برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: هجرت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 15- 05-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، خانمها و آقايان، انشاءالله خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. بهترينها را براي همه شما آرزو ميکنم. در خدمت حاج آقاي قرائتي عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: امروز براي ما چه به ارمغان آوردهايد؟
حاج آقاي قرائتي: ديروز داشتم فکر ميکردم که مقداري در مورد هجرت صحبت کنم. منتهي هجرت به معناي عمومي چون چند رقم هجرت داريم. اگر هجرت باشد چه مشکلاتي حل ميشود. مشکلاتي که در دنيا قفل شده بخاطر اينکه هجرت نميکنند. البته با پيدا شدن اردوهاي جهادي و راهيان نور و گروه پزشکها، کاروان پزشکي در يک منطقه محروم ميروند، چند روز ميمانند، منتهي چهل سال دير شده است. اگر اين هجرت را همينطور که خدا ميگويد: واجب است، ميگويد: کساني که هجرت نميکنند، نه دوستشان داشته باشيد، نه به آنها کمک کنيد، نه از آنها کمک بخواهيد. يعني بايکوت کنيد. بعضي از آيههاي قرآن بقدري آسان است که همه متوجه ميشوند.«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا» (انفال/72) ايمان دارد ولي هجرت نميکند. ميرود نجف و قم ميايستد، ولي بيرون نميآيد. تهران ميآيد، يک دوره رأي ميآورد و ديگر رأي نميآورد و به شهرش برنميگردد. همانجا ميايستد. بايد اين قفلها را شکست.
زمان شاه دانشگاه قفل بود. پنج قفل به دانشگاه خورده بود. 1- دانشگاه بايد در شهرهاي بزرگ باشد. به چه دليل؟ 2- دانشگاه بايد وسط شهر باشد. به چه دليل؟ بيرون شهر هم ميشود باشد. 3- دانشگاه بايد از شنبه تا چهارشنبه باشد. به چه دليل؟ پنجشنبه و جمعه هم ميشود باشد. 4- دانشگاه بايد رايگان باشد. به چه دليل؟ ميتواند پولي باشد. 5- سن استاد نبايد از 65 سال بيشتر باشد. به چه دليل؟ يک استاد هم با تجربه است. دانشجو نبايد از هجده سال کمتر باشد. به چه دليل؟ يک کسي سيزده سال دارد ولي متوجه ميشود. قفل الکي، ازدواج ما چند قفل خورده است. کار و کسب ما قفل خورده است. تحصيل و اشتغال ما قفل خورده است. بايد اين قفلها را برداشت. هجرت کليد اين قفلهاست. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا» کساني که ايمان دارند ولي از جايشان تکان نميخورند، «ما لَكُمْ» يعني حق نداريد، «مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» يعني نه ولايت آنها را بپذيريد، نه ولي آنها باشيد، نه آنها را دوست داشته باشيد. حالا ولايت به هر معنايي که هست. نه دوستشان داشته باشيد، نه کمک بخواهيد و نه کمک بکنيد. «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض» (اعراف/176) قرآن ميگويد: بعضي به زمين چسبيدهاند. مثل آب راکد ميشوند که هم خودشان بو برميدارند و هم درختهاي اطرافشان خشک ميشود.
يکي از امتيازاتي که خدا به ما داده است، اين است که تاريخ ما هجري است. چون هجرت ميکند يعني بلند شده راه افتاده و يک کاري کرده است. مسيحيها تاريخشان ميلادي است. يعني تولد حضرت عيسي، تولد کاري نکرده است. از مادر متولد شده است. يکوقت تولد حضرت علي بود، در يک مسجد رفتم و ديدم که کسي بلند شد گفت: کساني که اسم بچهشان علي است جلو بيايند. به اينها نفري ده هزار تومان داد. من گفتم: اين چه کرده که ده تومان به او دادي؟ مادرش زاييده و اسمش را علي گذاشته است. ميتوانستند يک حديث از حضرت علي ياد بگيرند. اگر يک خياطي کت و شلوار شما را مبلغي ميگيرد و ميدوزد. پول را ميگيرد، يک مقدار ميدوزد و باقياش را ميدهد شاگرد خياط بدوزد. امام فرمود: اين رقم حرام است. مگر اينکه يک نقشي داشته باشد. قد زدن، برش زدن، تهيه نخ، چرخ خياطي، وگرنه من دويست هزار تومان پول دوخت بگيرم و بدهم شاگرد من بدوزد. اين درآمد درستي نيست. تاريخ ما هجري است و يک ارزش است.
