اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-07-30-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – روش‌هاي بالا بردن ظرفيت


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: روش‌هاي بالا بردن ظرفيت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 30- 07-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: سلام عليکم و رحمة الله. سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، خانم‌ها و آقايان. انشاءالله در هرکجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
شريعتي: هفته گذشته يک بحثي را شروع کرديم اينکه تا چه اندازه ظرفيت داريم و چقدر مي‌توانيم سعه صدر داشته باشيم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علي محمد و آل محمد. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.
مسأله‌ي ظرفيت خيلي مسأله‌ي مهمي است. اگر روح انسان بلند باشد هم با خدا رفيق است، تا يک چيز تلخي ديد، زبان به گره باز نمي‌کند. با مردم کنار مي‌آيد. يک کسي غيبتش را کرد مي‌گويد: راضي هستم. از کسي طلب دارد صبر مي‌کند. در خانه با همسرش سر چيز جزئي چانه نمي‌زند. زندگي راحت مي‌شود. بسياري از گره‌هايي که در روح خودمان هست و در جامعه ايجاد مي‌کنيم، براي کم ظرفيتي است. مسأله‌ي مهمي است. به حضرت فرمودند: «آلة الرياسة سعة الصدر» (نهج‌البلاغه/ص501) اگر مي‌خواهي رئيس شوي، ابزار رياست اين است که روحت بزرگ باشد. ديگران را تحمل کني، يک انتقادي شد زود از کوره در نروي. يک کسي به شما اشکال گرفت، فکر نکني که چه کار کرده است. او را تحويل بگيري و خوشحال شوي که اشکال شما را گفت. اين مسأله مهمي است.
ما يکوقتي يک کسي از شاگردان امام بود، ايام جنگ با امام بد شد. در عراق رفت و در راديو عراق عليه اسلام و نظام حرف زد. نقل شد که به امام گفتند: مي‌دانيد شاگرد قديمي شما رفته پناهنده به صدام شده است؟ گفت: بله، حرف‌هايش را هم مي‌شنوم. گفتند: چه کار مي‌کني؟ فرمود: دعا مي‌کنم خدا نجاتش بدهد. اين يعني روح بزرگ و دل وسيع داشتن. تحمل ما خيلي کم شده است. در مسائل سياسي و مسائل جزئي! ريش‌هاي من مشکي بود. خدمت امام رفتم، گفتم: يک کسي به شخص شما اشکال کند، ضد ولايت فقيه است؟ گفت: نه! ما معصوم نيستيم. گفتم: من دو تا اشکال دارم، ولي رويم نمي‌شود بگويم. مثل چراغ قوه و خورشيد هستيم. يک چراغ قوه به خورشيد حرف بزند. شما زير پتو هم باشي، باز مي‌فهمي. جلوي فهم را نمي‌شود گرفت. گفتم: من يک چيزهايي مي‌فهمم ولي شما کجا و من کجا، هم بايد حريم شما را نگه دارم. هم وقتي مي‌فهمم چه کنم؟ گفت: اشکال من چيست؟ بگو. گفتم: شما يک جاهايي نماينده مي‌گذاري ضرورت ندارد. مثال زدم که فلان‌جا مثل نهضت سواد آموزي چه خطري دارد که من نماينده امام در نهضت سواد آموزي باشم؟ چهار تا سالمند را مي‌خواهم چهار تا کلمه ياد بگيرند. اين براي نظام خطري ندارد. شما در کتاب‌هاي آموزش و پرورش و دانشگاه نماينده داري، چند صد ميليون کتاب چه مي‌نويسند؟ چقدر اين حرف‌ها لازم است؟ آيا حرف غلط هم هست يا نه؟ اگر همه درست است ممکن است درست باشد ولي به درد اين نخورد. شما در اتاق پخش تلويزيون نماينده داريد؟ چه چيزي به مردم نشان مي‌دهند؟ در کتاب‌هاي درسي، نسل نو و در بخش تلويزيون، دهها ميليون نقص هست، شما اينجا نماينده نداري. ولي براي هلال احمر نماينده داري. يک سيل مي‌آيد، هلال احمر مي‌خواهد پتو تقسيم کند. حالا گيرم يک کاميون پتو مي‌دزدند. اين خطري ندارد. خيلي با احتياط گفتم. امام فرمود: من در اين حرف شما تأمل مي‌کنم. گفتم: يک غيبت هم مي‌خواهم بکنم. حرام است و گناه کبيره است ولي اگر شما اجازه بدهي به خاطر مصلحت مهمتر من اين غيبت را بکنم. يک تأملي کرد و با لبخند فرمود: يک غيبت هم بکنيد. گفتم: فلاني آدم خطرناکي است. الآن هم در صدا و سيما است، هم در دانشگاه است. اين را آدم خطرناکي مي‌دانم. البته اشکالي ندارد انسان حرف را زودتر از بزرگترها بفهمد. گاهي پدربزرگ دنبال کليد مي‌گردد، بچه مي‌گويد: آقاجان کليد آن است. اين طوري نيست. ايشان فرمود: در کلام دوم شما هم تأمل مي‌کنم. ما دست امام را بوسيديم و بيرون آمديم به جناب آقاي صانعي گفتم: من دوتا حرف به آقا     زدم و هردو را فرمود: تأمل مي‌کنم. اين تأمل مي‌کنم در ادبيات آقا يعني چه؟ گفت: آقا خوشش آمد. گفتم: الحمدلله! در جماران داشتم مي‌رفتم، پنجاه متر که رفتم از بيت دور شدم. خدا حاج احمد آقا و حاج آقا مصطفي را رحمت کند. حاج احمد آقا بدون عبا در کوچه آمد و صدا زد: آقاي قرائتي! آقاي قرائتي! برگرد. برگشتم. گفت:شما خانه داري؟ گفتم: بله. ماشين داري؟ از خودت است؟ به کسي بدهکار نيستي؟ مشکل مالي نداري؟ گفتم: نه! گفت: خيلي خوب. من از اين حرکت حاج احمد آقا که بي عبا آمد و داد زد و من برگشتم و گفت: خانه و ماشين داري و بدهکار نيستي. اينطور فهميدم که امام به ايشان گفته: برو اگر اين شيخ مشکل مالي دارد، حل کن. يعني من به امام گفتم: اشکال دارم. او گفت: برايت خانه مي‌خرم! اين ظرفيت است.
حالا اگر به استاندار و به يک مدير کل بگويم: کارت غلط است. فوري بعضي‌هايشان با چشمک پرتت مي‌کنند به جايي که عرب ني بياندازد! چه اشکالي دارد. خوب ممکن است کار شما اشتباه باشد. وکيل هستي، وزير هستي، امام جمعه هستي. گاهي بزرگان نياز به نصيحت دارند. اينطور نيست. ظرفيت يعني انتقاد را تحمل کنند. يکبار گوشت را سوزانده است. حالا شوهرت به جاي شيراز به اصفهان رفته است. گاهي وقت‌ها در نامگذاري بچه تحمل نمي‌کنند و هيچکدام کوتاه نمي‌آيند. سر نامگذاري با هم چانه مي‌زنند. مرد درخانه مي‌آيد غذا نداري، بد اخلاقي نکن. ظرفيت خيلي مهم است. به موسي گفتند: تو رهبر مردم شدي. گفت: من رهبر مردم شدم؟ پس «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‏» (طه/25) خدايا ظرفيت مرا بالا ببر.
چه کنيم اين ظرفيت ايجاد شود؟ يکي از راهها اين است که قرآن مي‌گويد: نماز ظرفيت را بالا مي‌برد. چند آيه داريم. يکي مي‌گويد: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة» (بقره/45) وقتي گير کرديد، در تنگنا قرار گرفتيد، دستتان را در دست نماز بگذاريد. از نماز کمک بگيريد. يک آيه داريم مي‌گويد: افراد بي ظرفيت هستند «إِلَّا الْمُصَلِّين‏» (معارج/22) «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/20) شر که به او مي‌رسد، جزع مي‌کند. جيغ مي‌زند. يعني در مقابل سختي‌ها ظرفيت ندارد. «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعا» (معارج/21) به او بدهيم مشتش را مي‌بندد. يعني وقتي به او بدهيم، حرص مي‌زند و به کسي نمي‌دهد. وقتي هم از او مي‌گيري جيغ مي‌زند. آخر آيه مي‌گويد: مگر آنهايي که اهل نماز هستند. يعني نماز ظرفيت را بالا مي‌برد.
