برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نکات لطيف از سوره مبارکه انسان
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 22- 12- 95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
زن رشک حور بود و تمناي خود نداشت *** چون آسمان نظر به بلنداي خود نداشت
اسمي عظيم بود که چون راز سر به مهر *** در خانهي علي سر افشاي خود نداشت
امالبنين کنايهاي از شرم عاشقي است *** کز حجب تاب نام دل آراي خود نداشت
در پيش روي چهار جگر گوشهي بتول *** آيينه بود و چشم تمناي خود نداشت
زن نه، هماي عرش نشيني که آشيان *** جز کربلا به وسعت پرهاي خود نداشت
در عشق پارههاي جگر داده بود و ليک *** بعد از حسين ميل تسلاي خود نداشت
عمري به شرم زيست که عباس وقت مرگ *** دستي براي ياري مولاي خود نداشت
شريعتي: سلام ميکنيم به حضرت امالبنين و سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، خانمها و آقايان، سالروز وفات حضرت امالبنين را به همه شما تسليت ميگويم. خيلي خوشحاليم که امروز هم در خدمت شما هستيم. انشاءالله همه ما مشمول نگاه مادرانهي حضرت امالبنين بشويم و مشمول توجهات حضرت عباس(ع). حاج آقاي قرائتي، سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله. چند روزي به آخر سال مانده است و موجي براي سفر و بازديد و صله رحم است، من فکر کردم که يک آيهاي را که مردم ايران بلد هستند بگويم. منتهي اين آيه نکات لطيفي دارد که برايتان بگويم. سوره انسان را ميگويم. امام حسن و امام حسين بچه بودند، مريض شدند. پيغمبر بزرگ با اصحاب به عيادت آمدند، اينها همه خود نکته است. بچههاي امام هم بايد مريض شوند. خود امام هم مريض ميشود. يعني همه غصهها را امامان هم بايد داشته باشند. چون اگر اينها بيغصه باشند، وقتي به ما نصيحت ميکنند حرفشان اثر ندارد. امام حسين تشنگي کشيد. شمشير خورد، داغ ديد. اولياي خدا بايد سختي بکشند. وقتي به ما ميگويند: صبر کنيد، بدانيم خودشان هم صبر کردند. اگر تبليغشان، تبليغ عملي باشد، همه تلخيهاي بشريت شامل حال آنها هم ميشود. اين يک مورد.
مورد دوم اينکه پدربزرگ ديدن نوه ميرود. پيغمبر ديدن بچهها رفت. اين خودش مهم است که سليمان حکومت داشت، يعني سلطنت داشت، نبوت هم داشت. با داشتن هم سلطنت و هم نبوت، اما از يک پرنده احوالپرسي کرد. گفت: هدهد را نميبينم. بزرگترها از کوچکترها تفقد کنند. اين خودش يک درس است. يعني استاد دانشگاه وقتي نفوذ دارد که بپرسد دانشجويش کجاست؟ حضرت بعد از نماز بلند ميشود قيافهها را ميديد، کساني که نبودند، ميگفت: فلاني کجاست؟ اگر مريض بود ميگفت: عيادتش برويم. اگر مسافر بود در حقش دعا ميکرد. يک روز حضرت فرمود: هرکس زايمان کرد به من بگوييد. هرکس هم از دنيا رفت، به من بگوييد. من بايد آخرين آمار از مسلمانها را داشته باشم. يک روز فرمود: يک پيرزني بود مسجد را جارو ميکرد، کجاست؟ او را نميبينم. گفتند: مرده است. گفت: مگر نگفتم هرکس از دنيا رفت به من خبر بدهيد؟ گفتند: کسي نبود. يک آدم گمنام و فقير بود. فرمود: گفتم به من خبر بدهيد! سر قبرش برويم. آنوقت بچههاي اين پيرزن چه حالي پيدا ميکنند که پيامبر سر خاک مادرشان آمده است. اينها مهم است. مسائل عاطفي مهم است.
