برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: استفاده بهينه از امکانات
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 09-01-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
سلام عليکم و رحمة الله. عيد شما مبارک باشد. جملاتي را در جلسه قبل در مورد برکت و استفادههايي که ميتوانيم انجام بدهيم، کرديم. امروز دنيا يک جاهايي که حساس شده است، خوب استفاده کرده است. مثلاً خرده نانها را به گاوداريها ميدهند و در مقابل لبنيات ميگيرند. خرده شيشه را کارخانه شيشه و خرده کاغذها را کارخانه مقوا سازي ميدهند. خرده آهنها را ذوب آهن ميدهند. فاضلاب را براي آب کشاورزي تصفيه ميکنند. شهرداري حتي از چيزهاي دور ريختني بازيافت درست کرده است. وقتي اين مقدار از چيزهاي دور ريختني نان خرد است. شيشه شکسته است، کاغذ پاره است، فاضلاب، اگر ما ميتوانيم اينها را بازيافت و استفاده کنيم، از رفت و آمدهاي عيد، از پول و فکر و بيانمان و آبرويمان نميتوانيم بهتر استفاده کنيم. در فکرش نبوديم. بعضي از ما در فکرش نبوديم.
نماز که ميخوانيم به ما گفتند: از فکر جزئي بيرون بيا. در نماز شما حق نداري بگويي: «سمع الله لحمدي». يعني خدايا تو حمد مرا ميشنوي. نه! بايد بگويي: «سمع الله لمن حمده»! «من حمده» يعني هرکس حمد کند، جن و انس و فرشته! حمدي يک نفر است، «لمن حمده» ميلياردي شد. پس نماز ياد ما داده که ميلياردي فکر کنيم. «السلام علَيَّ» نماز باطل است. بايد بگويي: «السلام علينا و علي عباد الله الصالحين» سلام به افراد صالح، گذشته و الآن و آينده! يعني يک سلام ميکني ولي اين سلام را که ميکني به بندگان صالح خدا ميکني، چه گذشته، چه الآن زنده هستند و چه بعداً متولد شوند. ما ميتوانيم کارهايمان را مبارک و کوثر کنيم. تبديل به خير زياد کنيم. يک مقدار بايد در مهمانيها صرفهجويي کنيم. در بسياري از مهمانيها به خصوص در رستورانها و تالارها خيلي اسراف ميشود. چون اسراف گناه کبيره است. قرآن در مورد اسراف ميگويد: «وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» (انبياء/9) خيلي گناه کبيره ميشود. به اسم اينکه بهداشتي نيست. بايد يک طراحي شود و يک ظرف يکبار مصرف باشد، اينهايي که مهماني ميروند هرچه غذا خوردند، خوردند. هرچه نخوردند باقيماندهاش را در ظرف يکبار مصرف بگذارد و خانه خودش ببرد. وقتي ما آدمهايي داريم که ماه به ماه نميتوانند گوشت بخرند. براي خريد نان گرفتار هستند، آنوقت ما اينقدر بريز و بپاش کنيم. «وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» (مطففين/26) يک راه حق داريم ميگويد: اگر ميخواهيد مسابقه بگذاريد در اين راه باشد. ما در سفرهها مسابقه ميگذاريم. يک غذايي درست کنم هيچکس تا حالا درست نکرده است. لباسي بپوشم که هيچکس در عروسي به تن نکرده است. ما رقابتهايمان سر يک چيزهايي است که پشم و نخ و جمادات و غذا، خانهاي بسازم که هرکس ميآيد نگاه کند و سوت بکشد.
روايت داريم اگر کسي بنايي بکند و ساختمان را طوري بسازد که چشم همه را جذب کند، همه ساختمان روز قيامت براي او وزر و وبال ميشود. بياييم يک کاري کنيم با برکت باشد. بهترين کارهاي با برکت اين است که کمک دولت و ملت و نسل نو و تحصيل کرده کنيم. يک هنر و مهارتي به اينها ياد بدهيم. از قديم مثل زدند که هرکس را دوست نداري ماهي به او بده. اما اگر او را دوست داري، تور به او بده که خودش برود ماهي بگيرد. اگر خيلي دوستش داري توربافي ياد او بده. يعني شغل کليدي!
