اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-08-07-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – عدالت الهي


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: عدالت الهي
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 07- 08-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
بي تاب تر از جان پريشان در تب *** بي خواب‌تر از گردش هذيان بر لب
بي رؤيت روي او بلا تکليفم *** همچون گل آفتاب گردان در شب
شريعتي: «اللهم عجل لوليک الفرج» سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
شريعتي: از معارف ناب قرآن و اهل‌بيت با بيان شيواي شما مي‌شنويم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث امروز ما پاسخ به يک سري شبهات در مورد خداوند است. افرادي هستند مي‌گويند: چرا خدا اينطور کرد؟ به کارهاي خدا اشکال مي‌گيرند. چرا مرد؟ بي وقت مرد؟ نا به هنگام مرد؟ چرا بچه دار نشد؟ چرا ازدواج نکرد؟ چرا در تجارت موفق نبود؟ چرا در کنکور قبول نشد؟ هرکسي چند تا چرا در مغزش هست. اين چراها را جمع کنيم و در يک فلکه بريزيم ببينيم چند ميليون چرا هست؟ هر آدمي يک دو تا چرا دارد. ما يک دسته کليد آورديم اين قفل‌ها را باز کند. ريشه همه اينها تخيلات است. يک کسي عينک سرخ مي‌گذارد همه شلغم‌ها را لبو مي‌بيند. عينک سبز مي‌گذارد همه بيابان را سبز مي‌بيند. همه بيابان را چمن مي‌بيند. ما يک عينک مي‌گذاريم و پشت عينک قضاوت مي‌کنيم. ريشه اشکال به عدل خدا که چرا خدا به او داد و به او نداد، چند مورد است.
1- اول اينکه خيال مي‌کنيم عدل اين است که همه يکسان باشند. بعضي جاها عدالت يعني مساوات، اما خيلي جاها اگر مساوي باشد ظلم است. عدل همه جا به معني مساوات نيست. اگر يک معلم گفت: من از دم به همه 17 مي‌دهم. اين معلم عادل نيست. يک دکتر بگويد: از دم به همه يک سرم بزنيد. عدل هميشه به معني مساوات نيست.
2- خيال مي‌کنيم از او طلب داريم. چرا چنين کرد؟ طلبي داري؟ از خدا طلب نداريم! اگر شما يک دسته گل آوردي به يکي يک گل دادي و به يکي دو تا گل دادي. نمي‌تواند بگويد: چرا به او دو تا دادي و به من يکي! مگر طلب داري؟ من دليلي دارم به او دو تا مي‌دهم. چطور شما براي کارهايت دليل داري، خدا دليل ندارد؟ ما فکر مي‌کنيم از خدا طلب داريم. گاهي طلبکارانه از خدا مي‌خواهيم!
3- خيال مي‌کنيم جبران نمي‌شود. گاهي وقت‌ها يک کمبود و تلخي هست ولي جبران مي‌شود. يعني اگر قبر امام حسين را آب بستند که کربلا محو شود. بدن امام حسين را زير سم اسب کردند که محو شود الآن زيارت اربعين را ببينيد. خدا جبران مي‌کند. اسم خدا جبار است. جبار يکي از معاني‌اش جبران کننده است. ممکن است يک چيزي را از کسي بگيرد و چيز ديگري بدهد. بنده رفتم روضه بخوانم نگرفت. هرچه روضه خواندم همه خنديدند. ديدم نمي‌توانم روضه بخوانم، پاي تخته سياه آمدم و ديدم در معلمي موفق هستم. سخنراني کمرنگ ولي معلمي پررنگ شد. آيت الله تبريزي از مراجع تقليد بود، گفت: رفتم منبر بروم، صدا نداشتم. مرجع تقليد شدم! اين دختر ممکن است زشت باشد اما ببيند خدا چه چيزي به او داده که يک دختر زيبا ندارد. اعصابت چطور؟ حافظه‌ات چطور؟ خدا جبران مي‌کند.