پيامبر با اصحاب عيادت امام حسن و امام حسين آمدند. پيشنهاد شد که يا علي! نذر کن که اگر بچهها خوب شدند، روزه بگيريد. فرمود: باشد. اين خودش يک درس است که بزرگها به حرف کوچکترها گوش بدهند. اين مهم است. وقتي به مقام معظم رهبري نامه مينويسند که چرا درخت کاج ميکاريد و درخت ميوه بکاريد، ميگويد: چشم! يکوقت يک بچه ابتدايي به امام خميني نامه نوشت که من ميخواستم به شما پند بدهم ولي چون بچه بودم گفتم: زشت است حرفي بزنم. دفتر امام که اين را ميخوانند، ميبينند که بچه ابتدايي نامه نوشته که امام را موعظه کند. گفتند: برويد به امام بدهيد و ببينيد امام چه برخوردي ميکند؟ امام نامه را خواند و فرمود: شايد من عيبي دارم که شما که نزديک من هستيد متوجه نشديد. آن بچه در يک شهر دور فهميده است. امام مينويسد: فرزند عزيزم! اي کاش پندي که ميخواستي بدهي، ميدادي. همه ما نيازي به نصيحت داريم. اينها خيلي مهم است. حضرت علي هم پيشنهاد را پذيرفت. بچهها خوب شدند و روزه گرفتند. غذا در خانه نبود. حضرت علي يک مقداري گندم يا جو تهيه کرد. بعضيها ميگويند: از يهودي رفت، گرفت. يکوقت اين براي من سؤال بود: اگر محسن قرائتي از يک يهودي وام بگيرد، اصلاً ديگر کسي پشت سر من نماز نميخواند. کسي ديگر به حرفم گوش نميدهد. چطور حضرت علي از يهودي وام ميگيرد و قرض ميکند؟ من اين را از يکي از علما پرسيدم. جواب اين بود که وقتي وام ميگيرد، آنها احساس ميکردند که زندگي اينها اشرافي نيست. يعني آنها هم مثل آدمهاي عادي زندگي ميکنند.
شما وقتي زندگي پاپ را ميبيني، يا جايگاه پاپ را در واتيکان ميبيني. وقتي با مراجع تقليد مقايسه ميکنيم زمين تا آسمان تفاوت دارند. زندگي اينها عادي است. مراجع تقليد عادي زندگي ميکنند. اگر عادي باشد حرفهايشان اثر دارد. قول ميداد که پول را به من قرض بده و من به تو ميدهم. يعني وفاي به عهد را از مسلمانها ميديدند. زندگي با اقليتها را هم ياد ميدادند. در کشوري که يهودي و مسيحي هست، طبيعي زندگي کنيد. زندگي مسالمت آميز داشته باشيد. يعني هم زندگي با اقليتهاي مذهبي را ياد ميدادند هم وفاي به عهد را ياد ميدادند و هم ياد ميدادند که زندگي ما اشرافيگري نيست. اينها پر از نکته است.
نذر کردند اگر بچهها سالم شدند، روزه بگيرند. تا خواستند افطار کنند، يک نقلي هست که سه شب است. يک شب در زدند و اسير بود. غذايشان را دادند و با آب افطار کردند. شب دوم باز يتيم آمد، شب سوم مسکين آمد. اين سوره «هل اتي» نازل شد. «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» (انسان/7) به نذرشان وفا کردند. «وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» (انسان/7) نگران قيامتي بودند که شر آن دامن گير است. «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ» اينها طعام خودشان را به ديگران دادند با اينکه گرسنه بودند و دم افطار بود. يکوقت آدم يک چيزي را اضافه است، ميدهد. اين هنر نيست! «عَلى حُبِّهِ» يعني اينها هم غذا را دوست داشتند و هم خدا را دوست داشتند. «لوجه الله» ما براي خدا ميدهيم. حبّ خدا در «لوجه الله» است. يعني گرسنه بودند. «مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً» مسکين از مسکن است. مسکن يعني خانه، مسکين کسي است که از بيپولي در خانهاش مينشيند. ميگويد: کجا بروم؟ لباس نو ندارم. شب عيدي يک کاري کنيم همه لباس نو بپوشند. چون آن کسي که لباس نو ندارد و در خانه مينشيند، مسکين است، «اسکنه فقره». فقر او را زمين گير کرده است. «اسير» هم بردهها هستند. «مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً» نگفته: «المسکين، اليتيم، الاسير» الف و لام ندارد. يعني هرکس بود. بعضي جاها نبايد گزينش کنيم که اين مؤمن است يا مؤمن نيست. کافر هم باشد بده بخورد. انسان که هست.
گاهي ميگوييم: اين فاميل ما فاسق است. فاسق باشد، صله رحم شرطش که ايمان نيست. بعضي جاها نبايد بپرسيم. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحي/10) سائل آمد سؤالي کرد، کمک خواست به او بده. نگفته: «وَ أَمَّا السَّائِلَ المؤمن» همين که ميگويد: بده، به او بده! شايد دروغ بگويد. شايد هم راست بگويد. نبايد بگوييم: چون شايد دروغ ميگويد. «وَ يُطْعِمُونَ» يعني کارشان اين است. اگر يک کمالي را انسان در عمرش يکبار داشته باشد، کمال نيست. پدرش مرده پلو ميدهد. ميخواستي پدرت هم مرد، پلو ندهي؟ اين کريم نيست. عروس است، مهماني ميدهد. «يُطعِمُون» يعني کارش اين است. اين مهم است.
