اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-10-26-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي – تفسير آيات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره- داستان طالوت و جالوت


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير آيات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره- داستان طالوت و جالوت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتي
تاريخ پخش: 26- 10-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان، انشاءالله هرکجا هستيد بهترين‌ها نصيب شما شود. روزهاي يکشنبه ما مزين و منور به حضور حاج آقاي قرائتي عزيز بوده است. منتهي به دليل کسالتي که بر ايشان عارض شد مدت‌ها از ديدن روي ماهشان محروم بوديم. افتخار اين را داشتيم که با حضور آقاي دکتر رفيعي برنامه را تقديم نگاه شما کنيم. منتهي بعد از مدت‌ها امروز چشم ما به جمال حاج آقاي قرائتي روشن و منور شده است. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله. چند هفته‌اي بود که بيمار شديم و در اين چند هفته شرمنده الطاف و تفقدها و دعاها و عيادت‌ها شديم. از مقام معظم رهبري تا دوستان و همکاران و مخاطبين، خداوند انشاءالله همه بيماران را شفا بدهد و به شما هم سلامتي کامل بدهد. بعد از يک ماه اين اولين سخنراني من است. البته آقاي رفيعي جاي ما آمد که از من تازه نفس تر و بهتر است. به طور معمول دهه‌ ي اول انقلاب هرکس مرا مي‌ديد ياد نهضت سوادآموزي مي‌افتاد. دهه‌ي دوم هرکس من را مي‌ديد ياد ستاد نماز مي‌افتاد، دهه سوم ياد قرآن مي‌افتاد. من هم امروز هديه‌اي که داريم اين است که دست شما را در دست قرآن بگذارم. دو صفحه از قرآن را با نکاتش براي شما بگويم.
شريعتي: مردم اين مدت بسيار نگران حال شما بودند. جوياي احوال شما بودند. اين حاکي از محبت عميق قلبي آنها نسبت به شماست. جا دارد به شما تبريک بگويم. خيلي خوشحال هستيم شما را اينجا مي‌بينيم.
حاج آقاي قرائتي: علاقه‌ي مردم به من علاقه‌ي سالمي است. چون من سياسي نيستم. حزب و روزنامه هم ندارم. سخاوت و شجاعت هم ندارم. بنابراين بخاطر قرآن مرا دوست دارند. لذا اين علاقه‌ها ذخيره‌ي قيامت هم خواهد شد. چون گاهي وقت‌ها آدم يک کسي را دوست دارد چون خوشگل است. چون پول دارد. چون حزب دارد. چون مشکلي را حل کرده است. من در عمرم مشکلي از کسي حل نکردم.
امروز سوره‌ي بقره جزء دوم، صفحه‌ي 40 قرآن، از آيه 246 به بعد يک قصه‌اي را نقل مي‌کند. اين قصه از اينجا شروع مي‌شود، تا يک ورق قرآن ادامه دارد. من تقاضا مي‌کنم طلبه‌هاي جوان و معلمين بيشتر عنايت داشته باشند که چطور مي‌شود قرآن را روان تفسير کرد؟ چون گاهي وقت‌ها وقتي حرف تفسير را مي‌زني، مي‌ترسند. خيلي روان و راحت است. اول ماجرا را بگويم. داستان حضرت موسي را که شنيديد، پيغمبر اولوالعزم بود. با فرعون درگير بود. بالاخره فرعون غرق شد. مردم از شر فرعون راحت شدند. بعد از حضرت موسي پيغمبر ديگري بود و باز يک فرعون ديگر پيدا شد. به مردم زور مي‌گفت. مردم ديدند عجب يک فرعون ديگر آمد! مثل رئيس جمهور آمريکا که يک جنايتکار مي‌رود و يکي ديگر جاي او مي‌آيد. راهپيمايي راه انداختند. در خانه پيغمبري که بعد از موسي آمده بود، آمدند و گفتند: موسي با فرعون درگير شد. فرعون غرق شد. يک فرعون ديگر پيدا شده است. مي‌خواهيم با اين هم بجنگيم. گفتند: فرمانده نظامي مي‌خواهيم. يک رهبري بيايد که به سربازها سر و سامان بدهد. يک فرمانده نظامي براي ما تعيين کن. اين معلوم مي‌شود که فرمانده کل قوا پيغمبر بود چون انتخاب سرلشگر و سرتيپ و سرهنگ و سرگرد، انتخاب فرمانده نظامي با فرمانده کل قواست. بعضي مي‌گويند: چطور آخوندها فرمانده کل قوا شدند؟ گفتيم: اول آخوند قبل از پيغمبر اسلام عيسي بوده است، قبل از عيسي، موسي بوده است و از آن زمان‌ها هم مردم فرمانده نظامي هم که مي‌خواستند، به پيغمبر مي‌گفتند: تعيين کن!
