برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آزمايش و امتحان الهي
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 08- 11-96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: سلام ميکنم به همهي شما، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، عزيزان خوب خارج از کشور، از لطف و محبت همه شما سپاسگزاريم. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
شريعتي: انشاءالله اين لحظاتي که کنار هم هستيم لحظات مفيد و پرباري براي همه ما باشد. ببينيم امروز براي ما چه به ارمغان آوردهاند و قرار است با نگاه قرآني ايشان چه مباحث ارزشمندي را بشنويم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علي محمد و آل محمد. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.
امروز ميخواهم بحث آزمايش و امتحان را بگويم. اينکه ميگويند: آزمايش خداست، خدا ما را امتحان کرده يعني چه. يک کلمه هست ميگويند: احکام الهي. احکام الهي همان دستورات خداست. مثل نماز، روزه، جهاد و کمک به فقرا. يکي هم سنتهاي الهي است. سنتهاي الهي برنامههايي است که خدا براي خودش تنظيم کرده است. مجلس شوراي اسلامي دو رقم قانون وضع ميکند. يکي براي مردم که شوراي نگهبان و رئيس جمهور امضاء ميکنند و عملي ميشود. يک قوانين هست که براي خودش است. هيأت رئيسه که باشد، چند نفر نماينده کجا شدند، آئين نامه داخلي ميگويند. پس مجلس شوراي اسلامي يک قانون براي خودش وضع ميکند. در سال چند روز تعطيل باشد. حقوق نمايندهها چقدر باشد. يک قانون براي خودش، يک قانون براي مردم. خدا هم همين کار را کرده است. يک قانون براي خودش تعيين کرده است. مثلاً گفته: هدايت با من. «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى» (ليل/12) وظيفه من اين است که مردم را هدايت کنم. با عقل، با فطرت، با دليل، با معجزه، با امام. رزق شما با من است. «عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» يعني دستورهايي است که خدا براي خودش قرار داده اين را سنتهاي الهي ميگويند. يک دستوراتي که خدا براي مردم گفته است احکام الهي ميگويند. اين فرق بين احکام و سنتهاي الهي است. قوانين مردمي را احکام الهي ميگويند. قوانيني که خدا براي خودش تنظيم کرده سنتهاي الهي ميگويند.
يکي از سنتهاي خدا اين است که گفته: من همه را امتحان ميکنم. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم»، «لَ» هرجا ميآيد، يعني قطعاً «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر/2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى» (علق/6) اين «ل» در ادبيات عرب يعني قطعاً. «نون» مشدد هم يعني قطعاً. لام تأکيد است و نون هم تأکيد است. يعني در يک کلمه دوبار گفته: حتماً! «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم»، «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ» (بقره/124) خداوند حضرت ابراهيم را هم امتحان کرد. همه را امتحان ميکند. در اين جا چهار تا سؤال هست. 1- مگر خدا نميداند ما چه کاره هستيم؟ خدا ميداند ديگر براي چه امتحان ميکند؟ امتحان براي کسي است که نميداند اين برنج چه برنجي است. اين غذا چه غذايي است. اين آدم چه آدمي است؟ وقتي خدا ميداند چرا امتحان ميکند؟ 2- ابزار امتحان خدا چيست؟ با چه چيزي امتحان ميکند؟ ميگويد: همه تلخيها امتحان است. همه شيرينيها امتحان است. «نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْر» (انبياء/35) همه تلخيها و شيرينيها ابزار امتحان است. وقتي ميدهيم امتحان ميکنيم وقتي ميگيريم امتحان ميکنيم. يکبار رأي ميآوري امتحان ميشوي، يکبار هم رأي نميآوري امتحان ميشوي.
مردم در مقابل امتحان چهار دسته هستند. گروهي توان ندارند جيغ ميزنند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا» (معارج/20) افرادي در مقابل امتحان جيغ ميزنند. افرادي در مقابل امتحان تحمل ميکنند. افرادي به سراغ کارهاي سخت ميروند. مثل پياز، وقتي بچه پياز ميخورد جيغ ميزند. بزرگ ميشود صبر ميکند، بزرگتر که ميشود پول ميدهد ميخرد. يک پياز است ولي هر دهاني و هر انساني يک جور است. بچه دندانش را روي فلفل ميگذارد دور مياندازد. بزرگ ميشود دور نمياندازد. بزرگتر ميشود پول ميدهد فلفل ميخرد. بعضيها نسبت به سختيها جيغ ميزنند، يک عده «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين» (بقره/155) صبر ميکنند. بعضي هم سراغ جبهه ميروند. قرآن يک آيه دارد ميگويد: نزد پيغمبر ميآمدند و ميگفتند: اسب و شمشير بده جبهه برويم. پيغمبر گفت: اسب ندارم، شمشير ندارم، گريه ميکردند که چرا جبهه نميروند. يک عده هم از جبهه فرار ميکنند. چه کنيم در امتحانها قبول شويم؟ اين يک بحثي است که همه به آن نياز داريم. بعضي بحثها مثل جرثقيل است. در يک شهر دو تا جرثقيل لازم است. پنج تا، ده تا، بعضي بحثها مثل اکسيژن است، يعني هر روز همه به آن نياز دارند.