خيال مي‌کنيم اين تفاوت‌ها حکيمانه نيست. در حالي که حکيمانه است. مي‌گويد: چرا اين انگشت‌ها کوتاه است؟ چرا همه بالا هستند و اين يکي پايين است؟ هر تفاوتي ظلم نيست حکمتي دارد. يک ماشين قطعات ريز هم دارد. قطعه درشت هم دارد. اگر همه کارخانه‌ها ماشين توليد کنند. موتور ماشين توليد کنند، خوب چرخ را چه کسي توليد کند؟ آچار و اگزوز و فرمان و دنده چه؟ در يک جامعه بايد استعدادها متفاوت باشد تا کار راه بيافتد. همه مردم شاعر باشند. همه مردم نانوا باشند. بايد تفاوت باشد تا زندگي بچرخد. وگرنه هزار تا موتور ماشين کنار هم باشد راه نمي‌رود. بايد يک موتور باشد، يک لاستيک باشد، يک دنده باشد، يک گاز باشد. يعني بايد ريز و درشت با هم ترکيب شود.
خيال مي‌کنيم خودمان بي تقصير هستيم. گاهي مي‌گوييم: چرا اينطور شد؟ خوب تقصير خودت است. قرآن مي‌فرمايد: «وَ ما أَصابَكُمْ‏ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» (شوري/30) درس نخواندي رفوزه شدي. سيگار کشيدي و تنگي سينه گرفتي. سرطان ريه گرفتي. ضامن نداشتي پولت را خوردند. خودمان هم مقصر هستيم. همينطور عاشق يکي مي‌شود بدون اينکه بداند خانواده‌اش کيست؟ پدر و مادرش کيست؟ چه تفکري دارد؟ ازدواج مي‌کنند و بعد از يک مدتي از هم جدا مي‌شوند. خوب خودمان هم مقصر بوديم. حديث داريم «لا يلومن‏ إلا نفسه‏» (أمالي صدوق، ص 497) در مواردي بايد بر سر خودت بزني که تو بودي! اگر دو نفر با هم در گوشي صحبت مي‌کنند. شما در گوش يکي رفتي ايستادي ببيني چه مي‌گويند. اگر به تو گفتند: شما چه کار داري؟ تحقيرت کردند. خودت مقصر هستي. بي دعوت جايي رفتي، تحقير شدي. «لا يلومن‏ إلا نفسه‏» خودت مقصر هستي. رعايت بهداشت را نکردي.
براي مطالعه بايد يک نور خاصي باشد. اگر نور کم بود، چشمت را از دست مي‌دهي. دم غروب نبايد مطالعه کني. کسي که چشمش را دوست دارد نبايد دم غروب مطالعه کند. با شکم پر مطالعه نکن! گاهي خودمان مقصر هستيم. رفيق بد مي‌گيريم، فيلم بد مي‌بينيم، عمرمان را پاي يکسري از حرف‌ها تلف مي‌کنيم. امروز پاي يک موج هستيم و فردا پاي يک موج ديگر هستيم. به هر بادي اينها باد مي‌زنند. حضرت امير مي‌بيند: عمرش تمام شد، مي‌گويد: با عمرم چه کردم؟ حضرت امير در نهج‌البلاغه صحنه جان کندن را مي‌گويد. مي‌گويد: روح از قسمت پايين نزديک گلو مي‌آيد، چشم‌ها مي‌بيند و گوش‌ها مي‌شنود. کم کم روح از زبان گرفته مي‌شود. بعد چشم، لحظه آخر فکر مي‌کند که «يُفَكّرُ فيما أفنى‏ عُمرَه‏ و فيمَ اذهَب دَهرَه» با عمرش چه کرده است؟
اين آهنگ حلال است. ارشاد اجازه داده است. ارشاد اجازه بدهد. شما مي‌داني اين آهنگ در شما اثر سوء دارد خاموش کن. به ارشاد چه کار داري؟ شما اگر يک کفشي را بگويند: مد است، پايت مي‌کني؟ پوشيدي به پايت تنگ است. وقتي مي‌فهمي تنگ است، در بياور! خيلي از خانم‌ها کفش‌هايي که مي‌پوشند حضرت عباسي زجر مي‌کشند. دلش خوش است که مد است. حاضر است عقلش را له کند و دنبال وهم ديگران برود. بعضي جاها بخاطر رفتار خودمان سيلي مي‌خوريم. خيال مي‌کنيم کار ما درست است.
