برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: اهميت کسب مهارت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 25-04-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: «اللهم وفقنا لما تحب و ترضي و اجعل عاقبة امرنا خيرا» سلام ميکنم به همه شما بينندگان خوب و شنوندگان نازنين. در خدمت حاج آقاي قرائتي عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: خدمت شما هستيم و مباحث شما را ميشنويم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم، «الحمدلله رب العالمين، الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
در جلسه قبل گفتيم برکات کار بيست و چند مورد بود، که مواردي را گفتيم و تعدادي هم ماند. کار و توليد منظور چيست؟ توليد آفاتي دارد يا نه؟ چون هميشه هر خوبي يک آفاتي دارد. امام زين العابدين در مکارم الاخلاق هر کمالي را از خدا ميخواهد، ميگويد: اين خوبي را به من بده. بعد ميگويد: آفاتش را نده! «الهي اعزني» عزت خوب است. اما همين عزت آفاتي دارد که آدم متکبر ميشود.
«الهي عَبِّدني» توفيق بده من بنده تو باشم، بندگي خدا خوب است اما «وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتىِ بِالْعُجْب» عجب در آن نباشد. به جامعه خدمت کنم اما بر سر مردم منت نگذارم! «وَ هَبْ لِى مَعَالِىَ الْأَخْلَاقِ» اخلاق عالي کمال است، «وَ اعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ» پز ندهم. يعني آدم بايد مواظب باشد که اين کمال، چون هميشه حضرت امير در نهجالبلاغه ميفرمايد: کمالات و تلخيها و شيرينيها قاطي است. «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ» (نهجالبلاغه، خطبه 234) قدش بلند است اما همتش کوتاه است. «طَليقُ اللِّسانِ حَديدُ الجَنانِ» بيان روان است، قلبش سنگ است. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا» (نهجالبلاغه، خطبه 91) دنيا هواپيما توليد ميکند، ولي براي بمباران يمن. بايد ديد مسير استفاده از اين توليد چطور است؟ نابغه شدن خوب است بشرطي که اين نابغه خودش را به آمريکا نفروشد. وگرنه اگر نوابغ ما خودشان را به آمريکا فروختند، دلار گرفتند. آمريکا هم از نبوغ اينها هر روزي به يک کشور مظلومي حمله کرد. خوب اين نابغه نبود!
در دعاها داريم اگر بنا بود من نابغه باشم و نبوغم را به دلار بفروشم و آمريکا با نبوغ من از روي کره زمين سفر کند، اي کاش اين نابغه متولد نميشد. بنابراين توليد يک مسأله است، عرضه هم يک مسأله ديگر است. حالا که شما توليد کردي با چه قصدي توليد کردي؟ به چه کسي عرضه کردي؟ در اين توليد تو چه کساني سوء استفاده کردند؟
زمان شاه پدر يک ساواکي مرد. ميخواستند فاتحه بگيرند، نزد يک روحاني و واعظ درجه يک رفتند و گفتند: پدر فلاني از دنيا رفته است. شما يک فاتحه بخوان. فاتحه گرفتند و جمعيتي به مسجد آمد، اين آقا نيامد. هرچه منتظر شدند نيامد. جلسه فاتحه به هم خورد. رفتند گفتند: چرا نيامدي؟ گفت: براي اينکه ساواکي بود. من براي پدر ساواکي سخنراني کنم؟ گفتند: پس چرا قبول کردي که ميآيي؟ گفت: قبول کردم ميآيم که سراغ آخوند ديگري نرويد. چون تو جنايت کردي و بازوي شاه بودي، نيامدم. بايد مواظب باشيم کسي از واعظ و مشهور بودن ما سوء استفاده نکند. مواظب باشيم اگر کسي هنر و نبوغي دارد، اين را مفت نفروشد.
يکي از برکات کار اين است که آدمي که کار ميکند وصلهي همرنگ هستي است. براي اينکه همه موجودات نقشي دارند. «خلق لکم، سخر لکم، متاعا لکم» در قرآن «لکم» زياد است. «ابر و باد و مه و خورشيد و فلک» براي تو است. در راستاي خدمت رساني به تو کار ميکنند. تو چه کار ميکني؟ پيغمبر يک حديث دارد ميفرمايد: از لطف خدا دور باد کسي که وقت خوردن ميخورد و وقت کار فرار ميکند. خدا لعنت کند کسي که بارش را روي دوش ديگران بياندازد.
