اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

92-06-09-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري- سير انسان در عوالم

تاريخ: 9/6/92
موضوع: خلقت نوري معصومين (ع) وبررسي عوالم مختلف/ بهره مندي شيعه از جريان نور
سوال: درمورد عوالمي که انسان سيرکرده و به دنيا رسيده است توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ: قبل از تقديم عرايضم من دو نکته را عرض مي کنم. نکته اول اينکه در خيلي از معارفي که خداوند براي ما بيان مي کند و يا از طرف اولياء معصوم (نبي اکرم و اهل بيتشان) براي ما بيان شده است ما بايد توجه داشته باشيم که مَثل ما نسبت به معارفي که خدا براي ما تعريف کرده و از طريق ائمه بيان شده، مثل کسي که چشم او بسته است يا فردي نابينايي است که در کنار برجي قرار گرفته است و کسي که ناظر و يا معمار اين بنا است، دارد اين بنا را براي او توصيف مي کند که چگونه ساخته شده و چه نقشه و ظرافت هايي در آن به کار رفته است. اولين قدم براي اينکه فهمي ايجاد بشود، اين است که بايد انسان القاء سمع کند يعني به حرف ها به خوبي گوش بدهد و گوش جان بسپارد. اگر القاء سمع کرد اجمالي از اين حقيقت براي انسان پيدا مي شود.
قدم بعد اين است که ممکن است دست انسان را همان طور که چشمش بسته است، بگيرند و به داخل اين برج ببرند و با لمس و درک و فهمي که از فضا مي کند يک احساس جديدي از آن عالم براي انسان ايجاد شود. قدم سوم اين است که کم کم نوري بتابد و چشم هاي انسان باز بشود تا حقايق را ببيند و به آن حقايق بينا بشود. به نظر من مي آيد که خيلي از معارف از اين دسته هستند. يعني اگر انسان احساس کند که همه زواياي بحث بايد با قرآن براي انسان آشکار شود، اين شدني نيست. ما بايد تلاش خودمان را در القاء سمع بکنيم و آرام آرام به آن سمت حرکت بکنيم که دست هدايت امام به سر ما کشيده بشود و حقايق براي ما مفهوم بشود.
در خطبه اول نهج البلاغه، امام خلقت عوالم و ملائکه و موجودات ديگر را توضيح مي دهد. کسي که خلقت ملائکه را ناظر بوده و آن را ديده است، دارد توضيح مي دهد. اين جا ما بايد فقط القاء سمع کنيم و به دقت گوش کنيم تا چيزي از ما فوت نشود. نسبت به بعضي بيانات سنگين معصومين هم همين طور است يعني انسان بايد مدتي القاء سمع کند. استادي به من مي گفت که اگر مي خواهي وارد تفسير قرآن بشوي اول پانصد دور قرآن را با ادب، حضور و تواضع و با القاء سمع ختم کن تا کم کم درهاي غيب قرآن براي تو باز شود. معارف ائمه هم همين طور است و در آن حفظ روايت غير از درايت و فهم روايات است. چيزي که براي انسان درجه مي آورد اين است که او اهل دراية الرواية و فهم روايات باشد «بالدرايات للروايات يعلو المومن الي اقصي درجات الايمان»(1) اين کار آدابي دارد که اولين آداب آن القاء سمع و توجه به اين است که صاحب اين کلام معصوم است و محيط به اين عوالم است.
نکته دوم اين که خيلي از مطالبي را که ما ساده تلقي مي کنيم در معارف اهل بيت ابعاد وسيعي براي آن بيان شده است. مثلا در الگوهاي اخلاقي ارسطو چهار قوه تعريف مي شود، که اگر قوه ي عاقله حاکم بشود، عدالت حاصل مي شود. ولي وقتي شما وارد کلمات معصومين مي شويد مطلب خيلي از اين وسيع تر و عميق تر است.
