اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-11-24-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – فضايل حضرت فاطمه زهرا(س)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: فضايل حضرت فاطمه زهرا(س)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 24- 11- 95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
يک روز به آخر جهان مانده بيا *** دل يخ زده روي دستمان مانده بيا    
دنيا همه گور عاشقان است بيا *** يک قبر هنوز بي‌ نشان مانده بيا

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. انشاءالله در اين روزهاي سر زمستان سلام گرم و صميمانه من و همه همکارانم در برنامه سمت خدا را پذيرا باشيد. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: خيلي خوشحاليم که باز شما را در برنامه مي‌بينيم. امروز چه براي ما آورديد؟
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم. «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
چون ديروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود، يک چند جمله‌اي در مورد حضرت زهرا مي‌خواهم صحبت کنم. من به عنوان يک ايراني از عزيزاني که در راهپيمايي 22 بهمن شرکت کردند، تشکر مي‌کنم. دستتان درد نکند، خدا شما را حفظ کند. اين راهپيمايي‌ها مؤمن شاد کن و دشمن کور کن است. جمله‌اي در مورد حضرت زهرا(س) است که «الطهره، الطاهره، المطهره، التقية النقية الزکية» همه براي پاکي است. زهرا پاک بود. نظر پاکي خيلي مهم است. هر فطرتي پاکي را دوست دارد ولو خودش پاک نباشد. بعضي جوان‌ها خيلي پاک نيستند، ولي پاکي را دوست دارند. مثلاً چشمش، زبانش، گوشش، خيلي آلودگي دارد. اما وقتي مي‌خواهد داماد شود به مادرش مي‌گويد: يک دختر پاک پيدا کن! خودش خيلي پاک نيست ولي دنبال همسر پاک مي‌گردد. يعني ممکن است کسي دزد هم باشد، اما يک پولي داشته باشد و خواسته باشد به کسي بسپارد، مي‌گويد: در اين منطقه آدم سالم کيست؟ خود پول هم حتي ممکن است دزدي باشد، ولي وقتي مي‌خواهد بسپارد مي‌گويد: دزد نباشد. اين پيداست انسان ذاتاً پاکي را دوست دارد. حالا پاکي‌ها درجه دارد. بعضي چشمشان پاک است.
بارها جوان‌ها به من گفتند: آقاي قرائتي من يک دختر زيبا مي‌بينم، چشمم در اختيار خودم نيست. چشمم مي‌رود و نمي‌توانم نگه دارم! گفتم: يک مبلغي خودت را جريمه کن. غير از نگاه اول، چون نگاه اول که مي‌افتد. اما اگر آن نگاه‌هايي که او گفت، براي لذت نگاه مي‌کند، يک مبلغي خودت را جريمه کن. دو تا پنجاه هزار تومان بدهي، دو تا بيست هزار تومان بدهي، حالا به درجه افرادي که پولدار هستند يا کم پول هستند بستگي دارد. دوبار خودت را جريمه کني سفت مي‌شوي. ديگر مي‌بيني نگاهت خرج دارد!
فکر پاک نيست. بعضي وقت‌ها چشم پاک است ولي در فکرش به افراد سوء ظن دارد. همه را بد مي‌بيند. مثل اينها که عينک سرخ مي‌گذارند و همه شلغم‌ها را لبو مي‌بينند. فکر خراب است. اخلاقش فاسد است. پاکي فقط پاکي ظاهري نيست. همين که انسان چشمش، دستش، اخلاقش، نيت‌هايش، در دعا داريم «طَهِّر نيتي، طَهِّر قلبي» يعني انسان بايد نيت و قلبش پاک باشد.
يک روايت هم داريم که بسياري از سيلي‌هايي که مردم در مشکلات مي‌خورند بخاطر اين است که «خُبْثُ السَّرَائِر» (نهج‌البلاغه/خطبه113) باطنشان خبيث است و پاک نيستند. چون پاک نيستند خدا گوشمالي‌شان مي‌دهد. سعي کنيم پاک باشيم. الآن بسياري از اختلافات خانوادگي بخاطر اين است که زن و شوهر به هم سوء ظن دارند. يا سعه صدر ندارد، گذشت ندارد. گذشت کن! «وَ الْعافِينَ‏ عَنِ النَّاس‏» (آل‌عمران/134) امام سجاد مي‌خواست وضو بگيرد، کسي يک ظرف براي آقا آورد، اين ظرف را بد به آقا داد طوري که به آقا برخورد کرد. امام سجاد يک نگاهي کرد و تا نگاه کرد، گفت: «وَ الْعافِينَ‏ عَنِ النَّاس‏» مؤمن مي‌بخشد. من تو را بخشيدم! بعد گفت: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين‏» خدا نيکوکاران را دوست دارد. چه اشکالي دارد، کسي بدهکار است و نمي‌تواند بدهد. تو هم بگيري و نگيري در زندگي‌ات خيلي اثر ندارد.