دريافت پاداش از برکات است. کار کردن عبادت است. در روايت داريم اگر عبادت را تقسيم بر ده کنيم، از ده قسمت، نه قسمت براي کار کردن است. کسي که کار نميکند از اين پاداشها محروم است. اصلاً توليد جمال دارد. يک خاطره بگويم. من در دانشگاه تهران پيشنماز هستم. هر روزي يک صفحه از قرآن خوانده ميشود، من هم يک آيه از آن صفحه را تفسير ميکنم. يک روز به سوره نحل آيه 5 رسيديم، آيه اين است «گله ميشکند و در طويله قشنگ است»، در صحرا قشنگ است. آيه اين است: «وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ» براي شما در گله گوسفند زيبايي هست. «حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ» وقتي در آغل و طويله ميروند و وقتي در صحرا ميروند. گفتم: اينجا براي دانشجو و استاد و چند نفري که پروفسور هستند، بگوييم: بسم الله الرحمن الرحيم، قرآن گفته: گله ميش در طويله قشنگ است. اينها چون منطقي هستند قبول ميکنند اما چطور به دنيا بگوييم؟ يعني اساتيد دانشگاه دنيا جمع شوند، بگوييم: قرآن معجزه عربي ماست. يک آيه بخوانم: گله ميش در طويله قشنگ است. اين را چطور بگوييم؟ بلند شدم روي تخته سياه نوشتم «وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ» گله ميش در طويله و صحرا قشنگ است. ديدم جميل در قرآن تکرار شده اما جمال يکي بيشتر نيست. در قرآن يک جمال است آن هم براي گلهي ميش! گفتم: تدبر کنيد ببينيم به ذهنمان چه ميآيد؟ يک خرده فکر کرديم و گفتيم: 1- اين گله ميش روي پاي خودش است. بچه را مدتي بايد بغل کرد تا ياد بگيرد راه برود. اما ميش از همان روز اول روي پاي خود است. اين يک ارزش است. به کسي وابسته نيست.
2- گله ميش «حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ» که در طويله ميرود و صبح به صحرا ميرود در حال حرکت است. پس جمال در حرکت است و در رکود نيست.
3- حرکت بايد دسته جمعي باشد. با هم صحرا ميروند و با هم برميگردند. همه چيزشان هدفمند است. پرسه نميزنند و ولگرد نيستند. خيلي از آدمها در خيابان پرسه ميزنند.
4- هدفش ارزشي است. ميرود که سير شود. سير شدن ارزش است. به هدفش هم ميرسد. غروب به غروب شير به خانه ميآورد. شش ماه به شش ماه کرک و پشم ميدهد. گوشت ميدهد. سالم ميرود و سالم ميآيد و گرفتار گرگ نميشود. همه چيزش با طبيعت هماهنگ است. با طلوع ميرود و با غروب برميگردد.
اين جمالها را گفتم. جمهوري اسلامي زشت است يا زيبا؟ با همين گله ميش مقايسه کنيد. اگر جمهوري اسلامي روي پاي خودش بود و ديگر گندم نخريد. اگر همه افرادش تکاپو داشتند و در حال حرکت بودند. اگر هدف داشتند، اگر هدفشان ارزشي بود. همينطور تمام اين را تبديل کرديم و آخر گفتم: «وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ». بعد آمدند اينقدر از ما تشکر کردند.
اينکه ما ميگوييم: تمام طلبهها بايد مهارت ببينند، تمام درسهاي حوزه را بخوانند ولي مهارت اگر در حوزه و دانشگاه هست بايد بيرون از حوزه و دانشگاه هم باشد. اصول دين پنج تا است: مهارت، مهارت، مهارت، مهارت، مهارت! اگر کسي مهارت داشته باشد از پوست پرتقال مربا درست ميکند. اگر خانمي مهارت نداشته باشد، برنج رشت را هم کوفته ميکند.