در کتاب شريف کافي که يکي از مهمترين و قديمي ترين و معتبرترين مجامع روايي شيعه است بعد از اينکه مباحث اعتقادات را تقريبا تمام مي کنند و بعد وارد بحث ايمان و کفر مي شوند، بحث را از طينت المومن شروع مي کنند. يعني مي گويند که مومن طينت دارد و طينتش از کجا گرفته شده است. آغاز ايمان را با روايات طينت شروع مي کند. بعد بحث تفسير ايمان، تفاوتش با اسلام، مراتب آن و اينکه ايمان بايد در تمام قواي انسان نشر و بسط پيدا کند را مي گويد. بعد صفات ناشي از ايمان مثل توکل، يقين، رضا و تسليم را بيان مي کند و بعد راجع به بقيه شؤون ايمان صحبت مي کند: اينکه مومن چه صفاتي را بايد داشته باشد، نسبت مومنين با يکديگر و اينکه مومنين در عالم ارواح با هم ارتباطي داشتند و رفتار مومنين نسبت به يکديگر و... .همه اين ها ذيل همين قصه ساده اي جمع مي شود که به نظرمان مي آيد يک مسئله يک وجهي است. اين معارفي هم که تقديمتان مي شود تقريبا همين گونه است.
ما عوالمي از قبل داشته ايم. مردم از نظر قرآن دو دسته هستند: مومن و کافر. سير کافر در عوالم قبل به گونه اي بوده است و مومنين به گونه اي ديگر. سير مومنين از ابتدا با ائمه شان و سير کافرين هم با ائمه شان است. عوالمي که در روايات آمده است متعدد است که من دو سه تا از آنها را به صورت مختصر اشاره مي کنم . يکي از عوالم که براي ائمه ذکر شده است، خلقت نورانيت آنهاست. خدا انوار آنها را آفريده است. روايات در اين زمينه فراوان است و تقريبا فريقين (بزرگان شيعه و اهل سنت) نقل کرده اند. بزرگان شيعه و اهل سنت اين روايات را مکرر از زبان پيامبر با لسان هاي مختلف ذکر کرده اند. بسياري از آيات قرآن هم ناظر بر اين عوالم خلقت است منتها بايد تفسير آن از ائمه ي معصومين دريافت بشود.
من يک روايت را آغاز بحثم قرار مي دهم. خداوند وقتي در سوره ص که اسرار زيادي در آن است خلقت حضرت آدم را توضيح مي دهد مي فرمايد به ملائکه گفتيم «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّAA  خَالِقُAA  بَشَرًا مِّن طِينٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِين» (ص/71)وقتي او را به نقطه اعتدال رساندم و از روحم در آدم دميدم، همه ملائک بر او سجده کردند جز ابليس. از ابليس سوال شد «أَسْتَكْبرَْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِين»(ص/75) که آيا تو استکبار کردي و بخاطر طلب کبريايي سجده نکردي و پا به حوزه کبرياي الهي دراز کردي يا اينکه نه واقعا از عالين بودي؟ (عالين: کساني که داراي مقام علو بودند و به خاطر داشتن همين مقام از آنها خواسته نشده که بر آدم سجده کنند و کمال شان از طريق سجده بر اين خليفه نبود و از اين تکليف معاف بودند) معناي درست آيه و ظاهرش هم همين است که گويا يک دسته اي بودند که جز عالين هستند و علم مرتبه اي داشتند که به خاطر اين علو مرتبه شان معاف از اين تکليف بودند.
از همين استفاده مي شود که علت اينکه از ملائکه خواسته شده که در مقابل خليفه و آن روحي که در اين پيکر دميده شده سجده کنند اين است کهAA  طريق قرب آنها بوده است. خليفه در مقامي بوده است که آنها نسبت به او بايد تواضع مي کردند و الا عده اي هم بودند که مستثاي سجده بر آدم بودند. زيرا آنها داراي يک علو و مرتبه اي بودند که در آن علو و مرتبه نبايد بر آدم سجده مي کردند. يعني بين آنها و خدا، خليفه واسطه نبوده است تا آنها از اين طريق به قرب خدا برسند. لذا تبعيت و تسليم و تواضع در برابر او و فرمان او شرط قربشان نيست و قرب آنها به طريق ديگري است. اين ظاهر آيه است.
