اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

90-01-31-خانم نيلچي زاده-آسيبهاي تفاخر و چشم وهم چشمي

برنامه سمت خدا

خانم نيلچي زاده

آسيبهاي تفاخر وچشم وهم چشمي

90-01-31
سوال – چگونه تفاوت ها موجب تفاخر نشوند ؟ و در ما ايجاد حس خود برتربيني، تفاخر و نازيدن نکنند ؟ آسيب هايي که با اين تفاخر کردن ايجاد مي شود هم براي فرد و هم براي اطرافيان چيست؟
پاسخ – تفاخر يکي از آن ويژگي هاي منفي است که در آدمهايي که هويت حقيقي خود را در دارايي هاي بيروني خود جستجو مي کنند ايجاد مي شود. بخاطر همين ويژگي بهانه هايي پيدا مي کنند براي اينکه تفاخر کنند. بعضي ها به چيزهاي خوبي که دارند و بعضي به چيزهاي بدي که دارند. واي بر افرادي که بخاطر خوبي ها به خود تفاخر مي کنند. چون اگر خوبي نتواند من را به يک تعادل شخصيتي برساند و نتواند به من حقيقت دانايي را ببخشد قطعاً اين خوبي، خوبي اندکي بوده که براي من ايجاد مشکل کرده است و واي برآن کسي که به بدي هاي خود افتخار مي کند. و بدي هاي خود را خوب تصور مي کند. بخاطر اينکه اين آدم حتي نفهميده که کار او زشت است و عمل زشت او در رويه اش ادامه پيدا مي کند. اينجا من يک مثالي را بزنم که چند وقت پيش متأسفانه خود من شاهد آن بودم و فکر مي کنم که احياناً بازهم تکرار خواهد شد. دقيقاً يکي از روزهايي که روزهاي ايام نوروز بود من پروازي را از مشهد به تهران داشتم که آن حدود چند دقيقه بعد از اذان به وقت مشهد برگزار مي شد. اين پرواز پرواز ماهان بود که معروف است سر ساعت انجام مي شود. مي دانستم اگر با اين پرواز بروم به تهران که برسم نماز من قضا شده است. کارت پرواز را گرفته بودم و مانده بودم که چکار کنم نه مي توانستم سوار شوم و نه مي توانستم سوار نشوم. اين ريسک را به خودم خريدم که در سالن ترانزيت بنشينم و نماز خود را بخوانم و اينکه احياناً به پرواز نرسم بهتراز اين است که نماز خود را نخوانم. وقتي که نشستم ديدم که افراد مختلفي نيز در حالت اضطراب قرار گرفته اند. دو تا پسر جوان آمدند و يکي به آن يکي گفت من تا نماز خود را نخوانده باشم سوار هواپيمان نمي شوم من آمده ام زيارت امام رضا. بعد يکديگر را دلداري مي دادند. نهايتاً ديديم که افراد ديگري هم هستند که دل آنها شور مي زند. بلافاصله که اذان را گفتند نماز را اقامه کرديم. يک بوئينگ بزرگ چهارصد و چند نفر طول مي کشيد تا همه سوار شوند. وقتي که سوار هواپيما شديم افرادي بودند که تازه متوجه شدند که اذان گفته اند و نمازشان چه مي شود. يک خانمي خواست که کناري بايستد و نماز بخواند هواپيما بزرگ بود و اين امکان وجود داشت. پرسيد من مي توانم اينجا نماز بخوانم. دقيقاً من در جايي بودم که به اندازه ي دو تا صندلي جاي خالي بود و کنار در اضطراري بودم. وقتي که اعلام کردم خانم قبله اينطرف است و شما سريع نماز خود را بخوانيد، مهماندار آمد و گفت نه خانم نماز نمي توانند بخوانند. خانم نماز نخوانيد نماز خواند ممنوع است. گفتم که آقا اجازه بدهيد چند دقيقه طول مي کشد. گفت نه خانم اينجا در اضطراري است و کسي نمي تواند اينجا نماز بخواند. گفتم که پرواز که هنوز بلند نشده و در اضطراري در حاليکه شما آماده ي پرواز شده باشيد ولي هنوز در هواپيما بسته نشده است. و نهايتاً ايشان گفت نه، ما جزء ايرلاين هايي هستيم که خيلي ويژگي هاي خاصي داريم وبايد همه ي قوانين رعايت شود. گفتم که واقعاً شما همه ي قوانين را رعايت مي کنيد؟ و نهايتاً مانع شدند از اينکه اين خانم نماز خود را بخواند. من خيلي حسرت خوردم و ناراحت شدم از اينکه در کشور جمهوري اسلامي هستيم و يک عده تفاخر مي کنند به اينکه گناه مي کنند و اجازه نمي دهند که ديگران عمل واجب خود را انجام دهند. من عذر خواهي مي کنم از اينکه اسم آن ايرلاين را صراحتاً گفتم به اين خاطر که ويژگي هاي مثبت زيادي در زمينه ي کاري وجود دارد ولي گاهي اوقات ما اشتباهات خود را فراموش مي کنيم. تفاخر آن است که گاهي اوقات ما بواسطه ي خوبي هاي خود به گناه کشانده مي شويم. نفس اينکه اين پرواز در ساعتي گذاشته شده که نماز قضا مي شود اشتباه است. اين پرواز بايد اصطلاح شود. سيستم برنامه ريزي چيزي که مقام معظم رهبري بارها تأکيد کردند و جزء اولويت است در يک کشوري که آيين رسمي آن آيين اسلام است و بايد اين مسئله رعايت شود. اما من به اين مهماندار گفتم که آقاي مهماندار اي کاش اين مسافر دچار حالت تهوع شده بود و شما احساس مي کرديد که بايد به اوکمک کنيد. کاش به اندازه ي يک خط پرواز اروپايي فکر مي کرديد که وظيفه داريد به ميهمان هايي که در اين سفر هستند کمک کنيد براي حل مشکل شخصي آنها. اصلاً نمي گويم مشکل اسلامي و ديني. در روايات داريم که تفاخر ما را به گناه خواهد کشاند و هرکسي به هر ميزان که تفاخر داشته باشد عقل او کم شده است. در روايت داريم امام باقر (ع) مي فرمايند که هرکسي که تکبر و تفاخر مي کند چه کم و چه زياد به همان اندازه از خرد او کاسته شده است. ومي دانيم که دل ما نمي خواهد جزء آدم هايي باشيم که عقل ما اندک مي شود. چون کسي که عقل او اندک مي شود نه در دنيا لذت خوشبختي هاي الهي را خواهد چشيد و نه در آخرت. مهم اين است که رعايت اين زمان تبديل به يک دغدغه شود. يعني حداقل بعنوان يک رفتار شخصي ما براي دين و زندگي توحيدي خود ارزش قائل باشيم.
سوال – ما اقوامي داريم که وقتي به خانه ي آنها مي رويم چند نوع غذا و دسر درست مي کنند خودشان دوست دارند و مي گويند به نوعي احترام به ميهمان است به نظر شما وقتي اين افراد به خانه ي ما بيايند مي توان يک نوع غذا درست کرد حتي اگر دل من هم بخواهد که يک رقم غذا درست کنم مادر من و همسرم مي گويند که اين کار زشت است و شايد آنها خيال کنند که خسيس هستيم و يا توان مالي نداريم. هر چند براي من هم کمي خجالت آور است که فقط يک نوع غذا درست کنم و سر سفره بگذارم. از طرفي هم ممکن است اين مسئله روند صعودي داشته باشد و در آينده بد تر هم شود. مي دانم بايد با اين مسائل مقابله کرد. اما به چه قيمتي ؟ آيا به قيمت شرمنده شدن و احساس حقارت کردن در برابر آنها ؟چون وضع مالي ما در حد آنها نيست و مسلماً با کم درست کردن غذا و اينکه فقط يک نوع خورشت جلوي ميهمان بگذاريم ذهن آنها به اين سمت مي رود که اينها فقير هستند.
پاسخ – مثلاً کسي که اعلام مي کند ما به منزل يکي از بستگان خود مي رويم اينها به اين خاطر که خيلي به ما علاقه دارند و يا اينکه دل ايشان مي خواهد ميهماندار هاي خوبي باشند و يا خداي ناکرده مي خواهند تفاخري ايجاد کنند سعي مي کنند که يک پذيرايي آنچناني بکنند. تفاخر ممکن است با بعضي از ويژگي هاي ديگر اشتباه شود. تفاخر يعني اينکه من بخواهم دارايي هاي خود را خيلي جدي بگيرم و به رخ ديگران بکشم. و از اين طريق نشان دهم که آنها کوچک و پست هستند و من خيلي بزرگ و عالي مقام هستم. اين يک بيماري هويتي و شخصيتي است. ريشه ي آن در درون فرد است و در رفتارها خود را نشان مي دهد. اين دوست خوب مي گويد که ما در رفتار ميزبان خود ديده ايم که غذاهاي متعددي گذاشته است.