گاهي وقت‌ها يک کسي اتاقي دارد، مي‌خواهد. پسرش بزرگ شده مي‌خواهد پسر خودش را داماد کند. اما افرادي هستند نيازي به اين پول ندارند. اگر طرف ندارد، ببخشد. قرآن يک آيه دارد، مي‌فرمايد: اگر طرف ندارد، «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَة» (بقره/280) يعني به او مهلت بدهيد تا پولدار شود. گفته بود دو ماهه، ندارد. فرصت بدهيد. پشت سرش مي‌گويد: اصلاً اگر مي‌تواني ببخشي، ببخش!
يکوقت در محضر مقام معظم رهبري بوديم. زماني که ايشان رئيس جمهور بود به تانزانيا رفتيم.آقا که آن زمان رئيس جمهور بود گفت: شما يک مقدار پول نفت هم به ايران بدهکار هستي. گفت: «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَة» رئيس جمهور تانزانيا گفت: صبر کن تا پولدار شوم! گفت: تا اينجا درست است. بعدش را بخوانيد. بعدش مي‌گويد: اصلاً نگير. ببخش!
از خدا پاکي بخواهيم. خيلي زن‌ها مي‌گويند: خدايا بچه‌ام حافظ قرآن شود. بچه‌ام خوشگل شود. دوقلو شود، پسر شود، دختر شود. قرآن مي‌گويد: «ذُرِّيَّةً طَيِّبَة» (آل‌عمران/38) اينکه قرآن گفته، نه گفته: پسر، نه گفته: دختر. نه گفته: خوشگل، کوتاه، بلند، سفيد، سياه! گفته: پاکي! گاهي جوان‌ها به ما مي‌رسند، مي‌گويند: تازه ازدواج کرديم. يک سفارش بکن. مي‌گويم: لقمه پاک به بچه‌ات بده! چون لقمه حرام روي نسل اثر مي‌گذارد. «مال‏ الحرام‏ يبين فى الذريه» لقمه حرام روي نسل اثر مي‌گذارد.
روايت داريم بارها گفتم که خداوند رزق همه را از حلال اندازه‌گيري کرده است. کساني که به حرام ناخنک مي‌زنند، خدا از حلال برايش کم مي‌گذارد. اين خيال مي‌کند ناخنک زد، نه! از حلال کم شد. من يادم هست بچه که بودم بعضي جاها سنگ‌هاي معمولي را روي ترازو مي‌گذاشتند. يک کسي مثلاً شکر مي‌خواست، اين سنگ يک کيلويي را روي ترازو گذاشت. رفت ظرف را بردارد که از آخر مغازه شکر بياورد، اين مشتري که شکر مي‌خواست، سنگ را برداشت و هي ماليد. فکر مي‌کرد دارد سنگ صاحب را کم مي‌کند. غافل از اينکه هرچه سنگ خودش کم شود، وزن شکر خودش کم مي‌شود.
مثلاً اين جوان بناست با يک عروسي زندگي کنند و مثلاً فلان مقدار هم هم‌خوابي کنند و بچه‌دار شوند و خوش باشند. اين جوان ناخنک مي‌زند. سراغ حرام مي‌رود. چشمش و قلبش ناپاک مي‌شود. حالا کام بگيرد يا نگيرد. کام گرفتنش ضعيف باشد مثل گفتگو با نامحرم يا قوي باشد مثل کارهاي بدتر، اما غافل از اينکه حالا که ده بار با نامحرم کام گرفتي، ازدواجت ده ماه عقب مي‌افتد. اين به حرام ناخنک زد. مشتري کلوخ را ليسيد، وزن شکرش کم شد!
حديث داريم رزق همه‌ي افراد از حلال اندازه‌گيري شده است. آنهايي که به حرام ناخنک مي‌زنند، خدا سهم حلالشان را کم مي‌کند. يک فرمول است. فکر مي‌کند سر مشتري کلاه گذاشت. سودي از مشتري برد. بالاخره دير يا زود اين کلاهبرداري شما روشن مي‌شود، گران فروشي شما روشن مي‌شود. به هم پچ پچ مي‌کنند و مي‌گويند، مشتري شما کم مي‌شود. ترازوي پاک، دست پاک، جنس پاک، بگو: آقا اين جنس عيب دارد. عيبش را بگو، چون اگر نگويي بعدش عيبش کسر مي‌شود و ديگر از شما نمي‌خرم.
بايد از خدا بخواهيم، اسم خدا طاهر است. «يا اطهر الطاهرين» در دعاي جوشن به خدا گفته است. خدا وقتي مي‌خواهد از اهل‌بيت تعريف کند، مي‌گويد: «وَ يُطَهِّرَكُمْ‏ تَطْهِيرا» (احزاب/33) اين تقيه، تقوا، يعني پاکي از گناه، نقيه، پاکي است. يکي از اسم‌هاي زهرا(س) «الطهرة الطاهرة المطهرة التقية النقية الزکيه» است. همه پاکي در پاکي است. اگر نسل پاک مي‌خواهيد دنبال دختر و پسر پاک برويد. حالا پسر ماشين دارد يا ندارد. پاک باشد.