تشويق مهارت ميخواهد. گاهي يک کسي را بيخود تشويق ميکنيم. يک غرور کاذب به او ميدهيم و او را فلج ميکنيم. گاهي توبيخ مهارت ميخواهد. چه مقدار توبيخ کنيم؟ کجا و چطور توبيخ کنيم؟ پول خرج کردن مهارت ميخواهد. امام زين العابدين ميگويد: خدايا به من ياد بده چطور پول خرج کنم نه چطور پول دربياورم؟«و أصب بى سبيل الهداية للبر فيما انفق منه» يادم بده چطور پول خرج کنم.
دعا کردن مهارت ميخواهد. به کسي گفتند: سه دعاي مستجاب داري. اين بلد نبود چطور دعا کند. گفت: خدايا زن من زيباترين زنان دنيا شود. آمد خانه ديد عجب زني شد، خيلي زيبا شد. در همسايهها پچ پچ افتاد و مردم در کوچه صف ميکشيدند که خانم او را ببينند. ديد زندگياش فلج شد! گفت: دعاي دوم من اين است که زنم به قدري زشت شود که هيچکس نگاهش نکند. دوباره ديد زنش چقدر زشت شد. گفت: خدايا زنم مثل روز اول شود. سه کوپن دعا را سوزاند. آدمهايي هستند تابستانشان را ميسوزانند. سه ماه در تابستان فرصت داشتي. در اين سه ماه نميتوانستي شنا ياد بگيري؟ نميتوانستي خياطي ياد بگيري؟ رانندگي ياد بگيري؟ نميتوانستي قرآن خواندن را ياد بگيري؟
يک زن و شوهري بچه کوچکي داشتند، بچه مرد. زن شوکه شد. به جاي اينکه جيغ و فرياد بزند، بچه را لاي پارچه پيچيد و پنهان کرد. شوهرش را غذا داد، گفت: اگر يک کسي يک چيزي به تو امانت بدهد و خواسته باشد پس بگيرد به او ميدهي يا نه؟ گفت: بايد پس داد. گفت: اين بچه براي ما نبود. خدا به ما داد و امروز هم گرفت. يعني داغ نوجواني که هرجا واقع شود همه محله را با داد و فرياد تکان ميدهند، اين زن صبورانه برخورد کرد. اين نياز به مهارت دارد.
خواهر و برادري محبت ميخواهد. زينب کبري اين همه سخنراني کرد، يک مرتبه نگفت: بچههاي من شهيد شدند. دو تا از پسران حضرت زينب در کربلا شهيد شدند. غير از دو برادر که امام حسين و حضرت ابالفضل بودند و شهيد شدند، علي اکبر و باقي شهدا، دو پسر خودش هم شهيد شدند. هيچ جا نگفت: بچههاي من شهيد شدند. ديد اگر بگويد: بچه من شهيد شد، امام حسين خجالت ميکشد. براي اينکه امام حسين را خجالت ندهد، از شهادت بچههايش هيچ حرفي نزد. اين مهارت است. اينکه انسان بتواند از چيزهاي کم استفادههاي خوبي بکند.
آشتي دادن، دو نفر با هم قهر هستند. چطور اينها را آشتي بدهيم؟ مهارت ميخواهد. پول گرفتن مهارت ميخواهد. اين آقا خمس نميکند، انفاق نميکند، آدم بخيل و خسيسي است. مشتش بسته است. با چه فرمولي او را وادار کنيم کمک کند؟ همه زندگي مهارت است.
از يکي از وزرا شنيدم. آقاي پرورش که خدا رحمتش کند. ايشان ميگفت: بنده خدايي داشت ميرفت جايي سخنراني کند، در راه که ميرفت يک ويلچري روي ويلچر نشسته بود و رو بوسي کردند. گفت: اين شيشه عطري که در جيبت است و خيلي خوشبو است را به من بده. اين هم شيشه عطر را کسي به او داده بود يا خريده بود، دلش نيامد و نداد. گفت: يک شيشه عطر براي تو ميخرم. گفت: اين را بده! گفت: نه اين را نميدهم. خداحافظي کردند و اين شخصي که داشت براي سخنراني ميرفت در راه نياز به دستشويي پيدا ميکند. تا ميآيد از دستشويي بلند شود، شيشه عطر در چاه دستشويي ميافتد. اين بنده خدا هم ناراحت ميشود و کلي گريه ميکند. ميگويد: چيزي که در راه خدا ندهي، جايش در چاه دستشويي است. به خودش سيلي ميزند که باختي! اين ويلچري پايش را در جبهه داد، تو عطرت را به او ندادي؟! کلي گريه کرد و خودش را سرزنش کرد، گفت: خدايا غلط کردم. از دستشويي بيرون آمد و رفت سخنراني کند. تا وارد جلسه شد، ميزبان جلسه دويد جلو و گفت: قبل از اينکه سخنراني کني من يک شيشه عطر دارم ميخواهم به شما هديه کنم. مشابه همان عطري بود که افتاد. اين يک درس گرفت. خدا خواسته باشد چيزي را به بنده ياد بدهد، توسط يک پرنده، توسط يک کلاغ ياد ميدهد.
