برنامه سمت خدا
-خانم نيلچي زاده
-آرامش
89-10-29
سوال - در خصوص آرامش فکر، روح و روان و چگونه فکر کردن توضيح بفرماييد.
پاسخ – ما بحث تفکر را به عنوان تفکر مثبت و خلاق به شکل هاي مختلف سعي کرديم که در جاهاي مختلف مطرح کنيم. آن چيزي است که من در بين سوالات دوستان در پيامک ها ديدم و گاهي اوقات در کارگاه هاي آموزشي که داريم افراد خيلي مراجعه کرده و عنوان مي کردند. حس کرديم که اين موضوعي است که بايد به آن بيشتر پرداخته شود. مابين پيامک ها ديده مي شد که گاهي اوقات افراد مي گفتند فکر گناه خيلي ما را اذيت مي کند. احساس مي کنيم که يک فکر گناه آلود وارد ذهن ما شده است. هميشه مانند يک خوره به جان ما افتاده و ما را آزارمي دهد. بعضي از افراد مي گفتند که فکر خودکشي در ذهن ما مي آيد و ما حس مي کنيم که خود اين فکر شروع کرده به آسيب زدن به دنياي زيباي درون ما و ما را به سمت اين فکر غلط مي کشاند. بعضي از افراد اعلام مي کردند که فکر هاي وسواس گونه و زمينه ي وسواس فکري ما را آزار مي دهد. مثلاً ما مي ترسيم که مبادا فرزند خود را از دست بدهيم يا مبادا پدر و مادر خود را از دست بدهيم. حتي گاهي اوقات ما شب ها درست نمي خوابيم و چند بار آنها را چک مي کنيم که نفس مي کشند يا خير؟
ما به اينها تفکر زائد يا فکر خوره مي گوييم. يعني فکري که حقيقت آن فکر نيست. اما فکر را از بين مي برد و به آن آسيب مي زند. نکته ي ويژه ي آن اين است که دنياي درون ما را خيلي جدي به خود مشغول مي کند. بعضي از افراد مي گفتند که ما احساس مي کنيم اگر دونفر در حال صحبت با هم هستند، حتماً در باره ي ما بدگويي مي کنند. در حقيقت يک جوري احساس مي کنيم که ما مورد تحقير و تمسخر و آسيب زباني و رفتاري ديگران هستيم. با اينکه از آنها چيز خاصي نمي بينيم اما در دنياي درون خود چون احساس مي کنيم آدم بدبخت و ناشادي هستيم، رفتارهاي ديگران موجب مي شود که بدون هيچ علامتي در ما ايجاد انرژي منفي کند و ما فکر منفي بودن خود را بکنيم. يا گاهي اوقات در تنهايي خود احساس مي کنيم که چقدر آدم هاي بدبختي هستيم. هيچ چيزي نيست که در زندگي بتواند ما را خوشحال کند. اين فکر منفي که خصوصاً در تنهايي ها براي ما ايجاد مي شود بطور جدي به ما آسيب مي زند. بعضي از افراد اعلام مي کردند که اين فکر ها ما را اذيت نمي کند بلکه بازخواني خاطره ما را آزار مي دهد. که اين مسئله به شکل هاي مختلف بود.