سؤال اول: خدا که ميداند چرا امتحان ميکند؟ جوابش خود ما هستيم. خود ما از دکان لحاف دوز رد ميشويم پول ميدهيم؟ ميداني لحاف دوز است، آقا سلام عليکم، چون من ميدانم لحاف دوز هستي، بيا اين پول! بايد بدوزد تا پول بدهيد. ما ميدانيم چه کسي چه کاره هست ولي بيخود مزد به کسي نميدهيم. بايد لباس را بدوزد و بنايي کند، نجاري کند، خدا ميداند ما چه کاره هستيم. خدا الکي پول به کسي نميدهد. حضرت امير در نهجالبلاغه ميگويد: امتحان خدا براي اين نيست که خدا بداند. خدا ميداند منتهي تا از ما عملي سر نزند، ما استحقاق مزد نداريم. دانستن کافي نيست. بعضي ميگويند: خدا ميدانست فلاني آدم بدي است چرا خلقش کرد؟ دانستن خدا اين را وادار به گناه نکرد. بنده سر کلاس ميآيم درس بدهم. يا روي منبر سخنراني کنم. همه اينهايي که سر کلاس و مسجد هستند، ميدانند حرف ميزنم. اما دانستن مردم مرا به حرف وا ميدارد يا خودم تصميم ميگيرم حرف بزنم؟ دانستن مردم مرا وادار به کار نکرده است. خدا ميداند ولي دانستن خدا شما را وادار به کار نکرده است.
يا معلم و استاد ميداند اين بچه با اين رقم درس خواندن آخر سال رد ميشود. هم در کنکور رد ميشود و هم در امتحانها رد ميشود. علم دارم که اين با اين بازيگوشي رد ميشود. اما آيا علم معلم اين را رد ميکند؟ نه! شما در جاده ميروي ميبيني يک ماشين خيلي بد ميرود. علم داري اين رقم رانندگي به تصادف ميانجامد. اما علم شما باعث ميشود او تصادف کند يا بد رانندگي کردن خودش؟ بنابراين علم خدا ما را به کاري وادار نميکند. «مي خوردن من حق ز ازل ميدانست» خدا ميدانست من شرابخوار هستم. بنابراين من بايد بخورم اگر نخورم علم خدا جهل است. خدا علم دارد اما علم او تو را وادار به شراب خوردن نميکند. کسي که کتککاري ميکند، دستش را بلند ميکند در سر کسي بزند، اين طرف ميفهمد که الآن دست پايين ميآيد، اما دانستن اين دست اين را پايين نميآورد. اين خودش دستش را با اراده خودش ميزند.
چون انسان ضعيف است، ميگويد: يک ذره ميچشانم. «بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْف» (بقره/155) خوف نه، يک ذره ترس براي تو ايجاد ميکنم ببينم در امتحان چه کاره هستي. ناوگان آمريکا به خليج فارس آمده است. يکوقتي تهران که بمباران شد، به امام گفتند: آقا شما برويد و در حسينيهي جماران نباشيد، يک زير زميني برويد، پناهگاه برويد. فرمود: هرطور مردم هستند، من هم باشم. اگر بناست بمباران شود من هم با مردم باشند. گفتند: بخاطر آرامش ما پايين بيا و التماس کردند. بالاخره امام را جاي ديگري آوردند. دکتر قلب آنجا بود. به دکتر قلب گفتند: قلب امام را ببين. الآن بمباران ميشود ضربان قلب امام چطور است؟ امام فرمود: اول قلب اين آقايان را ببين. اين خيلي مهم است. وقتي 12 بهمن سوار هواپيما شد به ايران بيايد، از امام پرسيدند: چه احساسي داري؟ هنوز شاهپور بختيار بود. دنبالههاي شاه بودند. قدرت شاه بود. خط آمريکا حاکم بود. ممکن بود هواپيما را زير و رو کنند. آمريکا مگر هواپيماي مسافربري ما را نزد؟ يکجا اين همه مسافر را کشت. خيليها دلهره داشتند. حتي شنيدم که آيت الله العظمي گلپايگاني گفت: من ديشب که آيت الله خميني داشت به ايران ميآمد، تا صبح در فکرش بودم. يک مرجع تقليد در فکر مرجع تقليد ديگري است. اختلاف فتوا، اگر هوا و هوس نباشد با هم درگيري نيست. اين يک نظري دارد و او هم يک نظري دارد. ولي چون هوا و هوس نيست درگيري نيست. درگيري سر مَنيتهاست که خيليها دارند. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم» همه شما را امتحان ميکنيم.
«بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ» يک ترسي پيش ميآيد، «وَ الْجُوعِ» گرسنگي، يک جنسي گران و کمياب ميشود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ» مال کم ميشود. از نظر اقتصادي افت ميکنيد. «وَ الْأَنْفُسِ» داغ ميبينيد، برادر، خواهر، فرزند. «وَ الثَّمَراتِ» درآمدها و محصولات کم ميشود. ملخ گندمها را ميخورد. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين» بشارت بده به آنهايي که صابر هستند. «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ» (بقره/156) صابرين کساني هستند که وقتي تلخي سمتشان آمد، «قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» ميگويند: خدا داده و خدا ميگيرد. يک زن و شوهري بچهاي کوچک داشتند، از دنيا رفت. زن در خانه بچه را برد پنهان کرد. شوهرش که سر سفره آمد غذا بخورد، به شوهرش گفت: اگر يک کسي يک چيزي به شما امانت بدهد، پس بگيرد. پس ميدهي؟ گفت: بله. مال مردم را بايد داد. گفت: اگر خدا يک چيزي بدهد و بعد بگيرد. تلخي ميکني؟ گفت: نه. گفت: بچه ما را امروز خدا گرفت. يعني زني که حقش اين است که جزع و فزع کند، مرد را آرام کرد. بعضيها روح بزرگ دارند. روحهاي بزرگ تاب برنميدارد. لاستيک تراکتور چون کلفت است از سنگ سخت رد ميشود و تاب برنميدارد. روحهاي کوچک مثل لاستيک دوچرخه است. در اولين دست انداز تاب برميدارد. به يک چاله برسد کج ميشود. روح بزرگ مهم است. هرکس ميخواهد رئيس شود بايد روح بزرگ داشته باشد. خدا به موسي گفت: پيغمبر شدي، پس ابزارش را هم بده. اگر قرار است من با مردم سر و کله بزنم، يک روح بزرگ به ما بده که زود نشکنم!
پيغمبر ما را خدا قبل از اينکه بخواهد، به او داديم. موسي خواست و گرفت «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» (شرح/1) پيغمبر ما نخواسته خدا به او داد. کسي که ميخواهد رئيس شود بايد روح بزرگ داشته باشد. ميگويي: بله، براي من که نبود. شد، شد. نشد، نشد. پشت ماشينها گاهي يک چيزهاي خوبي مينويسند. اگر آدم يک قلم و کاغذ دستش باشد شعارهاي شوفرها را بنويسد يک مکتبي است. يکبار پشت يک اتوبوس نوشته بود: گويند خدا هميشه با ماست، اي غم نکند خدا تو باشي! يعني من دائماً غم و غصه دارم. پس معلوم ميشود خداي من غم است. مدتي من اين را ميخواندم. يکبار ديگر هم در ماشين نشسته بودم با بغل دستيام هيجاني حرف ميزدم. مگر من به تو نگفتم!! همينطور که صحبت ميکردم يک اتوبوس جلوي ما رفت. ديدم پشت اتوبوس نوشته بود: شد شد، نشد نشد! يک مرتبه مثل آب يخ شدم. حتماً نبايد کنکور رفت. کنکور نعمتي است. غير کنکور هم نعمت است. خدا همه خيرات را در کنکور نقل نکرده است. فکر ميکنيم کنکور خداست. نه اين خبرها نيست. فکر ميکنيم پول خداست. فکر ميکنيم ازدواج رمز موفقيت ماست. خدا خواسته باشد بدهد، دست خدا باز است. عزتي که ميخواهي از اين راه پيدا کني، خدا از اين راه ميتواند به تو بدهد. يک کسي ميگفت: خدايا هرچه ميگويم حواست را جمع کن، همينطور که ميگويم گوش بدهي. يعني به خدا ميگفت: تو بيا نوکر من باش! شد شد، نشد نشد. «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ» صابر کسي است که بگويد: «قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» خدا داده و خدا هم ميگيرد.
«أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» (بقره/157) خود خدا صلوات ميفرستد. اينجا يک نکته لطيفي بگويم. يکوقت که رئيس جمهور وارد کشور ميشود، رئيس جمهور به استقبال او ميرود. معاون اول بود، معاون اول. رئيس مجلس بود، رئيس مجلس. هرکسي با همتاي خودش. ما خدمت مقام معظم رهبري زماني که ايشان رئيس جمهور بود به پنج، شش کشور رفتيم. در پاکستان توپ در کردند. ما فکر کرديم خطري است، گفتند: نه، اين تشريفات پاکستان است که هروقت رئيس جمهوري وارد شد مثلاً بيست توپ بزنند. ما آنجا شوخي کرديم گفتيم: ما تنهايي به پاکستان بياييم چطور؟ گفتند: براي تو يک تيرکمان! دو صلوات در قرآن داريم. يکجا به پيغمبر ميگويد: تو به اينها درود فرست. چه کساني؟ آدمهاي مؤمني که پول ميدهند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (توبه/103) پيغمبر زکاتشان را بگير، «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» نميگويد: «صلوات من ربّ» تو صلوات بفرست. ولي آنهايي که در آب و آتش و جبهه آدم خوبي هستند،«أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» گاهي وقتها امام حکم به کسي ميدهد. گاهي وقتها دفتر امام يک حکمي ميدهد. فرق ميکند آن کسي که امام حکم ميدهد با آن کسي که دفتر امام حکم ميدهد. اينها مهم است. آنهايي که در سختيها رو سفيد بيرون ميآيند، در امتحانها خوب ميشوند. «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» يعني خود خدا بر اينها صلوات ميفرستد. اما آنهايي که جبهه نميروند ولي به فقرا کمک ميکنند مرد جنگ نيستند، مرد انقلاب نيستند اما آدمهاي مؤمني هستند. هم نماز شب ميخواند و هم به فقرا کمک ميکند. ميگويد: خمس و زکاتش را بگير «و صلِّ عليهم» تو به آنها درود بفرست. «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» درود تو برايش آرامبخش است. اين پيداست اگر کسي کار خيري کرد بايد از او تشکر کنيم. جالب است که در همهي دستورات اسلام يکجا تا جايي که ميدانم هنوز نديدم جايي که خدا به پيغمبر بگويد: از مردم تشکر کن. تشکر کن که نماز خواندند. يکجا به پيغمبر گفته ولي به زکات که ميرسد ميگويد: از کساني که زکات ميدهند تشکر کن. اين پيداست پول دادن خيلي مهم است. ميگويد: کسي که پول ميدهد و خمس و زکات ميدهد «صلِّ عليهم» بعد ميگويد: «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» يعني درود تو زور دارد نه درود بنده. «إِنَّ صَلاتَكَ» نماز تو!
يکوقت به مناسبتي به امام عرض کردم: ما شهرها ميرويم سرکشي ميکنيم به معلمين نهضت سواد آموزي، اينها حقوقشان کم است. در خانهها را ميزنند و با زور بي سوادها را جمع ميکنند. کار سختي است و حقوق کمي دارد. ميخواهم بگويم امام سلام شما را رساند. دروغ است! شما يک سلام به من بدهيد و بگوييد: آقاي قرائتي اين سلام مرا به معلمين نهضت سواد آموزي برسان. اينها خوشحال ميشوند. «إِنَّ صَلاتَكَ» بگويم امام سلام رسانده خوشحال ميشوند نه کسي ديگر. ايشان فرمود: خيلي خوب، شما در شهرها و هرجا رفتيد، سلام مرا به معلمين نهضت سواد آموزي برسانيد. ما در شهرها ميرفتيم و ميگفتيم: خدمت امام بوديم. امام سلام رساند. کلي اينها خوشحال ميشدند. همين کار را نسبت به مقام معظم رهبري انجام دادم. مقداري انگشتر به ايشان دادم، گفتم: اين انگشترها هديه است. من ميخواهم شما مالک شويد. به من بفرماييد هر هيأت عزاداري که ظهر عاشورا در خيابان نماز خواند، اين انگشترها را به آنها بدهيد. ميخواهم از طرف آقا باشد. «إِنَّ صَلاتَكَ» اين «ک» شخصيت است. اذاني که اين آقا در گوش ايشان بگويد وگرنه الله اکبر را همه ميگويند. ايشان گفت: ميخواهي به اسم من بدهي؟ گفتم: بله. يک تأملي کرد. گفت: بايد انگشترها را ببينم يکوقت بد نباشد. لامپي روشن کرد و عينکش را عوض کرد. دانه دانه اينها را بررسي کرد.
