برنامه سمت خدا
حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/08/11
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
اي کاش ماجراي بيابان دروغ بود * * * اين حرفهاي مرثيه خوانان دروغ بود
اي کاش اين روايت پر غم سند نداشت * * * بر نيزهها نشاندن قرآن دروغ بود
اي کاش گرگ تاخته بر يوسف حجاز * * * مانند گرگ قصهي کنعان دروغ بود
حيف از شکوفهها و دريغ از بهار کاش * * * بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود
شريعتي: صلي الله عليک يا اباعبدالله سلام ميگويم به همهي شما عزاداريهايتان قبول باشد در آستانهي تاسوعاي حسيني هستيم تسليت ميگويم اين ايام را خدمت همهي شما ان شاء الله در اين روزها و شبها بهترينها نصيب شما شود و پر برکت باشد حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد به شما هم تسليت ميگويم.
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم بنده هم خدمت شما و همهي بينندهها عرض سلام و ادب و احترام دارم من هم فرا رسيدن تاسوعا و عاشوراي حسيني را هم خدمت شما و هم بينندگان خوب و نازنين تسليت و تعزيت عرض ميکنم.
شريعتي: خوشحاليم خدمت شما و دوستان خوب هستيم هفتهي گذشته اولين جلسهاي بود که افتخار اين را داشتيم که خدمت حاج آقاي رنجبر باشيم موضوع يک شنبههاي ما دريافتي از زيارت جامعهي کبيره که يک دوره امام شناسي است با آن مضامين عالي و بلند اش منتها در بخش اول گفتگويمان فضاي برنامه را مزين ميکنيم به چند بيتي از حافظ با نگاهي که حاج آقا رنجبر دارند و بعد وارد شرح زيارت جامعهي کبيره ميشويم.
حاج آقا رنجبر: همان طور که فرموديد بحث ما همان زيارت جامعهي کبيره است منتها معمول اين است که وقتي ميخواهند وارد يک قصر و بارگاه رفيع و بلندي شوند و با يک تشريفاتي وارد ميشوند و يک فرش قرمزي را پهن ميکنند احساس کردم که کلام و سخن حافظ همان فرش قرمزي باشد که ما را به زيارت جامعهي کبيره برساند علت اين هم که حافظ را انتخاب کردم چون حقيقتا از ارادتمندان صادق اين خاندان است چون حافظ کسي است که به قول خودش در پرده ميگويم سخن يا سخن سربسته گفتم با حريفان معمولا در پرده و سربسته سخن ميگويد خيلي کم اتفاق ميافتد که با صراحت کلام خودش را بيان کند بيشتر راز آلود است ولي وقتي که به خاندان پيامبر ميرسد به خصوص به وجود نازنين اميرالمومنين ميرسد با صراحت تمام ميگويد که
حافظ اگر قدم زني در راه خاندان به صدق * * * بدرقهي رهت شود همت شحنهي نجف
مي گويد اگر از سر صدق و صفا راه خاندان پيامبر را پي بگيري همت و عنايت و توجه قلبي اميرالمومنين که سلطان نجف است بدرقهي راه تو خواهد شد غزلي هم که شروع کرديم همان غزل در نظر بازي ما بي خبران حيران اند من چنينام که نمودم دگر ايشان دانند تا رسيديم به اين بيت که
مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم * * * واي اگر خرقهي پشمين به گرو نستانم
وصف خورشيد به شب پرهي اعما نرسد * * * که در اين آينه صاحب نظران حيران اند