آن دسته چه کساني هستند؟ روايات متعددي داريم که گوياي برخي از عوالمي است که ائمه سابق بر خلقت حضرت آدم داشته اند. اين روايات فراوان است و اگر کسي موروري هم بر معارف اهل بيت کرده باشد مي فهمد که از اين دست روايات و حتي لطيف تر از اين هم زياد است. شيخ صدوق در فضائل الشيعه حديث هفتم(2) از ابي سعيد خدري نقل مي کند که «كُنَّا جُلُوساً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ» نزد پيامبر نشسته بوديم که«إِذْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ» فردي بر حضرت وارد شد و از اين آيه سوال کرد«أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِيسَAA  أَسْتَكْبَرْتَAA  أَمْAA  كُنْتَAA  مِنَ الْعالِينَAA  فَمَنْ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ الَّذِي هُوَ أَعْلَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ» که افرادي که نبايد سجده مي کردند چه کساني بودند؟ ظاهرا رتبه اي بالاتر از ملائکه داشته اند که معاف از اين سجده بودند. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ» پيامبر فرمود: «انا و علي و فاطمة و الحسن و الحسين»AA  مقصود ما پنج تن هستيم «كُنَّا فِي سُرَادِقِ الْعَرْشِ» که در مقام سراپرده و باطن عرش حضور داشتيم. «نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُسَبِّحُ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا»ما خدا را تسبيح مي کرديم و عالم ملائکه با تسبيح ما، خدا را تسبيح مي کردند. معناي اين جمله چيست؟ مختلف مي شود معنايش کرد. شايد شبيه هماني است که براي حضرت داود نقل شده که «سخرنا مع داوود الجبال يسبحن»(انبياء/79) ما کوه ها را براي حضرت مسخر کرده بوديم و آنها با او تسبيح مي گفتند گويا او به کوه ها تسبيح مي داد. ما هم به ملائکه تسبيح مي داديم و عالم ملائکه با ما هم زبان مي شدند و تسبيح مي گفتند. اين«قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ بِأَلْفَيْ عَامٍ»قبل از اين است که خداوند آدم را خلق کند يعني دو هزار سال قبل از خلقت آدم. البته اين اعداد معاني خاصي دارد و ممکن است با اين معاني عرفي ما کمي متفاوت باشد. «فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ» خدا آدم را آفريد و روح را در او دميد «أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ يَسْجُدُوا لَهُ وَ لَمْ يَأْمُرْنَا بِالسُّجُودِ» وبه ما دستور به سجده نداد. بلکه در بعضي از روايات داريم که علت اينکه به ملائک دستور دادند که بر آدم سجده کنند اين است که انوار ائمه در صُلب آدم قرار گرفته بود. «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ إِلَّا إِبْلِيسَ فَإِنَّهُ أَبَى وَ لَمْ يَسْجُدْ»AA  بعد از ابليس مي پرسند که «أَسْتَكْبَرْتَAA  أَمْAA  كُنْتَAA  مِنَ الْعالِينَ»AA  (ص/75)آيا شما استکبار کردي که سجده نکردي يا جزو پنج تن بودي؟ که اوهم دليل خاص خودش را آورد و گفت «خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِين»(ص/76) و همين هم نقطه سقوطش بود.
ائمه بر حسب ظاهر انسان هايي هستند که در قالب بشر متولد شده اند، ولي روايات آنها را طور ديگري نشان مي دهد. نورانيت آنها يک مقامي دارد که حتي قبل از خلقت عالم ملائکه و عرش است. پيامبر فرمود: نور من از عظمت الهي آفريده شده است و عرش از نور من آفريده شده است و نور من از عرش بهتر است. چون عرش شعاع نور نبي اکرم است. پس مرتبه ي نورانيت پيامبر قبل از عرش است. ظاهر روايت بالا براي بعد از خلقت عرش و خلقت عالم ملائکه و قبل از خلقت آدم است که حضرت و معصومين در باطن و سراپرده ي عرش بوده اند.
اين روايت را مرحوم صدوق از ابي حمزه در اکمال الدين نقل مي کنند که امام سجاد(ع) مي فرمايد: «يقول ان الله عز و جل خلق محمدا و عليا و ائمة احد عشر من نور عظمته»(3) خدا آنها را از نور عظمت خودش آفريده است. يعني ديگر هيچ حجابي نيست چون مخلوقات بعدي با واسطه آفريده شدند. «ارواحا في ضياء نوره» آنها را بصورت ارواحي آفريد که در پرتوي نور او زندگي مي کردند «يعبدونه قبل خلق الخلق» و قبل از اينکه نظام خلقت آغاز بشود خدا را عبادت و تسبيح مي کردند. «يسبحون الله عز و جل و يقدسونه و هم الائمة الهادية من آل محمد صلوات الله عليهم». ائمه هدي يک چنين موجوداتي هستند. ائمه هدايي که از نسل پيامبر در اين دنيا آمده اند يک موجوداتي نيستند که رابطه شان با خدا از همين جا آغاز شده باشد. آنها قبل از خلقت عوالم مشغول به عبادت و بندگي بوده اند.