ما براي اينکه مي خواهيم اين رفتار را نداشته باشيم يک نوع غذا درست مي کنيم. حالا چند نوع غذا درست کنيم يا يک نوع غذا ؟ اصلاً مشکل اين نيست. شما يک نگاهي به ميزبان خود بکنيد و يک نگاه به خود وقتي که ميزبان مي شويد. و در اين ميان نگاه به خط کش خدا بکنيد. ببينيد خدا براي ما چه خط سيري را تنظيم مي کند ؟ اهل بيت به ما دستور داده اند که يک انسان متعادل، يک انسان مومن که از ويژگي هاي منفي در امان است سعي مي کند در نوع برخورد خود با ميهمان آنچه که دارد در طبق اخلاص بگذارد. اگر ميهمان را دعوت کرده يک مقدار به خود سخت بگيرد ولي دچار تکلف نشود. يعني اينطور نشود که براي چشم و هم چشمي و روکم کني و اصراف اين کار را کند که قطعاً حرام است. اگر ميهمان را دعوت کرديد به بهترين شکل ممکن از او پذيرايي کنيد. و اگر ميهمان سرزده آمده هر آنچه که داري در طبق اخلاص بگذار. پس اينجا به ما نمي گويد که يک نوع و يا ده نوع مي گويد آنچه که مي تواني به زيبايي و شيريني براي او قرار بده. اما اگر ميزبان شما اين رفتاررا انجام مي دهد به اين خاطر که نشان دهد خيلي دارا است و شما در رفتار و برخورد او اين حالت را مي بينيد براي اينکه بيماري اين فرد را درمان کني، يک راه حل اين است که شما دقيقاً يک رفتار ساده و بي آلايش داشته باشيد اما بدون اينکه شما بخواهيد او را خورد کنيد. ببينيد نگاه اجتماعي ما اين است که گفتند مادر و همسر من مي گويند که اين رفتار تو زشت است. چرا که سخاوت شما زير سوال مي رود به شما مي گويند که خسيس هستيد. خوب اگر در خانه اين امکان براي شما است که يک غذاي مناسبي بگذاريد، انواع دسر ها ي دردسترس را قرار دهيد. يکي از مشکلات ما اين است که فکر مي کنيم مثلاً اگرمي خواهيم غذايي را درست کنيم حتماً بايد چند نوع غذاي اصلي باشد. سفره ي ايراني سفره ي چند نوع غذا به معناي متداول اروپايي نيست. شما مي بينيد که در يک سفره يک نوع غذاي اصلي است و چند نوع غذاي فرعي. چرا؟ چون ذائقه هاي متفاوتي وجود دارد. مثلاً يک خورشت قورمه سبزي گذاشته اند يک کمي هم قيمه بادمجان مي گذارند. يا اينکه يک کمي هم کشک بادمجان گذاشته و يا آب دوغ خيار درست کرده حالا به تناسب فصل. نفس آن اين است که سعي کرده با آن چيزي که داره خيلي خوب و زيبا از ميهمان پذيرايي کند. يعني آن چيزي که من دارم دلم مي خواهد شما از آن استفاده کنيد و بهره ببريد. اين روحيه ي ميهمان داري امروز به يک تکلف و چشم و هم چشمي و اسراف تبديل شده است. يعني اين سه ويژگي است که ايجاد مشکل کرده است. شما اگر آن چيزي که در توان داري و براي شما امکان پذير است انجام دهيد مشکلي نخواهيد داشت. اگر براي شما امکان دارد که يک نوع غذا درست کنيد کدبانوگري شما اقتضا مي کند که چيزهاي کوچکتر ديگري هم در کنار آن داشته باشيد. من مثالي را که خيلي وقت ها در بحث مهارت هاي زندگي در کارگاه هاي آموزشي براي دوستان مي زنم، مي گويم ببينيد در دو نوع خانه است که وقتي ميهمان به خانه مي آيد فرد ممکن است ميوه نداشته باشد يکي در خانه هاي خيلي پر جمعيت و ديگري در خانه هاي خيلي کم جمعيت. در خانه هاي پرجمعيت همه ي ميوه ها خورده مي شود و ناگهاني مي بينيد که ميوه اي نيست که بخواهيد جلوي ميهمان بگذاريد. در خانه هاي کم جمعيت هم يا معمولاً کم خريداري مي شود و يا اگر هم خريده مي شود احياناً خورده نمي شود و خراب مي شود. اتفاقاً اينجا جايي است که شما مي توانيد ميهمان داري کنيد ولي به يک سبک خيلي زيبا و بدون تفاخر. شما مي توانيد در اين جا سالاد ميوه درست کنيد. يعني مثلاً شما مي بينيد که يک عدد سيب و نصف موز داريد که هر دو سالم و خوب هستند مي توانيد آنها را به قطعات ريز تقسيم کنيد و روي آن نيز شربت يا آب ميوه بريزيد. اين کار هم متفاوت است و هم خوب است. مي خواهم بگويم که ما در تفاخر دچار يک نوع تقليد کورکورانه هستيم. دقيقاً آن چيزي که ما را دچار آسيب کرده است. مي گوييم فلاني اين نوع غذا را پخت من بايد مثل او يا بهتر از او را درست کنم. بعد به دنبال آن مي روم که اگر اين غذا مربوط به فلان کشور بود، من دو مدل غذا از يک کشور ديگر را هم بگذارم. در روان شناسي اسلامي مي گويد اگر کسي دچار روحيه ي خود بزرگ بيني و به رخ کشيدن خود نسبت به ديگران شد بداند که در وجود او دچار ضعف شخصيت است. يعني احساس کمبودهايي در درون او است. يک حقارت هايي دردرون خود دارد که مي خواهد از اين طريق جبران کند.

