اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-02-17-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – نکاتي در مورد نيمه شعبان و وجود مبارک حضرت ولي‌عصر(عج)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نکاتي در مورد نيمه شعبان و وجود مبارک حضرت ولي‌عصر(عج)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 17-02-96

بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
صبحي گره از زلف تو وا خواهد شد *** راز شب تار بر ملا خواهد شد
تو آيه‌ي وحدتي که با آمدنت *** هر قطب نما، قبله نما خواهد شد

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما دوستان خوبم، خانم‌ها و آقايان. بيننده‌هاي عزيز و گرانقدر و شنونده‌هاي نازنين‌مان، انشاءالله هرجا که هستيد باغ ايمانتان آباد باشد. تنتان سالم باشد و قلبتان سليم، خيلي خوشحاليم که امروز هم مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. افتخار داريم به رسم يکشنبه‌ها خدمت حاج آقاي قرائتي عزيز و دوست داشتني باشيم. سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: امروز حاج آقاي قرائتي اينجا هستند که در آستانه نيمه شعبان، عيد بزرگ ولادت با سعادت حضرت ولي‌عصر(عج) که همه ما چشم انتظارشان هستيم براي ما صحبت کنند و از آداب انتظار بگويند. بحث امروز شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي قرائتي:  «بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين، بعدد ما احاط به علمه، الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
چون نيمه شعبان پيش روي ماست و چراغاني نسبتاً خوبي امت مؤمن مي‌کنند و گاهي هم در بعضي جاها حرف‌هايي زده مي‌شود که اين جشن‌ها بدعت است مثل وهابي‌ها، هم عزاداري ما را غلط مي‌دانند و هم جشن ما را. آنها خيال مي‌کنند با قرآن آشنا هستند و به همين منظور من آياتي از قرآن را که خود قرآن تجليل مي‌کند از فداکاري‌ها، اخلاص‌ها و ايثارها، چند مورد را مي‌خوانم که اگر براي مردان خدا هرکاري بکنيم سنگ تمام نگذاشتيم و حق مطلب را ادا نکرديم.
خود قرآن به پيغمبر مي‌گويد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ إِبْراهِيمَ» (مريم/41) پيغمبر مأمور هستي که ياد ابراهيم را زنده بداري. پيغمبر اسلام مأمور است، «وَ اذْكُرْ» امر مي‌کند. «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ إِبْراهِيمَ» نه تنها مردها، زن‌هاي با شخصيت هم بايد تجليل شوند. «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ مَرْيَم‏» (مريم/16) هردو را قرآن گفته است. اين يعني «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ امام حسين» ، «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ زينب» زن و مرد ندارد. تجليل از بزرگان.
يا قرآن مي‌فرمايد: همه مردان و زنان از اين خانم ياد بگيريد. «وَ ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‏» (تحريم/11) خدا مثل زده براي مؤمنين، چه مرد و چه زن! نمي‌گويد: «ضرب الله للنساء» نداريم. «وَ ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا» شامل مردها هم مي‌شود. خدا نمونه‌ي ايمان را خانم فرعون فرموده است. يعني يک زن مي‌تواند، خداوند از زن فرعون تجليل مي‌کند. زن فرعون را عَلَم قرار مي‌دهد. ما در انقلاب هم امام به هيچکس رهبر نگفت. به هيچ پروفسور و آيت الله و واعظ و نويسنده‌اي، به هيچ احدي رهبر نگفت. فقط به يک نفر رهبر گفت و آن حسين فهميده بود. فرمود: رهبر من اين پسر سيزده ساله است. يعني مقام رهبري را به هنر داد. به مدرک و محفوظات نداد. من فوق ليسانس هستم يا حجت الاسلام هستم، نه! چه کرده‌اي؟
يا در جاي ديگر قرآن مي‌فرمايد: «وَ كَأَيِّنْ‏ مِنْ‏ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَه‏» (آل‌عمران/146) تجليل مي‌کند از انبيايي که ياراني داشتند و يارانشان در جبهه‌ها چه شهامت‌هايي از خودشان نشان دادند. نه ترسيدند و نه ضعيف شدند و نه سست شدند و نه شک کردند. «ٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا» (آل‌عمران/146) تجليل مي‌کند از ايثارها. اگر ما روزي را روز جانباز مي‌گذاريم، تولد ابالفضل، يک روزي را روز پاسدار مي‌گذاريم تولد امام حسين، يک روزي را روز سربازان بي‌نام مي‌گذاريم، وزارت اطلاعات، يک روز را روز پرستار مي‌گذاريم، تولد حضرت زينب، اينها همه منبع قرآني دارد که اگر ما مشابه سازي نکنيم، قرآن کتاب تاريخ مي‌شود. يک چيزي بوده و گذشته به ما چه. اينکه مي‌گويد: من اين کار را کردم يعني تو هم اين کار را بکن.