اگر من به يک استاد دانشگاه وقت امتحانات سلام کردم، مهم نيست. اگر فارغ التحصيل شدم و ديگر با اين استاد کاري نداشتم ولي باز هم سلامش کنم، اين پيداست تو شاگرد با ادبي هستي. اما اگر بگويي: نه، اين ترم با او درس ندارم. پس سلامش نميکنم. «يُطعِمُون الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ» چيزي که ميدهيد را دوست داشته باشيد. قرآن ميگويد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون» (آلعمران/92) اگر ميخواهيد به درجات بالا برسيد، آنچه دوست داري بده و دل بکن. دل کندن مهم است. وگرنه لباس تنگ است يا رنگش را دوست ندارم به اين فقير ميدهم. اين مهم نيست! «مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيرا» مهم اين است که بگويم: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»، «اِنَّما» يعني فقط، اين فقط خيلي حرف دارد. چون گاهي آدم در کارهايش يک درصد غير خداست. مثلاً نماز ميخواند، کنار بخاري ميرود که هم نماز بخواند و هم گرم شود. يا تابستان کنار کولر ميرود که هم نماز بخواند و هم خنک شود. «اِنَّما» يعني فقط براي خدا، چون مسألهي خدا در اخلاص مثل توپ فوتبال است. يعني يک سوراخ يک گوشه باشد، کل بازي لغو ميشود. نميشود گفت: حالا ما يک سوراخ يک گوشه زديم. بله يک سوراخ يک گوشه زدي، ولي سوراخ که شد بادش خالي شد، بازي لغو ميشود.
اگر کسي براي خدا نماز بخواند اما يکي از کلمههايش را براي غير خدا بگويد، کل نماز باطل است. اگر يک مستحبي را براي غير خدا بگويد، باز هم نمازش باطل است. اگر واجبات و مستحبات را براي خدا ميگويد، اما زمانش براي غير خداست، مثلاً اول وقت نماز ميخواند تا بگويند: اين پسر خوبي است. اين خانم خوبي است. وقتش براي غير خداست. نماز را براي خدا ميخواند، اما انتخاب وقت براي غير خداست، باز هم نمازش باطل است. اگر واجب و مستحب و وقت براي خداست، مکانش براي غير خداست، مثلاً يک جايي ميايستد که دوربين نشانش بدهد.
يک کسي داشت قنوت ميخواند، يک مرتبه متوجه دوربين شد، دستهايش را اينطور کرد. باز هم نمازش باطل است. اگر واجب و مستحب و مکان و زمان براي خداست، قيافهاي که به خودش ميگيرد براي غير خدا، مثلاً همه زنها چادر سفيد دارند، اين چادرش سبز است. يا مثلاً عبا روي دوش مياندازد در حالي که عبايي نيست. اگر براي غير خدا باشد، باطل است. چون مستحب است انسان وقت نماز چيزي روي دوشش بياندازد. اخلاص يعني صد در صد. حديث داريم خدا ميگويد: اگر کسي غير مرا شريک کرد، من همه را نميبخشم. «أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ» (کافي/ج2/ص295) من شريک خوبي هستم، ميگويم: 99 تا را هم به او بده!
اگر به ما بگويند: درس هست، استاد دانشگاه هم هست، اما مدرک نيست. بعد ببينيم چند نفر درس ميخوانند؟ ميگويند: مدرک به تو نميدهيم، اما سواد يادت ميدهيم، آنوقت ببينيم چند نفر درس ميخوانند؟ «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» فقط براي خدا کار ميکنيم. «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» (انسان/9)، «لا نُريدُ» يعني در دلمان هم اراده نميکنيم. آخر گاهي وقتها آدم به زبان نميگويد، ولي در دلش يک چيزي ميخواهد. ميگويد: من در دلم هم نميخواهم شما از من تشکر کنيد. نه جزا ميخواهيم مادي، نه تشکر! يتيمها، مسکينها، اسيرها، غذاي لحظهي افطار را به شما ميدهيم. با آب افطار ميکنيم اما نه تشکر ميخواهيم و نه جزا. خدا ميگويد: تشکر نميخواهيد؟ ميگوييم: نه! ميگويد: بيست چيز به تو ميدهم. در اين آيه حدوداً بيست مورد است. آخرش ميگويد: جزا نميخواهي؟ «إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً» اين جزاي تو بود. بيست مورد چيست؟ 1- «فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ» (انسان/11) خداوند روز قيامت از همه خطرها حفظشان ميکند. 2- «نَضْرَةً وَ سُرُوراً» (انسان/11) شادي به آنها ميدهد. 3- «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» (انسان/12) بهشت و لباس ابريشم. «مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ» تختهايي به شما ميدهيم. «لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً» (انسان/13) نه داغي اذيت ميکند و نه سردي. ظرفهايي براي نوشيدن به شما ميدهيم که اينها اندازهگيري شده و جنسش از نقره است. وقتي ميخوريد بوي عطر و زنجبيل ميدهد. از سلسبيل به شما ميدهيم. يک افرادي خادم شما هستند که وقتي نگاهشان ميکني مانند دُر هستند. نعمت فراوان به شما ميدهيم. حکومت به شما ميدهيم. لباس سُندُس به شما ميدهيم. ابزار زينت به شما ميدهيم. هي ميگويد: ميدهيم، ميگويد: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً»، ميگويد: «إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً» (انسان/22) اين خيلي مهم است.
