اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

91-11-24-حجت الاسلام والمسلمين قرائتي- آرامش

91/11/24

سوال – آرامش به چه معناست؟ راه رسيدن به آرامش چيست؟

پاسخ – آرامش هم گمشده ي بشر و هم گمشده ي انبياء بوده است. حضرت ابراهيم فرمود: خدايا قلب مرا آرام کن. خداوند به پيامبر مي فرمايد: آيا به تو سِعه ي صدر نداديم که آرامش داشته باشي؟ اگر سيماي اسلام در زمان ما امام خميني است و اگر سيماي امام خميني به وصيت نامه ي ايشان است،برترين کلمه ي وصيت نامه ي امام خميني اين است: من با دلي آرام و قلبي مطمئن. اين کلمه ي بزرگي است.بيشتر دکترها از استرس هاي فردي حرف مي زنند. در حاليکه جامعه بايد آرامش داشته باشد.

امنيت هم سطح کل آفرينش است. همانقدر که کل آفرينش ارزش دارد، امنيت هم ارزش دارد. در اول قرآن داريم:عبادت کنيد زيرا شما را آفريده ام. پس عبادت براي خلقت است.در آخر قرآن مي فرمايد: عبادت کنيد زيرا به شما امنيت داده ام. اگر دکتر دو تا قرص بدهد و بگويد که اين ها را بخور تا خوب بشوي اين نشان مي دهد که دو تا قرص در يک سطح هستند. پس امنيت و خلقت در يک سطح هستند.

اگر کسي در نمازجماعت به امام اقتدا کند يک رکعت نماز، ثواب صد و پنجاه رکعت نماز را دارد. وقتي تعداد نمازگزارها به ده نفر برسد، هيچ کس جز خدا، ثواب آنرا نمي داند. حالا اگر کسي در نماز جماعت نياز به دستشويي داشته باشد، بايد نماز جماعت را ترک کند و به دستشويي برود حتي اگر نماز تمام بشود. زيرا کسي که ادرار دارد استرس دارد. اسلام با همين مقدار فشار کمي که به شما مي آيد مخالف است و مي گويد که از نماز بگذر. اين يعني آرامش.

جوانان اگر بدانند که نگاه نکردن به دخترها براي آنها آرامش مي آورد، هيچ وقت اين کار را نمي کنند. با هر نگاه جوان به خودش استرس وارد مي کند. افراد چشم چران مرتب خودشان را اذيت مي کنند. اگر راننده ي تاکسي با آرامش رانندگي کند کمتر تصادف مي کند و خودش هم آرام است. ولي اگر دائم خودش را با راننده هاي ديگر مقايسه کند، خودش را اذيت مي کند و آرامشش را از دست مي دهد. گاهي ما با حسادتي که داريم آرامش مان را از دست مي دهيم. مقايسه کردن ها باعث مي شود که شما ناآرام بشويد. ممکن است که شما هم خوبي هايي داشته باشيد. زنبور عسل، نيش هم دارد. يعني هم زهردارد و هم عسل. اگر قله بلند است پاي آن هم دره وجود دارد. همرا گل، خار هم وجود دارد.

گاهي ما بخاطر کوچکترين کاري غصه مي خوريم. يک جوان گاهي ساعت ها عمرش را در اين کار مي گذارد که رنگ اتاق، فرش، سقف و دمپايي را يکرنگ کند. ما براي خودمان تنش ايجاد مي کنيم. مثلا ما فکر مي کنيم که اگر کسي دانشگاه نرفت بدبخت مي شود در حاليکه اين طور نيست. افرادي داريم که با تحصيلات دانشگاهي بالا در زندگي مشکل دارند.

يکي از علت هايي که آرامش ما را بهم مي زند، نوع نگاه غلط ماست. ما تعريف ديگري از عزت،سعادت و راحتي داريم. خيلي از دخترها فکر مي کنند که بايد در جهيزيه شان همه چيز داشته باشند. آيا تمام افرادي که الان خانه دارند در زمان مجردي خانه داشته اند؟ گاهي فروشنده ناآرامي را به مشتري تلقين مي کند و مي گويد که الان بخر و اِلا فردا گران مي شود. خدا مي فرمايد که با ياد خدا، دل تان آرام مي گيرد.