مفضل از امام صادق (ع) نقل مي کند که امام مي فرمايد: «ان لله تبارک و تعالي خلق اربعة عشر نورا قبل خلق الخلق و اربعة عشر الفها فهي ارواحنا»(4) خداي متعادل چهارده نور را قبل از خلقت عوالم آفريد که اين ارواح ماست. پس ارواح ائمه از نور عظمت الهي آفريده شده است و در ضياء و پرتوي نور الهي قرار دارد. از حضرت سوال کردند و حضرت چهارده نفر را نام بردند از اول تا امام مهدي. اين نمونه روايات که گاهي از اين هم خلقت ائمه را بيشتر توضيح مي دهد در کافي و در مجامع معتبر ما است و در کتب روايي اهل سنت هم فراوان است.
مفضل از امام صادق(ع) سوال مي کند: «ما كنتم قبل خلق السماوات و الأرض؟»(5) قبل از خلقت آسمان و زمين شما چه بوديد؟ يعني قبل از اينکه خداوند عوالم خلقت را بيافريند شما چه بوديد؟ «فقال: كنّا أنوارا حولAA  العرش امام» مي فرمايد: ما انواري بوديم حول عرش الهي. ظاهرا اينجا سماوات و ارض بعد از خلقت عرش است. «نسبّح اللّه تعالى و نقدّسه حتّى خلق اللّه تعالى الملائكة، فقال لهم: سبّحوا و قدّسوا» بعد ملائکه آفريده شدند بعد فرمود تسبيح بگوييد، «فقالوا: يا ربّنا لا علم لنا» گفتند ما نمي دانيم چگونه تو را تسبيح کنيم و حقيقت تسبيح بر ما واضح نيست. «فقال لنا: سبّحوا، فسبّحنا فسبّح الملائكة تسبيحنا»، بعد مي فرمايد ملائکه از ما توحيد و تسبيح را ياد گرفتند «الا أنّا خلقنا من نور اللّه تعالى». پس ائمه از نور الهي آفريده شده اند و بدون حجاب.البته اين نور قبل از خلقت آدم و عالم ملائکه و حتي قبل از خلقت عرش بوده است. منتها روايات ناظر بر مراتب مختلفي است. بعضي روايات ناظر بر آغاز است که اصلا عرشي هم نبوده است. مثل رواياتي که در کافي در باب مولد النبي داريم که آنجا رواياتي را راجع به خلقت نوري نبي اکرم و اهل بيت نقل کرده اند که پيداست اين قبل از خلقت همه عوالم است. بعضي از روايات هم ناظر بر خلقت مرتبه بعديشان است.
سوال: مهمترين ثمره اين روايات چيست؟
معرفت به مقام ائمه شرط سلوک با ائمه است. هر شأني از شؤون امام بابي به سوي خداست. اگر انسان معرفت به آن شأن پيدا کند از آن باب مي تواند به سمت خداي متعال حرکت کند. مثلا اگر تلقي شما از علامه طباطبايي اين باشد که ايشان ادبياتش خيلي خوب است، شما بيشتر از ادبيات نمي توانيد از ايشان ياد بگيريد ولي اگر تلقي شما اين باشد که ايشان معلم اخلاق است و مي تواند شما را سير بدهد، مي توانيد در مقامات با ايشان سير کنيد.