بچه پاک، اين بچه‌ها يا خوب هستند يا بد. اگر خوب هستند خدا بنده صالحش را رها نمي‌کند. قرآن گفته: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا» (غافر/51) ما «الذين آمنوا» يعني مؤمن را «لَنَنصُر» کمک مي‌کنيم. اگر خوب است که خدا قول داده رهايش نمي‌کند. اگر بد باشد، براي بنده بد چرا تلاش کنيم؟ براي آدم نا اهل براي چه اينقدر تلاش کنيم؟ بنابراين آنچه مهم است پاکي است. يک کسي ماشين داشت، فروخت. گفتند: چرا فروختي؟ گفت: اين ماشين قلب مرا خراب کرد. گفتيم: چطور؟ گفت: قبلاً که ماشين نداشتم منتظر تاکسي بودم، اين ماشين‌هايي که خالي مي‌رفتند، در دلم مي‌گفتم: بي‌انصاف تو که مي‌روي، مرا هم ببر! دلم رحم داشت که چرا پياده‌ها زير باران هستند، سوار نمي‌کني؟خودم ماشين خريدم، روزهاي اول هرکس را مي‌ديدم اينطور است سوارش مي‌کردم. بعد ديدم به کارم نمي‌رسم. ديگر بي‌خيال شدم. من ديدم قبلاً که ماشين نداشتم. رحم به مردم داشتم. حالا که ماشين دارم سنگدل شدم. گفتم: ماشين را بفروشم که دلم را نگه دارم. چون حاکم کسي نيست که بر مردم حکومت کند. حاکم واقعي کسي است که بر خودش حکومت کند. انسان مواظب باشد که قلبش جاي ديگر نرود. اينکه گفتند: اخلاص به خاطر اينکه دلت جاي ديگر نرود. گاهي وقت‌ها دل انسان جاي ديگر مي‌رود.
يکي از اسم‌هاي حضرت زهرا، صديقه است. جبرئيل اين لقب را آورد. صديقه را براي حضرت زهرا آورد و صديق را براي حضرت امير آورد. صديقه از صدق است، يعني با خدا صداقت دارد. با مردم صداقت دارد. ما يک مقدار در جامعه‌مان بايد صداقت پررنگ باشد. حرف‌هايي که مي‌زنيم صادقانه بزنيم. آقا مخلصت هستم! يعني واقعاً تو مخلص من هستي؟ چاکرتم، جيرجيرکتم! خاک زير پاي تو هستم! آقا دلتنگت شده بودم! واقعاً تو دلتنگ من شده بودي؟ اگر دلتنگ شده‌اي بگو.
حضرت امير در نهج‌البلاغه مي‌گويد: اگر يک خرده بيشتر از خوبي‌ها تجليل کردي، معلوم مي‌شود متملق هستي. چاپلوس هستي. مثلاً طرف نيم کيلو خوبي دارد، شما دو کيلو تعريف مي‌کني. اغراق مي‌کني. اگر کسي اغراق کرد جلوي او را بگير. بگو: اين حرف را نزن! ديشب جايي بوديم جمعيت چند هزار نفري از جوان‌ها بودند. يکي گفت: براي سلامتي آيت الله قرائتي صلوات بفرستيد. گفتم: من آيت الله نيستم. آيت الله کسي است که ده، بيست سال در حوزه درس خارج بخواند. من دو سه سال بيشتر خارج نخواندم. من طلبه هستم! اگر او گفت: آيت الله و من هم چيزي نگفتم، قرآن مي‌گويد: قطعاً جهنمي هستي. من! بله. براي اينکه او گفت: دکتر، تو دکتر نبودي! گفت: مهندس، مهندس نبودي و خوشت آمد. آيه‌اش اين است «وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا» (آل‌عمران/188) دوست دارد ستايش شود براي آنچه که نيست. سيد نيست مي‌گويد: سيد هستم. دکتر نيست، مي‌گويد: دکتر هستم. حزب اللهي نيست، مي‌گويد: من حزب اللهي هستم. يک چيزي که نيست به او مي‌گويند، خودش هم نمي‌گويد: اين را نگو! من نيستم، آنچه هستم بگو. حضرت امير مي‌فرمايد: اگر بيش از اندازه تعريف کردي، چاپلوس هستي. مردم گاهي روي ارادت و لطف اين کار را مي‌کنند. غرضي ندارند يعني واقعاً چاپلوس نيستند. بعضي‌ها هم اصلاً نمي‌دانند فرق آيت الله و حجت الاسلام چيست. اينطور مي‌خواهند اظهار محبت کنند. مردم گناهي ندارند، توده مردم پاک هستند ولي بعضي‌ها که متوجه مي‌شوند. کسي نمي‌داند، به سرگرد مي‌گويد: سرلشگر! او نمي‌داند مي‌گويد اما تو که مي‌داني. بايد بگويي: من سرگرد هستم. سرلشگر نيستم! جامعه را به صداقت دعوت کنيم.