آيا در قديم مردم بيشتر آرامش نداشتند؟ پدران ما بيشتر آرامش داشتند. گاهي فردي مي خواهد به حج برود، آنقدر براي خودش بايدها درست مي کند که خودش را از حج محروم مي کند. زماني مي گفتند که زشت است که طلبه سوار موتور بشود.مگر موتور با ماشين چه فرقي دارد؟ مثلا مي گفتند: کسي که درس طلبگي بخواهد حتما بايد عمامه بگذارد، در حاليکه اين طور نيست. يعني آداب و رسومي را گذاشته ايم و دست و پاي خودمان را در حوزه و دانشگاه بسته ايم. الان اين مشکلات حل شده است.

در زمان شاه دانشگاه، قفل هاي زيادي داشت: استاد بايد بالاي پنجاه و پنج سال سن داشته باشد، دانشجو نبايد کمتر از هفده سال سن داشته باشد، دانشگاه بايد وسط شهر باشد، دانشگاه بايد شنبه تا چهارشنبه باشد در حاليکه هيچ کدام از اينها درست نبود. قرآن مي فرمايد: پيامبر غل و زنجيرهايي که به گردن اعراب بود را باز کرد. هر کاري بايد مبنا داشته باشد که مبناي آن بايدAA  وحي يا عقل باشد. اگر طلبه اي بتواند علاوه بر گرياندن مردم، آنها را بخنداند،منبرش شلوغ مي شود. پس ما مي توانيم از ابزار خنده هم استفاده کنيم.

سوال – آيا قرآن دستوالعملي دارد که ما بتوانيم به سمت آرامش برويم؟

پاسخ – بله. قرآن دستور العمل هاي زيادي دارد. در قرآن داريم که تو بزرگ هستي، خودت را معطل ديگران نکن. مثلا فردي به مکه مي رود و در بازارها سرگرم مي شود. در حاليکه حيف است و بايد در دور خانه خدا طواف کند. ما بايد عمر و جواني خودمان را صرف کارهاي مهم بکنيم. ارزش ما خيلي بالاست.اميرالمومنين مي فرمايد که اي انسان ارزش تو بهشت است خودت را به کمتر از بهشت نفروش. آسيه به خدا گفت که من بهشت را نمي خواهم مي خواهم نزد تو باشم. بايد توجه داشته باشيم که ما خليفه ي خدا هستيم و با هر نفس به مرگ نزديک مي شويم. روايت داريم که انسان هنگام مرگ مي گويد که خدايا مرا ده دقيقه برگردان ولي خدا مي فرمايد: امکان ندارد. پس ما بايد به ارزش انسان توجه کنيم. ديگر اين که ما بايد الگوهاي خوب داشته باشيم.

من مي خواستم براي مراسم عمامه گذاري خودم جشني بگيرم. از آيت الله گلپايگاني سوال کردم که شما اجازه مي دهيد که من با سهم امام، جشني بگيرم؟ ايشان فرمود: من بدون جشن عمامه گذاشتم و اتفاقي هم نيفتاد. مثلا طلبه ها مي گويند که بدون کتاب و کامپيوتر نمي شود رشد کرد ولي اين طور نيست. حاج احمد آقا مي گفت که کتاب هاي امام خميني بيشتر از دويست عدد نيست. امام با دويست کتاب هم مرجع و هم رهبر شد. گاهي ما مي گوييم که کاري نمي شود درحاليکه اين طور نيست.

ديگر اينکه ما بايد قناعت کنيم. قناعت انسان را آرام مي کند. حضرت امير گرسنه شدند و يک نصف کدو خوردند و مقداري هم آب خوردند و سير شدند. پس انسان با مقداري کدو سير مي شود. آقاي رجايي رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت. امام فرمود که مردم به شما راي داده اند و شما رئيس جمهور شده اي ولي شما کسي نيستيد. اگر ما از بيرون به دنيا نگاه کنيم مي بينيم که چقدر کوچک است و همه ي مردم سر اين دنيا دعوا مي کنند.