افرادي که اعلام مي کنند مثلاً ما صحنه ي نامناسب يا فيلم نا مناسبي را ديده ايم و اين تصويري که در ذهن ما ثبت شده، در مکان هاي مختلف ما را دچار هجوم قرار مي دهد.ما حس مي کنيم در مقابل آن يک فرد بي دفاع هستيم. گاهي اوقات حتي مي گويند مثلاً من در نماز هستم اما آن تصاوير نامناسب وارد ذهن من مي شود و مانند يک ويروس کامپيوتري مرا دچار اختلال مي کند. يا کسي که سفر حج را مشرف شده است مي گويد مدام دچار وسواس و دچار خاطره هاي منفي مي شوم و يا حس مي کنم که ميل به گناه خيلي در من جدي است و به من آسيب مي زند. بخصوص در يک مکان مقدس يا در يک موقعيت خوب و مثبت. بعضي از افراد نيز در سنين مختلف مي گويند يک افکاري در رابطه با خدا به ذهن ما مي رسد که ما مي ترسيم از چشم خدا بيفتيم. بعد که از آنها سوال مي کنم که چه فکري ؟ مي گويند: خدا از کجا آمده است ؟ کجا زندگي مي کند ؟ آيا کسي خدا را بوجود آورده يا خير ؟ چيزهايي از اين قبيل که در حقيقت در خصوص زمينه هاي اعتقادي است. در مورد خدا، در مورد قيامت، در مورد انبياء است. فکرهايي که مربوط به حيطه ي اعتقادات مي شود و احياناً فکر دچار فکر خوره شده است. يعني يک زمينه هايي براي شک و شبهه هاي او ايجاد مي شود. بعضي از افراد نيز دچار يک جور فراموشکاري مي شوند. يعني مي گويند که من فکرم خيلي خوب است، فکرهاي مزاحم ندارم. اما فکرهاي خوب من باز نمي گردد. کارهايي را که بايد انجام دهم به خاطر نمي آورم. روايتي را خوانده ام، قرآني را حفظ کرده ام، نسبت به بخشي از ادبيات خوب و شيرين کشورمان تسلط داشته ام، اما الان هرچه فکر مي کنم به خاطر نمي آورم. اين نوع مراجعات را نيز ما به شکل هاي مختلف در مورد بحث فراموش کاري داريم. تلقي ما اين است که همه ي اينها در يک حيطه جا مي گيرد. يعني همه ي افکاري که فکر حقيقي نيست و فکرهاي کاذب است ولي واقعاً فکر و ذهن را مشغول مي کند.
اما شايد سوال خيلي از دوستان ما اين باشد که ما بايد آرامش فکر داشته باشيم يا آرامش دل ؟ به نظر شما کسي که نماز مي خواند به کداميک از اين دو نياز دارد ؟ در حين نماز خواندن بيشتر به تمرکز فکر نياز دارد يا حضور قلب ؟ فکر مي کنيد فرق بين حضور قلب و تمرکز فکر چيست ؟ وقتي مي خواهيد چيزي را به قلب خود القاء کنيد عبارات را آرام آرام و شمرده بگوييد. آ نطور که قلب شما مانند يک کودک دوساله آن عبارات را کاملاً بفهمد و بتواند تکرار کند. در حقيقت مانند يک نوآموزي که مي خواهد کلمات را تکرار کند. يکي از معماهاي وجود ما آدم ها اين است که يک مملکت وجود داريم و دو پادشاه، عقل و دل. بخاطر همين هم اکثر اوقات ما از خود ناراضي هستيم، تا زماني که ياد نگيريم که چگونه هندسه ي وجود خود را زير نور ملکوت تنظيم کنيم. بسياري از اوقات ما کاري را انجام مي دهيم که کار خوبي است اما دل ما براي ما شکايت نامه مي فرستد که من اصلاً راضي و خوشحال نيستم. عقل ما مي گويد که اين کار خيلي خوب بوده است اما دل ما راضي نيست و مي گويد من خوشم نيامد. گاهي اوقات مي خواهيم دل خود را راضي کنيم عقل، ما را جواب مي کند. مي گويد درست است که آن کاري که دل تو مي خواست کردي اما آيا آدم عاقل اين کار را مي کند ؟ چرا اين کار را کردي ؟ مدام بين خود ما با خود ما دعوا است. اگر نتوانيم تکليف اين دو پادشاه را روشن کنيم، طبيعي است که اين دعوا هاي مختلف به شکل هاي گوناگون بروز و ظهور پيدا کند. از انواع فراموشکاري ها گرفته تا بدبيني ها و سوءظن ها تا افکار منفي و فکر گناه. اول به سراغ آن چيزي برويم که بايد خيلي جدي تر به آن بپردازيم.