دروغ نوشتن هم مثل دروغ گفتن است، افرادي هستند کتاب‌هايي را چاپ مي‌کنند و اسم خودشان را مي‌گذارند، در حالي که خودش ننوشته است. ما داريم کساني را که نگاه مي‌کني اسم کتاب فلاني است، وقتي نگاه مي‌کني مي‌بيني کلاً از فلان کتاب است. يعني همان کتاب را برداشته و فقط جلدش را عوض کرده است. دروغ نوشتن حرام است. دروغ گفتن حرام است. سکوت در مقابل دروغ‌ ممنوع است. بايد حريم‌ها را حفظ کنيم.
از آيت الله العظمي صافي شنيدم. در ذهنم نام ايشان است. آقاي بروجردي استاد مراجع است. يعني همه مراجع فعلي شاگرد آقاي بروجردي بودند. ايشان در منزل، قسمت خانواده خوابيده بود. حدود هشتاد، نود سال سن داشت. علما دو تا خانه دارند. يکي براي خانواده که مي‌خواهند زندگي کنند، يکي هم براي مردم که مي‌آيند، مراجعه کنند. مثل دکترها که يک خانه دارند و يک مطب دارند. دفتر عقد هم همينطور است. يک خانه دارد و يک جايي که عروس و داماد مي‌آيند عقد کنند. او را مي‌گويند: بيروني، آن را مي‌گويند: اندروني! آقا در اندروني قسمت خانواده بود، بيروني هم روضه بود. يک نفر گفت: براي سلامتي امام زمان(ع) و آيت الله العظمي بروجردي صلوات! آقاي بروجردي تا اين را شنيد، عصايش را برداشت و محکم به در کوبيد! گفت: که بود صلوات ختم کرد؟ گفت: روضه است صلوات ختم کردند. آقاي بروجردي گفت: مي‌گويد سلامتي امام زمان و آقاي بروجردي! چرا نام مرا کنار نام امام زمان مي‌گذارد؟ مثل اينکه کسي بگويد: براي سلامتي خورشيد و چراغ قوه صلوات! چراغ قوه، چراغ قوه است و خورشيد، خورشيد است. اينها را نبايد کنار هم گذاشت. اين دقت است. حساسيت است. که وقتي طرف مي‌گويد، امام زمان و تو!
شريعتي: نوعاً در اين دوره و زمانه ما خوشمان مي‌آيد که از ما تعريف کنند.
حاج آقاي قرائتي: اينکه مي‌گويند: قرآن شفاست، معنايش همين است. تو خوشت مي‌آيد که بگويند: دکتر، آيت الله، مهندس، پروفسور، اگر خوشت مي‌آيد که از تو تجليل کنند و اهل آن تجليل هم نيستي. از يک نفر خوشم آمد. به او گفتم: در نماز شب دعا کن! گفت: شما دعا کن من نماز صبحم قضا نشود! حالا هرچه هستيم بگوييم. عزت دست خداست. اينکه ديگران درباره‌ي ما چه بگويند، مهم نيست.
خدا يک چيزي که داد نگه مي‌دارد. خدا دم طاووس را رنگ کرده است. هرچه هم شيلنگ بگيري، هست. اما تخم مرغ‌هايي که رنگ مي‌کنيم با يک خرده آب دهان پاک مي‌شود. ما که رنگ مي‌کنيم پاک مي‌شود. سعي کنيم صداقت داشته باشيم. با خانم صداقت داشته باشيم. الآن در ازدواج‌ها صداقت نيست. مي‌آيد عقد کند مي‌گويد: هزار سکه! هرچه مي‌گوييم: شغل شما چيست؟ مي‌گويد: قراردادي هستم و هنوز کارمند هم نشدم! مي‌گويم: هزار سکه يعني يک ميليارد! تو در ذهنت هست که يک ميليارد پول داشته باشي. خواب يک ميليارد را مي‌بيني؟ آغاز زندگي با دروغ است. عروس هم دلش خوش است که زن دروغگو شده است. داماد به دروغ تکيه مي‌کند. عروس هم به دروغ دلش خوش است. فاميل عروس هم به دروغ دلشان خوش است و اصلاً زندگي براساس دروغ است. چرا اينطور است؟ بگو: بلد نيستم.
قرآن به پيغمبر مي‌گويد: «قُلْ‏ إِنْ‏ أَدْرِي‏» (جن/25) بگو: بلد نيستم. خدا به پيغمبر مي‌گويد: بگو بلد نيستم. رودروايسي نکنيم. اگر کسي در رانندگي رد شد، به او گواهي‌نامه ندهيم. مي‌گويد: دلم سوخت! خوب دلت سوخت، گواهي‌نامه مي‌دهي بعد پشت ميني بوس مي‌نشيند، بيست نفر را مي‌کشد. اين سوز تو بخاطر رحم به فرد ضربه به جامعه است. لذا اين صديقه چيز مهمي است. قرآن يک آيه دارد، مي‌‌گويد: «أُولئِكَ‏ هُمُ‏ الصَّادِقُونَ» (حجرات/15) اينها صداقت دارند. بعضي‌ها به زبان مي‌گويند، اما در دلش چيز ديگري است. حضرت زهرا صديق بود. بياييم دختر و پسر و زن و مرد صديق باشيم. با هم صاف حرف بزنيم.