شما وقتي که يک قندان قند برابر کوچکترها ميگذاريد ميگردند ميگردند آن بزرگترش را انتخاب ميکنند اما همين قندان قند را برابر بزرگترها ميگذاريد ميگردند ميگردند کوچک ترين را انتخاب ميکنند چرا بچهها آن طور چرا بزرگ ترها اين طور؟ علت اش اين است که بچهها يک چيز را خوب نميدانند اما بزرگ ترها خوب ميدانند بزرگ ترها ميدانند که پشت اين شيريني نا چيز و نازل و اندک چه تلخيهايي است که نهفته به همين خاطر به راحتي از اين شيريني اندک ميگذرند در حقيقت اين شيريني نازل را قرباني يک شيريني برتر و بالاتر که سلامتي و تندرستي است ميکنند بر همين اساس نتيجه ميگيريم که اساسا قرب به هر چيزي لازمه اش قرباني است شما اگر ميخواهيد به هر چيزي قرب پيدا کنيد بايد يک چيزي را قرباني کنيد کسي که ميخواهد به يک شيريني بالاتري قرب پيدا کند نزديک شود و دست پيدا کند بايد شيرينيهاي کمتر و فروتر و نازل تر را قرباني کند. اين گلاب گيرها چرا به گلاب دست پيدا ميکنند؟ چون قرباني ميکنند آبهاي زلال و طيب و پاک را قرباني گلها ميکنند چون قرباني ميکنند به گلاب قرب پيدا ميکنند در دنياي معنويت و در عالم معنويت هم دقيقا همين طور است يعني آن جا هم بايد قرباني بکني تا به يک قربي راه پيدا بکني. در اين عالم يک بوهاي خوشي است يک رائحههاي خوشي است که ما از آنها بي خبريم چرا؟ چون قرباني نميکنيم کسي که ميخواهد به آن بوهاي خوش راه پيدا کند بايد بوهاي نازل و ناچيز را قرباني بکند ما ميخواهيم بو ببريم چه کسي آمد چه کسي رفت چه کسي چه گفت فلاني درآمدش را از کجا کسب ميکند خرج چه ميکند همه اش ميخواهيم از اين بوها ببريم به همين خاطر از آن بوها محروميم اگر کسي اين بوها را قرباني بکند اصلا دنبال اين نباشد که چه کسي آمد چه کسي آمد بو نکشد در زندگي مردم نسبت به حرفها و گفتهها و رفتار مردم اين بوها را اگر قرباني کند به آن بوها راه پيدا ميکند شما وقتي ميرويد در عطر فروشي دو سه عطر که بو کرديد مشام پر ميشود به همين خاطر اينها يک کار ميکنند آن هم اين است که ميآيند يک مقدار قهوه برابر بيني شما ميگيرند و شما بو ميکشيد وقتي بود کشيديد مشام شما از آن بوها خالي ميشود از آن بوها تخليه ميشود و آن بوي تازه تر را ميتوانيد استشمام بکنيد يعني تا آن بوها نرود آن بوي تازه تر نميآيد در عالم معنويت هم همين است يک بوهايي است که اگر انسان بخواهد به آن بوها راه پيدا بکند بايد اين بوها را قرباني بکند پس قرباني لازمهي قرب است تا شما قرباني نکنيد به چيزي قرب پيدا نميکنيد. همان چيزي که ما ميگوييم بي مايه فتير است همان چيزي که ميگفت ارادتي بنما تا سعادتي برسي را بايد قرباني کنيم. حالا حافظ ميگويد.
مفلسانيم و هواي ميو مطرب داريم
حافظ وقتي ميگويد ميمنظورش مينيست آن چيزي که سر زبانها است نيست منظورش معرفت است منظورش محبت است چرا به معرفت و محبت ميگويد مي؟ چون همان کار ميرا ميکند يک ميخواره چرا ميرا شراب را سر ميکشد؟ ميخواهد از خودش بي خود شود ميخواهد فارغ شود ميخواهد از غمها و غصهها رها شود نجات پيدا بکند براي چند لحظه نجات پيدا ميکند ولي بعد اش خماري است. حالا حافظ ميگويد اگر انسان به معرفت الهي راه پيدا کند او هم چنين اوصافي پيدا ميکند حقيقتا از خودش بي خود ميشود از غمها از غصهها فارغ ميشود «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس/62) نه حزني نه ترسي نه هراسي همان که خدا رحمت کند امام را ميفرمود والله در تمام عمرم حتي براي يک بار نترسيدم اين نترسي اين بي باکي ريشه در معرفت و محبت حق دارد. به همين