شخصيت آدم متکبر يک شخصيت دوگانه است. از بيرون خود را خيلي بزرگ مي بيند مانند حباب و از داخل خيلي کوچک است. تا يک حرفي به او بزنند يا يک رفتاري بکنند حس مي کند که او را کوچک کرده اند. آدمي که اهل تفاخر مي شود آدمي است که ذاتاً متکبر است و دچار عجب است. خوب در اينجا چکار کنيم ؟ رويه ي خود را با رويه اي که اهل بيت گفته اند تطبيق بدهيم. نه نگاه کنيم به حرف مردم. نه نگاه کنيم به اينکه دلمان مي خواهد چه کنيم. الان چه در توان داري به بهترين شکل و با نهايت صميميت رفتار کن. اصطلاحي را ما داريم و مي گوييم که فرد به در باز کسي به خانه اي نمي رود بلکه با روي باز او در آنجا حضور پيدا مي کند. يعني روي خوش و محبت شما حتي اگر زمينه ي حداقلي امکانات را داشته باشيد، مي تواند ايجاد شادي و نشاط کند. اگر مهارت شادي و نشاط را در درون خود داشته باشيد يعني تعادل هويتي داريد. نياز نداريد که با پول و ثروت و دارايي هاي خود، خود را به رخ ديگران بکشيد. اما شما سوال خود را به گونه ي ديگري مطرح کرديد که گاهي تفاوت است ولي تفاخر نبايد باشد.
سوال – برخورد ديگران با فردي که تفاخر مي کند بايد چگونه باشد ؟ ممکن است که اين تفاخر از يک دارايي خوب و حقيقي باشد، مانند تحصيلات و يا حتي دانش الهي داشتن و يا ممکن است از دارايي هاي بد باشد. همانطور که شما در هفته ي قبل اشاره کرديد مثلاً دخترخانمي مي گويد من اينقدر خواستگار داشتم و همه را رد کرده ام و به آن تفاخر مي کند. در مقابل شخصي که تفاخرمي کند ما چه برخوردي بايد داشته باشيم که روايات اسلامي آن را تأييد کند ؟
پاسخ – ببينيد قرآن کريم مي فرمايد اين قضيه خيلي جدي است و بايد در زندگي خود آن را پررنگ کنيد، مي گويد خدا قطعاً از هر آدمي که با حالت افتخار زندگي کند و با حالت افتخار راه برود و حرکت داشته باشد اين نوع روحيه را خدا اصلاً نمي پسندد. اصلاً شک نکنيد که خدا کسي را که اهل گردن فرازي و يا اصطلاحاً اهل تفاخر باشد دوست ندارد. حالا من در قبال اين آدم چکار بايد بکنم که مانع شوم از اينکه آسيب او وارد زندگي من شود. در درجه ي اول مهمترين ويژگي اين است که من احساس بي نيازي کنم. يعني وقتي که در مقابل کسي قرار مي گيرم که دچار بيماري تفاخر است بايد ايمني دروني من بالا رفته باشد. مثل کسي که با يک بيمار با بيماري واگير دار مواجه شود بايد خود را واکسينه کرده باشد. چطور مي شود که فرد خود را در مقابل تفاخر واکسينه کند ؟ با بالا برد عزت نفس. وقتي که فرد تفاخر مي کند به اينکه من فلان مدرک تحصيلي را از فلان دانشگاه دارم يا اينکه من از فلان خانواده ي اصيل هستم. اين تفاخر در يک جا ارزشمند است جايي که آن اصالت باعث شود که به يک خود شکوفايي برسد. از جهت شخصيتي، رفتاري و منش در يک افق مثبت اخلاقي قرار بگيرد. اين مسئله هم در خصوص اصالت است و هم در خصوص تحصيلات. اما درصورتي که اين فرد از اين ويژگي ها استفاده کند براي اينکه ديگران را تحقير کند، در اين حالت