اگر من ائمه را در حد يک امام زاده اي بدانيم که در همين دنيا آمده و از من يک چيزهايي بيشتر مي داند و انسان مهذبي هم است؛ خوب با او اينقدر مي توان راه رفت. ولي اگر کسي در حد زيارت جامعه ي کبيره اقرار به مقامات ائمه کرد، اين اقرار درهاي معرفت را باز مي کند و درهاي معرفت مقدمه ي سير است. انسان با امامش که صراط الي الله است سير مي کند. حال اگر اين امام تا مقامي که بين او و خدا حجابي نيست مي رود و مي شود نور اعظم الهي، خوب پس با امام مي تواني تا آن مقام ها بروي. حتي تا عالم قبل از عرش و ملائک هم مي توان با امام سير کرد ولي اگر امام شما در رتبه ي بعد از عالم ملائکه است، مي توان تا دون عالم ملکوت با او سير کرد. اين ها براي اين است که آن امامي که ما مي خواهيم با او در عالم توحيد تا مقام معرفت سير کنيم «فتصل الي معدن العظمة»(6) و مي خواهيم با او تا مقام وصول به معدن العظمة سير کنيم؛ بايد ظرفيت اين کار را داشته باشد. اينکه انبياء اقرار مي کردند و با اقرار به مقامات نبي اکرم سيرشان در مقامات توحيد به کمال مي رسيده است با اينکه خودشان خيلي از مقامات را پشت سر گذاشته بودند، معنايش همين است. اين معناي همين روايتي است که عرض کردم که حتي انبياء در سير در بعضي درجاتشان محتاج شفاعت رسول اکرم هستند .
ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع) نقل مي کند: «قال إنّ الله سبحانه تفرد في وحدانيته»(7) خداي متعادل در مقام وحدانيت متفرد است. (در روايت ائمه آمده است که در مقام ما افراط و تفريط نکنيد. دشمنان ما چند دسته روايت جعل کرده اند: دسته اي خواسته اند که مقام ما را تنزل بدهند و مقامات دم دستي براي ما گفته اند اين مجهولات است.AA  و امام را براي ما در حد کسي که ما امام زاده هايمان را فوق آن مي دانيم تعريف کرده اند. دسته اي غلو کرده اند که آنها هم شما را از معرفت ما دور مي کنند.) توجه داشته باشيم که اينجا مي فرمايد خداي متعادل در مقام وحدانيت متفرد است يعني براي خدا شريک درست نکنيد. امام مي فرمايد: «ثم تکلم بکلمة فصارت نورا» خدا کلمه اي را القاء و تکلم الهي کرد و خلقت با تکلم الهي آغاز شد. تکلم الهي به معناي حرف زدن ما نيست ولي خداي متعال بالاخره کلامي دارد که «کلم الله موسي تکليما»(نساء/164). فرمود خداي متعال کلمه اي را تکلم کرد که اين کلمه، کلمه نور شد يعني آغاز خلقت عالم انوار از اينجاست. «ثم خلق من ذلک النور محمدا و عليا و عترته عليهم السلام» سپس از اين نور نبي اکرم و اميرالمومنين و عترت ايشان آفريده شدند. «ثم تکلم بکلمة» سپس خداوند کلمه دوم را تکلم کرد و «فصارت روحا» که اين هم کلمه روح شد. يعني حقيقت انوار با کلام الهي شروع مي شود و حقيقت روح هم با کلام الهي آغاز مي شود. «و اسکنها في ذلک النور» و کلمه روح را در کلمه ي نور ساکن کرد. يعني محل قرار روح که سرچشمه ي حيات است در همان محل کلمه نور است که هدايت است. لذا امام هم کلمه نور است و هم کلمه روح. هم هدايت به امام بر مي گردد و هم حيات عوالم به امام برمي گردد. بعد اين روح را که در قالب نور جا گرفته است، در بدن ما قرار داد. «فنحن روح الله و کلمته» پس ما روح الله و کلمةالله هستيم. «احتجب بنا عن خلقه» و خداي متعال با ما در حجاب قرار گرفته است. يعنيAA  ائمه حجاب بين خدا و مخلوقات هستند و اين يک حجاب نوري است. امام بي حجاب با خدا در ارتباط است و مردم از طريق امام به خدا راه پيدا مي کنند. معرفتشان، محبتشان و طاعتشان از اين طريق واقع مي شود.