قرآن ميگويد: يک کلاغ آمد يک چيزي را خاک کرد، به بشر گفت: مردهات را خاک کن. نفر اول که يکي را کشت، هابيل و قابيل، فکري بود جنازهاش را چه کند. يک کلاغ آمد و اينها ياد گرفتند. چقدر از عمر ما در راه خدا صرف نشده است. فيلمهايي ديديم که هيچ خاصيتي ندارد. هر فيلمي را مگر بايد ديد؟ اين خورشيد براي من ميتابد، من اگر عمرم را هدر بدهم، تابش خورشيد هم حرام شده است. ابر و باد و مه و خورشيد و فلک براي من است. همه پولها براي اين است که بچه درس بخواند، اگر بچه درس نخواند حق معلم و دبير و آزمايشگاه و کامپيوتر را ضايع ميکند. بچه نميتواند بگويد: من نميخواهم درس بخوانم. تو نميخواهي درس بخواني يعني تمام بودجه مملکت بخشي حرام ميشود. همه بخاطر اين است که تو درس بخواني. نميشود گفت: ميخواهم اين فيلم را ببينم. اين ورزش را انجام بدهم.
حضرت امير ميفرمايد: «ثمنک الجنه» نرخ تو بهشت است. ارزان بفروشي، باختي! خدا مشتري است. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» (توبه/111) مشتري تو من هستم. خودت را به من بفروش. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» ميگويد: به خودم بفروش. به بهشت ميخرم. جنسهاي معيوبت را هم ميخرم. گران هم ميخرم. ما بايد مواظب باشيم که توليد ما توليد مفيدي باشد.
يکوقت در يک شهري رفتم، تابلو زده بود: ساندويچ شانزده کيلويي! هرکس در نيم ساعت اين را بخورد يک ماشين ميگيرد! ديدم مسابقه خريت است، شرکت کننده احمق است! مسابقه برگزار کننده احمق و جايزه احمقانه است. نميدانيم به بعضي کارها چه لقبي بدهيم؟ پيام اين کار چيست؟ يک کساني يک چيزي به سرشان ميزند، به سرش ميزند يک کاري بکند و فکر ميکند اين کار ابتدايي است. ابتکار هم مهارت ميخواهد که واقعاً اين ابتکار هست؟ قرآن بعضي حرفها را از مشرکين نقل ميکند. ميگويد: فکر نکن مبتکر هستي. ما بايد سعي کنيم توليد ما مفيد باشد. اگر توليدي ضرر دارد. قرآن ميگويد: شراب «وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219) ضررش از نفعش بيشتر است. ممکن است افرادي از شراب نان بخورند، الآن از شراب چه کساني نان ميخورند؟ کشاورزي که انگور ميکارد، کارخانه بطري سازي نان ميخورد. کارتن سازي نان ميخورد. حمل و نقل ماشينها نان ميخورد. آنهايي که شراب ميفروشند نان ميخورند. دولت ماليات ميگيرد، يعني خيليها نان ميخورند. اما در عين حال ميگويد: «وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ» اين شراب در چشم شما، در نسل شما، در قلب و اعصاب شما اثر ميگذارد. بايد توليد ما ضررش بيش از نفع نباشد.
يک جواني سيگاري است. به جوان بگوييد: اين پول را به تو ميدهم، مثلاً اين ده هزار تومان را بگير، تا کن. هروقت خواستي سيگار بکشي يک ده هزار توماني آتش بزن! اين کار را نميکند. ميگوييم: اين بهتر است. چون اگر پول را آتش زدي، پولت از بين رفت. شما پول ميدهي سيگار ميخري و سيگار را دود ميکني. يعني پولت که رفت، ريهات هم رفته است. من به چند تا سيگاري گفتم، گفتند: تا حالا کسي به ما اينطور نگفته بود.