«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا» (معارج/19) هلوع يعني حريص و بي تاب. در مورد حرص چند حديث بخوانم. «الْحِرْصُ‏ لا يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ لَكِنْ يُذِلُّ الْقَدْرَ» (غررالحكم، ص 62) حرص رزق شما را زياد نمي‌کند. يعني فکر نکن اگر هيجاني شدي بيشتر گيرت مي‌آيد. «مَن كثر حرصه ... ذلّ‏ قدره‏» کسي که حريص باشد ذليل است. مردم مي‌گويند: اين شکمو است. چقدر تنگ نظر است. «رُبَّ حريص قتله‏ حرصه‏» خيلي از افراد حريص از حرص مي‌ميرند. «ليس‏ لحريص‏ غناء» يعني حريص بيخ ندارد. آخر ندارد. يک چيزي هم بدهند باز چيز ديگري مي‌خواهي. مشکل آمريکا حرص است. مي‌گويد: همه دنيا بايد در اختيار من باشد. قانع نيست. «الحرص‏ يرزى بالمروة» مروت و جوانمردي بخاطر حرص از بين مي‌رود. «لا حياء لحريص‏» (غررالحكم، ص 296) آدم حريص حيا ندارد. دست به هرکار زشتي مي‌زند که به آن چيز برسد. «الحرص‏ علامة الفقر» آدم حريص ثروتمند هم باشد، باز گداست. ثروتمند است ولي چون حرص مي‌زند، گداست. «الحرص‏ موقع فى كثير العيوب»
يکي از چيزهايي که ظرفيت را بالا مي‌برد سير و سفر است. آدم‌هايي که در يک منطقه هستند و بيرون نمي‌روند، بلند نظر نيستند. در شهرهاي کوچک، در محيط‌هاي کوچک، رابطه با آدم‌هاي کوچک ظرفيت را کوچک مي‌کند. در قرآن دوازده مرتبه هست که هم مي‌گويد: «سيروا» يعني بلند شويد بگرديد. يکي هم مي‌گويد: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْض‏» (يوسف/109) چرا بلند نشدند بگردند؟ يعني شش بار مي‌گويد: برو، شش بار مي‌گويد: چرا نرفتي؟ تأکيد بيشتر. اين گردشگري هدفدار، نه اينکه برويم ساندويچ بخوريم و عکس بگيريم. بگردي و ببيني و عبرت بگيري! اين روح آدم را باز مي‌کند. رابطه با آدم‌هاي بزرگ، عالمي داشتيم در کاشان، آيت الله نجفي که مفسر بود و خدا رحمتش کند. خيلي هم به گردن من حق داشت. ايشان مي‌گفت: يکي به آ سيد ابوالحسن اصفهاني اظهار فقر کرد. گفت: ندارم. پسر ايشان را کشتند. ايشان در تشييع جنازه پسرش بود، يک مرتبه به طلبه‌اي اشاره کرد، بيا. آمد و گفت: شما ديروز گفتي: پول ندارم. اين پول را بگير. در تشييع جنازه پسرش از فقير غافل نشد. يعني جنازه‌ي پسرش او را غافل نکرد از طلبه‌اي که مشکل دارد.
يکبار ديگر بحث شد که ايشان پير شده و چيزي متوجه نيست. ايشان به هرکس که خانمش بچه‌دار مي‌شد و زايمان مي‌کرد، يک مبلغي هديه مي‌داد. گفتند: او را امتحان کنيم. آقايان بعضي از روزها مثل عيد نوروز، عيد غدير سرشان شلوغ است. خانه مراجع شلوغ است. گفتند: در شلوغي مي‌رويم و مي‌گوييم: ديشب خدا يک بچه به ما داده است. ايشان هم در شلوغي صد تومان دادند. در يک سال هفت هشت بار در شلوغي‌ها رفتند و گفتند: ديشب خدا بچه‌اي به ما داده است. فرمود: قدمش مبارک باشد. بار هشتم که خواست پول بدهد گفت: قدر خانمت را بدان، در يک سال هشت بار برايت زاييده است. گفت: ديدي گفتم فهميد! آدمي که ظرفيت دارد مي‌فهمد اين کلک مي‌زند اما به رويش نمي‌آورد.