يکي از شئوني که براي مومنين ذکر شده اين است که مومنين هم ملحق به اين نور هستند. اين خيلي نکته مهمي است که انسان را خدا از کجا خلق کرده است و روح مومن از چه عالمي آفريده شده است. در روايات متعدد اين را توضيح مي دهد. ابن عباس از اميرالمومنين نقل مي کند: «اتقوا فراسة المومن»(8) از زيرکي مومن بپرهيزيد. به تعبير ديگر مومن را ساده فرض نکنيد و نخواهيد که او را دور بزنيد زيرا «فانه ينظر بنور الله» وقتي نگاه مي کند با نور الهي نگاه مي کند، لذا اعماق موجودات را مي بيند. يک نوري در اختيار اوست که نور الهي است «فانه ينظر بنور الله» ابن عباس پرسيد: «يا اميرالمومنين کيف ينظر بنور الله عزوجلّ» نور خداي متعال چه ربطي به مومن دارد و چطور مومن با نورالله نگاه مي کند؟حضرت فرمود: «لانا خلقنا من نور الله» چون ما از نور الهي بدون حجاب خلق شده ايم و «خلق شيعتنا من شعاع نورنا» شيعيان ما و مومنين از شعاع نور ما آفريده شده اند. «فهم اصفياء» چون از اين سرشت آفريده شده اند جزو ابرار، نيکان و پاکان هستند که هر کدام از اينها يک مقام است. کسي که نورش از نور خداوند متعال و معصوم است مطهر و جزء ابرار است. پس ابرار در آغاز خلقتشان از يک چنين گوهري آفريده شده اند و متوسمون هستند. مُتِوَسم هستند يعني چه؟ متوسم کساني هستند که خداوند به آنها حقيقتي داده است که مي توانند در سيماي اشخاص اسرارشان را ببينند البته اهل سوء استفاده هم نيستند و امين الله هستند ولي مي توانند در سيماي شخص حقيقت و باطنش و گذشته و آينده اش را ببينند که اصل آن نوري است که در اختيار معصومين است.
شما در روايات متعدد ديديد که امام وقتي به امامت مي رسد دو دسته روايت داريم. يک دسته روايات دارد که بين او و خداي متعال عمودي از نور پيدا مي شود يا خلق مي شود که تعبيرش الآن در خاطرم نيست که خداوند از اين طريق به امام توجه مي کند و امام هم از اين طريق به خداوند متوجه مي شود. بعد فرمود: امام همه ي اسرار مخلوقات را در آن عمود نور مي بيند نه فقط ظواهر را. در بعضي روايت داريم که بخصوص بين سمع امام هم عمود نوري است که به او الهام مي شود، لذا امام متوسم است. متوسم يعني کسي که آن حقيقت در اختيارش است که در پرتو اين نور مي تواند عالم را ببيند. بعضي روايات اين را تفسير کرده است و فرموده است که اين عمود، همان روح القدس است. پس چون در امام روح القدس است و اين روح القدس محجوب نيست، اسرار مخلوقات در محضر امام هم هست.
البته امام امين الله است و خيانت در اين امانت خداوند نمي کند. امام اين طور نيست که سوء استفاده کند. ما وقتي يک نقطه ضعفي از مومني بگيريم اين نقطه ضعف راAA  ابزار سوء استفاده خودمان قرار مي دهيم. مثلا اگر ما بفهميم که فرزندمان از فلان غذا يا پفک خوشش مي آيد هزار تا بار از او مي کشيم تا آن را به او بدهيم؛ اما امام اين گونه نيست. بلکه احساس مي کند که بايد اين نقطه ضعف را تطهير مي کند و دست به کار مي شود تا کار ما را اصلاح کند. لذاست که خداوند اين اسرار را به امام مي دهد. چون معدن الرحمة و طريق حل مشکلات ما است.
و نيز چون اين شعاع نور در مومنين هم وجود دارد لذا مومنين هم مُتِوَسم هستند. لذا حضرت گفت که حواستان باشد «المؤمن ينظر بنور الله» مومن متوسم است و نمي شود سرش کلاه بگذاريد. ممکن است در جاهايي با شما مدارا کند مثل اينکه گاهي نزد پيامبر مي آمدند و حرف هايي مي زدند اما پيامبر سکوت مي کرد.آنها تلقي مي کردند که حضرت حرف آنها را قبول کرده است و باز فردي ديگري حرف ديگري مي زد و پيامبر قبول مي کرد. آنها کم کم مي گفتند که اذنا هرکس هرچه بگويد پيامبر گوش مي دهد و راي و نظري ندارد. خداوند مي فرمايد: «هو اذن خير لکم» (توبه/61) که اگر پيامبر به حرف شما گوش مي دهد به نفع شما گوش مي دهد و خيال نکنيد که سر پيامبر کلاه مي رود منتها هو اذن خير لکم پس مومن متوسم است و اين بخاطر اين است که او متصل به نورالامام است. فرمود: «خلق شيعتنا من شعاع نورنا فهم اصفياء» برگزيدگان و ابرار و اطهار اين ها هستند. «نورهم يضي علي من سواهم»AA  نور آنها بر غيرشان مي تابد «کالبدر في الليلة الظلماء» مثل ماه در شب تاريک.