مهم اين است که شما اعلام بي نيازي نسبت به اين فرد بکنيد. در روايات داريم که قناعت ثروتي است که همه ي افراد به آن نياز دارند. و ثروت حقيقي در قناعت قلبي و وجودي است. يعني اينکه من به آنچه که دارم بتوان راضي باشم. فکر مي کنم يک بار من اين روايت را خدمت دوستان گفتم ولي چون مهم است يک بار ديگر عرض کنم که: آدم خوشبخت کسي است که به آن چيزي که دارد راضي است اما آدم موفق دنبال چيزي مي گردد که او را راضي کند. موفقيت خوب است اما نه به اين قيمت که من خوشبختي خود را از دست بدهم. آدمي که خوشبخت است شادي در درون وجود او است و شادي او به وابسته به اين نيست که حس بکند که چقدر خوب است من چيزي را دارم که بقيه ندارند. اصلاً بعضي از افراد که دچار بيماري تفاخر هستند جوري رفتار مي کنند که مي گويند چون من ماشيني را دارم، خونه اي را دارم و امکانات و تحصيلاتي را دارم که بقيه ندارند از اين مسئله لذت مي برم که بقيه ندارند ومن فقط دارم. اين خميره ي حسادت است. يعني اين بيماري و اين سرطان به اصطلاح متاستاز مي دهد. مدام دارد قسمت هاي ديگر بخش هاي هويت قلبي اين فرد را دچار آسيب مي کند. پس اعلام بي نيازي در رفتار و برخورد و احساس عزت نفس در درون اين فرد موجب مي شود که که بعد از يک مدتي اين فردي که اهل تفاخر است ببيند که اصلاً فايده اي ندارد يعني هر چقدر فخر فروشي کرد نتوانست شما را کوچک کند و نه توانست عزت نفس شما را بگيرد. اين يک ويژگي خيلي مثبت و موثر است.
سوال – سوره ي توبه آيه 122-118 را توضيح بفرماييد.
پاسخ – اي کساني که اهل ايمان هستيد ويژگي مهمي که بايد در زندگي خود مراقب باشيد تقواي الهي است. يعني يک خود کنترلي و مديريت خويشتن که از درون فرد مي جوشد. و اينکه خداوند را هميشه حاضر و ناظر مي بيند. در حالات قلبي که شايد هيچکس از آن خبر ندارد. در موقعيت هاي پنهان و خلوتي که شايد هيچکس از آن خبر ندارد. مدام مراقب اين است که در مسير رضايت خداوند حرکت کند. و خداوند فرمول بعدي را که کنار آن در اين آيه ي شريفه مي فرمايد اين است که همراه با راستگويان باشيد. در شأن نزول اين آيه ي شريفه داريم که يعني با حضرت اميرالمومنين (ع) حضرت صديقه و فرزندان آنها همراهي بکنيد تا بتوانيد در مدار تقوي به طورصحيح قرار بگيريد. اجازه دهيد ثواب قرائت امروز را هديه کنيم به همه ي محبين حضرت صديقه ي طاهره (س) که متأسفانه اين روزها در کشورهاي اسلامي خصوصاً در بحرين مظلوم دچار آسيب هستند و زير ظلم بيشماري قرار گرفته اند که امکان جريان سازي مثبت فرهنگ ديني را دچار مشکل کرده است. و اجازه دهيد همينجا اين خبر خوب را خدمت دوستان بگويم که من در حرم مطهر حضرت معصومه (س) ديروز خوشبختان مي ديدم که خيلي زيبا اين ظلم هايي که پنهان شده و شايد گاهي در بعضي از موارد امکان پذير نباشد که بصورت ويژه و مشخص تبيين شود در آنجا براي هر کسي که محب اهل بيت بود آشکار بود. و بغض نسبت به دشمنان حقيقي اسلام که استکبار جهاني است.
