اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-07-16-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – لطايفي از قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: لطايفي از قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 16- 07-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار دوست داشتني‌مان، انشاءالله هرجا که هستيد زير سايه‌ي سيدالشهداء(ع) و اهل‌بيت و قرآن کريم باشيد. بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين بعدد ما احاط به علمه. خدايا براي هر کلمه‌ي حقي که در تاريخ گفتهو شنيده و نوشته و عمل شده است الحمدلله رب العالمين. «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي» با آيت الکرسي اغلب آشنا هستند. يک آيه داريم در آيت الکرسي هست «قَدْ تَبَيَّنَ‏ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي‏» (بقره/256) يعني راه رشد و غَي، راه صاف و کج روشن است. کسي نمي‌تواند بگويد: من نفهميدم. مثلاً مهم‌ترين مسأله خداشناسي است. کسي نمي‌تواند بگويد: نفهميدم. هرکسي درباره خدا شک دارد، درباره خودش که شک ندارد. يک نگاه به خودش کند. هستي يا نيستي؟ بله هستم. خودت که هستي،خودت، خودت را ساختي؟ نه. چون اگر خودم، خودم را ساخته بودم، طوري مي‌ساختم که مريض نشوم، پير نشوم. ضعيف نشوم. خوشگل باشم و استعداد بيشتري داشته باشم. پس 1- من هستم. 2- خودم، خودم را نساختم. 3- هر دستي مرا ساخته است، خداست. يعني آدم مي‌تواند بگويد: عکس خروس نقاش مي‌خواهد، خود خروس هيچي؟ قرآن مي‌گويد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» (طور/35) آيا همينطور آفريده شدند؟ يا خودشان، خودشان را آفريدند؟ خودت، خودت را نيافريدي و همينطور هم درست نشدي. پس هر تدبيري و هر طراحي در آفرينش شما شده است، دستي در کار بوده است و آن دست خداي متعال است.
يک سال ماه رمضان که توفيق بيشتري براي قرآن خواندن هست، گفتم: دوقلوهاي قرآن را پيدا کنم. صدها دوقلو داريم. يعني «مِثْقالَ‏ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ... مِثْقالَ‏ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» يا مثلاً فرض کنيد نور و ظلمات، رشد و غَي، دوقلوهاي قرآن! نمي‌دانم چند مورد شد ولي يادداشت‌هايي داشتم و خواستم کتابي به نام دوقلوهاي قرآن بنويسم. در اين جلسه چند موردش را مي‌گويم. مسأله اول اينکه سرپرست مؤمنين خداست. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (بقره/257) الله، خدا ولي است. سرپرست مؤمنين خداست. ولي سرپرست غير مؤمن، «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» مؤمن يک سرپرست دارد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم‏» (انعام/91) بگو خدا و کاري به کسي نداشته باش. اما «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» يعني انسان، بنده خدا يک خدا دارد. ديگران هزارتا خدا دارند، چون مي‌خواهند همه را راضي کنند. آدمي که يک خدا دارد، آن هم خدايي که زود راضي مي‌شود، «يا سريع الرضاء» حسابش فرق مي‌کند. يک صاحبخانه و يک ميزبان را فرض کنيد. يک مهمان داشته باشد با ساده‌ترين غذا راضي باشد يا بيست تا مهمان داشته باشد و بيست رقم غذا بخواهند. هرکدام هم کلي نق بزنند. آدم گيج مي‌شود.
حضرت يوسف در زندان به زنداني‌ها گفت: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (يوسف/39) آدم چند تا سرپرست داشته باشد بهتر است يا يکي؟ اينکه مؤمن آرامش دارد. پسنديدند، نپسنديدند، «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ‏ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) يعني اگر در دست شما طلاست و همه گفتند: سفال است. همه دنيا هم بگويند: شما آرامش داري. چون مي‌داني طلاست. اگر سفال است و همه بگويند: طلاست. خودت که مي‌داني سفال است. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ‏ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» دستت را در دست خدا بگذاري آرامش داري. خدايي که يکتاست و سريع الرضاء است. زود راضي مي‌شود. راضي کردن يک خدايي که زود راضي مي‌شود کجا و راضي کردن سليقه‌هاي مختلف که هرکدام هم انواع سليقه‌ها را دارند.    اين يک دوقلو بود. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا... أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» خدا ولي مؤمنين است. ولي افراد کفار، طاغوت‌هاي مختلفي هستند.
2- مؤمن به رحمت خدا اميد دارد. «يَرْجُونَ‏ رَحْمَتَ اللَّه‏» (بقره/218) آيه قرآن است. يعني کافر «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ» (عنکبوت/23) مي‌گويد: «يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي» يعني نااميد. اين مسأله مهمي است که انسان بداند بند به کجاست. يکبار پيغمبر يکجا خوابيده بود، يک نفر گفت: اين خوابيده من هم سرش را مي‌برم. تا بالاي سرش رفت، پيغمبر بيدار شد. او بالاي سرش با اسلحه ايستاده بود. گفت: چه کسي مي‌تواند تو را نجات بدهد؟ الآن من بر تو غالب هستم. گفت: خدا! تا گفت: خدا، پاي او لغزيد و افتاد. حضرت بلند شد و شمشير را از او گرفت. فرمود: حالا چه کسي تو را نجات مي‌دهد؟ گفت: محبت تو! اينکه انسان اميد داشته باشد.
ما مشکلي که داريم اين است که بسياري از جوان‌هاي تحصيل کرده ما افسرده هستند. دچار يأس هستند و خودشان را باختند. جوان مثل مقوا است که با دو قطره باران شل مي‌شود. امام در هواپيما نشست از فرانسه به ايران بيايد، به او گفتند: چه احساسي داريد؟ فرمود: هيچي! ممکن است هواپيما را سرنگون کنند. اين درسهاي حوزه و دانشگاه به ما اميد نمي‌دهد. آدم‌هايي داريم که تحصيل کرده هستند ولي خودشان را باختند.     ولي آدم‌هايي داريم که دلشان آرام است. دلار آرامش نمي‌دهد. اگر دلار آرامش مي‌داد بايد قارون‌هاي اطراف ما همه آرامش داشتند. صدام قلدر بود اما آرامش نداشت. هيچي آرامش نمي‌دهد. گفته: «ألا» آگاه باش. جايي مي‌گويند: آگاه باش که آدم خواب است. زمان جنگ مي‌گفتند: توجه توجه! «ألا» يعني توجه توجه! «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ‏ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»  نگفته: «تطمئن القلوب بذکر الله»! يکوقت مي‌گويند: دوست دارم شما را. يکوقت مي‌گويند: تو را دوست دارم. اگر گفتند: دوست دارم شما را. مانعي ندارد آدم شما را دوست دارد و کسي ديگر هم دوست داشته باشد. اما اگر گفتند: تو را دوست دارم، يعني کسي ديگر نه! «إِيَّاكَ‏ نَعْبُدُ» فقط بنده تو هستم. اگر مي‌گفت: «نعبُدُ اياک» يعني خدايا بنده تو هستيم. ممکن است بنده کس ديگر هم باشيد. اما «ايَّاک» يعني فقط تو، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِين‏» يعني فقط تو! «بذکر الله» يعني فقط با ياد خدا. فرض کنيد کشوري از آمريکا اسلحه مي‌خرد و فکر مي‌کند ديگر قدرتش تثبيت شده است. به مدرک نمي‌شود اطمينان کرد. به هنر نمي‌شود اطمينان کرد. گاهي همه وسايل از کار مي‌افتد. بين«يَرْجُونَ‏ رَحْمَتَ اللَّه‏» و «يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي» فرق هست.
مسأله سوم در مورد نماز، قرآن مي‌گويد: «وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ‏» (انعام/92) نماز را حفظ مي‌کنند. از آن طرف مي‌گويد: وقتي شما براي نماز، اذان مي‌گوييد. «وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوا» (مائده/58) يک عده حافظ نماز هستند و يک عده نماز را مسخره مي‌کنند. حالا اينقدر نماز خواندي چه شد؟ من با خدا حرف زدم، تو با چه کسي حرف زدي؟ آقا نماز خواندي چي گيرت آمد؟ مگر هرکس شيرجه مي‌رود مي‌خواهد چيزي گيرش بيايد؟ اين فقيرها هستند که شيرجه مي‌روند استکان و نلبکي از استخر در بياورند. خود شيرجه ارزش دارد ولي آدم هيچي از استخر درنياورد. همين که من بي نهايت کوچک رفتم با خدا حرف بزنم. کسي که از ترس پشه در پشه بند مي‌رود، با کسي حرف مي‌زند که کل هستي را آفريده است. حرف زدن با بي نهايت مثل شيرجه رفتن است ولي در استخر چيزي نباشد. به بچه بگويند: برو بالا بنشين پرتقال‌هايش بزرگ است. ولي به بزرگ نمي‌شود گفت: برو بالا پرتقال‌هايش بزرگتر است. بايد گفت: آنجا کنار بوعلي سينا است. اصلاً در جوار بوعلي سينا يک ارزش براي توست. آخر بعضي مي‌گويند: برو بالا بنشين، دوربين نشانت بدهد. مي‌گويد: برو بالا بنشين، پرتقال‌هايش بزرگ است. ولي يکوقت مي‌گويد: برو بالا بنشين بوعلي سينا نشسته است. جوار بوعلي سينا ارزش است. همين که من کوچک که نمي‌توانم برگ درخت خلق کنم، با خالق هستي حرف بزنم. فلسفه نماز اين است که بي نهايت کوچک در کنار بي نهايت بزرگ قرار مي‌گيرد.
مسأله ديگر اينکه مؤمن که پول خرج مي‌کند، هرچه انفاق مي‌کند مي‌گويد: قربتاً الي الله است. يعني مي‌گويد: به خدا نزديک شدم. اما غير مؤمن مي‌گويد: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَما» (توبه/98) يُنفق را غرامت مي‌داند. آن قرابت و اين غرامت. قرابت يعني قربت، غرامت يعني باختم! مؤمن که پول مي‌دهد مي‌گويد: الحمدلله! آدم داريم وقتي خمس و زکات مي‌دهد گاهي گريه مي‌کند و مي‌گويد: خدايا تشکر که مرا پذيرفتي. سهم امام و پيغمبر را بدهم. آدم هم هست، مي‌گويد: خل هستي! پولت را به چه کسي دادي؟ باختي! قرآن مي‌گويد: افرادي که ايمان دارند. «وَ مِنَ‏ الْأَعْرابِ‏ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» (توبه/99) بعضي از عرب‌ها «وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ» هرچه مي‌دهد مي‌گويد: در راه خدا دادم و برايم مانده است. اما افرادي که مؤمن نيستند، مي‌گويند: پول از دستم رفت. ديدها و نوع نگاه فرق مي‌کند.
مسأله ديگر اينکه مؤمن «يَدْعُونَ‏ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» (آل‌عمران/104) مؤمن مردم را به خير دعوت مي‌کنند. اما غير مؤمن مردم را به شر دعوت مي‌کنند. اگر يک پيامک خوبي، شعر خوبي به رفيقت دادي معلوم مي‌شود مؤمن هستي. خير را تقسيم و پخش مي‌کني. اما اگر يک حرف زشتي، يک آبروريزي، يک مسخره و متلک و گناهي را پيامک کردي، اين معلوم مي‌شود تو از مرز ايمان فاصله گرفتي. مواظب پيامک‌ها باشيم. يک چيزي را ساده نگيريم.
اگر يک بدي از کسي سراغ داري، عکسي داري، فيلمي داري، اگر آبروي کسي ريخته مي‌شود، همين که پيامک کني ولو طرف نگيرد، دستگاهش خاموش باشد يا به دستش نرسد، ولي شما گناه کبيره کردي. چون قرآن مي‌گويد: «يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَة» (نور/20) تو دوست داشتي اين کار غلط پخش شود. «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيم‏» عذاب اليم براي کسي است که دوست داشته باشد، نمي‌گويد: آبروي آن طرف رفت يا نرفت. ممکن است شما غيبت مرا در تلفن بکني، عيب مرا در تلفن به رفيقت بگويي ولي بعد هم معلوم مي‌شود صدايت قطع شده است و نشنيده است. ولي همينکه خواستي عيب مرا در تلفن بگويي، همين خواستن گناه کبيره است. تمام گناهان، گناه است اما آبروي مؤمن را خواسته باشي بريزي، نيت گناهش هم گناه است. شراب را اگر بخوري حرام است. اگر قمار کني حرام است. هر گناهي اگر انجام بدهي گناه است. اما براي ريختن آبروي مسلمان لازم نيست گناه کني، همين که خوشت آمد و دوست داشتي عيب مسلمان پخش شود، دوست داشتن گناه کبيره است.
مسأله ديگر اينکه مؤمن در خوبي‌ها سرعت مي‌گيرد. «يُسارِعُونَ‏ فِي الْخَيْرات‏» (انبياء/90) اما غير مؤمن «يُسارِعُونَ‏ فِي‏ الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان‏» (مائده/62) هردو «يُسارِعُون» اينها دوقلوها هستند. در کار خير و در کار شر سبقت مي‌گيرند. امام سجاد در دعاي ابوحمزه مي‌گويد: خدايا گاهي انسان به جايي مي‌رسد، «أَنَا الَّذِى حِينَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ‏ إِلَيْهَا أَسْعَى» گاهي وقت‌ها بشارت مي‌دهند فلان‌جا گناه است، با دو رفتم که به گناه برسم. «بُشِّرْتُ بِهَا» به من بشارت دادند فلان منطقه، فلان گناه است. «خَرَجْتُ‏ إِلَيْهَا أَسْعَى» خارج شدم و با دو رفتم که به گناه برسم. اين مسأله مهمي است.
اين تابلوها وقتي کنار هم گذاشته شود، قشنگ مي‌شود. «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ‏ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» (سجده/18) مؤمن و فاسق يکجور نيستند. «هَلْ يَسْتَوِي‏ الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام/50) کسي که بصيرت دارد و ندارد يکجور است؟ «هَلْ يَسْتَوِي‏ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ» (زمر/9) عالم و جاهل يکسان هستند. بايد مواظب باشيم که دائماً کار ما انتخاب است و بخاطر همين هم شايد باشد که به ما گفتند: دائماً بگو: «اهدنا الصراط المستقيم» يعني روزي هفده رکعت نماز بخوانيد. هفت رکعتش «سبحان الله و الحمدلله» است. ده رکعتي که حمد مي‌خوانيم، در هر حمدي بايد بگوييم: «اهدنا الصراط المستقيم» چون گاهي فکر آدم سالم نيست. گاهي فکر سالم است و زبان سالم نيست. گاهي فکر و زبان سالم است و عمل سالم نيست. گاهي فکر و زبان و عمل سالم است اما آرزوهايش در راه مستقيم نيست. «اهدنا الصراط المستقيم» در همسرداري، «اهدنا الصراط المستقيم» در نامگذاري بچه. «اهدنا الصراط المستقيم» چه رشته‌اي انتخاب کنم. «اهدنا الصراط المستقيم» چه لباسي بپوشم. «اهدنا الصراط المستقيم» در کسب و کار، يعني دائماً بايد «اهدنا الصراط المستقيم» گفت. جالب است که پيامبر ما بيست بار مي‌گفت. چون ما هفده رکعت نماز مي‌خوانيم اما پيغمبر يازده رکعت نماز شب مي‌خواند و نماز شب هم واجب است. تازه پيغمبر بر راه مستقيم سوار بود. «يس، وَ الْقُرْآنِ‏ الْحَكِيمِ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (يس/1-4)     علي يعني تو بر راه مستقيم سوار هستي.
چند مرتبه خدا در قرآن به پيامبر فرمود: تو بر راه مستقيم تسلط داري. اما بيست بار بگو «اهدنا الصراط المستقيم» يعني اينقدر جاده لغزنده است. اگر شما ديديد در يک جاده نوشته: خطر، خطر، خطر! چقدر اين لغزنده است؟ ده متر ده متر نوشته: خطر؟! صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز شب «اهدنا الصراط المستقيم» بگو. پس معلوم است جاده خيلي لغزنده است. گاهي آدم خودش نمي‌داند و فکر مي‌کند راهش درست است. بعد که يک صحنه پيش مي‌آيد مي‌بيند نه! داشتيم کساني که سيماي انقلابي داشتند و بعد معلوم شد نخير! آنطور که خيال مي‌کرديم نبود. سيماي زهد داشتند ولي خيلي زاهد نبودند. اين دستش به دنيا نرسيده است.
گاهي يک گربه از کنار حوض آرام رد مي‌شود. مي‌گوييم: چه گربه آرامي است. اما يک ماهي که وسط حوض ديد شيرجه مي‌زند و ماهي را مي‌گيرد. گاهي آدم گربه است، آرام مي‌رود چون دستش به جايي نمي‌رسد. دستش به پول برسد ببينيم چه کاره است. دوستي نقل مي‌کرد همان سالي که چهارصد حاجي در مکه شهيد شدند، سال 66 من آن سال در بين جمعيت بودم. به قدري فشار آوردند که ديگر بايد «لا اله الا الله» گفت. نفس نمي‌آمد برود. يکي از علماي بزرگ در بين جمعيت جلوي ما بود. يکي از طلبه‌ها گفت: اين سنگ‌هايي که بالا پرت مي‌کنند، در سر آقا بخورد، مي‌ميرد. پس من جلو بروم که اگر سنگ آمد فداي اين آقا شوم! جلوي ايشان رفتم تا سنگ آمد سرم را کشيدم. اول رفتم جان فشاني کنم اما تا ديدم سنگ مي‌آيد کنار کشيدم!
گاهي انسان خيلي زود لو مي‌رود. يک دانشجو در دانشگاه گفت: در تلويزيون بگو: مردم اينقدر مهريه را بالا نبرند. گفتم: چقدر خوب است؟ گفت: چهارده سکه خوب است. گفتم: شما خواهر داري؟ گفت: بله. گفتم: يک  داماد بفرستم با چهاره سکه مهر، خواهرت را مي‌دهي؟ تو مي‌خواهي دختر مردم را با چهارده سکه بگيري، ولي خواهر خودت را پانصد سکه بدهي؟ دروغ مي‌گويي. قرآن مي‌گويد: «أُولئِكَ هُمُ‏ الصَّادِقُونَ‏» (حجرات/15) اينها راست مي‌گويند. خيلي‌ها دروغ مي‌گويند. مي‌گويد: علي جويم، علي پويم، مولاي ما علي! اگر حضرت علي بگويد: ناخن را روز جمعه بگير، گوش نمي‌دهد.
دختر خيلي دم از ايمان مي‌زند. اما به لاک دستش مي‌رسد مي‌گويد: من لاک را دوست دارم. مي‌گوييم: نماز، مي‌گويد: باشد بعد. يعني وقتي امر بين خدا و لاک داده مي‌شود، اين لاک را بر خدا ترجيح مي‌دهد. بعد هم مي‌گويد: من خدا را دوست دارم. همه نعمت‌ها براي خداست. خدا خودش حفظ کند و ما نمي‌توانيم حفظ کنيم.
مسأله ديگر اينکه يک عده مسجد را آباد مي‌کنند. «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ» (توبه/18) عده‌اي که ايمان به خدا و قيامت دارند و اهل نماز و زکات و غيره هستند، مسجد را آباد مي‌کنند. عده‌اي هم هستند که «وَ سَعى‏ فِي خَرابِها» (بقره/114) سعي مي‌کنند مسجد خراب شود. چطور مسجد خراب مي‌شود؟ برنامه‌هاي مسجد طولاني است. مشتري ندارد. اگر برنامه‌هاي مسجد فشرده و مفيد باشد مسجدها پر مي‌شود. اين نگاه مي‌کند مسجد بيايد، يک ساعت گير مي‌کند، مي‌گذرد! برنامه‌هاي مسجد و عزاداري بايد طوري باشد که حداقل باشد و مفيد باشد. يعني آدم احساس کند اگر به يک رکعت نماز نرسيد، غصه بخورد. بگويد: امروز دير آمدم، آقا دو مطلب گفت از دست ما در رفت. در مسجد هم افراد بنويسند. يعني اگر يک پيشنماز احساس کرد تا حرف مي‌زند يک عده‌اي قلم و کاغذ دست مي‌گيرند و مي‌نويسند. اين ديگر حواسش را جمع مي‌کند يک چيزي بگويد که قابل نوشتن باشد. اين يک مسأله مهمي است.
امام جمعه اگر طوري صحبت کند که طرف بگويد: عجب! من اين حرف‌ها را مي‌توانم در کلاس و دانشگاه بزنم، اما به خانه و خانواده‌ام مي‌گويم. يعني حرف بايد طوري باشد که هم قابل نوشتن باشد و هم قابل گفتن باشد. زود ياد بگيرد. اصطلاحات نو ايجاد نکنيم. «قولاً معروفاً» (بقره/235) حرف‌هاي ما عرفي باشد. چيزهايي که مردم مي‌دانند توضيح ندهيم. تغييري هم بايد در کتاب‌ها داده شود. الآن بچه‌هاي ما روز آخر مدرسه کتاب‌هايشان را پرت مي‌کنند. يعني من از تو متنفر هستم. خسته شدم. گاهي ديدم کتاب را مي‌گيرد و اول سال کتاب را مي‌خواند. بعد که يک مقدار هوا خنک مي‌شود، مي‌خواهد بنشيند، رويش مي‌نشيند و موکت مي‌شود. با همشاگردي‌هايش دعوا مي‌کند، کتاب را لوله مي‌کند و مي‌کوبد. هوا گرم مي‌شود باد مي‌زند. اين برخورد ما با علم است. بچه‌ها تقصير ندارند. کتاب‌ها چيزي ندارد که جاذبه داشته باشد. با زور مي‌گوييم: اين را بخوان. يعني وقتي آدم کتابي را مي‌خواند بايد بتواند مشکلي را حل کند. بفهمد به درد خودمان مي‌خورد يا به درد جامعه مي‌خورد؟ من بارها گفتم. چون شبکه‌ها زياد است و همه مردم هم پاي شبکه‌ها نيستند. لذا اگر بخواهيم چيزي فرهنگ شود بايد مکرر گفته شود. هرچه ما مي‌خوانيم در دبيرستان و دانشگاه و حوزه، هر علمي بايد چهار شرط داشته باشد وگرنه نبايد بخوانيم. يا بايد واجب باشد، يا بايد مستحب باشد، يا مشکل جامعه را حل کند يا مشکل يک نفر را حل کند. بعضي سؤال‌ها نه واجب است و نه مستحب است و نه مشکل جامعه را حل مي‌کند و نه مشکل فرد را.
مثلاً امام زمان(ع) زن و بچه دارد يا نه؟ لازم است بدانم. نه! جزء مستحبات است؟ نه. الآن مشکل جامعه ما خانم امام زمان است؟ نه. الآن شما با خانم امام زمان مشکل شخصي داري؟ نه. پس نه مشکل شخصي را حل مي‌کند. نه مشکل جامعه را حل مي‌کند و نه واجب است و نه مستحب است. هرچه را آدم بداند بهتر از اين است که نداند. مرگ بر اين شعار! پيغمبر ما مي‌گفت: پناه مي‌برم از علم بي خاصيت! ولي ما مي‌گوييم: نه، بدانيم بهتر است ولو بي خاصيت است. در مقابل پيغمبر ايستاديم. پيغمبر هر روز اين دعا را مي‌کرد: «أعوذ بك‏ من‏ علمٍ لاينفع» (بحارالانوار، ج86، ص 18) پناه مي‌برم از علمي که فايده ندارد. ما شعار داريم: آدم هرچيزي را بداند بهتر است. قرآن مي‌گويد: خيلي از چيزها را بداني ضرر دارد. نه اينکه فايده دارد. «وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ‏ وَ لا يَنْفَعُهُم‏» (بقره/102) يک چيزي مي‌خواند به دردش نمي‌خورد. بنابراين گاهي وقت‌ها بايد يک کاري کنيم مسجد، مدرسه، دانشگاه، کلاس و استاد مفيد باشد.
ديشب ما آرايشگاه رفتيم صورتمان را اصلاح کنيم. آرايشگاهي گفت: آقاي قرائتي يک رفيق دارم، سؤالي پرسيد نتوانستم جواب بدهم. گفت: آخوندها مي‌گويند: اگر زکات و خمس ندهيد، ملخ گندم‌هاي شما را مي‌خورد. بزها و ميش‌هاي شما از بين مي‌روند و باران نمي‌آيد. در کانادا يک قران خمس و زکات نمي‌دهند، هيچ اتفاقي نمي‌افتد. گفتم: من جوابش را در تلويزيون گفتم. گفتم: شما چاي مي‌خوري. وسط چاي خوردن عطسه مي‌کني. تا استکانت تکان مي‌خورد يک قطره چاي روي عينک شما مي‌ريزد. يک قطره به لباس شما مي‌ريزد و يک قطره به فرش مي‌ريزد. شما سه برخورد مي‌کني. اگر عينکت بود سريع با دستمال پاک مي‌کني. اگر لباس بود مي‌گويي: باشد بعد. اگر قالي بود دست نمي‌زني مي‌گذاري تا شب عيد که فرش‌ها را بشويي. سه قطره چاي از يک استکان چکيد. شما سه برخورد مي‌کني، فوري، باشد بعد، کاري نداري! گفتم: قرآن مي‌گويد: آدم‌هايي که عينکي هستند، بلور هستند خلاف کردند فوري حالشان را مي‌گيريم. زکات ندادند مالت از بين مي‌رود. «وَ ما أَصابَكُمْ‏ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» (شوري/30) خلاف کردي، حالت را گرفتم. آدم مؤمن مثل عمامه سفيد است. عمامه سفيد تا لک بشود مي‌شويد. عينک تا قطره چاي بريزد، فوري پاک مي‌شود. «فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» دوشنبه خلاف کردي، سه‌شنبه سيلي مي‌خوري. اما بعضي‌ها را خدا کارشان ندارد. مي‌گويد: باشد بعد. بگذاريد مردم جاويد شاه بگويند. سال 57 مي‌آيد که مردم مرگ بر شاه بگويند. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ‏ مَوْعِداً» (کهف/59) براي هلاکت موعدي را قرار مي‌دهيم. يک عده را خدا کاري ندارد، مثل صدام. در عراق يک مرگ بر صدام شنيده نشد. تا آخر کسي مرگ بر صدام نگفت. قرآن مي‌گويد: «أَنَّما نُمْلِي‏ لَهُمْ‏» (آل‌عمران/178) اصلاً در دنيا کاري نداريم، براي قيامت گذاشته است. يعني اگر کسي ترياک مي‌فروشد و مچش را نمي‌گيرند، نگوييم: وزارت اطلاعات و نيروي انتظامي خواب است. گاهي وقت‌ها مي‌داند، مي‌خواهد بفهمد اين ترياک سرنخش کجاست؟ بنابراين سه آيه داريم. سيلي که خوردي به خاطر خلافي است که کردي. اين براي گروه مؤمن است. مؤمن نماز نخواند سيلي مي‌خورد. لذا داريم مؤمنين درجه يک اگر خلافي کردند از نماز شب محروم مي‌شوند. ديگر توفيق نماز شب ندارد. حال عبادت از او گرفته مي‌شود. حديث داريم: «البلاء للظالم‏ ادب و للمؤمن امتحان و للاولياء درجه» بلاها براي آدم ظالم گوشمالي است. براي مؤمن امتحان است. در پادگان‌هاي ما حال سه رقم سرباز را مي‌گيرند. يک سربازي که چموش است. خلاف مي‌کند، مي‌گويند: کلاغ پر برو براي اينکه تنبيه‌اش کنند! «البلاء للظالم‏ ادب» اين چون ظالم است حالش را مي‌گيريم. يک سرباز مي‌آيد مي‌گويد: هفته ديگر عروسي خواهر من است. مي‌شود يک هفته به من مرخصي بدهيد؟ مي‌گويد: پس اين هفته بايد دو برابر کار کني! رزم شبانه و روزانه بروي. «و للاولياء درجه» گاهي يک سربازي است مي‌خواهند سرهنگش کنند. مي‌گويند: شرط سرهنگي شما اين است که اين کلاس‌ها را ببيني و دو سال هم در مناطق بد آب و هوا خدمت کنيد. چرا؟ براي اينکه مي‌خواهيم درجه سربازي و سرهنگي را به تو بدهيم. سه سرباز را حالش را مي‌گيرند. سرباز چموش، «البلاء للظالم‏ ادب» سربازي که مي‌خواهند رشدش بدهند. «و للمؤمن امتحان» سربازي که مي‌خواهند مرخصي بدهند. «و للاولياء درجه» گاهي بايد برنامه‌ها طوري باشد که انشاءالله مفيد باشد.
شريعتي: امروز صفحه 101 قرآن کريم، آيات 141 تا 147 سوره نساء در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«الَّذِينَ‏ يَتَرَبَّصُونَ‏ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «141» إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا «142» مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا «143» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً «144» إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً «145» إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً «146» ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً «147»
ترجمه: (منافقان) كسانى‏اند كه پيوسته (از سر بدخواهى) مراقب شما هستند تا اگر از سوى خدا براى شما پيروزى باشد، گويند: آيا ما با شما نبوديم؟ (پس بايد در افتخارات و غنائم شريك شويم) اگر براى كفّار بهره‏اى (از پيروزى) بود، (به كفّار) گويند: آيا ما مشوّق شما (براى جنگ با مسلمانان) و بازدارنده شما از گزند آنان و عدم تسليم در برابر) مؤمنان نبوديم؟ پس خداوند روز قيامت، ميان شما داورى خواهد كرد. و خداوند هرگز راهى براى سلطه‏ى كفّار بر مسلمانان قرار نداده است. همانا منافقان با خدا مكر و حيله مى‏كنند در حالى كه خداوند (به كيفر عملشان) با آنان مكر مى‏كند. و هرگاه به نماز برخيزند با كسالت برخيزند، آن هم براى خودنمايى به مردم و خدا را جز اندكى ياد نمى‏كنند. (منافقان) بين كفر و ايمان سرگشته‏اند، نه با اين گروه‏اند و نه با آن گروه و خداوند هر كه را گمراه كند، براى او راه نجاتى نخواهى يافت. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! كافران را به جاى مؤمنان دوست و سرپرست خود نگيريد، آيا مى‏خواهيد براى خداوند دليل و حجّت آشكار عليه خودتان قرار دهيد؟ قطعاً منافقان، در پست‏ترين عمق آتشند وهرگز براى آنان هيچ ياورى نمى‏يابى. مگر آنان كه توبه كرده و (گذشته‏ى خود را) اصلاح نموده و به (دامن لطف) خدا پناه برده و براى خدا از روى اخلاص به دين گرويده‏اند، پس اينان در زمره‏ى مؤمنان هستند وبزودى خداوند به مؤمنان، پاداشى بزرگ خواهد داد. اگر شكر گزاريد و ايمان آوريد، خداوند مى‏خواهد با عذاب شما چه كند؟
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بشنويم و بعد هم دعا بکنند.
حاج آقاي قرائتي: آياتي که خوانده شد، مي‌فرمايد: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ» منافقين خدعه مي‌کنند و کلک مي‌زنند. خدا هم به اينها کلک مي‌زند. يعني بعضي وقت‌ها که ما به خدا کلک مي‌زنيم به خودمان کلک مي‌زنيم. چون داريم «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِين‏» (آل‌عمران/54) اين مکر و حيله يعني چه؟ اگر کسي خواسته باشد با خدا حيله کند، به خودش حيله کرده يعني چه؟ اين مثل را دقت کنيد. دکتر بالاي سر بيمار مي‌آيد مي‌گويد: از اين شربت هر پنج ساعت يک قاشق بخور. مي‌گويد: باشد. شربت را بالاي سر مريض مي‌گذارد و مي‌رود. فردا صبح در بيمارستان دکتر مي‌آيد مريض را ببيند. يک مقدار از شربت را در دستشويي مي‌ريزد. سر شيشه خالي مي‌شود. دکتر مي‌گويد: خوردي؟ مي‌گويد: مگر نمي‌بيني سر شيشه خالي است؟ وقتي دکتر مي‌آيد مي‌گويد: کلاه سر دکتر گذاشتم. قرآن مي‌گويد: کلاه سر دکتر نگذاشتي، کلاه سر خودت گذاشتي. اين معني «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» است. اينکه به نظر خودمان به خدا کلک مي‌زنيم، به خودمان کلک مي‌زنيم. قديم به جاي سنگ ترازو، سنگ‌هاي کوچولو بود. يک کسي رفت شکر بخرد، اين آقا هم يک سنگ در ترازو گذاشت و رفت قند و شکر بياورد. اين کلوخ را برداشت هي به زبانش ماليد و ليسيد و فکر کرد دارد سنگ ترازوي مغازه دار را ليس مي‌زند. مثنوي مي‌گويد: تو فکر مي‌کني سنگ او را کم کردي، از شِکرت کم شد. اگر يک گرم سنگ سبک شد، با ليسيدن تو يک گرم از شکرت هم کم شد. گاهي آدم فکر مي‌کند به مردم ضرر مي‌زند در حالي که به خودش ضرر مي‌زند. اگر شما سود کم بگيري مشتري زياد مي‌شود. مشتري که زياد شد، سودش بالا مي‌رود. پس سود کم مشتري را زياد مي‌کند، مشتري زياد سود را بالا مي‌برد. اگر بي انصافي سود گرفتي، مي‌گويند: فلاني گران فروش است. سود زياد مشتري‌ات کم مي‌شود. مشتري که کم شد سودت کم مي‌شود. سود کم فروش را بالا مي‌برد. فروش که بالا رفت، سود هم بالا مي‌رود. پس سود کم نتيجه‌اش سود زياد است. اما برعکس سود زياد، فروش را کم مي‌کند. مشتري که کم شد، سود هم کم مي‌شود. معنايش اين است «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ».
بگو: بلد نيستم. «قُلْ‏ إِنْ‏ أَدْرِي‏» (جن/25) سؤال مي‌کنند جوابش را بلد نيستي، بگو: بلد نيستم. راحت بگو: بلد نيستم. علامه طباطبايي ترک بود. ترک‌ها وقتي فارسي حرف مي‌زنند، شيرين است. از ايشان سؤال کردند. فرمود: اگر بگويم نمي‌دانم اشکالي ندارد؟ اين خاطره در استخوان آدم فرو مي‌رود. علامه طباطبايي استاد مطهري‌ها مي‌گويد: نمي‌دانم. يک آقايي است چهار کلمه خوانده است. «قُل» پيغمبر تو مأمور هستي به مردم بگويي: نمي‌دانم. کلک علمي نزنيم. اخيراً من گفتم که پايان نامه‌ها هم دکاني شده است. يک چيزهايي به هم وصل مي‌کنيم. پايان نامه‌ها هم فروشي شده است. اينها خدعه نيست. بالاخره با اين پايان نامه دکتر و فوق ليسانس مي‌شوي و بعد مردم مي‌فهمند. آدم نمي‌تواند اسفناج بکارد و تابلو بزند: اينجا کاهو کاشتيم. دو سه روز ديگر مردم مي‌فهمند اسفناج است. خدا در قرآن گفته: هرچه در دلت هست لو مي‌دهم. خدا خارج مي‌کند آنچه در دلت است. يعني قايم موشک بازي نکن. با مردم صاف باش. اگر زندگي‌ها صاف باشد، چقدر شيرين مي‌شود.
خدايا بصيرت در دين، اخلاص در نيت، عمل خير همراه با سعه صدر و دوري از آفات، همراه با ذخيره شدن براي قبر و قيامت به همه ما مرحمت بفرما.
شريعتي:دلهايمان را روانه کربلاي معلي کنيم و نام امام حسين را بر زبانمان جاري کنيم و سلام کنيم به حضرت و بگوييم:
چقدر نام تو زيباست أباعبدالله *** حرمت عرش معلي است أباعبدالله!
السلام عليک يا أباعبدالله...