لذا در بعضي از روايات علت اينکه به شيعه، شيعه مي گويند را همين گونه توضيح داده است. مي فرمايد: چرا به شيعيان ما مي گويند شيعه؟ چون از شعاع نور ما آفريده شده اند. شيعه کسي است که شعاع نور امام در اوست و امام در او شاعع شده و او هم تابع امام است. مثل شعاع خورشيد که در طلوع و غروبش تابع خورشيد است و جلوه اي جز تبع خورشيد از خودش ندارد و چيزي را جز خورشيد نشان نمي دهد. مومن اين گونه است و هيچ گاه خودآرايي و خودنمايي ندارد و همه وجودش دنباله و تابع امام است. پس اين يک دسته از روايات که مقام نورانيت ائمه و به تبع نورانيت مومن را نشان مي دهد.
مومن در ذيل امام بوده است. ما نمي خواهيم بگوييم که هر وقت که امام بوده مومن هم بوده است، بلکه در رتبه بعد از آن نور آفريده شده است. مومنين از نورنبي اکرم و ائمه خلق شده اند و لذا روح آنها تابع روح ائمه است. و اين اتصال برايشان گوهري درست مي کند که همان طور که امام با آن نور مي بيند مومن هم در ظرف خودش با آن نور مي بيند و مي شود «ينظر بنور الله» يعني مُتِوسم مي شود .آن نور است که در مومن کارگر مي شود و اين است که موجب مي شود مومن براي ديگران مثل ماه در شب تاريک شود و بدرخشد و اين است که «مومن يتقلب في خمسة من النور»(9) آن وقت اين موجود وقتي مي خواهد با امام خودش سير کند تا کجاها که مي تواند برود.
سوال: صفحه 436 قرآن کريم را توضيح بفرماييد که درباره آيات 12 تا 18 سوره مبارکه فاطر است.
پاسخ: يکي از اموري که در قرآن مکررآمده است اين است که خداوند خلق و صنع خودش را توضيح داده است و نعمت هايي را که به مخلوقات داده است را يک به يک شمرده است. مثل درياهايي که آفريده شده اند، شب و روزي که درپي هم مي آيند و از اين نعمت هايي که ما غرق در اين نعمت ها هستيم. بعد خدا مي فرمايد: همه ي اينها ملک خداوند است و اوست که اين عالم را اداره مي کند. بعد يک مقايسه اي مي کند بين خودش و آلهه ايي که ديگران براي خودشان اختيار مي کنند و از آنها کمک مي خواهند و آنها را صدا مي کنند. از جمله اينجا هم همين طور است و خداي متعال در آيات اول نعمت هاي خودش را بيان مي کند «يُولِجُ الَّيْلَ فىِ النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّيْلِ ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُم» اين پروردگار شماست «لَهُ الْمُلْک» همه ي ملک در اختيار اوست، ولي «وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِير» (فاطر/13) کساني را که غير از خدا مي خوانيد و از آنها کمک مي خواهيد و صدايشان مي زنيد، مالک هيچ چيز حتي پوسته هسته خرما هم نيستند و نمي توانند کاري براي شما انجام بدهند.