شريعتي: به نظرم با نکاتي که گفتيد، اگر واقعاً صداقت در جامعه ما، در همه زمينه‌ها وجود داشته باشد، بخش اعظم مشکلات ما حل خواهد شد. در بازار، در کسب و کار، در زندگي.
حاج آقاي قرائتي: انسان مطمئن باشد اين حرفي که مي‌زند، راست مي‌گويد. يکي از صفات حضرت زهرا، ايثار است. مسأله‌ي ايثار را شما خبر داريد. امام حسن و امام حسين دو تا بچه کوچک بودند. مريض شدند. پيغمبر و اصحاب عيادت آمدند. به حضرت علي پيشنهاد شد که براي سلامتي بچه‌ها نذر کن روزه بگير. نذر روزه کردند و بچه‌ها خوب شدند. سه روز بنا شد روزه بگيرند. گندم در خانه نبود. گندم تهيه شد و آرد شد و نان شد و لحظه افطار در خانه را زدند. چه کسي است؟ يتيم. آب را خوردند و نان را به يتيم دادند. شب دوم باز اسير آمد و شب سوم مسکين آمد. بعد گفتند: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ‏ لِوَجْهِ اللَّه‏» (انسان/9) من در اينجا حرف‌هاي زيادي دارم.
اول اينکه بچه که مريض شد، بزرگ‌‌ترها عيادتش بروند. يعني پيغمبر بزرگ به عيادت بچه رفت! طوري نيست آدم بزرگ‌ها عيادت کوچکترها بروند. دوم اينکه اگر کوچک‌ها پيشنهاد کردند، بزرگ‌ترها بپذيرند. مردم به حضرت علي پيشنهاد کردند، نذر روزه کن. حضرت فرمود: چشم! نگفت: من حضرت علي هستم. شما به من ياد ندهيد! اين درس است. اين سه شب تکرار شد، يتيم و مسکين و اسير آمدند. اين درس است. غذايي که مورد نيازشان بود دادند. نه نان کهنه و لباس کهنه و کثيف و تنگ! ما گاهي وقت‌ها يک چيزي را مي‌دهيم که مي‌خواهيم در کوچه بياندازيم. غذا دم افطار دادن مهم است. قرآن يک آيه دارد، مي‌گويد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل‌عمران/92) آنچه دوست داري، بده.
بعد گفتند: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ‏ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» (انسان/9) نه به زبان نمي‌گوييم، در دلمان هم قصد نداريم شما تجليل کنيد. گاهي انسان به زبان نمي‌گويد: تعريف کن، ولي در دلش مي‌خواهد از او تجليل شود. مثلاً بنده خانه‌ي فلاني مي‌روم، غذا مي‌خورم. صاحبخانه نمي‌گويد: حاج آقا غذا مي‌خوري بگو: دست شما درد نکند. رويش نمي‌شود به من بگويد: تعريف کن! مي‌گويد: حاج آقا غذا را دوست نداريد؟ از غذاي خانه‌تان هم باز مانديد. کمي و کسري هست ببخشيد! اين حرف‌هايي که مي‌زند يعني چه؟ يعني نه خواهش مي‌کنم! زحمت کشيديد! غذا خيلي خوب است. يعني نيش مي‌زند که من تعريف کنم. باز دوباره دو سه لقمه خورده و نخورده مي‌گويد: حاج آقا، ببخشيد. که بگويي: نه خيلي خوب بود. يعني تا اين بشقاب غذا تمام شود سه بار به من سيخ مي‌زند که تشکر کن. منتهي سيخش لطيف است. «يُريدُ» در دلش مي‌خواهد از او تعريف کنم. اهل‌بيت گفتند: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ‏ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» نه جزا، نه تشکر!
يک جايي کسي يک زحمتي کشيد، گفت: شما در مقابل اين زحمت به ما پول نمي‌دهيد؟ گفت: مگر تو مخلص نيستي؟ اهل‌بيت گفتند: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ‏ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» من نه جزا مي‌خواهم، نه تشکر! تو هم مثل اهل‌بيت باش. اخلاص داشته باش. گفت: اهل‌بيت به يتيماً و اسيراً و مسکيناً دادند. تو يتيم و اسير و مسکين هستي؟ تو اگر فاضل هستي پول بده. موردي که اهل‌بيت گفتند، براي يتيم و مسکين بود. تو با اين وضع مالي از مردم کار مي‌کشي پول هم نمي‌دهي، مي‌گويي: مردم با اخلاص باشند؟ تازه مردم با اخلاص باشند به شما ربطي ندارد. ممکن است او مخلص باشد، تو بايد پولش را بدهي.
