اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

88-07-06-خانم نيلچي زاده-خانواده ي دين دار

برنامه سمت خدا

-خانم نيلچي زاده

-خانواده ي دين دار

88-07-06
سوال - خانواده ي دين مدار با خانواده ي سکولار بي دين که دين را از اساس و بنيان نپذيرفته چه تفاوتي دارد؟
پاسخ - خانواده ي دين دار و خانواده اي که فاقد دين است هر دو به دنبال خوشي هستند اما با يک تفاوت اساسي. خانواده ي دين دار دنبال خوشي است که به خوشبختي برسد اما خانواده ي سکولار به دنبال خوشي صرف است. به اين دليل مثل حبابهاي روي آب خيلي وقتها چيزهايي را بدست مي آورد که تاريخ انقضاي آن خيلي زود به سر مي رسد. شادي ها و خوشي هايي را دارد که در نگاه ظاهري بسيار پرهياهو و پرسر و صداتر از خانواده هاي دين مدار نشان مي دهد اما آنچه رخ مي دهد از درون تهي شدن است، به يک بي معنايي و پوچي رسيدن است. خوب اين همه براي چيست ؟ اين براي چه سوال اصلي است که بايد به خود مان جواب بدهيم. به زبان يکي از فلاسفه ي بزرگ غرب هر کسي که چرايي داشته باشد با هر چگونه اي مي سازد. اين خانواده ي دين دار حول محور وجودي خداوند مي گردد. البته دين دار با دين مدار تفاوت اساسي دارد، در خانواده ي دين دار گزاره ها و گزينه هاي ديني وجود دارد اما زندگي او براساس دين و شاخص هاي ديني تعريف نشده است. عاشورا و محرم است در مراسم شرکت مي کند، به آداب و رسوم ديني مي پردازد، اما دين زندگي او را مهندسي نمي کند. خانواده ي دين مدار خانوادي است که پازل زندگي او براساس وجود خداوند تنظيم مي شود و با چنين ويژگي است که يک هماهنگي منطقي، معنا دار، يک سرعت و شتاب حقيقي در اين زندگي رخ مي دهد، آن شتابي که ذره ذره لحظات را پر نشاط مي کند.

اما آيا هر دو خانواده برداشتشان از شادي يکي است ؟ آيا تعريف خوشبختي در هر دو خانواده يکي است و هر دو از خوشبختي يک مفهوم را درک مي کنند و يک جور لذت مي برند؟ اول به نگاه اصلي ما برمي گردد. در حقيقت نگاه ما به عالم هستي و به خود ما برمي گردد. ما براي چه اينجا آمده ايم ؟ ايستگاه پايان زندگي ما کجا است؟ سوت پايان مسابقه را چه وقتي خواهند زد؟ و قرار است کجا محاسبات ما روشن شود ؟ قطعاً خانواده اي که تعريف او زندگي هفتاد و هشتاد ساله ي اين دنيا است، خود را در همين محدوده تعريف مي کند، بعد از آن و قبل از آن براي او معنا و حقيقتي ندارد. به همين خاطر ترجيح مي دهد دنبال چيزهايي برود که فکر مي کند به او معنا مي دهد. عده اي معناي زندگي را در لذت ها پيدا مي کنند و اين لذت ها متفاوت است. براي يکي لذت، فقط رفاه ظاهري است به همين دليل خانواده اي که دين دار نيست يک مسابقه ي کورکورانه اي را در رفتن به سمت ماديات و به سمت چيزهاي ظاهري که بتواند چشم او را پُر کُند دارد. در حقيقت بايد دل او پر شود و چشم او را پر کند. براي اينکه فراموش کند کيست و براي چه آمده است ؟ ولي خانواده اي که دين دار است به دنبال چه چيزي مي گردد ؟ او به دنبال حقيقتي است که خود را شکوفا کند و به قول روان شناسان خود شکوفايي حقيقي. در خانواده اي که دين دار نيست خود شکوفايي حقيقي رخ نمي دهد، در اين صورت يک سري از استعدادهاي آنها شکوفا مي شود. مثلاً من به عنوان فردي که استعداد رياضي و فيزيک دارم، استعداد علوم مختلف دارم، اينها را کاملاً عيان مي کنم و موفقيت هايي هم بدست مي آورم و اين موفقيت ها من را مشهور مي کند و تأثيرات خوبي هم مي توانم در عالم بگذارم اما نهايتاً به کوچه بن بست خودم مي رسم که تنها و خسته هستم. نهيليسم به عنوان مکتب فلسفي دنياي غرب از همين جا متولد مي شود، از همين جا که ما معنايي براي زندگي پيدا نکنيم. در خانواده اي که دين حقيقت نيست، خوشبختي به عنوان يک سرگرمي است. از زبان علم پزشکي مي گويم که در دسترس و شناخته شده است، طبق تحقيقاتي که در سطح بين الملل انجام شده کساني که دين دار هستند کمتر مريض مي شوند و وقتي بيمار مي شوند زودتر خوب مي شوند. اگر بيماري هاي وخيمي پيدا کنند راحت تر با آن کنار مي آيند و سير بهبودي آنها بهتر است. به همين دليل امروز مي بينيد در کشورهاي آمريکا، انگلستان و کشورهايي که مبناي تمدن خود را براساس سکولاريسم طراحي کرده اند، کرسي هاي روان شناسي ديني به عنوان کرسي هاي علمي است و جاي تأسف دارد که ما هنوز در دانشگاه هاي خود روان شناسي اسلامي نداريم. يعني اسلام را به عنوان زمينه سازي که مي تواند مکاتب مختلف روانشناسي را عرضه کند نگاه نمي کنيم. خوب آنها با چه چشمي نگاه مي کنند ؟ مثلاً ما آمديم مقايسه کرديم و جزء آمارهايي که بصورت روزانه و هفتگي در مقالات معتبر دنيا منتشر مي شود ديديم عنوان مي کنند که دعا موجب مي شود که خيلي از بيماري ها سريع تر بهبود يابد و درد هاي پس از جراحي هاي سخت سريع تر التيام پيدا کند و کم شود. خوب او به عنوان يک فرد سکولار با دعا چه کار دارد ؟ او مي گويد براي من هرچيزي که درد را تسکين دهد مهم و معتبر است و مهم نيست که از کجا آمده. به همين دليل هم تمدن سکولار امروزه چهل تکه است و هر تکه را از يک جاي دنيا آورده اند. دچار يک خود ويرانگري شده است، اجزايي در آن وجود دارد که در حال از بين بردن آن است. حالا در يک چنين دنيايي خانواده يک قرارداد دو طرفه است و هيچ قداست حقيقي ندارد. يعني همان معنويتي که بايد خوشبختي را تعريف کند از طريق خود خانواده شروع مي شود. وقتي خانواده دين دار نباشد خدا در آن جايگاهي ندارد، پيمان هاي توحيدي در آن نقش ندارد. دو نفر با هم قرار داد بسته اند و بعد هم مي توانند قرارداد را فسخ کنند. ارتباطات، رفتارها، عوالم معنوي، روحي و عاطفي هيچکدام حقيقتي از معنويت ندارند. به همين خاطر خوشبختي فقط براساس منافع تعريف مي شود. منفعت من و منفعت طرف مقابل. تا آنجايي که مي توانم منفعت خود را به دست بياورم و اگر هم براي طرف مقابل در خانواده منفعتي لحاظ مي کنم تا آنجايي است که به منافعي من آسيب نزند. حالا آيا اين سلامتي جسم و روح با دين تضمين شده است ؟ اول سلامتي را تعريف کنيم. در حقيقت 3 سال است که بطور جدي سازمان هاي بين المللي که بايستي سلامتي را در کل دنيا انجام دهند، به مسئله ي سلامت معنوي به طور جدي پرداخته اند. به عنوان بعد ديگري از سلامتي آن را جدي مي گيرند، يعني علاوه بر سلامت جسمي، سلامت معنوي مطرح است. اين هم مال دنيايي است که به تجربه يک چيزهايي ديده و دريافت کرده است. در بُعد سلامت معنوي ما با ويژگي هايي که به دست مي آوريم، با رفتارها و عملکردها، با بينش ها و گرايش ها و تمايلات دين دارانه سلامت خود را تضمين مي کنيم. خوب اين چطور امکان پذير است ؟

بگذاريد يک مثال ملموس بزنم : اشاره کرديد که بحث هاي قبلي شما بحث ارتباطات و تعاملات بوده و خوب روان شناسي امروز مدلي را که ارائه مي کند مدلي است که ما در روابط بين يکديگر، هر دو کاملاً مثبت عمل نمي کنيم. گاهي امکان دارد من يک رفتارغلط انجام دهم يا طرف مقابل من، خوب ارزيابي و تحليل، احساس و ادارک ما از آن وضعيت نامناسب باعث مي شود ما رفتاربدي پيش بگيريم. مدل چهارگانه اي که در دنيا است اين است که وقتي من به کسي سلام مي کنم و جواب سلام دريافت نمي کنم، طبيعي است يک احساسي در من رخنه مي کند که من خوب هستم و طرف مقابل من بد است، من سلام کردم ولي او پاسخي نداد. حالت ديگر اين است که من که سلام کردم من بد هستم، من نبايد به يک چنين آدمي سلام مي کردم پس من بد هستم او هم بد است. حالت سوم اين است که من سلام کردم او پاسخي نداد، در حقيقت من بد هستم و او خوب است يعني من رفتاري داشته ام که متناسب با او نبوده، اينجا جايي است که ما در گفتگو هاي خود به آن مي رسيم که مي گوييم من اشتباه کردم با اينکه طرف مقابل اشتباه کرده است. خوب هرسه مورد اينها غلط ديکته هاي ارتباطات اجتماعي است، مدلي که روان شناسي به ما ياد مي دهد اين است که ياد بگير تو خوب هستي و طرف مقابل تو هم خوب است که براساس اين مدل کتابي تحت عنوان وضعيت آخر از يک زن و شوهر آمريکايي به نام هاي امي هريس و کامس هريس چاپ شده است. 16 سال کار تکنيکي مي کنند و بعد کتاب ديگري چاپ ميشود به نام ماندن در وضعيت آخر چاپ مي شود يعني جالب است آخر به اين نتيجه مي رسند که من هم به خودم بتوانم نمره ي خوبي بدهم و هم به طرف مقابل. نظر دين راجع به اين چهار حالت چيست؟ دقيقاً نگاه دين فراتراز اينها است، اينها مدل خيلي کوچک از ارتباطات اجتماعي سالم است. دين مي گويد در ارتباط من با طرف مقابل، وقتي که اين ارتباط شکننده است، يک بار ديگر از موضوع بيرون بيا و نگاه نکن به ارتباط خود و طرف مقابل، قبل از اينکه اين فرد طرف مقابل تو باشد، کس ديگري در اين رابطه حقيقت و وجود دارد که او خدا است. من اسم اين قانون را مثلث طلايي گذاشته ام، يعني من پايين اين قاعده قرار دارم و خدا بالاي اين مثلث است و ضلع ديگراين مثلث تو هستي. به نظرمي رسد کوتاه ترين راه خط مستقيم من و تو است، من چه کردم تو در مقابل من چکار کردي ؟ بعد مي توانم تصميم بگيرم و مدل رفتاري انتخاب کنم اما در مدل ديني مي گويد که تو طرف مقابل خود را اصيل ندان، طرف مقابل تو خدا است. مهم ترين مشتري تو در اين دنيا خدا است ان اله اشتري، خداوند مي گويد :من خريدار تو هستم. من وقتي مي خواهم براي طرف مقابل کاري انجام دهم يادم باشد که براي حساب جاري خدا واريز کنم. تو نيکي مي کن و در دجله انداز که ايزد در بيابانت دهد باز. اين مدل هندسي شده ي مهارتهاي ارتباطي دين مدارانه است. يعني من کار ندارم طرف مقابل همسر من يا فرزندان، افراد فاميل يا همسايه هاي من است و کساني که به نوعي در ارتباط با هم قرار مي گيريم هستند، رفتار آنها لزوماً با من خوب بوده يا نه ؟ من قبل از اينکه به اين فکر کنم، مي دانم با کسي ارتباط مستقيم دارم و او خدا است و خدا در زندگي من است. خدا چيزي در آسمان ها نيست، وجودي نيست خارج از من، از رگ گردن به من نزديک تر است و امانت خودش را در وجود من قرار داده است. نفخت من روحي، يعني او اثر انگشت خدا در قلب و وجود ما است. حالا از اينجا نزديک ترين راه در هر ارتباطي خود خدا است. براي همين هم اين رابطه نزديک مي تواند تازه ارتباط من را با طرف مقابل معني دار کند. مثال مي زنم ما هميشه وقتي از مدل خانواده ي خوب و موفق مي خواهيم صحبت کنيم قطعا به سراغ حضرت محمد (ص) و حضرت خديجه (س) و بعضاً همسران ديگر که ايشان داشتيد مي رويم. در اين مدل شما نهايت زيبايي را در رفتار، گفتار و کردار ايشان مي بينيد و بعد به سراغ حضرت امير(ع) و حضرت زهرا(س) مي رويد. خوب اين دو زندگي، زندگي هايي بسيار آسماني و و عرشي است اما زندگي هاي ما فرشي است. خيلي وقتها مردم وقتي فاصله ي خود و اهل بيت را مي بينند مي گويند ما که نمي توانيم به آنها نزديک شويم و مهارتي نيز آموخته نشده براي اينکه ما بتوانيم خود را شبيه کنيم، براي همين ترجيح مي دهيم فقط به آنها ابراز محبت کنيم اما در اين ابراز محبت ما الگوي عملي نمي گيريم. يک نکته اضافه کنم چون ما در ارائه ي نمونه ي زندگي موفق فقط خانواده اي را نشان داديم که زن و شوهر هر دو در مدار خدا حرکت مي کنند اما زندگي هاي عادي اين طور نيست گاهي زن از مدار خدا خارج مي شود و گاهي مرد و گاهي هر دو و دقيقاً خداوند در آن مدلي که يک نفر از مدار خدا خارج شده يعني در آن مثلث طلايي قرار نگرفته، مهارتهاي زيبايي را ياد مي دهد. به عنوان زن نمونه ي عالم آسيه همسر فرعون را داريم که ضرب المثل همه ي انسانهاي مؤمن در قرآن مي شود. همسر ايشان کيست ؟ فرعون، هيچ کجا در تاريخ نوشته نشده که آسيه از فرعون طلاق گرفته باشد و هيچ کجا هم صحبت نشده که فرعون از مهارت هاي همسرداري آسيه ناراضي باشد. در حقيقت مي توان گفت : آسيه به عنوان يک همسر و يک فردي که در کانون خانواده در نهايت زيبايي حول محور خدا مي گردد و مانند طواف کننده اي که دور کعبه مي گردد به دور خدا مي چرخد و محبت خود را به اعضاء خانواده ابراز مي کند. اما اختلاف بنيادين با هم دارند، فرعون سردمدار کفر و آسيه پناهگاه ايمان و پناهگاه حضرت موسي است. خوب به آسيه به عنوان يک زن موفق هم مي توان نگاه کرد، به همين دليل در دستورات ديني ما است که هر زني که بر بدخلقي ها و بدرفتاريهاي همسر خود تا حد کفر تحمل کند جايگاهي همانند جايگاه آسيه پيدا خواهد کرد.