خاطر به آن ميگويند مييا مطرب در کوچه و بازار يعني رامشگر يعني آوازخوان کساني که ميآيند ميخوانند و شما شاد ميشويد مطرب در نگاه حافظ هر چيزي که مايهي طربناکي و فرحناکي و مايهي سرور و شادي دل باشد است حالا ميگويد آن کسي که ميرود در شراب خانهاي تا جامي از شراب بگيرد بي مايه فطير است نميشود مفلس باشد و به او ميبدهند و مطرب در اختيارش بگذارند امکان ندارد ميگويد حکايت ما حکايت يک چنين کسي است مفلسانيم جيبمان خالي است هواي ميو مطرب داريم ميخواهيم به معرفت خدا به محبت خدا راه پيدا کنيم ميخواهيم به سرور دل به بهجت و ابتهاج قلب برسيم امکان ندارد بايد قرباني کنيم بايد يک مايهاي بگذاريم وسط
مفلسانيم و هواي ميو مطرب داريم
توقع خيلي بالايي است
واي اگر خرقهي پشمين به گرو نستانم
آن وقتها طرف وقتي ميرفت شراب خانه پول نداشت مفلس بود ميگفت اين لباس من گرو امانت شما يک جامي به ما بدهيد ما فعلا از خماري بياوريم بيرون بعد ميرويم يک پولي تهيه ميکنيم ميدهيم و جامه را برميداريم جامه را به گرو ميگرفتند به شرطي که بيارزد اگر يک جامهي مندرس و پوسيده و به قول حافظ خرقه يعني پر وصل و پينه باشد که به گرو نميگيرند حافظ ميگويد حکايت ما حکايت چنين کسي است تمام دارايي اش يک جامه است که آن هم مندرس است ميخواهد بگذارد گرو تا يک جامي بگيرد ميگويد حکايت ما هم همين است ما يک اعمالي داريم شکسته و يک عباداتي داريم که در خور نيست يک کارهايي کرديم که چندان شايسته نيست اينها را ميخواهيم گرو بگذاريم بعد بگوييم حالا به ما معرفت بدهيد محبت بدهيد حالا دل ما را شاد کنيد ميگويد اين امکان ندارد.
واي اگر خرقهي پشمين به گرو نگذاريم
واي اگر اين چهار رکعت نماز را از ما قبول نکنند ما براي هميشه در روزي که همه مست اند خمار ميمانيم اين متن قرآن است خودش ميگفت.
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
با همين بيت اش دو آيهي قرآن را گفت در يک جايي کلام حافظ مثل قالي است يک نقش و نگار دارد يک تار و پود دارد نقش و نگارش ديده ميشود اما تار و پودش ديده نميشود هر چه هم است آن تار و پود است اگر نقش و نگارها جفت شدند به خاطر آن تار و پود است که اگر آن نبود امکان نداشت کلام حافظ نقش و نگاري دارد همين که ميشنويم و لذت ميبريم تار و پود هم دارد که آيات قرآن است قرآن ميگويد «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُکُمُ الله» (بقره/282) مگر معرفت نميخواهيد بايد قرباني کنيد بايد مايه بگذاريد بايد تقوا بياوريد بايد اعمال شايسته را بياوريد اعمال شايسته را بياوريد معرفت را ببريد يک جاي ديگر ميگويد تقوا مثل جامه است انواعي دارد فاخر دارد مندرس دارد حافظ ميگويد تقواي اولياي خدا جامهي فاخر است از او قبول ميکنند او وقتي ببرد به او ميدهند ميتواند گرو بگذارد ولي جامهاي که تو داري خرقهي پشمينه و جامهي فرسوده و پوسيده است امکان ندارد از تو بپذيرند
واي اگر خرقهي پشمينه به گرو نستانند
وصف خورشيد به شب پرهي اعما نرسد * * * که در اين آينه صاحب نظران حيرانند
