اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

89-07-24-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر- نهج البلاغه

-برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر

- نهج البلاغه

89-07-24

سوال - دنباله نهج البلاغه خطبه 78: بعضي از شما گمان ميبرند دنيا به کام بني اميه شد. همه ي خوبي ها را فزون تر از آن چيزي که به ديگران سپرد، به آنها سپرد و آنها را از سرچشمه ي خودش سيراب کرد، توضيح دهيد.
پاسخ - سعدي قصيده اي دارد. قصيده ي بلندي هم هست ولي چند بيت اول آن ترجمه ي رواني براي اين کلمات امير المومنين است. قصيده ي معروفي هم هست. سعدي مي گويد:
بس بگرديد و بگردد روزگار دل به دنيا در نبندد هوشيار
اي که دستت ميرسد کاري بکن پيش از آنکه از تو نيايد هيچ کار
اي که در شه نامه ها آورده اند رستم و روئين تن، اسفنديار
تا بدانند که خداوندان مُلک کز بسي خلق است دنيا يادگار
اين همه رفتند وماي شوخ چشم هيچ نگرفتيم از اين ها اعتبار
آنچه ديدي برقرار خود نماند وانچه بيني هم نماند برقرار
اين همان کلام امير المومنين است. قبل ار اين فرمود: چيزي را که نمي دانيد نگوييد. چون گفتند که دنيا به کام بني اميه تا آخر تاريخ است. اميرالمومنين ميگويد که اين حرف را نزنيد. من گفتم آنچه را نمي فهميد نگوييد. اين طوري نيست. دنيا به کام هيچ کس نمي ماند. هميشه دنيا براي يک کس روي يک پاشنه نمي چرخد. قرآن مي فرمايد: ما روزهاي برتري را دست به دست مي کنيم. مثل توپ است اگر پاس ندهي، از تو پس مي گيرند. حکومت هم همين طور است، استيلا هم همين طور است، مقطعش موقت و کوتاه است. فکر نکنيد که دنيا شبيه شتري باشد و دست و پايش را بسته باشند و در خانه ي بني اميه نشسته باشد و نتواند تکان بخورد. آنچه بيني در قرار خود نماند، آن چه بيني هم نماند برقرار. کار به جايي رسيده که کسانيکه اهل گمانه زني و پيش گويي هستند مي گويند که دنيا براي بني اميه شتر پا بسته است و فقط در خانه ي بني اميه است. فقط به اين ها شير مي دهد و به کس ديگر شير نمي دهد و فقط اينها هستند که از چشمه ي زلالشان مي نوشند.
سوال – باز همان ها گمانم مي کنند تازيانه و شمشيرشان از سر اين امت کنار نخواهد رفت.
پاسخ - اين هم گمان دوم است. تصور مي کردند که شمشير و شلاق اين ها هميشه بر سر فرو دستانشان خواهد بود. امير المومنين مي گويد: اين جور نيست. هر جا پاي شمشير و شلاق بيايد، دست و پاي خود ظالم را قطع مي کند. ريشه ي حکومت و حاکميت را سست مي کند. سعدي مي گويد:
شنيدم که در وقت وضع روان هرمز چو ميگفت نوشيروان
که خاطر نگهدار درويش باش نه در بند آسايش خويش
اي کاش مي شد کارمندهاي دولتي قبل از اينکه پشت ميزهايشان مي رفتند يک قطعه از گلستان و بوستان ميخواندند.
برو پاس درويش محتاج دار که شاه از آن رعيت بود تاجدار
مکن تا تواني دل خلق ريش و گر مي کُني مي کَني بيخ ريش
اگر تو تاجي داري، اين را مردم بيچاره به تو داده اند. اگر مدير کل هستي، آنرا زير دستان به تو داده اند. اگر آنها نباشند رئيسي معنا پيدا نميکند. ارباب رجوع کلمه ي قشنگي است. يعني اربابت به تو رجوع کرده است. تو هر چه داري از او دار. اگر ريشه سست شد، درخت هم سست مي شود. مردم اگر سست شدند تو هم مي افتي. پس اگر مي خواهي سرپا و پايدار باشي، هواي مردم بيچاره را هم داشته باش.