وقتي قرآن مي‌گويد: «لِإِيلافِ‏ قُرَيْشٍ، إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْف‏» (قريش/1و2) قوم قريش 1400 سال پيش تابستان‌ها سردسير مي‌رفتند، يعني تو هم تابستان‌ها جا به جا شد ولي درست و کارت را تعطيل نکن. چرا سه ماه تعطيل باشي؟ بايد تدبيري انديشيد. بايد مقداري هنرنمايي‌ها را برجسته کنيم. مثلاً در جمهوري اسلامي به پنج سرهنگ، سرتيپي بدهيم، نه بخاطر اينکه چهار سال چهار سال درجه او را بالا ببرند. بگوييم: اين سرهنگ و اين سرگرد پادگاني که درخت هم نداشت، درخت ميوه درست کرد. تمام گندم پادگان را از خود زمين پادگان درآورد. چون بعضي پادگان‌ها که بيرون شهر است، هکتارها و دهها هکتار زمين دارد. زمين هست، آب هست، سرباز هم هست. ولي گندم را بايد بخريم بخورند. خوب گندم را از زير پايت دربياور. چمن مي‌کاريم و بعد سرباز ما در پادگان سبزي ندارد بخورد. چه اشکالي دارد؟ ما يک خرده بايد جگر داشته باشيم. الآن مشکل ما مدرک است. هرچه دلت مي‌خواهد ليسانس و فوق ليسانس و حجت الاسلام هست. جگر نيست! يعني خط شکني، امام خيلي خط‌شکني داشت. مثلاً نامه به گورباچف نوشت، خط شکني بود. آيت الله جوادي آملي و خانم دباغ، مثلاً يک زن و يک مردي را يک ترکيبي فرستاد که اين ترکيب باعث تعجب بود، که اين خانم با حجاب کامل بتواند نزد رهبر کفر، سفير شود. خود کربلا تمامش خط شکني است. اينها خط شکنان تاريخ هستند بايد اسمشان را گرامي داشت.
يک شب اميرالمؤمنين جاي پيغمبر خوابيد. شبي که ريختند پيغمبر را بکشند، حضرت امير جاي پيغمبر خوابيد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ» (بقره/207) بعد هم به همه مي‌گويند: اين را بخوانيد. يکوقت آدم در قرآن است. مثل چيزي که در لغت‌نامه دهخدا آمده است. اگر چيزي در کتاب آمده است، مردم معلوم نيست بخوانند. اين کمالات را خدا در قرآن گذاشت و دستور داد بخوانيد و تا مي‌توانيد هم بخوانيد. «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّر» (مزمل/20) هرچه مي‌توانيد قرآن بخوانيد و فکر و تدبر هم بکنيد. ما بايد مشابه سازي کنيم. من دو سه نکته در مورد مشابه سازي بگويم، چون بعضي از آقاياني که پاي تلويزيون هستند مي‌گويند: اينها تفسير به رأي است. تفسير به رأي معنايش اين است. چاه آب ندارد. ما با سطل آب درونش مي‌ريزيم. آيه دلالت ندارد. ما سليقه خودمان را در آيه مي‌چپانيم. اين را تفسير به رأي مي‌گويند. يعني يک چيزي را به زور مي‌خواهيم مطرح کنيم. با سطل آب درون چاه خشک مي‌ريزيم. اين تفسير به رأي است. تدبر يعني مشابه سازي! يعني اين را ديدي؟ حالا روي خودت برو. قصه يوسف را شنيدي؟ حالا «وَ كَذلِكَ نَجْزِي‏ الْمُحْسِنِين‏» (انعام/84) برو خودت هم مثل يوسف شو. «و کذک» مي‌خواهد بگويد يک شخصي خاصي نبود. آن خطي که يوسف پيمود و به آنجا رسيد تو هم اگر بروي به آنجا مي‌رسي. «وَ كَذلِكَ نَجْزِي‏ الْمُحْسِنِين‏»، «وَ كَذلِكَ نُنْجِي‏ الْمُؤْمِنِينَ» (انبياء/88)، «کذلک» يعني بعد از اينکه تاريخ را متوجه شدي، حالا برو خودت را با آن تطبيق کن.
يکبار حضرت امير به بازار رفت، لباس احرام بخرد. لباس احرام دو تا پارچه هست مثل دو تا حوله، يکي دور کمر و يکي هم روي دوش! گفتند: يا علي بازار آمدي؟ گفت: آمدم لباس احرام بخرم. قرآن مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ‏ لَأَعَدُّوا» (توبه/46) اگر مردم اراده ورود و خروج به جلو را داشتند، شمشيرشان را تيز مي‌کردند. آيه براي جهاد است، ولي روي لباس احرام آورد. يعني همينطور که رزمنده بايد اسلحه‌اش را مجهز کند، حاجي هم بايد لباس احرامش را مجهز کند. اين را مي‌گويند که ما درس بگيريم.
نقل است که به امام حسن مجتبي گفتند: چه ريش‌هاي قشنگي داري. فرمود: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ‏ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» (اعراف/58) زمين قابل، سبزي‌هايش خوب مي‌شود. اين آيه که براي ريش امام حسن نيست ولي تطبيق مي‌داد. حديث داريم امام رضا هرچه مي‌گفت، يا خودش قرآن بود. يا فتوکپي قرآن بود. يعني قرآني بود. ما وقتي آيات زيادي داريم که خدا تجليل مي‌کند، ديگر نبايد يک وهابي پيدا شود بگويد: اينها شرک است، اينها بدعت است. تجليل آيه قرآن است. حضرت امير جاي پيغمبر خوابيد، سني و شيعه مي‌گويند.