به خفاش شب پره هم ميگويند شب پرواز ميکند اعما هم است کور است نميبيند به همين خاطر روز بيرون نميآيد و اصلا نور را نميفهمد خورشيد را نميفهمد ميگويد شما بيا به يک خفاش بگو که ميشود از خورشيد براي ما بگويي و توصيف کنيد که چه است ميتواند بگويد؟ وصف خورشيد توصيف کردن خورشيد به شب پرهي اعما نرسد چون اصلا او نور را درک نميکند نميفهمد، که در اين آينه، به خورشيد ميگويد آينه چون کار آينه انعکاس دادن است اين خورشيد هم انعکاس ميدهد عظمت حق را يعني شما با خورشيد عظمت حق را ميتواني دريافت کني
که در اين آينه صاحب نظران
آنهايي که چشم دارند حيران اند من و شما که چشم داريم حيرانيم نميدانيم حقيقت خورشيد چه است منجمين عالم هنوز در کنه خورشيد مانده اند چه ميخواهد بگويد؟ حافظ هميشه به در ميزند تا ديوار متوجه شود سبک سبک قرآن است قرآن ميگويد موسي اين کار را کرد يعني اگر اين کار را بکني موسايي يا اگر فلان کار را بکني فرعوني ميخواهد بگويد «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (نور/35) خدا نور است ما نسبت به خدا همان شب پره ايم همان خفاش هستيم ما هيچ درک و دريافتي نميتوانيم داشته باشيم توقع اش را هم نبايد داشته باشيم
که در اين آينه صاحب نظران حيران اند
نازنيناني مثل اميرالمومنين در حيرت است خودش ميگويد آن همتهاي عالي نميتوانند به آن جا برسند عقول نميتوانند برسند حيرانند در عظمت و شکوه
قرآن هم يکي از اين خورشيدها است «أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا» اين قرآن را هم بعضيها شب پره هستند نميتوانند حقيقت قرآن را دريافت کنند و درک کنند لذا يک تورقي ميکند ورقي ميزند چهار سطر را ميخواند ميگويد چيزي نيست يک مشت قصه است افسانه است مگر چه ميگويد اين کتاب آتش ابراهيم را نسوزاند خب نسوزاند به من چه من را که ميسوزاند دريا موسي را غرق نکرد خب نکرد ما را که غرق ميکند هر ساله چقدر کنار ساحل مازندران غرق ميشوند يا يوسف به قعر چاه افتاد و بعد هم به تخت نشست خب افتاد نشست ما که نيفتاديم ما که اگر بيفتيم در چاه به تخت نمينشينيم يا کفار مشرکين بني اسرائيل دربارهي خدا اين جسارتها کردند خب کردند ما که نکرديم يک مشت قصه است به چه کار ميآيد در حالي که با همين قصهها دارد هدايت ميکند ميگويد ببين آتش ابراهيم را نميسوزاند دريا موسي را غرق نميکند يوسف به قعر چاه افتاد ولي بر تخت نشست پس اين پس اش خيلي مهم است اين را بايد تو نيتجه بگيري پس چرا نگراني تا او نخواهد هيچ کس به هيچ کس آسيبي نميرساند دارد هدايت ميکند ميگويد همه چيز دست خودش است وقتي من نخواهم دريا موسي را غرق نميکند وقتي من نخواهم آتش ابراهيم را نميسوزاند وقتي من نخواهم آنها بخواهند يوسف را ذليل بکنند من عزيز ميکنم دارد هدايت ميکند يا وقتي که ميگويد بني اسرائيل اين را گفتند کفار اين را گفتند مشرکين اين را گفتند دارد هدايت ميکند ببين حتي اگر خدا هم باشي پشت تو حرف ميزنند ببين پشت سر من حرف ميزنند پس چرا نگراني چرا تلاش ميکني در چشمها جلوه کني چرا تلاش ميکنيد به دلها بنشينيد حتي اگر خدا هم باشي پشت سر تو حرف ميزنند دارد هدايت ميکند.
که در اين آينهي قرآن صاحب نظران نازنيناني مثل علامه طباطبائيها از اين هدايتها حيرانند و در حيرتند
يا خود اهل بيت، که اينها نور هستند وصف خورشيد به شب پرهي اعما نرسد يک داعشي نميتواند درک کند دريافت کند اميرالمومنين را حقيقت سيدالشهدا را حقيقت علي بن موسي الرضا را اينها خورشيدند و آنها شب پره هستند.