قرآن دربارهي مهاجرين ميفرمايد: «لَأُكَفِّرَنَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِم» (آلعمران/195) کسي که هجرت کند گناهانش را ميبخشم. البته هجرت مراتبي دارد. بالاترين هجرت اين است که انسان از بديها هجرت کند. معتاد است از سيگار هجرت کند. يک نفر ميگويد: من زود عصباني ميشوم. ميگوييم: هروقت عصباني شدي، صد هزارتومان خودت را جريمه کن. دو تا صد هزار تومان بدهي ديگر عصباني نميشوي. جوان آمد گفت: نگاه من به دختران زيبا ميخورد، نميتوانم نگاه نکنم. چه کنم؟ گفتم: خودت را جريمه کن. وقتي خودت را جريمه کردي ديگر حواست جمع ميشود. اين مسأله هجرت از بديها، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/ 5) خدا به پيغمبر ميگويد: از بديها بايد هجرت کني. گاهي آدم يک حرف بدي زده است، ميخواهد بر حرفش مداومت کند، ميگويد: نه، چون گفتم بايد عمل کنم. حرف مرد يکي است. يکي از دروغهايي که در ايران زياد است اين است که ميگويند: حرف مرد يکي است. اين دروغ است! حرف مرد حق است. اگر شانزده تا حرف زدي ديدي غلط است بگو: اين حرف هفدهم من درست است. باقي حرفهاي من غلط بود.
هجرت از تصميمهاي غلط، يک تصميم گرفتيم بعد ميبينيم غلط است و بيخود گفتيم. دانشجو رشتهاي را انتخاب کرده و وسط راه فهميده اين رشته نه به درد دنيا ميخورد و نه به درد آخرت ميخورد. يکي از چيزهايي که قفل شده اين است که دانشجو رفته در يک رشته تحصيلي و يک مقدار خوانده، حالا يکي دو ترم بعد ميگويد: اين مهارت است؟ هنر است؟ اين به درد نميخورد. ليسانس است ولي ارزش ندارد. ليسانس سگ شناسي چه اهميتي دارد؟ طلبهها متأسفانه گاهي درسهاي بيخود ميخوانند. يک طلبه منزل ما آمد، گفتم: چه ميخواني؟ گفت: رجال ميخوانم. گفتم: تازه طلبه شدي. رجال يعني فلان آدم چطور آدمي است؟ اين براي اين است که شما درس سطح را بخواني وارد خارج شوي، از يک روايت بخواهي اجتهاد کني براي شناخت حديث بگويي: اين راوي که اين حديث را نقل کرده چطور آدمي بوده است؟ تو کچل هستي، کچل که شانه نميخواهد. يا بعضي جاها ميگويد: اول انگليسي بخوان، بعد که اسلام شناس شدي، اين فکر غلطي است. بگذار درس بخواند، فاضل که شد، اگر سفر خارج رفت، مترجم ميگيرد يا فرصت ميگيرد که زبان را ياد بگيرد. اين صد در صد کار غلطي است که اول طلبگي به او زبان انگليسي ياد بدهيم. ممکن است اصلاً طلبه نشود. پشيمان شود. اصلاً خارج نرود، من دهها سفر خارجي داشتم و از سفارتخانه مترجم گرفتم. دلمان خوش است. خيلي از درسهايي که ميخوانيم به درد نميخورد. البته مثل جرثقيل يک زماني به درد ميخورد، اما هر جواني يک جرثقيل لازم ندارد.