گاهي با منکر بايد انقلابي برخورد کرد. مثل گرد گچ، اگر گرد گچ روي آستين بنشيند، شما با سيلي بلندش ميکني. اما اگر دوده روي لباس بنشيند، فوت ميکني. يعني دوده و گرد گچ منکر است ولي با هر منکري بايد يک طور برخورد کرد. ما بايد بدانيم با چه کسي چطور حرف بزنيم.
در قرآن در مورد عصاي موسي که انداخت اژدها شد، چند جا تکرار شده و هر بار هم يک بيان جديدي دارد. يکجا ميگويد: عصا را انداخت «جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرا» (نمل/10) يعني مار کوچک شد و فرار کرد. جاي ديگر ميگويد: موسي عصا را بيانداز. تا عصا را انداخت، مار کوچک ميشود و فرار هم نکرد. مار معمولي شد و تاب خورد. قرآن ميگويد: «حَيَّةٌ تَسْعى» (طه/20) مار معمولي شد. جاي ديگر ميگويد: موسي عصايت را بيانداز. عصا را انداخت، اژدها شد. ميگوييم: اين عصا يکبار مار کوچک شد، يکبار مار معمولي شد، يکبار اژدها شد. بعضيها اين سه آيه را در فضاي مجازي ميآورند و ميگويند: خدا سه نوع حرف زده است. تناقض دارد. پيداست اينها حرفهاي خدا نيست. بايد بگوييم: اينها نميفهمند! هرکدام يک جايي دارد. بار اول موسي عصا را انداخت چون موسي خودش خبر نداشت چه ميشود. لذا مار کوچک شد فرار کرد. با اينکه مار کوچک شد و فرار کرد، باز هم موسي ترسيد. آيه نازل شد «لا تَخَف» نترس! بار دوم که خدا به موسي گفت: عصا را بيانداز، موسي ميدانست چه ميشود. چون يکبار قبلش آب بندي شده بود. بار دوم مار معمولي شد و تاب خورد. بار سوم در کاخ فرعون بود. فرعون ادعاي خدايي ميکرد، اژدها شد و به سمت فرعون آمد و نزديک بود سکته کند. يعني اگر مخاطب بار اولش است، مار کوچک، اگر مخاطب آب بندي شده است، يک ذره بزرگتر. اگر مخاطب فرعون و قلدر است و ادعاي خدايي ميکند، اين را بايد بترکاني. اين را مخاطب شناسي ميگويند. حالا همين مخاطب شناسي را در کتابها با چه تيترهاي بزرگي راه مياندازند و خبري هم نيست. توليد ما ضررش نبايد بيشتر از منفعتش باشد.
گاهي آدم ميگويد: من براي بچهام معلم خصوصي ميگيرم. ميخواهم بچهام در کنکور قبول شود. خوب معلم خصوصي محرم و نامحرم چه کار ميکني؟ اين بستر گناه است. بايد حواسمان باشد به چه قيمتي بچه شما دانشگاه برود؟ مگر همه کمالها در دانشگاه است؟ دانشگاه کمال است اما همه کمالات در دانشگاه نيست. خيليها فارغ التحصيل دانشگاه هستند اما زندگيشان خيلي مشکل دارد. خيليها در دانشگاه نرفتند و سوادشان پايين است، اما زندگيشان خيلي راحت است. شما از خدا خير بخواهيد. اگر خير من هست بشود، اگر نيست نشود. فکر ميکند اگر اين دختر جواب مثبت به اين جوان ندهد در عشق شکست خورده است. شايد همين نه گفتن خير تو باشد. شايد اگر با اين ازدواج کني مشکلاتت زياد شود. بنابراين دعا کردن، توليد، مصرف!