برادران يوسف نزد يوسف آمدند و گفتند: اين ليواني که در خورجين گندم پيدا شد، ناراحت نباش، اگر اين سرقت کرده است «إِنْ يَسْرِقْ‏ فَقَدْ سَرَق‏» (يوسف/77) سابقه دارد. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل‏» يک برادر ديگر هم داشت، او هم دزد بود. يعني برادر ديگر يوسف است. گفتند: اگر بنيامين ليوان دربار را در گندم‌ها پنهان کرده است، يک برادر هم داشت که دزد بود. «فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» (يوسف/77) يوسف اين را سر نگه داشت. نگفت: برادري که مي‌گوييد: دزد است، من هستم! يعني به او دزد گفتند، چيزي نگفت. اين همان ظرفيت است. روح بزرگ دارد.
به خواجه نصير الدين طوسي يک نامه بسيار تندي نوشتند. در نامه نوشته بودند: اي سگ! پسر سگ! اين نامه را هرکس بخواند به جوش مي‌آيد. ايشان نوشت: در نامه نوشته بوديد سگ پسر سگ! سگ با چهار پا راه مي‌رود. بنده با دو پا راه مي‌روم و ابوي اينجانب هم با دو پا راه مي‌رفت. به يکي از پيغمبرها گفتند: تو خل هستي. «إِنَّا لَنَراكَ‏ فِي سَفاهَة» (اعراف/66) تو سفيه هستي. نگفت: من خل هستم! ننه‌ات خل است. بابايت خل است! جد و آبادت خل است. تا گفتند: تو خل هستي. فرمود: «لَيْسَ‏ بِي‏ سَفاهَة» (اعراف/67) من خل نيستم! همين... به پيغمبر ديگر گفتند: «إِنَّا لَنَراكَ‏ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (اعراف/60) کج مي‌روي، فرمود: نه درست مي‌روم. «لَيْسَ بِي ضَلالَة» (اعراف/61)
اين ظرفيت مسأله مهمي است. يکي از خوبي‌هاي ازدواج اين است که آدمي که زن مي‌گيرد ظرفيتش بزرگ مي‌شود. کسي که همسر ندارد، فقط مي‌گويد: خودم، کُتم، شلوارم، کيفم، کفشم، موبايلم! اما وقتي همسر گرفت، خودم يک مقدار باز مي‌شود. زنم، بچه‌ام، پدر زنم، مادر زنم، مَنَش ما مي‌شود. باز مي‌شود. يکي از برکات است. مشورت فکر آدم را باز مي‌کند. جهانگردي عامل بالا بردن ظرفيت انسان است.
دوستي و انس با افراد بزرگ ظرفيت را بالا مي‌برد. اينهايي که پاي تلويزيون نشستيد، بياييد هرکس به شما ظلم کرده را ببخشيد. مردم قيامت خيلي گير هستند ديگر گير شما نباشند. آقاي قرائتي پشت سرت حرف بدي زدند، حلال است! اصلاً نگاه هم نکن. وقتي نگاه کني خجالت مي‌کشد. نگو: چه گفته است؟ يک چيز زشتي گفته، اگر بگويد بيشتر ناراحت مي‌شود. حلال کن. ببخش! ظرفيت بزرگ!
مقايسه، آدم را بزرگ مي‌کند. در قرآن حدود چند صد تا دوقلو داريم. «أَ فَمَنْ‏ كانَ‏ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» (سجده/18) اين يا آن؟ با مقايسه انسان يک نگاهي به اطراف مي‌کند. روحش بزرگ مي‌شود. آدمي که مقايسه نمي‌کند فقط خودش را مي‌بيند. به امام سجاد گفتند: چرا اينقدر عبادت مي‌کنيد؟ گفت: من؟ علي عبادت مي‌کرد. يعني عبادت خودش را با اميرالمؤمنين مقايسه مي‌کرد. دانشمندان به اين ليسانس و فوق ليسانس و دکترا قانع نباشند. قرآن مي‌فرمايد: همه شما يک ذره سواد داريد. «وَ ما أُوتِيتُمْ‏ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء/85) دلت به سوادت خوش است. فکر مي‌کنيد خبري است. اگر انسان بزرگترها را ببيند. مقايسه کند، مثلاً مصيبتي برايش پيش آمد، وقتي مقايسه کند با مصيبت‌هايي که در کربلا براي اهل‌بيت پيش آمد. وقتي مقايسه مي‌کند اين مقايسه آدم را بزرگ و آرام مي‌کند. «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏» (قصص/60)
عکس شهيد مدرس را روي اسکناس‌ها آوردند و به امام دادند. امام به آيت الله مدرس خيلي علاقه داشت براي همين عکسش را روي اسکناس‌ها چاپ کردند. امام نگاهي کرد و فرمود: ارزش مدرس به اين نيست که عکسش روي اسکناس باشد بايد يک سوره قرآن برايش بخوانند. يعني هديه قرآن ارزش است نه اين!