خيال مي‌کنيم پاداش‌ها يکسان است. چرا به او داد و به ما نداد؟ روايت داريم خدا به مبلغ کار ندارد،
خدا به نسبت کار دارد. يک کسي صد ميليون دارد، يک ميليون به فقرا مي‌دهد. يک کسي هم صد ريال دارد و يک ريال به فقرا مي‌دهد. حديث داريم اجر هردو يکي است چون هردو يک صدم از مالشان را دادند. خدا نگاه نمي‌کند چه کسي يک ريال داد و چه کسي صد ميليون داد؟ مي‌گويد: او که يک ميليون داد يک صدم مالش را داده است. تو چند درصد دادي؟ حديث داريم خداوند در مزد به مبلغ نگاه نمي‌کند. به نسبت نگاه مي‌کند. کسي دو تا مو دارد، دو تا مويش را شانه مي‌کند. يک کسي هم موهاي زياد دارد شانه مي‌کند. هردو ثواب شانه زدن را دارند.
مسئوليت‌ها يکسان نيست. يک کسي يک نان دارد هيچ مسئوليتي ندارد. نان بخور نميري! اما يک کسي که بيست تا نان دارد بايد بيست شکم را سير کند. کاميون بايد بار بزند چون لاستيکش کلفت‌تر است. اما سواري مسافر مي‌برد. اگر سلول استخوان پاي من با سلول چشم فرق مي‌کند، چون وزن مرا بايد استخوان بکشد. چشم من سلولش ضعيف‌تر است. اما بارکش هم نيست. حساب اينها جداست. ما بايد فکر کنيم. بهترين راه اين است که نعمت‌ها را چپ کنيم. آنوقت قدرش را مي‌شناسيم! يعني پنج دقيقه چشم‌مان را ببنديم ببينيم دنيا روي ما بسته شد. عجب نعمتي است چشم! تا چشم ما باز است قدر نمي‌دانيم. گاهي نوزادها به دنيا مي‌آيند در همان نوزادي عمل جراحي دارند. خدا براي دست محافظ نگذاشته است. براي پيشاني محافظ نگذاشته است اما براي چشم پنج رقم محافظ گذاشته است. يکي درون چشم گذاشته اشک چشم، چون چشم ما از پي است. پي اگر در آب و نمک نباشد از بين مي‌رود. لب در مژه گذاشته است، روي چشم پلک و بالاي پلک ابرو گذاشته است. روي ابرو خطوط پيشاني گذاشته است. خطوط پيشاني همه از اين طرف است که وقتي آدم عرق کرد از اين طرف بيايد. وگرنه عرق درون چشم مي‌رفت. چشم هم در گودي گذاشته که اگر يکوقت ضربه خورد چيزي نشود. اگر چشم ما مثل دماغ بيرون بود، نصف ما کور بوديم. حالا چشم ظريف است و همه رقم حفاظت براي آن گذاشته است. خدا حکيم است و روي حکمت اين کار را مي‌کند. اگر گوش ما مثل پيشاني صاف بود صدا را مي‌فهميديم ولي نمي‌فهميديم از کدام طرف است. امواج چنان با چين و چروک‌ها تنظيم شده که جهت صدا مشخص شود.