پس بحث اول تمام شد، 1- چرا خدا امتحان ميکند؟ خدا که ميداند ما چه کاره هستم. براي چه امتحان ميکند؟ مثل لحاف دوز، شما ميدانيد لحاف دوز است ولي تا ندوزد به او نميدهيد. خدا ميداند ما چه کاره هستيم. ابزار امتحان چيست؟ تمام تلخيها و شيرينيها. اين آيه تلخيها را گفته بود: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوع» آيه ديگر ميگويد: «نبلوکم بالخير» يعني خيرها هم شيرين است. هم خوشگلي امتحان است و هم زشتي. هم پول داشتن امتحان است، هم فقر. هردو امتحان است. يکي را با پول، يکي را فقر. ما بايد مثل کارمندهاي بانک باشيم. الآن کارت ميکشند. قديم در بانکها يکي مسئول گرفتن پولها بود. صبح تا ظهر کلي پول ميگرفت. يکي ديگرمسئول پرداخت بود. آن آقايي که پول ميگرفت خوشحال نميشد. آن آقايي هم که ميداد سکته نميکرد. قرآن ميگويد: مثل کارمند بانک باشيد. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» (حديد/23) گرفتند سکته نکنيد، «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» دادند جفتک نزنيد! نه در دادن جفتک بزنيد و نه در دادن سکته کنيد. شد شد، نشد نشد! تلخيها هم برکاتي دارد. من چند مورد از برکات تلخيها را نوشتم. اگر اين تابلو شود خيلي خوب است.
1- اگر تو مشکل داري، تلخي پيش آمد، ديگران هم مشکل دارند. تو تنها نيستي. ماه رمضان روزه گرفتن آسان است چون خيليها روزه ميگيرند. اما وقتي روزهات را به هر دليلي خوردي. بعد از ماه رمضان قضا کني سخت است. چون همه غذا ميخورند و تو بايد سحر بلند شوي. ديگران هم اين غصه را دارند. مکه بودم يک حاجي گفت: آقاي قرائتي! گم شدم. زير گريه زد. گفتم: گريه ندارد. تو تنهايي گم شدي. من با کل کاروان با هم گم شديم. يک مرتبه وسط گريه خنديد. قرآن ميگويد: «إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُون» (نساء/104) ألم، درد! اگر شما ترکش در بدنت رفت، صداميها هم ترکش در بدنشان است. منتهي ترکش در بدن تو بخاطر دفاع از کشور بوده است. دفاع واجب است. فرمان ولي فقيه و امام بوده است. او بخاطر هوس صدام بوده است. صدام ميخواست قهرمان عرب شود. سردار قادسيه شود. ترکش در بدن او بخاطر هوس صدام است ولي در بدن تو بخاطر دفاع از کشورت است. بنابراين تو غصه داري، او هم دارد.
اگر بدانيم مشکلات ما را متوجه خدا ميکند. چوب عود را وقتي سوزاندي بوي عطرش بلند ميشود. گاهي وقتها زير پاي آدم را داغ ميکنند که يک يا الله بگويد. مشکلات ما را ياد خدا مياندازد. غرور ما را ميشکند. کسي در باغش آمد، در قرآن است. يک نگاهي به باغ کرد و گفت: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً» (کهف/35) اين باغ ديگر از بين نميرود. يک مرتبه ديد باغش سوخت. مچ مرا کسي نميتواند باز کند. يکوقت ميبيني يک پشه روي دماغت نشسته، هي ميخواهي بلند کني حال نداري دستت را بالا ببري. مشکلات آدم را تنظيم باد ميکند. سنگدلي انسان را برطرف ميکند.
مشکلات ما را ياد دردمندان مياندازد. ميگويد: روزه بگير تا بفهمي گرسنهها چه ميکشند. اين مشکلات ما را به فکر ابتکار مياندازد. وقتي بمباران ميشود فکر سنگرسازي افتاديم. اگر گرما شد وسليه سرما ميسازيم و اگر سرما شد وسيله گرما ميسازيم. يعني مشکلات ما را به ابتکار وا ميدارد. اين مشکلات ما را به ياد نعمتهاي گذشته مياندازد. دست آدم ميخارد. هي خارشش اضافه ميشود. ميگوييم: عجب، هفتاد سال است نگفتيم: الحمدلله دست ما نميخارد. حالا که ميخارد ياد نعمتها افتاديم. اين همه سال دندان سالم داشتيم، يک الحمدلله براي دندان نگفتيم. حالا که ميرويم يک دندان بگذاريم ميبينيم چقدر بايد پول بدهيم و چند جلسه بايد برويم. چقدر وقت و چقدر درد و چقدر پول آخر هم دندان واقعي خودمان نميشود. وقتي آدم در اتوبان آسفالت راه ميرود الحمدلله نميگويد. وقتي در خاکي افتاد قدر جاده آسفالت را ميداند. اين مشکلات کفاره گناهان هم هست. روايت زيادي داريم که مشکلاتي که براي مؤمن پيش ميآيد، کفاره گناهان است.