يا مثلاً تعريف مي‌کند و مي‌گويد: «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم‏» (مائده/54) افرادي هستند همين که حق را فهميدند، هرچه که همه بگويند: خوب است. همه بگويند: بد است، اگر در دستت سفال است همه گفتند: طلاست. آرام است. چون خودت که مي‌داني سفال است. اگر هم طلاست همه گفتند: سفال است. خيالت جمع باشد خودت که مي‌داني طلاست. نفس مطمئنه و آرام دارد. «وَ يُؤْثِرُونَ‏ عَلى‏ أَنْفُسِهِم‏» (حشر/9) آيه قرآن تجليل مي‌کند. «وَ يُطْعِمُونَ‏ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّه‏» (انسان/8) تجليل مي‌کند. «وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي‏» (آ‌ل عمران/195) اينها در راه خدا اذيت شدند ولي دست از دين برنداشتند. تجليل مي‌کند. «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) حضرت اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم(ع) گفت: اگر خدا گفته مرا بکش، بکش. معطل نشو! «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» تجليل مي‌کند که اينقدر اينها در برابر فرمان خدا تسليم بودند. «وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ‏ بِالصَّلاة» (مريم/55) خيلي آيه در قرآن داريم که تجليل مي‌کند و ما را تشويق به تجليل مي‌کند. يعني اگر ما تجليل نکنيم، پيداست از خدا جدا شديم. از قرآن جدا شديم. اين براي نيمه شعبان است.
خود نيمه شعبان کنار شب قدر گذاشته شده است، در روايات و دعاها به شب قدر چسبيده شده است. بعضي گفتند: مرحله‌اي از شب قدر است. چون شب قدر هم مرحله دارد. خياط يک بار پارچه را برش مي‌دهد. يکبار کُک مي‌زند، يک مرتبه چرخ مي‌کند. يعني مرحله به مرحله است. شب نوزدهم يک مرحله است. شب بيست و يکم پررنگ‌تر و شب بيست و سوم پرر‌نگ تر است. قبل از اين مرحله شب قدر شب نيمه شعبان است. لذا يک سنتي پيدا شده به لطف خدا در سايه جمهوري اسلامي، خيلي مسجدها شب نيمه شعبان احياء مي‌گيرند.
يکوقتي يکي از علما مي‌گفت: اين شهداي محراب شهيد که شدند، دلم سوخت. براي اينکه عمرشان را کردند. آيت الله دستغيب، اشرفي، صدوقي و اينها عمرشان را کردند. عمر هشتاد ساله، نود ساله، با کم و زيادش و بعد هم شهيد شدند. حالا شما که تا دوازده بيدار هستي. بعضي‌ها تا يک هم بيدار هستند، دو سه ساعت ديگر بيدار باش، اين احياء است. حديث داريم اگر کسي شب نيمه شعبان احياء بگيرد وقتي که همه مردم کج مي‌فهمند اين صاف مي‌فهمد. آن روزي که فکرها و تفکرها عوض مي‌شود، اين درست مي‌فهمد. اين کار به عمر هم ندارد.
يکوقت يک کسي بود کاشان هيچي سواد نداشت. هيچي هيچي هيچي! اين گفت: بني صدر آدم نااهلي است. من گفتم: اين نه سوادي دارد. يک آدم گمنام، کارگر بسيار ساده، گفتند: ببخشيد شما از کجا اين را مي‌گويي؟ گفت: امام وقتي حکم رياست جمهوري را به او داد، يک دستي گرفت. اين بايد دو دستي بگيرد و امام را ببوسد. همينطور نامه را گرفت انگار پوست پياز است. از اينکه يک دستي گرفت معلوم شد بي‌ادب است. مغرور است. يعني گاهي وقت‌ها خواص بني صدر را متفکر قرن مي‌دانستند، عوام گفت: نخير! متفکر قرن که هيچي، يک ادب معمولي هم ندارد. فهم کار به سواد ندارد.
من از مردم ايران معذرت مي‌خواهم. چون گاهي حرف‌هاي من تکراري است. يکي از دانه درشت‌هاي مملکت مي‌گفت: من نشسته بودم. يک بي‌سواد کنار من نشسته بود. اين شعر را خواندم. گفتم: الهي جسم و جانم خسته گشته، در رحمت به روي بسته گشته! مي‌گفت: اين بي‌سواد کنار من نشسته بود. گفت: آقا، جسم و جانت خسته گشته؟ دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم هيچوقت بسته نگشته است. مي‌گفت: من خجالت کشيدم که من مهره درشت مملکت و اين هم آدم ساده اينطور است. گاهي وقت‌ها در همين انتخابات يکوقت مي‌بيني امت جايي مي روند که ذهن خواص به آن نمي‌رسيد. بعد هم وقتي مي‌گويي، يک دليلي مي‌آورند که مي‌بيني عجب دليل روشني است. «العلم نورٌ» گاهي آدم بخاطر چهار کلمه و مقاله و جلسه سياسي فکر مي‌کند همه چيز را مي‌فهمد. اينطور نيست اين علم‌هاي ما مثل لامپ درون حياط است. گاهي يک لامپ درون حياط که روشن مي‌کنيم ديگر اصلاً ستاره‌ها را نمي‌بينيم. اگر لامپ‌ها را خاموش کنيم راحت ستاره‌ها را مي‌بينيم. دو حديث ضد هم داريم يکي «العلم نورٌ» يکي «العلم حجابٌ». «العلم نورٌ» يعني علم نور است و آدم مي‌بيند. آدم باسواد خيلي از چيزها را مي‌فهمد. يک حديث هم داريم «العلم حجابٌ» يعني علم باعث مي‌شود که نفهميم. «العلم نورٌ» يعني وسيله فهميدن است. «العلم حجابٌ» يعني زن که حجاب دارد را آدم نمي‌تواند ببيند. علم پرده را پس مي‌کند يا پرده را جلوي چشمت مي‌اندازد. هردو درست است. مثال من مثال لامپ درون حياط است. لامپ درون حياط نور است، اما ضمن اينکه نور است، خود لامپ روشن کننده حجاب هم هست. يعني آدم ستاره را نمي‌بيند.