خيال مي‌کنيم قضاوت‌هاي ما درست است. گاهي يک چيزي را قضاوت مي‌کنيم فکر مي‌کنيم درست است. يک کسي در خانه سگ داشت، زنبيل را برداشت رفت بيرون خريد کند. در خانه يک نوزادي داشت. اين وسط يک حيواني، گربه‌اي يا سگ ديگري، يک حيوان خطرناکي وارد خانه شد. اين سگ ديد يک حيوان غريبه وارد شد، ترسيد برود نوزاد را گاز بگيرد. پريد رفت نوزاد را بغل کرد و بالا گذاشت و با اين حيوان درگير شد. تا صاحبخانه آمد ديد سگ آمد پوزه‌اش را نشان صاحبخانه بدهد، که اگر چند تا استخوان چرب خوردم در عوض از بچه‌ات حمايت کردم. اين سگي که پوزه‌اش خوني است بچه را خورده است. با گلوله زد و سگ را کشت. دويد رفت و ديد بچه سالم است منتهي بالا است. فکر کرد ديد اين سگ بچه را بغل کرده و بالا گذاشته و آمده با اين حيوان جنگيده و به صاحبخانه مي‌گويد: من وفادار هستم. چهار تا استخوان چرب ديدي به تو خدمت کردم! ايشان يک مقاله نوشته بود که زود قضاوت کردم. اي کاش صبر مي‌کردم و بعد اين سگ را مي‌کشتم! خيال مي‌کنيم بي تقصير هستيم. قضاوت‌هاي ما درست است. خيال مي‌کنيم وظيفه همه يکسان است. خيال مي‌کنيم همه چيز را مي‌دانيم. خيلي وقت‌ها از خدا ناراحت هستيم بخاطر اينکه نمي‌دانيم. قرآن يک قصه دارد که خدا به موسي گفت: نزد خضر برو و چيزي ياد بگير. به خضر گفت: «هَلْ أَتَّبِعُكَ» اجازه بدهيد من دنبال شما راه بيافتم؟ «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» اين علومي که خدا به تو داده و رشد کردي من هم مي‌خواهم شاگرد شما شوم. گفت: سؤال بي‌جا نکني، عجله نکني! اگر همراه من بودي بايد ظرفيت داشته باشي. سوار کشتي شدند ديد خضر کشتي را سوراخ مي‌کند. گفت: غرق مي‌شويم! گفت: به تو گفتم صبر کن! پياده شدند ديدند يک پسري داشت مي‌رفت، پسر را گرفت و کشت. چرا اين جوان را کشتي؟ گفت: نگفتم صبر کن! به روستايي رسيدند و گرسنه بودند. به مردم گفتند: غذايي بده بخوريم. غذا ندادند، موسي گفت: عجب مردمي! دو نفر پيغمبر يک لقمه نان مي‌خواهيم، هيچکس به ما نداد. در همان روستا رفتند، ديدند ديوار خرابه است. گفتند: ديوار خراب مي‌شود. بسازيم! حضرت موسي گفت: مفت!؟ «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ‏ أَجْراً» (کهف/77) تو نمي‌تواني تحمل کني. يک جايي کاسبي است بايد پول باشد. اما بعضي سريع مي‌گويند: چقدر پول مي‌دهي؟ پشت سرش مي‌گويد: «هذا فِراق‏» (کهف/78) نمي‌گويم پول ندهيد، شرط نکنيد. بعضي چيزها مثل طبابت عبادت است. قضاوت عبادت است. نماز جماعت عبادت است. تبليغ دين عبادت است. پول لازم است ولي اگر شرط کنيد، من به شرطي ديوار مي‌سازم که پول باشد.
من کشتي را سوراخ کردم يک سلطان ستمگري در راه کشتي‌هاي سالم را مي‌گرفت. مي‌‌خواستم اين کشتي معيوب شود بگذرد. اما اين بچه را که کشتم اين بچه سرنوشت تلخي داشت، خدا جبران مي‌کند. من از طرف خدا مأمور بودم اين کار را بکنم. يعني موسي به خضر سه اشکال کرد. چرا بچه را کشتي؟ چرا کشتي را سوراخ کردي؟ چرا مجاني ديوار را بنايي مي‌کني؟ عملگي مجاني! گاهي که اشکال مي‌کنيم پس پرده را نمي‌بينيم. گاهي يک چيزي را مي‌بينيم و يک چيزي را نمي‌بينيم. گاهي دلمان به حال يک کسي مي سوزد. چرا چنين کردي؟ بالاخره آمده رانندگي کند، شما افسر هستي امضاء کن برود. گواهي‌ نامه‌اش را به او بدهيد، من اگر خواسته باشم رحم کنم اين راننده نشده گواهي‌نامه بدهم، رحم يعني يک اتوبوس را در دره بياندازم. يعني دلمان براي فرد مي‌سوزد، اسلام مي‌گويد: بين فرد و جمع هميشه جامعه اصل است. خيال مي‌کنيم که قضاوت ما درست است. خيلي چيزها را نمي‌دانيم.