من مي خواهم همين جا دوباره اشاره کنم به اينکه به نظر شما قرآن کريم که به وجود مبارک خاتم الانبياء محمد مصطفي (ص) نازل شد، به قلب ايشان نازل شد يا به عقل ايشان ؟ آيا قلب ايشان غير از عقل ايشان است ؟ يکي است. در ما آدم هاي عادي يعني آدم هايي که هنوز خود را نشناخته ايم و اصطلاحاً هنوز يک دل نشده ايم، دچار چند گانگي هويتي هستيم. زمينه ي آن براي اينکه دچار افتراق شخصيتي شويم فراهم است. اما در وجود مبارک پيامبر، قلب و عقل يکي است. دل همان چيزي را مي گويد که عقل مي گويد و عقل همان چيزي را مي گويد که دل مي گويد. گيرنده ي حقيقي دل مي شود. بخاطر همين هم محل حقيقي ايمان، دل ما آدم ها است. بعضي از افراد زماني که دچار مشکل مي شوند، مثلاً کسي که مي گويد فکر گناه به ذهن من مي آيد، شايد بتوان گفت اين فکر گناه نيست. اصطلاحاً مي گوييم توسن خيال است. بالا ترين درجات سير و سلوک و رشد اخلاقي آن است که ما بتوانيم خيال خود را مديريت کنيم. وقتي که يک فکر منفي وارد ذهن من مي شود چگونه بايد آن را بيرون کنم ؟ آيا به دليل اين فکر که وارد شده، من گناه کار هستم ؟ دقيقاً داريم کساني که به سراغ اهل بيت (س) مي آيند و سوال مي کنند و اعلام مي کنند که ما حس مي کنيم منافق شده ايم. ما حس مي کنيم از دين خارج شده ايم. اهل بيت به آنها مي گويند شما اشتباه کرده ايد. همينکه به سراغ ما آمده ايد نشان دهنده ي اين است که نه منافق هستيد و نه کافر. وگرنه با اهل بيت به عنوان يک رفرنس و منبع حقيقي اين موضوع را چک نمي کرديد. جزء همين موارد، موردي است که فردي خدمت پيامبر اکرم مي رسد و مي گويد ذهن من درگير شده است و احساس مي کنم که خدا وجود ندارد. اگر هست کجا است ؟ چرا من او را نمي بينم ؟ با ذهنيت هاي منفي و کاملاً آلوده مواجه شده بود. حضرت دقيقاً به او مي گويند که اين فکري که به تو رسيده فکري نيست که از درون تو باشد. تو در برابر چنين فکري گناهکار نيستي. اين فکر جزء وسوسه هاي شيطاني بود که وارد ذهن و دل تو شد و تو جواب آن را داده اي و آن را کنار گذاشته اي. درحقيقت اين تفکر و خيالي است که دل و ذهن، يعني هر دو را به آن مشغول کرده است. موضوع چون مربوط به عرصه ي ايمان است، دل مشغولي خيلي شديدي آورده است و عرصه ي ايمان را دچارتلاطم مي کند. ولي ذهن او شروع مي کند که به دنبال استدلال بگردد که با چه استدلالي جواب آن را بدهد. در يک چنين جايگاهي حضرت مي گويند که تو مي تواني فکر و دل خود را با ايمان اصلاح و درمان کني. من مي خواهم اينجا کتاب تفکر برتر از آقاي دکتر شرفي را به دوستان پيشنهاد کنم. اين يکي از کتاب هاي خوب است که ايشان نوشته اند و به ما نشان مي دهند که چگونه مي شود که فکر انسان در مدار سلامت و ويژگي هاي مثبت خود قرار بگيرد. در چنين حالاتي اگر فرد احساس مي کند که فکر منفي در حال اشغال ذهن او است بايد به سراغ عرصه ي حقيقي درون خود برود. و آن عرصه ي حقيقي ايمان او به خداوند است.
در روايتي است که امام صادق (ع) مي فرمايند که هرچيزي حد و محدوده اي دارد حتي عبادات الهي. مثلاً شما نماز را که مي خوانيد و تمام مي شود به پايان رسيده است. ايام روزه به پايان مي رسد. ايام حج به پايان مي رسد. ولي آن چيزي که خداوند به کم آن راضي نمي شود ذکر الهي است. خداوند از ما ذکر کثير خواسته است. يا اَيها الذينَ آمنو اُذکرو اله ذِکراً کَثيرا. يعني خدا را زياد ياد کنيد. ذکر الهي مانع از اين مي شود که اين فکر خوره ها به جان انسان بيفتد. انشاءالله در ادامه ي بحث من ذکر هاي خاص و اينکه چگونه بايد آنها را داشته باشيم عرض مي کنم.