پيغمبر ديد اينها شعار مي‌دهند ولي اهل عمل نيستند. چقدر خوب است انسان پاي حرفي که مي‌زند، بايستد. شاه چراغ شيراز برادر امام رضاست. بعد از امام کاظم در خانه ريختند که تو امام هستي. يعني امام رضا را کنار گذاشتند و به ايشان مراجعه کردند. ايشان گفت: راست مي‌گوييد؟ حتماً مريد من هستيد؟ گفتند: بله تو امام هستي. گفت: اگر من امام هستم، امام شما امام رضاست. حالا تبعيت کنيد. اين مردانگي که آدم مريدهايش را تحويل کسي ديگر بدهد. گاهي افرادي هستند تا يک امامي را قبول دارند و بعد از آن را ديگر قبول ندارد. به اينها واقفيه مي‌گويند. گروهي بودند تا امام کاظم را قبول داشتند. ديگر همانجا ايستادند. آدم وقتي مي‌گويد: ولي فقيه بايد تا آخر بايستد. اينکه من حجاب را قبول ندارم ولي نماز مي‌خوانم. ربا مي‌گيرم ولي مکه هم مي‌روم.
پيغمبر ديد اينها راهپيمايي راه انداختند و مي‌گويند: جنگ جنگ تا پيروزي! مي‌خواهيم براي ما فرمانده تعيين کني و ما بجنگيم. گفت: چشم من آب نمي‌خورد که شما مرد جنگ باشيد. گفتند: چرا شما به ما بدبين هستي؟ شما يک فرمانده تعيين کن. ما از خانه‌هايمان آواره شديم. بچه‌هايمان آواره شدند. خانواده و وطنمان را از دست داديم. ما بايد بجنگيم. اين جنگ هم براي خداست. از اين معلوم مي‌شود که کسي براي وطنش هم بجنگد براي خداست. چون گفتند: ما مي‌خواهيم براي خدا بجنگيم براي اينکه آواره شديم. يعني اگر کسي براي کشورش و وجب به وجب خاک وطنش يا براي حمايت از زن و بچه‌اش بجنگد، جنگ در راه خداست. مثل کساني که براي خرجي زن و بچه کاسبي مي‌کنند. آنها هم عبادت است. من اگر صبح دنبال پول رفتم، براي نان زن و بچه‌ام رفتم، همين هم عبادت است. حديث داريم خانم در خانه يک قاشق هم جا به جا کند، عبادت است. اينطور نيست که بگويد: مگر من کلفت هستم؟! تمام کارهاي زن در خانه خدمت است. تمام تلاش‌هاي مرد بيرون خانه عبادت است.
گفت: خدا ظالمان را مي‌شناسد. يعني اگر شعار بدهيد، فرمانده نظامي خواسته باشيد و من تعيين کنم و قبولش نکنيد معلوم مي‌شود ظالم هستيد. ظالم فقط چاقوکش نيست، قول مي‌دهد و زير قولش مي‌زند. مي‌گويد: با تو هستم، بعد مي‌گويد: با تو نيستم. برجام و فرجام را قبول مي‌کند و بعد هم مي‌گويد: نه! مي‌گويد: مخلص هستم اما واقعاً مخلص نيست. مي‌آيد پيش آدم مي‌نشيند و مي‌گويد: اول دلتنگ تو شدم! اين دروغ است. دوم اينکه کاري داشتم. خوب از اول کارت را بگو!
يکوقت آيت الله جنتي زمان شاه اسد آباد همدان تبعيد بود. من هم در همدان کلاس داشتم. آيت الله مدني شهيد محراب ما را دعوت کرد و آنجا کلاس داشتم. گفتم: تا همدان آمدم يک سري هم به آقاي جنتي بزنم. رفتم خدمت ايشان و ايشان گفت: من شرمنده هستم شما از قم آمديد. گفتم: نه من به همدان براي خودم آمدم. گفتم: حالا که آمدم يک چند کيلومتر هم براي شما بيايم. يعني من خيلي انقلابي نيستم. من اهل انقلاب‌ را دوست دارم. شما تبعيد شدي دوستت دارم. گاهي مي‌رفتيم تبعيدي‌ها را مي‌ديديم. من انقلابي نيستم که سيلي خورده باشم و شکنجه شده باشم. آقاي جنتي خيلي خنديد.
يکبار ديگر هم دانشگاه تهران بوديم، آنجا پيشنماز هستيم. دو سه شهيد را آوردند پشت مسجد دفن کردند. ما هم خبر نداشتيم. هوا سرد بود و برف آمده بود. از دانشگاه تهران بيرون آمديم. گفتند: اينجا شهيد دفن مي‌کنند. گفتيم: خوب پس يک فاتحه هم بخوانيم. پشت ديوار مسجد است. تا رفتيم فاتحه بخوانيم دوربين تلويزيون آمد گفت: آقاي قرائتي در اين سرما چه انگيزه‌اي باعث شد شما سر قبر شهدا بياييد؟ گفتم: والله من آمده بودم نماز بخوانم. شهدا روي چشم! بعد ديدم شهيد است ايستادم يک فاتحه بخوانم.
زن مي‌رود پلو بپزد مي‌بيند شوربا شد، ظهر به شوهرش مي‌گويد: من ديدم سرفه مي‌کني برايت شوربا پختم. بگو: برنج پختم خراب کردم. حالا مگر مجبور هستي بگويي شوربا پختم! يک مقدار صاف باشيد.