خيال مي‌کنيم مرگ نابودي است. مي‌گوييم: چرا مُرد؟ زود مُرد. مرگ نابودي نيست. مرگ انتقال است. مثل بچه که از رحم مادر به دنيا مي‌آيد. از دبستان به راهنمايي مي‌رود. انتقال است «خَلَقَ‏ الْمَوْت‏» (ملک/2) اطلاعات ما کم است. مثل ما مثل کسي است که از پشت ديوار يک کاروان شتر مي‌بيند. صد تا شتر هستند مي‌روند، اين از پشت ديوار که شترها را مي‌بيند، هر يک شتر که مي‌بيند اول گردن مي‌بيند، بعد شکم...     اگر بيرون مي‌آيد يکجا همه را مي‌بيند. چون ما محدوديت داريم ذره ذره ياد مي‌گيريم. چون ديد ما ناقص است قضاوت ما هم ناقص است.
توجه به برکات نداريم. گاهي مي‌گوييم: چرا چنين شد؟ همين جنگ تحميلي، خيلي از علماي ما، از شهداي محراب، سردارها و پاسدارها و بسيجي‌ها شهيد شدند. سيلي محکمي خورديم اما برکاتي هم داشت. ايران امروز با ايران فردا يکي است؟ الآن آمريکا روي ما حساب مي‌کند. اين سر بيل که با آن شخم مي‌زني، ساييده مي‌شود. آهن بالاي بيل کلفت‌تر است. ولي اين ضرر نيست. نازک شد اما سفيد شد. تيز شد، ما اگر 70 ميليون آدم ترسو داشته باشيم، يا 69 ميليون شجاع، 69 ميليون شجاع بهتر از 70 ميليون ترسو است. شهيدان ما رفتند اما مملکت ما تيز شد. سرفراز شد. ما هم نيامديم بمانيم. مي‌رويم چه بهتر از آن راه برويم.
شنيدم از يکي از دوستان که مرحوم مطهري درس نهج‌البلاغه مي‌داد. به اين آيه رسيد که بهشت دري دارد مخصوص شهداء، بهشت يک دري دارد به نام باب الشهداء، باب المجاهدين، مرحوم مطهري وقتي اين جمله را مي‌بيند نهج‌البلاغه را زمين مي‌گذارد. خدايا مطهري را از همين در شهدا وارد کن! بيست سي سال قبل از شهادتش از خدا مي‌خواهد که اينطور بروم. من که بايد بروم. به همين خاطر امام حسين فرمود: مرگ براي انسان مثل گردنبند در سينه عروس است. زيباست شما بد مي‌بينيد. نگاه‌ها فرق مي‌کند. يک کسي داشت مي‌رفت يک کلاغي آشغال‌هاي شکمش را بيرون ريخت، روي سر اين بنده خدا ريخت. يک مقدار نگاه کرد و ناراحت شد و گفت: الحمدلله! گفتند: چرا گفتي الحمدلله!؟ سر و صورت و لباس‌هايت خراب شد. گفت: اگر گاوها مي‌پريدند چه مي‌کرديم؟ گاهي وقت‌ها انسان با مقايسه «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» (ملک/30) اگر صبح بلند شدي و هرچه کندي به آب نرسيدي. بخواهيم آب را تلخ مي‌کنيم. «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ» (واقعه/70) بخواهيم درخت‌ها را خشک نگه مي‌داريم «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ» (واقعه/65)، «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا» (اسراء/86) بخواهيم وحي را قطع مي‌کنيم. راه علم به سوي شما بسته مي‌شود. مگر علم‌هاي تجربي!
اگر جنگ تلخ بود زود قضاوت نکنيد. برکاتي هم داشت. در جمهوري اسلامي چه داديم و چه گرفتيم؟ چند تا امام جمعه شهيد شدند. اما در ايران ده تا امام جمعه نداشتيم. الآن بالاي هشتصد تا امام جمعه داريم. پنج تا هم شهيد شدند. وقتي با چکش بر سر ميخ مي‌زني، نبايد ميخ بگويد: آخ! بايد به چکش گفت: بر سر ميخ خورد اما مي‌داني ميخ در چوب فرو رفت. اين اعضاي چوب به هم متصل مي‌شود، يک در مي‌شود و دهها سال کار مي‌کند. گاهي يک صحنه هست اما برکات ندارد. مثل درد زايمان است. درد زايمان هم درد است. چطور درد زايمان را تحمل مي‌کني؟ دردي دارم اما در عوض بچه‌دار مي‌شوم. مادر مي‌شوم، پدر مي‌شوم. از قيامت خبر نداريم. گاهي وقت‌ها يک دست را قطع مي‌کنند. مي‌گويند: شما قندت بالا رفته بيماري قندت خطرناک است. بايد چهار انگشتت قطع شود، يا انگشت پا، يا انگشت دست، يا ساق پا! اگر نکنيم چشمت نابينا مي‌شود. يک چيزي را مي‌دهيم و يک چيزي را مي‌گيريم.
