاي ذغال هستند ظاهرشان و باطن شان خيلي متفاوت است اين‌ها مثل ذغال آتش هستند هر کجا بروند آتش مي‌برند حرف که مي‌زنند آتش مي‌بارونند.

گفت ظالم آن قومي که چشمان دوختند * * * زان سخن‌ها عالمي را سوختند

حالا حافظ مي‌گويد خدا از اين جنس آدم‌ها آدم‌هايي که مثل حبه‌هاي ذغال هستند خيلي بيزار است ظاهرش انگار بايزيد است بايزيد بسطامي اما باطن اش با يزيد. در اداره همان کاري را مي‌کند که يزيد مي‌کرد يزيد حق را زير پا مي‌گذاشت او هم حق را زير پا مي‌گذارد منتها يزيد کوچک است يزيد هم که از اول بزرگ نبود از اول کوچک بود اين سيلاب‌هايي که راه مي‌افتد از اولش که سيلاب نيست کم کم جمع مي‌شوند مي‌شوند سيلاب يزيد‌هاي بزرگي که در جامعه اتفاق مي‌افتند ريشه اش همين يزيد‌هاي کوچک اند بعضي‌ها روزي هزار بار يزيد را لعن مي‌کنند اما هزاران بار به يزيد‌ها خدمت مي‌کنند وقتي من در محيط اداره مي‌بينم اين آدم حق و حقوق آدم را زير پا مي‌گذارد و سکوت مي‌کنم و هر صبح هم اول صبح لعن بر يزيد مي‌کنم اين ظاهر با آن باطن هم خواني ندارد. حافظ همين را مي‌گويد. مي‌گويد خدا از اين جنس آدم‌ها سخت بيزار است

خدا زان خرقه بيزار است صد بار

نه يک بار نه دو بار صد‌ها بار

خرقه نماد تقوا و فضيلت و پرهيز بوده در گذشته يک جامه اي بوده پر وصله از جنس پشم خرقه ي پشمينه مي‌گفتند اين را کساني تن مي‌کردند که دعوي زهد و تقوا و فضيلت داشتند حافظ به روزگار خودش اشاره مي‌کند مي‌گويد اين آدم‌هايي که مي‌بيني خرقه به تن دارند و ظاهرا فرياد خدا پرستي را دارند باطنا اگر بروي کنار اين‌ها قرار بگيري مي‌بيني همه ي اين‌ها بت پرست هستند اي کاش يک بت دو بت صدها بت در آستين دارند فقط در آستين دارند در آستين داشتن يعني آماده داشتن سريع رو مي‌شود بنشيند کنارش صد‌ها دلبستگي صد‌ها تعلق. چون بت چيزي بود از جنس سنگ و چوب که آدم‌ها آن‌ها را پرستش مي‌کردند و به وسيله ي همان‌ها از خدا دور مي‌شدند هر چيزي که انسان را از خدا دور کند اهل ذوق و عرفان آن را تعبير به بت مي‌کنند بت يعني هر دلبستگي و تعلقي که انسان را از خدا دور مي‌کند.

خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني

مروت گر چه نامي بي نشان است

اصلا انگار همين امروز صبح حافظ بعد از نماز صبحش اين غزل را سروده براي امروز روزگار ما

سيمرغ همه شنيده اند ولي هيچ کس نديده شما يک نفر پيدا کن که نام سيمرغ را نشنيده باشد و يک نفر پيدا کن که سيمرغ را ديده باشد مي‌گويد فضائل اخلاقي صفات اخلاقي انساني مثل مروت، جوان مردي، لوتي گري، گذشت اين‌ها سيمرغ هستند اسم شان است نام شان است اما نشان و اثرشان نيست همه مي‌گويند مروت همه مي‌گويند جوان مرد باش جوان مردي سر زبان‌ها است اما شما در کسي نمي‌بينيد در خيابان دو نفر که با هم تصادف مي‌کنند هر کس از آن جا رد مي‌شود مي‌گويد گذشت کن. ولي همين اتفاق براي خود اين آدم که بيفتد گذشت ندارد وقتي مي‌گويد گذشت کن مي‌گويد حق ام است. اتفاقا چون حقت است بايد گذشت کني اگر حق ات نباشد از چه مي‌خواهي بگذري؟ اصلا گذشت جايي است که حق ات است از آن حق ات مي‌گذري و الا اگر حق ات نباشد از چه مي‌خواهي بگذري؟ اگر حق من است از حق من مي‌خواهي بگذري؟ اسمش است اما متاسفانه خودش نيست. حافظ از بين همه ي صفات اخلاقي يکي را انتخاب کرده بقيه اش هم همين است