وصف خورشيد به شب پرهي اعما نرسد که در اين آينه در اين خورشيدها صاحب نظران حيران اند
اميرالمومنين همان خورشيد است روز عاشورا وجود نازنين سيدالشهدا عليه السلام يک رجزي دارد خيلي زيبا آن جا ميگويد که پدرم خورشيد است ميگويد در ميان خلايق عالم چه کسي جدش مثل جد من است يا مثل شيخ و پير و مراد و پدر من اميرالمومنين که هم او هم جدم هر دو دو نشانهي حق بودند مادرم فاطمهي زهرا است پدرم درهم کوبندهي کفر در جنگهاي بدر و حنين است چقدر زيبا ميگويد پدرم وقتي که نوجوان بود هنوز به بلوغ نرسيده بود خدا را عبادت ميکرد و در حالي که قريش عبادت ميکردند پرستش ميکردند آن دو بت را، اينها لات و عزي را پرستش ميکردند ولي پدرم بر هر دو قبله نماز خواند چه آن وقتي که قبله بيت المقدس بود چه آن وقتي که قبله کعبه بود بعد ميگويد پدرم خورشيد است و مادرم ماه است و من ستارهاي هستم فرزند دو ماه تابناک يا فرزند ماه و خورشيد اينها خورشيدند که در اين آينه صاحب نظران حيرانند منتها براي اين که اين حيرت ما به گمگشتگي منجر و منتهي نشود وجود نازنين امام هادي عليه السلام آمد يک متني ارائه کرد به نام زيارت جامعهي کبيره تا ما گمگشته نشويم خيلي در حيرت و حيراني فرو نرويم من يک وقتي در حرم حضرت معصومه سلام الله عليها دنبال يک کسي ميگشتم همان طور که ايستاده بودم يک کسي دست گذاشت روي شانهام نگاه کردم ديدم همان کسي است که من دنبال اش هستم خنديد گفت من ميخواستم خيلي اذيت نشوي راست هم ميگفت اگر دست روي شانهي من نميگذاشت من از اين شبستان از اين صحن به آن صحن ميرفتم و آن را پيدا نميکردم حکايت حضرت هادي همين است دستي گذاشته روي شانهي ما يک چند فرازي روي گوش ما خوانده ميگويد ما اين هستيم اين طرف آن طرف نگرد ان شاء الله در مجال بعد فرازهايي را اشاره خواهم کرد.
شريعتي: خيلي خوب پس اگر هواي مطرب داريم بايد که مفلس نباشيم و دستمان پر باشد و آن هم بهترين توشه تقوا است و اخلاص است که نصيب همه شود خيلي ممنون در بخش بعدي هم خدمت شما خواهيم بود با فرازي از زيارت جامعهي کبيره صفحهي 253 قرار امروز ما است چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه بکنيم به روح بلند حضرت اباالفضل العباس علمدار کربلا آيات 29ام تا 34ام سورهي مبارکهي رعد تلاوت ميشود در آستانهي تاسوعاي حسيني هستيم باز هم ايام را تسليت ميگويم برميگرديم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ?29? كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ ?30? وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِّلَّـهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّـهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ?31? وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ ?32? أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّـهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ?33? لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ ?34?
کساني که ايمان آوردند، و کارهاي شايسته انجام دادند، براي آنان زندگي خوش و با سعادت و بازگشتي نيک است. (??) آن گونه [که رسولان گذشته را ارسال کرديم] تو را در ميان امتي که پيش از آن، امت هايي روزگار به پايان بردند، فرستاديم، تا آنچه را به تو وحي کرديم بر آنان بخواني، در حالي که آنان [با روي گرداندن از وحي] به [خدايِ] رحمان کفر مي ورزند. بگو: او پروردگار من است، معبودي جز او نيست، فقط بر او توکل کردم و بازگشتم فقط به سوي اوست. (??) و اگر قرآني بود که به وسيله آن کوه ها به حرکت مي آمدند، يا زمين پاره پاره مي