خيلي وقت‌ها آدم بخاطر کينه‌ها، بغض‌ها، وعده‌ها، وعيدها، خيال‌ها، براساس خيالات و تحليل‌ها يک چيزهايي مي‌گويد، فکر مي‌کند اينها درست است. مثل کسي که الآن دانشگاه ما و آموزشگاه ما دارد سرشان به سنگ مي‌خورد. هم دانشگاه، من با چند وزير صحبت کردم و هم با آموزش و پرورش، با چند وزير صحبت کردم. هم با دانشگاه با بعضي دانه درشت‌ها صحبت کردم. ديدم ديپلم تحويل مي‌دهند ولي مهارت ندارد. هنري ندارد و فقط يک چيزهايي حفظ کرده و مدرک گرفته است. او هم ليسانس گرفته و باز هنر ندارد. حالا مي‌گويند: پس چه کنيم؟ حالا در انتخابات رئيس جمهورهايي که مي‌خواهند صحبت کنند، همه مي‌گويند: ما حل مي‌کنيم. پنج کلمه گفتند، پنج کلمه بخاطر اينکه اين خاک باغچه را بايد عوض کرد. يعني خاک آموزش و پرورش و دانشگاه بايد عوض شود. خاک حوزه هم بايد عوض شود. هرچه محفوظات واجب است حفظ کنيم. اما کوه هيماليا چند متر است به ما چه؟ حفظ کنيم چه تأثيري دارد؟ هر جواني در ديپلم يک هنري در آموزش و پرورش ياد بگيرد. هرچه دوست دارد. هرچه امکاناتش هست. هر ديپلمي يک هنر و هر دانشجويي يک هنر ديگر دارد. اگر استخدام شد الحمدلله! اگر استخدام نشد، مهارت داشته باشد يک نان دربياورد. وقتي نان درآورد همسر مي‌گيرد، خانه دارد مي‌شود. معتاد هم نمي‌شود. وقتي مهارت نيست، پس پول نيست. کار نيست. همسر نيست. خانه نيست. بچه نيست. همه نيست‌ها همه به هم مي‌خورد. نهايتاً آرامش نيست و ضد انقلاب هم مي‌شود. توقعشان از دولت بالا مي‌رود که دولت بايد براي يک چيزي درست کند. دولت هم که هرکس رئيس جمهور شود، هرکس رئيس جمهور شود نمي‌تواند مشکل را حل کند چون تقريباً با کم و زيادش سالي يک ميليون ليسانس بيرون مي‌دهيم. ما يک ميليون ميز نداريم. بايد يک نهضتي شود خاک باغچه را عوض کرد. اينها به خاطر اين است که ما از غرب فتوکپي گرفتيم و سليقه‌هاي خودمان را داخل کرديم. علم را غلط معني کرديم. علم اين است. نخير! علم اين نيست. ما بايد علمي داشته باشيم که يا به صنعت کشيده شود و يا به درآمد و مهارت و رفع مشکل.
من اين را بارها گفتم. آقايان دانشجو، اساتيد، معلمين، طلبه‌هاي عزيز و همکاران من، هرچه روي منبر مي‌گوييم و پاي منبر مي‌شنويد و در خطبه‌هاي نماز جمعه مي‌شنويد، بايد چهار شرط داشته باشد و الا در قيامت گير هستيد. 1- يا بايد واجب باشد. 2- يا مستحب باشد. 3- مشک جامعه را حل کند. 4- يا مشکل ما را حل کند.
يک جواني به من رسيد گفت: امام زمان(ع) زن و بچه هم دارد؟ گفتم: واجب است بدانم؟ از واجبات است؟ گفت: نه. 2- مستحب است بدانيم. مستحب هم نيست. الآن شما مشکل شخصي با خانم امام زمان داري؟ گفت: نه. گفتم: مشکل جامعه ما زن و بچه امام زمان است؟ نه. اين سؤالي که کردي نه واجب بود و نه مستحب بود و نه مشکل جامعه بود و نه مشکل فرد بود. براي چه سؤال مي‌کنيم. اين پايان نامه‌اي که براي فوق ليسانس نوشتي چه مشکلي را حل مي‌کند؟ اين پايان نامه‌ها بايد يک مشکلي را حل کند. يک دردي را دوا کند. اين است که ما واقعاً نياز به امام داريم. علم کافي نيست. الآن اروپا و آمريکا و پيشرفت‌ها و تکنولوژي دنيا را اصلاح کرد. هر کشوري دانشگاهش بيشتر است، آمار جنايتش بيشتر است. چرا؟ بخاطر اينکه علم از عمل دور شده است. علم از ادب دور شده است. علم از اخلاق و معنويت دور شده است. اينها بايد با هم باشد تا ثمره بدهد. کله بچه چهار کيلو است و بدنش نيم کيلو است، اين مردني است. تناسب بين سر و بدن نيست. ما بايد يک بازنگري کنيم.
يکوقتي طرح تحول مي‌نوشتند. ما هم يک جلسه‌اش را رفتيم. ديديم اوه دور تا دور ميز همه تحصيل کرده‌ها در سطح عالي و اعلا هستند. دکتراي جامعه شناس و روان شناس بودند. گفتم: طرحتان را بنويسيد. از علم بايد استفاده کرد. من خودم پژوهشگر هستم. پژوهش و تحقيق بکنيد. اما مرد تحول هم مي‌خواهد. طرح تحول، سوزن و نخ نمي‌دوزد. خياط هم مي‌خواهد. ممکن است شما يک انبار سوزن تهيه کنيد و يک انبار نخ، اما خياط نباشد. به فکر مرد تحول هم باشيد. بعد يک مثلي زدم گفتم: اگر شما از خواب بيدار شويد و ببينيد باران روي کفش شما خورده و کفشتان خيس شده است. اگر کفش خيس را بپوشيد پاي شما درد مي‌گيرد. با دمپايي هم زشت است. زنگ مي‌زنيد دانشگاه که امروز درس به دليلي تعطيل است. يک نفر هست با دمپايي برود و بگويد: بچه‌ها و دانشجوهاي عزيز من باران روي کفشم بود. اگر پايم مي‌کردم پاي من درد مي‌گرفت. درس شما را هم تعطيل مي‌کردم عمر شما هدر مي‌رفت. عمر شما حيف است و پاي من هم حيف است. گفتم: امروز با دمپايي درس بدهم. اينقدر جگر داشته باشيم! گفتم: کداميک از شما اينطور هستيد؟ به هم نگاه کردند. مرد تحول نياز داريم!