سوال- شما گفتيد در مقابل شخصي که احساس تفاخر مي کند ابراز بي نيازي کنيد منظور شما چيست؟
پاسخ – ببينيد آدمي که اهل تفاخر است دل او مي خواهد که نشان دهد من دارم و شما نداريد. پس يک جوري در اين به رخ کشيد نيازمند نياز شما است. وقتي که شما در برخورد، رفتار و حرکات، خود را محتاج آن فرد نبينيد و مگر بر حسب ضرورت و احترام کار ويژه اي با او نداشته باشيد، موجب مي شود که اين فرد دچار يک خود ويرانگري شود. مثل يک زخمي است که سر بازنکرده و اين زخم در درون سر باز مي کند. چون تفاخر وقتي خود را خوب نشان مي دهد که ديگران خريدار اين تفاخر باشند. قصد ما اين نيست که بي احترامي کنيم يا اينکه در مقابل آنها تفاخر داشته باشيم. يعني بگوييم که شما اين ويژگي ها را داريد ما هم اين ويژگي ها را داريم. نه در مقابل آنها من احساس نيازمندي نکنم. ببينيد آن حالت حسرت دروني که در فرد ايجاد مي شود به خاطر اينکه عزت نفس او کم است و در نگاه و رفتار و برخورد خود به سمت چاپلوسي حرکت مي کند. به سمت اينکه يک جوري خود را متصل به اين آدم بکند. يک جوري از منفعت هايي که اين آدم به صورت صدقه سري به او مي دهد استفاده کند. يعني يک جوري او را تحقير مي کند. بتواند در حالت عزت نفس حتي اگر هم نياز دارد رها کند. اين جزء آن ويژگي هاي مثبت شخصيتي است. و آدم هايي که اهل عزت نفس هستند با اين ويژگي ها مي توانند خود را پاک کنند. داريم که کسي در ته چاه مشغول کندن بود و فردي که دستور داده به انجام کارهاي مختلف بالاي چاه مي آيد و مي بيند که آن فرد مشغول خواند شعر است و شعر او اين است که اي نفس ببين که من براي تو چه عزتي ايجاد کردم. کسي که آن بالا ايستاده و آدم ثروتمندي است مي بيند که اين فرد ته چاه در حال کندن است و اينقدر هم احساس عزت نفس مي کند. خيلي تعجب مي کند که يعني چه تو که در نهايت بدبختي و بيچارگي هستي و مجبور هستي که کارهاي پست را انجام دهي چطور فکر مي کني که اينقدر عزيز هستي ؟ مي گويد عزت من اين است که من از زحمتي که مي کشم و تلاشي که مي کنم رزق حلال بدست مي آورم. من محتاج کسي مانند تو نمي شوم که بخواهي با منت به من چيزي را بدهي. يعني اينکه من اين عزت را در درون خود با بي نيازي ايجاد کنم. داريم خداوند مي فرمايد که من بي نيازي مردم را و فخر حقيقي انسان را در قناعت او قرار داده ام. و اگر به دنبال ثروت برود قطعاً به آن حقيقت نخواهد رسيد.
سوال – من جواني بيست و هفت ساله و اهل اصفهان هستم. علي رغم ميل و علاقه ي خودم به تشکيل خانواده، پدر و مادر من نه تنها علاقه اي به اين امر نشان نمي دهند بلکه بشدت با ايراد گرفتن با اين امر خالفت مي کنند. گاهي سن طرف مقابل را مورد حمله قرار مي دهند و از رفتن به جلسه ي خواستگاري ممانعت مي کنند و گاهي موارد ديگر. از اينکه دوستان من در مجلس از سر لطف و محبت آشنايان، خواهران و يا حتي دختران خود را به من پيشنهاد مي کنند و من نمي توانم سر بلند کنم و اصل قضيه را به آنها بگويم خجالت مي کشم. اخيراً هم علي رغم درآمد خوب خود شغل من را مورد حمله قرار داده اند و مي گويند ما نمي خواهيم دختر مردم را بدبخت کنيم. و دختر مردم را براي يک راننده ي کاميون بگيريم. در ضمن خواهراني دارم که چهل سال سن دارند و هنوز مجرد هستند. و حرف آنها نيز روي اين مادر تأثيري ندارد. احساس پشيماني مي کنم از اين که بچه هاي خدمتگزار و خوبي براي والدين خود بوديم. لطفاً من را راهنمايي کنيد.