حضرت موسي در يک ماجرايي ديد دو تا دختر کنار ايستادند و باقي چوپان‌ها سر چشمه هستند. رفت بالا و به دخترها گفت: چرا کنار ايستاديد؟ گفتند: پدر ما پير است، نمي‌تواند چوپاني کند. ما گوسفندها را آورديم لب چشمه‌ي آب، ديديم اگر جلو برويم تن ما به تن مردها مي‌خورد. «لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاء» (قصص/23) صبر مي‌کنيم تا مردم بروند و بعد آب برداريم. گفت: به من بدهيد! بزغاله‌ها را گرفت و رفت آب داد و برگشت. دخترها به خانه برگشتند. پدرشان گفت: زود آمديد. گفتند: يک جواني آمد. گفتيم: ما براي تقوا که تن ما به تن مردها نخورد، کنار ايستاديم مردها بروند و بعد ما برويم. فرمود: برويد بگوييد بيايد. وقتي حضرت موسي آمد، گفت: «أَجْرَ ما سَقَيْت‏» (قصص/25) من مي‌خواهم اجر سقايي تو را بدهم. تو سقايي کردي و به بزغاله‌ها آب دادي، مي‌خواهم پولت بدهم. موسي براي خدا اين کار را کرد. شعيب هم براي خدا کمک او کرد. ما همه چيز را با هم قاطي مي‌کنيم. مي‌گوييم: فلاني مخلص است پولش ندهيد. او مخلص است کار به شما ندارد.
مي‌گويند: يک طلبه رفت يک جايي سخنراني کند. هرسال مي‌رفت هيچي به او نمي‌دادند. گفت: استاد ما در قم به ما گفته: به مردم نگوييد، پول بده. به شما هم گفتند نگوييد؟ به ما گفته: با مردم طي نکنيد. يکي از دانه درشت‌ها مي‌گفت. مي‌گفت: در جواني آمدند از ما براي سخنراني دعوت کنند، طي کردند. ده شب سخنراني کن اينقدر بگير. کاري که در هر صد نفر ممکن است دو نفري بکنند. مي‌گفت: ما هم آن زمان جوان بوديم، غلطي کرديم. مي‌گفت: منبر رفتم، هرکاري کردم، منبرم نگرفت. نه روضه خواندم گريه کردند. نه با خنده‌ام خنده کردند. منبرم يخ بود. به صاحبخانه گفتم: من يک اشتباهي کردم. از خدا معذرت مي‌خواهم. مي‌خواهي پول بده و مي‌خواهي نده! مي‌گويد فردا منبر من خوب شد. گرم شد. خدا کور نيست. مي‌بيند تو مخلص هستي به تو کمک مي‌کند. مي‌بيند او دکان‌دار است کمکش نمي‌کند.
آنوقت جزايش چيست؟ مي‌گويد: هفده چيز روي سر اينها ريخت. گفت: حالا که براي خدا داديد، شر قيامت برطرف شد. «فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً» (انسان/11) شادي به تو داديم. شر را برطرف کرديم. نوشيدني به تو داديم. چه غذايي به تو داديم. «لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً» (انسان/13) نه داغي به تو مي‌رسد، نه سردي به تو مي‌رسد. «مِزاجُها زَنْجَبِيلا» (انسان/17) اين همه برکت و نعمت داد. هفده هجده نعمت داد. مي‌گويد: تو که گفتي نه، پس اينها را بگير. يعني خدا چندين برابر در همين دنيا جزا مي‌دهد. ما گاهي وقت‌ها فکر مي‌کنيم زرنگي کرديم، يک کار غلطي کرديم، يک کلاهبرداري کرديم. خدا دو تا بچه فلج به تو مي‌دهد. عمرت را کوتاه مي‌کند. با خدا کشتي نگيريم. خدا جبران مي‌کند. يکي از اسم‌هاي خدا جبار است. يعني جبران مي‌کند. مثلاً به خدا مي‌گوييم: خدايا اگر وضع ما خوب شد، خمس مي‌دهيم. حالا وضعش خوب شده خمس نمي‌دهد. اين صداقت ندارد. مي‌گويد: خدايا اگر باران فرستادي من زکات مي‌دهم. باران آمد باز هم زکات ندادي. به عروس مي‌گويد: هزار سکه، ندارد بدهد. به بچه مي‌گويد: برايت بيسکوييت مي‌خرم. نمي‌خرد. صداقت ندارد. به مشتري مي‌گويد: با تو ارزان حساب مي‌کنم. ولي وقتي حساب مي‌کند مي‌بيند نه خيلي ارزان هم حساب نکرد. با خدا و با خودمان و مردم صادق باشيم. صديق يعني مخش با زبانش و دست و پايش يکي باشد. اينطور نباشد فکر جاي ديگر باشد و زبانش چيز ديگر بگويد. پايش جاي ديگر برود. صديق يعني سر تا پا صدق!