البته گاهي ممکن است که انسان بگويد ما که صدا نمي زنيم ولي حقيقت اين است که شرک خفي هم نوعي دعوت غير و نوعي پرستش است منتها شرک خفي است وقتي ما از دوستمان کمک مي خواهيم و خيال مي کنيم او مشکلمان را حل مي کند يعني او را صدا مي زنيم و حقيقت اين است که او مالک هيچ چيز نيست. وقتي ما از دوست کمک مي خواهيم يا از آب براي رفع عطش کمک مي گيريم اينها همه صدا زدن است. خداوند متعال هشدار مي دهد که اين هيچ کاره ها را رها کنيد و بياييد به سراغ من که همه کاره هستم. بعد مي فرمايد «إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُواْ دُعَاءَكمُ »AA  اگر بخوانيد آنها،صداي شما را نمي شنوند. يعني خيال نکنيد که وقتي دستتان را صدا مي زنيد آن مي شنود بلکه هو المجيب خدا مي شنود که دست، شما را اطاعت مي کند.هم او شنواست و هم او اجابت مي کند. نه اينکه اين دوست و دست و زمين و آسمان مي شنوند. اگر صدايشان بزنيد نمي شنوند «وَ لَوْ سمَِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَكم» همين هايي که شما آنها را صدا مي زنيد و به آن دل مي بنديد «وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ» آنها روز قيامت از شما تبري مي جويند «وَ لَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِير» (فاطر/14) هيچ کس مثل خدا که از اسرار عالم باخبر است، نمي تواند به شما خبر بدهد که سير شما با اين مخلوقات به کجا ميرسد.
بعد خدا يک قاعده کلي مي فرمايد: «يَأَيهَُّا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلىَ اللَّهِ» شما فقير هستيد و بايد تکيه کنيد و صدا بزنيد. فقير که نمي تواند نخواهد. شما فقير هستيد ولي الي الله . فقير به غير خدا نيستيد «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىِAA  الْحَمِيد» (فاطر/15) اوست که غني و حميد است. بنابراين شما فقير هستيد و فقير هم بايد استعانت بجويد ولي بايد از غني که خداست بخواهد. يعني فقرشما، طريق قرب شما به خداست. ما شما را فقير به غير قرار نداديم بلکه فقير به خودمان قرار داديم و اين فقرتان طريق در سير در درجات توحيد است. چرا همين فقري که نردبان قرب شماست شما آن را به طريق سقوط در وادي جهنم تبديل مي کنيد؟
معصومين عوالمي قبل از خلقت در اين عالم دارند. مومنين هم عوالمي دارند که با نبي اکرم و انبياء و اوليا در آن عوالم بوده اند. و کفار هم عوالمي دارند که با اولياء طاغوت در اين عوالم سير کرده اند. اين سير اتفاق افتاده است.يعني از ما درخيلي از امور اجازه نمي گيرند. حتي معلوم نيست که براي آمدن به اين دنيا از ما اجازه گرفته باشند. همانطور که ما را از اين دنيا که مي برند، اجازه نمي گيرند. البته روايت داريم که تا مومن راضي نشود خدا او را از اين دنيا نمي برد. خدا در حديث قدسي مي فرمايد: «مَا تَرَدَّدْتُ‏ فِي‏ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِن‏»(10) من در هيچ چيزي به جز در مرگ مومن تردد (يعني رفت و برگشت) نمي کنم. يعني اين قدر در انجام اراده خودم با مومن رفت و آمد مي کنم تا مومن آماده بشود. چون مومن از مرگ خوشش نمي آيد و من هم کراهت دارم که مومن را اذيت کنم. پس تردد مي کنم تا راضي بشود. البته اين به آن معني نيست که از ما اجازه مي گيرند. اين سير عالم و مشيت خداست.
پس سير اتفاق مي افتد ولي ما در کيفيت سيرمان در اين دنيا اختيار داريم.کما اينکه در کيفيت موتمان اختيار داريم ولي در اصل مرگ اختيار نداريم. مي توانيم جوري هم بميريم که «مات ميتة جاهلية» به مرگ جاهلي مرده باشيم. پس سير در عوالم خيلي به اختيار ما نيست ولي کيفيت سير بدست ماست. انشاء الله خداوند همه ي ما را از مومنين حقيقي وعامل به شرايط ايمان قرار بدهد.
پي نوشت ها:
(1) معاني الأخبار، النص، ص: 1
(2) فضائل الشيعة، ص: 8 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏11، ص: 142
(3) كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص: 319
(4) كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص: 335
(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: 21
(6) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 687
(7) المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق، ص: 114 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏15، ص: 10
(8) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: 21
(9) الخصال، ج‏1، ص: 277
(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 246