يک روحاني عالمي در يک منطقهاي بود. آيت اللهي بود که چهل، پنجاه سال هجرت کرده بود و خيلي خدمت کرد. اين هيچي نداشت. چون هيچي نداشت هرچه مردم داشتند در خانه آقا ميدادند. مثلاً خربزه بود ميگفتند: آقا هجرت کرده و به منطقه ما آمده است. برويم به او بدهيم. زعفران، انگور، خرما، هرچه اين روستا داشت، بهترينش را به اين عالم ميدادند. محبوب هم بود. اين عالم يکوقت به سراغ دنيا رفت. گفت: يک چيزي از خودم داشته باشم. يک تکه باغچه خريد. ديگر مردم گفتند: آقا خودش باغ دارد. باغچه دارد، هيچي ندادند. باغش هم خشک شد. يعني گاهي وقتها دنيا مثل سايه است. اگر به طرف سايه بروي فرار ميکني، اما اگر پشتت را بکني، سايه دنبالت ميآيد. دنيا مثل درياست. آب دريا خوب است که آدم قايق را رويش بياندازد. اما اگر آب درون قايق برود غرق ميشود. مثنوي يک شعر دارد. ميگويد: آب در بيرون کشتي، پُشتي است! اما اگر درون آب برود غرق ميشود. خيليها از اول نيتشان خدا نيست. يا براي پول است يا براي مقام است يا براي پست است. اينها دستشان خالي است. بعضيها هم اصلاً به فکرش نيستند، حضرت علي روي زمين مينشست و گنبدش را طلا ميکنند. حضرت علي روي خاک مينشست، ابو تراب، تراب يعني خاک! آنوقت مردم يک چنين وجودي را ميبينند و گنبدش را طلا ميکنند. اما اگر حضرت علي(ع) سراغ دو مثقال طلا ميرفت، مقبرهاش خشتي هم نبود. به سمتش بروي فرار ميکند، پشت کني ميآيد.
ما هم همينطور هستيم. اگر ديديم يک استادي اينطور ميکند، بگير دست مرا ببوس، نميبوسي! ولي اگر ببينيم هيچ ادعايي ندارد، خودمان دستش را ميبوسيم. به همين خاطر هم گفتند: از مرجع تقليدي، تقليد کنيد که غير از اينکه علم و تقوايش در حد اعلاء است. «مخالفاً لهوي» دنبال هوا و هوسش نباشد. چون مردم جان ميکنند و خمس ميدهند، يعني من خاطرم جمع باشد که وقتي بيست درصد از مالم را ميدهم اين خرج خودش نميکند. خاطرم جمع باشد در عمرش گناه کبيره نکرده است. بايد عادل باشد يعني گناه کبيره از او نديده باشند. عادل باشد و فقيه هم باشد يعني سابقه درسياش پنجاه سال به بالا باشد. راحت و آسوده خاطر بتوانند در اختيار او بگذارند.
از يکي از مراجع صد ساله شنيدم و خيلي تحت تأثير قرار گرفتم. چون من خودم بعضي سالها سهم امام ميدهم چون درآمد من از زندگي اضافه شود، خمس ميدهم. چون زندگي معمولي خمس ندارد اما وقتي زندگي معمولي شد ميبينيم يک چيزي هم آخر سال اضافه آمده است. اين اضافه هم هشتاد تومان براي خودت و بيست تومانش خمس است. من دو سه سالي رفتم خمسم را به آن آقا دادم. بعد به دليل يک مسألهاي دو سه سال خمس بدهکار نشدم. به آقا گفتم: ما دو سه سال است بدهکار نيستيم، ببخشيد پول نداديم. گفت: من از کسي که به من پول ميدهد، خوشحال نميشوم. خوشحال ميشوم که او دينش را داد. نه خوشحال ميشوم که من گرفتم. اينها دروغ نميگويند. خوشحال ميشوم از اينکه او به وظيفهاش عمل کرد نه اينکه به من پول داد. چون من واسطه ميشوم بيست درصد خمس اين را به فقرا بدهم. وقتي قرار من خودم خرج کنم بدهم به يک آدم بيهوس خرج کند. چون خودم هوس دارم. افرادي هستند در کارهاي خير هم هوس دارند.