امير المومنين بر اين اساس که هندسه ي عالم است، پيش بيني مي کند که چون اين ها شمشير بدست هستند، اين ها نمي مانند چون با اين حرکات خودشان ريشه ها را که همان مردم هستند سست مي کنند لذا يک روزي سقوط مي کنند. فکر مي کنند که تازيانه و شمشير اين ها از روي سر امت برداشته نمي شود. بله برداشته ميشود و بر عليه خودشان بکار برده ميشود. بني اميه بعد از خيانت هايي که کردند خيلي کشيدند. هر کسي که گناهي ميکند و به مردم دروغ مي گويد در واقع به خودش دروغ گفته است. اين ها نمي ماند. عيش لذت بخش اين ها، در نگاه امير المومنين مثل آب دهان است. آب دهان هم کم است و هم کثيف است. عيشي که اين ها دارند در نگاه خودشان اين قدر جلوه و جاذبه و جذابيت دارد ولي در نگاه واقع بين من هم کم است و هم کثيف. پادشاهي وزيري حکيم داشت. دنبال فرصت مي گشت تا يک تلنگر به پادشاه بزند و نصيحتي براي پادشاه داشته باشد. روزي با هم به شکار رفته بودند. غروب شد و دور را دور پادشاه ديد که چراغي سوسو مي زند. پرسيد اين چراغ از کجاست ؟ وزير گفت: نمي دانم. گفت پس برويم تا بدانيم. نزديک که شدند ديدند که تلي از زباله است که داخل تل زباله اتاقکي درست شده است که از دل اتاقک نوري بيرون مي زند. نزديکتر رفتند و ديدند که يک پير مرد و پير زني هستند که پير مرد در پياله شکسته و کثيف براي پير زن شراب مي ريزد. و با چه عيش و نوشي سر مي کشند. پادشاه به وزير گفت که چقدر اين ها شاد هستند. اين قدر که اين ها شاد هستند ما نيستيم. ديد که وقتش است که يک تلنگر بزند. گفت: هستند در عالم کساني که وقتي به زندگي من و تو، به کاخ من و تو نگاه ميکنند، هماني را مي بينند که ما اکنون مي بينيم. آنها قصر بلورين ما را تلي از زباله مي بينند، کثيف مي بينند و شگفت زده هستند که چرا ما اين قدر شاد هستيم. حالا امير المومنين همين را مي گويد. در نگاه شما اين ها اينقدر رونق دارند. در نگاه من مثل آب دهاني است. آنها نمي توانند آنهايي که برداشته اند فرو ببرند. ديده ايد کسانيکه گلويشان درد مي کند نمي توانند آب دهانشان را قورت بدهند. همه را خرده خرده گرفتند ولي جمله جمله پس خواهند داد. در امثال الحکم دهخدا ضرب المثلي هست که مي گويد: انگشت انگشت نَبر تا خيک خيک نريزي. داستان يک استاد و شاگردي را تعريف مي کند که شاگردي رفت تا پيش استادي شاگردي کند. استاد گفت که من در اينجا شرايطي براي کار کردن دارم، اگر رعايت کني تو را مي پذيرم. وقتي مي خواهي جنسي را بفروشي آرام آرام بدون اينکه مشتري متوجه بشود انگشت خود را زير کفه اي که جنس هست مي بري و آرام پايين مي کشي و در نتيجه جنسي که ميکشي سنگين تر ميشود و پول بيشتري مي گيري ولي وقتي جنسي را مي خري، انگشت خودت را زير آن کفه اي ببر که سنگ در آن است تا جنس بيشتري بگيري و پول کمتري بدهي. شاگرد گفت: استاد اين که حرام است. گفت: من که گفتم شرايط من اين است. قبول کرد و مدتي کار کرد و بعد از آن کارشان خيلي گرفت و رونق گرفت. زمستان شد وسوخت کم شد. قرار شد اين ها بروند و از جزيره اي نفت بياورند. در قديم نفت ها را در خيک هايي مي ريختند چون بشکه نبود. خيک ها را سوار کشتي کردند و به وسط دريا رسيدند. در همين هنگام ناخدا گفت که کشتي سنگين شده و الان در دريا غرق مي شويم. گفتند بارهاي سنگين را خالي کنيد. خلاصه خيک هاي نفت را خالي کردند. استاد و شاگرد و سرنشين ها اين کار را مي کردند. همين جور که با هم داشتند نفت ها را خالي مي کردند، شاگرد به استاد گفت: استاد يک چيزي بگويم ناراحت نمي شوي. استاد گفت: نه. شاگرد گفت: استاد انگشت انگشت نبر تا خيک خيک نريزي. امير المومنين مي گويد که انگشت انگشت مي برند، خرده خرده مي برند اما خيک خيک مي ريزند. يک روز آنچه را برداشته اند يکجا از دست خواهند داد.
سوال - صفحه 20 قرآن کريم سوره بقره آيات 127 الي 134 را توضيح دهيد.
پاسخ - تمام آياتي که تلاوت مي شود فرمول زندگي است. گفت: کاري بکن چيزي بخواه. همان آيه اول. آيات متناسب با حج است. اگر چيزي از خدا مي خواهي بايد کاري بکني، بي مايه فتير است. دعا کردن مثل چک کشيدن است شما وقتي مي تواني چک بکشي که پشتوانه داشته باشي. اگر موجودي تو صفر باشد حق نداري چک بکشي. جريمه دارد. دعا کردن هم چک کشيدن است. شما وقتي دعا مي کني بايد در اعمالت چند تا کار مفيد داشته باشي، چهار تا گره را باز کرده باشي و بعد از خدا بخواهي گره ات را باز کند. در قديم پهلوانان دوره گردي مي کردند يعني به محله اي مي رفتند و معرکه گيري مي کردند و مردم دورشان جمع مي شدند. همان ابتدا ظرف گدايي شان را پهن نمي کردند و درخواست کمک نمي کردند. چند تا شيرين کاري ميکرد مثلا روي شيشه يا ميخ مي خوابيد و بعد در خواست کمک ميکردند. در درگاه خدا هم همينطور است. چند تا شيرين کاري نشان بده تا خدا خوشش بيايد و بعد از او درخواست بکن. کما اينکه درخواست هاي خدا هم از ما اين جوري است. همان اول که به دنيا آمديم نگفت: نماز بخوان و روزه بگير و حج برو. پانزده سال به ما رسيد و به ما رحمت و نعمت داد بعد گفت: حالا که به اين سن رسيدي، روزه بگير. حالا که استطاعت پيدا کردي، حج هم برو. خدا از ما هم همين توقع را دارد. خدا اين توقع را با اين آيه نشان داد. ابراهيم همان اول دست به دعا نشد. مي گويد: وقتي ابراهيم و اسماعيل ديوارهاي کعبه را بالا بردند و کار را تمام کردند، دعا کردند و گفتند که خدايا اين را از ما بپذير. اين خودش يک درس است. ابراهيم بهترين بنده ي خداست. در بهترين مکان، بهترين کار را کرده است. خانه ي خدا را بالا برده است. بهترين انگيزه را هم داشت که مردم به آن سمت نماز بخوانند. اما کار خودش را پذيرفته نمي بيند لذا مي گويد خدايا بپذير. فرق بين قبول و تقبل ظريف است. يک وقت شما درس خوانده ايد و نمره ي بيست گرفته اي و قبول شده ايد. اما يک وقت نمره ات هشت است. با خواهش، تمنا، ارفاق، تخفيف و سفارش هشت شما را ده مي کنند اين را تقبل مي گويند. شما قبول نشده ايد. ابراهيم مي گويد: خدايا کار ما را تقبل کن يعني اين کار ما ارزش ندارد. کار را کم مي بيند. در عصر عاشورا زينب مي گويد: خدايا تقبل کن حسين را يعني تو خيلي بالاتر از حسين هستي، پس تقبل کن. اين جور حرف زدن درياي رحمت الهي را به جوش مي آورد. بعد هم نمي گويد که چه را قبول کن، نمي گويد که اين بنايي را که ساخته ايم قبول کن. مي گويد که مي دانم که تو شنوا و دانا هستي و همه چيز را مي داني. خدايا من را اهل تسليم قرار بده. ابراهيم مظهر تسليم است. او بود که زن و بچه اش را در بيابان گذاشت و رفت. ابراهيم بود که به امر خدا چاقو بر گلوي فرزندش گذاشت. ما مي بينيم که بچه مان با کسي دعوا مي کند، نشنيده در گوش طرف مي زنيم. همين ابراهيم مي گويد: خدايا ما را اهل تسليم قرار بده. تسليم خودش را نمي بيند. بچه هاي مان را هم اهل تسليم قرار بده. عبادات ما را به ما نشان بده. به ما نشان بده که چه چيزي عبادت است و چه چيزي عبادت نيست. خيلي نکته ي مهمي است. ما نمي دانيم چه چيزي عبادت است. گاهي در يک شرايطي نماز خواندن عبادت نيست. گاهي پوست موز از پياده رو برداشتن عبادت است. شخصي تعريف مي کرد که نزد امام از فردي تعريف مي کرديم که ايشان سي سال است که نماز ظهرش را سر وقت خوانده است. امام فرمودند: يعني در اين چند سال نيازمندي پيش او نيامده که بخواهد گره اش را باز کند که نمازش را ديرتر بخواند. خدايا به ما رو کن. تو اگر به ما رو کني ما آبرو پيدا مي کنيم. تو آب حيات هستي. در آيه آخر مي خواهد بگويد: هر کسي کار خودش، بار خودش. اعمال شما مثل سايه است و همراه شماست. هيچ کس سايه شما را نمي توان از شما جدا کند به جز نور، فقط نور است که مي تواند سايه را از شما جدا کند. اعمال شما هم به شما وصل است. پس اگر کار خلافي مي کني اين مثل سايه با شما مي آيد. فقط خدا مي تواند اين سايه را از شما جدا بکند که او نور عالم است. اعمال خوب هميشه با شما هست. سايه رحمت است. هيچ کس نمي تواند اين را از شما جدا کند. اگر پدران و مادرانتان کارهاي خوب کرده اند براي خودشان است و شما نمي توانيد آن را براي خودتان برداريد. بعضي ها مي گويند که اين عمل را انجام بده، گناهش پاي من. اين امکان ندارد مثل اينکه بگوييم تو برو در آفتاب، سايه ات مال من. سايه شما مال خود شماست.

سوال - فلسفه ي آداب حج را بگوييد.

پاسخ - دور خانه ي خدا را مي گرديم، بعدش مي روييم پشت مقام ابراهيم، معنا دارد. يعني خدايا فقط دور تو مي گرديم و کسي هم که دور خدا مي گردد نبايد پشت سر هر کسي راه بيفتد. بايد پشت سر ابراهيم راه بيفتد زيرا او پيامبر است. مقام ابراهيم يک سنگ است که جا پاي ابراهيم است يعني بايد رد پاي پيامبرش را بگيرد و برود و بعد سعي صفا و مروه مي رود. يعني هر کس که دور خدا ميگردد و دنبال پيامبرش مي رود بايد اهل سعي و کوشش باشد. سعي و کوشش او هم بايد بين صفا و مروه باشد. گاهي هم هَروَله دارد. بعد تقصير مي کند معني آن اين است که کوتاه بيايد. ناخنش را کوتاه مي کند. معنايش کوتاه آمدن است. بعد برود ريشه کن بکند براي راحتي و به مردم نگاه نکند. گاهي طرف سرش را نمي تراشد و ميگويد که زشت است. مي گويد خودت را با مردم تنظيم نکن. خودت را با فطرتت ميزان کن.