هميشه نعمت‌ها، نعمت نيستند. گاهي سرگرمي هستند و گاهي هم وسيله غفلت و قهر خدا هستند. اگر يک دکتر بگويد: بگذار هرچه خواست بخورد، اين به اين معنا نيست که سالم شده است. ممکن است مردني باشد. ممکن هم هست سالم شده باشد. اگر خداوند يک افراد جنايتکاري را مهلت مي‌دهد، براي بعد گذاشته است. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ‏ مَوْعِداً» (کهف/59) قرآن مي‌گويد: همه مجرمين را گوشمالي نمي‌دهيم. يک مجرمين را تا خلاف کردند حالشان را مي‌گيريم. بعضي مجرمين هم مي‌گويد: بگذار جاويد شاه بگويند. بعد مرگ بر شاه هم خواهند گفت. بعضي هم ممکن است کاري نداشته باشيم، براي قيامت گذاشته است. مثل قالي که چرک است را مي‌گذارند عيد بشويند. لباست چرک شود مي‌شويي. منتهي هرچه عقب بيافتد، شستن آن سخت‌تر مي‌شود. قالي را که مي‌خواهند بشويند لگد مي‌کنند. با دسته بيل مي‌شويند. يعني اگر به عقب افتاد خطرش بيشتر است.        
شريعتي: تک تک نکاتي که گفتيد احساس کردم يک مشکل اساسي داريم و اينکه تفکر و تدبر ما خيلي کم است. اگر خوب فکر کنيم و درست تدبر کنيم قدر خيلي از نعمت‌ها را مي‌دانيم.
حاج آقاي قرائتي: هر انساني با يک انسان شناس گره بخورد.    ولو تلفني رابطه داشته باشد. بالاي سي چهل سال درس خوانده باشد. مشکلات فکري که وجود دارد تلفن کند و سؤال کند.
شريعتي: اين هفته قرار است از مقام علمي علامه ميرجهاني اصفهاني تجليل کنيم که صاحب کتاب «البکاء للحسين» است. از فضيلت گريه بر سيدالشهداء هرچقدر بگوييم کم گفتيم. دوستاني که اهل تحقيق و مطالعه هستند، يکي از بهترين منابعي که در باب گريه بر سيد الشهداء مي‌توانند تهيه کنند همين کتاب مرحوم ميرجهاني اصفهاني است. امروز صفحه 122 قرآن کريم، آيات 84 تا 90 سوره مبارکه مائده در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83» وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ «84» فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ «85» وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ «86» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ «87» وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ «88» لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «89» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «90»
ترجمه: و (آن مسيحيان) هرگاه آياتى را كه بر پيامبر نازل شده مى‏شنوند، مى‏بينى كه چشمانشان از اين‏كه حقّ را شناخته‏اند از اشك لبريز مى‏شود و مى‏گويند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس نام ما را در زمره‏ى گواهى‏دهندگان (به حقّ) بنويس. و (مى‏گويند:) چرا به خداوند و حقّى كه (از سوى او) براى ما آمده ايمان نياوريم؟ در حالى كه اميد داريم پروردگارمان ما را همراه صالحان وارد (بهشت) سازد. پس خداوند به پاس اين سخن (و گواهى‏شان) به ايشان باغهايى كه از پاى (درختانش) نهرها جارى است پاداش داد، همواره در آن ماندگارند و اين است پاداش نيكوكاران. و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل دوزخند. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چيزهاى پاكيزه‏اى را كه خدا براى شما حلال كرده است، بر خود حرام نكنيد و از حد نگذريد كه خدا تجاوزگران را دوست نمى‏دارد. و از آنچه خداوند، روزى حلال و پاكيزه به شما بخشيده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد، پروا كنيد. خداوند، شمارا به خاطر سوگندهاى لغو وبيهوده بازخواست نمى‏كند، ليكن براى شكستن سوگندهايى كه (از روى اراده) بسته‏ايد، مؤاخذه مى‏كند، پس كفاره آن (شكستن سوگند) طعام دادن به ده بينواست، از نوع متوسط آنچه به خانواده‏ى خود مى‏خورانيد، يا پوشاندن ده فقير است، يا آزاد كردن برده‏اى. پس كسى كه (غذا و لباس براى ده فقير نداشت و برده‏اى) نيافت، سه روز روزه بگيرد. اين كفاره‏ى سوگندهاى شماست، هرگاه كه سوگند خورديد، (و آن را شكستيد) و سوگندهايتان را مراقبت كنيد، اين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى‏كند، تا او را شكر كنيد. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! همانا شراب و قمار و بت‏ها و تيرهاى قرعه، پليد و ازكارهاى شيطان است، پس از آنها بپرهيزيد، تا رستگار شويد.