بعضيها آمدند به من گفتند: ميخواهيم يک مسجد بسازيم که در فلان جاده باشد. گفتم: فلان جاده يک ساعت، بيست تا ماشين از آنجا ميگذرد. جاده اصلي نيست. ما يک شاهراههايي داريم که ساعتي هزار ماشين از آنجا رد ميشود. آنجا مسجد بساز، ميگويد: آخر آنجا ده پدري است. ميگويم: ببينم ميخواهي پز بدهي؟ ميخواهي پدرت را احيا کني يا ميخواهي حکم خدا را پياده کني؟ اگر ميخواهي مردم نماز بخوانند، در آن جاده ساعتي دو هزار ماشين عبور ميکند، اين جاده بيست ماشين ميگذرد، آدم براي يک کيلو آرد که نانوايي باز نميکند. براي بيست نفر نماز خوان که مسجد نميسازند. پيداست که يک غير خدا درون بعضي هستند.
شريعتي: بعضي هم نسبت به سرزمين آباء و اجدادي خودشان احساس دين ميکنند.
حاج آقاي قرائتي: ما وطن دوستي داريم ولي وطن پرستي شرک است. وطن دوستي در قرآن است که ميگويد: «وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِم» (آلعمران/195) آنها را از وطنشان خارج کردند. يعني چه؟ يعني يک حقي اينها از ما گرفتند. اينکه کسي مرا که بچه کاشان هستم از کاشان تبعيد کند، اين را قرآن گفته است.
شريعتي: مثلاً اگر در يک دِه مسجد نباشد. چه؟
حاج آقاي قرائتي: ده و روستا که مردم جمع ميشوند. در جاده روزي بيست تا ماشين رد ميشود و حيف است آنجا مسجد ساخت. آنها گفتند: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً»، ميگويد: «إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً». ميگويند: جزا نميخواهيم. بعد نقل ميکند که پانزده مورد را به تو ميدهيم، اول ميگويد: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً»، بعد ميگويد: «إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً». «لا نريد منکم شکور» آخرش ميگويد: «وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً» (انسان/22) قرآن يک موسيقي دارد. دعاي جوشن کبير درياي موسيقي است. ريتم دارد. نماز ما ريتم دارد. «بسم الله الرحمن الرحيم، رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالک يوم الدين، نستعين، مستقيم، ضالين، احد، صمد، يلد، يولد» ريتم دارد. خيلي قشنگ است. يک امام هزار تا لقب براي خدا ميگويد، همه قافيه دارد. هستي را هم به هم ميدوزد. «يا من في الارض آياته، يا من في السماء عظمته، يا من في الجبال خزائنه، يا من في البحار عجائبه» قالبها و ريتمها خيلي مهم است. ميگويد: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً»، بعد ميگويد: «إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً». «لا نريد منکم شکور» آخرش ميگويد: «وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً» اين مهم است.
در ايام عيد بياييم اين کار را بکنيم. همه بچهها و بزرگها و زن و مردي که سر و ساماني ندارند، بالاخره شما عيد خانه خودت را رنگ ميکني، تميز ميکني. همين کمک را بکن و بگو: آقا اين پول را بگير و برو خانه فلاني را هم تميز کن. چه اشکالي دارد؟ اينها براي انسان ميماند. يا مثلاً شيريني خريدي، دو تا جعبه براي خانه خودت خريدي، يک جعبه هم براي فلاني بخر. اين «يطعمون الطعام» که گفتند، به خصوص عيد حساسيت است. با هم شاد باشيم. اينها براي عمر خودمان هم خوب است. رواياتي داريم که کساني که صله رحم ميکنند، خدا عمرشان را طولاني ميکند. يعني اگر من رفتم خواهر و برادرم را ديدم، عمر خودم طولاني ميشود.
بعد هم کسي که کمک گرفت و دعا کرد، دعايش در حق انسان مستجاب ميشود. چرا خودمان را از دعاي مستجاب محروم کنيم؟ افرادي هستند تحت پوشش بهزيستي و کميته امداد هم نيستند. قرآن ميگويد: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياء» (بقره/273) آدمهاي بيخبر فکر ميکنند اينها وضعشان خوب است، ولي صورت خودشان را با سيلي سرخ کردند. گاهي هم اگر ميخواهيد کمک کنيد شريکي کمک کنيد. مثلاً ميخواهيد يک سکه به يک نفر کمک کنيد. يک عده را دعوت کن، بگو: فلاني بدهکار است. من اين دو سکه را گذاشتم، شما هم يک سکه رويش بگذاريد و قرضش را بدهيد. يعني يک قاشق ماست را نخور، به يک ديگ شير بزن و خودش ماست ميشود.