حتي حرف که ميزنيم ميگويد: اگر حرف مورد نياز نيست، نزن. رفيقي داشتيم تقريباً ده سالي با هم بوديم. مواظب کلماتش بود. يکبار به او گفتم: اگر من خلافي کردم، محکم در دهان من بزن. در يک اتاق زندگي ميکرديم. يکبار چاي ميخورديم، گفتم: چاي خيلي شيرين است. خيلي شکر ريختي! تا گفتم، در دهان من زد. گفتم: مگر چه گفتم؟ گفت: دروغ گفتي. گفتم: خيلي شيرين است. گفت: تو گفتي شکر ريختي، من در اين خاک قند ريخته بودم. يعني اينقدر مواظب بود. وقتي نانوايي ميرفت اگر نانوا نگاهش ميکرد و ميگفت: چند تا ميخواهي؟ با دست اشاره ميکرد مثلاً دو تا، ديگر به زبان نميگفت. اگر سر نانوا پايين بود با زبان ميگفت: دو تا! ما گاهي سه ساعت حرف بيهوده ميزنيم. حديث داريم حرفهاي شما جزء اعمال شما هست. فکر نکنيد حرف است. حديث داريم بدان تمام کلماتي که ميگويي: جزء اعمالت حساب ميشود. اينکه انسان بتواند از حرف بيهوده دوري کند. چيزي که ضرورت ندارد نگو. يا احکامي مورد نياز نيست، کتابي مورد نياز نيست، اخلاقي هست فساد است. آنجا هجرت کنيد. اگر مجتهد نود ساله به دختري عزيزم بگويد، همه خوشحال ميشوند. اگر يک طلبه جوان به يک دختر بگويد: عزيزم، دادگاه ويژه روحانيت او را ميگيرد. عمامهاش را برميدارند. ممکن است يک کلمه از يک کسي درست باشد و يک جاي ديگر غلط باشد. بايد قفلهاي لغو را بشکنيم. خط شکن باشيم. جسور باشيم. يک درسي که ميخوانيم بپرسيم: فايده اين درس چيست؟ گرهاي از من و جامعه باز ميکند؟
يک کسي که خيلي بچه دارد، ميگويند: هفت تا بچه دارد؟ بيچاره! چرا گفتي: بيچاره؟ چون بچه مساوي با شکم است. هفت تا بچه يعني هفت تا شکم، چطور پر کنيم؟ اسلام نميگويد: بچه مساوي است با شکم، ميگويد: بچه مساوي است با بازو! خوشا به حال کسي که بچهاش «عَضُد» است. يعني اگر گفتند: هفت تا بچه دارد، بگويند: خوشا به حالش! چهارده بازوي توليد دارد. اگر بچه به معني بازو شد، خوشا به حال هرکس بچه دارد، اگر بچه مساوي با شکم، هفت تا بچه زياد است! اين نگاه بايد عوض شود.
کسي که هجرت کند، خدا لغزشهاي او را ميبخشد. «لَأُكَفِّرَنَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِم» قرآن ميگويد: لحظه مرگ عزرائيل ميآيد جان را بگيرد، اينجا يک نکته بگويم، قرآني است ولي يک آيه داريم خدا جان را ميگيرد. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُس» (زمر/42) يعني خدا جان را ميگيرد. يک آيه داريم عزرائيل جان را ميگيرد. «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْت» (سجده/11)، «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/61) فرشتهها را ميفرستيم جان را بگيرند. پس يک آيه داريم خدا جان را ميگيرد. يک آيه داريم عزرائيل جان را ميگيرد و يک آيه داريم فرشتهها جان را ميگيرند، شايد معنايش اين باشد که سلسله مراتب است. چون انسانها پخش هستند، فرشتهها روحها را ميگيرند تحويل عزرائيل ميدهند و عزرائيل تحويل خدا ميدهد. لحظه مرگ فرشته ميآيد ميگويد: «فِيما كُنْتُم» (آلعمران/55) تو چه کاره بودي؟ ما هيچ کاره بوديم. نه سر پياز بوديم، نه ته پياز بوديم. ما طبقه دوازده بوديم، از مستضعفين بوديم. ميگويد: خوب بايد بلند شوي و جاي ديگر بروي. چه کسي گفت: اينجا باشي؟ ما چون ميگوييم: تهران ميخواهيم خانه داشته باشيم، پس خانه در تهران گران است. پس تهران ديگر حياط نيست. اصلاً چه کسي گفت: ما در تهران باشيم؟ يکوقتي شما ميخواهي يک شغل جزئي انجام بدهي، چه کسي گفته: در شهر شلوغ بيايي؟ مثلاً ميخواهد با عروس بلال بخورد. اگر اين بلال را در شاه عبدالعظيم بخورد، ده تومان است. اگر برود تجريش بلال بخورد، بيست تومان است. مزه بلال فرقي ندارد. اما اين ميخواهد با عروس که هست لذت ببرد. خيلي وقتها ما بنا ميگذاريم که در اين شهر و محله باشيم. يعني روي چيزي قفل ميشويم. الآن چرا تابستان تعطيل است؟ يک استاد داريم شبها درس بخوانيم. اشکالي دارد؟ بگوييم: به جاي اينکه صبحها يا ظهر که هوا گرم است درس بخوانيم، شبها درس بخوانيم. يا يک جاي خوش آب و هوا برويم. ممکن است بگويند: آقاي قرائتي دلت خوش است!