گاهي وقتها آموزشها کليدي است. يک بنده خدايي کتابخانهي مهمي داشت، يکي از کتابها را مثل لوستر به وسط کتابخانه آويزان کرده بود. هرکس ميآمد از کتابخانهاش بازديد کند، ميگفت: مهمترين کتاب من همين است که آويزان کردم. گفتند: چيست؟ گفت: شما بگوييد چيست. گفتند: لابد کتاب قديمي است. خط کوفي است. آب طلاست و پوست آهو است. گفت: کتاب آب، بابا است. گفتند: کتاب آب و بابا که آويزان کردني نيست. گفت: اگر من اين را نميخواندم، سر از خواندن کتابهاي ديگر در نميآوردم. درست است کتاب اول ابتدايي است، ولي کتاب اول ابتدايي مهم است. معلمي شغل کليدي است. حالا دولت و ملت چقدر به دانشگاه فرهنگيان اعتنا ميکند، بماند. مهمترين شغل دانشگاه فرهنگيان است، در واحدها هم اگر از من بپرسند، ميگويم: ضعيفترين برخورد با دانشگاه فرهنگيان ميشود. جمعيتي را گرفتيم که اينها معلم شوند براي سي سال، براي نسل نو، ميخواهيم نسل نو آينده را به اينها بدهيم. بايد از اساتيد ايران استفاده کنيم. ما چه معلمهايي داريم که سي سال، چهل سال معلم بودند. تجربههاي اينها بايد در کتابهاي درسي بيايد. چنان خود باخته هستيم که حتماً بايد در کتابهاي درسي ما از اين جامعه شناسها و روانشناسهاي غربي باشد. شيوههاي غربي باشد. انگار خود ما هيچ ابتکاري نداريم. مگر ما نسل بو علي سينا نيستيم. بوعلي سينا ايراني بود. در اروپا وقتي چاپخانه اختراع شد، دومين کتابي که چاپ شد، کتاب قانون بوعلي سينا بود.
زمان امام کاظم، مسلمانها ساعتي اختراع کردند. يکي را نزد پادشاه فرانسه فرستادند. پادشاه فرانسه ديد اين عقربهها تکان ميخورد. گفت: اينها چيست؟ گفتند: جني است. ريختند اين ساعت را بشکنند. يعني آن زمان که مخترع ساعت داشتيم، فرانسه وحشي بود. عقربههاي ساعت حرکت ميکرد، گفت: اينها جني هستند! ما داراي يک تمدن کهني هستيم. خودمان را باختيم. الآن ميخواهيم يک جايزه بدهيم و ورزش کنيم، بايد حتماً يکي از ورزشهاي غربي را فتوکپي کنيم.
يک مدرکي بايد براي ابتکار در مملکت راه بيافتد. اگر يک ابتکار داشتيد اين مدرک را داريد. لقبهايي که ميگوييم، دکتر، مهندس، آيت الله، اين لقبها را به يک ابتکاري بدهيم. مثل امام خميني، امام خميني يک پسر سيزده ساله ديد که به خودش نارنجک بست و زير تانک رفت. فرمود: رهبر اين است. يعني لقب رهبري که براي يک مجتهد جامع الشرايط است به يک بچه سيزده ساله داد. مهندس کيست؟ اين آقا مهندس است. چرا؟ براي اينکه توانست اين کار را بکند. افرادي هستند سرشان از محفوظات پر است. مدرکشان هم بالاست ولي هيچ نقشي ندارند. بيخاصيت هستند. بايد يک مقدار مدارک و مدرک گرايي حذف شود.