آقايي مي گفت که من مي خواهم همسرم را طلاق بدهم زيرا به من گفته است: احمق. بعضي ها مي خواهند انقلاب را سر کلمه يا پُستي نابود کنند. مثلا ممکن است که در عروسي خانم بزرگ فاميل را دعوت نکرده اند و ايشان هم به فرزندانش مي گويد که من راضي نيستم که شما به عروسي برويد و اين خانم کودتا مي کند. اينها مسائل کوچکي است.

سواد و ظاهر ما بزرگ شده است ولي هنوز روح ما کوچک است. ما بايد با خدا باشيم تا بزرگ بشويم. وقتي ما به خدا وصل مي شويم مثل قطره اي هستيم که به اقيانوس وصل مي شويم.

سوال – آيه الا بذکر الله تطمئن القلوب يعني چه؟ آيا اين ذکر همان نماز است؟

پاسخ – يکي از ذکرها نماز است. ياد خدا يعني اينکه اگر سختي پيش آمد بگوييد که حتما خدا مرا دوست دارد. اگر ما بدانيم که خدا ما را دوست دارد خيلي از مشکلات حل مي شود. اگر بچه بداند که مادري که او را با آب گرم و صابون مي شويد او را دوست دارد، در حمام جيغ و داد نمي کند.

به ما سفارش کرده اند که با اشراف ننشينيد و اگر خانه ي عموي ثروتمند مي رويد به خانه ي عموي فقير هم برويد. شما بايد غصه هاي عموي پولدار را هم ببينيد. شير و گربه از يک خانواده هستند. روزي شير به گربه طعنه زد که اي بدبخت، ما هم نژاد هستيم. من برگ زرد مي خوردم و در جنگل، شير هستم ولي تو جوجه کباب مي خوري و لاغر هستي. گربه گفت: بله من جوجه کباب مي خوردم ولي با يک پيشتِ گفتن همه ي آنها آب مي شود. پس همه تلخي ها حکمتي دارد.گاهي ناآرامي هاي ما بخاطر مقايسه خانه و ماشين است.

گاهي تلخي ها عامل رشد است.اگر ما روي خاک بيل مي زنيم خاک نرم مي شود. و براي کاشت گندم آماده مي شود. اگر گندم را از زمين جدا مي کنيم در عوض آرد مي شود و اگر با آب مخلوط مي کنيم به نان تبديل مي شود و اگر نان را در زير دندان له مي کنيم جزو بدن انسان مي شود. پس تلخي ها به ما رشد مي دهد.

آقاي هشتاد ساله اي مي گفت که زمان طاغوت ما به منزل شما آمديم و شما به ما نان خالي داديد. من گفتم که شما چندين سال است که غذاهاي خوشمزه خورده اي ولي آنها را فراموش کرده اي ولي آن نان خالي را به ياد داري. پس اين شيرين است. خدا در قرآن مي فرمايد: اي پيامبر من تو را يتيم قرار دادم. پس تو معناي يتيم را مي فهمي زيرا آنرا چشيده اي.

پيري مردي به پسرش گفت که در برف سرما مي خوري ولي او حرف پدرش را گوش نکرد. پيرمرد نوه اش ( فرزند همان پسر ) را در برف گذاشت و پسرش سريع گفت که بچه ام سرما مي خورد. پيرمرد گفت:همان طور که تو دلت براي فرزندت مي سوزد من هم دلم براي تو مي سوزد.AA  پيرمرد مزه ي دلسوزي فرزند را به او چشاند.

روزي من مي خواستم سخنراني کنم و با کفش روي سِن رفتم. آقايي به من گفت که شما درخانه هم با کفش مي روي؟ گفتم: نه. ايشان گفت: پس معلوم است که چون اين براي بيت المال است شما به آن اهميت نمي دهيد ولي به فرش خانه چون براي خودتان است اهميت مي دهيد. من گفتم: بي توجهي کردم. بعد کفشم را درآوردم. بعد عده اي گفتند که زشت است که کفش تان را درآورده ايد. پس ما هر کاري بکنيم، مردم يک حرفي مي زنند.