يکوقتي امام دستور داد براي بچههاي شهيد مدرسه ويژهاي بسازيد، چون پدرشان را در راه انقلاب دادند، بنياد شهيد هم مدارسي درست کرد و بعضي از مسئولين گفتند: ما اين مقدار به استاندار ميدهيم و ميگوييم: به شرطي که خودت هم از بودجههاي استاني بدهي. مثلاً ده ميليون ما بدهيم و ده ميليون هم استاندار بدهد. بيست ميليون را استاندار به فرماندار ميدهد. به شرط اينکه بيست ميليون هم از خود شهر برسد و چهل ميليون شود. چهل ميليون را به مدير مدرسه ميدهند، ميگفتند: به شرطي که چهل ميليون هم از پدر بچهها جمع کنيد. با اين کار ما کارهاي زيادي کرديم. آدم وقتي ميخواهد کمک کند طوري کمک کند که باقي هم سهيم شوند.
يکوقتي با حاج آقاي مهدي طباطبايي در يک جلسهي عقد بوديم. بنا بود من و ايشان عقد عروس و داماد را بخوانيم. بعد ديدم حاج آقا طباطبايي ميگويد: جنابعالي؟ گفت: من شوهرخاله عروس هستم. گفت: شما اجازه ميدهيد من عقد را بخوانم؟ گفت: بله. شما؟ عمو. من گفتم: آقاي طباطبايي عقد دختر را فقط بايد پدرش اجازه بدهد. شما از همه اجازه ميگيري؟ گفت: قرائتي متوجه نيستي! من جهازيهي عروس را جور کردم! وقتي به شوهر خاله گفتم: با اجازه تو عقد ميخوانم يعني يک پتو هم تو بياور. او هم بخاري ميآورد. گفتم: اينها ديگر در کتابها نيست. آخوندي ديگر هزار مهارت ميخواهد.
گاهي وقتها انسان اگر شريک شود، با شريک شدن خيلي کارهاي نشدني، شدني ميشود. مطالعه ميکنيم، جاهاي حساس را يک نقطه بگذار. به رفيقت بگو: اين کتاب خيلي مطلب دارد. جاهاي نقطه گذاشته شده را بخوان. ديگر لازم نيست پانصد صفحه را بخواند. جاهاي نقطه گذاري شده را نگاه ميکند و مطلب دستش ميآيد. چکيدهاش را بنويس که آن چکيده قابل استفاده باشد. الآن بخشي از فضاي مجازي چرت و پرت است. الآن باب غفلت در اينها باز شده است، ما ميتوانيم کاري کنيم که رشد درون اينها باشد. گاهي پشت ماشينها يک چيزي نوشته شده که وقتي آدم ميخواند رشد پيدا ميکند. يک شعري پشت اتوبوس نوشته شده بود: گويند خدا همه جا هست، اي غم! نکند خدا تو باشي؟ يعني هرجا ميروم غم و غصه دارم.
قبل از عيد با هرکس قهر هستيم آشتي کنيم. يعني جگر اين را داري که با کسي که قهر هستي، زنگ بزني و بگويي: الو! سلام عليکم، من محسن قرائتي هستم. با شما يک اختلاف و کدورتي داشتم. چون فرشهاي خانهام را تکاندم. ماشينم را هم شستم. گفتم: قلبم را هم پاک کنم. کاري ندارم که حق با کيست. مقصر کيست. مقصر هرکس هست! شب عيدي من مي خواستم از شما عذرخواهي کنم.
شريعتي: ما اين کار را انجام ميدهيم اما اگر طرف مقابل نپذيرفت چه؟
حاج آقاي قرائتي: شما رشد کردي. من وقتي غذايي به فقير ميدهم ممکن است نخورد و دور بريزد. ولي من سخاوتم شکوفا شد. براي من خوب است. يعني من رشد کردم. خودم را نديدم. همسايه هم ديدم. فقرا هم ديدم. پس من پول دادم رشد کردم، حالا او پول را پاره کند.
يک وقتي کسي نذر کرده بود و وصيت کرده بود که بعد از مرگ انبار خرمايش را به فقرا بدهند. حضرت يک خرما را برداشت، گفت: اگر يک خرما را با دست خودش داده بود بهتر بود که يک انبار خرما را بعد از مرگش بدهند. چون با يک انبار خرما فقرا سير ميشوند اما طرف سخي نميشود. چون مرده است. اما اگر با دست خودش يک خرما بدهد، خودش جلو ميافتد و سخاوتمند ميشود. با يک خرما شکم سير نميشود.