من يک کسي را از علما سراغ دارم، بگويم شما او را مي‌شناسيد. اصفهاني‌ها و قمي‌ها او را مي‌شناسند. يک روز خانمش با او درگير شد. که تو بايد عمامه را برداري. گفت: تو وقتي زن من شدي ديدي من عمامه دارم. ديگر بعد از چند سال مي‌گويي بردار. گفت: رضاشاه مي‌گويد: بردار. تو هم بردار! گفت: نه برنمي‌دارم. خلاصه اينها بگو مگو داشتند و يک روز آقا حمام رفت. اين خانم يک پيراهن و کت و شوار در بقچه مي‌گذارد و به حمام مي‌برد و مي‌گويد: مي‌گويد: آقا بقچه‌اش را اشتباه کرده است. اين بقچه آقا است. حمامي‌ها هم خبر ندارد. بقچه را گرفت و عمامه و قبا را هم در بقچه گذاشت و به اين خانم داد و رفت، آقا از حمام بيرون آمد. سر حمام بقچه را باز کرد ديد لباس‌هايش نيست. گفت: لباس‌هاي من کجاست؟ گفت: يک خانمي آمد گفت: بقچه شما عوض شده است. بقچه را داد و آن را گرفت. گفت: عجب! اين خانم مي‌خواهد مرا در مقابل عمل انجام شده بگذارد. من نمي‌پوشم. با لنگ به خيابان آمد. بنا نشد که من زير بار زور بروم! سالها با من زندگي کرده و الآن به سرش زده که من کت و شلواري شوم. مي‌توانستي از اول زن آخوند نشوي. اما بعد از چند سال نمي‌تواني عقيده‌ات را به من تحميل کني. بعضي وقت‌ها عقيده را تحميل مي‌کنند. تحميل عقيده درست نيست.
شب نيمه شعبان اگر احياء گرفتيم مي‌توانيم درست فکر کنيم. دعاي کميلي که شب جمعه مي‌خوانيم اين فتوکپي‌اش براي شب جمعه است. اصل دعاي کميل براي نيمه شعبان است. منتهي شب جمعه هم بخوان. اين شب جمعه‌ها قرضي است. يعني شب جمعه را از نيمه شعبان قرض کرده است.
در مورد نيمه شعبان، در مورد امامت ما سه چيز را مي‌خواهيم. يکي معرفت، يکي مودت، يکي اطاعت! بعضي‌ها چراغاني مي‌کنند و خوشحال هستند امام زمان آمد. اما خمس و سهم امام نمي‌دهند. يا براي حضرت زهرا گريه مي‌کنند که چرا فدک را خوردند. حق زهرا را ندادند. خودش هم سهم امام را نمي‌دهد. اطاعت بايد باشد. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ‏ اللَّهَ» (نساء/80) حرف‌هاي امام زمان را گوش بدهيم. امام زمان فرمود: وقتي من نيستم. فقيه عادل بي هوس! دستمان به امام که نمي‌رسد، نزديک‌ترين امام به امام عصر، فقيه عادل بي‌هوس است. در زمان غيبت از اين طريق دينتان را بگيريد. او مي‌گويد: من از طريق موسيقي به خدا مي‌رسم. او مي‌گويد: من از طريق عرفان به خدا مي‌رسم. او مي‌گويد: من از طريق فلسفه به خدا مي‌رسم. او مي‌گويد: از طريق کمک فقرا، خمس نمي‌دهم ولي به فقرا کمک مي‌کنم. نماز نمي‌خوانم ولي خيلي کار خير مي‌کنم. قرآن مي‌گويد: اگر مي‌خواهي راه خدا را بروي «إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ‏ سَبِيلًا» (فرقان/57) هرکس مي‌خواهد راه خدا را برود، راه خدا از راه اهل‌بيت است. غير از راه ‌اهل‌بيت، آدم از هيچ راه و عرفاني به خدا نمي‌رسد.
يک مثال بزنم، هرجا دو تا «الا» است يک مقدار بايد بيشتر دقت کرد. هرجا دو تا «الا» گفتيم يکي دروغ است. مثلاً مي‌گويد: هيچي نمي‌خورم الا سيب. هيچي نمي‌خورم الا خيار. دروغ است. دو تا الا دروغ است. مگر اينکه يکي باشد. هيچي نمي‌خورم الا مايع، هيچي نمي‌خورم الا شير! اين دروغ نيست، چون شير و مايع يکي است. ما دو «الا» در قرآن داريم. يا خدا نعوذ بالله دروغ گفته است يا معلوم مي‌شود که يکي است. يکجا مي‌گويد: پيغمبر برو به مردم بگو: «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏» (شوري/23) مثل الا سيب، الا خيار. من اجر و مزدي نمي‌خواهم «الا المودة» اينجا يک الا داريم. جاي ديگر مي‌گويد: من مزدي نمي‌خواهم «إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ‏ سَبِيلًا» مزد پيغمبر اين است که راه خدا را برويد. يکجا مي‌گويد: مزد من مودت اهل بيت است. يکجا مي‌گويد: مزد من اين است که راه خدا را برويد. «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»، «إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ‏ سَبِيلًا» دو تا «الا» داريم. يکبار مي‌گوييم: خدا نعوذ بالله دروغ گفته است. يا معلوم مي‌شود راه خدا«إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ‏ سَبِيلًا» از راه مودت است. کسي نمي‌تواند بگويد من از راه خانقه به خدا مي‌رسم. از راه موسيقي و کمک به فقرا به خدا مي‌رسم. همان که خدا گفته است. بايد نماز خواند و خمس هم داد. به فقرا هم کمک کرد و خوش اخلاق هم بود.