توجه به وعده‌هاي خدا، ظرفيت را بزرگ مي‌کند. خدا وعده داده کمک کنيد. اين ظرفيت را بالا مي‌برد. و لذا وقتي امام در هواپيما مي‌نشيند، دوازده بهمن از فرانسه به ايران بيايد، با او مصاحبه کردند، چه احساسي داري؟ فرمود: هيچي! سال 42 امام يک اعلاميه داد و فرمود: «إِحْدَى‏ الْحُسْنَيَيْن‏» (توبه/52) من با اين آيه آشنا نبودم بعد ديدم آيه قرآن است که رزمنده‌ها مي‌گفتند: ما کشته شويم الحمدلله! در راه خدا شهيد شديم. پيروز هم شويم الحمدلله حق پيروز شده است. هرچه شود «إِحْدَى‏ الْحُسْنَيَيْن‏» است. يعني هرکدام باشد به نفع ما است. هردو خوب است.
کسي مي‌خواست دختري را بگيرد ولي مشکلاتي داشت. زيبا نبود، قدش کوتاه بود. فقير بود. گفت: هيچکس زن ما نمي‌شود. گفتند: فلاني دختر دارد. گفت: مي‌رويم مي‌گوييم: داد داد، نداد، نداد! نزد پدر دخترها آمد و گفت: «ان تزوجونا الحمدلله» اگر دختر را به ما دادي و ما را به دامادي پذيرفتي الحمدلله، خدا را شکر مي‌کنم. گفت: اگر دختر را به ما دادي از خدا تشکر مي‌کنم. «ان تمنعونا الله اکبر» اگر ندادي خدا بزرگ است. اينها ظرفيت است. آدم هست خانه و شغل دارد ولي ظرفيت ندارد. مي‌گويد: بچه‌دار شوم خرجي را چه کنم؟ اينقدر ظرفيتش تنگ است مي‌گويد: خدا به شرطي خداست که يکي باشيم. اگر من دو تا شدم، خدا چطور خرج مرا مي‌دهد؟! يعني با خدا گير است. توکل ندارد. اين تنگ نظري است. سر يک چيزي عقد را به هم مي‌زنند. طلاق مي‌گيرند. اين آمار طلاق بيشتر شده بخاطر کم شدن ظرفيت‌هاست که بهانه گيري زياد شده است.
حضرت نوح کشتي مي‌ساخت. مي‌گويد: هرکس آمد از کنار نوح برود متلک گفت. «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ» هر قومي آمدند عبور کنند، «مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا» (هود/38) مسخره مي‌کردند. نوح چه کار کند؟ فرمود: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ» (هود/38) روزي هم مي‌آيد من شما را مسخره خواهم کرد.
در سوره مطففين، مي‌گويد: مجرمين، چهار برخورد با مؤمنين مي‌کنند. «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (مطففين/29) مجرمين به مؤمنين مي‌خندند. مذهبي شده، حزب اللهي شده! مؤمنين را مسخره مي‌کنند. «وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ» (مطففين/30) وقتي مي‌آيند از کنارشان عبور کنند، چشمک مي‌زنند. «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ» وقتي به حزب و باند خودشان مي‌نشينند. «انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» فکاهي مي‌گويند. «وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ» (مطففين/32) از دور هم که نگاه کردند، اشاره مي‌کنند قديمي و امل است. خوب چهار متلک بايد مؤمنين از مجرمين بشنوند. «يضحکون» مي‌خندند. «يتغامزون» غمزه مي‌شنوند. «فکهين» جک و فکاهي مي‌گويند. «فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» (مطففين/34) روزي هم مي‌آيد مؤمنين به مجرمين خواهند خنديد. شما در فضاي مجازي متلک مي‌گوييد. «عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ» (مطففين/35) آن زماني که به شما مي‌خنديم روي تخت‌هاي بهشت خواهيم بود. بخند، خواهيم خنديد! امروز شما مسخره مي‌کنيد، «فانَّا نَسخَرُ» تو مسخره کردي، تو را مسخره خواهند کرد. به من خنديدي، زماني هم من به شما مي‌خندم. لذا دخترها و پسرهاي ما نبايند بگويند: آخر همه نشستند و ما بلند شويم نماز بخوانيم؟ ممکن است بعضي‌ها چشمک بزنند اما اينها کم هستند. اگر زياد هم باشند طوري نيست.