شريعتي: اشاره قرآني اين صفحه را بيان کنيد و جمع بندي مباحث را بشنويم.
حاج آقاي قرائتي: اين صفحه که تلاوت شد، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» اي مؤمنين اينکه خدا حلال کرده است، حرام نکنيد. بعضي‌ها حرام خدا را حلال مي‌دانند. مي‌دانند حرام است ولي باز هم مصرف مي‌کنند. بعضي‌ها هم حلال خدا را حرام مي‌دانند. زمان شاه اخبار هم براي ما حرام بود. يادم نمي‌رود در قم در يک مدرسه درس مي‌خواندم که به من نشان بدهند اين راديو را مي‌بيني، طلبه دارد يواشکي راديو گوش مي‌دهد. اخبار راديو گوش دادنش حلال است! ولي آن زمان حرام بود. يکوقت مي‌بيني آهنگ حرام هم حلال مي‌داند. خوشا به حال کسي که سليقه‌اي عمل نکند. ما بنده خدا باشيم، خدا ما را آفريده است. امام که آفريده مي‌داند چه آفريده است. بايدها و نبايدهاي ما، سبک زندگي ما، حبّ و بغض ما، موضع گيري ما، زنده باد و مرده باد ما همه بايد قانون باشد. حتي حلاليت طلبيدن، بنده غيبت شما را کردم. مي‌گويم: آقا ببخشيد غيبت شما را کردم حلال کن. لازم نيست بگوييم. مي‌گويد: آقا ببخشيد غيبت شما را کردم حلال کن! لازم نيست به او بگويي. بگو: خدايا من غيبت شما را کردم، ما را ببخش او هم ببخش!
يکوقت آيت الله العظمي گلپايگاني خدا رحمتش کند، گفتم: اگر غيبت کسي را کرديم، بايد به او بگوييم؟ آيت الله گلپايگاني گفت: نه، به او بگوييد دوباره ناراحت مي‌شود. يکبار غيبتش را کردي و يک غلطي کردي. حالا وقتي مي‌گوييد: غيبت تو را کردم، دوباره حال او را مي‌گيري. مي‌گويد: چه کسي گفته است و چه چيزي گفته است؟ غيبتش را کردي حلال کن. لازم نيست به او بگويي. ما بايد ياد بگيريم، حلاليت طلبيدن‌هاي ما هم روي اصول باشد. گاهي سفارش‌هاي ما گناه است. مثلاً عزاداري مي‌کنيم، صداي بلندگو اذيت مي‌کند. افراط و تفريط! «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ»» (اسراء/29) قرآن مي‌گويد: اگر مي‌خواهيد به فقرا کمک کنيد، همه اموالت را نده! مشتت بسته نباشد. نه مشتت را ببند که هيچکس به هيچ چيز ندهي. نه باز کن همه را بده! به هر حال اين آيه مي‌آيد مي‌گويد: اگر يک چيزي را خدا حلال کرده است، تو حرام نکن. مرد خوشش مي‌آيد که خانم رنگ روشن بپوشد. خانم يا قهوه‌اي مي‌پوشد يا سرمه‌اي يا سياه! شوهر مي‌گويد: من اين رنگ را دوست ندارم. خانم مي‌گويد: نمي‌توانم مثل دخترها قرتي باشم. اين کلمه را بگويي: گناه کردي. تو بايد طبق ميل شوهرت رنگ لباسي که او دوست دارد را بپوشي. آقا دهانش بوي سيگار مي‌دهد. خوب خانم دوست دارد همسرش بوي خوب بدهد. ما نبايد حلال خدا را حرام کنيم.
