92/11/1
سوال – در مورد تسليم بودن در برابر مقدرات خداوند توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ- يکي از گرفتاري هاي ما در زندگي اين است که مي خواهيم سليقه ي خودمان را در زندگي حاکم کنيم و به زور، کاري را انجام بدهيم. بايد شغل من ... باشد، بايد سربازي من ... باشد البته انسان بايد آرزو داشته باشد و تلاش هم بکند ولي گاهي اوقات خدا کاري را نمي خواهد.
در قرآن داستان هاي زيادي داريم که بشر گفت: بايد ولي خدا گفت :نبايد يا بشر گفت :نبايد و خدا گفت :بايد. اگر ما بندگي کنيم، خدا خودش مي داند چطور خدايي کند. مشکل ما اين است که بندگي خودمان را فراموش مي کنيم و مي خواهيم خدا به حرف ما گوش بدهد.يعني براي خدا برنامه ريزي مي کنيم. با اينکه مي دانيم عقل ما ناقص است و بارها پشيمان شده ايم. روايت داريم :انسان عاقل بنده ي خداست. خيلي از غصه ها و ناراحتي ها براي اين است که ما يک بايدي داشته ايم و بعد مأيوس شده ايم.
ما بايد بر اساس محور قرآن تسليم خدا باشيم. گاهي ما چهل مرتبه کاري را مي کنيم که خدا در اختيار ما باشد و حرف ما را گوش بدهد، اي کاش ما کاري بکنيم که ما در اختيار خدا باشيم. البته برنامه ريزي،تدبير، تلاش و اميد لازم است. تاجري به امام گفت که چون وضع مالي ام خوب شده ديگر کار نمي کنم. امام فرمود: تو کار کن و به مردم بده ولي نگو که کار نمي کنم. حتي اگر شما درآمدي بازنشستگي هم داريد بايد کار بکنيد. در اسلام بازنشستگي (بيکاري) نداريم ولي از کارافتادگي داريم. شما با دولت قرار بسته ايد که شما را بازنشسته کند و مستمري بدهد. ولي اگر فردي مي تواند کار کند، بايد کار کند.
همه ي مشرکين مکه بسيج شدند که پيامبر را بکشند و از بين ببرند. ولي خدا با تار عنکبوت پيامبر را در غار نگه داشت. شن هاي طبس انقلاب اسلامي ايران را زنده نگه داشت. شاه گفت که نبايد عکس خميني باشد ولي خدا فرمود: بايد باشد و عکس هيچ مرجع تقليدي به اندازه ي امام چاپ نشد.
بدن امام حسين(ع) را زير سم اسب گذاشتند و به قبر امام آب بستند که در آنجا کشاورزي کنند تا قبر امام محو بشود ولي هيچ امامي مثل امام حسين(ع) زوار ندارد. حتي زوار امام از پيامبرهم بيشتر است. پس ما تلاش خودمان را بکنيم ولي بقيه ي کار را به خدا بسپاريم. قرآن مي فرمايد: آيا فکر مي کنيد که شما زارع است؟ ما زارع هستيم.
مثلا خدا مي خواهد به زن و شوهري فرزند بدهد، آنها مي گويند: نه و بچه را سقط مي کنند. بعد خدا قهر مي کند. زيرا خدا مي خواهد حق حيات بدهد ولي شما نمي خواهيد. اگر کسي نطفه را پايين کشيد 20 مثقال طلا، اگر دلمه خون را پايين کشيد، 40 مثقال، اگر گوشت بسته شده بود 60 مثقال ،اگر گوشت و استخوان باهم بود 80 مثقال و اگر پوست هم روييده شده بود 100 مثقال جريمه دارد و اگر روح درآن دميده شده بود 1000 مثقال طلا جريمه دارد. چرا در کار خدا مداخله مي کنيد؟
ممکن است که خانواده اي يک بچه داشته باشد و خدا به آنها گرسنگي بدهد و ممکن است که خانواده اي يازده فرزند داشته باشد ولي خدا به آنها گرسنگي ندهد. گاهي باران نمي آيد و ملخ مي آيد، دست خدا باز است. فيلسوفان مي گويند که هر علتي يک معلول دارد. خدا در قرآن مي فرمايد که يک علت دو تا معلول دارد. عصاي موسي به دريا خورد و خشک شد و يک بار به سنگ خورد و آب درآمد. صدها بيمار بوده اند که دکترها گفته اند که مردني هستند ولي بعد خوب شده اند.