در قرآن يک آيه داريم ميگويد: «يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيرا» (نساء/100) يعني وضعت هم خوب ميشود. بسياري هستند در يک جا قفل هستند، هجرت کنند قفل باز ميشود. آيه ديگر داريم ميگويد: «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» (انفال/74) مغفرت، رزق کريم. «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» (کهف/11) اصحاب کهف هجرت کردند. گفتند: ما از خير شهر و رفاه شهر بگذريم. بياييم برويم در غار زندگي کنيم. بيرون شهر برويم و از جامعه جدا شويم. الآن مسلمانهاي کانادا چطور زندگي کنند؟ دانشجويان در اروپا و آمريکا چطور زندگي کنند؟ اگر خواسته باشند در اين بلاد پخش شوند. يک دانشجو در غربت احساس تنهايي ميکند. مريض شود کسي متوجه نميشود. بي پول شود، تنها باشد. اگر بچه مسلمانهاي ايراني يک آپارتمان بگيرند و در کانادا همه با هم جمع شوند، يکي مريض شد، يکي کمک کند. مشکل علمي داشتند، حل کنند. با هم خوش و بش کنند. يعني از فضاي کفر جدا شويم و يک زندگي ساده داشته باشيم. يک کمي از رفاه شهر بگذريد و يکجا باشيد. اصحاب کهف چند نفر بودند؟ اين غار کجا بود؟ قرآن ميگويد: «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُم» (کهف/22) آنها سه نفر بودند. چهارمي سگ بود. کاري به آمار نداريم که چند نفر بودند. بوعلي سينا چند کيلو بود؟ به ما چه؟! بوعلي سينا چه کار کرد؟ بحثهاي آماري لغو داريم.
يکوقت بين دو تا قبيله دعوا شد که ما بيشتر هستيم يا شما؟ بعد از چانه زنيهايي که کردند، در سرشماري يک قبيله باخت. باختهها گفتند: زنهاي حامله را دو نفر حساب کنيد. يکبار ديگر شمردند. باز باختند. گفت: خيلي از ما مردند. قبرها را بشماريم ببينيم کدام بيشتر است؟ آيه نازل شد، «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر» (تکاثر/1و2) يعني به تکاثر سرگرم شديد، حتي اينکه سراغ قبرها رفتيد و براي پز قبر شماري کرديد. در عبادتهايمان گاهي غصه ميخوريم. ميگويد: مسجد الحرام هفتصد بلندگو دارد. ميگويد: سه طبقه را رفتم شمردم. اين همه راه رفتي، بلندگو بشماري؟ دور کعبه طواف ميکردي! نميفهمد چه کند. انسان در هر کاري نياز به معرفت دارد. محاسباتش غلط، قاطي ميکند. يک نفر در حرم امام رضا نگاهش به حرم خورد و قاطي کرد. گفت: اي امام باقر! بعد گفت: قربان دستهاي قلم شده است، کي ظهور ميکني؟! بعد گفت: تو اين همه طلا داري چطور هشتم شدي؟ تو بايد اول ميشدي؟
دختر عمهاش اين رشته را خوانده، او هم ميخواهد اين رشته را بخواند. مشکل اين است که الآن يک مشت تحصيل کرده تحويل داديم، اين تحصيل کردهها جا ندارند. کار ندارند. مورد ندارند. بعضي تحصيلها هم فقط حفظي است. من از يکي از دانه درشتهاي مملکت شنيدم، به يکي گفتم: چه کاره هستي؟ گفت: فوق ليسانس کشاورزي دارم. گفتم: برگ چغندر يا برگ شبدر کدام بهتر است؟ برگ شبدر کوچک است و برگ چغندر بزرگ است. بعضي چيزها کاربردي نيست.