مروت گر چه نامي بي نشان است

گفت نام حبيب است نشان از حبيب نيست ،نامش است اما بي نشان است مي‌گويد اگر چه اين طور است اما

نيازي عرضه کن بر نازنيني

در هر روزگاري يک نازنيني است زمين از حجت خدا خالي نيست که او سراپا مروت است سراپا جوان مردي است اگر نيازي داري حاجتي داري خواهش و تمنايي داري به هيچ کس عرضه نکن به اين نازنين عرضه کن اين نازنين همين کساني هستند که ما در زيارت جامعه داريم به آن‌ها سلام مي‌فرستيم اين‌ها نازنينان عالم هستند مي‌گويد تا اين‌ها هستند شما عرض نياز به هيچ کس نداشته باش.

درس حاجت چو بري پيش خداوندي بر * * * که کريم است و رحيم است و غفور است و ودود

نيازي داري به خدا عرضه کن و اين‌ها مظهر خدا هستند قنات‌ها آب‌هاي زير زميني هستند ولي چه فايده؟ شما که دسترسي نداريد يک جاهايي است يک حفره‌هايي است که شما از آن جا اگر وارد شويد مي‌توانيد به آب قنات دسترسي پيدا کنيد به آن حفره‌ها مي‌گويند مظهر يعني مظهر قنات است يعني اگر مي‌خواهي به آب قنات دسترسي پيدا کني از اين جا وارد شو. اهل بيت هم همين طور هستند مظهر صفات الهي هستند صفات الهي جاري است ولي شما نمي‌توانيد دسترسي پيدا کنيد مثل آبي که زير زمين جاري است اين‌ها مظهر هستند مظهر صفات الهي هستند هر چه خدا دارد اين‌ها هم دارند الا انهم عبادک. فرق اين‌ها با خدا فقط اين است که اين‌ها بنده ي خدا هستند و الا هر چه خدا دارد اين‌ها هم دارند لذا وقتي شما عرض نياز به اين‌ها مي‌کنيد عرض نياز به ساحت حق کرديد. مثل اين که شما وقتي مي‌رويد سراغ مظهر قنات از مظهر که چيزي نمي‌خواهي از آن قنات طلب مي‌کني.

نيازي عرضه کن بر نازنيني

انسان وقتي نيازش را به اين‌ها عرضه مي‌کند که حقيقتا يک شناختي و معرفتي به ساحت قدس نازنينان داشته باشد که موضوع بحث ما هم همين هستند.

شريعتي: خيلي ممنون در بخش بعدي با حاج آقاي رنجبر وارد فضاي زيارت جامعه ي کبيره خواهيم شد. امروز قرار روزانه ي ما صفحه ي 288 است آيات 59 ام تا 69 ام سوره ي مبارکه ي اسراء. برمي‌گرديم همراه شما به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا ?59? وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا ?60? وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا ?61? قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا ?62? قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُورًا ?63? وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ?64? إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا ?65? رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ?66?

ترجمه:

و [اي پيامبر!] هيچ چيز، ما را از فرستادن معجزات [که همواره مشرکان و کافران خواهانِ آنند] باز نداشت جز اينکه پيشينيان، آن معجزات را تکذيب کردند [و به اين سبب نابود شدند؛ واينان هم اگر به سويشان آيد، تکذيب مي کنند ونابود مي شوند.] و به قوم ثمود [ازلابلاي سنگ هاي کوه] ناقه داديم که معجزه اي روشن بود، ولي به آن ستم کردند [و او را از پا درآوردند وبه عذاب مبتلا شدند] و ما معجزات را جز براي هشدار دادن به مردم نمي فرستيم. (??) و [ياد کن] هنگامي را که به تو گفتيم: يقيناً پروردگارت [از هر جهت] به مردم احاطه کامل دارد و آن خوابي را که به تو نشان داديم و نيز درخت لعنت شده در قرآن را [که مصداقش درخت زقّوم، بني اميه، طاغيان و ياغيانند] جز براي آزمايش مردم قرار نداديم؛ و ما آنان را [از عاقبت شرک و کفر] هشدار مي دهيم، ولي در آنان جز طغياني بزرگ نمي افزايد!! (??) و [ياد کن] هنگامي را که به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده کنيد. پس همه سجده کردند مگر ابليس که گفت: آيا براي کسي که او را از گِل آفريدي، سجده کنم؟! (??) [سپس] گفت: مرا خبر ده اين کسي که او را بر من برتري دادي [سببش چه بود؟] اگر تا قيامت مهلتم بخشي، بي ترديد فرزندانش را جز اندکي لجام مي زنم [و به دنبال خود به عرصه هلاکت و نابودي مي کشم.] (??) خدا فرمود: برو که از آنان هر کس تو را پيروي کند، قطعاً دوزخ کيفرتان خواهد بود، کيفري سخت و کامل. (??) از آنان هر که را توانستي با آوازت [به سوي باطل] برانگيز، و [براي راندنشان به سوي طغيان و گناه] با سواره ها و پياده هايت بر آنان بانگ زن، و با آنان [از راه سوق دادنشان به حرام] در اموال و [از طريق وسوسه کردنشان به زنا] در اولاد شريک شو، و به آنان وعده [دروغ] بده [که از قيامت، حسابرسي، بهشت و دوزخ خبري نيست] و شيطان آنان را جز از روي باطل و دروغ وعده نمي دهد. (??) [ولي آگاه باش که] يقيناً تو را بر بندگانم هيچ تسلّطي نيست، و کافي است که پروردگارت نگهبان و کارساز [آنان] باشد. (??) پروردگارتان کسي است که کشتي ها را در دريا براي شما روان مي کند تا [با رفتن از اقليمي به اقليم ديگر] از رزقش بطلبيد؛ زيرا او همواره به شما مهرباناست. (??)

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شريعتي: مقابل شما نشستيم در خدمت حاج آقاي رنجبر هستيم. اشاره ي قرآني امروز را بفرمايند.

حاج آقا رنجبر: سلطان محمود غزنوي يک غلامي داشت به نام اياز اين سخت دل بسته به غلام خودش بود گاهي هم مي‌گويند جامه ي سلطاني خودش را از تن بيرون مي‌کرد و به تن اياز مي‌کرد و او را بر تخت مي‌نشاند و خودش هم برابرش زانو مي‌زد مي‌گفت سلطان مني سلطان مني. خيلي از همراهان و ملازمان سلطان محمود از اين ماجرا دلخور بودند که اين چه کاري است اياز يک غلام سياه است جامه ي خود را به تن او مي‌کني او را به تخت مي‌کشاني، شأن خودت را پايين مي‌آوري با اين کار اين هم که شأني ندارد، جوابي نداد، ولي يک روز همه ي اين ملازمانش و اياز را جمع کرد گفت يک قطعه سنگ مي‌آورم با يک مرواريد خيلي رخشان و قيمتي داد دست نفر اول گفت با اين قطعه سنگ اين مرواريد را بشکن يک نگاهي به مرواريد کرد گفت حيف است خيلي قيمتي است اين را نگه دار، گفت عيبي ندارد بده به دومي، به او داد او هم نگاهي به مرواريد کرد گفت حيف است شکسته شود خورد شود اين را بگذار در موزه مردم بيايند تماشا داد به سومي سومي هم گفت حيف است اين را هديه کن به سلاطيني که مي‌آيند به ديدارت تا آن‌ها هم يک هديه‌هاي درخوري را به تو هديه داده باشند، داد دست اياز به محض اين که به دست اياز رسيد شروع کرد شکستن خورد و خاکشير کرد رو به ملازمان خودش کرد گفت من اگر به اياز اين همه دل بستم به خاطر همين است من اين مرواريد را دادم دست شما گفتم بشکنيد نشکستيد ولي حرف من را شکستيد يعني اين مرواريد پيش شما از حرف من قيمتي­تر بود، اما اياز مرواريد را شکست تا حرف من را نشکسته باشد به خاطر همين او اين قدر پيش من شکوه و عظمت دارد و شما نه قدر و شاني ندارد. حالا حکايت فرشتگان و شيطان در دستگاه الهي يک چنين ماجرايي را دارد خداوند به شيطان گفت که خودت را بشکن سجده کردن شکستن است خودت را در برابر آدم بشکن گفت حيف است آدم چه کسي است؟ يک مشت خاک است من از جنس آتش هستم نه حيف است من نبايد شکسته شوم در مقابل او به فرشته‌ها فرمود خودتان را بشکنيد سجده کنيد بلافاصله شکستند و سجده کردند همين باعث شد که فرشته‌ها در دستگاه الهي قدر پيدا کنند چون سخن خدا را نشکستند و شيطان اين قدر تنزل کرد چون سخن خدا را شکست مي‌خواهد بگويد هر کسي مي‌خواهد اياز خدا باشد هر کسي مي‌خواهد در دستگاه الهي قيمتي پيدا کند و جامه ي سلطاني به تن کند راهش همين است که بندگي کند