روزي من در مسجد الحرام نشسته بودم که ناگهان پيرمردي دست مرا بوسيد و رد شد، من نتوانستم جلوي او را بگيرم. آقايي به من گفت که دعا کن، خدا تکبر تو را بگيرد. گفتم: چه تکبري از من ديده اي؟ او گفت که چرا شما به اين پيرمرد چيزي نگفتي؟ من گفت: اصلا متوجه کار اين پيرمرد نشدم. همان طور که داشتم حرف مي زدم پير مردي ديگري جلو آمد و چون حواس من جمع بود، سريع دستم را کنار کشيدم. دوباره فرد ديگري آمد و گفت دعا کن خدا تکبر تو را بگيرد. گفتم: مگر چکار کردم؟او گفت: يک پيرمردي با عشقي مي خواست دست تو را ببوسد چرا دستت را کشيدي؟

ملانصرالدين با پسرش سوار الاغ شد. وقتي هر دو نفر آنها سوار الاغ شدند مردم گفتند که چقدر بي رحم هستند، وقتي هر دو نفر آنها از الاغ پياده شدند و پياده رفتند گفتند که چقدر احمق هستند، وقتي پدر سوار شد و پسر پياده رفت گفتند که پدر چقدر بي رحم است و وقتي پسر سوار شد و پدر پياده رفت گفتند که پسر چقدر بي ادب است.

ما استرس داريم که مردم در مورد ما چه چيزي مي گويند. خدا مي فرمايد: فقط خدا بگوييد. روايت داريم:اگر کسي براي رضاي خدا کاري را انجام بدهد خداوند دل هاي مخالف او را نرم مي کند. آرامش ما اين است که يک خدا داشته باشيم که هم ما را خلق کرده است، هم ما را دوست دارد و هم بهترين وکيل، نصير و... است.

سوال – صفحه 236 قرآن کريم را توضيح بفرماييد.

پاسخ – سوره يوسف درمورد داستان يوسف است. با اينکه يوسف حوادث زيادي در زندگي اش داشت ولي هميشه آرامش داشت. يوسف از وقتي که در چاه بود تا وقتي او را بعنوان برده فروختند، به خانه ي عزيز مصر رفت، زليخا عاشق او شد، به او تهمت زد، يوسف به زندان رفت، آرامش داشت. تمام حوادث بد به حوادث خوب تبديل شد: چاه به جاه،برده به ارباب، نابينا شدن پدر به بيناشدن، فراق به وصال.

خدا مي فرمايد: همانا به محسنين جزا مي دهيم. هر کس مثل يوسف دل به خدا بندد و از گناه دوري کند، خدا براي او نور، فرقان و... قرار مي دهد يعني اگر کسي تقوا داشته باشد به بن بست نمي رسد. وقتي پيامبر در غار بود چه کسي او را با تار عتکبوت نجات داد؟ چه کسي جمهوري اسلامي را درحادثه ي طبس نجات داد؟ وقتي هابيل قابيل را کشت چه کسي به کلاغ گفت که خاک کردن جسدرا به او ياد بدهد؟ اگر ما با خدا باشيم کلاغ هاي هستي، شن هاي طبس و تارعنکبوت ها امداد ما مي شوند.

امام وقتي مي خواست دوازده بهمن به ايران بيايد از ايشان پرسيدند که شما چه احساسي داريد؟ امام با اشاره گفت که فرقي نمي کند. مشکل ما اين است که نفس مطمئنه نداريم. گاهي اوقات ما بخاطر کفش و کلاه کلاس درس را تعطيل مي کنيم. ما گير آداب و رسومي هستيم که دست و پاي ما را بسته است و بندي به وحي و عقل ندارد.

خدايا به حق محمد و آل محمد نفس مطمئنه را به جامعه و مسئولين ما مرحمت بفرما.