خاطره‌اي در مورد ظرفيت نقل شد. شنيدم که مرحوم دکتر بهشتي(ره) نزد امام آمد و گفت: طرفداران بني صدر به من جسارت مي‌کنند. خيلي راحت حرف زشت مي‌زنند. بهشتي بهشتي! طالقاني را تو کشتي! اين جسارت است. من شنيدم امام فرمود: آقاي بهشتي چه صدايي مي‌آيد؟ بهشتي فرمود: گوش دادم که مردم پشت حسينيه جماران مي‌گويند: روح مني خميني، بت شکني خميني! گفت: آقاي بهشتي مردم دنيا پشت اين ديوار به ما دعا کنند و يا به من جسارت کنند در من اثري ندارد. وقتي راه آدم حق است.
يک کسي شتر اجاره کرد، از عباسيه، پول داد و سوار شتر شد. صاحب شتر هم افسار را مي‌برد. همانطور که صاحب شتر افسار را مي‌کشيد به اين مشتري که سوار شده بود جسارت مي‌کرد. مشتري هم چيزي نمي‌گفت. گفتند: لابد کر است. نمي‌شنود. يکجا رسيد و  يک نفر گفت: آقا ببخشيد شما سوار شتر شدي، مي‌دانيد چه به شما مي‌گويد؟ گفت: بله فحش مي‌دهد. خوب چرا چيزي نمي‌گويي؟ گفت: جاده کجاست؟ گفت: عباسيه است. گفت: من مي‌خواهم عباسيه بروم. اگر اين مرا به عباسيه مي‌رساند بگذار هرچه مي‌خواهد بگويد. يعني اگر من به هدفم مي‌رسم بگذار بگويد.
در دست شما سفال است، همه بگويند: طلاست. طلا است همه بگويند: سفال است. اگر راه را تشخيص داديم، قرآن يک آيه دارد مي‌گويد: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم‏» (انعام/91) بگو: خدا، گور پدر همه آنها! ما که نمي‌توانيم مردم را راضي کنيم. هرکاري کني و هر راهي بروي، مردم يک چيزي خواهند گفت. يک خاطره از خودم براي شما بگويم.
در مسجدالحرام نشسته بودم. با کسي مشغول صحبت بودم. يک بنده خدايي آمد دست مرا بوسيد و رفت. من توجهي نکردم. چون اصلاً متوجه نشدم. گفت: آقاي قرائتي دعا کن خدا تکبر تو را بگيرد. گفتم: خدايا تکبر مرا بگير! گفت: يک پيرمرد آمد دست شما را بوسيد، تو بايد دستت را بکشي. چرا اجازه دادي پيرمرد دست شما را ببوسد؟ گفتم: والله متوجه نشدم. رفت و يک پيرمرد ديگري آمد دست مرا بوسيد. حواسم جمع بود، سريع دستم را کشيدم. باز ديدم گفت: آقاي قرائتي دعا کن خدا تکبر شما را بگيرد. اي بابا! چرا؟ گفت: يک پيرمرد با عشق آمد دستت را ببوسد، چرا نمي‌گذاري ببوسد؟ گفتم: چه خاکي بر سرم کنم؟ در تاريخ آمده که شخصي با بچه‌اش هردو سوار اسب شدند. مردم گفتند: چه بي رحم! هردو پياده شدند، گفتند: چقدر احمق هستند. اسب خالي مي‌رود. پدر سوار شد و پسر پياده گفتند: چه پدر بي رحمي! پسر سوار شد و پدر پياده، گفتند: چه پسر بي ادبي! يعني اگر خواسته باشيم در دهان‌ها را بدوزيم، نخ کم مي‌آوريم. بايد ظرفيت را بالا ببريم. شد شد، نشد نشد! حرص نخوريم.
يکوقتي در ماشين نشسته بودم با بغل دستي‌ام، با هيجان حرف مي‌زدم. عصباني بودم، به چه دليل يادم نيست. يک اتوبوس گازش را گرفت و از ماشين ما جلو زد. ديدم پشت اتوبوس نوشته بود: شد شد، نشد نشد! آرام شدم. اگر شد الحمدلله و اگر نشد، الله اکبر! ما بايد وظيفه‌مان را درست انجام بدهيم. روابط‌مان را با خدا، با مردم، با شريک درست کنيم. استاد فکر مي‌ کند اگر بگويد: نمي‌دانم، کوچک مي‌شود. «قُل» پيغمبر بگو: بلد نيستم. « قُلْ إِنْ أَدْرِي‏» (جن/25) طوري نيست. نه! اين در شأن ما نيست که بگويم: بلد نيستم. او بايد از من عذرخواهي کند.
شريعتي: انشاءالله خداوند به همه ما سعه صدر بدهد. ظرفيت‌مان را بالا ببريم. امروز صفحه 115 قرآن کريم، آيات 42 تا 45 سوره مبارکه مائده در سمت خدا تلاوت خواهد شد. اين هفته قرار است در برنامه ياد کنيم از آيت الله سيد محمد کاظم قزويني، صاحب کتاب «زينب کبري من المهد الي اللحد» انشاءالله روحشان شاد باشد و با قرآن کريم و اهل‌بيت محشور باشند.
«سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ‏ أَوْ أَعْرِضْ‏ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «42» وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ «43» إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ «44» وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «45»
ترجمه: آنان براى دروغ سازى به دقّت گوش مى‏دهند و همواره مال حرام (رشوه و ربا) مى‏خورند، پس اگر (براى داورى) نزد تو آمدند، يا ميانشان داورى كن يا از آنان روى بگردان و اگر از آنان روى بگردانى پس هرگز هيچ زيانى به تو نخواهند رساند. و اگر داورى كنى، پس ميانشان به قسط و عدل قضاوت كن، همانا خداوند دادگران را دوست دارد. و (يهوديان) چگونه تو را داور قرار مى‏دهند، در حالى كه تورات نزد ايشان است (و) در آن حكم خداست، پس بعد از آن (كه تو موافق آن كتاب حكم كردى) روى مى‏گردانند و آنان مؤمن نيستند. همانا ماتورات را نازل كرديم (كه) در آن هدايت و نور است. پيامبران الهى كه تسليم فرمان خدا بودند، بر طبق آن براى يهود حكم مى‏كردند و (همچنين) مربّيان الهى و دانشمندان، بر طبق اين كتاب آسمانى كه حفاظت آن به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى‏كردند، پس (اى علما!) از مردم نترسيد (و احكام خدارا بيان كنيد) و از (مخالفت با) من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد.و كسانى كه طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نكنند، پس آنان همان كافرانند. و در آن (تورات) برايشان مقرر كرديم كه (در قصاص) جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان باشد و همه‏ى زخمها را (نيز به همان ترتيب و اندازه) قصاص است. پس هر كه آن را صدقه دهد، كفّاره‏ى گناهانش محسوب شود و كسانى كه به آنچه خدا نازل فرموده حكم نكنند، پس آنان همان ستمگرانند.
شريعتي: در مورد ظرفيت صحبت مي‌کنيم و راه‌هاي بدست آوردن اين ظرفيت را براي ما گفتند. حسن ختام بحث از ايشان مي‌پرسم: آثار اين ظرفيت در زندگي فردي و اجتماعي ما چه خواهد بود؟
حاج آقاي قرائتي: آدمي که ظرفيت دارد، آرامش دارد. «المؤمن کالجبل» مؤمن مثل کوه است. بعد مي‌گويد: از کوه سفت‌تر است. چون کوه ممکن است ريزش کند ولي آدم‌هاي مؤمن ريزش ندارند. ظرفيت دارند. وقتي يوسف به حکومت رسيد. برادرانش گفتند: ما را ببخش! گفت: شما را بخشيدم. همه شما را بخشيدم. ظرفيت است. کساني که انتقام مي‌گيرند، ظرفيت ندارند. گرفتار غرور نمي‌شود. من مدرکم اين است. اينقدر سواد دارم. اينقدر پول دارم. آدمي که ظرفيت دارد، مغرور نمي‌شود. تهديدها را به فرصت تبديل مي‌کند. يعني ليموترش گيرش آمد دور نمي‌اندازد بگويد: ترش است. از همان ليموترش ليموناد درست مي‌کند. آدمي که ظرفيت دارد، دست و پايش را نمي‌بازد. آدمي که قاطي کرد نمي‌داند چه کند. وقتي آدم آرامش دارد با تدبير، مديريت مي‌کند. ظرفيت اگر باشد همه چيز درست مي‌شود. ابراهيم ظرفيت داشت، در واد غير ذي زرع آمد و به مکه تبديل شد. آدم‌هاي با ظرفيت از چه چيزي، چه مي‌سازند. يکي از علماي ميانه سفارش به مردم مي‌کرد که زباله‌ها را اينجا نريزيد. منطقه‌اي بود که مردم زباله مي‌ريختند. هرچه گفت، گوش نکردند. وصيت کرد اگر من مردم وسط زباله‌ها دفنم کنيد. زباله‌ها را برداشتند و آقا را دفن کردند و بعد هم ديگر زباله نريختند و آنجا تبديل به مؤسسه فرهنگي شد. يعني آدمي که ظرفيت دارد از مرده خودش استفاده مي‌کند.
دو تا بسيجي بودند. يکي ظرفيت بالا و يکي پايين. يکي گفت: اگر من در جبهه شهيد شدم، دو جناح سياسي که در اين شهر هستند، در تشييع جنازه من شرکت کنند. دو جناح سياسي آمدند. يکي ديگر وصيت کرده بود اگر من مردم لازم نيست آن جناحي که من جزء آن نيستم تشييع جنازه من بيايند وصيت کردن عقل مي‌خواهد. خيلي‌ها بلد نيستند وصيت کنند. همه چيز عقل مي‌خواهد. افرادي هستند کار خير مي‌کنند اما کار واجب نمي‌کنند. يعني بايد غسل کند اما به جاي غسل فقط شنا مي‌کند. صبح تا شب شنا مي‌کند اما آخر هم جُنُب است و غسل نکرده است. يوسف نه پول داشت نه آزادي. در زندان بود. اما بخاطر کرامت و بزرگواري او، زنداني‌ها گفتند: «إِنَّا نَراكَ مِنَ‏ الْمُحْسِنِينَ‏» (يوسف/36) تو خيلي بزرگوار هستي. تا يک کسي وارد مي‌شد کمک آنها مي‌کرد.
شهيد رجايي معلم روحاني بود. رئيس جمهور شد و آمريکا رفت. رئيس جمهور آمريکا خواست با او ملاقات کند اجازه نداد. يک معلم با ظرفيت به رئيس جمهور آمريکا اجازه ملاقات نداد. ما دلمان مي‌خواهد اين پارچه لباس خارجي باشد. يعني حاضر هستيم جوان مملکت ما بيکار باشد، کارخانه‌هاي مملکت ما خوابيده باشد، ما دلمان خوش باشد کفش و لباس ما خارجي است. عزت را از اينها مي‌خواهيم. مؤمن عزت را از خدا مي‌خواهد. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» (نساء/139) جميعا يعني صد در صد. تمام عزت دست خداست. تو دلت خوش است لباست خارجي است. فرشت خارجي است. به چه قيمتي؟ به قيمت بي کار شدن جوان‌ها. اينها آدم‌هاي بي ظرفيت هستند که عزتشان را از آرم لباس مي‌خواهند. پول و سواد دارند اما ظرفيت ندارند.
خدايا تو را به حق همه کساني که به آنها ظرفيت دادي، سعه صدر و روح بلند و همت بلند دادي، چشم اندازشان بيست ساله نبود، «اليه المصير» بود. «اليه المنتهي» بود. تا قيامت را ديدند. فقط دنيا را نديدند. به آبروي همه آنها بالاترين ظرفيت را به ما مرحمت بفرما. اگر تلخي ديديم قطع رابطه نکنيم. بگوييم: ديگر نماز نمي‌خوانم. زينب کبري اين همه داغ ديد نماز شب هم مي‌خواند. ايمان و ظرفيتي به ما بده که رابطه ما با تو و بندگانت رابطه خداپسندانه باشد.
شريعتي: براي رسيدن به روز اربعين از سيدالشهداء و بهره‌مندي از آن همه ثواب و برکات زيارت اربعين داريم لحظه شماري مي‌کنيم. خوش به حال همه کساني که اين روزها خودشان را آماده مي‌کنند که زائر کربلا باشند. انشاءالله خدا به همه ما توفيق بدهد که بتوانيم زائر امام حسين در اين ايام باشيم. نوزده روز تا اربعين سيدالشهداء باقيست.