چه زماني پول خرج کنيم؟ شما يک فاميلي دارد، اگر به او بگويي: اين زکات است، غصه ميخورد. ميگويد: عجب! اينقدر فقير شدم که به من زکات ميدهند. شما نگو زکات است. هديه بده! بگو: عيدي آوردم. در روايت داريم اگر طرف از کلمه زکات غصه ميخورد، غصهاش نده. حتي غيبت کسي را کردي. بگويي: شما مرا حلال کن غيبت تو را کردم! ميگويد: بي خود غيبت مرا کردي. ديگر غيبت کردي بگو: خدايا من غيبت اين شيخ را کردم. من را ببخش که غيبت کردم. شيخ را هم ببخش! من از آيت الله العظمي گلپايگاني پرسيدم: کسي که غيبت کسي را ميکند واجب است به او بگويد؟ گفت: نه، اگر بگويي ناراحت ميشود. يعني حلاليت طلبيدن هم مهارت ميخواهد.
شريعتي: امروز صفحه 17 قرآن کريم در سمت خدا تلاوت خواهد شد. اين هفته در قرار نورانيمان ميخواهيم ياد کنيم از علامه سيد عبدالحسين شرف الدين که خيلي به گردن ما حق دارند و جزء خادمين قرآن و معارف قرآن هستند. اگر نکتهاي هست بفرماييد.
حاج آقاي قرائتي: سيد شرف الدين کسي بود که امام خميني وقتي اسم سيد شرف الدين را ميبرد، ميگفت: «و ما ادراک ما سيد شرف الدين» هيچکس هنوز او را نشناخته است. يک متکلم، فقيه، در المراجعات غوغا ميکند. ايشان ميگويد: من خط ننوشته را ميخوانم. پيغمبر(ص) لحظه فوت فرمود: يک قلم و کاغذ بياوريد يک چيزي براي شما بنويسم. گفتند: پيغمبر حواس پرتي پيدا کرده است و بيماري پيغمبر شدت پيدا کرده و حرفهايش پرت و پلا است. قلم و کاغذ ندادند پس پيغمبر ننوشت. سيد شرف الدين فرمود: من خط نوشته نشده را ميخوانم. روي کاغذ سفيد ميدانم چه نوشته است. نوشته: من دارم از دنيا ميروم، اگر قرآن و اهلبيت هردو باشد، «لن تضلوا» چون پيغمبر فرمود: قلم و کاغذ بياوريد چيزي بنويسم که اگر به اين عمل کنيد «لن تضلوا» يعني هرگز گمراه نميشويد. امروز کامپيوتر هست. کلمه «لن تضلوا» را بزن. اين کلمه را سرچ کنيد. تمام جاهايي که پيغمبر فرموده: هرگز گمراه نميشويد، جايي بوده که گفته: اگر قرآن و اهلبيت را بگيريد، هرگز گمراه نميشويد.
يک مادري هروقت بچهاش بيرون ميرود، کتابخانه ميرود. يک پسر ميآيد ميگويد: آقازاده هستند؟ ميگويد: رفت کتابخانه. بچه به مادر نگفته: کتابخانه ميروم. منتهي چون هميشه هروقت بيرون ميرفت، کتابخانه ميرفته است، الآن هم که نيست کتابخانه رفته است. چون هروقت گفته: «لن تضلوا» قرآن و اهلبيت است. حالا هم که قلم و کاغذ ندادند بنويسد، از «لن تضلوا» ميفهميم که «کتاب الله و عترتي» است. «لن تضلوا» يعني هرگز گمراه نميشويد. چه کنيم هرگز گمراه نشويم؟ قرآن و اهلبيت، در نماز ميگويي: «والضالين» ضالين يعني خدايا من «لن تضلوا» باشم. هرگز گمراه نشوم. اگر قرآن و اهلبيت بود هرگز گمراه نميشويد. هرکس ميخواهد هيچوقت گمراه نشود، قرآن و اهلبيت!
«ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ«106» أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ«107» أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ«108» وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ«109» وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير«110» وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ«111» بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون«112»
ترجمه: هر (حكم و) آيهاى را نسخ كنيم ويا (نزول) آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را مىآوريم، آيا نمىدانى كه خدا بر هر چيزى قادر است؟ آيا ندانستى كه حكومت آسمانها و زمين از آن خداست؟ (و او حقّ دارد هرگونه تغيير و تبديلى را به مقتضاى حكمت و حاكميّت خود، در قوانين و احكام بوجود آورد.) و جز خدا براى شما هيچ ياور و سرپرستى نيست. آيا بنا داريد از پيامبرتان سؤالات و درخواستهايى (نابجا) بكنيد، آنگونه كه پيش از اين، موسى (از طرف بنىاسرائيل) مورد سؤال قرار گرفت، و هر كس (با اين بهانهجويىها از ايمان سرباز زند و) كفر را با ايمان مبادله كند، پس قطعاً از راه مستقيم گمراه شده است. بسيارى از اهل كتاب (نه تنها خودشان ايمان نمىآورند، بلكه) از روى حسدى كه در درونشان هست، دوست دارند شما را بعد از ايمانتان به كفر بازگردانند، با اينكه حقّ (بودن اسلام و قرآن،) براى آنان روشن شده است، ولى شما (در برابر حسادتى كه مىورزند، آنها را) عفو كنيد و درگذريد تا خداوند فرمان خويش بفرستد، همانا خداوند بر هر كارى تواناست. و نماز را برپا داريد و زكات را پرداخت نماييد و هر خيرى كه براى خود از پيش مىفرستيد، آنرا نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت، همانا خداوند به اعمال شما بيناست. وگفتند: هرگز به بهشت داخل نشود مگر آنكه يهودى يا نصرانى باشد. اينها آرزوهاى آنهاست، بگو: اگر راستگوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد. آرى، كسى كه با اخلاص به خدا روى آورد و نيكوكار باشد، پس پاداش او نزد پروردگار اوست، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين خواهند شد.
شريعتي: نکات پاياني را بفرماييد و انشاءالله دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: دربارهي مسأله کار و توليد و اشتغال گفتيم: 27 برکت به ذهنم آمد که مقداري را از سخنراني مقام معظم رهبري و مقداري را خدا به ذهنم انداخت تا رسيديم به اينکه توليد يک عبادتي است که حد و مرز ندارد، ولي مصرفش مشروط به عدم اسراف است. يعني در اسلام به ما نگفتند: مالکيت چقدر باشد. هرچقدر سرمايه داشته باش ولي حق نداري اسراف کني. اسراف از گناهان کبيره است.
امام خميني در تحرير الوسيله ميفرمايد: دور ريختن نصف ليوان آب اسراف است. اسراف گناه کبيره است. گناه کبيره انسان را فاسق ميکند. يعني اگر من در وضو گرفتن بيش از اندازه معمول آب ريختم، ديگر نميشود پشت سر من نماز خواند. چون اين وسواسي است. اسراف که کرد گناه کبيره کرده است، گناه کبيره که کرد نميشود پشت سرش نماز خواند. يکوقت يک نفر آب خورد و باقي آب را دور ريخت. حضرت فرمود: چرا دور ريختي؟ گفت: زياد بود. حضرت فرمود: در دريا بريز. در جوي آب بريز. اين اسراف است.
الآن تلويزيون مسئولين برق سفارش ميکنند که در هر خانه يک لامپ را خاموش کنيد. هر خانهاي ده درصد مصرف برق را کاهش بدهد، چقدر سرمايههاي مملکت حفظ ميشود. اسراف در آب، بيشترين اسراف در عمر است. تابستان هوا داغ است و نميشود درس خواند، شبها هم نميشود درس خواند. مثلاً ساعت يازده تا دوازده، دوازده تا يک، شبي يک ساعت هم نميشود مطالعه کرد. يک مقداري بايد مواظب باشيم. اگر رحم نکنيم مورد رحم هم قرار نميگيريم. احترام بگذاري، احترامت ميگذارند. «اذکروني اذکرکم» ياد خدا کنيد، خدا هم ياد شما ميکند. «زاغُوا أَزاغَ اللَّه» (صف/5) «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُم» (محمد/7) شما وقتي به همشهري رحم نميکني، ميخواهي خدا به ما رحم کند. به همديگر رحم کنيم. برق اضافي را خاموش کنيم. گاهي برگ زرد نزد ما چيزي نيست. ارزشي براي ما ندارد. ولي همين برگ زرد در حوض آب کشتي پنجاه مورچه ميشود. ما نبايد چيزها را ساده بگيريم.