پاداشهاي اخروي هم دارد. يعني هرکس در مقابل مشکلات صبر کند قيامت پاداش خواهد داشت. مشکلات باعث ميشود آدم خودش را بشناسد. گاهي آدم خودش را نميشناسد. يک سال بود که در مکه چهارصد نفر را کشتند. من در جمعيت بودم. از پشت بام سنگهايي پرت ميکردند که در سر هرکس ميخورد ميمرد. از طبقه چهارم و پنجم پاره آجر ميانداختند. من با چشم خودم ديدم افرادي که صورتشان نابود شد. يکي از رفقا ميگفت: من آنجا يکي از علما را ديدم. گفتم: اگر اين در سر ايشان بخورد، اين آيت الله هم از بين ميرود. برو فدايي شو! رفتم جلو تا سنگ آمد سرم را پرت کردم. فهميدم من اين کاره نيستم! مثلاً چهار ساعت عزاداري ميکند. وقتي ميگوييم: پنج دقيقه بنشين نمازت را درست کن. ميگويد: حال ندارم. چهار ساعت سينه ميزند ولي ميگوييم: نمازت را درست بخوان، حال ندارد! براي امام حسين خرج ميدهد. ميليوني خرج ميکند ولي وقتي ميگويي: خمس بده، سنگين است. شيرجه ميرود. ميگوييم: غسل جمعه کن. حال ندارد. يعني هرچه دوست دارد انجام ميدهد نه هرچه خدا ميخواهد. اينجاست که آدم خودش را ميشناسد.
آدم خودش را ميشناسند و دوستانش را هم ميشناسد. يکبار يوسف دم چاه خنديد. گفتند: اينجا جاي خنده است. گفت: بله. نگاه کردم ديدم ده برادر دارم و با بودن اين برادرها هيچکس نميتواند بگويد: بالاي چشمت ابرو است. حالا فهميدم همين برادرها مرا در چاه مياندازند. ممکن است اگر بدانيم اين مشکلات جلوي مشکلات سختتر را ميگيرد، يکوقت مثال زدم و گفتم: ماشين شما به نرده ميخورد. اَه! ماشين نو زخمي شد. پايين ميآيي و ميبيني اوه... اگر اين نرده نبود در دره ميافتادم. گرچه ماشين من زخمي شد ولي اين باعث شد که يک خطر بزرگ از من دور شود. گاهي هم خلاف خودمان است. آمار طلاق زياد شده، چرا؟ خودت بدون تحقيق دنبال خوشگلي و پول و مدرک رفتي. در پارک و سينما و جشنواره و خيابان، لحظهاي انتخاب کردي. ازدواج لحظهاي خوب نيست. عاشق او شدم. ديدم ماشين خوبي دارد. شکل خوبي دارد. دکتر است، مهندس است. پولدار است. بدون اينکه ببينيد اخلاق شما به هم ميخورد يا نميخورد. تنگي سينه گرفتم! تقصير خودت است. سيگار کشيدي. خيلي وقتها «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» (شوري/30) قرآن ميگويد: يکسري از مصيبتها بخاطر عملکرد خودت است. اينکه به ما گفتند: بگو سبحان الله! يعني گير در خودت است و گردن خدا نيانداز. درس نخواندي رفوزه شدي. مراعات تذکرات راهنمايي را نکردي تصادف کردي. سرعت غير مجاز رفتي چنين شدي. پسر را ديدي و خواستي زن او شوي. بعد ديدي اهل دين نيست. هيچي را قبول ندارد. يک نسلي را شما منحرف ميکني براي يک لحظه هوس! مشکلات را گردن خدا نياندازيم.
چه کنيم در امتحانات قبول شويم؟ نگاه به تاريخ بزرگها کن. ديگران هم همين مشکلات را داشتند. آنها صبر کردند، تو هم صبر کن. خدا به پيغمبر ميگويد: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل» (احقاف/35) انبياي قبلي هم بودند. يعني آشنايي با تاريخ و آدمهايي که در امتحانات رو سفيد بيرون آمدند. يعني شنيدن سختيهاي ديگران انسان را مقاوم ميکند. 1- ديگران هم اين مشکل را دارند. 2- مشکلات ما را ياد خدا مياندازد. 3- غرور ما را ميشکند و سنگدلي ما را برطرف ميکند. مشکلات ما را ياد دردمندان مياندازد. مشکلات ما را به ابتکار وا ميدارد. مشکلات ما را ياد نعمتهاي قبلي مياندازد. مشکلات کفاره گناهان است. مشکلات سبب اجر اخروي ميشود. مشکلات باعث ميشود آدم خودش و دوستانش را بشناسد.