به کسي گفتم: من چطور آدمي هستم؟ گفت: اگر عيب‌هايت را کنار بگذاري بسيار آدم متوسطي هستي. به هر حال موسي و فرعون درگير شدند فرعون غرق شد. يک پيغمبر بعد از موسي آمد و يک طاغوت بعد از فرعون آمد. درخانه پيغمبر آمدند و گفتند: ما مي‌خواهيم بجنگيم، براي ما فرمانده نظامي تعيين کند. پيغمبر گفت: بسم الله! جناب طالوت فرمانده باشد. طالوت يک آدم لايقي بود ولي گمنام بود. از اين معلوم مي‌شود ما هم بايد سراغ آدم‌هاي لايق گمنام برويم. خيلي در مملکت ما آدم‌هايي هستند که مدير و متفکر هستند، ولي مشهور نيستند. کسي آنها را نمي‌شناسد.
گفتند: طالوت به درد نمي‌خورد. گفت: گفتم زير بار نمي‌رويد. طالوت چه مشکلي دارد؟ گفتند: جيبش خالي است! گفت: فرمانده نظامي بايد پولدار باشد؟ مگر آمريکاست که هرکس بز دارد رئيس جمهور شود؟ فرمانده نظامي بايد مغز براي طراحي و بازو براي رزمندگي داشته باشد. فرمانده نظامي مغز و بازو مي‌خواهد. نه برج و باروت! گفتند: نه ما پولدار هستيم و زير بار طالوت نمي‌رويم! پيغمبر ديد عجب! اينها راهپيمايي کردند که جنگ جنگ تا پيروزي! تو فرمانده تعيين کن. من هم تعيين کردم و دبه کردند. گفتند: علامتش چيست؟ پيغمبر گفت: علامتش اين است که يک تابوتي است که گم کرديد، امروز مي‌آيد.
مادر موسي که موسي را زاييد، چون فرعون هر زني پسر مي‌زاييد را مي‌کشت. گفته بودند: امسال زني پسري مي‌زايد که حکومت تو را زير و رو مي‌کند. ايشان هم دستور داد هر زني پسر زاييد او را بکشند. مادر موسي پسر زاييد. ترسيد او را بکشند. خدا به مادر موسي دستور داد صندوقي بردار، اين بچه را شير بده و در صندوق بگذار و در آب بيانداز. ما اين را برمي‌گردانيم. فرعون کنار دريا نشسته بود ديد يک صندوق روي آب است. صندوق را گرفتند، ديدند يک نوزاد درونش است. خواست او را بکشد، زن فرعون گفت: او را نکش! گاهي وقت‌ها زن چه نقشي دارد. يک نهي از منکر يک تاريخ را عوض مي‌کند. منصرف شد. حالا همه‌ي دايه‌ها را آوردند. سينه دايه‌ها را نمي‌مکيد. فرعون با همه قدرتش در تغذيه‌ي يک طفل عاجز شد. اين تکه‌اي که مي‌گويم به درد وزارت اطلاعات مي‌خورد. وزارت اطلاعات يک عنواني دارد به نام عادي سازي! يعني کاري کن که کسي متوجه نشود. شک نکنند. مادر موسي به خواهر موسي گفت: خيلي آرام دنبال اين برو و ببين سرنوشت صندوق چه مي‌شود؟ اين هم آمد و ديد تشکيلات فرعون صندوق را گرفتند و حالا هم دايه آوردند. اين دختر کوچولو آمد گفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ‏» (طه/40) مي‌خواهي شما را راهنمايي کنم؟ دلالت کنم، دلالي کنم؟ يک خانواده‌اي است که بهداشت و تغذيه و حفاظت او را هم به عهده مي‌گيرد. «يَكْفُلُهُ» کل مشکلات اين بچه را به عهده مي‌گيرد. گفتند: برو بگو بيايد. باز اينجا دختر ندويد! اگر مي‌دويد و جيغ مي‌زد مي‌گفتند: اين که بود؟ خيلي آرام بود. جلو آمد و به مادرش گفت: بيا. باز مادر هم جيغ نزد. چون گاهي هيجان دسته گل آب مي‌دهد. خيلي آرام آمد و به بچه شير داد و بچه هم شير خورد. زن را به خانه فرعون بردند. بچه را هم به او دادند و بچه به دامن مادرش برگشت. چون خدا قول داده بود، «إِنَّا رَادُّوه‏» (قصص/7) در دريا بيانداز من او را برمي‌گردانم.
اين صندوق نزد يهودي‌ها مقدس بود. چون جان موسي را در آب حفظ کرده بود. مثل علاماتي که ما هيأت‌ها داريم، اين صندوق را جلوي حرکت‌هايشان مي‌بردند. اين صندوق را کسي دزديده بود، حال يهودي‌ها گرفته شده بود. پيغمبر گفت: اين صندوقي که مدت‌هاست دزديدند و شما حالتان گرفته شده است، امروز فرشته‌ها صندوق را جلوي چشم شما زمين مي‌گذارند. اين علامتي است که خدا طالوت را فرمانده قرار داده است. پس من مي‌گويم: فرمانده نظامي طالوت است. شما شک داريد. علامت اينکه شک نکنيد اين است که اين صندوق که سالهايت گم شده است، امروز فرشته‌ها صندوق را جلوي چشم شما زمين مي‌گذارند. شما هم بپذيريد. حالا در اين صندوق چيست؟ در اين صندوق يادگارهاي موسي بوده است. ما با همين جواب وهابي‌ها را مي‌دهيم. حديث را ممکن است بگويند: ضعيف است و قبول نداريم. تاريخ را قبول نداريم اما قرآن را نه! وهابي‌ها اگر يک صندوقي درونش يادگار موسي است، اين آرامبخش است. اما صندوقي که دختر امام کاظم درونش است، امام رضا درونش است، امامزاده‌ها درونش هستند، خوب اين هم يک صندوق است. تابوت صندوق چوبي است. يک صندوق چوبي است و يک بچه سيد خاک است. اگر يک آدم متقي از نسل پيغمبر اينجا خاک است، اين هم مثل همان صندوق است. چون قرآن تصحيح کرده که اگر صندوقي يادگار موسي و هارون درونش بود مقدس است. پس اگر درون صندوقي هم يادگار محمد و علي بود هم مقدس است! پس اجازه بدهيد ما ببوسيم. چرا مي‌گوييد: بوسيدن ضريح حرام است؟ چرا مي‌گوييد: توسل شرک است؟ متن قرآن است.