خدا مي تواند با دست خالي به شما آرامش بدهد. يا اينکه با تمام وسايلي و آسايشي که داريد، به شما آرامش ندهد. از امام خميني در دوازده بهمن، درهواپيما سوال کردند که چه احساسي داريد از اينکه به ايران برمي گرديد؟ امام فرمود: هيچ احساسي ندارم. با اينکه امام هيچ چيزي نداشت. بختيار در ايران همه چيز داشت ولي ترس و دلهره داشت. شاه با داشتن ارتش گريه کرد ولي امام خميني بدون ارتش خنديد.
اينکه ما نگاه مان را از خدا برداشته ايم و به خودمان تکيه مي کنيم بخاطر ضعف ايمان است. امام حسين(ع) در صبح عاشورا فرمود: خدايا، راضي به راضي تو هستم. امام حسين(ع) وقتي روي دوش پيامبر هم بود همين حرف را تکرار مي کرد. يعني درهر دو صورت راضي بود. وقتي کمي زندگي ما بالا و پايين مي شود، بهم مي ريزيم .ما بايد راضي باشيم. چرا شما غصه مي خوريد که بچه هايتان دختر هستند و پسر نداريد؟ براي خدا تکليف روشن نکنيد و بگوييد :خدايا براي من خير مقدر کن.
زليخا خودش تمام درها را محکم بست تا کسي نفهمد ولي هيچ داستاني مثل زليخا نبود که به گوش همه نرسد. پس زليخا مي خواست کسي نفهمد ولي خدا مي خواست همه بفهمند. پس همه چيز دست خداست. برادران يوسف براي يوسف چاه را انتخاب کردند ولي خداوند به او جاه داد. نبايد با خدا کُشتي گرفت. گاهي مسئولين اقتصادي برنامه ريزي زيادي مي کنند ولي هيچ کدام جواب نمي دهد. وقتي يوسف گرفتار زليخا شد گفت: خدايا حاضرم به زندان بروم ولي بدست او نيفتم. يوسف بايد مي گفت: خدايا مرا از شر زليخا نجات بده. پس بگوييم: خدايا براي ما خير مقدر کن.
حضرت موسي قرار بود که اعدام بشود. نفوذي ها به او گفت که از سرزمين فرعون بيرون برو. موسي از مصر بيرون رفت و خسته و گرسنه بود. حضرت موسي به خدا گفت: من محتاج هستم ،خير مي خواهم. حضرت موسي نان مي خواست ولي نگفت که نان مي خواهم. حضرت موسي مي خواست سرچشمه آب بخورد، ديد که دو تا دختر در کنار چشمه ايستاده اند ،حضرت موسي از آنها پرسيد که چرا شما کنار ايستاده ايد؟ آنها گفتند که ما مي خواهيم به گوسفندان مان آب بدهيم ولي اگر جلو برويم با مردها مختلط مي شويم .صبر مي کنيم تا مردها بروند.
حضرت موسي گوسفندان را آب داد. دخترها زود به خانه برگشتند و داستان را براي پدرشان يعني حضرت شعيب تعريف کردند. حضرت شعيب گفت که او را دعوت کنيد. قرآن مي فرمايد: يکي از دخترها گفت که پدرم شما را دعوت کرده که به شما جزاي سقايي بدهد. حضرت شعيب گفت :به تو خانه مي دهم ، يک دختر هم به تو مي دهم، چون مهريه هم نداري هشت سال مجاني چوپاني کن و خودم هم به تو چيزهايي ياد مي دهم. چرا موسي به اين همه خيرات رسيد؟ بخاطر اينکه به خدا نگفت نان مي خواهم.، گفت: خير برسان.