يکي از مسائل ديگر دعاي حضرت زهراست. امام حسن مجتبي مي‌گويد: مادرم را ديدم که از سر شب تا صبح دعا مي‌خواند و دائم به همسايه‌ها دعا مي‌کرد. گفتم: چرا به خودت دعا نکردي؟ گفت: «الجار ثم الدار» اول همسايه، بعد خودم. ايثارش، ما خيلي عروس ديديم. ولي عروسي که پيراهن عروسي‌اش را هديه کند، آن هم در راه خانه‌ي داماد. عروس در راه رفتن به خانه حضرت علي به زن‌ها بگويد: دور من جمع شويد، من پيراهن عروسي‌ام را به اين فقير بدهم. غذا دم افطار دادن، مهم است. ظهر عاشورا يک ليوان آب ميليارد مي‌ارزد، غروب عاشورا يک قران هم نمي‌ارزد. ظهر عاشورا ليوان آب ارزش دارد. دم افطار نان داغ بدهي مهم است. بعد حضرت امير بسياري از وقت‌ها جبهه بود. حضرت زهرا چهار کار مي‌کرد. اول اينکه استقبال حضرت مي‌رفت. وقتي شوهر از جبهه مي‌آمد، استقبالش مي‌رفت. دوم اينکه لباس‌هاي خوني حضرت را مي‌شست. سوم اينکه حضرت را مداوا مي‌کرد. زخم‌ها را مي‌بست. مي‌گفت: خاطرات جبهه را براي من هم بگو. پنجم اينکه براي جبهه‌ي بعد او را تشويق مي‌کرد.
يک روز حضرت زهرا به پدرش گفت: من چهار بچه کوچک دارم که پشت سر هم هستند. شوهرم هم دائم در جبهه است. آموزش زن‌هاي مدينه هم در اختيار من است. يک کلفتي بيايد در خانه به من کمک کند. حضرت زهرا کمک خواست، پيغمبر چيز ديگر گفت. گفت: شما 34 بار الله اکبر بگو. 33 بار الحمدلله و 33 بار سبحان الله بگو. سؤال چه بود؟ جواب چه بود؟ اين در روش آموزش، اساتيد دانشگاه و معلمين و طلبه‌ها در جريان باشند. لازم نيست هرچه سؤال مي‌کنند ما جواب بدهيم. قرآن يک آيه دارد مي‌گويد: «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُون‏» (بقره/215) چه به فقرا بدهيم؟ عدس بدهيم؟ پلو بدهيم؟ خدا مي‌گويد: مهم نيست چه بدهيد. هرچه مي‌خواهي بدهي، «فَلِلْوالِدَيْن‏» اول به پدر و مادر بده. او مي‌گويد: چه بدهم؟ خدا مي‌گويد: به چه کسي بدهي. گاهي وقت‌ها سؤال يک سؤال ديگر است. ولي جواب بايد جواب خودمان را بدهيم.
حالا شايد معناي حرف پيغمبر به حضرت زهرا اين بود که زهرا از اين حرف‌ها نزن. دختر پيغمبر هستي بايد مثل باقي باشي. اينطور نيست که دختر پيغمبر بايد کلفت و نوکر داشته باشد. حضرت زهرا در خانه آمد. يک نخي داشت، برداشت گره زد. صد تا گره زد. اين گره‌ها از دستش رد مي‌شد و مثلاً 34 بار الله اکبر مي‌گفت. اين اولين تسبيح حضرت زهرا بود با نخ سياه. فاطمه زهرا هفته‌اي دو بار به احد بيرون مدينه مي‌رفت. سر قبر حمزه سيد الشهداء رفت و يک خرده خاک برداشت، گل کرد. از اين گل يک تسبيح خاکي درست کرد. کربلا که پيش آمد، از خاک کربلا تسبيح درست کردند. همين 34 بار الله اکبر و 33 بار سبحان الله و 33 بار الحمدلله ثواب هزار رکعت نماز دارد. يک دقيقه هم بيشتر طول نمي‌کشد. اين خيلي مهم است و در رساله‌ي مراجع هم هست.
دعاي به همسايه، گاهي انسان ممکن است از همسايه بي محبتي هم ببيند. ولي شما دعايش کن. اگر به کسي که به تو ظلم کرده دعا کردي، مهم است. «وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة» (رعد/22) يعني او بدي کرد، تو خوبي کن. او در عروسي دخترش شما را دعوت نکرد، تو دعوت کن. او سوغاتي براي تو نياورد، تو براي او ببر. او سلام نکرد، تو سلام کن. «ادْفَعْ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (مؤمنون/96) او بدي کرد، تو خوبي کن. او قطع رابطه کرد، تو برو صله رحم کن. اين بعداً خوب مي‌شود.
خدا شهيد محراب آيت الله مدني را رحمت کند. در خدمت ايشان بوديم يک جايي مي‌رفتيم، بچه‌هاي کوچه گفتند: سلام، سلام! گفت: سلام عليکم! سلام عليکم! گفت: آقاي قرائتي! اين بچه‌ها روز اولي که من در اين منطقه آمدم به من جسارت مي‌کردند. هر روز آمدم رفتم به اينها سلام کردم تا کم کم جسارت به محبت تبديل شد. اين مهم است. اينکه مادر طوري نماز بخواند که بچه ببيند. چون گاهي يک کارهاي عملي اثر تربيتي دارد. فاطمه زهرا روبروي امام حسن مجتبي که کوچک بود نماز مي‌خواند. دعايش را بلند مي‌خواند که بفهمد به همسايه‌ها دعا مي‌کند. سؤال بچه را جواب بدهيد. روابط بين مادر و بچه، تبليغ عملي، توجه به همسايه، نيازي هم نيست همه جا ببينيد طرف راست مي‌گويد يا دروغ. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحي/10) به کسي که فقير است کمک کن. نگفته: «و اما السائل المؤمن» به کسي که فقير است کمک کن. چه کار به ايمانش داري؟ گاهي وقت‌ها يک جايي گير مي‌دهيم.