ما يک جايي يک حرفي زديم و يک متلکي شنيديم. گفتيم: در جنگ تبوک يک خرما را سه نفر ميخوردند. ميخواستم بگويم اينقدر قحطي و فشار بود. يکي گفت: عجب! در صدر اسلام خرما سه کيلو بوده است. امام در مورد کسروي اين را ميگويد. ميگويد: کسروي نتوانست خودش بالا برود، پيغمبر را پايين کشيد. آدمهايي هم هستند که خودشان نميتوانند رئيس جمهور شوند، رئيس جمهورها را خراب ميکنند. خودشان نميتوانند رهبر شوند، با رهبر طعنه ميزنند. خودش نميتواند استاد دانشگاه و امام جمعه باشد، آنوقت اينها را خراب ميکند. خودش نميتواند غذا بپزد، آن کسي هم که خوب ميپزد ميگويد: برنجش خوب بود. نميگويد: آشپزش خوب بود. اگر خواستيم ببينيم کسي حسود است يا نه، اگر کمالي را شنيدي و نيش زدي پيداست حسود هستي. يعني نميتواني تحمل کني که يک کسي يک خوبي دارد.
خجالت هم نکشيم که من بزرگ هستم. بزرگ هستي از خانمت عذرخواهي کن. از بچهات عذرخواهي کن. يک مرتبه امام يک جملهاي فرمود، ترکش اين جمله به دادستان خورد. آن زمان دادستان مرحوم آيت الله رباني املشي بود. ايشان ميگفت: امام مرا خواست. گفت: من يک جملهاي گفتم که آن جمله يک ترکش داشت که يک ترکش هم به شما خورد. گفت: بله آقا! گفت: شما مرا حلال کنيد. گفت: من مريد شما هستم. مقلد شما هستم. گفت: درست است من استاد شما هستم ولي چون شما را ناراحت کردم از شما حلاليت ميخواهم. امام خميني از شاگرد خودش عذرخواهي کرد. من اشتباه کردم!
در بازار بودم. يک کسي نزد بازاري آمد گفت: شما اينجا يک چنين کاري کردي. ايشان گفت: من آدم خري هستم! گفت: نه آقا خواهش ميکنم. گفتم: نگو من خر هستم! بگو: حلال کن! گفت: من يک ساعت بايد حرف بزنم تا اين راضي شود. يک کلمه ميگويم، اين مرا ببخشيد. راحت بگو غلط کردم، اشکالي ندارد. يک خرده ما از اهل بيت ياد بگيريم که چطور دم افطار هر شب تکرار شد. جزا نخواستند. تشکر نخواستند. ولي خدا در مقابل اين کار به اينها سي رقم جزا داد. جزاها هم جزاهاي مادي و معنوي بود. «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» (انسان/21) يک معجزه معنوي است. مسئول پذيرايي خداست. «لُؤْلُؤاً مَنْثُورا» (انسان/19) مأمورها هم هستند. يعني انواع پذيراييها هست.
شب عيدي قلبمان را از کينه پاک کنيم. «لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا» (حشر/10) يعني کينه کسي در دلم نباشد. يک حديثي ديدم که بسياري از مشکلات مردم «خبث سرائرهم» بخاطر بد دل بودنشان است. يعني هرکس را نگاه ميکند، ميگويد: او رياکار است. او حقه باز است. او هم دزديد و برد و خورد. يعني همه را بد ميبيند. کساني که در دلشان نسبت به ديگران بدبين هستند، اين بخاطر باطن بد، «خبث سرائر» است. يکسري مشکلات هم گير خودش ميآيد. افرادي هم هستند زندگيشان در رفاه کامل است، اين هم بخاطر اينکه پاکدل است. پاکدلي و بد دلي در زندگي خودمان هم تأثير دارد. مثل آينه، آينه اگر صاف باشد، قشنگ هستي. اگر لجن روي آينه ريخته باشد، لجنها در صورت خودت هم ديده ميشود. آينه شفاف باشد، شفاف هستي. آينه خاکي باشد، خاکي ميشوي.
يک کسي در ازدواج نيت کند و از اول نيتش اين باشد که مهر خانمش را ندهد. داريم که اين هروقت با خانمش رابطه دارد، انگار زنا ميکند. اگر کسي يک پولي را دارد ولي نميدهد. حديث داريم هر شبي که ميخوابد پاي او گناه دزد مينويسند. تو داري چرا نميدهي؟ حتي اگر کسي سر نماز است، کسي آمد گفت: طلب مرا بده. تحمل نميکند نماز شما تمام شود، نمازت را بشکن برو طلب را بده و دوباره الله اکبر بگو.