گشت، يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته مي شد [باز هم اين کافران لجوج، ايمان نمي آورند، زيرا وقتي با مشاهده قرآن که بزرگ ترين معجزه است ايمان نياورند با مشاهده هيچ معجزه اي ايمان نمي آورند! کار هدايت و ايمان اينان ارتباطي به معجزه ندارد] بلکه همه کارها فقط در اختيار خداست. پس آيا آنان که ايمان آورده اند، ندانسته اند که اگر خدا مي خواست همه مردم را [از روي اجبار] هدايت مي کرد؟! [ولي هدايت اجباري فاقد ارزش است] و همواره به کافران به کيفر آنچه که انجام دادند، حادثه اي کوبنده و بسيار سخت مي رسد يا حادثه نزديک خانه هايشان فرود مي آيد [که شهر و ديارشان و اطرافش را ناامن مي کند] تا وعده [قطعي و نهاييِ] خدا [که شکست کامل کافران و عذاب آخرت است] فرا رسد؛ بي ترديد خدا خُلف وعده نمي کند. (??) [فقط تو را مسخره نمي کنند] قطعاً پيامبراني که پيش از تو بودند، مسخره شدند. پس به کافران مهلت دادم، سپس آنان را [به کيفر سخت] گرفتم، پس [يافتي که] مجازات و عذاب [من] چگونه بود؟ …. (??) آيا کسي که بر همه نفوس [جهانيان] با آنچه به دست آورده اند، مسلط و حاکم و نگهبان است [و همه تحولات وجود آنان را تا رساندنشان به سر منزل مقصود در اختيار دارد، مانند کسي است که مطلقاً اين صفات را ندارد؟] ولي آنان [از روي جهل و ناداني] براي خدا شريکاني قرار داده اند! بگو: [ويژگي هاي] آن شريکان را نام ببريد [تا روشن شود که آيا شايسته شريک قرار دادن براي خدا هستند؟!] آيا خدا را از چيزي در روي زمين که آنها را شريک خود نمي شناسد، خبر مي دهيد؟ يا سخني ظاهر و پوچ و بي منطق است [که بر زبان خود مي رانيد؟!] بلکه براي کافران نيرنگ و دروغشان آراسته شده، و از راه خدا بازداشته شده اند [تا آنجا که موجودات بي ارزش و بي اثر را شريکان حق پنداشته اند]؛ و هر که را خدا [به سبب از دست دادن لياقتش] گمراه کند، او را هيچ هدايت کننده اي نخواهد بود. …. (??) براي آنان در زندگي دنيا عذابي است، و مسلماً عذاب آخرت سخت تر و پر مشقت تر است، و آنان را هيچ حافظ و نگه دارنده اي [از عذاب خدا] نيست. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: ان شاء الله زندگي همهمان منور به نور قرآن باشد اشارهي قرآني امروز را بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: همان آيهي دوم يک فرازي دارد که فکر ميکنم حافظ هم بر اساس همان فراز گفت
مصلحت ديد من آن است که ياران همه کار بگذارند و سر طرهي ياري گيرند
قرآن هم همين را ميگويد، ميگويد قُل هُوَ بگو او اين بگو او خيلي مهم است همان آيهي اول سورهي توحيد هم است و سورهي توحيد را شما هر روز در نماز ميخوانيد اين اهميت اش را ميرساند ميگويد قل هو بگو او يعني نگو اين نگو آن ما همه اش اين و آن ميکنيم در نماز ميگوييم بگو او به محض اين که تمام ميشود ميگوييم اگر فلاني اين کار را نکرد چه خاکي به سر کنيم قل هو بگو او او کيست؟ سورهي توحيد ميگويد قل هو الله او الله است الله چه کسي است؟ احد است بي همتا است بي نظير است براي چه بي همتا است ؟ الصمد پر است سرشار است از نور از رحمت از عظمت از هر چه که تو بخواهي يعني ديگران تهي اند خالي اند طبل اند فقط صدا دارند خدا صدا ندارد چون پر است کسي که خالي است صدا دارد آن چيزي که پر است صدا نميکند اين جا هم همين را ميگويد قُل هُوَ رَبّي بگو او او است که ميتواند من را رشد بدهد بالا بکشد جز او هر کسي باشد من را پايين ميکشد عين يک بذر که بايد بياييد خاک چون فقط خاک است که ميتواند او را سبز کند انسان هم فقط بايد بگويد خدا چون خدا است که ميتواند او را رشد بدهد و پرورش بدهد.
شريعتي: خيلي ممنون وارد زيارت جامعهي کبيره ميشويم.