سوال – آيا اين ترديد ها ارزشمند است يعني همان که مي گويند شک ابتداي يقين است ؟ يا اينکه بايد جلوي آنها را گرفت ؟
پاسخ – گاهي اوقات ما در عرصه ي اعتقادات خود شک مي کنيم. به اين خاطر که اطلاعات، آگاهي ها و بينش ديني ما ضعيف است. مثلاً کسي در خصوص قدرت شيطان دچار شک مي شود و مي گويد نکند خيلي کارها از دست شيطان ساخته باشد. و قدرت شيطان را معارض قدرت خدا تلقي بکند. اين نشان دهنده ي اين مسئله است که آگاهي او خيلي کم است و نمي داند که شيطان يک اخراجي از بهشت الهي است. يک کسي است که در نهايت ضعف است و علت اين ضعف آن است که نمي تواند خود را خوشبخت کند. خداوند به او فرصت داده تا همه بتوانند از اين کنکور الهي عبور کنند. به عبارتي در زبان روايات، شيطان سگ درگاه الهي است. خوب وقتي که من در ارتباط با شيطان شناخت کاملي نداشته باشم، ممکن است فکر من به اين سمت برود که مبادا شيطان مانع از اين شود که من يک انسان موفق و خوشبخت شوم. مبادا شيطان من را فريب دهد و دين مرا بدزدد؟ مبادا الان شيطان حضور داشته باشد ؟ خوب اين آگاهي کم من مانع شده است. يا کسي در مورد جن اطلاعات کم و ناقص و چه بسا غلط داشته باشد. طبيعي است که دچار اضطراب هاي بيهوده مي شود. فکرهاي غلط به ذهن او خطور مي کند. کافي است پرده به واسطه ي بادي تکان بخورد و بگويد پشت آن جن است. صدايي بيايد يا چيزي را گم کند فوراً تقصير جن مي گذارد. اينها نشان دهنده ي کمي آگاهي و بصيرت ديني است. اينجا درحقيقت ما مي خواهيم بگوييم حتي شک واقع نشده بلکه فقدان آگاهي هاي حقيقي موجب شده که من دچار عارضه ي ديني بشوم. به همين دليل است که به ما ياد داده اند که خداوند با عقل، دانايي و علم عبادت مي شود. هميشه زمينه ي خرافات، جهل است.
وقتي که من چيزي را ندانم زمينه ي آن مي شود که به هر دستاويزي چنگ بزنم. و تلقي من اين باشد که اينها مي توانند من را نجات دهند. مرحله ي اولAA اين است که دانايي خود را در عرصه ي دينداري به حد معرفت برسانيم. يعني بتوانيم حقيقت دين را از دانايان ديندار بگيريم نه از هرکسي. همانطور که ما اجازه نمي دهيم دستفروشان در نزديک مدرسه ها به بچه ها مواد غذايي بفروشند. بعضي از افراد دست فروشي علمي مي کنند. کلاسهاييAA به اسم عرفان هاي کاذب، عرفان حلقه و شهود کيهاني و از اينجور چيزها که گاهي دکتر و مهندس ها و دانشجويان و کساني که عرصه ي علم دانشگاهي دارند ولي علم ديني آنها ضعيف است نيز به سراغ آن مي روند. صرف اينکه احياناً کسي توانسته کاري انجام دهد براي آنها خيلي جالب مي شود. يا تلقي اينکه اين فرد انرژي هاي مثبت دارد، مي خواهيم هاله بيني کنيم و انرژي هاي معنوي و انرژي هاي ملکوتي و کيهاني را ايجاد کنيم. مي بينيد که فرد وارد يک وادي ديگري شد. چرا ؟ چون دينداري او براساس دين آگاهي نبود. ادبيات ديني او به اندازه اي بود که چهارتا کتاب ديني ضعيف خوانده، اما کتاب هاي غير ديني خيلي قوي خوانده است. AA بدون اينکه بتواند قدرت مقاومت داشته باشد و فهم ديني خيلي عميق داشته باشد خود را دچار تلاطم کرده است. مثل اينکه کسي شناگري بلد نباشد خود را وسط طوفان دريا انداخته باشد. پس مرحله ي اول: ما دين خود را از اهل آن ياد بگيريم. اين کليد طلايي قرآن است براي اينکه ما از چه کسي بپرسيم؟ از هرکسي که خداوند به او علم الهي داده است. از معلمان حقيقي که اهل بيت (ع) هستند. و از کساني که اين علم را به طور صحيح از اهل بيت دريافت کرده اند. در خصوص مسائل ديني حواس ما باشد که از دست فروشان ديني هرگز دين خود را ياد نگيريم. که متأسفانه امروز خيلي کالاي رايجي شده است. انواع جلساتي که به عنوان فرقه هاي شبه عرفاني است. از عرفان هاي سرخ پوستي گرفته تا عرفان هاي مختلف وارد مي شود و دين افراد را دچار مشکل مي کند. اما مرحله ي دوم، مرحله ي شک است. امکان دارد کسي علم ديني داشته باشد. بحث اعتقادي خود را کامل کرده باشد. اطلاعات ديني او کامل است و نسبت بهAA رفتار و دستورات ديني آگاهي خوبي را دارد. اما در اين مرحله با يک سري شبهه هايي مواجه مي شود که در ذهن او ايجاد شک مي کند. مي گويد براي چه ما بايد نماز بخوانيم ؟ چه کسي گفته خدا يکي است ؟ شهيد مطهري اول کتاب عدل الهي جمله ي خيلي زيبايي را دارند که روش زندگي و فکرAA کردن را ايشان خلاصه کرده اند. مي گويند شک خوب معبري است اما بد جايگاهي است. آفرين به تو که شک کردي، به شرطي که ياد بگيري با ايمني بالا عبور کني. يعني ياد بگيري که بتواني به شک خود غالب شوي و به يقين برسي. بخاطر همين هم از ما خواسته اند که در مرحله ي ايمان خود به يقين برسيم. کسي که به يقين برسد مانند کسي است که يقين دارد الان روز است، هرچقدر شما به او بگوييد شب است امکان دارد يک جايي با شما همراهي کند. اماAA مي گويد چون تو دوست داري قبول کن که شب است ولي من يقين دارم که روز است. ماجراي گاليله است زماني که اعلام کرد کره ي زمين به دور خورشيد مي چرخد. اربابان کليسا به او اعلام کردند که چون تو حرفي مي زني که خلاف فهم ما از انجيل است پس تو کافر هستيAA و بايد جام شوکران را بنوشي. وقتي که ديد حرف علمي او اين نتيجه را دارد که بايد جام شوکران را بنوشد گفت که من حرف خود را پس مي گيرم. اما در خاطرات گاليله نقل مي کنند که پاي خود را محکم در دادگاه روي زمين زد و گفت من که مي دانم تو مي گردي اما بگذار بگويم نمي گردي. يقين اين است که من در عرصه ي دانايي و ايمان خود مطمئن باشم و چشم بسته اصطلاحاً بپذيرم. من يقين دارم که خدا از رگ گردن به من نزديک تر است يا نه. اگر يقين ندارم مطمئن باشم يک جاهايي که خدا از من امتحان مي گيرد من مي لرزم. AA پل صراط زندگي ما در همين دنيا است. جلوه ي حقيقي و تجلي آن در آخرت است. اينکه مي گويند صراط از شمشير تيز تر و از مو باريک تر است.
خوب با اين نگاه است که من در مقابل شکي که کرده ام احساس نکنم که کافر شده ام. نه يک چنين چيزي نيست. خيلي خوب است که تو شک کني براي اينکه قدرت بيشتري پيدا کني. با همين نگاه است که انديشمند بزرگ شهيد مطهري مي گويند که شيعه و اسلام وقتي رشد کرد که عليه آن شبهه هاي مختلف علمي مطرح شد. درحقيقت لازم شد که حقايق ديني را استخراج کرده و ارائه کند، بخاطر همين هم قدرت و قوت بيشتري گرفت. پس وقتي که شک مي کنم يادم باشد که در اين شک به سراغ دست فروشان علمي و ديني نروم. AA فکر نکم يک کتابي که مثلاً نوشته هرچيزي با خدا ممکن است، آن کتاب را بخوانم و بگويم به نتيجه مي رسم. نگاه کن ببين اين آدم آن خدايي را که مي گويد که واقعاً خداي محمد و آل محمد (ص) است. يا اينکه نه او يک چيزي را به اسم خدا ساخته است. خيلي ها امروز مي گويند خدا ولي منظور آنها چيز ديگري است. خيلي ها هم مي گويند خدا ولي انسان را جاي خدا نشانده اند. مي گويند تو به هرچيزي فکر مي کني مي تواني آن را به دست بياوري. يادم است در يکي از دانشگاه ها يکي از دانشجويان يک يادداشتي به من داد که در آن نوشته بود طبق فيلم رازي که تلويزيون نشان داده و کتاب آن نيز چاپ شده و CD آن نيز در بازار است و در آن گفته بود شما به هرچيزي که فکر کنيد و خوب به آن تصورکنيد مي رسيد، من اين کار را کرده ام اما به آن نرسيده ام چرا؟ من براي او توضيحاتي دادم و گفتم تو خيال کرده اي که خالق عالم هستي ؟ تو مظهر خالقيت خدا هستي ولي خالق عالم نيستي. گاهي اوقات ما پيام هاي ديني را که مي گيريم چون از اهل بيت نيست، اشتباهات عجيب و غريب در آن رخ مي دهد. ظاهراً مي گوييم خدا ولي آن خداي حقيقي نيست. خداي حقيقي آن خدايي است که هر آن و هر لحظه در عالم هستي تأثيرگزار است. با چنين نگاهي است که هرگز فکر منفي من را خراب نمي کند. چرا ؟ چون من يقين دارم کسي وجود دارد که از همه به من نزديک تر و مهربان تر است و اين قدرت را دارد که همه ي بدي ها و سختي ها را از من دور کند. فقط از من خواسته که او را باور کنم و طبق دستورات او زندگي کنم. مابقي آن را گفته که دل تو شور نزد. حواس من به تو است. و مَن يَتوکَل عَلي اله فَهُوَ حَسبُه. هرکسي به خدا توکل کند خداوند براي او کافي است. من مي خواهم بهAA دوستاني که در عرصه ي حوزه و دانشگاه کارهاي تحقيقاتي مي کنندAA توصيه کنم کهAA اين کتاب دوم راAA حتماً مطالعه کنند. کتاب اسلام و روان شناسي. اين کتاب خيلي خوب به موضوعات مرتبط با نگاه ديني مي پردازد. اينکه اسلام ناب محمدي چگونه موارد روان شناسي را که گاهي اوقات اشتباه گفته مي شود بيان مي کند. مثلاً اينکه گاهي اوقات چقدر فکرهاي منفي مي تواند ما را دچار مشکل کند. تأکيد مي کنند که اسلام گاهي اوقات مي گويد حواس تو باشد که از گناهي که کردي بترس. چون بعضي از افکار اين بود که ما يک گناهي را کرده ايم و حالا نسبت به آن نگران هستيم. اسلام مي گويد تا يک اندازه اين نگراني خيلي خوب است.
اما چقدر من بايد خود را سرزنش کنم؟ به اندازه اي که شوق تو را در مسير اطاعتAA خدا زياد کند. اگر بيشتر از اين شد تو دچار روحيه ي خود سرزنش کني شده اي. و در حقيقت عزت تو تبديل به ذلت شده است. کسي که با خدا باشد عزيز مي شود. آدمي که توبه مي کند و اعمال خود را جبران مي کند، بخاطر اينکه خدا را خيلي دوست دارد اين زمينه را براي خود ايجاد مي کند که به سمت خدا برگردد. من اينجا روي بحث احساس گناه مثبت و احساس گناه منفي تأکيد مي کنم. اين مسئله را جلسه ي گذشته هم يکي از دوستان سوال کرده بودند. آيا احساس گناه خوب است يا بد ؟ ما يک احساس گناه منفي داريم و يک احساس گناه مثبت. اينکه من احساس گناه کنم در جايي که احتمال گناه مي دهم. يا اينکه نه، گناه را کرده ام و توبه هم نکرده ام. خوب اين احساس گناه کاري چيز خوبي است. زيرا مانند حس دردي است که من نسبت به سوختن با آتش دارم. اين درد مرا از آتش دور مي کند. اما احساس گناه منفي اين است که کسي در مرحله ي گناه نيست، خود را هم از گناه حفظ کرده، اما مدام در ذهن او اين است که من آدم بدي هستم. اگر خدا حاجت من را نمي دهد لابد من آدم گناه کاري هستم. يا اگر من تنها هستم چون آدم گناه کاري محسوب مي شوم. اينها احساس گناه منفي است که خوشبختانه خيلي زيبا در اين کتاب به آن پرداخته شده است.
سوال – درخصوص سوره ي مائده آيات 42 - 45 توضيح بفرماييد.
پاسخ – خيلي زيبا در آيه ي 45 خدا مي فرمايد که از مردم نترسيد. ما در زندگي نياز به ترس داريم اما يک ترس حقيقي که مدام ما را رشد دهد. خدا مي گويد حواس شما باشد. از من بترسيد به اين علت که هميشه شما را مي بينم. حواس من به شما است. من از بدي هاي شما با خبر هستم. از گذشته و آينده ي شما با خبر هستم. هر لحظه که اراده کنم مي توانم طومار زندگي شما را در هم بپيچم. بيخود ترس از مردم را در دل خود جا ندهيد. کسي که از خدا بترسد از هيچ چيز ديگري نمي ترسد. خدا مي گويد حواس شما باشد اينها نشانه ها و آيه هاي من است. مبادا آنها را ارزان بفروشيد. فکر کنيد که فلان کتاب را خوانده ايد که در آن گفته نبايد از خدا ترسيد. بايد از خدا آنگونه ترسيد که از يک عزيزي که خيلي او را دوست دارد که نمي خواهد حتي ذره اي او را آزار دهد.
سوال – چرا اين مقدار در برنامه هاي تلويزيوني مختلف در خصوص مهريه ي کم صحبت مي شود ولي در باره ي جهيزيه ي کم صحبت نمي شود ؟ مهريه آنقدر ضروري است که در کلام خدا يعني قرآن به آن اشاره شده است. و در سيره ي ائمه (ع) نيز وجود داشته در حالي که اسمي از جهيزيه در قرآن و کلام ائمه نيامده است. حضرت زهرا (س) هم جهيزيه نداشتند و از پول مهريه براي ايشان خريداري شد. من مي سوزم که اين همه تبليغات و فرهنگ سازي در خصوص مهريه ي پايين مي شود ولي اسمي از جهيزيه نمي آيد. مگر نه اين است که مي گوييد به روش ائمه و علي الخصوص زندگي حضرت زهرا و حضرت علي (ع) اقتدا کرده و آنها را الگوي زندگي خود قرار دهيد. پس چرا اين مسئله را ترويج نمي کنيد که خانواده ي دختر جهيزيه ندهد و خانواده ي پسر از پول مهريه جهيزيه تهيه کند ؟ اينکه حرف من نيست، سيره ي حضرت علي و حضرت زهرا (س) است. چرا من بايد از بچگي ببينم که پدر و مادر من از تفريح، آسايش، آرامش و رفاه زندگي خود مي زنند تا براي جهيزيه ي من پول جمع کنند ؟ چرا پدر و مادر من زندگي راحت نداشته باشند، براي اينکه خانواده ي پسر به آنها سرکوفت نزند ؟ آنوقت خانواده ي پسردر راحتي به سر ببرند. درحاليکه اين همه تبليغات در باره ي مهريه ي پايين مي کنيد که خانواده ي پسر آن را پرداخت نمي کند مگر در شرايط خاص که کار به طلاق بکشد. اما خانواده ي تمام دختران در شرايط عادي و نرمال جهيزيه را نقداً پرداخت مي کنند. پس چرا اينقدر بي انصاف هستيد که يک بار هم که شدهAA درباره ي جهيزيه کلامي به زبان نمي آوريد ؟ اين رفتار شما و آنچه من در زندگي پدر و مادرم مي بينم مرا آزار مي دهد.
پاسخ – اين دوست خوب ما که مي گويند اين موضوع اينقدر براي ايشان دردناک است، حداقل فکر مي کنم در برنامه ي سمت خدا هم آقاي نقويان و هم به تناسب بنده اين مطلب را به عنوان کارشناسان ديني اشاره کرده ايم. بله جهيزيه جزء ضرورت هاي ديني ما نيست. ولي حرف اين دوست خوب را مي پذيرم. ايشان راست مي گويند. در فرهنگ عمومي جامعه ي ما، درخصوص مهريه ي کم زياد صحبت شده است. ولي در مورد اينکه مکانيسم جهيزيه بايد در خانواده ها چگونه باشد کم حرف مي زنيم، کاملاً حق با ايشان است.
اما اين نکته را بگويم که شايد هيچ دختري به دليل جهيزيه نداشتن به زندان نرفته است. اما خيلي از پسرها متأسفانه الان در زندان هستند بخاطر اينکه نتوانسته اند مهريه را بدهند. من معتقد هستم که فرهنگ کشور ما با کشور هندوستان فرق مي کند. مدام شما در اخبارمي شنويد که در کشور هندوستان دختر خانمي به اين دليل که جهيزيه ندارد خودکشي مي کند. در آن کشور دختر را بخاطر جهيزيه و با جهيزيه وارد زندگي جديد مي کنند. خودکشي دختر ها به دليل نداشتن جهيزيه به عنوان يک رفتار غلط اجتماعي پذيرفته شده است. در کشور ما خوشبختانه اينگونه نيست. خصوصاً که الان مراکز فعالي در رابطه با بحث ازدواج هستند که جهيزيه هاي خوب با هزينه ي کم و با يک سري از ضروريات مي توانند تهيه کنند. کاملاً اين خانم درست گفته اند، در قرآن و کلام اهل بيت بحث مهريه و يا به قول قرآن صداق به عنوان يک فرهنگ جدي و اساسي است. و اينکه مهريه حضرت زهرا (س) آن بخشي از آن که مربوط به حضرت امير (ع) بوده پرداخت شده و صرف جهيزيه شده است. اينها همه گزاره ها و حرف هاي درستي است. اما يک نکته ي ويژه اي که وجود دارد اين است که بايد حواس ما باشد گاهي اوقات روحيه ي طلبکاري خانواده ي پسر آنقدر جدي مي شود که دقيقاً همين مشکلي که دوست ما گفتند اتفاق مي افتد. يعني خانواده ي دختر آسايش و آرامش را به خود حرام مي کنند براي اينکه جهيزيه ي جدي تر و چشم پرکن تري را براي دختر بگذارند. به همين خاطر خيلي وقت ها خانواده هاي دختر در معرض آسيب قرار مي گيرند. اما ياد ما باشد امروز يک اتفاق ديگري افتاده است، امروزه دخترها هستند که خيلي وقت ها جهيزيه هاي زياد را از خانواده ي خود طلب مي کنند. يادشان مي رود که جهيزيه هديه ي پدر و مادر به عروس و داماد است. توقعات بالاي دخترها از يک طرف و يا عشق زياد پدر ومادرها که سبب مي شود زماني که به بازار مي روند مي خواهند همه چيز را براي دخترشان بخرند مبادا از دختر خاله و دختر عموي خود کمتر داشته باشد. اين نگاه زياده خواهي، تشريفات و تجمل گرايي موجب شده که ما يک اشتباه بزرگ بکنيم. به اين نکته توجه ويژه بکنيد، آرامش اين خانواده از بين مي رود به اميد اينکه آسايشي را براي زوج جديد ايجاد کند.
اما سوال مي کنم واقعاً آرامش مهم تر است يا آسايش ؟ در فرهنگ بهداشت معنوي و بهداشت رواني آرامش مهم تر از آسايش است. خيلي وقت ها ما آسودگي نداريم اما آرامش داريم. امکان دارد در بعضي از مقاطع کيف ما پر از پول باشد اما آيا واقعاً ما آرامش داريم ؟ نه. ظاهراً آسايش داريم امکان دارد از جهت مسکن، وسيله ي نقليه و خيلي از امکانات تأمين باشيم ولي آرامش نداشته باشيم. ما براي تهيه ي آرامش و ايجاد زمينه ي آن براي فرزندان خود کمتر تلاش مي کنيم. بيشترين تلاش ما صرف آسايش فرزندانمان شده است. گاهي اوقات نيز نه آرامش را به آنها هديه داده ايم و نه آسايش را. طوري که خانه ي يک زوج جوان که ازدواج مي کنند سمساري مي شود. يعني شما جايي نمي بينيد، يک طرف ميز نهار خوري آنچناني، يک طرف مبل، يک طرف دکور. بعد شما مي خواهيد سجاده پهن کنيد جايي براي آن نيست. حواس ما باشد که اشتباه نکنيم. فرهنگ اهل بيت يک فرهنگ فراگير است. درست است جهزيه نبايد تبديل به يک توقع براي خانواده ي پسر و يا براي خود دختر شود.