بندگي کن تا که سلطانت کنند

اگر بندگي کني سلطان مي‌شوي

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» (بقره/34)

‌ما به فرشته‌ها گفتيم که سجده کنيد به آدم

«فَ» يعني بلافاصله بدون درنگ سجدوا سجده کردند الا ابليس مگر شيطان «قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا» (اسراء/61) من بشکنم و سجده بکنم براي کسي که از جنس خاک است اين است که اين شيطان شد و آن‌ها فرشته

شريعتي: خيلي خوب. وارد فضاي زيارت جامعه ي کبيره شويم زيارتي که معرفت ما را نسبت به حضرات معصومين زياد تر مي‌کند باعث مي‌شود ما بتوانيم در مقابل آن حضرات خضوع و خشوع بکنيم. السلام عليکم يا اهل بيت النبوه و موضعه الرساله و مختلف الملائکه.

حاج آقا رنجبر: پروانه‌ها با گل‌ها سر و کار دارند با گل‌ها آمد و شد دارند شما يک پروانه پيدا نمي‌کنيد که با زباله‌ها آمد و شد داشته باشد و سراغ زباله‌ها برود حکايت فرشته‌ها و اهل بيت حکايت همان پروانه‌ها و گل‌ها هستند اين‌ها با اهل بيت آمد و شد دارند لذا به اهل بيت گفته مي‌شود مخلتف الملائکه مختلف از ريشه ي اختلاف. اختلاف يک معنايش اين است که آمد و شد کردن قرآن هم مي‌گويد «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ» (آل عمران/190) اين اختلاف يعني آمد و شد شب و روز شب مي‌آيد مي‌رود روز مي‌آيد مي‌رود دوباره به همين ترتيب. پيامبر هم فرمود اختلاف امتي رحمه اين که امت من با هم اختلاف داشته باشند نه اين که درگير باشند آمد و شد داشته باشند يعني دين من دين انزوا دين گوشه گيري و اعتزال نيست دين کنار هم نشستن است و در همين کنار هم نشستن‌ها است که آدم‌ها شکل مي‌گيرند آدم‌ها مثل دانه‌هاي انار هستند کنار هم نشستند چون کنار هم نشستند به هم شکل مي‌دهند حالت مي‌دهند هم شکل مي‌دهند هم شکل مي‌گيرند به همين خاطر در آمد و شد‌ها در آيين ما خيلي تکيه مي‌شود که با هر کسي نشست و برخاست نکنيد چون انسان در نشست و برخاست‌ها رنگ و شکل مي‌گيرد

دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد.

کنار هر کسي ننشين کنار آدم‌هايي بنشين که با خبر باشند نه در عالم غفلت و بي خبري سير مي‌کنند.

دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد * * * به زير آن درختي رو که او گل‌هاي تر دارد

در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بي کاران * * * به دکان کسي بنشين که در دکان شکر دارد

کنار کسي بنشين که کامت را شيرين کند اگر حرفي مي‌زند شيرين باشد اگر حرکتي از خودش نشان مي‌دهد شيرين باشد

به هر ديگي که مي‌جوشد مياور کاسه و منشين * * * که هر ديگي که مي‌جوشد درون چيزي دگر دارد

هر جا ديدي يک ديگي بار کردند کاسه ات را برندار برو ببين اول در ديگ دارد چه مي‌جوشد اگر کسي ديد مردم دورش جمع شدند و دست نياز به آن‌ها دراز کردند اول ببين اين آدم چه کسي است؟ مي‌ارزد من بروم سراغ اين آدم؟ نشست و برخواست‌ها و آمد و شد‌ها مهم است. فرشته‌ها چرا فرشته شدند چرا فرشته ماندند به خاطر اين که با اين‌ها سر و کار داشتند از فرشته‌ها ياد بگيريم با هر کسي آمد و شد نمي‌کنند با اهل بيت آمد و شد مي‌کنند مختلف الملائکه هستند اهل بيت. يعني محل آمد و شد فرشته ها. خود اين دو نکته ي لطيف با خودش دارد يکي اين که فرشته هم اگر باشي به اين‌ها نيازمندي بايد بروي سراغ اين‌ها همان طور که اگر پروانه هم باشي به گل‌ها احتياج داري بي نياز از گل‌ها نيستي به دليل پروانه بودن فرشته هم حتي اگر باشي باز به اين‌ها نيازمندي. يکي هم اين که فرشته بايد باشي که با اين‌ها آمد و شد داشته باشي چون اين‌ها مختلف الملائکه هستند با هر کسي آمد و شد نمي‌کنند با هر کسي نشست و برخاست نمي‌کنند بايد يک فرشتگي در خودت ايجاد بکني خدا رحمت کند مرحوم آيت الله بهاء الديني از اولياء خدا بود خاطرات زيادي هم از ايشان نقل مي‌کنند. مرحوم شهيد صياد شيرازي گفته بود يک شبي نيمه شبي از جبهه آمده بوديم قم گفتيم کجا برويم ديروقت بعد يک مرتبه گفتيم مي‌رويم منزل آقاي بهاء الديني رفتيم در زديم خود ايشان انگار منتظر ما بود آمده بود در را باز کرده بود رفتيم داخل ديديم سماور روشن است ما سه نفر بوديم سه استکان گذاشته گفتيم شما مهمان داشتيد؟ گفت بله چه کسي؟ فرمود شما گفتيم ما که خبر نکرده بوديم فرموده بود همان خدايي که به دل شما انداخت نيمه‌هاي شب بياييد سراغ من به دل من هم انداخت که بلند شوم اين سماور را روشن بکنم و استکان‌ها را آماده بکنم شخصيت نازنيني بود و خاطرات زيادي نقل شده يکي از خاطرات اين است که وقتي ايشان مي‌رفت حرم امام رضا عليه السلام گاهي وقت‌ها وارد حرم نمي‌شد خودش را به ضريح نمي‌رساند برخلاف ما که دست و پايي مي‌زنيم تا خود را به ضريح برسانيم ايشان اين طور نبود از همان دور سلامي مي‌داد و بر مي‌گشت وقتي مي‌گفت چرا وارد نمي‌شويد مي‌فرمود نه ضرورتي نداشت غرض سلامي بود گفتيم و جوابي هم شنيديم بعد مي‌گفتند واقعا جواب شنيديد يعني امام به شما جواب داد فرمودند بله جواب داد چرا؟ چون يک فرشتگي در وجودش است و اهل بيت مختلف الملائکه هستند هر کسي اين فرشتگي در وجودش باشد رنگي داشته باشد آن‌ها به حريم خودشان راه مي‌دهند اين که ما مي‌رويم درک و دريافتي نداريم فقط در و ديوار مي‌بينيم و گنبد و ضريح مي‌بينيم که البته خود اين هم خيلي ارزش دارد ولي آن حظ واقعي معنوي نمي‌بريم به خاطر اين که خوي فرشتگي در وجود ما نيست اين‌ها مختلف الملائکه هستند. البته گفت در اين جاها وقتي گفته مي‌شود اهل بيت مختلف الملائکه هستند به قول حافظ

گفتگو هاست در اين راه که جان بگدازد * * * هر کسي عربده اي اين که مبين آن که مپرس

خيلي حرف‌ها اين جا گفته­اند و گفتني هم است ولي ما اشاره نمي‌کنيم چون ما به قدر فهم خودمان به اين فراز‌ها مي‌پردازيم و الا اين جا داستان‌ها و ماجرا هاست که چرا فرشته‌ها آمد و شد دارند. قطع نظر اين که مي‌آيند بهره اي ببرند و توشه اي ببرند فرشتگان الهي مدبرات امر هستند تدبير عالم به دست اين‌ها صورت مي‌گيرد و اميرالمومنين فرمود اين‌ها مي‌آيند تا از ما اجازه بگيرند بدون اجازه ي من اين‌ها قدم از قدم برنخواهند برداشت ما کار به اين مباحث نداريم و به قدر فهم و بضاعت خودمان سعي مي‌کنيم. از اين لحاظ هم مخاطبين ما مخاطبان عام هستند سعي مي‌کنيم خيلي وارد مباحث جزئي و ريز نشويم. چون خيلي حرف است اين‌ها چرا آمد و شد مي‌کنند ماموريت‌هايي اين‌ها دارند که قبل از انجام ماموريت مي‌آيند اجازه مي‌گيرند و بعد از انجام ماموريت هم گزارش مي‌دهند خود اين‌ها خيلي سوالات و ابهاماتي ممکن است ايجاد مي‌کند لذا ما ورود نمي‌کنيم هدف ما اين است که يک ترجمه ي رواني ارائه بکنيم از فرازهاي زيارت جامعه. و مهبط الوحي مهبط از ريشه ي هبوط و فرود آمدن مثل چترباز‌ها چقدر نرم و ملايم فرود مي‌آيند اين هبوط است مهبط يعني محل فرود آمدن هر جايي که چتر باز فرود مي‌آيد آن جا مهبط است وحي هم معاني مختلفي دارد ما به هيچ يک از معاني نمي‌پردازيم آن معنايي که اين جا منظور است وحي به معني اخبار آسماني است اسرار الهي است مهبط الوحي يعني هر خبري که باشد بر سينه ي اين‌ها فرود مي‌آيد يعني هيچ خبري در عالم نيست مگر اين که پيش اين‌ها باشد.

ور نه در محفل رندان خبري نيست که نيست

اصلا خبري نيست که اين جا نباشد هر خبري است پيش اين‌ها است و اين‌ها پاره اي از آن اخبار را در قالب روايات در اختيار ما گذاشتند. به روايات اخبار هم گفته مي‌شوند خبر هستند خبرهاي غيبي هستند وحي هستند لکل هم فرج اميرالمومنين فرمود هر غصه اي هر اندوهي به دنبالش يک فرج و گشايش است يعني اگر بيماري اگر بيماري داري اگر نگراني اگر دلتنگي اگر مضطربي ناراحت نباش به دنبالش فرج و گشايش است اين لکل براي همه ي هم‌ها و غصه‌ها فرج و گشايش است جز به بدون احاطه به غيب امکان ندارد شما مگر همه ي هم‌ها و غم‌ها را چک کرديد؟ که مي‌گوييد لکل هم فرج. اين يک غيب است يک خبر غيبي است که هر کسي هر دل تنگي و نگراني و غم و اندوهي دارد به دنبال اش فرج و گشايش است مثل هيئت‌هاي امام حسين عليه السلام اول يک نفر مي‌آيد چايي مي‌دهد چايي تلخ است خيلي طول نمي‌کشد يک نفر هم مي‌آيد يک کاسه ي بزرگ قند دستش است مي‌آورد. مي‌گويد به دنبال اين تلخي‌ها شيريني‌ها هم خواهد بود لذا نگران نباش. حافظ شايد بعضي‌ها به ذهن شان بيايد چرا اين قدر حافظ مي‌خوانيم شايد بگويند از اميرالمومنين بگو همه اش مي‌گويي حافظ کلام اميرالمومنين بايد ترجمه شود يا نشود. بايد ترجمه شود حالا ترجمه که مي‌شود يک ترجمه ي سبکي باشد يا يک ترجمه ي سنگيني باشد که وزانت کلام اميرالمومنين را حفظ کند لطيف باشد ما اگر از حافظ مي‌گوييم چون واقعا ترجمه ي کلام اميرالمومنين است آن هم به صورت فاخر و لطيف شما ببينيد همين کلام اميرالمومنين لکل هم فرج اين را برداشت يک غزل گفت