حاج آقا رنجبر: اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ سلام و تهيت و درود مثل عطر و گلاب است عطر و گلاب را به حيوان نميزنند شما نديده ايد به حيوان خانگي خودش هم حتي گلاب بزند امکان ندارد سلام و تهيت هم همين طور است ويژهي انسان است به انسان سلام ميکنند به انسان درود ميفرستند نه به حيوان تنها موجودي که شايستگي سلام دارد انسان است و انسان هم يک مقام است به هر کسي نميشود گفت انسان ما به هر بشري ميگوييم انسان هر بشري انسان نيست هر انساني بشر است ولي هر بشري انسان نيست هر طلايي فلز است ولي هر فلزي طلا نيست انسان يک مقام است که بعضيها آرزوي ديدن آن را داشتند
بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت شير خدا و رستم دستانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر کاز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
انسان خيلي مهم است کم چيزي نيست به همين خاطر قرآن يک سورهاي دارد به نام سورهي انسان در آن جا انسان را نه که تعريف ميکند توصيف ميکند بلکه به نمايش و تماشا ميگذارد ميخواهد بگويد انسان تماشايي است قرآن به چه کسي ميگويد انسان؟ دو نفر هستند براي يک نفرشان يک اتفاق ناگواري ميافتد گرفتار ميشود آن دومي ميشنود ميبيند انگار نه انگار عين خيالش هم نيست قرآن ميگويد من به اين موجود انسان نميگويم حالا ميخواهي بگويي اسم اش چيست برو در عالم بگرد نمونه اش را پيدا کن شما وقتي ميرويد در عالم حيوانات ميبينيد نمونه اش زياد است دو گوسفند دارند ميروند يکي پايش گير ميکند در چاله ميخورد زمين آن يکي عين خيالش اش نيست راهش را ميکشد ميرود ميگويد آن آدم مثل اين حيوان است من به او انسان نميگويم او حيوان است يک وقتي دو نفر هستند براي يکي مشکلي پيش ميآيد يک ناراحتي پيش ميآيد آن دومي نه تنها بي اعتنا نيستاي کاش بي اعتنا بود پايکوبي ميکند شادماني ميکند خوشحال است که همکارش از کار بي کار شد رفيق اش ورشکست شد براي دختر خاله اش خواستگار آمد به هم خورد ازدواج فلاني به طلاق کشيد انگار دنيا را به اين دادند قرآن ميگويد من به اين انسان نميگويم برو بگرد ببين نمونه اش را پيدا ميکني شما وقتي در عالم حيوانات ميبينيد حتي در عالم حيوانات هم نمونه ندارد يعني همان دو گوسفند که يکي زمين خورد يک گوشهاي نشست از ناراحتي آن يکي درست است بي اعتنا است ولي ديگر پايکوبي نميکند رقص نميکند در همين بي اعتنايي اش ميماند پس اين موجود از آن حيوان پست تر است يک وقتي دو نفر هستند يک اتفاقي براي يکي پيش ميآيد آن يکي بي اعتنا نيست شادماني هم نميکند ناراحت ميشود اما فقط ناراحت ميشود کار از او ميآيد نميکند يک قلمي را روي کاغذ بچرخاند يک گوشي تلفني بردارد يک زباني بگذارد يک وساطت و شفاعتي بکند ابدا فقط ناراحت است هر جا مينشيند ميگويد براي کسي مشکلي پيش آمده دعا کن قرآن ميگويد اين از اولي دومي بهتر است ولي من باز به اين انسان نميگويم ولي يک وقت دو نفر هستند وقتي براي اولي يک مشکلي پيش ميآيد آن دومي نه تنها بي اعتنا نيست و نه تنها پايکوبي نميکند و نه تنها ناراحت ميشود بلکه صدايش ميکند ميگويد اين ناراحتيات براي من اين راحتي من براي تو اين غصههاي تو براي من اين شاديهاي من براي تو قرآن ميگويد من به اين موجود ميگويم انسان لذا ماجراي اميرالمومنين را مطرح ميکند آن يتيم آن مسکين آن اسير را نه تنها بي اعتنا نيست نه تنها شادماني نميکند نه تنها غصه ميخورد بلکه هر چه در سفره دارد ميگويد براي تو اين راحتي ما اين شادي ما براي تو آن ناراحتي تو گرسنگي تو غم تو هم براي ما قرآن ميگويد من به اين موجود ميگويم انسان اين انسان شايستهي سلام است شايستهي تهيت است اينها وصف باران را دارند باراني که ميآيد روي اين برگهاي دود گرفته گرد آلود غبار آلود ميبارد دودهي اينها را گرد اينها