ولي ريزش کردند. انقلاب ريزش دارد و رويش هم دارد. باز زير بار نرفتند. يک عده بخاطر اينکه رهبرشان طالوت است و گمنام است و جيبش خالي است، قبولش نکردند. يک عده قبول کردند. يک عده هم دستور جنگ که آمد گفتند: ما نيستيم. فرض کنيد جمعيت ده هزار نفر بود. اين ده هزار نفر گفتند: جنگ جنگ تا پيروزي! يک فرمانده به ما بده، ده هزار نفري جبهه مي‌رويم. پيغمبر گفت: دروغ مي‌گوييد. گفتند: نه راست مي‌گوييم. تا رهبر را تعيين کرد، يک عده ريزش کردند. گفت: جنگ برويد، يک عده هم براي خاطر جنگ ريزش کردند. يعني دو ريزش کردند. از اين ده هزار تا اول يک شش هزار تا ريختند، دستور جنگ آمد. «إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ‏ الْقِتال‏» (بقره/246) وقتي دستور جنگ داديم، بيشتر ده هزار نفر ريختند. يعني فرض کنيد شش هزار نفر ريختند. طالوت هم نپذيرفتند. هزار تا هم بخاطر طالوت رفتند، شدند سه هزار نفر. رهبرشان گفت: جبهه برويد منتهي وسط راه که به جنگ مي‌رويد نهر آبي است، از آن نهر آب نخوريد. يک محاصره‌ي اقتصادي است که ببينم شما در مسأله‌ي شکم چقدر مرد هستيد؟ البته اگر خيلي تشنه هستيد با مشت آب بخوريد ولي سيراب نشويد. «فَمَنْ‏ شَرِبَ‏ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي‏» (بقره/249) بخوريد از ما نيستيد. «وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي‏» اگر نخوريد از ما هستيد. يک امتحان شکمي و محاصره‌ي اقتصادي است.
اگر خواسته باشيم کلاسي حرف بزنيم، بايد بگوييم: اول محاصره‌ي رواني بود. از جنگ ترسيدند ريزش کردند. دوم امتحان سياسي بود. ريزش سياسي داشتند و رهبري را قبول نکردند. گفتند: طالوت به درد نمي‌خورد. سوم آزمايش اقتصادي بود، گفتند: آب نخوريد. باز به آب رسيدند همه خوردند. «إِلَّا قَلِيلا» الا عده‌ي کمي که نخوردند. اينجا هم باز ريزش کردند. رفتند در مقابل جنگ، دشمن را که ديدند گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا» ما نيستيم. آنها جمعيتشان بيشتر است. باز ريزش کردند و يک جمعيت کمي ماندند. از اين ده هزار نفر فرض کنيد دويست نفر ماندند. اينها گفتند: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَة» خدا را چه ديدي؟ ما حمله مي‌کنيم. خدا وقتي دستور مي‌دهد باقي را درست مي‌کند. خدا به نوح گفت: کشتي بساز. کشتي را کنار دريا مي‌سازند. نوح کشتي را وسط کوير ساخت. هرکس مي‌آمد برود، مسخره‌اش مي‌کردند. نوح عاقل هستي! نکند پيغمبري تو گل نکرد و به نجاري افتادي؟ نوح اين کشتي که ساختي با چه جرثقيلي مي‌خواهي در دريا بياندازي؟ اينجا دريا نيست و کوير است. خدا گفت: تو کشتي را بساز، من آبش را فراهم مي‌کنم. از زمين و آسمان آب باريد و کشتي روي آب آمد. خدا که مي‌گويد: برو، برو!