شريعتي: تمام مطالبي که شما بيان کرديد، نکته اصلياش اين است که سر دوراهيهاي انتخاب نميتوانيم تصميم بگيريم.
حاج آقاي قرائتي: بعضي از مشاوران ما درست مشورت نميدهند. من پيشنماز دانشگاه تهران هستم. يک روز خانمي براي من نامه داد و نوشته بود: خدا لعنت کند پدرم را، خدا لعنت کند مادرم را، خدا لعنت کند استاد دانشگاهم را، خدا لعنت کند دکتر و روانشناس ما را، چه شده است؟ نوشته: خواستگارهاي زيادي داشتم. به هرکدام، پدر و مادر، استاد دانشگاه، مشاور گفتم، همه گفتند: صبر کن ليسانس بگير و عجله نکن. چند سال صبر کرديم و ديگر خواستگار کم شد. گفتند: برو فوق ليسانس، فوق ليسانس گرفتم الآن مدتهاست در خانه ماندم و يک نفر هم خواستگار ندارم! يک کسي تشنه هست، ميگويد: آب! ميگوييم: شما تشنه هستي؟ انشاءالله بعد از ليسانس آب ميدهم! اين درست است؟ اين ليسانس چيست که مانع شده است. ما بايد يک هجرت دروني کنيم. از عادات بد، از قفلهايي که به خودمان زديم و قفلهايي که جامعه به ما زده است. از خطشکنيهايي که نداريم. يادت ميآيد نماز نخواندي، با شهادت بگو: ببخشيد من نماز نخواندم. ميگويد: ديگر نشستيم زشت است. يک مشت آجيل و خوش و بش اين را از خدا جدا ميکند. از اين بدتر، دختر لاک زده ميگويد: اگر نماز بخوانم لاک من خراب ميشود. پس فعلاً نماز نميخوانم. خدا را با لاک عوض ميکند. چطور ميخواهد خدا کمک اين دختر کند؟ تو خدا را به لاک فروختي. «فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُم» (بقره/16) تجارت تو سود نداشت. خسران مبين است نه خسران خالي، غرق در خسارت است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْر» (عصر/2) غرق در خسارت است. يک دروغ ميگوييم پول ميگيريم. چه چيزي را به چه چيزي فروختي؟ از بديها بايد هجرت کرد. اين رفيق شما را به فساد ميکشد.
حتي گاهي در کارهاي حلال اختلاف سليقه هست، موسي و خضر رفيق راه شدند، حضرت خضر يک کارهايي ميکرد، موسي برق گرفته ميشد. ميگفت: نکن! شرط کرد که دنبال من بيا و چيزي ياد بگير و هيچ نگو! خضر هم سوار کشتي شد، کشتي را سوراخ کرد. گفت: آب درون کشتي ميآيد و غرق ميشويم. خضر گفت: صبر کن. ديواري خراب بود، گفت: بيا بنايي کنيم. موسي گفت: براي چه مفت اين کار را کنيم؟ به هر مسألهاي ميرسيد و يک کاري ميکرد و موسي ناراحت ميشد. آخر گفت: «هذا فِراق» (کهف/78) من و شما آبمان در يک جوي نميرود. گاهي انسان ميگويد: او راه خودش را برود، من هم راه خودم را ميروم. من نبايد زجر بکشم. ما در قرآن سه رقم جوان داريم. يک جوانها هستند که در جامعه آب ميشوند. مثلاً ميخواهد از جوانهاي فاميل و از جوانهاي همسايه عقب نيافتد، آنها فلان لباس هستند، اين هم بايد باشد. اين آب ميشود. «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو» اين جوانهايي که در جامعه آب ميشوند، قرآن ميگويد: يکي از دلايلي که جهنميها به بهشتيها ميگويند: دليل جهنم رفتن ما همين بود که گفتيم: «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو» قرآن ميگويد: روز قيامت بهشتيها از جهنميها سؤال ميکنند «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ» (مدثر/42) چطور شد شما جهنم رفتيد؟ به چهار دليل، 1- «قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» (مدثر/43) ما پاي بند به نماز نبوديم. رابطه ما با خدا قطع شد. 2- «وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ» رابطه ما با فقرا هم قطع شده بود. فقرا گرسنه بودند و ما بي توجه بوديم. «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ» (مدثر/45) ميگفتيم: خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. به هر سازي ميرقصيديم. براي اينکه از مد عقب نمانيم نگاه ميکرديم چه چيزي را به ما عرضه ميدهند همان را انجام ميداديم. يک عده از جوانها آب ميشوند. يعني مثل آب هستند. آب در هر ظرفي شکل همان ظرف ميشود. چون از خودش اراده ندارد در هر ظرفي شکل همان ظرف ميشود.
يک عده هستند خودشان را حفظ ميکنند. مثل اصحاب کهف، ميگويند: ما در جامعه هضم ميشويم. در بيابان در يک غار زندگي ميکنيم ولي دينمان را حفظ ميکنيم. يک عده جامعه را عوض ميکنند. «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ» (انبياء/60) اصلاً ابراهيم با شکستن بتها تحول به وجود آورد. مثل امام خميني که آمد جامعه را عوض کرد. پس سه جوان داريم، جواني که هضم ميشود. جواني که خودش را نگه ميدارد. جواني که جامعه را عوض ميکند. من در مورد کار و مهارت خواستم تحقيق کنم، کلمه عمل را در کامپيوتر زدم، ديدم 64 هزار بار اين کلمه تکرار شده است. کلمه کار! چند روز مطالعه کرديم و حدود 1500 مورد را ديديم. بعد نگاه کرديم در اين کارها ابتکار کار، کار تکراري، کار بي فايده، کار رايگان، کار پولي، کار علمي، کار مغزي، انواع کار بود. اسلام ديني است که دست به هرجا ميزني غرق ميشوي. اميرالمؤمنين ميفرمايد: قرآن دريايي است که «لا يدرک قعره» دست هيچکس به انتهاي آن نميرسد. ما پوست اسلام را نشناختيم. همين سوره «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ» (تين/1) دو رساله دکترا درونش است. تين يعني انجير، قسم به زيتون و انجير! چرا نگفته: قسم به انجير و انار، قسم به سيب و گلابي؟ ممکن است يک دکتر غذا شناس عمرش را صرف کند و به اين برسد يا نرسد. اسم انجير يکبار در قرآن است. زيتون شش بار در قرآن آمده است. خارجيها تحقيق کردند که خوردن يک انجير با شش زيتون آثاري دارد که با پنج تا و هشت تا ندارد. گاهي يک حرف قرآن، يک کلام قرآن، يک جملات، يک قالب، کلي معنا را عوض ميکند. بين «الحمدلله» با «المدح لله فرق هست. حمد و مدح هردو يعني ستايش، اما شما ميگويي: الحمدلله! ما به جاي اينکه به عمق قرآن و روايات برسيم، به پوست قرآن ميرسيم. مسابقه ميگذاريم که اين حديث از امام صادق است يا امام باقر؟ مثل اينکه بگوييم: شما براي نماز جمعه با کدام شير آب وضو گرفتي؟ حديث داريم از امام پرسيد: من يک چيزي شنيدم، نميدانم کدام يک از شما گفتيد؟ امام فرمود: اگر از ما شنيدي به هرکدام از ما نسبت بدهي درست است. مثل شير آب که باهرکدام وضو بگيري، درست است.