چهار دختر ليسانس هستند هيچکدام يک غذاي خوب نميپزند. ولي مادرشان انواع غذاهاي لذيذ را ميپزد. خوب به اين مادر بايد مدرک داد. مدرک را از محفوظات در عمليات ببريم. راه نجات هم يکي اين است. منتهي جگر نيست. يک مقداري بنشينيم فکر کنيم از توانمنديهاي خودمان استفاده کنيم و اگر وجدان داريم کارهايمان را محکم کاري کنيم. چرا بايد مردم از چيزهاي خارجي استقبال کنند؟ اگر انقلابي هستيم به خاطر حفظ انقلاب، ملي هستيم به خاطر کشورمان، روي حساب عاطفه است، به خاطر اينکه جوانهاي ما بيکار هستند. يعني حاضر هستيم به خاطر يک لذت ظاهري نسل نو ما بيکار باشند و جنس خارجي مصرف کنيم.
در اسلام در مورد محکمکاري خيلي دقت شده است. گفته: اگر ميخواهي تقليد کني از باسوادترين آدمها بايد تقليد کني. مجتهد تو اعلم باشد. اعلم يعني چه؟ به خاطر محکم کاري است. اگر قرار است کسي در دادگاه باشد، بايد دو شاهد عادل باشد. يعني نه اينکه دو نفر از خيابان بيايند شهادت بدهند. اگر ميخواهي حديثي نقل کني بايد از يک منبعي باشد که استاندارد باشد. الآن رب گوجه ما استاندارد است. خيلي از چيزهايي که در قوطي و شيشه و نوشابههاست، ميبيني نشان استاندارد دارد. بايد کارمان را استاندارد کنيم. اين کفش استاندارد است يا نه؟ اين ساختمان استاندارد است يا نه؟ سر هم بندي ميکنيم. بايد به جايي برسيم که وقتي گفتند جنس ايراني است چشمها بالا برود. نه اينکه الآن ميگويند: جنس خارجي است!
در درس، در رانندگي، پيغمبر خشتهاي قبري را کنار هم ميگذاشت. کنار خشتها را هم گل ميماليد. گفتند: يا رسول الله! ول کن. قبر مرده را رويش خاک بريز برود. فرمود: خدا دوست دارد کسي که کار ميکند محکم کاري کند. يک چيزي براي شما بگويم. يک سوم پول مملکت خرج ساختمان ميشود. ايران چقدر پول دارد؟ ساختمانهاي ايران هم بعد از چهل سال ديگر قيمت ندارد. اگر يک خانهاي پنجاه سال قدمت داشت، زمينش را قيمت ميگذارند. يعني يک سوم پول مملکت ما هر چهل سال به چهل سال دود ميشود. يک سوم پول مملکت را تقسيم بر چهل سال کنيد ببينيد سالي چند ميليارد دود ميشود؟ اين بخاطر چيست؟ بنّايي ما استاندارد نيست.
من در يکي از شهرهاي قديمي رفتم. در مسجد جامع را ديدم. گفتم: براي چند سال پيش است؟ گفتند: براي هشتصد سال پيش است. گفتم: الآن گلوله به اين در بخورد، فرو ميرود؟ الآن با همه مناقصه و بازرسي و ذي حسابي و اداره دارايي و کامپيوتر، مشت بزني در با چهارچوب با هم بلند ميشود. در ميدان بار تا به حال يک گوني سيب زميني گم نشده است. ولي بعضي وزارتخانههاي با پنج، شش هزار کامپيوتري که دارد، آخر هم کشتي نفت در دريا گم ميشود. کامپيوتر دزدگير نيست. ما بايد دين داشته باشيم.