را غبار اينها را براي خودش برميدارد تا آنها نفس بکشند تا آنها شاداب باشند اينها عين باران اند وجود نازنين سيدالشهدا عليه السلام آمد بالاي سر اثامه بن زيد گفت چرا غمگين هستي گفت بدهکارم آن هم نه يک درهم نه دو درهم شصت هزار درهم حضرت فرمود غمات نباشد من پرداخت ميکنم من غمات را ميخورم تو غم نخور تو شاد باش اين يعني انسان بر اين انسان بايد درود فرستاد که شمع صفت ميسوزد شمع شب تا صبح ميسوزد آب ميشود تا شما در روشنايي و نور باشيد امام حسين شمع صفت سوخت لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ تا مردم را از تيرگي تاريکي و ظلمت جهالت نجات بدهد من ميسوزم من آب ميشوم تا شما از اين تاريکي رها شويد و نجات پيدا کنيد براي اين موجود نبايد سلام فرستاد؟ لذا ما ميگوييم السلام عليکم چرا؟ يعني شما در اين آيينهي سلام انسانيت اينها را ميبينيد يعني واقعا شما انسان هستيد حقيقتا انسان هستيد کاملا انسان هستيد و انسان کامل هستيد يعني آن چيزي که اينها را شايستهي سلام کرده اخلاق است که در اوج خودش با خودشان به همراه دارند اگر اينها شايستهي سلام اند و شايستهي تحيت اند به خاطر اين است که عرض کردم انسانيت دارند انسانيت را در اوج و منتهاي خودش دارند حد اعلي. يعني هر چه شما از صفات خوب و نيک شنيديد اينها در اوج دارند و در زندگي اينها موج ميزند يک نمونه عرض ميکنم امام صادق عليه السلام در عصرش کسي زندگي ميکرد به نام سيد اسماعيل هميري اين شاعر اميرالمومنين بود افتخار هم ميکرد هر جا مينشست از اميرالمومنين ميگفت هيچ ابايي هم نداشت منتها يک نطقه ضعف داشت اين بود که اهل شراب بود ميگسار بود ميخواره بود يک وقتي ميرود از شرابخوانه جام شراب اش را ميگيرد کوزهي شراب اش را ميگيرد تا برود خانه بين راه يک مرتبه ميبيند از ته کوچه امام صادق عليه السلام دارد ميآيد خيلي خجالت ميکشد حالا اگر به هم رسيديم حالا اگر پرسيد من چه جواب بدهم به هم رسيدند بعد از احوال پرسي حضرت فرمود در کوزه چه داري؟ اين ماند چه بگويد گفت در اين کوزه؟ فرمود بله گفت شير است براي بچهها شير گرفتم شير هم که شما ميدانيد خيلي خاصيت دارد حضرت فرمود حالا که خاصيت دارد يک قدري اش را هم به ما بده دست دراز کرد فرمود بريز کف دست ما اين گفت از اين ؟ شير؟ در کوچه؟ اين هم سر آن ظرف را باز ميکند ميريزد کف دست امام همين که ميريزد ميبيند شير است بعد امام از او ميپرسد امام زمان تو کيست؟ ميگويد ميخواهي بداني؟ ميگويد بله ميگويد امام زمان من آن کسي است که آن قدر انسان است آن قدر آقا است آن قدر کريم است آن قدر خطا پوش و عيب پوش است که براي اين که من خجالت نکشم شرمنده نشوم شرمسار نشوم سرافکنده نشوم شراب من را تبديل به شير کرد آن امام من است آيا يک چنين کسي شايستهي سلام نيست؟ نبايد ما به او سلام بفرستيم؟ بگوييم السلام عليکم يا اهل بيت النبوه.
شريعتي: خيلي خوب خيلي ممنون ان شاء الله هفتهي بعدي هم اين بحث را ادامه خواهيم داد ما فردا و پس فردا برنامه نداريم عاجزانه از همهي شما التماس دعا داريم خيليها التماس دعا گفتند در اين شبها و روزها ان شاء الله چهارشنبه با حضور حاج آقاي ماندگاري خدمت خواهيم رسيد. حاج آقاي رنجبر دعا بفرماييد و دوستان آمين بگويند و خداحافظي بکنيم.
حاج آقا رنجبر: من هم از شما و هم از مخاطبين خوب شما ميخواهيم که دعا بکنند ما اين بحث را به سر انجام برسانيم.
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون بهترينها را براي شما آرزو ميکنم خيليها دلشان زيارت کربلاي معلي ميخواهد آنهايي که آن جا هستند و بينندهي برنامهي ما هستند حتما نائب الزيارهي ما و همهي دوستان سمت خدايي باشند مثل هميشه سلام ميگوييم به حضرت اباعبدالله الحسين و ان شاء الله حضرت پاسخ سلام ما را خواهند داد السلام عليک يا اباعبدالله.