روايت داريم «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَسَاخَتِ‏ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» (بحارالانوار/ ج 57/ ص 213) امام زمان نباشد بي‌ارزش است. اگر اسکناس نخ نداشته باشد ارزش ندارد. در مورد عمر امام زمان يکوقتي گفتم. مي‌گويند: امام زمان سه ساله به امامت رسيد. آيا بچه سه ساله مي‌تواند امام شود؟ مثل کامپيوتر را زدم. اين فلش کامپيوتر يک فلز است، فلش‌ها يک سانت در يک سانت است. درونش هم خالي است. يعني حجمش به اندازه يک تخمه پوک است. اين فلش را برمي‌داريم به کامپيوتر مي‌زنيم. بعد از چند لحظه صد هزار صفحه علمي، از آن فلز به اين فلز منتقل مي‌شود. يعني انسان چيزي ساخت که علوم از فلز به فلز منتقل شد. آنوقت خداي مهندس نمي‌تواند علوم را از آدم به آدم منتقل کند. از امام عسگري به بچه سه ساله. يعني يک بچه سه ساله از فلش کامپيوتر کمتر است؟ اگر انسان توانست علم را از فلز به فلز منتقل کند، خداي انسان هم مي‌تواند علم را از امام عسگري به بچه سه ساله منتقل کند.
من چهل مثال در مورد امام زمان دارم که چاپ شده است. مي‌گويند: چطور امام زمان 1200 سال دارد ولي پير نمي‌شود؟ من مثل ابرو و مژه را مي‌زنم. ابرو و مژه مو است. کنارش موي سر و صورت هم هست. ولي ابرو هشتاد سال تکان نمي‌خورد. مژه هشتاد سال بلند نمي‌شود. کنارش هرچه اصلاح مي‌کني، هر دقيقه پر مي‌شود. پوست و گوشت و نان و آب و کربن و اکسيژن يکي است. خدا خواسته يک مو ثابت و يک مو متغير باشد. همان خدايي که در هر صورت يک مو را ثابت نگه مي‌دارد و يک مو را متغير، مي‌تواند در جامعه امام زمان را ثابت نگه دارد و بقيه را متغير.
مي‌گويند: چرا امام زمان غايب است؟ اگر رئيس سازمان برق شدي. در يک کوچه لامپ زدي. بچه‌ها مي‌زنند مي‌شکنند. آمدي يک لامپ ديگر بستي. لامپ دوم را هم شکستند. اگر يازده لامپ در کوچه زدي و يازده لامپ را شکستند، لامپ دوازدهم را وصل مي‌کني؟ نه، مي‌بيني اينها هرچه مي‌زني را مي‌شکنند. باشد هروقت قدر شناس شدند و آدم شدند. اميرالمؤمنين را شکستند. امام حسن را شکستند. حضرت زهرا را شکستند. يازده امام معصوم را کشتند. خدا گفت: لامپ دوازدهم امام زمان را نمي‌فرستم. هروقت ظرفيت پيدا کرديد.
امام خميني تحمل نکرد. مطهري تحمل نکرد. مفتح و هاشمي نژاد و دستغيب و صدوقي و اشرفي وقتي تحمل نکرد، هروقت ظرفيت پيدا شد. ما بايد اول معرفت داشته باشيم و بدانيم امام زمان ما را مي‌بيند، کارهاي ما را مي‌شناسد. اين مسأله مهمي است. از ما با خبر هستند. توجه به اين قصه هم مهم است. توسلاتي که مي‌شود. منتهي بعضي‌ها فکر مي‌کنند که مثلاً مهم ديدن امام زمان است. البته ديدن امام زمان يک نعمتي است. سعادتي است. «ارني الطلعة الرشيده» ولي اينکه انسان هدفش اين باشد که آقا را ببيند. اويس قرني هم پيغمبر را نديد. بهترين يار پيغمبر بود.
يک کسي نزد يکي از علما آمد، گفت: دعا کن شهيد شوم. گفت: خدا خير دنيا و آخرت به تو بدهد. چه شهيد شدي و چه شهيد نشدي. پيغمبر شهيد نشد. حالا بايد گفت: مقام پيغمبر از ديگران کمتر است؟ مهم اين است که «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُم‏» (آل‌عمران/158) منتهي في سبيل الله! يک دعا هست مي‌گويد: «اللهم اجعلني کما تحب انت کما أُحب فاجعلني کما تُحب» تو آنچه من مي‌خواهم هستي. مرا يک جوري قرار بده که آنچه تو مي‌خواهي باشم. اين مهم است. گاهي وقت‌ها قرآن مي‌گويد: ايست! نمي‌خواهم جبهه بروي. نماز بخوان! «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ‏ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» (نساء/77) دست نگه داريد، نماز برويد. نبايد اين دکان ما شود. قبلاً بعضي هيأت‌ها مي‌گفتيم: ظهر عاشورا نماز بخوان. مي‌گفتند: دسته به هم مي‌خورد. برايش نماز مهم نبود. دسته‌اش مهم بود. اگر دسته ما وضو بگيرند و نماز بخوانند از هم مي‌پاشد. اينها را آدم نبايد يک چيزي برايش اصل باشد. اصل آن چيزي است که خدا گفته اين اصل است.