پاسخ – اينجا با پدر و مادرهاي خوب صحبت کنيم. ببينيد شايد اين احساس، چيزي باشد که در جاهاي مختلف انسان ببيند. فرزندان خوب و نجيبي که در نهايت معرفت و دانايي و ايمان و ويژگي هاي مثبت شخصيتي در يک رفتار خوب با پدر و مادر خود هستند. و اين ويژگي موجب شده که براي پدر و مادر يک غفلت ايجاد شود. با اينکه پدر و مادر جزء دلسوز ترين افراد در اين عالم هستند. ولي آنها نيز از اشتباه دور نيستند. اينکه شما کاري کرده ايد که زندگي فرزند خود را دچار آسيب اساسي مي کنيد. ايشان مي گويد نه تنها ازدواج من بلکه ازدواج افراد ديگر نيز در خانواده ي ما دچار مشکل است. مثل اينکه اصلاً خانواده ي ما نمي خواهند ما ازدواج کنيم. حالا البته دلايلي دارد. شايد دليل آن اين باشد که پدر و مادر خيلي کمال طلب هستند. که در صحبت هاي ايشان نيز مي ديديم که مي گفتند با اينکه درآمد من خوب است اما پدر و مادر مي گويند که ما نمي خواهيم دختر مردم بدبخت شود. يعني حاضر هستند که فرزند آنها بدبخت شود و خداي ناکرده در مسيري قرار بگيرد که مسير آسيب و گناه باشد اما ازدواج نکند. يا حتي اگر ازدواج هم بکند ممکن است بعداً به رخ او بکشند که اين دختر اصلاً دختر خيلي مهم و جدي نبود که با تويي که چيزي نداري ازدواج کرده است. چون نگاه آنها به گونه اي است که همه چيز را خيلي عالي مي خواهند، چيزي که در روان شناسي به آن کمال طلبي افراطي مي گوييم. آدم هايي که مي خواهند يک سروگردن ازديگران بالا تر باشند. همان افرادي که زمينه ي تفاخر را دارند ولي امکان تفاخر را ندارند. هم خود را دچار آسيب مي کنند وهم ديگران را. مواظب باشيم که مبادا با بدرفتاري خود خوبان را از خوبي کردن پشيمان کنيم. اين جزء آن خطرات جدي است که آدم هاي خوب به آن دچار مي شوند. در حقيقت قدرداني نکردن بموقع و صحيح، اينکه الان پسر شما به سني رسيده که سن مناسبي است. امکانات اوليه را نيز براي يک زندگي مشترک دارد. مقابله ي شما با اين فرد موجب مي شود که هم محبت شما در دل او کم شود و هم اينکه يواش يواش دلسردي در زندگي او بيايد. چون دلسوزترين افراد براي او دل نمي سوزانند. اما پيشنهاد ما به افرادي مانند ايشان: آن پيشنهاد هميشگي، ياد شما باشد که پدر و مادر در اينجا در حقيقت چون نسبت به امر الهي که دستور به ازدواج است، البته ازدواج ذاتاً مستحب است اما اگر کسي در معرض گناه قرار بگيرد ازدواج براي او جزء واجبات مي شود بخصوص ايشان که آقا است و امکان ازدواج به راحتي براي او فراهم است، در عين حالي که شما بايد مراقب باشيد که احترام پدر و مادر از بين نرود. و اگر آنها به شما بي احترامي کردند شما سکوت کنيد و همچنان محبت کنيد و مقابله به مثل نکنيد. اين امکان را فراهم کنيد که از بين اقوام نزديک خود که دلسوز شما هستند با آنها در ميان بگذاريد و از آنها بخواهيد که مسير ازدواج شما را جدي بگيرند. خاله، عمه و ترجيحاً خانمي که دلسوز شما باشد و بتواند اين مسير را پيگيري کند. اين مستأسفانه جزء آن ضرورت هايي است که امروزه در خلأ هاي خانوادگي ما ديده مي شود. مراقب باشيم که مبادا خود ما با رفتار نامناسب بچه ها را از خانه و خانواده فراري کنيم.
سوال – من يک گلايه از شما کارشناسان عزيز دارم آن هم اين است که شما فقط از توبه و گناه و روزه و نماز و ترک محرمات و انجام واجبات صحبت مي کنيد. پس من درد خود را به چه کسي بگويم ؟ من جواني با ايمان، خوش رفتار و آرام هستم. اهل نماز و روزه و کارهاي مستحب نيز هستم اما يک مشکل دارم. آن هم بي ثباتي شخصيت من است. احساس مي کنم اصلاً بنده ي بدرد بخوري براي خدا نيستم. و همچنين فرزند موفقي براي خانواده ي خود. چون وقتي صبح ها از خواب بيدار مي شوم به خود مي گويم خدا بنده اي را که تا ظهر مي خوابد دوست ندارد. کسي که وقت خود را به بطالت مي گذراند يا کلاً هدف مشخصي ندارد چه سودي از زندگي و از زنده بودن مي برد ؟ وقتي که من فکر مي کنم خداي عزيز در روز قيامت از من مي پرسد جواني خود را در چه راهي خرج کردي و من جوابي ندارم بدهم تمام وجودم پر از ترس مي شود. خيلي فکرها در سر دارم مانند حفظ قرآن، طراحي، برنامه نويسي، خدمت به ديگران اما هرکدام از اين کارها را فقط تا يک جلسه و يا تا چند روز انجام داده ام. چون خيلي زود خسته مي شوم. کتاب هاي روان شناسي و خود شناسي زيادي هم در اين باره خوانده ام اما بي فايده بوده است. خواهش مي کنم که من را کمک کنيد تا از اين بند بي ثباتي خلاص شوم. چطور مي توانم يک فرد استوار و ثابت قدم باشم ؟
پاسخ – خوب ايشان به همه ي کارشناسان اعتراض کرده اند. اما من تا آنجايي که به خاطر دارم ما به سراغ مشکلات شخصيتي و هويتي هم زياد رفته ايم. اما اين دوست خوب مي گويند من از دست خودم زياد دلخور هستم چون کارهايي مي کنم که دل من نمي خواهد. تا ساعت هاي طولاني قبل از ظهر مي خوابم. بعد وقتي که بيدار مي شوم عصباني هستم که تو به چه دردي مي خوري که تا اين وقت خوابيدي ؟ اجازه بدهيد اينجا من قبل از اينکه جواب اين دوست خوب را بدهم به سراغ مادرها و پدرهاي خوب بروم. من نمي دانم اين دوست ما دختر خانم هستند يا آقا پسر که اين سوال را داده اند. اين مسئله شايد بين دختر خانم ها نسبتاً رايج تر باشد. تلقي والدين خصوصاً مادرها اين است که بچه ي من بايد مسئوليت يک زندگي را به عهده بگيرد بگذار راحت باشد و بخوابد او را چکار داريم. کاري که ندارد بگذار بخوابد. مسئوليت ندادن به فرزندان در خانواده بدون اينکه رعايت سن آنها شود. يعني مي بينيم که سن آنها در يک سن عقلانيت و خوب است و قدرت و توانمندي هاي ويژه اي را دارد. اما هيچکس در خانه از او کاري نمي خواهد. ببينيد يک دختر بچه و يا يک پسر بچه ي کوچک سه يا چهارساله وقتي که شما سفره ي غذا را پهن مي کنيد با همان زبان شيرين کنار آشپزخانه مي آيد و مي گويد من چه چيزي را ببرم ؟ چرا؟ چون حس مسئوليت پذيري يک حس دروني و فطري است. ذاتاً دل همه ي آدم ها مي خواهد که کار موثر و مفيدي را انجام دهند.

اين يکي از آن سه ويژگي بهداشت کار است، اينکه من کار مفيد انجام دهم، از کارم راضي باشم و کار من موثر باشد. خوب شما اين را از فرزندان خود دريغ کرده ايد. متأسفانه امروز يکي از الگوهاي غلط اما رايج در خانواده ها اين است که به بچه ها خيلي آسان مي گيرند. البته يک اندکي نيز خيلي جدي سخت مي گيرند. ولي آنها که زيادي آسان مي گيرند مي گويند اشکالي ندارد دختر من که پس فردا مي خواهد به خانه ي شوهر برود و کار کند بگذار اينجا راحت باشد. پسر من پس فردا مي خواهد برود سربازي و سرکار بگذار امروز راحت باشد. اين رها و يله کردن و مسئوليت ندادن امر خطرناکي است. چرا؟ چون استعداد هاي فرد دچارآسيب مي شود. از قديم رسم بود که اگر دختر خانمي بخواهد مسئوليتي را قبول کند، مثلاً يک دختر خانم چهارده و پانزده ساله به او مي گفتند الان که ديگر مدرسه نمي روي و تابستان است ناهار امروز را تو درست کن. اگر احياناً دو نفر ميهمان هم به خانه مي آمد وقتي غذا را مي گذاشتند براي اينکه تشکر کنند و يا احياناً عذري هم بخواهند اين اصطلاح را استفاده مي کردند و مي گفتند بخوريد دختر پزان است. اين اصطلاح دخترپزان يک اصطلاحي بود که يعني دختري که هنوز مسئوليت جدي را ندارد اما مشغول تمرين است. و به همان اندازه نيز قابل تقدير است. من مي خواهم بگويم که امروز ما در بحث فرزند سالاري دچار فرزند ابزاري شده ايم. يعني بچه ها يک جوري قرباني مي شوند. بخاطر اينکه مانند گلدان هايي شده اند که زياد به آنها آب مي دهيم. مسئوليت به آنها داده نشده است. اما اين دوست خوب ما چه کار کند ؟ شما دو کار انجام دهيد اول اينکه چند هندوانه را با يک دست بلند نکنيد. شما مي گوييد دل من مي خواهد طراحي کار کنم، برنامه نويسي کار کنم و براي حفظ قرآن بروم. شما بايد تعداد اهداف راکم کنيد و يک هدف را در نظر بگيريد. بخصوص کسي که دچار يک چنين مرحله اي است. يک هدف را انتخاب کن و با برنامه ريز ي جلو برو و بعد فکر نکن که بايد بهترين بشوي. کمال طلبي خود را پايين بياور. با کوچکترين موفقيت به يک شکل خوب و زيبا اين موفقيت را جشن بگير. تحسين و تقدير بموقع به شما کمک مي کند که وارد مرز تنبلي، بي مسئوليتي و خداي ناکرده افسردگي نشوي.