اينها حمله کردند و با قدرت خدا اين دويست نفر پيروز شدند. در اين دويست نفر يک بچه بسيجي بود، جوان گمنامي بود به نام داود. اين رفت رهبر کفر را کشت. قرآن مي‌گويد: «قَتَلَ داوُدُ جالُوت‏» (بقره/251) خدا مي‌گويد: اين داودي که اينقدر جگر دارد که رهبر کفر را کشت، خدا فرمود: سه تا پست به تو مي‌دهم. «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» (بقره/251) ملک يعني حکومت به تو مي‌دهم. «وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ» حکمت و علم به تو مي‌دهم. چون جگر داشتي. ما از اينجا به حضرت علي اشاره مي‌کنيم. چطور اگر کسي در جنگ طالوت و جالوت، جالوت را بکشد، يک پسر هفده ساله رهبر کفر را کشت، بايد حضرت داود شود؟ داود پيغمبر شد. آنوقت در جنگ خندق مگر حضرت علي (ع) عمربن عبدود را نکشت؟ پس حکومت حق علي است. علم و حکمت براي علي است. خدا يک بام و دو هوا که نيست. اگر در تاريخ يکجا به خاطر يک شيرين کاري داود هفده ساله، خدا مي‌گويد: حکومت به تو مي‌دهم، علم به تو مي‌دهم، خوب حضرت علي هم يک شيرين کاري در خندق کرد. قهرمان کفر را کشت. حکومت حق علي است و ديگران بي‌خود حکومت را گرفتند. حکومت و حکمت حق علي است و آقايان بايد جواب بدهند. از جاهايي که نمي‌توانند جواب بدهند اين است. قرآن که استثناء بردار نيست. وقتي مرگ سنت خداست و بايد همه بميرند، «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (آل‌عمران/185) به شخص پيغمبر هم مي‌گويد: تو هم بايد بميري. «إِنَّكَ‏ مَيِّت‏» (زمر/30) شوخي نداريم. اين سنت خداست. سنت خدا اين است که رزمندگان مخلص پيروز شوند. چه داود در جنگ طالوت و جالوت و چه علي بن ابي طالب در جنگ خندق. هردو شيرين کاري کردند. دو نفر دو تا قهرمان کفر را کشتند.
حالا يک عده مي‌گويند: اين داستانش بود. تفسيرش را بگوييد. بسم الله الرحمن الرحيم، سوره‌ي بقره آيه 246. قصه را با متن قرآن تطبيق بدهيد. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي‏ إِسْرائِيلَ‏» پيغمبر به گروه بني اسرائيل نگاه کن. گروه دانه درشت‌ها و سران بني اسرائيل! اينها بعد از موسي بودند. بعد از موسي به اين گروه نگاه کن. اينها چه کردند؟ به پيغمبري که داشتند گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً» يک پادشاه و ملک براي ما بفرست که به دستور او بجنگيم. يعني يک فرمانده نظامي مي‌خواهيم. از اين معلوم مي‌شود فرمانده کل قوا پيغمبر بوده که براي اينها ارتش و سرلشگر تعيين مي‌کند. از اين معلوم مي‌شود دين از سياست جدا نيست. چون مسأله‌ي نظامي چه کار به پيغمبر دارد؟ اينهايي که مي‌گويند: دين از سياست جداست، پانصد آيه‌ي سياسي در قرآن داريم. اينهايي که مي‌گويند: دين از سياست جداست يعني اين پانصد آيه را حذف کنيم! پيغمبر بود ولي فرمانده نظامي تعيين مي‌کرد. پيداست دين از سياست جدا نيست. «قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ» من نگران هستم، شما شعار مي‌دهيد جنگ جنگ تا پيروزي، مي‌ترسم دستور جنگ بيايد فرار کنيد! گفتند: چرا به ما بدبين هستي؟ «وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» چرا در راه خدا نجنگيم؟ «وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا» اينها خانه ما را گرفتند، بچه‌هاي ما را گرفتند. اين معلوم مي‌شود جنگ در راه دفاع وطن هم جنگ في سبيل الله است. مي‌خواهيم در راه خدا بجنگيم چون خانه ما را گرفتند. پس دفاع از مال و ثروت و نفت و طلا و معدن، جهاد في سبيل الله است. ولي قرآن مي‌گويد: «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ» همين که دستور جهاد آمد، «تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا» از اين مثلي که گفتم فرض کنيد ده هزار تا، همه رفتند الا جزء قليلي، از اين ده هزار نفر، شش هزار نفر فرار کردند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِين‏» خدا ظالمين را مي‌شناسد. شما شعار مي‌دهيد و در عمل فرار مي‌کنيد. ظالم هستيد! ظالم چاقوکش نيست.
يک آدم مسجدي و مذهبي، داماد مي‌شود. به عروس مي‌گويد: من خانه دار شوم نصفش را به اسم تو مي‌کنم. خانه دار مي‌شود و زير حرفش مي‌زند. مي‌گويد: بيا من در معامله با تو راه مي‌آيم! گران حساب نمي‌کنم. بعد در معامله سرش کلاه مي‌گذارد. يعني هرکس قولي بدهد و عمل نکند ظالم است. در هر لباسي باشد.
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ» (بقره/247) پيغمبر گفت: پس شما مشکلتان اين است که يک فرمانده نظامي مي‌خواهيد؟ «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» خداوند گفته: جناب طالوت فرمانده نظامي باشد. «قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ» اين به چه درد حکومت مي‌خورد؟ چه مشکلي دارد؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ» ما بهتر هستيم! گناه طالوت چيست؟ «وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ» جيبش خالي است. فرمانده نظامي بايد مغز و بازو داشته باشد. «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ» خدا او را انتخاب کرده است. «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ» مغزش کار مي‌کند. «وَ الْجِسْمِ» بازويش جان دارد. چه کار به پولش داري؟
يک کسي عيد قربان گوسفند خريد بکشد، رفت گوسفند را کشت ديد کور است. آمد گفت: گوسفندت کور است. گفت: مگر مي‌خواهي قرآن برايت بخواند؟ کور است که کور است! يکوقت سربازي را کوتاه بود رهايش کردند. گفتند: چرا؟ گفت: قدم کوتاه بود. گفت: سرباز کوتاه براي عدس پاک کردن هم خوب نيست؟ خوب در پادگان عدس پاک کن. جواني که قدش بلندتر است کار ديگري کند. زن مي‌زايد به مرد مرخصي مي‌دهند.