يک روز امام صادق پيراهن سرخ پوشيده بود. يک نفر ديد گفت: آقا، اين رنگ براي شما خوب نيست. شما امام صادق هستي. گفت: زنم دوست دارد. من بايد دل او را بدست آورم. وقتي حلال است چرا مي‌گويي: حرام است. يا مثلاً من ديدم طلبه‌ها در قم مي‌خواهند خانه‌شان نزديک حرم باشد که به درس‌ها برسند. نزديک حرم خانه گران، زمين گران، رهن بالا و اجاره سنگين است. گفت: برويم بيرون به درسمان برسيم. گفتم:سوار موتور شويم برويم. گفت: نه زشت است با موتور برويم. آخوند سوار موتور شود. گفتم: حرام است. چطور سوار ماشين شدن حلال است ولي سوار موتور شدن حرام است؟ فرق اينها چيست؟ خود بنده عد‌ه‌اي را ديدم چند موتور تهيه کرديم، با عمامه سوار موتور شدند تاب خوردند و اين سد را شکستند. يعني ما گاهي خودمان روي پاي خودمان قفل مي‌زنيم. با اينکه نه عقل مي‌گويد، نه وحي مي‌گويد. هرکس هر سليقه‌اي دارد بگوييم: در اينکه امام رضا فرمود: اگر من امام رضا هم حرف زدم، بگوييد: کدام آيه اين را گفته است؟ دليل قرآني‌اش چيست؟ به چه دليل شما اين را حرام مي‌دانيد؟ مثل کسي که يک مدرسه وقف کرده بود و گفته بود: من راضي نيستم کسي در اين مدرسه زندگي کند جز اينکه نماز شب بخواند. خدا نماز شب را مستحب کرده است. تو چرا نماز شب را سخت مي‌کني. من مي‌خواهم دعاي کميل بخوانم، چرا اينقدر مصيبت مي‌خواني که سه ساعت طول بکشد؟ يک ربع دعاي کميل را بخوان، طوري که هرکس هرجا خواست برود، برود.    
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: همه دعاها مستحب است جز يک دعاي واجب و آن هم «اهدنا الصراط المستقيم» است. نماز واجب است و در نماز حمد واجب است و بايد اين دعا را بخوانيم. مثل جاده‌اي که نوشته: احتياط، احتياط! جاده لغزنده است. اين پيداست هي لغزش پيدا مي‌کنيم. يا افراط، يا تفريط! خدايا از الآن تا ابد همه ما را در همه چيز در راه مستقيم هدايت بفرما. يعني درست تشخيص بدهيم و درست بفهميم. درست عمل کنيم، درست بگوييم و درست موضع گيري کنيم، درست درس بخوانيم، درست برنامه ريزي کنيم. «اهدنا الصراط المستقيم» يعني همه ما را در همه چيز به راه مستقيم هدايت بفرما.
يکوقتي در نجف طلبه بودم و توفيقي داشتم پياده تا کربلا بروم. زماني که رفتم يک کار خوبي کردم. همين که پياده مي‌رفتم مي‌گفتم: اين ده متر براي آيت الله سعيدي. اين ده متر براي مرحوم مطهري، اين ده متر براي شيخ مفيد، يعني همينطور که راه مي‌رفتم هر چند متر مي‌گفتم: ثواب چند متر براي فلاني، آقاياني که کربلا مي‌رويد، همانطور که قدم برمي‌داريد به نيابت از آنها برداريد. شما که اين همه راه مي‌رويد. هر ده متر براي يک کسي برويد. ما را هم دعا کنيد.
شريعتي: السلام علي ساکن الکربلا...