معرفت ما نسبت به امام و بعد از معرفت مودت‌مان را زياد کنيم. چطور مودت‌مان را زياد کنيم؟ خواندن فضايل، به ما گفتند: اگر در جلسه‌اي از فضايل اهل‌بيت گفته نشود، اين جلسه باعث حسرت مي‌شود. تو نشستي تعريف مي‌کني از اهل‌بيت تعريف کن. از معصوم تعريف کن که محبت را زياد مي‌کند. اطاعت کنيم!
شريعتي: امروز صفحه 573 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه جن در سمت خدا امروز تلاوت مي‌شود.
«وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً «14» وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً «15» وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً «16» لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً «17» وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً «18» وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً «19» قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً «20» قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً «21» قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً «22» إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً «23» حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً «24» قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً «25» عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً «26» إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً «27» لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً «28»
ترجمه: واينكه برخى از ما اهل تسليم و بعضى ستمكارند پس كسانى كه اهل تسليم هستند، آنان در جستجوى رشدند. ولى ستمكاران هيزم دوزخند. و اگر بر طريق (حق) استقامت كنند، آنان را با آبى فراوان سيراب مى‏كنيم، تا در آن (رفاه و آسايش) امتحانشان كنيم و هر كس از ذكر پرورگارش اعراض كند، او را در عذابى سخت در مى‏آورد. و اينكه مساجد براى خداوند است پس (در آنها) با خداوند احدى را نخوانيد و اينكه وقتى بنده خدا بر پا ايستاده و او را مى‏خواند نزديك بود (جنيان) بر او ازدحام كنند. بگو: من فقط پروردگارم را مى‏خوانم و احدى را شريك او نمى‏گيرم. بگو:همانا من مالك هيچ سود و زيانى براى شما نيستم. بگو: همانا هيچ كس مرا در برابر خدا حفظ نخواهد كرد و جز او هرگز پناهگاهى نخواهم يافت. (وظيفه من) جز ابلاغى از جانب خدا و رساندن‏ پيام او نيست. و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ‏ برايش خواهد بود، در حالى كه هميشه در آن آتش جاودانه‏اند. (آنان در غفلت و غرور به سر مى‏برند) تا وقتى كه آنچه را به آن تهديد مى‏شوند، ببينند، كه خواهند دانست چه كسى ياورش ضعيف‏تر و نفراتش كمتر است. بگو: من نمى‏دانم كه آيا آنچه وعده داده مى‏شويد نزديك است، يا پروردگارم براى تحقق آن مدتى (طولانى) قرار مى‏دهد. او عالم به غيب است و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمى‏كند، مگر كسى همانند پيامبر كه از او راضى باشد، پس از پيش رو و از پشت سر نگهبانانى مى‏فرستد تا بداند (رسولان) پيام هاى پروردگارشان را رسانده‏اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و هر چيزى را با عدد، شماره كرده است.
شريعتي: در ايام برپايي نمايشگاه بين المللي کتاب، برنامه سمت خدا هم غرفه دارد. محصولات فرهنگي برنامه وکتابهاي ارزشمند کارشناسان عزيز ما را شما مي‌توانيد آنجا تهيه کنيد. در سالن A3 سالن‌هاي سه قلو، راهروي پنج و غرفه شماره 42، انشاءالله اگر توفيقي باشد پس فردا خدمت شما هستيم و شما را آنجا زيارت مي‌کنيم. حاج آقاي قرائتي ادامه فرمايشات و حسن ختام فرمايشات شما را مي‌شنويم.                    