من پريروز جايي بودم. يک عروس و دامادي بودند. مادر مزاحم بود. به مادر زنگ زدم که چرا مخالفت مي‌کني؟ اين پسر و دختر همديگر را مي‌خواهند. اگر کج انتخاب کردند مقاومت کن. ولي اگر اصولي که اسلام گفته رعايت کردند، مانع نشو. گفت: يک چيزي گفته و خلاف است و گناه کبيره است. گفتم: مگر مي‌خواهي امام جمعه تعيين کني؟ گناه کبيره براي پيشنماز است. مثلاً گفته عصري بازار مي‌رويم، نرفته است. اين مي‌گويد: تو گفتي بازار مي‌رويم نرفتي. دروغ گفتي. گناه کبيره کردي. پس زندگي به هم مي‌خورد! ما واقعاً بلد نيستيم چطور زندگي کنيم. همه ما بايد يک دور کتاب بخوانيم. يک دور درس‌هاي حوزه و دانشگاه را بخوانيم. سبک زندگي چيست؟ چطور بايد زندگي کنيم؟ ما سه رقم آدم داريم. آدمي که دوست خودش را از دست مي‌دهد. يعني بي‌عرضه بي‌عرضه هستند. آدمي که دوستش را نگه مي‌دارد. آدمي که دشمنش را تبديل به دوست مي‌کند.
پيرمرد ريش سفيدي به من مي‌گفت: در ماشين خط بغداد نشستم. يک خانم سوپردولوکس با حجاب بد کنار من نشست. خواستم بلند شوم ديدم همه صندلي‌ها پر است. نشستم و يک خرده پشتم را کج کردم که بگويم اين خانم با ما نسبتي ندارد. شاگرد شوفر آمد بليط را بگيرد، من هم بليط را دادم. گفت: خانم بليط شما را حساب کرد. من ديدم اين خانم پول بليط مرا داد و من پشتم را به آن خانم کردم! يک دو سانتي کتفم را راست کردم، گفتيم: خانم ببخشيد. گفت: اختيار داريد. شما روحاني ما هستيد! احترام شما بر ما واجب است. اگر يک زني با آن حجاب کتف هشتاد ساله را کج کرد، معلوم مي‌شود ما بي‌عرضه هستيم. نتوانستيم آنها را سمت خودمان برگردانيم.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي قرائتي: خدايا به آبروي زهرا به همه ما صداقت مرحمت کن. حديث داريم مهم نيست کي نماز مي‌خواند و کي نمي‌خواند. ببينيد راست مي‌گويد يا دروغ مي‌‌گويد. ممکن است نماز بخواند ولي دروغ هم بگويد. به طول رکوع و سجود نگاه نکنيد. نگاه کنيد راست مي‌گويد يا نه. امانتدار هست يا خيانت مي‌کند. مسأله‌ي صداقت و امانت داري مسأله مهمي است.
شريعتي: حسن ختام برنامه امروز ما قرائت صفحه 489 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه شوري و آيه ابتدايي سوره مبارکه زخرف در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود.
«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ‏ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «52» صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ «53»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،‏ حم «1» وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2» إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «3» وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «4» أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ «5» وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ «6» وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «7» فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى‏ مَثَلُ الْأَوَّلِينَ «8» وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ «9» الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «10»
ترجمه: و بدين گونه ما روحى (به نام قرآن) را از فرمان خود به تو وحى كرديم و تو نه كتاب را مى‏دانستى چيست و نه ايمان را، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه هر كه از بندگانمان را بخواهيم به وسيله آن هدايت كنيم و همانا تو (مردم را) به راه راست هدايت مى‏كنى. راه خداوندى كه آنچه در آسمان‏ها و زمين است براى اوست. بدانيد كه همه امور به سوى او باز مى‏گردد.
به نام خداوند بخشنده مهربان‏، حا، ميم. به كتاب روشنگر سوگند. همانا ما آن را قرآنى عربىّ قرار داديم باشد كه در آن تعقّل كنيد. و همانا آن در امّ الكتاب (لوح محفوظ) است كه نزد ما بلند مرتبه و حكمت‏آميز و استوار است. آيا به خاطر آنكه شما گروهى اسرافكاريد ما ذكر (قرآن) را از شما بازگردانيم. و چه بسيار پيامبرى كه در ميان پيشينيان فرستاديم. و هيچ پيامبرى به سراغشان نمى‏آمد مگر آنكه او را مسخره مى‏كردند. پس ما كسانى را كه از نظر قدرت سخت‏تر از اين اسرافكاران بودند هلاك كرديم و سرنوشت پيشينيان تكرار شد. و اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد؟ قطعاً خواهند گفت: آنها را (خداوند) قادر دانا آفريده است. همان كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد و در آن براى شما راه‏هايى قرار داد تا شايد راه يابيد.