اي دل غم ديده حالت به شود دل بد مکن

مگر نشنيدي اميرالمومنين چه گفت فرمود لِکُلِّ هَمٍّ فَرَج هر هم و غم و اندوهي به دنبالش گشايش است. دلتنگ و رنجور نباش حالت خوب مي‌شود به دنبالش گشايش است

اي دل غم ديده حالت به شود دل بد مکن * * * وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور

اين آشفتگي که در سر داري اين افکار مشوش و پريشاني که در سر داري ناراحت نباش يک روزي قرار پيدا مي‌کني آرام پيدا مي‌کني سامان پيدا مي‌کني

دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت * * * دائما يکسان نباشد حال دوران غم مخور

اين هم باز کلام اميرالمومنين است فرمود اَلدَّهرُ يَومان يَومٌ لَک وَ يَومٌ عَلَيک روزگار دو روز است گاهي بر تو است گاهي براي تو گاهي به سود تو گاهي به زيان تو مي‌چرخد اسمش دوران است از دور است گردان است مي‌گردد و چقدر هم خوب است که مي‌گردد الآن اين زمين مي‌چرخد چند ساعتي روز است چند ساعتي شب و اي واي اگر نمي‌گشت همه اش شب بود مي‌شد يخچال همه اش روز بود مي‌شد کوره ي آتشين اصلا زمين اگر حياتي دارد به خاطر چرخش و گردش است بله گاهي تاريک گاهي روشن. روزگار هم همين طور است

دور گردون گر دو روزي

خود اميرالمومنين ته چاه بود چاه مي‌کند، يک وقتي بالاي تخت نشسته بود، اين براي همه هم است

دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت * * * دائما يکسان نباشد حال دوران غم مخور

اگر الآن غمگيني اين غم نمي‌ماند خواهد رفت جاي خودش را به شادي خواهد داد

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن * * * چتر گل بر سر کشي اي مرغ خوش خوان غم مخور

حافظ مي‌گويد کلام اميرالمومنين فقط مال ما آدم‌ها نيست مرغان کبوتران براي شما هم است لذا به بلبل مي‌گويد مرغ خوش خوان بلبل است. بلبل کنار گل است که به آواز مي‌آيد به وجد مي‌آيد شما در فصل پاييز در فصل زمستان آزاوي از بلبل نمي‌شنويد يک گوشه اي در لانه اش کز کرده نشسته غم زده و غمگين حافظ مي‌گويد:

بلبلي در فصل پاييزي زمستان مي‌گويد چرا اين قدر گرفته اي

گر بهار عمر باشد اگر عمري باقي باشد عمري که مثل بهار قيمتي است و تماشايي و لطيف است اگر عمري باقي باشد يک روزي از دل همين زمين يخ زده ي سرد سخت برف نشسته چمن‌هاي لطيف ضريف سبز زمردين بالا مي‌آيد اين زمين يک تختي مي‌شود از چمن تو هم مثل يک سلطان روي تخت مي‌نشيني اين روز مي‌رسد و مثل سلاطين قديم کنار سلطان يک کسي بود چتري دست مي‌گرفت از پر بالاي سرش مي‌گويد روزي مي‌آيد تو روي تخت چمن مي‌نشيني بوته‌هاي گل غنچه هايشان شکفته مي‌شود و بالاي سر تو مثل چتر بالا و پايين مي‌شود

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن * * * چتر گل بر سر کشي اي مرغ خوش خوان غم مخور

اين همان لکل هم فرج اين همان وحي و مهبط الوحي بودن اهل بيت است. اين که مي‌گوييم اين‌ها مهبط الوحي هستند يعني محل فرود اخبار و اسرار آسماني هستند تمام روايات از اين دسته هستند خبر از غيب دارند. من يک روايت خيلي مهمي ديگري را مي‌خوانم مي‌فرمايد مردم يک جامعه تطفيف نکنند وگرنه از رويش محروم مي‌شوند تطفيف يعني کم بدهي زياد بخواهي مثلا من کارگر هستم بايد هشت ساعت کار کنم پنج ساعت کار مي‌کنم ولي مزد هشت ساعت را مي‌کنم يعني کم کاري و کم گذاشتن يک جنسي است 1000 تومان مي‌ارزد من مي‌دهم 1500 تومان اين تطفيف است مي‌گويد افراد يک جامعه نبايد تطفيف بکنند وگرنه گرفتار مي‌شوند زمين نمي‌رويد آسمان نمي‌بارد اين يک خبر است و خبر از يک قانون است قانون هم يادتان باشد شرقي و غربي بر نمي‌دارد مسلمان و غير مسلمان برنمي‌دارد مثل خط است خط قانون دارد هر کسي مطابق قوانين خط عمل بکند خط اش زيبا مي‌شود مي‌خواهد مسلمان باشد مي‌خواهد نباشد به هر کسي به هر ميزاني مطابق قوانين خط رفتار نکند خط زيبا نخواهد داشت يک مسلمان يک ارمني مي‌روند کلاس خط ارمني طبق قانون خط مي‌نويسد و قوانين را رعايت مي‌کند خطش زيبا مي‌شود مسلمان رعايت نمي‌کند خطش زيبا نمي‌شود خيلي‌ها مي‌روند اروپا برمي‌گردند مي‌گويند چطوري است؟ اين‌ها که نماز نمي‌خوانند مسلمان هم نيستند اما يک وجب زمين خشک آن جا پيدا نمي‌کنيد همه جا سبز است خرم است آسمانشان هم هميشه ابري است پر باران است. داستان چيست؟ ماجرا چيست؟ ماجرا اين است که آن‌ها تطفيف نمي‌کنند ما تطفيف مي‌کنيم لذا آن‌ها محروم نمي‌شوند ما محروم مي‌شويم او وقتي مي‌گويد اين جنس 99 سنت است يک سنتش را به شما برمي‌گرداند نمي‌گويد پول خورد نداريم يا وقتي مي‌روي باغ ميوه اش ميوه مي‌گيري اول جعبه را وزن مي‌کند بعد ميوه مي‌ريزد قاطي بکند که از آن کم بکند خدا زمينش را سبز مي‌کند آسمانش را هم باراني مي‌کند ولي من مسلمان اين جا اين طور رفتار نمي‌کنم مي‌آيم چه کار مي‌کنم؟ شوفر هستم آژانس دارم سوار ماشين هستم کرايه مي‌خواهم از شما بگيرم کرايه 300 تومان است از شما 400 تومان مي‌گيرم شما 500 مي‌دهي مي‌گويم 100 تومان خورد ندارم مي‌روي سوپر مارکتي 200 تومان مي‌دهي 180 تومان جنس مي‌دهد 20 تومان مي‌دهد خورد ندارم دو آدامس مي‌دهد شکلات مي‌دهد اين‌ها تطفيف است وقتي تطفيف شد رودخانه‌هاي ما مي‌شود پارکينگ مي‌شود اتوبوس پارک کنند و محل بازي بچه ها.

شريعتي: خيلي ممنون وقت ما تمام شد حاج آقا دعا بکنند همه ي ما آمين بگوييم

حاج آقا رنجبر: ان شاء الله نازنيناني که در راه کربلا هستند سالما قانما بروند و به سلامت برگردند.

شريعتي: ان شاء الله و حتما نائب الزياره ي ما و حاج آقا رنجبر و همه ي دوستان سمت خدا باشند. خيلي ممنون از توجه شما ان شاء الله حضرات معصومين گوشه ي چشمي به ما بکنند که گفتند از باده ي نگه دل ما را خراب کن بر تاک مانده ايم تو ما را شراب کن.