شريعتي: انشاءالله خداوند در برابر همه مشکلات به همه ما صبر بدهد و منتظر وعدههاي الهي به صابران باشيم که يکوقتي حاج آقاي حسيني قمي در اين مورد مفصل صحبت کردند. اين هفته باتوجه به اينکه ديروز سالروز شهادت شهيد اول بود، شيخ شمس الدين محمد بن مکي صاحب کتاب شريف «لمعه» که فقهاي ما شروح متعددي بر آن نوشتند. مرد بسيار بزرگي بود. امروز صفحه 213 قرآن کريم، آيات 34 تا 42 سوره مبارکه يونس و دعا ميکنم تلاوت همه ما توأم با تدبر باشد و خداوند توفيق عمل به اين آيات نوراني را به همه ما عنايت بکند.
«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «34» قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «35» وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ «36» وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «37» أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «38» بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ «39» وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ «40» وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «41» وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ «42»
ترجمه: بگو: آيا از معبودهايى كه شما شريك خدا قرار دادهايد، كسى هست كه بتواند آفرينش را ايجاد وآغاز كند و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: (فقط) خداوند، آفرينش را آغاز مىكند و سپس باز مىگرداند. پس چرا (از حقّ) بازگردانده مىشويد؟! بگو: آيا از معبودهايى كه شما شريك خدا قرار دادهايد، كسى هست كه به سوى حقّ هدايت كند؟ بگو: (فقط) خداوند به حقّ هدايت مىكند. پس آيا كسى كه به سوى حقّ هدايت مىكند براى پيروى شايستهتر است، يا كسى كه خود هدايت نمىشود مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه مىشود؟ چگونه حكم مىكنيد؟! وبيشتر آنان جز از گمان (بىپايه) پيروى نمىكنند. قطعاً گمان به هيچ وجه (انسان را) از حقيقت بىنياز نمىكند، همانا خداوند به آنچه مردم انجام مىدهند، آگاه است. و چنان نيست كه اين قرآن از سوى غير خدا و به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديقى است براى كتب آسمانى پيشين وتوضيحى از آن كتاب است. شكّى در آن نيست كه از سوى پروردگار جهانيان است. بلكه مىگويند: قرآن را بافته (و به دروغ به خدا نسبت داده) است. بگو: اگر راست مىگوييد (كه قرآن، سخن بشر است، نه كلام خدا)، پس سورهاى همانند آن بياوريد و هر كه را غير از خدا مىتوانيد به يارى بخوانيد؟ بلكه (حقّ آن است كه) چيزى را كه به شناخت آن احاطه نداشتند دروغ پنداشتند، در حالى كه سرانجام و حقيقت و باطن آن هنوز بر ايشان روشن نشده است. كسانى كه پيش از آنان بودند نيز همين گونه تكذيب كردند. پس بنگر كه سرانجام ستمگران چگونه است. و بعضى از آنان كسانى هستند كه به قرآن ايمان مىآورند و برخى كسانى كه به آن ايمان نمىآورند و پروردگارت به فساد كنندگان داناتر است. و اگر تو را تكذيب كردند، پس بگو: عمل من براى من و عمل شما براى شما باشد. (و هر يك از ما و شما، جزاى كار خود را خواهد ديد.) شما از آنچه من انجام مىدهم بيزاريد ومن نيز از آنچه شما انجام مىدهيد، بيزارم. (و چون قرآن بخوانى) گروهى از آنان (در ظاهر) به سخن تو گوش فرا مىدهند، (امّا گويى كَرند و هيچ نمىشنوند،) آيا تو مىتوانى سخن خود را به گوش ناشنوايان برسانى؛ هر چند اهل تعقّل نباشند؟
شريعتي: اشاره قرآني را بفرمايند و از شهيد اول براي ما بگويند.
حاج آقاي قرائتي: اين صفحه که امروز تلاوت شد، يک آيه دارد که ميفرمايد: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ» تکذيب ميکنند، نخير اينطور نيست. بعد ميگويند: تو ميداني؟ گفت: نه! چون خودش نميداند باقي را تکذيب ميکند. نميگويد: من بلد نيستم، ميگويد: يک چنين چيزي وجود ندارد. چون من نديدم، من نميبينم. جمله مشابه اين را حضرت علي(ع) دارد که «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» (نهجالبلاغه، حكمت 438) مردم دشمن کسي هستند که نميدانند. براساس جهلش دشمن است. در جامعه ما متأسفانه اين هست. براي بنده مکرر اتفاق افتاده که آمدند گفتند: شما به فلان رئيس کارخانه زنگ بزن. گفتم: من چه کاره هستم؟ گفتند: مگر شما شريک نيستي؟ گفتم: نه، من روي کره زمين با احدي شريک نيستم. منتهي اين براساس اينکه گفتند: فلاني با فلاني شريک است پس بيا زنگ بزن بچه مرا استخدام کن.
در سفر حج دو نفر از سران خطوط سياسي در کارواني بودند. نگاه کردم چقدر اين گريه ميکند. رفتم ديدم چقدر گريه ميکنند، در مناجات با خدا. چه حال خوشي دارند. سر يک مسأله سياسي که ما ميگوييم الف بهتر است، او ميگويد: «ب» بهتر است. گاهي چون نميدانيم تکذيب ميکنيم. گاهي در کوپه قطار وارد ميشود ميگويد: اينها به ما نميخورند. ميرود مينشيند بعد ميگويد: حال شما خوب است؟
خدا رحمت کند مرحوم پرورش ميگفت: در يک مسافرت کشتي، يک آخوندي با يک سوپردولوکس صندليشان کنار هم افتاد. سوپردولوکس گفت: عجب شانسي داريم کنار آخوند افتاديم! گفت: اعتنا نکن. يک مقداري که کشتي رفت، گفتم: حال شما خوب است؟ جواب نداد. دو سه بار گفتم: حال شما خوب است. گفت: شيخ با من حرف نزن! من از نژاد آخوند بدم ميآيد. از عمامه تو متنفر هستم. با من حرف نزن! گفتم: از عمامه من متنفر هستي؟ گفت: بله. عمامه را برداشتم و در دريا انداختم. عمامه پنبه است. تو آدم هستي. من نميتوانم بخاطر پنبه دل تو را بشکنم. گفتم: من در اين رشتهها تخصص دارم. اگر سؤالي دارد بفرما. راه باز شد. گفتگو کردند. اين آدم ضد آخوند مريد آخوند شد. مقصد که رسيدند: گفت: بايد به خانه ما بيايي. من به شما جسارت کردم، بايد به منزل ما بيايي. گفت: من هتل رزرو کردم. گفت: نه بايد به منزل ما بيايي. هم مترجم شد، هم ميزبان شد، هم راهنما شد. هم مريد شد. بعد از اين سفر هم آمدم سوار کشتي شوم بيايم، بدرقه ما آمد. يک کارتن هم هديه داد. هديه را باز کردم ديدم سه چهار توپ پارچهي عمامهاي است. يعني ما يک عمامه در دريا انداختيم و ده تا عمامه رسيد. گاهي يک کسي، کسي را بد ميداند. آنهايي که خيلي خوب ميدانيد خيلي خوب نيستند. با يک چيزي و شعاري جلو آمده، وقتي نزديک ميروي ميبيني اينقدر هم خوب نيست. انسان بايد در ولايت ذوب بشود. بعد گذرنامه حج ميدهي فقط به رفقاي خودش ميدهد. اينطور نيست! آنهايي که فکر ميکنيم خوب هستند اينقدر خوب نيستند. آنهايي هم که خيلي ميگوييم بد هستند، اينقدر هم بد نيستند. انقلابي کسي است که آن جايي بايد گاز بدهد، گاز بدهد. آنجايي هم که بايد ترمز کند.
شريعتي: اگر در حد يک خط بخواهيد از شهيد اول براي ما بگوييد چه ميگوييد؟
حاج آقاي قرائتي: راستش را بخواهيد بلد نيستم. ولي همين مقدار که اينها در زندان هم کتاب مينوشتند. آدم اگر اهل کار باشد، خانمها هرکدام لياقت داشته باشند از پوست پرتقال هم مربا درست ميکنند. هرکدام بي عرضه باشند برنج رشت را هم کوفته ميکنند. امام خميني که در ترکيه تبعيد بود، کتاب تحريرالوسيله را در ترکيه نوشت. با اينکه حاج آقا مصطفي گفت: امام خواست پرده را کنار بکشد، مأمور زندان گفت: شما از لامپ استفاده کنيد. به ما گفتند: امام بيرون را نبيند. يعني اجازه نداشت يک سال در ترکيه پرده را کنار بزند و از نور استفاده کند. اما چون امام هنر علمي داشت، فضل و کمال والايي داشت، در همان اتاق تاريک با لامپ يک دور فقه نوشت. خيلي از بي سوادها در جبهه اسير بودند با سواد شدند. اگر انسان اهل کار باشد از هر چيزي ميتواند استفاده کند.
شريعتي: رحمت و رضوان خدا بر شهيد اول و همه فقهايي که همه سر سفرهشان نشستيم و به آنها مديون هستيم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: خدايا بحث امروزم بحث امتحان بود. در امتحانها خيلي از ما رفوزه شديم. دستهگلهايي که آب داديم را ببخش و بيامرز. از اين به بعد ايماني به ما بده که در امتحانهاي آينده رفوزه نشويم.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. براي سلامت حضرت وليعصر دست به دعا برميداريم و دعا ميکنيم.