اگر مردي خواست با خانمش باشد، به خانمش گفت: بيا، خانم حق نماز خواندن ندارد. بايد نمازش را فشرده کند، پيش شوهرش برود. اين خيلي مهم است. اگر زني در خانه ميترسد، مرد حق روضه رفتن ندارد. يعني من تنهايي ميترسم. حتي اگر کسي دوشنبه مکه ميآيد، يک حاجي يکشنبه آمد، يک روز زودتر مکه آمد، اسلام ميگويد: امضايش را قبول نکنيد. ميگويد: براي اينکه او که زودتر آمده اسبش را در راه مکه دوانده است. شترش را دوانده است. کسي که به حيوانش رحم نکند، امضايش از اعتبار ميافتد. در قرآن 27 آيهي نماز به زکات چسبيده است. «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة» (مائده/55)، «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/43) يعني 27 جاي قرآن نماز و زکات با هم است. در يک جاي قرآن داريم کمک به فقرا را بعد از نماز نگذاريد. حضرت علي در نماز انگشترش را داد. ميتوانست اشاره کند بنشين نمازم تمام شود و انگشترم را بدهم. اينکه حضرت علي در نماز انگشتر را داد يعني کمک به محرومين بعد از نماز نيست. درون نماز است!
من تعجب ميکنم که افرادي هستند براي حضرت گريه ميکنند، که چرا فدک را غصب کردند؟ خودشان سهم امام را نميدهند. بالاخره اگر فدک سهم حضرت زهرا بود ندادند، تو هم سهم امام را که براي حضرت مهدي است، چرا نميدهي؟ ميگويد: خودم ميخواهم بدهم. شما حق نداري. بايد ببيني امام زمان گفته: من وقتي غايب هستم به چه کسي بده. به آن کسي که امام زمان گفته است بده. اگر مردم خمس بدهند، فقيري نميماند. روايات داريم که اگر «وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَكَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيرا» اگر مردم زکات مالشان را بدهند، روي کرهي زمين گرسنه نيست. افرادي که ديدنشان ميرويد، کلمه زکات هم نگوييد، هديه بدهيد. به اسم عيدي و هديه بدهيد. بين فاميل هم فرق نگذاريد. خانه يکي نيم ساعت بنشينيد و خانه ديگري يک ساعت بنشينيد. مردم مواظب هستند.
يک کسي نامه نوشته بود آقاي قرائتي! شما 25 سال پيش گفتي: در نماز دستهايمان را اينطور کنيم. ولي خودت يک جايي نماز خواندي دستهايت اينطور بود. زير نظر هستيم. مردم حواسشان هست. حواسشان هست که خانه اين عمه يک ساعت نشسته و خانه ديگري دو ساعت نشسته است. بين بچهها هم فرق نگذاريم. حتي اگر کسي در وصيت بين بچهها فرق بگذارد، بگويد: به او دو تومان بدهيد و به او يک تومان بدهيد، حديث داريم گناه کبيره کرده است.
شريعتي: خدايا به آبروي کساني که افطاري خودشان را به يتيم و مسکين و اسير دادند و گفتند: ما مخلص هستيم، خدايا به همهي ما اخلاص بده که کارهاي ما براي جزا و شکور نباشد. ايماني به ما بده که کاري را که دوست داري انجام بدهيم، چه مردم تشکر بکنند و چه نکنند. چه مردم حمايت مالي بکنند و چه نکنند. ما را از مخلصين قرار بده. خدايا عيد را براي همه مبارک کن. به ما توفيق بده آنچه در توان داريم به محرومين کمک کنيم. دل ما خوش شد، همه دلها هم خوش شود. ما آزاد هستيم، همه زندانيها هم آزاد شوند. سفرها بيخطر باشد. در جادهها هم از پليس و هلال احمر همه زحمت ميکشند، لذتشان را به جاده ميگذارند، براي خدمت به مردم. من يک تشکر ويژه ميکنم، چون اخيراً يک چادرهايي هم کنار چادرهاي هلال احمر زدند، چادر نماز که کسي خواست نماز بخواند راحت باشد.
شريعتي: مثل هميشه استفاده کرديم و نکات خوبي را شنيديم. حسن ختام برنامه امروز تلاوت صفحه 517 قرآن کريم آيات 12 تا 16 سوره مبارکه حجرات خواهد بود. چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات را به حضرت ام البنين هديه کنيم.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ «12» يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ «13» قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «14» إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ «15» قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «16»
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از بسيارى گمانها دورى كنيد، زيرا بعضى گمانها گناه است. و (در كار ديگران) تجسّس نكنيد و بعضى از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (هرگز) بلكه آن را ناپسند مىدانيد و از خدا پروا كنيد، همانا خداوند بسيار توبهپذير مهربان است. اى مردم! ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامىترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست، همانا خدا داناى خبير است. آن اعراب باديهنشين گفتند: ما ايمان آوردهايم، به آنان بگو: شما هنوز ايمان نياوردهايد، بلكه بگوئيد: اسلام آوردهايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّهاى از اعمال شما كم نمىكند. همانا خداوند آمرزنده مهربان است. مؤمنان، تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده و دچار ترديد نشدند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند. اينانند كه (در ادّعاى ايمان) راستگويانند. بگو: آيا شما، خدا را از دين و ايمان خود آگاه مىكنيد، در حالى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مىداند و خداوند به هر چيزى دانا است!؟