گنه کرد در بلخ آهنگري *** ز شوشتر زدند گردن مسگري
آمپول زني هم بود که سمت راست را پنبه مي‌ماليد و آمپول را سمت چپ مي‌زد. فرمانده نظامي مغز و جگر و بازو مي‌خواهد. گفتند: چون پول ندارد ما نيستيم. طالوت کجا بود؟ گمنام است. گفت: گمنام باشد. خدا اراده کرده اين آدم گمنام رئيس شود. «وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ» خدا حکومت را به هرکس بخواهد مي‌دهد. اين خودش يک امتحان است که انقلابي بودن مهم نيست، انقلابي ماندن مهم است. يعني هي ريزش مي‌کردند. «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم‏»
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ» (بقره/248) پيغمبرشان گفت: اگر از من فرمانده نظامي مي‌خواهيد، جناب طالوت را معرفي مي‌کنم. جناب طالوت را من به دستور خدا تعيين کردم. اما اگر شما شک داريد، «إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ» علامتي که جناب طالوت مي‌تواند حکومت داري کند، اين است که «أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ» تابوتي که حضرت موسي را حفظ کرد و براي شما مقدس بود و از شما دزديدند، آن تابوت را فرشته‌ها جلوي چشم شما زمين مي‌گذارند. اين علامت اين است که خدا با طالوت است. «فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» در اين تابوت آرامش است. «وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ» در اين تابوت يادگارهاي موسي و هارون هست. وهابي‌ها بيايند جواب بدهند. اگر يک صندوقي يادگار آل موسي و آل هارون است و آرامبخش است، پس ضريح‌هاي مقدس، ضريح امام رضا و باقي ضريح‌هاي ما مقدس است. چون «بقية ممّا تَرَک آل محمد و آل علي» اگر يک صندوقي يادگار موسي و هارون باشد و آرامبخش است، پس اگر يک صندوقي هم يادگار محمد و علي باشد، هم آرامبخش است. پيراهن يوسف پنبه است. اما چون در جوار بدن يوسف بود چشم پدر را شفا داد. «تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» ملائکه را مي‌آورند، «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين‏»
«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ» آنهايي که طالوت را قبول کردند، گفت: فاصله پيدا کنيد. رزمنده‌ها اين طرف و غير رزمنده‌ها آن طرف. اينها را از هم تفکيک کرد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ» خدا شما را با نهر آبي آزمايش مي‌کند. «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» هرکس بخورد از ما نيست. «وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» هرکس نخورد از ما است. مثل مسئولين مملکتي که خدا اينها را با پست و پول و مقام امتحان کرده است. هرکس بخورد از ما نيست. هرکس نخورد از ما است. «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» با مشت بخوريد طوري نيست. حقوقي هم عادلانه بگيريد، اما طوري نباشد که نتوانيد در نماز جمعه بگوييد. امام رضا فرمود: علامت اينکه کار شما حق است يا باطل است اين است که در نماز جمعه بگوييد. اگر آمديد در نماز جمعه گفتيد و هيچ عبايي نداشتيد، معلوم مي‌شود کارت درست است. اما اگر کاري کردي که در نماز جمعه خجالت مي‌کشي بگويي، پيداست ريگي در کفشت است. الآن کميسيون و کارشناس دور هم جمع مي‌شوند، که حقوق نجومي چيست؟ عادلانه چيست؟ غير عادلانه چيست؟ هرکسي يک چيزي مي‌گويد و مردم هم گيج مي‌شوند. هرکاري را که هرکس در هر لباسي بکند که از گفتن آن خجالت مي‌کشد پيداست راه سالم نيست. حالا غير از نماز جمعه، در تلويزيون بتوانند بگويند.
تا به آب رسيدند، «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا» باز اکثريت رفتند و سر به آب گذاشتند. از ده هزار نفر دستور جبهه آمد، شش هزار نفر ريزش کردند. از چهار هزار نفر که ماندند فرماندهي را قبول نکردند. چون جيبش خالي است. اينجا هم به نهر آب رسيدند، باز ريزش کردند. چند نفري که ماندند، قرآن مي‌گويد: تا دشمن را ديدند، «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا» ترسيدند. در اين ماجرا هم زاويه‌ي اقتصادي بود، آب نخوريد. هم رواني بود، نترسيد. هم سياسي بود، رهبري که خدا تعيين کرده را قبول کنيد. «قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً» يک عده حزب اللهي که ايمان به خدا داشتند، گفتند: گاهي همين کم بر لشگري پيروز است. در قرآن يک اصلي داريم بيست بر دويست پيروز است. «عِشْرُونَ‏ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْن‏» (انفال/65) يعني بيست تا مقاوم بر دويست نفر غالب هستند. اينها جمعيت کمي بودند حمله کردند، وسط دعوا هم دعا کردند. گفتند: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرا» (بقره/250) خدايا يک مقاومت به ما بده. اين پيداست جاي دعا فقط در مسجد نيست. يعني بايد جلو رفت دعا کرد. بنشيني دعا کني فايده ندارد. «وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِين‏» (بقره/250) هم بايد خودمان صبر کنيم. و هم از خدا صبر بخواهيم.