گروهي دو سه عدد خرما آوردند کمک به جبهه کنند. بعضي به اين گروه خنديدند. سه تا خرما آورده براي کمک به جبهه؟! آيه نازل شد چرا خنديدي؟ چرا مسخره کردي؟ «لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُم» (توبه/79) اين بيش از سه خرما نداشته است. تو سه تا خرما را مسخره کردي؟ يا نبايد چيزي و کسي را تحقير کرد. در قرآن يک سوره داريم به نام سوره «عبس و تولي» يک نابيناي فقيري وارد جلسه شد. چون نابينا بود نميدانست در جلسه چه کساني هستند و گفتگوها چيست؟ همينطور که چشمهايش را بسته بود گفت: يا محمد! براي ما قرآن بخوان. يک نفر در جلسه عبوس شد. خداوند آن مرد را به رگبار بست. «عبس» عبوس کردي؟ «تولي» سر خم کردي؟ «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» (عبس/2) چون نابينا بود عبوس کردي؟ تو چه حقي داشتي؟ «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى» (عبس/3) شايد اين اهل تزکيه باشد و بالاتر از تو باشد. «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى، وَ هُوَ يَخْشى، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/8-10) ده آيه در سوره عبس و تولي است که چرا برخورد دوگانه کردي. بايد مواظب باشيم برخورد دوگانه خيلي اثر منفي دارد. پدر و مادرها نبايد بين بچهها فرق بگذارند. پدري پدر خوبي است که اگر از بچههايش پرسيد: جهازيه کدام يک از شما فرق ميکند، نتوانند جواب بدهند. همه دخترها را يکسان نگاه کرده است. اين پدر و مادر عادل است.
يک خانمي داشت ميرفت، دو تا بچه داشت و سه تا خرما داشت. ميخواست سه تا خرما را به اين سه بچه بدهد. يک خرما به اين داد، يک خرما به او داد، خرماي سوم را به دقت نصف کرد. حضرت فرمود: شما بخاطر دقتت اهل بهشت هستي. حتي اگر وصيت کرد که من وقتي مردم به فلان اولاد من اينقدر بدهيد و به ديگر آنقدر بدهيد. اگر در ارث دادن بين بچهها تبعيض قائل شود، گناه کبيره کرده است. ما بايد هميشه در توليدمان، در مصرفمان، اصل براي ما عدالت باشد. يکي از برکات توليد اين است که آدمي که توليد ميکند، براي آيندگان و توليدگران نسل آينده هم سرمايه گذاري ميکند. پدر توليدگر وقتي ميخواهد بميرد، يک مؤسسهاي، کارگاهي، کارخانهاي دارد. براي بچههايش هم ابزار توليد را فراهم ميکند. اگر فردا روزي نفت تمام شد، مملکتي که اهل کار باشند، نفت هم تمام شود، کمرشان نميشکند. متکي به نفت نيستند. کسي که اهل توليد باشد براي زن و بچهاش توسعه قائل ميشود. حالا توليد هم توليد مادي نيست. توليد عقيده، توليد فکر، توليد تحصيل، توليد علم، توليد مشورت.
انبياي ما توليدگر بودند. ذوالقرنين سدي ساخت که مدتهاي طولاني نه ميخ در آن فرو ميرفت و نه ميشد پشت بامش رفت. از نظر بلندي و محکمي خيلي قوي بود. يا مثلاً حضرت داود در زره سازي ماهر بود. «أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» (سبأ/10) يا حضرت نوح «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» (هود/37) در کشتي سازي ماهر بود. يا حضرت خضر گفت: اين ديوار را بنايي کنيم. قرآن به ما گفته: تو بي سواد هستي. من 55 سال است درس خواندم، آقاي قرائتي! 55 سال است درس خواندي ولي سواد نداري. همه با هم يک ذره سواد داريد. «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء/85) يعني همه با هم اندکي سواد داريد. فارغ التحصيل و باد در دماغ انداختن و تو نميخواهد به من بگويي. «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» اميدواريم هيچکس خودش را فارغ التحصيل نداند. زن حامله فارغ ميشود ولي انسان هيچوقت از تحصيل فارغ نميشود.
شريعتي: انشاءالله به اين دغدغه شما و دغدغهي مقام معظم رهبري که امسال هم سال توليد و اشتغال هست جامه ي عمل بپوشد و برسيم به جايي که بايد برسيم.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن، خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي! «والحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»