در انتخاب همسر، چرا طلاق زياد ميشود؟ در انتخاب همسر محکم کاري نميکنيم. او به من پيام داده است. يک لبخند زده است. يک عکسي فرستاد و يک بستني خورديم. يک سينما با هم رفتيم. انتخاب ما در دکان بستني فروشي و سينما بوده است. وقتي محکم کاري نميکني بعد از يک مدتي معلوم ميشود عجب! آنچه تو فکر ميکردي نيست. در انتخاب داماد و عروس محکمکاري نميکنيم. حرفهاي ما محکمکاري نيست. همينطور ميگوييم: در سايتها نوشتند. خوب بنويسند. مگر هرچه در سايتها نوشتند درست است؟ چند وقت پيش در سايتها نوشتند: قرائتي مرد! هي زنگ زدند گفتم: من زنده هستم! يک مدتي بود فقط گوشي را برميداشتم و ميگفتم: من زنده هستم! سايت غلط کرد اين دروغ را نوشت. مگر هرچه سايت نوشت راست است؟ ازدواج ما بستني و پارک شده است. اطلاعات ما سايتي شده است. ساختمانهاي ما هر چهل سال يکبار، يک سوم پول مملکت را آتش ميزند. يک تحولي بايد پيدا شود.
اينکه در دعاي نوروز ميگوييم: «حوّل حالنا الي احسن الحال» يعني خدايا يک تحولي در ما پيدا شود. ده نفر در خانه نشستند، يک نفر شهامت اينکه در ايوان الله اکبر بگويد، ندارد. اذان بگويد، ميگويد: نه زشت است. در شأن ما نيست اذان بگوييم. من فوق ليسانس هستم. سردار سپاه هستم. امير لشگر هستم. امير و سردار که زشت است اذان بگويند. تاجر زشت است اذان بگويد. حالا الآن در مسجدها اذان ميگذارند، اذان زنده نيست. اذان مرده است. يعني از راديو است. اذان پلاستيکي است. از گفتن الله اکبر ما خجالت ميکشيم. حديث داريم زماني ميآيد که مردم از اذان گفتن خجالت بکشند. اذان گفتن را به افراد ضعيف بدهند. آدمهاي سرشناس عارشان شود اذان بگويند. حال اينکه به اميرالمؤمنين گفتند: شما هرچه خواستي پيغمبر به شما داد. گفت: بله، من هرچه خواستم پيغمبر به من داد، جز يک مورد. فرمود: يکبار به پيغمبر گفتم: اجازه بدهيد من اذان بگويم. فرمود: اذان را بايد بلال بگويد.
در کتاب لمعه که کتابي است که طلبهها سال پنجم و ششم ميخوانند، نوشته اگر سر اذان چاقو کشي شد، قرعه بکشيد. معلوم ميشود سر اذان دعوا بوده است. اينکه الآن آرامش است، سرش دعوا بوده است. نانوايي ما محکم کاري نميکند و بخشي از نان خمير است. بناي ما محکم کاري نميکند. حرفهاي ما، اطلاعات ما محکم کاري نيست. اخبار ما، گاهي وقتها صفحه اول روزنامه يک چيزي مينويسد. صفحه دوم باز يکجا خالي است، ميگويد: آنچه صفحه اول گفتيم تکذيب ميشود. چرا غيبتي که حرام است را ميگويند: در مشورت غيبت جايز است؟ براي محکم کاري است. يک خواستگار براي ما آمده نميدانيم دختر يا پسر چطور است؟ اينجا غيبت جايز است. عيبهايش را بايد بگويي. چون اگر اينجا غيبت نکني، يک خانواده متزلزل ميشود. «أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى» (توبه/108) اين «حوّل حالنا» يعني ما يک مقداري از نگاه سطحي و ظاهري عميقتر برويم تا عيد ما مبارک باشد. عمر ما مبارک باشد. برکت هم براي ايام عيد نيست. «وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْت» (مريم/31) اولياي خدا از خدا ميخواستند که خدايا هرجا هستم، مبارک باشم. نشستيم حرف ميزنيم، خاطرات شيرين خودتان را بگوييد. چرا حرف مردم را بزنيم تا غيبت شود؟
يکوقت ما با جمعي از مدينه ميخواستيم به مکه برويم. در لباس احرام بوديم. در اتوبوس نگاه کردم جمعيت را ديدم. گفتم: ما چهار ساعت در ماشين هستيم. بياييد هرکس خاطرهاي از خودش دارد بگويد. خاطرههاي مفيد را بگويد. من بلند شدم دو سه خاطره گفتم. بعد ديگري گفت. تا مکه فقط خاطرات مفيد را شنيديم. البته بخشي هم بايد دعا خواند که دعا هم خوانديم.
وقتي انسان خاطرات مفيدي دارد، هر استاد دانشگاه بيايد تجربيات دانشگاه را در زمان استادياش بگويد. در يک نواري، ويدئويي، سايتي بگذارد. بنده بگويم: من چهل سال است معلم هستم. 37 سال در تلويزيون بودم. من از تلويزيون يک خاطره دارم براي شما نقل ميکنم. همه آخوندها تجربه چهل ساله مرا ميبينند. هر استاد دانشگاهي کارهايش را درون سيدي بريزد. چرا براي خودمان باشد؟ اگر يک کتابي را ديگران استفاده کردند، نبايد گفت: سرقت علمي. بايد بگوييم: الحمدلله! چون آنچه مينويسم و ميگويم، شايد براي خدا نباشد. براي پول باشد. براي پست باشد. حق التأليف باشد. حق التدريس باشد. بخاطر درس دادن وظيفه قانوني من اين است که چون استاد دانشگاه هستم يا دبير و معلم هستم، اينقدر ساعت در مدرسه يا دانشگاه باشم. آنهايي که خودت کار ميکني مجبور هستي چون کارمند دولت هستي و بايد يک ساعتي را سر کار باشي. اما بگذار اين کار را ديگري ياد بگيرد و بگويد. اگر اينطور شد برکتش زياد است. يادداشتهايمان را در اختيار ديگران بگذاريم.
بايد دولت حق التأليف کتابهاي مفيد را بخرد. يک کتاب مفيد است. دولت به مؤلف بگويد: آقا اين کتاب مفيد است. شما اين مبلغ را از ما بگير که زندگي شما تأمين شود ولي اجازه بده که اين ديگر حق التأليف نباشد. در تيراژ ميليوني چاپ کنيم. يک مقدار کتابها را خلاصه کنيم. يک دانشمندي کتابي نوشته بود. من ديدم کتاب خوبي است. بلند شدم منزل ايشان رفتم و گفتم: آقا کتاب شما کتاب خوبي است. اجازه بده ما اين کتاب را بروشور کنيم. گفت: هشتصد صفحه کتاب، بروشور شود؟ گفتيم: ما انجام ميدهيم اگر شد، شما اجازه ميدهي ما چند ميليون چاپ کنيم؟ گفت: اگر توانستي بله! ما بروشور کرديم و خدمت استاد برديم و ديد، گفت: خوب است. بعد گفتيم: دو ميليون، سه ميليون چاپ کنيد. کتابهايي که مفيد است منتظر حق التأليف مؤلف نباشيم. يک سازمان و دستگاهي اين حق التأليف را بدهد و کتاب را آزاد کنيم. وقتي کتاب آزاد شد ميليونها استفاده ميکنند. اما وقتي حق التأليف شود، بايد بخرد و بخواند. يا پول ندارد يا وقت ندارد مطالعه کند.
من گاهي وقتها به شيخ عباس قمي غبطه ميخورم. يک کتاب مفاتيح نوشت. شيخ عباس قمي مجتهد نبود. ايشان مُلا بود ولي فقيه نبود. يک کتاب مفاتيح نوشت و همه کتابها را کنار زد و کنار قرآن رفت. در هر خانهاي يک قرآن است، کنارش هم يک مفاتيح است. اين کتاب با برکت است. ما کتابهايي داريم که صدبار چاپ شده است. برکت در کتاب، برکت در ساختمان، برکت در برق، برکت در علم، برکت در يادداشت، برکت در تجربه، يک نگاه بازتري کنيم، ميتوانيم همه چيز را مبارک کنيم.
خدايا به عمر و بيان و قلم و نسل و نيت و فکر و سفر و هر نعمتي به ما ميدهي، آن نعمت را مبارک قرار بده.
«والسلام عليکم و رحمة الله»