«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره/251) اين عدد کم به لطف خدا دشمن را تار و مار کردند. در اينها يک نوجواني بود به نام داود که بعد حضرت داود شد. «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» اين نوجوان به قدري جگر و جرأت و جسارت داشت، در دل دشمن رفت و رهبر دشمن را کشت. خدا مي‌گويد: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» حکومت براي توست. شانزده ساله هستي. آنوقت مي‌گفتند: علي جوان است. عمربن عبدود را در خندق کشت! «وَ الْحِكْمَةَ» حکمت براي توست. علم براي توست. چقدر اين آيه نکته دارد. من تقريباً چهل نکته از اين آيه نوشتم که هفت، هشت مورد را در اين جلسه گفتم.
يک ورق قرآن قصه‌ي طالوت و جالوت است. چند اصل دارد. 1- فرماندهان کل قوا، پيغمبرها بودند. بعد ديگران شدند تا رسيد به امام خميني و فرمانده کل قوا شد. بعد هم مقام معظم رهبري فرمانده کل قوا شدند. فرمانده کل قوا انبياء بودند. بعد از موسي و قبل از حضرت عيسي مردم فرمانده نظامي مي‌خواستند، در خانه پيغمبر مي‌رفتند. 2- دين از سياست جدا نيست. 3- هرکس شعار بدهد و در عمل کوتاه بيايد ظالم است. 4- جنگ در راه وطن هم جنگ در راه خداست. في سبيل الله است. 5- از افراد گمنام هم استفاده کنيد. لازم نيست همه آدم‌ها در بورس باشند. گاهي وقت‌ها جلسه شوراي عالي مي‌گذارند. چند تا شوراي عالي داريم. به يکي از اين شوراهاي عالي گفتم: چه کسي گفته شما از همه بهتر هستيد؟ شما بهتر هستيد، انتخاب شديد اما از بيرون هم بايد مهمان دعوت کنيد. گفتند: گاهي مي‌کنيم. ما آدم داريم که مي‌تواند طرح بدهد و خيلي جاها بن بست را حل کند. ولي اينها چون يا مجتهد هستند يا دکتر هستند، فکر مي‌کنند اعلي درجه‌ي علم هم دارند. اينطور نيست. از افراد گمنام هم استفاده کنيد. ممکن است يک انسان گمنام يک طرحي بدهد که به ذهن افرادي نيايد.
يکي از دانه درشت‌هاي مملکت مي‌گفت: نشسته بودم و يک بي‌سوادي هم کنار من نشسته بود. هيچي سواد نداشت. من اين شعر را خواندم.
الهي جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رويم بسته گشته
مي‌گفت: اين بي‌سواد گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب! در رحمت خدا هيچوقت بسته نيست. مي‌گفت: من خجالت کشيدم. شخصيت دانه درشت مملکتي، اين هم بي‌سواد بي‌سواد. ما بي‌سوادهايمان بي‌فرهنگ که نيستند. ممکن است خواندن و نوشتن او ضعيف باشد. اما مغزش کار مي‌کند. از آدم‌هاي گمنام هم استفاده کنيم. الآن دانشگاه فرهنگيان، دهها هزار جوان را مي‌گيرند که اينها را چهار سال ديگر معلم کنند. در مملکت خودمان چقدر آدم فرهنگي داريم که سي سال مدير کل يا دبير بوده، تجربه دارد. تجربه‌هاي اينها را چاپ کنيد و درس بدهيد. روانشناس غربي و جامعه شناس شرقي چه گفته است. نمي‌گويم اينها را نگوييد. خودتان را گم نکنيد. ما خودمان هم مطلب داريم. هستند آدم‌هاي گمنامي که طرح و فکر و ابتکارشان کمتر از انسان‌هاي نامدار و مشهور نيست.
چه گفتيم؟ فرمانده کل قوا پيغمبر بوده است. دين از سياست جدا نيست. مردم براي نيازهاي امنيتي هم به پيغمبرها مراجعه مي‌کردند که فرمانده تعيين کنيد و ما بجنگيم. دفاع از خاک هم جزء وظيفه شرعي است و در راه خدا حساب مي‌شود. زير قول بزنيم ظالم هستيم. سراغ آدم‌هاي گمنام برويم. فرماندهي عقل و بازو مي‌خواهد نه جيب پر و پست. اگر يک صندوقي يادگار اولياي خدا درونش باشد، مقدس است. از طرف خدا آرامبخش است. اگر يادگار آل موسي و آل هارون يکجايي باشد قداست دارد، پس يادگارهاي محمد و علي هم در صندوقي باشد قداست دارد. يک عده به آب رسيدند رفوزه شدند. جمعيت را ديدند ترسيدند. يک قصه‌ي دو صفحه‌اي پر از نکته‌هايي است که همه قصه‌ها دواي دردهاي امروز ماست. ما فکر مي‌کنيم قرآن کتاب مقدس است براي اينکه بخوانيم و استخاره کنيم. حتي قصه‌هاي قرآن پر از نکته است.