گاهي صلاح ما اين است که رشد نکنيم. شما بگوييد: خدايا اگر خير است چاقوي مرا تيز کن. گاهي تيز بودن چاقو به ضرر ماست. قرآن مي فرمايد: اگر وضع بعضي ها خوب بشود گردنکشي مي کنند. خدايا به من ايماني بده که به عمل تو راضي باشم. اگر ما راضي باشيم، زندگي مان شيرين مي شود. ولي اگر رضايت نباشد در خانه بر سر هر مسئله ي کوچک دعوا مي شود. امام خميني وقتي دختر و پسرها را عقد مي کرد مي فرمود: برويد باهم بسازيد.
سوال – صفحه 579 قرآن کريم را توضيح بفرماييد.
پاسخ- اين صفحه در مورد داستان خانواده ي حضرت علي(ع) است. روزي امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بيمار شدند و پيامبر به ديدن آنها آمد. مردم به حضرت پيشنهاد کردند که نذر کنند براي شفاي فرزندان شان سه روز روزه بگيرند.( نذري نبايد حتما خوردني باشد. شما مي توانيد نذر کنيد که يک کتاب بخوانيد) حضرت قبول کردند. فرزندان خوب شدند و آنها روزه گرفتند. شب اول در هنگام افطار يک مسکين(کسي است که بخاطر اينکه نمي تواند ميهماني بدهد به ميهماني نمي رود)آمد، در شب دوم يک اسير آمد و شب سوم يک اسير آمد. آنها همه ي افطاري شان را به آنها دادند. و با آب افطار کردند.
البته خط مشي آنها اين طور بود. آنها گفتند که ما براي خدا اين کار را کرديم و نيازي هم به تشکر نداريم. البته مردم بايد تشکر کنند ولي ما نبايد انتظار تشکر داشته باشند.
خداوند به اين خانواده فرمود که چون شما کار را بخاطر من کرديد و نيازي به تشکر نداشتيد: خطر قيامت را از شما برطرف مي کنم،به شما شادي مي دهم، بهشت مي دهم، لباس ابريشم مي دهم، هواي مطلوب مي دهم، ظرف هاي نقره پر از نوشيدني ها آبي که مخلوط با عطر زنجبيل است مي دهم، از چشمه ي سلسبيل به شما مي دهيم، پسرهاي زيبايي دور شما هستند ،نعمت فراوان مي دهيم، حکومت مي دهم، لباس ابريشم سبزرنگ مي دهم، زينت مي دهم، دستبندهايي از نقره مي دهم و نوشيدني طهور مي دهم. اينها بخاطر اين است که شما جزا نمي خواستيد. معامله با خدا اين همه منفعت دارد. در قيامت کساني که پول شان را نداده اند با همان پول ها او را داغ مي کنند. پس با خدا معامله کنيد.
گفتگوهاي قيامتي زياد است: گفتگوي خدا با انسان ،گفتگوي انسان با خدا، گفتگوي انسان با فرشته ها،گفتگوي خدا با فرشته ها، گفتگوي انسان هاي خوب با بد و انسان هاي بد با خوب، گفتگوي انسان با شيطان و شيطان با انسان و ... در قرآن داريم :بهشتيان از جهنميان مي پرسند: چرا شما گرفتار قهر خدا شديد؟ آنها مي گويند: زيرا نماز نمي خوانديم، به فقرا کمک نمي کرديم، همرنگ جماعت مي شديم و نان را به نرخ روز مي خورديم و قيامت را تکذيب مي کرديم.
خدايا به آبروي اهل بيت، لغزش هاي گذشته ي ما را ببخش و بقيه ي عمر ،ما را جزو صالحين قرار بده.