اين هم يکي از عنوان هاي زندگي ما است. چيزي که امروز کم رنگ شده سازگاري در خانواده ها است. بعضي ها سازگاري را با سازش کاري اشتباه مي گيرند براي همين سازگاري را به نفع سازش کاري اوت مي کنند و کنار مي گذارند. خوب مدل ديگري هم است چون در رفتارهاي سنتي معمولاً مي گوييم خانم ها بايد نيم من باشند، اين قدر مي گوييم که نتيجه ي معکوس به دست مي آيد ولي رفتار ديني خط تعادل است و دقيقاً به سراغ شيوه ي مقابل مي آيد و مي گويد مي تواند مرد در مدار خدا بچرخد اما زن اصلاً در مدار خدا نباشد و زندگي زندگي خوشبخت و موفقي هم باشد. حضرت لوط و حضرت نوح همسراني با رفتار هاي ناشايسته داشتند اما پاک دامن بودند. همسران انبياء همه پاکدامن بودند اما جاسوس دشمن بودند يعني در خانه اي که پيامبر است و خانه اي که فرودگاه ملائکه است آنها براي دشمن خبر مي برند براي اينکه کفار و مشرکين عليه پيامبران رفتارهاي غلط را انجام دهند. حالا مي پرسند تفاوت ساز گاري با سازش کاري چيست ؟ سازش کاري در حقيقت اين است که من بخاطر منافع خود با طرف مقابل به صورت تاکتيکي موقتاً همراهي کنم و منتظر باشم تا موقعيت به نفع من بشود و وقتي موقعيت به نفع من شود، ورق برگردد و من جورديگري رفتار کنم. به همين دليل سازش کاري يک روحيه اي است که به نفاق و دورويي خيلي نزديک است، چون فرد آن رفتار صحيح را انجام نمي دهد، فقط منافع زود گذر را لحاظ مي کند و به راحتي به طرف مقابل دروغ مي گويد. خيلي وقت ها آدم هاي سازش کار، انسانهاي ضعيف و ناتواني هستند، روحيه ي سازش کاري، روحيه ي ناتواني است، ضعف اراده و ضعف اعتماد به نفس دارد، به همين دليل هم خود فرد و هم طرف مقابل دچار مشکلات اساسي مي شود. مثلاً اگر خانمي در ارتباط با همسر خود ويژگي هاي خاصي داشته باشد يا زندگي او پتانسيل خاصي داشته باشد که به او اجازه ندهد اين روحيه ي سازش کاري را بروز دهد به سمت مقابله حرکت مي کند، يعني مقابله و سازش کاري دو رفتار غلط است که هر دو نيز رخ مي دهد. در مدل سازگاري فرد مي داند که مي تواند اما نمي خواهد مقابله کند اما درمدل سازش کاري مي داند اما نمي تواند و اين نتوانستن به گره هاي روحي و عاطفي براي او تبديل مي شود به همين دليل مثلاً اگر پدر يا مادري مجبور به سازش کاري شوند بعداً اين گره ها را در ارتباط خود با فرزندان نشان مي دهد. يا بعداً اگر توانايي او بيشتر شود به شکل هاي مختلف آسيب مي زند. در نوع نگاه خود به بچه ها، در نوع رفتار او و نوع حمايتي که بايد از آنها بکند. مثلاً خانواده اي که 25 و 30 سال زير يک سقف مشترک زندگي کرده اند گاهي مي بينيد بعد از يک دوره زندگي مشترک طولاني از هم مي پاشد، وقتي مي پرسند چرا بعد از اين همه سال ؟ بارها شنيده ام که آن خانم يا آقا مي گويند ما به خاطر بچه ها صبر کرديم تا آنها به سر خانه ي خود بروند، يا تا الان صبر کرديم فکر کرديم اين جور بهتر است، يک عمر سکوت کرديم اما ديگر الان نمي توانيم تحمل کنيم. اجازه دهيد اينجا يک قانون ديگري را که در معنويت خانواده خيلي مي تواند کمک کنم عرض کنم. ما قانوني داريم تحت عنوان سکوت خلاق. سکوت خلاق با سکوت منفعل زمين تا آسمان فرق مي کند. سکوت منفعل يعني من مجبور به سکوت باشم، نمي توانم چيزي بگويم چون اگر بگويم طرف مقابل عليه من رفتار بدي انجام مي دهد يا يک سري از منافع من به خطر مي افتد، به اين دليل سکوت مي کنم. گاهي اوقات در رفتارهاي خانوادگي اگر ببينيد مثلاً يک عروس مقابل مادر شوهر سکوت مي کند و مي گويد اگر حرف بزنم غوغا مي شود، مشکل پيش مي آيد، با اين نگاه ترجيح مي دهد سکوت کند و ديگران را هم دعوت به سکوت مي کند، اما اين سکوتي است که مي داند غلط است اما نمي تواند بگويد چون اگر بگويد مشکلات بيشتري پيدا مي شود. اين سکوت ارزشمند نيست، اين تحمل غلط است، اين سکوت را روش هاي سالم را به ما ياد نمي دهد. در نگاه ديني ما حتي در مسائل عرفاني ما اگر کسي بخواهد مدارج سير و سلوک را طي کند اصطلاحي داريم تحت عنوان سکوت خلاق يعني سکوتي که در آن دانايي و توانايي است. فرد آگاهانه اراده مي کند که سکوت کند، مي تواند حرف بزند و مي تواند دفاع کند اما مصلحت هاي حقيقي اخلاقي که دور مدار خدا است او را به کار مي خواند يعني اينجا کاملاً مدار خدا مهم است. حالا توصيه براي کساني که سکوت منفعل دارند. دو راه حل مشخص است. اول اينکه آن فردي که خود را ملزم به سکوت ديده يک مقدار بايد اعتماد به نفس خود را بالا ببرد چرا که او در حقيقت دچار ضعف اعتماد به نفس است.

دوم اينکه يک مهارت به او ياد مي دهيم در تعامل با طرف مقابل که احياناً آدمي است که خيلي زود رنج است يا آدمي است که هياهو مي کند و کوچک ترين چيزي را به يک پروژه تبديل مي کند، مي گوييم در مقابل چنين فردي که ميزان آسيب پذيري او بالا است، از قانون 1+6 استفاده کنيد. اين قانون يعني اينکه 6 بار از طرف مقابل بهانه گيري کنيم اما بهانه گيري مثبت، ويژگي هاي مثبت حتي کوچک او را جستجو کنيم و از او تعريف کنيم، تعريفي واقعي و نه چاپلوسي. مثلاً مادر شوهري مي خواهد عروس خود را به خاطر رفتار اشتباهي که داشته راهنمايي کند. هرگز نبايد مستقيم به سراغ انتقاد برود، چون گزندگي موقعيت او را دچار مشکل خواهد کرد. او بايد دنبال بهانه بگردد، مثلاً سليقه ي عروس او در دکوراسيون خانه خيلي خوب است، از آن بطور جدي و واقعي تعريف کند، خوبي هاي او را ببيند و آن را به رخ خود و عروس خود بکشد. اگر ايشان هديه اي گرفته که فوق العاده به دل مادر شوهر نشسته از آن تعريف کند و يا از غذايي که اين عروس خوب درست مي کند تعريف کند و از بهانه هاي کوچک استفاده کند. متأسفانه بهانه گيري ما نيمه ي خالي ليوان است، آدم هاي بهانه گير در هر چيز خوبي به دنبال عيوب آن هستند اما آدم هاي بهانه گير مثبت در هرچيزي که احياناً مشکلي هم دارد به دنبال نقاط مثبت آن مي گردند، به همين دليل به نقطه اي مي رسند به اسم همه را فهميدن و همه را بخشيدن. من بفهمم که او چرا اين کار را کرده، وقتي که توانستم شش بار او را تحسين کنم به او يک شرح صدري داده ام و در ارتباط او با خود اگر اينها واقعاً بدون يک رفتار منفي و با ديدگاه مثبت باشد، با يک مثبت انديشي خوب که بتواند در کلام و رفتار من جاري شود قطعاً وقتي به هفتمي مي رسم حالا مي خواهم بگويم اين رفتار شما، آن حرکت شما يا آن حرفي که زده ايد به نظر من شايد بهتر بود اينطور باشد. اگر بخواهد مقاومت هم بکند مقاومت او خيلي کمتر است و به جاي اينکه يک برخورد عاطفي منفي کند، مجبور مي شود اندکي فکر کند و فکر کردن هنري است که ما بايد بتوانيم در طرف مقابل ايجاد کنيم.
سوال - مبحث هوش معنوي چيست و از چه زماني اين مبحث درلابلاي تقسيم بندي هاي هوش، خود را گنجانده است؟
پاسخ - هوش تحصيلي يا همان آي کي يو معروف که مخفف هوش تحصيلي است به عنوان شناخته شده ترين هوش در دنيا مطرح مي شود. ما معمولاً شرط موفقيت را همين هوش تلقي مي کنيم اما تقسيم بندي هاي زيادي در مقياس هوش مطرح شده است : هوش هيجاني، هوش احساسي يا هوش عاطفي دومين هوشي است که مي توان گفت مطرح شده و مردم با آن کم و بيش آشنا هستند. اما هوش معنوي از سال 2007 توسط انديشمندان غربي اولين بار به عنوان ويژگي که فرد مي تواند قدرت دريافت از ماوراء عالم داشته باشد مطرح شد. اين ماوراء در چنين نگاهي لزوماً ماوراء مثبت نيست، اما قدرت اين را دارد که به يک معنا و حقيقتي برسد که پشت پرده ي عالم طبيعت و عالم ملکه چيست. اجازه دهيد اين را عرض کنم که معنويت بخش حقيقي زندگي ما بعنوان يک مسلمان و کسي که پيرو مکتب اهل بيت است مي باشد. ما در سوره ي بقره مي خوانيم ذالک الکتاب لاريب فيه هدي للمتقين اين هدي للمتقين نوع ويژگي اين کلمات نشان مي دهد که انحصاري است يعني فقط کساني مي توانند به سر منزل حقيقي برسند که اهل تقوا باشند. حالا اهل تقوا چه ويژگي هايي دارند که ما بايد در خود ايجاد کنيم ؟ اولين ويژگي اين است الذين يؤمنون بالغيب کساني که باور دارند که غير از عالم محسوس عالم ديگري وجود دارد و آن عالم غيب است. عالمي که از نگاه من، از قدرت شنيداري من و قدرت لامسه و بويايي و چشايي من پنهان است و آن عالم معنا است. حالا اين هوش معنوي در حقيقت مي خواهد فرد را در قدرت دريافت و ارتباط با عالم معنا قوي کند، در دنياي غرب ببيند که متأسفانه کليساي شيطان پرستي وجود دارد، ولي يک انسان موحد فقط به سراغ خدا مي رود.

به همين دليل پيامبر اکرم به عنوان مهم ترين پيام به همه انسانها مي فرمايد : بگوييد غير ازخدا هيچ معبودي نيست که ما بخواهيم سرگردان وجود او باشيم. اله به عنوان معبودي است که ما بايد دور او بچرخيم و زندگي را با او تعريف کنيم تا خوشبخت شويم قولو الااله الا اله تفلحوا. خوب وقتي اين هوش معنوي مي آيد هوش هيجاني و حتي هوش تحصيلي را تغيير مي دهد، يک نکته ويژه عرض کنم. همه ي متخصصان مباحث هوش اين را به طور جدي مطرح مي کنند که بخشي از هوش ما ژنتيکي است اما بخش قابل توجهي قابليت ارتقاء دارد حتي مي تواند پايين هم بيايد. اگر بخواهيم هوش معنوي را از نگاه اسلام بگوييم به اين صورت است. شما وقتي يک کامپيوتر مي خريد چند برنامه رايگان روي اين سخت افزار رايت مي کنند و مي گويند اگر مراقبت کنيد ويروسهاي جدي روي اين دستگاه نيايد، اين برنامه هاي نرم افزاري به خودي خود فعال هستند. اگر بگوييم انسان به عنوان سخت افزاري است که خداوند چند برنامه نرم افزاري روي آن رايت کرده، هوش معنوي از اينجا سرچشمه مي گيرد. برنامه ي نرم افزاري اصلي فطرت است، در همه ي انسان ها فطرت وجود دارد اِلا در گروه هايي که اين هوش معنوي فوق العاده کم مي شود، براي همين راه ايشان خيلي سخت است. نگاه کنيد در مکتب هاي توحيدي اعم از اسلام، مسيح، يهود و زرتشت اگر فرزندي نتيجه ي ازدواج غير رسمي پدر و مادر باشد فرزند نامشروع اين برنامه ي نرم افزاري دچار اختلال است، نه اين فطرت ندارد نه، مقام روح الهي را دارند يعني اثر انگشت خدا بر قلب آنها هم هست منتها راه سختي را بايد طي کنند. حالا هوش معنوي در هر کسي که اين پاکي ها را با خود از عالم ملکوت بياورد وجود دارد. عالم ملکوت، عالم قبل از خلقت ما است وقتي نوزاد متولد مي شود با خود اين هوش معنوي را دارد

. مي گويند که وقتي نوزادي را پيش امام خميني مي آوردند که ايشان در گوش او اذان و اقامه را بخواند (که البته اينکار هوش معنوي را فوق العاده بالا مي برد) امام خيلي جدي و عميق به اين بچه نگاه مي کردند به طوري که گويي در بچه محو شده اند، بعد کسي از اعضاء خانواده از آقا سوال مي کردند که چرا به اين بچه اينطور نگاه مي کنيد اين هم يک بچه اي مانند بقيه بچه ها است ايشان گفتند : نه بچه ها جديد العهد به ملکوت هستند، يعني هنوز زرورق معنوي ايشان باز نشده و هوش معنوي ايشان فوق العاده بالا است. وقتي يک نوزادي گريه مي کند با او دعوا نکنيد، گريه ي او تسبيح خدا است، اين ظرفيت هايي است که روح مي دهد. بعد نوع ارتباط مادر با بچه و ارتباطات بعدي که رخ مي دهد، هوش معنوي ما يک استعداد است که مانند بسياري از استعداد هاي ديگر خداوند در ما قرار داده است، هرچقدر پدر و مادر با تقواتر باشند هوش معنوي بچه خيلي بيشتر مي شود و هرچقدر اين دوره ي رشد هفت سال او با مراقبت هاي واقعي بدون افراط و تفريط رخ دهد قطعاً اين هوش معنوي سرشار شده و لبريز مي شود و در هفت سال دوم شروع به جوانه زدن مي کند و در هفت سال سوم از 14 تا 21 سالگي شکوفه مي دهد و مي توانيد ميوه هاي هوش معنوي را خيلي جدي ببينيد. ميوه ي آن اين است که اين بچه به طور طبيعي نمي تواند دروغ بگويد، نه بخاطر اينکه من اين بچه را اينطور تربيت کرده ام بلکه ويژگي هايي را با خود آورده و پدر و مادر هم با مراقبت هاي درست و صحيح با استانداردهاي خدا او را همراهي کرده اند که اين هوش به حد اعلاي خود برسد. ببينيد چه آنها که هوش معنوي را کاملاً دريافت کرده اند و فطرت آنها کامل دست نخورده است و چه آناني که اين هوش معنوي ايشان دچار آسيب هاي اساسي است يک شاه راه خدا تعريف مي کند. جالب اين است که آن را با هم مقايسه اوليه نمي کند چون توانايي هاي ايشان متفاوت است به همين دليل داريم کسي که در مسير خدا حرکت مي کند به ميزان رنجي که مي کشد نمره مي گيرد نه به ميزان صرفاً سرعت او که ديگران را جا بگذارد. بهترين راه، راه تقوي است، يعني اين شاه راهي که سرعت بايد گرفت، شاه راه تقوا است، اصلي که در خانواده مي شود معنا شود. بگذاريد من دو يا سه فرمول اساسي را در تقوا معني کنم : تقوا را اگر بخواهم ساده معنا کنم يعني اينکه وقتي به گناه رسيدي بتواني ترمز دستي را بکشي. آن کسي که در نرم افزار فطرت دچار اختلال است گرايش جدي به گناه دارد براي همين خيلي بايد روي خود کار کند. مسير اول خود را بشناس، به همين دليل خدا مي گويد که آنها که خود را گم مي کنند ما نيز در عرف هم به کساني که يک دفعه به ثروت نابهنگام برسد مي گوييم که آدمي است که خود را گم کرده، خدا خيلي جدي تر مي گويد، مي گويد بعضي از آدم ها خودشان را گم مي کنند. هر کسي خدا را در زندگي گم کند خود را گم مي کند و روز قيامت هم خدا را پيدا نخواهد کرد. اين آيه ي صريح قرآن است. با يک چنين نگاهي مني که دچار مشکل هستم بايد در اين مسير اول سراغ خود بروم يعني درخانه ي خدا را بزنم، تو که من را آفريدي چه چيزي مي خواهي به من بدهي و من در اين کانون خانواده در چه مسيري حرکت کنم ؟ نقشه ي راه را به من نشان بده و در اين مسير از خود شناسي تا خدا شناسي يک قدم است اما قدم هاي ديگري در اين يک قدم وجود دارد که در برنامه هاي بعدي عرض مي کنم. اجازه بدهيد بگويم که بيننده ها آن را در فرمول مثلث طلايي و سکوت خلاق را تا هفته ي آينده تمرين کنند، چون تمرين هاي ديني اگر تبديل به رفتار نشود هميشه يک سري اطلاعات در ذهن است و قطعاً ما را دچار مشکل مي کند.