شريعتي: اين طرز بيان قرآن و تفسيري که شما کرديد، حاکي از اشراف شما و تسلط شما به قرآن دارد. من توصيه مي‌کنم به همه دوستان عزيز که از تفسير نور حاج آقاي قرائتي که بسيار تفسير رواني است، استفاده کنند. حتي تفسيرهاي چند دقيقه‌اي ايشان که مکرر از شبکه‌‌هاي سيما و شبکه‌هاي صدا پخش مي‌شود و اين خودش خيلي نکته مهمي است.
حاج آقاي قرائتي: اين ده جلد تفسير نور يک جلد شد. قرآن را که باز مي‌کني، هم تمام قرآن هست. وسط قرآن است. جلويش ترجمه‌اش است. در حاشيه هم نکات لطيف را نوشتيم. 25 هزار نکته تفسيري در يک جلد است. هر يک دقيقه بخوانيد، يک نکته دارد.
شريعتي: امروز صفحه‌ي 461 قرآن کريم آيات 22 تا 31 سوره‌ي مبارکه زمر در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود.
«أَ فَمَنْ‏ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «22» اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «23» أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ «24» كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ «25» فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «26» وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «27» قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «28» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «29» إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ «30» ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ «31»
ترجمه: آيا كسى كه خداوند سينه‏اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده است، پس او از طرف خداوند بر (فراز مركبى از) نور است (مثل كسى است كه در تنگناى تعصّب و لجاجت و غرور است؟ نه) پس واى بر آنان كه از سنگدلى ياد خدا نمى‏كنند. آنان در گمراهى آشكارند. خداوند بهترين سخن را در قالب كتابى نازل كرد (كه آياتش) متشابه (و مشابه يكديگر است). از (تلاوت آيات) آن پوست كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند به لرزه مى‏افتد، سپس (با ايمان و انس) به ياد خدا پوست‏ها و دل‏هاى آنان نرم و آرام مى‏شود، اين است هدايت خداوند كه هر كه را بخواهد به آن هدايت مى‏كند و هر كه را خداوند (به خاطر فسق و فسادش) گمراه نمايد، پس هيچ هدايت كننده‏اى براى او نيست. پس آيا كسى كه (با ايمان و عمل صالح) روى خود را از عذاب بد روز قيامت دور مى‏سازد (مثل كسى است كه از قهر الهى در قيامت غافل است)؟ و (در آن روز) به ستمگران گفته مى‏شود: «بچشيد آن چه را كسب كرده‏ايد.» كسانى كه پيش از اين كفّار بودند (نيز پيامبران را) تكذيب كردند پس از طريقى كه توجّه نداشتند عذاب به سراغشان آمد. پس خداوند خوارى و رسوايى در زندگى دنيا را به آنان چشانيد و قطعاً عذاب آخرت بزرگ‏تر است اگر معرفت داشتند. و همانا ما در اين قرآن (براى هدايت مردم) از هر مثالى آورديم، تا شايد متذكّر شوند. قرآنى عربى (و فصيح)، بى‏هيچ كجى، شايد مردم پرهيزكار شوند. خداوند (براى توحيد و شرك) مثلى زده است: بنده‏اى كه چند مالك ناسازگار در مالكيّت او شريك باشند (و دستورات متضاد به او بدهند) و بنده‏اى كه تنها مطيع يك نفر است (و فقط از او دستور مى‏گيرد) آيا اين دو در مَثَل يكسانند؟ حمد و ستايش مخصوص خداوند است، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند. بدون شك تو خواهى مُرد و آنان (نيز) مردنى هستند.
شريعتي: حاج آقاي قرائتي دعا کنند و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: خدايا به همه ما ايماني بده که هرچه مي‌گوييم، عمل کنيم. ايماني بده که عقل ما در چشم ما نباشد که هرکس پول و زور دارد آدم خوبي است، هرکس گمنام است او را رد کنيم. خدايا به ما بصيرت مرحمت کن. در هر امتحاني که گروهي ريزش مي‌کنند، خودت ما را از ريزش حفظ کن. مشکلات فرد و جامعه ما را حل بفرما. کساني که به گردن ما حق دارند، روحشان را از ما راضي بفرما.
مرحوم آيت الله رفسنجاني يک تفسيري به نام تفسير راهنما دارد. من اين تفسير را از اول تا آخر ديدم. بيست جلد است. تفسير خوبي است اما ممکن است خيلي عوامي نباشد. يک خرده فني است ولي براي طلبه‌هاي فاضل خوب است. خدا ايشان را رحمت کند. به اميد روزي که مساجد ما به جاي شعر و خواب و قصه، روي منبرها تفسير بگويند. به اميد روزي که براي همه طلبه‌ها و دانشجوها تفسير يک درس رسمي باشد و هر علمي مي‌خواهيد سراغ قرآن برويد. امام رضا فرمود: هر علمي مي‌خواهيد سراغ قرآن برويد. خانه سازي از قرآن درمي‌آيد. اخلاق از قرآن درمي‌آيد. روانشناسي از قرآن درمي‌آيد. جامعه شناسي درمي‌آيد. با قرآن نفس بکشيم.    
شريعتي: والحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين