برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: حفظ محيط زيست و دوري از اسراف
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 08-01-96
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
سلام عليکم و رحمة الله. ايام شما مبارک باشد. از چيزهايي که ارزش دارد چند دقيقه دربارهي آن صحبت کنيم و مورد نياز است، حفظ محيط زيست است. اصولاً هرچه خدا به ما داده است، امانت است. اين آب امانت است و نبايد هدر داد. اين دست من امانت است. اين آدمهاي وسواسي، که هي دستشان را در آب فرو ميکنند و ميگويند: پاک نشد. شيلنگ ميگيرند و ميگويند: نه، به دلم نچسبيد! يک گنجشک درون اتاق آمده و رفته، ميگويد: همه فرشها را بايد شست. شيلنگ دست گرفته و سقف آشپزخانه را هم ميشويد. ميگوييم: چرا سقف را ميشويي؟ ميگويد: يک موش آمد رفت. موش روي زمين رفت، چرا سقف را آب ميکشي؟ اسراف گناه کبيره است. چون قرآن ميگويد: «أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» (انبياء/9) ما اسراف کاران را هلاک ميکنيم. اسراف گناه کبيره است.
آنهايي که اسراف ميکنند، اسراف در غذا، بعضي از هتلها، بعضي از عروسيها، بعضي از روضهخوانيها، اشرافيگري در کارهاي مذهبي آمده است. ما حق نداريم اسراف کنيم. من تاجري را سراغ دارم مرحوم شد. ايشان چند کارخانه دارد. صدها کارگر و مهندس داشت. ايشان يکوقت تهران آمده بود. از شهرستان آمده بود و در تهران هم تشکيلاتي داشت. سر سفره در بشقابش چند برنج زياد آمد. يک پلاستيک پيدا کرد و چند تا دانه برنج را در پلاستيک ريخت و بست و در کيسه گذاشت. من گفتم: چرا اينطور ميکني؟ گفت: من مرغ دارم. عصر هم پرواز دارم از تهران به شهر خودم ميروم. ميخواهم شب که به خانه رفتم به مرغهايم بدهم. در تهران دو قاشق برنج را در پلاستيک کرد و به اصفهان برد به مرغهايش بدهد. ما چه ميکنيم؟ ما ميگوييم: بهداشتي نيست! خوب بهداشتي نيست کم بريز. غذا به وفور روي ميز باشد، آن مقداري که ميخوريد بريزيد. يک برنج هم زياد بود، دور ريختن نصف ليوان آب اسراف است.
من سه مسأله از امام خميني ميگويم. مسأله اول اينکه دور ريختن نصف ليوان آب اسراف است. مسأله دوم اينکه اسراف گناه کبيره است. مسأله سوم اينکه اگر کسي گناه کبيره کند نميشود پشت سر او نماز خواند. اين فاسق است. نصف ليوان آب را دور بريزيم اسراف است. اسراف گناه کبيره است و گناه کبيره انسان را از عدالت مياندازد. فاسق ميشود. اين فتواي امام است. در بناييها چقدر اسراف ميکنيم. در دارو، در کاغذ، در همه چيز اسراف ميکنيم. از سر تا پا گاهي در بعضي خانوادهها اسراف است. آنوقت در مقابل اسراف گرسنههايي که هستند.
يکوقتي جمعي از فرهنگيان زمان طاغوت و غير فرهنگيان تصميم گرفتند که براي ايتام يک دفتر يا خيريهاي ايجاد کنند. يکي از اين فرهنگيان مرحوم پرورش بود. وزير بود و نمايندهي اصفهان بود. ايشان ميگفت: خانه يتيمي رفتيم، مقداري بيسکوييت و برنج و روغن برديم. ديدم يکي از اين بچه يتيمها که فرض کنيد نه ساله بود، به آن بچه پنج ساله گفت: حسن جان! بيسکوييتت را نخور! گفت: چرا؟ گفت: اينها هفته ديگر هم براي ما بيسکوييت ميآورند، بيسکوييتها را جمع ميکنيم و ميفروشيم و پولش را جوراب ميخريم. ميگفت: آنروز که اين بچه حرف زد يک عده آنجا از گريه پوکيدند. که عجب! چه ولخرجيهايي در کشور ميشود. آنوقت بچه يتيم پول جوراب ندارد.