حاج آقاي قرائتي: من قبل از اينکه بيايم امروز توفيقي پيدا کرديم چند ساعتي در مورد امام زمان به نکته‌اي رسيدم که تا چند ساعت پيش نمي‌دانستم. اصل حرف من از آيت الله حاج آقا مرتضي حائري است. ايشان از مدرسين درجه يک بود. درس خيلي عميقي داشت و پسر مؤسس حوزه علميه قم، حاج شيخ عبدالکريم حائري بود. يک دليل براي امام زمان آورده که من بلد نبودم. ايشان گفت: قرآن مي‌گويد: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة» (بقره/30) خدا به فرشته‌ها گفت: من مي‌خواهم روي زمين خليفه خلق کنم. گفتند: خليفه تنها که نمي‌شود. زن دارد، بچه دارد. نسل دارد. بعد اينها سر منافع دعوايشان مي‌شود. همديگر را مي‌کشند. فساد و خونريزي مي‌کنند. خدا گفت: من جبران مي‌کنم. يک علمي به حضرت آدم داد، بعد گفت: علمت را عرضه کن. علمش را عرضه کرد و گفتند: «لا عِلْمَ‏ لَنا» (بقره/32) دست‌هاي فرشته‌ها بالا رفت و گفتند: بله حق با شماست. ايشان مي‌گويد: گفته «إِنِّي جاعِلٌ» نگفته: «جَعلتُ». «جعلتُ» يعني يکبار در تاريخ خدايي اين کار را کردم. اما «جاعل» يعني اين کار استمرار دارد. نمي‌شود قبول کني از نظر عقلي که خداوند براي فتنه‌ها در آغاز خلقت براي اينکه «مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء» (بقره/30) در آغازآفرينش که چند نفر بودند و کم بودند و فتنه و فساد و خونريزي کم بود، خدا به فرشته‌ها گفت: نگران نباشيد. جبران مي‌کنم. يک حجت خدا را با يک علم بي‌نهايت مي‌فرستم که همه شما دست‌هايتان را بالا بگيريد «لا علم لنا» شما اينجا کم بياوريد. الآن که با يک بمباران دويست هزار نفر را مي‌کشند، با يک بمباران حلبچه را نابود مي‌کنند. الآن که فساد و فتنه بيشتر شده است، آمريکا که اين همه چنگ و دندان نشان مي‌دهد، بگوييم: نه، الآن ديگر خدا اين کار را نمي‌کند. چون «اني جاعل» جاعل گفته و «جعلتُ» نگفته است. «جعلتُ» يعني يکبار گفتم و تمام شد رفت. اما جاعل يعني اين کاره هستم. همانطور که خدا مي‌فرمايد: من تمام فتنه‌ها و فسادها و انحراف را با يک حجت بي‌نهايت سواد دار جبران مي‌کنم. پس بايد الآن هم يک حجت بي‌نهايت باسواد باشد. ولي فقط شيعه! چون يهودي‌ها مي‌گويند: حضرت موسي آمد ديگر تمام شد. قيچي شد! مسيحي‌ها مي‌گويند: عيسي که آمد آخرين شد و قيچي شد! مسلمان‌‌ها هم دو دسته هستند. اهل سنت مي‌گويند: پيغمبر که آمد قيچي شد و ديگر بعد از پيغمبر خبري نيست. شيعه مي‌گويد: تا آخر تاريخ بايد حجت خدا باشد و آن حضرت مهدي است.
بسم الله الرحمن الرحيم، خدا در قرآن مي‌گويد: وقتي خواست انسان را خلق کند، به فرشته‌ها گفت: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة» مي‌خواهم روي زمين خليفه بفرستم. فرشته‌ها گفتند: ما عبادت مي‌کنيم و تو از خير اين انسان بگذر. انسان خونريز است. فتنه مي‌کند. از خيرش بگذر و انسان را خلق نکن. از اين معلوم مي‌شود چقدر آزادي رأي بوده است. خدا گفت: من جبران مي‌کنم. يک انساني را خلق مي‌کنم و علومي را به او عرضه مي‌کنم و ببينيد ظرفيت علمي انسان چقدر است. آيت الله حائري اينجا يک استدلال عقلي مي‌کند. آيا مي‌توانيم بپذيريم که خدا براي فتنه‌ها صدر خلقت و آغاز خلقت که فتنه کم بوده و آدم‌ها کم بودند، فتنه‌هاي کم را با خليفه و حجتي که بي‌نهايت سواد دارد، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) اين «کُلَّها» امام صادق فرمود: حتي اين فرشي که زير پاي من است. وقتي براي فتنه و فساد و عيب‌هاي اول خلقت خدا مي‌گويد: جبران مي‌کنم. چطور؟ ولي خودم و حجت خودم را با علم بي‌نهايت مي‌فرستم. آنوقت الآن هم که دنيا توسعه پيدا کرده و آدم‌ها ميلياردي شدند و فتنه‌ها ميلياردي شده است، الآن خدا رها کرد؟ عقل اين را مي‌پذيرد. بنابراين هميشه بايد حجت باشد و ما ارتباطمان را با حجت هميشگي کنيم. «السلام عليک يا مهدي» همين سلام! صدقه مي‌دهي اول بگو: براي سلامتي امام زمان. خدا بچه به تو داد اسمش را مهدي بگذار. عشق به مهدي، همين چراغاني، همين اطعام دادن، ما همينطور که در ايام عزاداري، سور مي‌دهيم. نيمه شعبان هم سور بدهيم. عيدي بدهيم. خرج کنيم.
انشاءالله خدا قلبش را از ما راضي کند. اميرالمؤمنين هروقت يارانش را مي‌ديد، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، لذت مي‌برد. لذت مي‌برد! آيا شده يک مرتبه حضرت مهدي به من و شما نگاه کند، لذت ببرد؟ اين را يکي از علما در حرم امام رضا گفت. گفت: قرائتي چند سال است طلبه هستي؟ گفتم: از پانزده سالگي طلبه شدم. الآن 55 سال است. گفت: اميرالمؤمنين يارانش را مي‌ديد لذت مي‌برد. شده که حضرت مهدي به تو نگاه کند، لذت ببرد؟ گفت و رفت! من فکر کردم عجب جمله‌اي گفت. امام زمان را راضي کنيم. رضاي او رضاي خداست. اشتباه مي‌کنند آنهايي که با اختلاس و دروغ و کلک و حقه و ربا و کم فروشي و ريا، اشتباه مي‌کنيم رضاي خدا را مي‌دهيم و چيز پست مي‌گيريم. خدايا به آبروي امام زمان به ما ايماني بده که هيچ چيزي را با رضاي به اولياي تو عوض نکنيم و آنچه خيرو برکت است در شعبان و رمضان براي خوب‌ها مقدر مي‌کني براي ما هم مقدر کن. توفيق عبادت و احياء و کاميابي معنوي کامل به همه ما مرحمت بفرما. انتخابات را هم طوري هدايت کن که رضاي تو و حضرت مهدي در آن باشد.
شريعتي: بهترين‌ها نصيب شما شود. چه خوب گفت:
اي که يک گوشه چشمت غم عالم ببرد *** حيف باشد که تو باشي و مرا غم ببرد