هجرت کردن از اخلاق فاسد، رفيق فاسد، کار فاسد، يک شغلي است ميبيني اين شغل فاسد است. در اين مهماني بروي فساد است. جلسهاي است که اگر اين دختر يا پسر در اين جلسه برود ديگر آن آدم قبلي نيست. عوض ميشود. اگر شغلش مناسب نيست و به حرام ميافتد، شغلش را عوض کند. روي ميخ مينشينيم و ميگوييم: آخ! يک آقا رفت روي منبر سخنراني کند، حرفهايش را فراموش کرد. هي نشست و گفتند: يک چيزي بفرماييد. گفت: حرفهايم را فراموش کردم، گفتند: خوب پايين بيا، حرفهايت را فراموش کردي، پلههاي منبر را که فراموش نکردي، بيا پايين! جگر نداريم. مرد و زن و جوان ما بعضيهايشان جسارت ندارند. «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى» (سبأ/46) مثني يعني دو تا دوتا، بعد ميگويد: «فرادي» ممکن است دو تا گير نيايد، يکي قيام کنيد. حضرت علي ميفرمايد: در راه حق از تنهايي نترس! همه نشستند من تنهايي بلند شوم نماز بخوانم؟ همه روزه خوار هستند، من تنهايي روزه بگيرم؟ حل نشويم.
شريعتي: اگر وسعت رزق ميخواهيد. اگر رضايت والدين را ميخواهيد، اگر مرگ آسان ميخواهيد، اگر آمرزش از گناهان و پذيرش توبه ميخواهيد. اگر ميخواهيد به شما ندا بدهند که اعمالت را از اول شروع کن، از نماز يکشنبه ماه ذيالقعده غافل نشويم و دستور اين نماز بسيار ساده است. چهار رکعت است، دو تا دو رکعت قبل از نماز غسل ميکنيد، وضو ميگيريد. بعد از سوره حمد، سه مرتبه «قل هو الله احد» ميخوانيد و بعد «معوذتين» يعني سوره ناس و سوره فلق، هفتاد بار استغفار که به «لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم» ختم ميشود. يک دعا هم دارد که در مفاتيح هست. «يا عزيز يا غفار اغفر لي ذنوبي و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات» و انشاءالله از ثواب و برکات اين دعا دوستان ما بهرهمند خواهند شد. اگر هفته قبل توفيق خواندن اين نماز را پيدا کرديد، اين هفته هم ميتوانيد بخوانيد. انشاءالله ما را هم دعا کنيد. امروز صفحه 38 قرآن کريم آيات 234 تا 237 سوره بقره در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «234»وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيم «235»لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِين «236»وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير«237»
ترجمه: و كسانى از شما كه مىميرند و همسرانى باقى مىگذارند، آن زنان بايد چهار ماه و ده روز خويشتن را در انتظار نگاه دارند و چون به پايان مهلت (عدّه) شان رسيدند، گناهى بر شما نيست در آنچه (مىخواهند) دربارهى خودشان به طور شايسته انجام دهند. (و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند.) و خداوند به آنچه عمل مىكنيد آگاه است. و گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه (از زنانى كه در عدّه وفات و يا در عدّه طلاقِ غير رجعى هستند،) خواستگارى كنيد، يا (تصميم خود را) در دل نهان داريد. خداوند مىداند كه شما آنها را ياد خواهيد كرد، ولى با آنها وعده پنهانى (براى ازدواج مخفيانه) نداشته باشيد، مگر آنكه (به كنايه) سخن پسنديده بگوييد، ولى (در هر حال) اقدام به عقد ازدواج ننماييد تا مدّت مقرّر به سرآيد، و بدانيد كه خداوند آنچه را كه در دل داريد مىداند، پس از (مخالفت با) او بپرهيزيد و بدانيد خداوند آمرزنده و بردبار است. اگر زنان را قبل از آميزش جنسى و يا تعيين مهر طلاق دهيد، گناهى بر شما نيست، ولى آنها را (با هديهاى مناسب) بهرهمند سازيد. آن كس كه توانايى دارد، به اندازه توانش و آن كس كه تنگدست است به اندازهى وسعش، هديهاى شايسته (كه مناسب حالِ دهنده و گيرنده باشد.) اين كار براى نيكوكاران سزاوار است. واگر زنان را قبل از آميزش طلاق دهيد، در حالى كه براى آنها مهريه تعيين كردهايد، نصف آنچه را تعيين كردهايد (به آنها بدهيد،) مگر اينكه آنها (حقّ خود را) ببخشند و يا كسى كه عقد ازدواج به دست اوست آنرا ببخشد، و اينكه شما گذشت كنيد، (و تمام مهر آنان را بپردازيد) به پرهيزگارى نزديكتر است. و گذشت و نيكوكارى در ميان خود را فراموش نكنيد كه همانا خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست.