شخصي نزد من آمد و گفت: من سالهاست که دامادم ميگويد: ميخواهم عروس را ببرم. من نتوانستم جهاز درست کنم. گفتيم: از يک چيز ساده جهيزيه را شروع کن. ما گير کرديم. از چيزهايي که اسراف ميشود محيط زيست است. زمين هدر ميرود. آب هدر ميرود. گاهي هم توجيه ميکنيم. من ديدم کسي يک سطل آشغال و زباله دارد، رفت کنار رودخانه و در رودخانه ريخت. به او گفتم: خانم چرا سطل زباله را در رودخانه ريختي؟ گفت: در اين سطل زباله خرده نان است، ميترسم گناه باشد. به احترام خرده نانها سطل زباله را در آب ريختم. گفتم: تو يک رودخانه را خراب کردي بخاطر اينکه ممکن است در سطل زباله نان باشد؟
اين فشار مثل اينکه روي ما لازم است باشد. يک مقداري، يک زماني ما نفت نداشته باشيم، يا کم داشته باشيم، يا فروش نرود، بنشينيم فکر کنيم. در زمان سواد آموزي چند سال پيش يکي از همکاران گفت: من در يک روستايي رفتم چهل ديپلمه بودند. گفتم: آقا جمهوري اسلامي براي ما آمپول زن نفرستاده است. گفتيم: شما چهل ديپلمه در روستا داريد. خوب يکي برود آمپول زني ياد بگيرد. کار ننگ شده است. حديث داريم خدا لعنت کند کسي که سفره پهن ميشود ميآيد غذا ميخورد و وقت کار فرار ميکند! بايد همه کار کنيم.
در يک سفري پيغمبر اسلام(ص) با اصحابش بودند. بنا شد غذايي تهيه کنند، يکي گفت: گوسفند را من ذبح ميکنم. يکي گفت: من پوست ميکنم. يکي گفت: من غذا درست ميکنم. يکي گفت: من ظرفها را ميشويم. پيغمبر فرمود: پس من هم هيزم جمع ميکنم. گفتند: نه شما رسول الله هستي و کار نکن! گفت: اگر کار نکنم نميشود. بايد همه با هم کار کنيم. من هم بايد کار کنم.
ما نسل جوانمان، بعضيهايشان حال کار ندارند. بچههايمان را از بچگي لوس تربيت ميکنيم. من نبايد لوس باشيم. امام صادق(ع) با جمعي ميرفتند، بند کفش امام پاره شد. امام کفشش را دست گرفت و پا برهنه رفت. اصحاب آمدند گفتند: کفش ما را بپوش. فرمود: بند کفش من پاره شده است. خودم پا برهنه ميروم! بند کفش من پاره شد، شما پياده برويد؟ اينکه حضرت زهرا(س) کار را با فضه تقسيم کرد. گفت: يک زماني را تو کار کن. يک زماني را من کار ميکنم. در يک سفر حجي خدمت حضرت آمدند، گفتند: آقا در سفر امسال آدمي بود بسيار آدم خوبي بود. هرجا که ميرفتيم، در سفر مکه، ايشان مشغول عبادت ميشد. حضرت فرمود: کارهايش را چه کسي ميکرد؟ بالاخره يک جايي که پياده ميشويم، نياز به غذا داريد، چه کسي غذا تهيه ميکرد؟ گفت: ما افتخار داشتيم. فرمود: کار شما از عبادت او بيشتر ارزش دارد. چون او از زير بار فرار ميکرد، کار ميکرد. ما بايد بگوييم: زنده باد کار و مرگ بر بيکاري!
حديث داريم «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَي كَلَّهُ عَلَي النَّاسِ» (الكافي،ج5،ص72) دور باد از لطف خدا کسي که بارش را روي دوش ديگران مياندازد. چه محاسبات غلطي ميکنيم. مادر بودن هنر است. بزرگترين هنرها مادر بودن است. انسان بتواند بچه را تربيت کند. مادر بخاطر لباس و ژست حاضر است برود بيرون کار کند و پولش را خرج لباس و تاکسي و آرايش کند، آنوقت بچه را دست دايه ميدهد. مهد کودک ميگذارد. مربي مهد کودک که مادر نميشود. هروقت عروسک بچه شد، مادر، مادر است! غذا ميخواهيم بخوريم، در خانه نه! رستوران برويم. بابا غذاي درون خانه را خانم که ميپزد دوستت دارد. مادر دوستت دارد. آن خانمي که به عنوان همسر و مادر غذا ميپزد از روي عشق ميپزد. رستوران تو را دوست ندارد، براي جيب و پول تو غذا ميپزد. اين فرق ميکند که کسي غذا بپزد چون تو را دوست دارد، يا کسي غذا بپزد چون پولهاي تو را ميخواهد. ميخواهيم رستوران برويم بايد لباس عوض شود. بايد بيرون برويم و برگرديم. آنوقت در رستوران نميشود غذا را ساده خورد. ميبينيم همه جور ديگر غذا مي خورند، بچهها نگاه ميکنند، ما هم بايد مثل آنها غذا بخوريم. غذا زياد بماند در خيلي از رستورانها دور ميريزند. شما اينها را يک روز بنشين حساب کند که در خانه چقدر طول ميکشد و بيرون خانه چقدر طول ميکشد؟ در خانه اين غذا چند تمام شد و بيرون خانه چند تمام شد؟ آشپز آنجا بر چه اساسي غذا پخت؟ براساس جيب من. ولي آشپز در خانه براساس عشق به من غذا پخت. زيادي غذا را در رستوران دور ريختند. در خانه غذا زياد بيايد، در يخچال ميگذارند. يک لقمه سعي ميکنند در خانه حرام نشود!
ما محاسباتمان غلط است. غرب هم غلط است. من وارد پاريس شدم. چند روزي آنجا بوديم و برگشتيم. در فرودگاه کسي گفت: ديدي چقدر شهر تميز بود! گفتم: نخير به نظر من تميز نبود! گفت: آقاي قرائتي خيلي لوکس بود. گفتم: ببين! فرانسه پنجاه ميليون جمعيت دارد. 45 ميليون سگ دارد! سگها هم جاي خاصي نيستند. در همان آسانسور و پله و آشپزخانه هستند. شما ادرار سگ را آزمايشگاه بدهيد، زبالههاي ايران را هم آزمايشگاه بدهيد، ببينيد ميکروب کدام يک بيشتر است؟ الآن در خانهها بعضيها سگ دارند کسي کار ندارد. ولي يک بز داشته باشند ميگويند: بهداشتي نيست. ما نفرين شده هستيم. به نظرم آقاياني که طلبه هستند از اين کلمه «نَزَعَ» استفاده ميکنند. «نَزَعَ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْه» (تهذيب الاحکام/ج6/ص330) خدا ميگويد: اينها که گناه ميکنند، من برکت را برميدارم. بز را برميدارم، سگ جايش ميگذارم. کار را ننگ ميدانيم. کار افتخار است. حديث داريم «سيّد القوم خادمهم» (بحارالانوار/ج73/ص273) در جمعيت آقا کسي است که خدمت ميکند.
محيط زيست را بايد حفظ کنيم. آب، خاک، درخت، ميوه، چوب، کاغذ، باران، ساختمان. برميدارند صدها ميليون خرج ميکنند يک سالن ميسازند اسمش را آمفي تئاتر ميگذارند. ميبينيم کج است. نميشود سالن صاف باشد؟ خوب گوينده و کسي که برنامه دارد برود بالا بايستد همه او را ببينند. آنوقت سالني که صاف است نماز جماعت هم ميشود خواند. ميز پينگ پونگ هم ميشود گذاشت. ميشود سفره انداخت. اگر از خوابگاه کم آمد، ميشود گفت: هرکس يک پتو بردارد و داخل سالن بخوابد. يعني هم خوابگاه است. هم سالن سخنراني است. هم جماعت است. هم ميشود عزاداري کرد. هم ميشود عقد و عروسي گرفت. شما يک سالن کج درست ميکني و اسمش را هم آمفي تئاتر ميگذاري؟ سالي چهار تا مراسم هم درونش برگزار ميشود. اسراف نيست؟! اين ولخرجيها را ميکنيم بعد ميبينيم که بسياري از عزيزان ما در اوليات زندگي ميمانند. بخاطر آنجايي که ولخرجي ميشود.
حضرت امير ميفرمايد: هرجا شکم سيري است، برويد ببينيد کنارش يک گرسنه خوابيده است. محيط زيست را حفظ کنيم. آب رودخانهها را حفظ کنيم. اصلاً بعضي جاها لولهکشي ميکنند و از شهر و خانه به رودخانه ميزنند. آبهاي کثافت وارد رودخانه ميشود. پيغمبر ما خيلي عنايت داشت. به حضرت علي گفتند: اين بار شتر چيست؟ فرمود: صد هزار درخت خرما! گفتند: صد هزار درخت خرما در اين بار شتر است؟ فرمود: بله صد هزار هسته خرماست. و هر هسته خرمايي يک درخت خرما ميشود. طبيعت درس توحيد است.
برگ درختان سبز در نظر هوشيار *** هر ورقش دفتري است، معرفت کردگار
ميگويد: انسان از ديدن اين گل ميتواند خداشناسي کند. آب يکي و خاک يکي. سه رقم ميوه از درون زمين بيرون ميآيد. ترش ترش، ليمو ترش! شيرين شيرين خرماي رطب! ترش و شيرين پرتقال و انار! قرآن ميگويد: «من ماء واحد» آب يکي بود. چطور شد از يک آبي که طعم ندارد، ترش ترش مثل ليموترش، و شيرين شيرين مثل رطب، ترش و شيرين هم پرتقال بيرون آمد؟ از طبيعت بايد خداشناسي را فهميد. از طبيعت بايد معاد را شناخت. چطور درختهاي خشک در بهار سبز ميشود؟ همينطور که درختهاي خشک سبز ميشود، مردهها هم زنده ميشوند. در روايات ما حتي مسجد که جماد است از ما شکايت ميکند. ميگويد: من مسجد محله بودم و اين آقا پايش را در مسجد نگذاشت.
در اين ديد و بازديدها که ميآيند، بلند شويم با هم برويم مسجد نماز بخوانيم و بياييم. چه اشکالي دارد؟ اصلاً مديريت را تمرين کنيم. اگر يک جوان دانشجو و دبيرستاني توانست تمرين کند که اينها را به مسجد بکشاند، اين پيداست رهبري ميتواند بکند. مدير کل آموزش و پرورش خوزستان سالهاي قبل به من ميگفت: امروز خستگي من برطرف شد. يک دختري يازده ساله آمد و گفت: مادر من نماز نميخواند. از امروز مادرم نماز خوان شد و من نمازخوانش کردم. گفتم: مامان بيا ميخواهم با تو حرف بزنم. گفتم: مامان، بابا را دوست داري؟ بله. من را دوست داري؟ بله. چطور مرا دوست داري؟ مادر گفت: خياطي ميکنم. آشپزي ميکنم. درسهاي شما را کمک ميکنم. کار خانه را انجام ميدهم. گفت: خدا را دوست داري؟ گفت: بله خدا مرا خلق کرده است. خدا را دوست دارم. گفت: پس چرا نماز نميخواني؟ آدم کسي را که دوست دارد، با او حرف ميزند. تو ميگويي: خدا را دوست دارم اما نماز نميخواني. تو اگر خدا را دوست داري بايد با خدا حرف بزني. اگر داماد به عروس بگويد: دوستت دارم. ولي با من حرف نزن! خوب يعني چه؟ يعني اين دروغ است.
ما روايت داريم کساني که ميگويند: ما خدا را دوست داريم ولي اهل نماز شب نيستند، دروغ ميگويند. خوب اگر خدا را دوست داري، همه که خواب هستند بلند شو با خدا خلوت کن. با خدا گفتگو کن. ميگفت: مادرم گفت: چشم عزيزم! مادرم براي اولين بار نماز خواند. من مادرم را نماز خوان کردم. اين بچه رهبر است. يازده ساله است ولي به درد رهبري ميخورد.
شما در ايام ديد و بازديد، نگو حالا پسر عمه و پسر خالهام نشستند، خوب بنشينند، يا همه را وادار کن نماز بخوانند. يا اگر هيچکس تکان نميخورد تو تنهايي بلند شو و برو کنار نماز بخوان. در جامعه هضم نشويد. ما سه رقم آدم داريم. آدمهايي که در جامعه هضم ميشوند. يعني همه تخمه کدو ميشکنند، اين هم تخمه کدو ميشکند. همه جک ميگويند، اين هم جک ميگويد. اين هم جک ميگويد. همه غيبت ميکنند اين هم غيبت ميکند. از خودش اراده ندارد. يعني مثل آب که از خودش اراده ندارد و در هر ظرفي شکل همان ظرف درميآيد. بعضي از آدمها مثل اصحاب کهف اگر ديدند محيط فاسد است يا سالم نيست، بلند ميشود و در يک اتاق ديگر ميرود. نمازش را ميخواند و مطالعه ميکند. بعضي آدمها جامعه را عوض ميکنند مثل امام خميني، 35 ميليون ترسو در ايران همه از شاه ميترسيدند. الآن 35 ميليون شجاع شدند! ببينيم چطور هستيم؟ در جامعه هضم ميشويم؟ در مهمانيها هضم ميشويم؟ يا خودمان را حفظ ميکنيم يا جامعه را عوض ميکنيم. البته با اخلاق با بداخلاقي نه! با اخلاق و با محبت.
خدايا هر ظرفيتي که براي ما قرار دادي، توفيق بده ظرفيتها را بشناسيم و آنطور که تو دوست داري از آن ظرفيتها استفاده کنيم.
«والسلام عليکم و رحمة الله»