شريعتي: انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور قرآن کريم باشد. اين هفته برنامه ما مزين به نام يکي ديگر از مفسرين بزرگ قرآن کريم هست، ملا محسن فيض کاشاني(ره)، حاج آقاي قرائتي براي ما از ايشان خواهند گفت.
حاج آقاي قرائتي: امام خميني دربارهي فيض کاشاني به استاد ما گفته بود: به قدري کتابهاي مفيد نوشته که اگر ورق بزنيم مچ دست ما خسته ميشود. در حديث شناسي، در فقه، در عرفان، ديوان دارد. در حوزههاي مختلف قهرمان بود. ولي يک متني ايشان و ملاصدرا به افراد ديگر دارد، اين متن را من صد هزار تا چاپ کردم و در ايران پخش کردم. عمرم را در راه فلان علم و فلان علم گذراندم و در رشتههاي مختلف متخصص شدم، اما در هيچ يک از آن علوم دوايي براي دردم و آبي براي عطشم نيافتم، بر خود لرزيدم و به خدا پناه بردم، که عمرم تمام شد و دستم خالي است. خدا دستم را گرفت و وارد قرآن کرد. حالا که وارد تفسير شدم، آنوقت شروع ميکند در مورد قرآن ميگويد. هم ملاصدرا اين جملات را دارد، هم فيض کاشاني. بعضي از بزرگان ما در اواخر عمرشان ديدند آن مقداري که در کتابهاي مخلوق کار کردند، روي کتاب خالق کار نکردند. اين حسرت است. يک از بزرگان ميگفت: مسجد النبي رفتيم، قبر پيغمبر در مدينه است. به پيغمبر گفتم: يا رسول الله! ريش ما سفيد شد. بالاخره يک زماني در جبههها بوديم، در مدرسهها بوديم، در مسجد و منبر و روستا و صندوق قرض الحسنه بوديم و عمرمان را در کارهاي خير تمام کرديم. اما نميدانم راضي هستي يا نيستي. من قرآن را باز ميکنم، اگر احوالت خوب است به ما بگو، آيهاي بيايد که معلوم شود از ما راضي هستي. اگر راضي نيستي يک آيه بيايد من متوجه شوم. قرآن را باز کرد و اين آيه آمد «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/30) پيغمبر ميگويد: خدايا قرآن من مهجور بود. «قال الرسول» شکايت براي پيغمبر است. در آينده پيغمبر شکايت خواهد کرد. شکايت حتمي است. يک چيز حتمي را ميگويند: گذشت. مثل بچهاي که هنوز نيفتاده است، ميگوييم: افتاد! ولي اينطور که عقب عقب ميرود حتماً ميافتد. قرآن مهجور است. متروک نيست. متروک مثل لحاف کرسي است. مثل ديگ مسي است. مهجور مثل ته سيگار است. پرتش ميکنند. اينها قرآن را پرت کردند. عنايت نکردند. بنابراين فيض کاشاني حق علمي بر گردن علما دارد. آخر عمرش هم گفت: غصه خوردم که چرا تمام عمرم را خرج قرآن نکردم!
شريعتي: امروز از هجرت شنيديم. به قول سعدي:
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل *** که گر مراد نيابم، به قدر وسع بکوشم
«والحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»